شماره دادن به عروس روزه عروسیش
1402/11/16
#سکس_خشن #عروسی
سلام قبل از این میخواستم بگم معرفی سایز یه چیز کسشریه که تو داستانا گفته میشه… نصفی از داستان هام کصشر بود.💯من امیر هستم 22سالمه من از بچگی خیلی با دخترا فامیل ور میرفتم یعنی از سن 9سالگی به اینور به پونزده سالگی که رسیدم با رلم بودم رابطه میک لاو بود یعنی لب بغل بوس مالیدن ولی یه روز با رفیقم که اسمش موسی بود داشتیم تو تهران دور میزدم یه ماشین عروس دیدم گفدم موسی برو بغل ماشین عروس خلاصه گاز گرفت رفتیم بغلش دیدم عروس زول زده به من داره همینطوری نگاه میکنه متوجه این زل زدنه شدم به رو خودم نیوردم داماد حالش خراب شه خلاصه گل دسته ماشین عروس بود داشتیم بغل به بغلش میرفتیم دستم کردم تو جیم یه شماره بود خیلی مونده بود تو جیبم گفدم چطوری شماره بدم یه گل دست عروس بود به هوا گل شمار رو چسبوندم به دستش و رفتیم تو راه موسی رفیقم گفت زنگ نمیزنه کسخل گفدم شاید زد خلاصه یه چند روز گذشت دیدم نه خبری نشد یه روز بیخیال نشستم بودم گوشیم زنگ خورد خودش بود بعداز اشنایی این حرفا گفد تو چه جیگری داری تو عروسی خودم بهم شماره دادی منم گفدم بالاخره چش بگیره همینه خلاصه صحبت رسید به سکس و ابن حرفا بعد از چند روز سکس چت اینا گفتم یهو بهش میای خونمون گفت بیام چیکار گفدم بیا دلم تنگ شده برات گفت میام اما قول نمیدم کی بیام چون درگیر مهمون این چیزا بهش گفدم چندتا عکس بفرس ببینم چندتا عکس فرستاد خیلی بدن خوبی داش کمر باریک سینه ها سفت رون پر پردشم دو سه روزی بود زده بود خلاصه یه رو ظهر با ماشین دور میزدم دیدم زنگ زد بعد از احوال پرسی اینا گفت کجایی گفتم کسی خونه نبود دارم دور میزنم گفت باشه پس ادرس بفرس بیام پیشت منم گفتم باشه پس میام دنبالت نیم ساعت دیگه گفت باش من رفتم عطاری دوتا ترا خوردم یه دوش گرفتم رفتم دنبالش موقعی که میخواست بشینه تو ماشین کونش و از قصد قمبول کرد وای با اون شلوار سفید کونش مث پنبه سفیدی بدنش دیونه شدم خلاصه تو ماشین گفد از چی من خوشت اومد که انقد پیگیر من بودی منم دل و زدم به دریا گفدم کونت دیونم کرد خندش گرفت گفد کل فامیلمون تو کفه کونمه اما هنو از کون ندادم نمیدم یه ضدحالی خوردم تو دلم گفدم من این همه تو کف کون این بودم میخواد کص بده خلاصه راه افتادیم رسیدم خونه میوه اینا خوردیم رفتم یه تشک انداختم شروع کردیم اومد بغلم لب و لب بازی و مالیدن کم کم سوتین و در اوردم اونم تیشرتم و در اورد بعد از ده دقیقه شلوارش کشیدم پایین اونم شلوار من و کشید وپایین شروع کردن خوردن کیرم یه طوری میخورد میک میزد که انگار دیگه کیر نیست گفتم یواش تر گفت من خیلی خوردن کیر و دوست دارم خلاصه بعد از 20دقیه خوردن گفد نوبت توعه که کصم و بخوری گفدم تنها چیزی که تو رابطه بدم میاد کص خوردنه شلوارش و کشیدم پایین یه کص تپول با یه کونه پنبه ایی که تکون تکون میخورد یه دست به کونش زدم وای دیونه شدم گفتم میشه از کون بدی گفد نه گفتم پس ولش همون کص و میکنم گفد حالا شد خلاصه افتادم روش کصش خیسه خیس داغ تنگ تنگ وای کیرم گذاشتم سر خورد رفت تا ته یه ناله ایی کشید که گوشم سوت کشید گفد وای چه کیفی داد خلاصه شروع کردم به تلمبه زدن هین تلمبه زدن انگشتم میکردم تو کونش خیلی داغ بود حواسش نبود منم تند تند تلمبه میزدم که یهو لرزید ارضا شد کونش خیلی نرم بود تنگ تنگ دلم میخواست کیرم بره تو تنگی این قفل کنه اما نمیزاشت بعد از این ک ارضا شد گفت چون بهم خیلی حال داد از کون بهت میدم منم خوش حال کیرم سفت سفت کمر مث اهن شده بود گفدم فدا اون کون گرد قلمبت بشم شروع کردم با روغن کونش و دستمالی کردن کونش از سفیدی
1402/11/16
#سکس_خشن #عروسی
سلام قبل از این میخواستم بگم معرفی سایز یه چیز کسشریه که تو داستانا گفته میشه… نصفی از داستان هام کصشر بود.💯من امیر هستم 22سالمه من از بچگی خیلی با دخترا فامیل ور میرفتم یعنی از سن 9سالگی به اینور به پونزده سالگی که رسیدم با رلم بودم رابطه میک لاو بود یعنی لب بغل بوس مالیدن ولی یه روز با رفیقم که اسمش موسی بود داشتیم تو تهران دور میزدم یه ماشین عروس دیدم گفدم موسی برو بغل ماشین عروس خلاصه گاز گرفت رفتیم بغلش دیدم عروس زول زده به من داره همینطوری نگاه میکنه متوجه این زل زدنه شدم به رو خودم نیوردم داماد حالش خراب شه خلاصه گل دسته ماشین عروس بود داشتیم بغل به بغلش میرفتیم دستم کردم تو جیم یه شماره بود خیلی مونده بود تو جیبم گفدم چطوری شماره بدم یه گل دست عروس بود به هوا گل شمار رو چسبوندم به دستش و رفتیم تو راه موسی رفیقم گفت زنگ نمیزنه کسخل گفدم شاید زد خلاصه یه چند روز گذشت دیدم نه خبری نشد یه روز بیخیال نشستم بودم گوشیم زنگ خورد خودش بود بعداز اشنایی این حرفا گفد تو چه جیگری داری تو عروسی خودم بهم شماره دادی منم گفدم بالاخره چش بگیره همینه خلاصه صحبت رسید به سکس و ابن حرفا بعد از چند روز سکس چت اینا گفتم یهو بهش میای خونمون گفت بیام چیکار گفدم بیا دلم تنگ شده برات گفت میام اما قول نمیدم کی بیام چون درگیر مهمون این چیزا بهش گفدم چندتا عکس بفرس ببینم چندتا عکس فرستاد خیلی بدن خوبی داش کمر باریک سینه ها سفت رون پر پردشم دو سه روزی بود زده بود خلاصه یه رو ظهر با ماشین دور میزدم دیدم زنگ زد بعد از احوال پرسی اینا گفت کجایی گفتم کسی خونه نبود دارم دور میزنم گفت باشه پس ادرس بفرس بیام پیشت منم گفتم باشه پس میام دنبالت نیم ساعت دیگه گفت باش من رفتم عطاری دوتا ترا خوردم یه دوش گرفتم رفتم دنبالش موقعی که میخواست بشینه تو ماشین کونش و از قصد قمبول کرد وای با اون شلوار سفید کونش مث پنبه سفیدی بدنش دیونه شدم خلاصه تو ماشین گفد از چی من خوشت اومد که انقد پیگیر من بودی منم دل و زدم به دریا گفدم کونت دیونم کرد خندش گرفت گفد کل فامیلمون تو کفه کونمه اما هنو از کون ندادم نمیدم یه ضدحالی خوردم تو دلم گفدم من این همه تو کف کون این بودم میخواد کص بده خلاصه راه افتادیم رسیدم خونه میوه اینا خوردیم رفتم یه تشک انداختم شروع کردیم اومد بغلم لب و لب بازی و مالیدن کم کم سوتین و در اوردم اونم تیشرتم و در اورد بعد از ده دقیقه شلوارش کشیدم پایین اونم شلوار من و کشید وپایین شروع کردن خوردن کیرم یه طوری میخورد میک میزد که انگار دیگه کیر نیست گفتم یواش تر گفت من خیلی خوردن کیر و دوست دارم خلاصه بعد از 20دقیه خوردن گفد نوبت توعه که کصم و بخوری گفدم تنها چیزی که تو رابطه بدم میاد کص خوردنه شلوارش و کشیدم پایین یه کص تپول با یه کونه پنبه ایی که تکون تکون میخورد یه دست به کونش زدم وای دیونه شدم گفتم میشه از کون بدی گفد نه گفتم پس ولش همون کص و میکنم گفد حالا شد خلاصه افتادم روش کصش خیسه خیس داغ تنگ تنگ وای کیرم گذاشتم سر خورد رفت تا ته یه ناله ایی کشید که گوشم سوت کشید گفد وای چه کیفی داد خلاصه شروع کردم به تلمبه زدن هین تلمبه زدن انگشتم میکردم تو کونش خیلی داغ بود حواسش نبود منم تند تند تلمبه میزدم که یهو لرزید ارضا شد کونش خیلی نرم بود تنگ تنگ دلم میخواست کیرم بره تو تنگی این قفل کنه اما نمیزاشت بعد از این ک ارضا شد گفت چون بهم خیلی حال داد از کون بهت میدم منم خوش حال کیرم سفت سفت کمر مث اهن شده بود گفدم فدا اون کون گرد قلمبت بشم شروع کردم با روغن کونش و دستمالی کردن کونش از سفیدی
سکس من و نگهبان شرکت
1402/11/19
#سکس_خشن #همکار
سلام دوستان اسم من میناست و این داستانی که براتون دارم تعریف میکنم کلمه به کلمهاش راسته و برام اتفاق افتاده من توی یکی از شهرستانهای تهران زندگی میکنم وقتی که خیلی جوون بودم توی ۱۸ ۱۹ سالگی با پسر عمو نامزد کردم و متاسفانه بعد از ۶ ماه متوجه شدم که پسر عموم معتاد است و خوب پدر و مادر بیشعورش این قضیه رو میدونستند ولی گفته بودند براش زن بگیریم آدم میشه بگذریم که چقدر بلا و مکافات سر من اومد تا تونستم از اون عوضی طلاقم رو بگیرم با اینکه هنوز نامزد بودیم و ازدواج نکرده بودیم توی همون مدت با هم سکس داشتیم و من نمیدونستم که چقدر برام گرون تموم میشه نصف مردهای فامیل ما برای یه زن شوهردار کون هم میدن هر کدومشون رو سر یه کثافت بازی گیر انداختن آبروشون رفته ولی وقتی به یه دختر میرسن که قبلاً ازدواج کرده یا سکس داشته انگار که آسمون به زمین اومده و اون دختر جنده است خوب احمقها الاغها طرف نامزدم بوده سرتون رو درد نیارم پسرهای دیوس فامیل ما خودشون کل دخترای کشور رو میخوان بکنن ولی موقع ازدواج دنبال مریم مقدس میگردند القصه چون من یه خونواده سطح بالایی ندارم مجبور شدم برم سر کار.
کارهای اداری و منشیگری که با بردگی برابری میکنه و خوب صاحب کار هم انتظارهای نابجا از آدم داره
توی یک کارگاه تولیدی مشغول به کار شدم اونجا ۶ تا نیروی مرد داشت ۴ تا نیروی خانم یه مدیر کارگاه که کارگاه مال خودش بود و یه نگهبان پیر که تقریباً همیشه توی کارگاه بود نگهبان شبها مشغول نگهبانی بود و روزها هم توی همون کیوسک نگهبانی میخوابید هر از گاهی که کم کار میشدیم میرفتیم و با نگهبان لاس میزنیم داخل نگهبانی همیشه یه فلاکس چای کهنه دم که همیشه خدا هم غلیظ و یخ شده بود یه دونه قوطی کنسرو خالی که به جای زیر سیگاری ازش استفاده میکرد یه بسته سیگار بهمن که میگفت طعم اون سیگارهای قدیمو نداره. و قبلاً سیگار ویژه میکشیده یه پتوی کهنه روی یه تخته چوبی که زیرش یه دونه هیتر برقی گذاشته بود که مثلا این کرسیه منه و چند تا کتاب کهنه ما هیچ وقت نمیفهمیم که عبدالله کی خوابه کی بیدار همیشه خدا بوی گند سیگار از تو اون کیوسک بیرون میومد. صاحب کارگاه چند بار شب اومده بود سر بزنه. و عبدالله خان رو در خواب ناز گرفته بود. ولی خوب نه آقا عبدالله جای بهتری پیدا میکرد. نه صاحب کارگاه نگهبان دیگه ای. چند بار راجب کتاب ها ازش پرسیدم. گفت من نه زن دارم نه بچه این کتابها انیس و مونس من هستن. یکی از کتابهاش رو قرض کردم. کتاب نم زده با یه جلد کاغذی زرد رنگ و کلماتی که به سبک قدیم به هم چسبیده بودن. داستان یه مرد بود که عاشق یه دختر بوده که بهش ندادن. کتاب بدی نبود ولی شاهکار ادبی هم حساب نمیشد. چند تا کتاب دیگه هم ازش گرفتم. همشون داستان عشق های نافرجام بود. ميتونستم حدس بزنم داستان چیه.
حدود یه ربع میشد از کارگاه در اومده بودم که دیدم شارژر موبایلم رو جا گذاشتم هر چند میتونستم فردا که برمیگردم سر کار اون رو بردارم ولی ترسیدم آخر شب موبایلم خاموش بشه و ضد حال بخورم.
وقتی رسیدم جلو در کارگاه دیدم همه رفتن و در بسته است.
در زدم و نگهبان اومد در رو باز کرد.
گفت چی شده.
گفتم. شارژر رو جا گذاشتم.
گفت برو ور دار دختر سر به هوا.
کلید در سالن رو داد به من.
بیا این اولی کلیدش هست.
خودش هم آروم رفت تو کیوسکش.
داد زد. یادت نره کلید رو ببری با خودت.
شارژر رو برداشتم رفتم تو کیوسک کلید رو دادم بهش و برم.
ولی این سوال که ذهنمو درگیر کرده بود رو پرسیدم.
میشه یه چی بگم عمو عبدلله
بگو دختر.
شما چرا ازدواج نکردی.
با اخ
1402/11/19
#سکس_خشن #همکار
سلام دوستان اسم من میناست و این داستانی که براتون دارم تعریف میکنم کلمه به کلمهاش راسته و برام اتفاق افتاده من توی یکی از شهرستانهای تهران زندگی میکنم وقتی که خیلی جوون بودم توی ۱۸ ۱۹ سالگی با پسر عمو نامزد کردم و متاسفانه بعد از ۶ ماه متوجه شدم که پسر عموم معتاد است و خوب پدر و مادر بیشعورش این قضیه رو میدونستند ولی گفته بودند براش زن بگیریم آدم میشه بگذریم که چقدر بلا و مکافات سر من اومد تا تونستم از اون عوضی طلاقم رو بگیرم با اینکه هنوز نامزد بودیم و ازدواج نکرده بودیم توی همون مدت با هم سکس داشتیم و من نمیدونستم که چقدر برام گرون تموم میشه نصف مردهای فامیل ما برای یه زن شوهردار کون هم میدن هر کدومشون رو سر یه کثافت بازی گیر انداختن آبروشون رفته ولی وقتی به یه دختر میرسن که قبلاً ازدواج کرده یا سکس داشته انگار که آسمون به زمین اومده و اون دختر جنده است خوب احمقها الاغها طرف نامزدم بوده سرتون رو درد نیارم پسرهای دیوس فامیل ما خودشون کل دخترای کشور رو میخوان بکنن ولی موقع ازدواج دنبال مریم مقدس میگردند القصه چون من یه خونواده سطح بالایی ندارم مجبور شدم برم سر کار.
کارهای اداری و منشیگری که با بردگی برابری میکنه و خوب صاحب کار هم انتظارهای نابجا از آدم داره
توی یک کارگاه تولیدی مشغول به کار شدم اونجا ۶ تا نیروی مرد داشت ۴ تا نیروی خانم یه مدیر کارگاه که کارگاه مال خودش بود و یه نگهبان پیر که تقریباً همیشه توی کارگاه بود نگهبان شبها مشغول نگهبانی بود و روزها هم توی همون کیوسک نگهبانی میخوابید هر از گاهی که کم کار میشدیم میرفتیم و با نگهبان لاس میزنیم داخل نگهبانی همیشه یه فلاکس چای کهنه دم که همیشه خدا هم غلیظ و یخ شده بود یه دونه قوطی کنسرو خالی که به جای زیر سیگاری ازش استفاده میکرد یه بسته سیگار بهمن که میگفت طعم اون سیگارهای قدیمو نداره. و قبلاً سیگار ویژه میکشیده یه پتوی کهنه روی یه تخته چوبی که زیرش یه دونه هیتر برقی گذاشته بود که مثلا این کرسیه منه و چند تا کتاب کهنه ما هیچ وقت نمیفهمیم که عبدالله کی خوابه کی بیدار همیشه خدا بوی گند سیگار از تو اون کیوسک بیرون میومد. صاحب کارگاه چند بار شب اومده بود سر بزنه. و عبدالله خان رو در خواب ناز گرفته بود. ولی خوب نه آقا عبدالله جای بهتری پیدا میکرد. نه صاحب کارگاه نگهبان دیگه ای. چند بار راجب کتاب ها ازش پرسیدم. گفت من نه زن دارم نه بچه این کتابها انیس و مونس من هستن. یکی از کتابهاش رو قرض کردم. کتاب نم زده با یه جلد کاغذی زرد رنگ و کلماتی که به سبک قدیم به هم چسبیده بودن. داستان یه مرد بود که عاشق یه دختر بوده که بهش ندادن. کتاب بدی نبود ولی شاهکار ادبی هم حساب نمیشد. چند تا کتاب دیگه هم ازش گرفتم. همشون داستان عشق های نافرجام بود. ميتونستم حدس بزنم داستان چیه.
حدود یه ربع میشد از کارگاه در اومده بودم که دیدم شارژر موبایلم رو جا گذاشتم هر چند میتونستم فردا که برمیگردم سر کار اون رو بردارم ولی ترسیدم آخر شب موبایلم خاموش بشه و ضد حال بخورم.
وقتی رسیدم جلو در کارگاه دیدم همه رفتن و در بسته است.
در زدم و نگهبان اومد در رو باز کرد.
گفت چی شده.
گفتم. شارژر رو جا گذاشتم.
گفت برو ور دار دختر سر به هوا.
کلید در سالن رو داد به من.
بیا این اولی کلیدش هست.
خودش هم آروم رفت تو کیوسکش.
داد زد. یادت نره کلید رو ببری با خودت.
شارژر رو برداشتم رفتم تو کیوسک کلید رو دادم بهش و برم.
ولی این سوال که ذهنمو درگیر کرده بود رو پرسیدم.
میشه یه چی بگم عمو عبدلله
بگو دختر.
شما چرا ازدواج نکردی.
با اخ
رز و سیگار، من
1402/11/28
#سکس_خشن #لز
تو کمد دیواری خودشو پنهون کرده بود. ساعت نزدیک هشت شب بود اما پلیسا خیال نداشتن برن. هر بار که می گفتن بذار داخل خونه رو بگردیم، می گفتم بدون حکم حق ندارین یه قدم جلو بیاین. یکی از مأمورا گفت اگه ریگی به کفشت نبود مشکلی نداشتی زن! حق با اون بود.کفش من پر از ریگی شده بود رها تو زندگیم ول کرده بود.
آخر سر پلیسا رفتن.رها از مخفیگاهش بیرون اومد و تن لاغرش رو روی کاناپه ول کرد. رایحهي بدنش همون بود.همون بوي رز سرد كه همه جوره مي تونستم تشخيصش بدم.نزديک پنجره رفتم.اون احمق ها فکر میکردن منو رها انقد ناشی هستیم که به این زودی لو بریم.
-ممنونم.
+بذار برن بعد تشکر کن!
می دونست سیگار ریه هامو اذیت می کنه اما همیشه دودش می کرد.انکار نمی کنم.استرس داشتم.الان نه، دو روز بعد با حکم میومدن و من نمی تونستم کاری برای رها بکنم.پرسیدم: تا کی می خوای بمونی؟ جواب داد: تا زمانی که برن!
+احمق نشو رها.اینا حتی اگه الان برنم یه نفرو اینجا می ذارن!
-می دونی که من اگه بخوام برم، برام راحت ترین کاره!
پوزخند زد.راست می گفت.پلیسا نمی دونستن که فراریشون کافیه که بخواد! دزدیدن براش آب خوردنه.داد زدم: پس فرار کن! پس گورتو گم کن!
لبخندش محو شد.بهم زل زد.متوجه بود که نگرانیم، برای خودم نیست، برای اونه…اما انگار از آزار دادنم لذت می برد.با صدای دو رگه اش گفت: حالا یه فکری می کنیم، بیا بشین ببینم این مدت چی کارا کردی.
چی کار کردم؟؟ هر روز راهرو بیمارستان هارو می گشتم.سردخانه ها رو می گشتم تا مبادا از نئشگی یه گوشه مرده باشه! با کلافگی کنارش نشستم.از کیفش یه پاکت اسکناس در آورد و جلوم گذاشت.آروم گفت:«برای خرجای من و بعد من». بعد اون؟! حقیقتا هیچ وقت به بعد رها فکر نکرده بودم.احتمالاً خونه ام و شغلم رو عوض می کردم.هر چیزی که منو یاد رها و اون شب نحس می انداخت، دور می ریختم…دیگه بغضم داشت منفجر میشد.سیلی محکمی بهش زدم! با فریاد بهش گفتم: همینقد جنده ای که میای تِر می زنی به زندگی آدم و فک می کنی با پول درست میشه! همینقد جنده و حرومزاده ای!
نگاهش تغییر کرد.جای سیلی رو مالید و با یه حرکت چونه ام رو بین انگشتاش اسیر کرد.از بین دندوناش غرید: جنده تویی که انقد حشرت بالا بود که دنبالم را افتادی تا هر شب بکنمت! دِ آخه نمک به حروم! من اگه نبودم با لاپایی خوردن از مردای اونجا که جنده می شدی!
باز حق با اون بود.به جز بخشی که می گفت دنبالش راه افتادم! اون بود که اول منو می خواست! اون شب که من تو باغ فردوس، باغی که مخصوص پولدارا بود، کار میکردم، اون بود که بعد از نجات دادنم از دست یه پیری، بهم تجاوز کرد! دیگه طاقت دروغ نداشتم! دوباره بهش سیلی زدم! این دفعه چشمامش خونی شدن. نفهمیدم کی اما سریع روم خیمه زد.دستامو بالای سرم قفل کرد.رگای گردنش بیرون زدن.یه نگاه به سینه های شصت و پنج و پوست سفید گردنش انداختم.مثل همیشه تحریک شدم.داد زد: می بینی جنده؟! هنوز بهت دست نزدم خیس کردی!..با یه دست سینه هامو از تو تاپ انداخت بیرون؛ سایزشون هفتاد بود.آروم در گوشم زمزمه کرد: یادت میارم که تو بودی که افتادی دنبالم! اونم چرا!!..اشکم در اومده بود.تقلا می کردم.اما من قد کوتاه پیش قد یک و هفتادش شانسی نداشتم.بلند گفتم که دیگه نمی خوامش! این بار اون بهم سیلی زد.دستامو با جورابای ساق بلندش بست.با شالش هم چشمامو؛ عملاً پاهامم زیرش بودن و توان تکون خوردن نداشتم. همین که انگشتشو لای پام کشید فهمیدم کارم تمومه! عادت نداشت از اونجا شروع کنه! با مارک گذاشتن روی گردن و ترقوهام به كارش ادامه داد.گاهي بوسه هاي عمي
1402/11/28
#سکس_خشن #لز
تو کمد دیواری خودشو پنهون کرده بود. ساعت نزدیک هشت شب بود اما پلیسا خیال نداشتن برن. هر بار که می گفتن بذار داخل خونه رو بگردیم، می گفتم بدون حکم حق ندارین یه قدم جلو بیاین. یکی از مأمورا گفت اگه ریگی به کفشت نبود مشکلی نداشتی زن! حق با اون بود.کفش من پر از ریگی شده بود رها تو زندگیم ول کرده بود.
آخر سر پلیسا رفتن.رها از مخفیگاهش بیرون اومد و تن لاغرش رو روی کاناپه ول کرد. رایحهي بدنش همون بود.همون بوي رز سرد كه همه جوره مي تونستم تشخيصش بدم.نزديک پنجره رفتم.اون احمق ها فکر میکردن منو رها انقد ناشی هستیم که به این زودی لو بریم.
-ممنونم.
+بذار برن بعد تشکر کن!
می دونست سیگار ریه هامو اذیت می کنه اما همیشه دودش می کرد.انکار نمی کنم.استرس داشتم.الان نه، دو روز بعد با حکم میومدن و من نمی تونستم کاری برای رها بکنم.پرسیدم: تا کی می خوای بمونی؟ جواب داد: تا زمانی که برن!
+احمق نشو رها.اینا حتی اگه الان برنم یه نفرو اینجا می ذارن!
-می دونی که من اگه بخوام برم، برام راحت ترین کاره!
پوزخند زد.راست می گفت.پلیسا نمی دونستن که فراریشون کافیه که بخواد! دزدیدن براش آب خوردنه.داد زدم: پس فرار کن! پس گورتو گم کن!
لبخندش محو شد.بهم زل زد.متوجه بود که نگرانیم، برای خودم نیست، برای اونه…اما انگار از آزار دادنم لذت می برد.با صدای دو رگه اش گفت: حالا یه فکری می کنیم، بیا بشین ببینم این مدت چی کارا کردی.
چی کار کردم؟؟ هر روز راهرو بیمارستان هارو می گشتم.سردخانه ها رو می گشتم تا مبادا از نئشگی یه گوشه مرده باشه! با کلافگی کنارش نشستم.از کیفش یه پاکت اسکناس در آورد و جلوم گذاشت.آروم گفت:«برای خرجای من و بعد من». بعد اون؟! حقیقتا هیچ وقت به بعد رها فکر نکرده بودم.احتمالاً خونه ام و شغلم رو عوض می کردم.هر چیزی که منو یاد رها و اون شب نحس می انداخت، دور می ریختم…دیگه بغضم داشت منفجر میشد.سیلی محکمی بهش زدم! با فریاد بهش گفتم: همینقد جنده ای که میای تِر می زنی به زندگی آدم و فک می کنی با پول درست میشه! همینقد جنده و حرومزاده ای!
نگاهش تغییر کرد.جای سیلی رو مالید و با یه حرکت چونه ام رو بین انگشتاش اسیر کرد.از بین دندوناش غرید: جنده تویی که انقد حشرت بالا بود که دنبالم را افتادی تا هر شب بکنمت! دِ آخه نمک به حروم! من اگه نبودم با لاپایی خوردن از مردای اونجا که جنده می شدی!
باز حق با اون بود.به جز بخشی که می گفت دنبالش راه افتادم! اون بود که اول منو می خواست! اون شب که من تو باغ فردوس، باغی که مخصوص پولدارا بود، کار میکردم، اون بود که بعد از نجات دادنم از دست یه پیری، بهم تجاوز کرد! دیگه طاقت دروغ نداشتم! دوباره بهش سیلی زدم! این دفعه چشمامش خونی شدن. نفهمیدم کی اما سریع روم خیمه زد.دستامو بالای سرم قفل کرد.رگای گردنش بیرون زدن.یه نگاه به سینه های شصت و پنج و پوست سفید گردنش انداختم.مثل همیشه تحریک شدم.داد زد: می بینی جنده؟! هنوز بهت دست نزدم خیس کردی!..با یه دست سینه هامو از تو تاپ انداخت بیرون؛ سایزشون هفتاد بود.آروم در گوشم زمزمه کرد: یادت میارم که تو بودی که افتادی دنبالم! اونم چرا!!..اشکم در اومده بود.تقلا می کردم.اما من قد کوتاه پیش قد یک و هفتادش شانسی نداشتم.بلند گفتم که دیگه نمی خوامش! این بار اون بهم سیلی زد.دستامو با جورابای ساق بلندش بست.با شالش هم چشمامو؛ عملاً پاهامم زیرش بودن و توان تکون خوردن نداشتم. همین که انگشتشو لای پام کشید فهمیدم کارم تمومه! عادت نداشت از اونجا شروع کنه! با مارک گذاشتن روی گردن و ترقوهام به كارش ادامه داد.گاهي بوسه هاي عمي
ارباب چادری من
1402/12/02
#سکس_خشن #زن_چادری #ارباب_و_برده
سلام به همه اسم من امیر حسین هست من الان ۲۳ ساله و این داستان مال ۱۰ سال پیش هست من اون موقع ۱۳ سالم بود. من تک فرزند هستم پدرم حاجی هست توی بازار یه مغازه فرش فروشی داره و مادرم هم در رشته فقه تحصیل میکرد و چون پدرم هزینه گذاشت و ساخت مجوز مدرسه طلبه دختران رو برای مادرم باز کرد البته این ها موقعه ای بود که مادرم درسشو کامل تموم کرده بود. من بیشتر وقتی برای اینکه خونه حوصلم سر میرفت میومدم پیش مادرم البته طبقه بالای کلاسش طبقه بالا یه جایی رو آماده کرده بودم برای اینکه یا میخواست پرنده ها رو چک کنه یا بعضی وقتی یه چرتی بزنه من بیشتر وقتی اونجا میموندم و با کامپیوتر اونجا گیم بازی میکردم که خودم توشون نصب میکردم. یروز بعد مدرسه رفتم طبقه بالا حوزه اتاق مامانم و درو قفل کردم چون میدونستم کلاس مادرم بیشتر از یکی دو ساعت طول میکشه اول یه چرتی زدم و بعد چند دقیقه رفتم سره کامپیوتر من اول سن بلوغم بود و داشتم احساست جنسیم کم کم خودشون رو بروز میدادن من از اینکه جق بزنم خیلی میترسیدم و احساس گناه میکردم بخاطر طرز فکری که خانواده ام و خودم داشتم. تو مدرسه یه دوست داشتم به اسم سپهر که رفیق ۳ سالم بود ازش درمورد این چیزا پرسیدم و یبار گفت بیا خونمون اونجا برات این چیزا رو توضیح میدم بعد مدرسه من رفتم مادرم اطلاع دادم که میخوام برم خونه سپهر و تا قبل غروب برمیگردم مادرم هم اجازه داد ما رفتیم خونه سپهر رو مادر و پدرش جفت سرکار بودن و جفتشون غروب میومدن خونه رفت از اتاق باباش یخ جایی که جا مخفی داشت یه سیدی آورد و گفت امیر حسین بهتره اینو ببینی سیدی رو گذاشتیم تقریبا دو ساعت بود سپهر چون چند بار این فیلم رو دیده بود و باهاش جق زده بود میدونست هر قسمتش چی میشه اولش دوتا زن بودن تو اداره که باهم لز کردم من اون موقع نمیدونستم این دارن لز میکنن و اون موقع نمیدونستم لز یعنی چی گفتم سپهر چرا زنا دارن همدیگرو میبوسن مگه اینا گناه نیست که اونم گفت نمیدونم بعد اون دوتا زنا قسمت های بعدی ۶ سکس عادی زن مرد بود بعد یه قسمتش سپهر گفت اینجا رو ببین امیر حسین دوتا مرد جوون آمدن شروع کردن از هم لب گرفتن بعد کیر همو مالیدم بعد شلوار همو در می آوردن شروع کردن اول خوردن کیر هم بعد سکس کردن باهمدیگه گفتن سپهر اینا که دارن باهم لواط میکنن گفت آره پیش خودم یعنی چی اگه گناه پس چطوری اینا دارن انجامش میدن بعد سپهر دستشو گذاشت روی کیر من از رو شلوار کیرم سیخ سیخ شده بود منم دستمو گذاشتم رو کیر سپهر بعد آمدیم مثل اون مرد ها از هم لب بگیریم که بلد نبودیم بعد جفتمون شلوارمانو درآوردیم کامل لخت شدیم بعد شروع کردیم به خوردن کیر های هم که اون موقع ۱۱ و ۱۲ سانتی متر بودن به صورت ۶۹ شدیم جفتمون بلد نبودیم بعدش سپهر بهم گفت به شکم بخواب یه بالشت هم گذاشت زیر شکمم بعد بهم گفت شل کن خودتو به کیرش تف زد و کیرش کامل کرد تو سوراخ کونم اولین بار بود کسی کیشوت تو کونم میکرد کونم داشت آتیش میگرفت اما لذت بخش هم بود بعد چند بار تلمبه زدن آب سپهر امد ریخت رو کون من بعد با دستمال کیر خودشو کون منو پاک کرد بعد نوبت من شد سپهر خوابید منم کیرمو کردم تو کون سپهر اما سپهر واکنشی نشون نمیداد انگار قبلا هم اینکارو کرده بود بعد منم آبم امد اولین باری یه همچین حسی بهم دست میداد خیلی خوب بود با دستمال خودمو کون سپهر رو پاک کردم و بعد پاشدیم لباساشون پوشیدیم بعد سپهر میخواست قطع کنه فیلمرو که گفتم ادامه هم داره گفت آره ولی گفتم ولی چی گفت فکر نکنم خوشت بیاد گفتم چیه گفت یه زنه یه مرد رو میکنه گفتم یعنی چی ی
1402/12/02
#سکس_خشن #زن_چادری #ارباب_و_برده
سلام به همه اسم من امیر حسین هست من الان ۲۳ ساله و این داستان مال ۱۰ سال پیش هست من اون موقع ۱۳ سالم بود. من تک فرزند هستم پدرم حاجی هست توی بازار یه مغازه فرش فروشی داره و مادرم هم در رشته فقه تحصیل میکرد و چون پدرم هزینه گذاشت و ساخت مجوز مدرسه طلبه دختران رو برای مادرم باز کرد البته این ها موقعه ای بود که مادرم درسشو کامل تموم کرده بود. من بیشتر وقتی برای اینکه خونه حوصلم سر میرفت میومدم پیش مادرم البته طبقه بالای کلاسش طبقه بالا یه جایی رو آماده کرده بودم برای اینکه یا میخواست پرنده ها رو چک کنه یا بعضی وقتی یه چرتی بزنه من بیشتر وقتی اونجا میموندم و با کامپیوتر اونجا گیم بازی میکردم که خودم توشون نصب میکردم. یروز بعد مدرسه رفتم طبقه بالا حوزه اتاق مامانم و درو قفل کردم چون میدونستم کلاس مادرم بیشتر از یکی دو ساعت طول میکشه اول یه چرتی زدم و بعد چند دقیقه رفتم سره کامپیوتر من اول سن بلوغم بود و داشتم احساست جنسیم کم کم خودشون رو بروز میدادن من از اینکه جق بزنم خیلی میترسیدم و احساس گناه میکردم بخاطر طرز فکری که خانواده ام و خودم داشتم. تو مدرسه یه دوست داشتم به اسم سپهر که رفیق ۳ سالم بود ازش درمورد این چیزا پرسیدم و یبار گفت بیا خونمون اونجا برات این چیزا رو توضیح میدم بعد مدرسه من رفتم مادرم اطلاع دادم که میخوام برم خونه سپهر و تا قبل غروب برمیگردم مادرم هم اجازه داد ما رفتیم خونه سپهر رو مادر و پدرش جفت سرکار بودن و جفتشون غروب میومدن خونه رفت از اتاق باباش یخ جایی که جا مخفی داشت یه سیدی آورد و گفت امیر حسین بهتره اینو ببینی سیدی رو گذاشتیم تقریبا دو ساعت بود سپهر چون چند بار این فیلم رو دیده بود و باهاش جق زده بود میدونست هر قسمتش چی میشه اولش دوتا زن بودن تو اداره که باهم لز کردم من اون موقع نمیدونستم این دارن لز میکنن و اون موقع نمیدونستم لز یعنی چی گفتم سپهر چرا زنا دارن همدیگرو میبوسن مگه اینا گناه نیست که اونم گفت نمیدونم بعد اون دوتا زنا قسمت های بعدی ۶ سکس عادی زن مرد بود بعد یه قسمتش سپهر گفت اینجا رو ببین امیر حسین دوتا مرد جوون آمدن شروع کردن از هم لب گرفتن بعد کیر همو مالیدم بعد شلوار همو در می آوردن شروع کردن اول خوردن کیر هم بعد سکس کردن باهمدیگه گفتن سپهر اینا که دارن باهم لواط میکنن گفت آره پیش خودم یعنی چی اگه گناه پس چطوری اینا دارن انجامش میدن بعد سپهر دستشو گذاشت روی کیر من از رو شلوار کیرم سیخ سیخ شده بود منم دستمو گذاشتم رو کیر سپهر بعد آمدیم مثل اون مرد ها از هم لب بگیریم که بلد نبودیم بعد جفتمون شلوارمانو درآوردیم کامل لخت شدیم بعد شروع کردیم به خوردن کیر های هم که اون موقع ۱۱ و ۱۲ سانتی متر بودن به صورت ۶۹ شدیم جفتمون بلد نبودیم بعدش سپهر بهم گفت به شکم بخواب یه بالشت هم گذاشت زیر شکمم بعد بهم گفت شل کن خودتو به کیرش تف زد و کیرش کامل کرد تو سوراخ کونم اولین بار بود کسی کیشوت تو کونم میکرد کونم داشت آتیش میگرفت اما لذت بخش هم بود بعد چند بار تلمبه زدن آب سپهر امد ریخت رو کون من بعد با دستمال کیر خودشو کون منو پاک کرد بعد نوبت من شد سپهر خوابید منم کیرمو کردم تو کون سپهر اما سپهر واکنشی نشون نمیداد انگار قبلا هم اینکارو کرده بود بعد منم آبم امد اولین باری یه همچین حسی بهم دست میداد خیلی خوب بود با دستمال خودمو کون سپهر رو پاک کردم و بعد پاشدیم لباساشون پوشیدیم بعد سپهر میخواست قطع کنه فیلمرو که گفتم ادامه هم داره گفت آره ولی گفتم ولی چی گفت فکر نکنم خوشت بیاد گفتم چیه گفت یه زنه یه مرد رو میکنه گفتم یعنی چی ی
ارگ خان
1402/12/10
#بکارت #سکس_خشن #بی_دی_اس_ام
تو این خونه هیچکس حق نداره رو حرف خان حرف بزنه ، قوانین اینجا کاملا فرق میکنه با هرجایی که دیدید .
اشتباه فکر نکنید این موضوع برای قبل انقلاب نیست ، دقیقا تو همین دهه ۱۴۰۰ هست . خان یا جمشید خان یه مرد ۳۹ سالست ، دارایی هایی که داره باهاش میشه یه ایران رو از نو ساخت ، صاحب ۵ مرکز خرید بزرگ تو تهران ، نزدیک به ده کارخانه تولیدی و چند ایرلاین هوایی تو خاورمیانه و البته چندین معدن استخراج سنگ های قیمتی تو ایران و چند کشور حاشیه ، از املاک و مغازه هاش هم که دیگه بگذریم .
جمشید خان تو لواسون تو یه خونه خیلی خیلی بزرگ که بهش ارگ خان میگفتن زندگی میکرد ، یه ملک چند هزار متری و یه بنای ساختمان خیلی لاکچری .
اما از خودم بخوام بگم ، مریم هستم تقریباً ۳ ماه دیگه وارد ۲۸ سالگی میشم قدم ۱۶۹ و وزنم ۷۰ کیلو ، چشم ابرو مشکی بودم سایز سینه هام ۷۵ و باسنم نه خیلی بزرگه نه کوچیک ، تو یه خانواده ۴ نفره بدنیا اومدم مامانم لیلا که عاشقش بودم ، پدرم ابراهیم که وقتی ۱۵ سالم بود فوت کرد و یه داداش کوچیکتر به اسم میلاد …
اوضاع زندگیمون بعد رفتن بابا خیلی بهم ریخت ، اما مامان با هر بدبختی بود ما رو بزرگ کرد ، چند سالی بعد که میلاد کار میکرد و دیگه مامان کار نمیکرد و خرجمون رو میلاد میداد ، اما نه من نه مامان سر از کار میلاد نتونستیم در بیاریم تا گذشت و همین پارسال میلاد و یکی از دوستاش رو به جرم تولید مواد مخدر دستگیر کردن و به دلیل سنگین بودن حکم تو همون جلسات اول بازپرسی از وکیل پروند متوجه شدیم حکم میتونه اعدام باشه …
انگار یه بمب بزرگ وسط زندگیمون ترکید ، همه چیز بهم ریخت … بعد شنیدن این خبر مامان سکته کرد ، مامان لیلا دیگه طاقت کمی میلاد رو نداشت . کار من شده بود هر روز دفتر وکیل و دادگاه رفتن …
تا اینکه …هیچوقت روزی رو که وارد ارگ خان شدم یادم نمیره ، یک هفته بعدی آزادی میلاد ، آخرین شنبه دی ماه ۱۴۰۰ حول و هوش ساعت ۵ بعدازظهر با ماشینی که برام فرستاده بودن وارد ارگ خان شدم …
اصلا نمیتونستم تصور کنم همچین جایی رو یه حیاط بسیار بزرگ و پر از مجسمه های لاکچری که دور تا دورش چندین نگهبان با کت شلوار مشکی ایستاده بودن و البته یه ساختمانی که به کاخ شبیه بود جلوی صورتم بود … حسابی گیج شده بودم …
تو جریان دادگاه و این مسائل با یه خانومی آشنا شده بودم به اسم فتانه که بهم گفته بود که کسی هست که میتونه میلاد رو نجات بده و حکم رو عوض کنه … و اون فرد کسی نبود جز جمشید خان یا همون " خان "
اما بزرگترین سوال تو ذهنم این بود که در قبال این کار ازم چی میخواد ؟!
فتانه یه زن میانسال حدودا ۴۰ ساله بود که ظاهر شیک و تروتمیزی داشت ، هیکلش نسبت به سن و سالش خوب بود .
-خانوم … میشه واضح بگید که در قبال این موضوع از من چی میخواد خان ؟!
-فتانه : ببین مریم جان ، من آمار همه زندگیتون رو دارم میدونم صاحبه خونتون از خونتون بیرونتون کرده ! میدونم مادرت حسابی داغون شده ، قبل از هرچیز میخوام خوب فکر کنی و تصمیم اشتباه نگیری … ولی در کل بخوام بهت بگم خان علاوه بر حل کردن مشکل برادرت و آزاد کردنش یه واحد آپارتمان بهتون هدیه میده و ماهانه بالای ۲۰/۳۰ میلیون بهت پول میده در قبال همه اینا… خودت رو میخواد … ببین خان دورش همه جور دختری هست و قرار نیست براش کار کنی فقط قراره بشی یکی از سوگولی هاش …
نمیدونستم چی باید بگم ، چیکار باید بکنم ولی یه چیز رو خوب میدونستم من به خاطر خانواده حاضر بودم هرکاری کنم ، بعد کلی فکر کردن به این موضوع مجبور شدم قبول کنم . گذشت …
یکی دو روز بعد از آزاد شدن میلاد ، سند یه آپار
1402/12/10
#بکارت #سکس_خشن #بی_دی_اس_ام
تو این خونه هیچکس حق نداره رو حرف خان حرف بزنه ، قوانین اینجا کاملا فرق میکنه با هرجایی که دیدید .
اشتباه فکر نکنید این موضوع برای قبل انقلاب نیست ، دقیقا تو همین دهه ۱۴۰۰ هست . خان یا جمشید خان یه مرد ۳۹ سالست ، دارایی هایی که داره باهاش میشه یه ایران رو از نو ساخت ، صاحب ۵ مرکز خرید بزرگ تو تهران ، نزدیک به ده کارخانه تولیدی و چند ایرلاین هوایی تو خاورمیانه و البته چندین معدن استخراج سنگ های قیمتی تو ایران و چند کشور حاشیه ، از املاک و مغازه هاش هم که دیگه بگذریم .
جمشید خان تو لواسون تو یه خونه خیلی خیلی بزرگ که بهش ارگ خان میگفتن زندگی میکرد ، یه ملک چند هزار متری و یه بنای ساختمان خیلی لاکچری .
اما از خودم بخوام بگم ، مریم هستم تقریباً ۳ ماه دیگه وارد ۲۸ سالگی میشم قدم ۱۶۹ و وزنم ۷۰ کیلو ، چشم ابرو مشکی بودم سایز سینه هام ۷۵ و باسنم نه خیلی بزرگه نه کوچیک ، تو یه خانواده ۴ نفره بدنیا اومدم مامانم لیلا که عاشقش بودم ، پدرم ابراهیم که وقتی ۱۵ سالم بود فوت کرد و یه داداش کوچیکتر به اسم میلاد …
اوضاع زندگیمون بعد رفتن بابا خیلی بهم ریخت ، اما مامان با هر بدبختی بود ما رو بزرگ کرد ، چند سالی بعد که میلاد کار میکرد و دیگه مامان کار نمیکرد و خرجمون رو میلاد میداد ، اما نه من نه مامان سر از کار میلاد نتونستیم در بیاریم تا گذشت و همین پارسال میلاد و یکی از دوستاش رو به جرم تولید مواد مخدر دستگیر کردن و به دلیل سنگین بودن حکم تو همون جلسات اول بازپرسی از وکیل پروند متوجه شدیم حکم میتونه اعدام باشه …
انگار یه بمب بزرگ وسط زندگیمون ترکید ، همه چیز بهم ریخت … بعد شنیدن این خبر مامان سکته کرد ، مامان لیلا دیگه طاقت کمی میلاد رو نداشت . کار من شده بود هر روز دفتر وکیل و دادگاه رفتن …
تا اینکه …هیچوقت روزی رو که وارد ارگ خان شدم یادم نمیره ، یک هفته بعدی آزادی میلاد ، آخرین شنبه دی ماه ۱۴۰۰ حول و هوش ساعت ۵ بعدازظهر با ماشینی که برام فرستاده بودن وارد ارگ خان شدم …
اصلا نمیتونستم تصور کنم همچین جایی رو یه حیاط بسیار بزرگ و پر از مجسمه های لاکچری که دور تا دورش چندین نگهبان با کت شلوار مشکی ایستاده بودن و البته یه ساختمانی که به کاخ شبیه بود جلوی صورتم بود … حسابی گیج شده بودم …
تو جریان دادگاه و این مسائل با یه خانومی آشنا شده بودم به اسم فتانه که بهم گفته بود که کسی هست که میتونه میلاد رو نجات بده و حکم رو عوض کنه … و اون فرد کسی نبود جز جمشید خان یا همون " خان "
اما بزرگترین سوال تو ذهنم این بود که در قبال این کار ازم چی میخواد ؟!
فتانه یه زن میانسال حدودا ۴۰ ساله بود که ظاهر شیک و تروتمیزی داشت ، هیکلش نسبت به سن و سالش خوب بود .
-خانوم … میشه واضح بگید که در قبال این موضوع از من چی میخواد خان ؟!
-فتانه : ببین مریم جان ، من آمار همه زندگیتون رو دارم میدونم صاحبه خونتون از خونتون بیرونتون کرده ! میدونم مادرت حسابی داغون شده ، قبل از هرچیز میخوام خوب فکر کنی و تصمیم اشتباه نگیری … ولی در کل بخوام بهت بگم خان علاوه بر حل کردن مشکل برادرت و آزاد کردنش یه واحد آپارتمان بهتون هدیه میده و ماهانه بالای ۲۰/۳۰ میلیون بهت پول میده در قبال همه اینا… خودت رو میخواد … ببین خان دورش همه جور دختری هست و قرار نیست براش کار کنی فقط قراره بشی یکی از سوگولی هاش …
نمیدونستم چی باید بگم ، چیکار باید بکنم ولی یه چیز رو خوب میدونستم من به خاطر خانواده حاضر بودم هرکاری کنم ، بعد کلی فکر کردن به این موضوع مجبور شدم قبول کنم . گذشت …
یکی دو روز بعد از آزاد شدن میلاد ، سند یه آپار
مستخدمی شکوفه (۲)
#کارگر #مستخدم #سکس_خشن
...قسمت قبل
سلام شکوفه هستم ک از داستان سکسم با حامد استقبال بی نظیر کردین
بعد از اون سکس رابطه ما خیلی تغیر کرد دیگ شوهرم برام مهم نبود فکرم فقط کیر حامد بود شبا دیگ تنها نبودم و روزا فقط به فکر حشری کردنش بودم گذشت تا همین دربی اخری ک برگزار شد حامد شب قبلش منو برد خرید راحت ی ۵ تومن برام لباس خرید لباسی ک بدنم کامل برا حامد به نمایش در میومد ی ست مشکی با ی جوراب شلواری براش اون روز پوشیدم ناخون های صورتیم با ترکیب رنگ پوست سفیدم تو جوراب میدرخشید رونای تپلم افتاده بود بیرون شبیه عروسک شده بودم تو اون لباس حامد اومد لبامو بوسید منو تو بغلش گرفت کونمو چنگ زد گف امشب باهات کار دارم نمیدونستم میخواد چیکار کنه مطیع حامد بود اون قدو هیکل نمیشد حرفاشو گوش نکرد دربی شروع شد رو همون مبلی ک سکسمون شروع شده بود تو بغل هم بودیم صدای لب گرفتنمون میپیچید حامد موهامو جمع کرد تو دستش گف شکوفه ی چالش برات دارم گفتم جونم گف میخوام کل نیمه اول کیرم تو دهنت بمونه گفتم حامد خفه میشم ک گفت به بعدش می ارزه شرتشو از پاش دراوردم موهامو بالا سرم بستم سرمو گذاشتم رو شکمش کیرشو کردم دهنم با انگشتام تخماشو میمالوندم حامد داشت با کونم بازی میکرد گف اگ کیرمو در بیاری باختی با دستای پهنش محکم اسپنک میزد ک من درارم کیرشو ولی پوست کلفت تر از این حرفا بودم موهامو گرفت تو دستش سرمو بالا پایین میکرد اب دهنمو نمیتونستم جمع کنم از کیرش سرازیر میشد میریخت رو تخماش تخماشو میمالوندم دستشو برد زیرم سینه هامو میچلوند کیرش باد کرده بود تو دهنم بند شرتمو باز کرد دستشو برد تو کص گوشیمو تو دستش گرفت شروع کرد به مالوندن کصم با کیری ک تو دهنم بود ناله میکردم انگشتاشو کرد توم بیشتر درد داشتم سرعتشو بیشتر کرد داشتم میمردم تازه دقیقه ۲۸ بود سرمو گرفت شروع کرد تلمبه زدن تو حلقم کیرش خیس خالی بود داشت دهنمو میگایید دیگ لش کرد کامل داشت فوتبالشو میدید دیگه دقیقه ۳۹ بود دهنمو تنگ کردم محکم مک میزدم کیر ۲۱ سانتیش دهنمو پر کرده بود حسابی مک میزدم سعی میکردم رو رگش زبون بکشم انقدر خوردم ک دیدم سرمو گرفت با فشار ۲ لیتر اب خالی تو دهنم ۲ دقیقه هنوز مونده بود ابشو قورط دادمو کیرشو نگه داشتم وقتی سوت خورد سرمو اوردم بالا فقط نفس میکشیدم گف تو چ پرویی هستی زیر تخماش خیس خالی بود از کیرش اب دهنم میچکید خوابوندم رو مبل خیمه زد روم ی گردن بند طلا انداخت دور گردنم گفت اینم جایزت توله با دستش گردنمو گرفت گفت دوس داری گفتم اوهوم بند لباسمو باز کرد سینه هامو گرفت میچلوندشون با دستاش انقدر مک زد ک ی تیکش کامل کبود شده بود دورش زرد شده بود نفسم بالا نمیومد دلم کیر میخواست پاهاامو داد بالا از رو جوراب شلواری مشکی نو داشت پاهامو میخورد با دستم کیر خیسشو میمالوندم جوراب شلواریمو جر داد خودش خریده بود براش مهم نبود اصلا تا اومدم حرفی بزنم انگشتاشو کرد تو دهنم به علامت هیس گفت ساکت پاهامو ی وری انداخت از رو مبل بیرون کونم قمبل سمتش بود شرتمو کامل از پام دراورده بود پاهامو گرفت از رون کشوند سمت خودش سر کیرشو گذاشت رو سوراخ کونم با فشار و خیسی ک همش ا اب دهن خودم بود کرد توم پاره میشدم بدنمو گرفته بود قشنگ گوشه مبل گیرم انداخته بود با صدای بلند ناله میکردم هعی میگفت بلند تر ناله کن محکم تر میکرد خوابید پشتم به پهلو گوشمو گاز گرفت گفت کونتو خوب گاییدم نفسم بالا نمیومد گفتم جرم دادی صورتمو گرفت برگردوند سمت خودش لبامو میخورد جلو دهنمو گرفت پامو داد بالا کصم خیس اب بود کله کیرشو کشید روش با فشار هل داد توم جلو دهنمو گرفته بود فقط صدا اوممم اوممم میپیچید حسابی کصمو گایید قشنگ حس میکردم کیرش تا رحمم میره همینجوریش کمر سفتی داشت ی بارم ابشو اورده بودم دیگ هیچی محکم میکوبید توم اب از کصم فوران میکرد تمام بدنم میلرزید نمیزاشت ناله کنم گفت رو زمین قمبل کن حسابی کونمو سرخ کرد خوشش میومد زیر کیرش جون بدم تف کرد رو سوراخ کونم سرمو چسبوند به زمین کیرشو کرد تو کون تپلم پاشو گذاشت رو صورتم کونمو گرفتو میکرد زیر کیرش داشتم میمردم تا ته میکرد توم محکم با هر اسپنک لپ کونم میلرزید موهامو گرفت تو دستش اومد جلوم وایساد کیرشو کرد تو دهنم چهار دستو پا چلو کیرش بودم تلمبه میزد تو دهنم کشید بیرون رفت پشتم موهامو گرفت کرد تو کصم عین افسار موهام تو دستش بود دستمو قفل کرد رو گودی کمرم از لذت و ضعفی ک بدنم به خاطر ارضا شدنم گرفته بود اب دهنم از گوشه لبم ریخته بود رو زمین زیر کیرش داشتم جون میدادم کصمو جر داد با کیرش انقدر سرعتشو زیاد کرد ک کل بدنم داشت میلرزید با نعره اب داغشو تو کل وجودم حس کردم تب کیرش از کصم میریخت خوابوندم رو زمین افتاد روم لبامو میخورد گفت شکوفه خوب گاییدمت؟ گفتم اره عزیزم تو بدن هم پیچ خورده بودیمو لبامون رو
#کارگر #مستخدم #سکس_خشن
...قسمت قبل
سلام شکوفه هستم ک از داستان سکسم با حامد استقبال بی نظیر کردین
بعد از اون سکس رابطه ما خیلی تغیر کرد دیگ شوهرم برام مهم نبود فکرم فقط کیر حامد بود شبا دیگ تنها نبودم و روزا فقط به فکر حشری کردنش بودم گذشت تا همین دربی اخری ک برگزار شد حامد شب قبلش منو برد خرید راحت ی ۵ تومن برام لباس خرید لباسی ک بدنم کامل برا حامد به نمایش در میومد ی ست مشکی با ی جوراب شلواری براش اون روز پوشیدم ناخون های صورتیم با ترکیب رنگ پوست سفیدم تو جوراب میدرخشید رونای تپلم افتاده بود بیرون شبیه عروسک شده بودم تو اون لباس حامد اومد لبامو بوسید منو تو بغلش گرفت کونمو چنگ زد گف امشب باهات کار دارم نمیدونستم میخواد چیکار کنه مطیع حامد بود اون قدو هیکل نمیشد حرفاشو گوش نکرد دربی شروع شد رو همون مبلی ک سکسمون شروع شده بود تو بغل هم بودیم صدای لب گرفتنمون میپیچید حامد موهامو جمع کرد تو دستش گف شکوفه ی چالش برات دارم گفتم جونم گف میخوام کل نیمه اول کیرم تو دهنت بمونه گفتم حامد خفه میشم ک گفت به بعدش می ارزه شرتشو از پاش دراوردم موهامو بالا سرم بستم سرمو گذاشتم رو شکمش کیرشو کردم دهنم با انگشتام تخماشو میمالوندم حامد داشت با کونم بازی میکرد گف اگ کیرمو در بیاری باختی با دستای پهنش محکم اسپنک میزد ک من درارم کیرشو ولی پوست کلفت تر از این حرفا بودم موهامو گرفت تو دستش سرمو بالا پایین میکرد اب دهنمو نمیتونستم جمع کنم از کیرش سرازیر میشد میریخت رو تخماش تخماشو میمالوندم دستشو برد زیرم سینه هامو میچلوند کیرش باد کرده بود تو دهنم بند شرتمو باز کرد دستشو برد تو کص گوشیمو تو دستش گرفت شروع کرد به مالوندن کصم با کیری ک تو دهنم بود ناله میکردم انگشتاشو کرد توم بیشتر درد داشتم سرعتشو بیشتر کرد داشتم میمردم تازه دقیقه ۲۸ بود سرمو گرفت شروع کرد تلمبه زدن تو حلقم کیرش خیس خالی بود داشت دهنمو میگایید دیگ لش کرد کامل داشت فوتبالشو میدید دیگه دقیقه ۳۹ بود دهنمو تنگ کردم محکم مک میزدم کیر ۲۱ سانتیش دهنمو پر کرده بود حسابی مک میزدم سعی میکردم رو رگش زبون بکشم انقدر خوردم ک دیدم سرمو گرفت با فشار ۲ لیتر اب خالی تو دهنم ۲ دقیقه هنوز مونده بود ابشو قورط دادمو کیرشو نگه داشتم وقتی سوت خورد سرمو اوردم بالا فقط نفس میکشیدم گف تو چ پرویی هستی زیر تخماش خیس خالی بود از کیرش اب دهنم میچکید خوابوندم رو مبل خیمه زد روم ی گردن بند طلا انداخت دور گردنم گفت اینم جایزت توله با دستش گردنمو گرفت گفت دوس داری گفتم اوهوم بند لباسمو باز کرد سینه هامو گرفت میچلوندشون با دستاش انقدر مک زد ک ی تیکش کامل کبود شده بود دورش زرد شده بود نفسم بالا نمیومد دلم کیر میخواست پاهاامو داد بالا از رو جوراب شلواری مشکی نو داشت پاهامو میخورد با دستم کیر خیسشو میمالوندم جوراب شلواریمو جر داد خودش خریده بود براش مهم نبود اصلا تا اومدم حرفی بزنم انگشتاشو کرد تو دهنم به علامت هیس گفت ساکت پاهامو ی وری انداخت از رو مبل بیرون کونم قمبل سمتش بود شرتمو کامل از پام دراورده بود پاهامو گرفت از رون کشوند سمت خودش سر کیرشو گذاشت رو سوراخ کونم با فشار و خیسی ک همش ا اب دهن خودم بود کرد توم پاره میشدم بدنمو گرفته بود قشنگ گوشه مبل گیرم انداخته بود با صدای بلند ناله میکردم هعی میگفت بلند تر ناله کن محکم تر میکرد خوابید پشتم به پهلو گوشمو گاز گرفت گفت کونتو خوب گاییدم نفسم بالا نمیومد گفتم جرم دادی صورتمو گرفت برگردوند سمت خودش لبامو میخورد جلو دهنمو گرفت پامو داد بالا کصم خیس اب بود کله کیرشو کشید روش با فشار هل داد توم جلو دهنمو گرفته بود فقط صدا اوممم اوممم میپیچید حسابی کصمو گایید قشنگ حس میکردم کیرش تا رحمم میره همینجوریش کمر سفتی داشت ی بارم ابشو اورده بودم دیگ هیچی محکم میکوبید توم اب از کصم فوران میکرد تمام بدنم میلرزید نمیزاشت ناله کنم گفت رو زمین قمبل کن حسابی کونمو سرخ کرد خوشش میومد زیر کیرش جون بدم تف کرد رو سوراخ کونم سرمو چسبوند به زمین کیرشو کرد تو کون تپلم پاشو گذاشت رو صورتم کونمو گرفتو میکرد زیر کیرش داشتم میمردم تا ته میکرد توم محکم با هر اسپنک لپ کونم میلرزید موهامو گرفت تو دستش اومد جلوم وایساد کیرشو کرد تو دهنم چهار دستو پا چلو کیرش بودم تلمبه میزد تو دهنم کشید بیرون رفت پشتم موهامو گرفت کرد تو کصم عین افسار موهام تو دستش بود دستمو قفل کرد رو گودی کمرم از لذت و ضعفی ک بدنم به خاطر ارضا شدنم گرفته بود اب دهنم از گوشه لبم ریخته بود رو زمین زیر کیرش داشتم جون میدادم کصمو جر داد با کیرش انقدر سرعتشو زیاد کرد ک کل بدنم داشت میلرزید با نعره اب داغشو تو کل وجودم حس کردم تب کیرش از کصم میریخت خوابوندم رو زمین افتاد روم لبامو میخورد گفت شکوفه خوب گاییدمت؟ گفتم اره عزیزم تو بدن هم پیچ خورده بودیمو لبامون رو
فاطمه، مادر دوستم (۲)
#سکس_خشن #مادر_دوست
...قسمت قبل
ترس و دلهره کل وجود فاطمه رو گرفته بود. خودمم کم نترسیده بودم.
اشک چشم های فاطمه رو خیس کرده بود. نمیدونم این حال چقدر طول کشید اما واسه من به اندازه یک ساعت گذشته بود. فاطمه دستشو روی سینه ام گذاشت و خودشو آروم ازم جدا کرد. سرشو پایین انداخته بود و از صورتش، استرس و ترس و خجالت دیده میشد.
نمیدونستم الان باید چیکار کنم. که فاطمه در حالی که هنوز سرش پایین بود، گفت باشه فیلم رو پاک نکن اما دست از سرم بردار. برگشت و چادر رو روی زمين برداشت و از اتاق بیرون رفت.
قبل از اینکه به در خونه برسه. دستشو گرفتم و دوباره فاطمه رو سمت خودم کشیدم اما اینبار از پشت خودمو به بدن فاطمه چسبوندم!
دستام رو محکم دورش حلقه کردم و محکم فاطمه رو نگه داشتم. هنوز صدام میلرزید و ضربانم بالا بود.
نفس عمیقی کشیدم و توی همون حالت گفتم: ببین خاله قول میدم اذیتت نکنم اگه توام منو اذیت نکنی.
فاطمه در حالی که میخواست دستمو از دور خودش باز کنه، گفت خیلی بی شرفی! تو داری منو اذیت میکنی وگرنه من کاری با تو ندارم. الانم ولم کن تا مادرت صدام نزده!
در حالی که فاطمه رو محکم بغل کرده بودم به سمت دیوار هلش دادم. چند گام رو به جلو برداشتم و فاطمه رو به دیوار چسبوندم. دستمو از دور شکمش برداشتم و یک دستمو دور گردنش حلقه کردم و دست دیگم رو لای پاهاش بردم و به کصش فشار دارم. لامصب مثل بخاری داغ بود.
دو دستی سعی میکرد دستمو از روی کصش برداره و این تقلا کردنش باعث میشد بیشتر کیرم به کون تپلش مالیده بشه و حشرم بیشتر بشه!
با دستم گردنشو محکم فشار دادم. اینقدر محکم که اینبار هردو دستشو سمت گردنش آورد و به زور نفس میکشید و صداش بالا نمیومد.
سرمو کنار گوشش بردم و گفتم: هیسسسس هیسسس آروم باش تا شل کنم دستمو.
فاطمه در حالی که سعی میکرد خودشو رها کنه بهم گفت: رضا خفه شددددم ولم ولم کن
دستمو کمی شل کردم و سريع دوباره محکم دور گردنش حلقه کردم. دوباره سرمو سمت گوشش بردم و به فاطمه گفتم: میخوای شل کنم کنم؟
با لکنت گفت: آره
بوسیدمش و گفتم پس تو اول شل کن!
صورت فاطمه از فشار دستم سرخِ سرخ شده بود. گفت یعنی چی؟
دستمو از روی کصش برداشتم و گوشه شلوارشو گرفتم و سعی کردم پایین بکشم!
که سریع با یه دست شلوارش رو گرفت و گفت: رضا نه تو رو خدا نه! نه نه نه نه
فشار دستمو دور گردنش به بالاترین حد رسوندم و به حدی به فاطمه فشار اومد که دستشو از شلوارش جدا کرد.
شلوارشو با چند تکون تا زیر کون پایین کشیدم و بعد با پا کامل شلوارشو پایین آوردم !
دستمو که دور گردنش بود رو شل کردم و فاطمه تند تند نفس های عمیق میکشید! و به سرفه میزد.
در حالی که شلوارمو پایین میکشیدم به فاطمه گفتم تکون نخور وگرنه محکمتر فشار میدم! خودتم خوب میدونی اگه داد و هوار کنی آبروی تو میره، نه من!
فاطمه حرفی نزد و فقط نفس نفس میزد.
شلوارم رو درآوردم و کیر راست شدمو لای پاهاش گذاشتم.سر کیرم روی کس فاطمه بود و آروم شروع کردم فشار دادن!
فاطمه خودشو جمع کرد و تکون میخورد که گفتم: خاله مگه با تو نیستم؟ تکون نخور !
بالاخره فاطمه وا داد! اینو از صدای گریه اش فهمیدم! همزمان شروع کردم به فشار دادن کیرم به کس خوشگل فاطمه! کیرم حالا توی کس داغ فاطمه بود. مثل کص یه دختر جوون داغ بود و البته تنگ!
فاطمه یه آه بلند کشید و همین باعث شد ناخودآگاه یه جووووووون بلند بگم!
هنوزم باورش واسم سخت بود که کیرم توی کس خاله فاطی، مادر دوست صمیمیم داره عقب جلو میشه!
کصش دور کیرم رو گرفته بود. از اونجایی که کیرم معمولیه، مشخص بود خیلی وقته کیر توش نرفته!
کیرمو آروم آروم عقب جلو میکردم و هر از گاهی با یه تلمبه محکم کیرمو توی کصش میکوبیدم! همین باعث میشد که فاطمه ناله کنه هربار ! و این شدیدا واسم لذت بخش بود! و هربار که ناله میکرد یه اسپنک روی کونش میزدم و فاطمه دوباره یه ناله آروم میکرد.
فاطمه حالا رام شده بود و در حالی که دستاشو به دیوار تکیه داده بود، سرِپا بدون تحرک وایساده بود تا من کصشو بگام!
یک دستم رو روی سینه هاش گذاشتم و شروع کردم به مالیدن! و محکم سینه هاشو توی دستم میگرفتم و فشار میدادم، و دست ديگه ام رو از جلو روی کصش گذاشتم و تند تند میمالیدم!
حالا دیگه فاطمه گریه هاش کمتر شده بود و با چشم های بسته ناله میکرد. صدای برخورد بدنم به بدن سکسی فاطمه توی خونه پیچیده بود!
در حالی که کیرم توی کصش بود، یک قدم خودم و فاطمه رو عقب کشیدم و بعد سر فاطمه رو به پایین هل دادم تا خم بشه! با دستام کمی پاهاشو از هم باز کردم و بعد دو طرف پهلو هاشو گرفتم!
و دوباره شروع کردم به تلمبه زدن. کیرمو تا جایی که میشد عقب میکشیدم و بعد تا ته توی کس ناز فاطمه فرو میکردم! و هربار سرعت تلمبه هامو بیشتر و بیشتر میکردم!
وقتی بدنم به کون و بدن فاطمه برخورد میکرد! شدیدا م
#سکس_خشن #مادر_دوست
...قسمت قبل
ترس و دلهره کل وجود فاطمه رو گرفته بود. خودمم کم نترسیده بودم.
اشک چشم های فاطمه رو خیس کرده بود. نمیدونم این حال چقدر طول کشید اما واسه من به اندازه یک ساعت گذشته بود. فاطمه دستشو روی سینه ام گذاشت و خودشو آروم ازم جدا کرد. سرشو پایین انداخته بود و از صورتش، استرس و ترس و خجالت دیده میشد.
نمیدونستم الان باید چیکار کنم. که فاطمه در حالی که هنوز سرش پایین بود، گفت باشه فیلم رو پاک نکن اما دست از سرم بردار. برگشت و چادر رو روی زمين برداشت و از اتاق بیرون رفت.
قبل از اینکه به در خونه برسه. دستشو گرفتم و دوباره فاطمه رو سمت خودم کشیدم اما اینبار از پشت خودمو به بدن فاطمه چسبوندم!
دستام رو محکم دورش حلقه کردم و محکم فاطمه رو نگه داشتم. هنوز صدام میلرزید و ضربانم بالا بود.
نفس عمیقی کشیدم و توی همون حالت گفتم: ببین خاله قول میدم اذیتت نکنم اگه توام منو اذیت نکنی.
فاطمه در حالی که میخواست دستمو از دور خودش باز کنه، گفت خیلی بی شرفی! تو داری منو اذیت میکنی وگرنه من کاری با تو ندارم. الانم ولم کن تا مادرت صدام نزده!
در حالی که فاطمه رو محکم بغل کرده بودم به سمت دیوار هلش دادم. چند گام رو به جلو برداشتم و فاطمه رو به دیوار چسبوندم. دستمو از دور شکمش برداشتم و یک دستمو دور گردنش حلقه کردم و دست دیگم رو لای پاهاش بردم و به کصش فشار دارم. لامصب مثل بخاری داغ بود.
دو دستی سعی میکرد دستمو از روی کصش برداره و این تقلا کردنش باعث میشد بیشتر کیرم به کون تپلش مالیده بشه و حشرم بیشتر بشه!
با دستم گردنشو محکم فشار دادم. اینقدر محکم که اینبار هردو دستشو سمت گردنش آورد و به زور نفس میکشید و صداش بالا نمیومد.
سرمو کنار گوشش بردم و گفتم: هیسسسس هیسسس آروم باش تا شل کنم دستمو.
فاطمه در حالی که سعی میکرد خودشو رها کنه بهم گفت: رضا خفه شددددم ولم ولم کن
دستمو کمی شل کردم و سريع دوباره محکم دور گردنش حلقه کردم. دوباره سرمو سمت گوشش بردم و به فاطمه گفتم: میخوای شل کنم کنم؟
با لکنت گفت: آره
بوسیدمش و گفتم پس تو اول شل کن!
صورت فاطمه از فشار دستم سرخِ سرخ شده بود. گفت یعنی چی؟
دستمو از روی کصش برداشتم و گوشه شلوارشو گرفتم و سعی کردم پایین بکشم!
که سریع با یه دست شلوارش رو گرفت و گفت: رضا نه تو رو خدا نه! نه نه نه نه
فشار دستمو دور گردنش به بالاترین حد رسوندم و به حدی به فاطمه فشار اومد که دستشو از شلوارش جدا کرد.
شلوارشو با چند تکون تا زیر کون پایین کشیدم و بعد با پا کامل شلوارشو پایین آوردم !
دستمو که دور گردنش بود رو شل کردم و فاطمه تند تند نفس های عمیق میکشید! و به سرفه میزد.
در حالی که شلوارمو پایین میکشیدم به فاطمه گفتم تکون نخور وگرنه محکمتر فشار میدم! خودتم خوب میدونی اگه داد و هوار کنی آبروی تو میره، نه من!
فاطمه حرفی نزد و فقط نفس نفس میزد.
شلوارم رو درآوردم و کیر راست شدمو لای پاهاش گذاشتم.سر کیرم روی کس فاطمه بود و آروم شروع کردم فشار دادن!
فاطمه خودشو جمع کرد و تکون میخورد که گفتم: خاله مگه با تو نیستم؟ تکون نخور !
بالاخره فاطمه وا داد! اینو از صدای گریه اش فهمیدم! همزمان شروع کردم به فشار دادن کیرم به کس خوشگل فاطمه! کیرم حالا توی کس داغ فاطمه بود. مثل کص یه دختر جوون داغ بود و البته تنگ!
فاطمه یه آه بلند کشید و همین باعث شد ناخودآگاه یه جووووووون بلند بگم!
هنوزم باورش واسم سخت بود که کیرم توی کس خاله فاطی، مادر دوست صمیمیم داره عقب جلو میشه!
کصش دور کیرم رو گرفته بود. از اونجایی که کیرم معمولیه، مشخص بود خیلی وقته کیر توش نرفته!
کیرمو آروم آروم عقب جلو میکردم و هر از گاهی با یه تلمبه محکم کیرمو توی کصش میکوبیدم! همین باعث میشد که فاطمه ناله کنه هربار ! و این شدیدا واسم لذت بخش بود! و هربار که ناله میکرد یه اسپنک روی کونش میزدم و فاطمه دوباره یه ناله آروم میکرد.
فاطمه حالا رام شده بود و در حالی که دستاشو به دیوار تکیه داده بود، سرِپا بدون تحرک وایساده بود تا من کصشو بگام!
یک دستم رو روی سینه هاش گذاشتم و شروع کردم به مالیدن! و محکم سینه هاشو توی دستم میگرفتم و فشار میدادم، و دست ديگه ام رو از جلو روی کصش گذاشتم و تند تند میمالیدم!
حالا دیگه فاطمه گریه هاش کمتر شده بود و با چشم های بسته ناله میکرد. صدای برخورد بدنم به بدن سکسی فاطمه توی خونه پیچیده بود!
در حالی که کیرم توی کصش بود، یک قدم خودم و فاطمه رو عقب کشیدم و بعد سر فاطمه رو به پایین هل دادم تا خم بشه! با دستام کمی پاهاشو از هم باز کردم و بعد دو طرف پهلو هاشو گرفتم!
و دوباره شروع کردم به تلمبه زدن. کیرمو تا جایی که میشد عقب میکشیدم و بعد تا ته توی کس ناز فاطمه فرو میکردم! و هربار سرعت تلمبه هامو بیشتر و بیشتر میکردم!
وقتی بدنم به کون و بدن فاطمه برخورد میکرد! شدیدا م
سکس با مشتری تو خونه
#سکس_خشن #آنال #مشتری
سلام دوستان من محمدم
داستان زیاد خوندم تو شهوانی ولی مختصر و مفید میگم.
چند بار تو شهوانی آگهی گذاشتم که سکس با تعمیرکار لوازم خونگی کی میخواد و از اینجور حرفا.
ایدی تلمو گذاشته بودم که یهو یکی بهم پیام داد.
چت کردیم و قرار گذاشتیم که برم برای سرویس لباسشویی و ظرف شوییش. صبح ساعت ۸ راه افتادم و رفتم اونجا.
زنگ زدم و در باز شد رفتم تو ساختمان طبقه پنجم.زنگ در رو زدم یه خانومی در رو باز کرد و رفتم داخل یه لباس کوتاه گشاد گل گلی پوشیده بود و شروع کرد حرف زدن که مشکل ظرف شویی ولباس شویی اینه.لوازم رو سرویس کردم و گفتش که یدونه لامپ شب خوابم خرابه رفتم گرفتم و برگشتم درستش کردم.
برام چایی ریخت و چایی رو خوردم اومدم بلند شم یهو اومد نشست روم گفت کجا با این عجله.گفتم چی میخوای گفتم معلوم نیست و لباشو گاز گرفت.دستمو دور کمرش حلقه کردم و چشتون روز بد نبینه دیدم شلوارم خیس خالیه.اب کسش مثل شیر آبی که باز میشه داشت میرفت.
بغلش کردم و بردمش رو تخت یکم ماساژش دادم تا بیشتر حشری شه.دیدم خیلی حشری شده یهو قمبل کرد و سوراخو میدیدی شما…سبزه بود پوستش با سوراخ تمیز و براق افتادم به جونش تقریبا ۲۰ دقیقه کس و کونشو لیس زدم و تو این تایم ۲ بار لرزید تمام صورتم آب کس بود.ساک نزد برام اومدم کیرمو خیس کنم دیدم کس دریای لیز.هول دادم توش که یهو درش آورد گفت فقط میخوام کون بدم حالا سوراخ و میدیدی سوزن رد نمیشد…با بدبختی و مکافات انقدر زبونمو کردم تو سوراخ کونش دوباره ارضا شد.سر کیرمو آروم کردم توش خودم خیلی وضعم خراب بود کیرم داشت میترکید.یهو گفت من دیگه نمیخوام بدم منم عصبی شدم دستاشو گرفتم یهو تا خایه جا کردم.اونم جیغ میزد بعد ۲ دقیقه دیدم آروم شد شروع کردم تلمبه زدن یه چند دقیقه برش گردوندم فرغونی گذاشتم توش سوراخش قشنگ گشاد کرده بود حالا هی تلمبه بزن یهو اومد بالا و شروع کرد لب گرفتن که منم پشمام ریخته بود ولی داشتم حال میکردم.منو هول داد عقب یهو نشست شروع کرد ساک زدن…منو میگی گفتم مگه میشه یه نفر اینجوری سریع نظرش عوض بشه.شروع کرد از سر کیرم رفت سمت تخمام و رسید به پاهام روی پامو لیس میزد بوس میکرد یهو گفت ارباب دستور.منم تو کونم عروسی شد.گفتم چه قدر حرف ارباتو گوش میدی ؟؟گفت جون بخواد…دهنشو باز کردم و تف کردم تو دهنش و انداختمش رو تخت رفتم نشستم رو صورتش سوراخ کونمو لیس میزد…هی میزدم رو کسش.دوباره ارضا شد…دیدم نا نداره بلند شه…برعکسش کردم کلش افتاد بیرون تخت…کیرمو کردم دهنش شروع کردم تلمبه زدن.دیدم داره آبم میاد.گفتم با آب ارباب چیکار میکنی؟گفت تا قطره آخرشو میخورم یهو تو دهنش ارضا شدم یه جوری کیرمو میک میزد چشام داشت سیاهی میرفت.کیرمو با دستش گرفته بود نمیزاشت درش بیارم پاهام شل شد…یهو ناخداگاه گلوشو فشار دادم ولم کرد.نمیتونستم بلند شم افتاده بودم رو زانو هام بغل تخت.یهو زنگ در رو زدن ریدم.بلند شد ارباب برات غذا سفارش دادم.رفت جلو در پیتزا گرفته بود.خوردم و هزینه سرویس لوازم رو حساب کرد و کلی تشکر کرد ولی گفت داره از ایران میره اخر هفته ترکیه و من در حسرتشم بعد از ۱ ماه امیدوارم بازم به پستم بخورن اینجور آدما
نوشته: محمد
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
#سکس_خشن #آنال #مشتری
سلام دوستان من محمدم
داستان زیاد خوندم تو شهوانی ولی مختصر و مفید میگم.
چند بار تو شهوانی آگهی گذاشتم که سکس با تعمیرکار لوازم خونگی کی میخواد و از اینجور حرفا.
ایدی تلمو گذاشته بودم که یهو یکی بهم پیام داد.
چت کردیم و قرار گذاشتیم که برم برای سرویس لباسشویی و ظرف شوییش. صبح ساعت ۸ راه افتادم و رفتم اونجا.
زنگ زدم و در باز شد رفتم تو ساختمان طبقه پنجم.زنگ در رو زدم یه خانومی در رو باز کرد و رفتم داخل یه لباس کوتاه گشاد گل گلی پوشیده بود و شروع کرد حرف زدن که مشکل ظرف شویی ولباس شویی اینه.لوازم رو سرویس کردم و گفتش که یدونه لامپ شب خوابم خرابه رفتم گرفتم و برگشتم درستش کردم.
برام چایی ریخت و چایی رو خوردم اومدم بلند شم یهو اومد نشست روم گفت کجا با این عجله.گفتم چی میخوای گفتم معلوم نیست و لباشو گاز گرفت.دستمو دور کمرش حلقه کردم و چشتون روز بد نبینه دیدم شلوارم خیس خالیه.اب کسش مثل شیر آبی که باز میشه داشت میرفت.
بغلش کردم و بردمش رو تخت یکم ماساژش دادم تا بیشتر حشری شه.دیدم خیلی حشری شده یهو قمبل کرد و سوراخو میدیدی شما…سبزه بود پوستش با سوراخ تمیز و براق افتادم به جونش تقریبا ۲۰ دقیقه کس و کونشو لیس زدم و تو این تایم ۲ بار لرزید تمام صورتم آب کس بود.ساک نزد برام اومدم کیرمو خیس کنم دیدم کس دریای لیز.هول دادم توش که یهو درش آورد گفت فقط میخوام کون بدم حالا سوراخ و میدیدی سوزن رد نمیشد…با بدبختی و مکافات انقدر زبونمو کردم تو سوراخ کونش دوباره ارضا شد.سر کیرمو آروم کردم توش خودم خیلی وضعم خراب بود کیرم داشت میترکید.یهو گفت من دیگه نمیخوام بدم منم عصبی شدم دستاشو گرفتم یهو تا خایه جا کردم.اونم جیغ میزد بعد ۲ دقیقه دیدم آروم شد شروع کردم تلمبه زدن یه چند دقیقه برش گردوندم فرغونی گذاشتم توش سوراخش قشنگ گشاد کرده بود حالا هی تلمبه بزن یهو اومد بالا و شروع کرد لب گرفتن که منم پشمام ریخته بود ولی داشتم حال میکردم.منو هول داد عقب یهو نشست شروع کرد ساک زدن…منو میگی گفتم مگه میشه یه نفر اینجوری سریع نظرش عوض بشه.شروع کرد از سر کیرم رفت سمت تخمام و رسید به پاهام روی پامو لیس میزد بوس میکرد یهو گفت ارباب دستور.منم تو کونم عروسی شد.گفتم چه قدر حرف ارباتو گوش میدی ؟؟گفت جون بخواد…دهنشو باز کردم و تف کردم تو دهنش و انداختمش رو تخت رفتم نشستم رو صورتش سوراخ کونمو لیس میزد…هی میزدم رو کسش.دوباره ارضا شد…دیدم نا نداره بلند شه…برعکسش کردم کلش افتاد بیرون تخت…کیرمو کردم دهنش شروع کردم تلمبه زدن.دیدم داره آبم میاد.گفتم با آب ارباب چیکار میکنی؟گفت تا قطره آخرشو میخورم یهو تو دهنش ارضا شدم یه جوری کیرمو میک میزد چشام داشت سیاهی میرفت.کیرمو با دستش گرفته بود نمیزاشت درش بیارم پاهام شل شد…یهو ناخداگاه گلوشو فشار دادم ولم کرد.نمیتونستم بلند شم افتاده بودم رو زانو هام بغل تخت.یهو زنگ در رو زدن ریدم.بلند شد ارباب برات غذا سفارش دادم.رفت جلو در پیتزا گرفته بود.خوردم و هزینه سرویس لوازم رو حساب کرد و کلی تشکر کرد ولی گفت داره از ایران میره اخر هفته ترکیه و من در حسرتشم بعد از ۱ ماه امیدوارم بازم به پستم بخورن اینجور آدما
نوشته: محمد
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
عشق خشن
#عاشقی #سکس_خشن #دختر_دایی
سلام این اولین بارمه دارم داستان مینویسم و خیلی طولانیه سعی میکنم خلاصه بنویسم اگه غلط املایی و اشتباه داشت ببخشید.
اسامی رو تغییر میدم تو داستانم و به علت طولانی بودن خیلی چیز هارو قرار نیست بنویسم.
من ۲۱ سالمه قدم ۱۸۲ وزنم ۷۴ و کیرمم ۱۵ سانته متاسفانه مثل دوستان شهوانی یه مانستر تو شورتمون نداریم و دختر داییم ۲۵ سالشه با قد ۱۶۶ وزن ۶۵ کیلو پوست سفید برفی قیافه تپل و کیوت که یک دختر ۶ یا ۷ ساله هم داره.
اسم خودم رو میزارم سپهر و اسم دختر داییم رو هم نازنین.
من یه دایی دارم که همه ای فامیل های مادریم اونجا زیاد رفت و امد دارن، به همین خاطر خیلی صمیمی و نزدیک هستیم.
این دایی ما هم ۳ تا بچه داره یکی پسر به اسم حسن و دوتا دخترا زهرا و نازنین که متاهل هستن.نازنین کوچکترین عضو این خانوادست.
من با علی پسر دختر داییم زهرا که دو سال کوچیکتر از منه رفیق صمیمی هستیم و همیشه با هم بودیم.
خب از دو سه سال پیش شروع میکنم که ما جوان های خانواده همه فامیل که دیگه همرو اسم نمیبرم چون داستان خیلی طولانی میشه از جمله بچه های این داییم جمع شده بودیم همه دختر پسر مشروب میخوردیم، من وسط علی و نازنین نشسته بودم و تا خرخره مست بودیم میگفتیم و میخندیدیم،خلاصه نازنین دیگه خیلی بی حال شده بود و خوابش می اومد سرشو گذاشت رو شونم گفت من دیگه نمیخورم منم که همیشه ازش خوشم می اومد تو دلم خوشحال شدم از این حرکتش. ساعت حدود ۱۱ شب بود گفتن بریم کافه، تو ماشین هم باز نازنین کنار من بود و سرشو گذاشته بود رو شونم منم همه حواسم به نازنین بود و خوشحال بودم که انقد باهام راحته رفتیم تو کافه خارج شهر نشستیم قلیون کشیدیم و حسابی خوش گذرونی کردیم ساعت حدود ۴ صبح رسیدیم خونه هر کدوم یه گوشه گرفتیم خوابیدیم، منم دقیقا از همون زمان حسم خیلی به نازنین بیشتر شده بود و چون شوهر داشت همیشه حسمو سرکوب میکردم ولی باز یواشکی دوسش داشتم.
هر هفته همو تو خونه داییم میدیدیم و خوش بش میکردیم و بعضی وقتا هم مشروب میخوردیم با علی و پسر داییم حسن و دختر دایی هام.
اکثرا همین جمع زیاد از این برنامه ها داشتیم. و اینم بگم که اثری از مذهب تو هیچ کدوم ما نبود و کسی از اعضای مذهبی هم چیزی نمیتونستن بهمون بگن.
یه مدت گذشته بود که من تو خونه داییم بودم داشتیم با علی آماده می شدیم بریم بیرون.
جلوی آینه بودم داشتم سر و وضعم و درست میکردم که نازنین اومد پشت بهم شونشو چسبوند به سینم از تو اینه به چشام نگاه کرد و گفت چقدر بهم میاییم.
یه نگاه انداختم به اطراف که کسی نباشه شک کنن، انگار دنیا رو بهم داده باشن یه لبخند زدم از تو آینه و از پشت دستم قفل کردم دور شکمش آروم دم گوشش گفتم خیلی عشقم،سریع جدا شدیم یکم بعدش هم منو علی رفتیم.
گذشت تا پارسال که من مغازه باز کردم و کارم یه مدت بعد گرفت با کمک بابام یه ماشین ۲۰۶ گرفتم.
نازنین هم رابطش با شوهرش بد بود داشت طلاق میگرفت و بچه شو هم شوهرش گرفته بود.
این بار بازم شب دور هم جمع بودیم و چهار نفری منو علی زهرا و نازنین بازم مشروب میخوردیم و حسابی خل بازی در میاوردیم و می رقصیدیم، زهرا بعد مراسم رفت دختر بچشو بخوابونه و موندیم ما سه تا داشتیم در مورد روابط دختر پسرا حرف میزدیم که بحث سمت کادو رفت و گفت شوهر منکه یه گل هم بهم نداده تا حالا ،من به شوخی گفتم ست سوتین که بهت داده خندید گفت بخدا نداده همشو خودم گرفتم، منم خندیدم گفتم اشکال نداره عزیزم دلم واست سوخت خودم میگیرم برات که خیلی جدی گفت هرکی نگیره منم با تعجب گفتم سایز تو بگو بگیرمم شوخی ندارم که
گفت ۸۵ که هر سه خندیدیم.
منم یواشکی رفتم یه ست خوشگل آبی تیره گرفتم اومدم، شب اخر وقت موقع رفتن اروم صداش کردم بیا کارت دارم، اومد جعبه ست رو گرفتم سمتش گفتم تقدیم به خوشگل خانوم.
گفت جدی جدی گرفتی دیوونه ؟!
جعبه تو دستش بغلم کرد و به سمت بالا نگام کرد منم نتونستم تحمل کنم یه بوس کوتاه به لبش زدم که چشم غره رفت بهم گفت دیگه برو بعدا میبینمت.
رفتم خونه موقع خواب همش تو فکرش بودم و اصلا نتونستم بخوابم،از اینجا به بعد داستان عشق ما شروع شد.
فرداش بعد از ظهر مغازه بودم داشتم کارامو انجام میدادم نازنین زنگ زد
سلام و احوال پرسی کردیم
سپهر کجایی؟
سرکارم عزیزم، چطور کاری داشتی؟
نه حوصلم سر رفته مامانم همش گیر میده فلان کارو بکن اعصابم خورده منم دلم گرفته دلم میخواد یکم بریم بیرون حال و هوام عوض شه.
گفتم باشه خوشگلم ساعت ۶ یا هفت مغازه رو میبندم میام دنبالت.
کار مشتری هارو راه انداختم ساعت همون ۶:۳۰ اینا بود رفتم دنبالش زنگ زدم علی هم اومد سه تایی رفتیم و تو راه دوست دختر علی رو هم برداشتیم رفتیم یه کافه دنج و لژ دار تو آلاچیق نشستیم.
اینم بگم که علی میدونست من خاله اشو دوست دارم و قبلا در موردش حرف زده بودیم.
نازنین کنا
#عاشقی #سکس_خشن #دختر_دایی
سلام این اولین بارمه دارم داستان مینویسم و خیلی طولانیه سعی میکنم خلاصه بنویسم اگه غلط املایی و اشتباه داشت ببخشید.
اسامی رو تغییر میدم تو داستانم و به علت طولانی بودن خیلی چیز هارو قرار نیست بنویسم.
من ۲۱ سالمه قدم ۱۸۲ وزنم ۷۴ و کیرمم ۱۵ سانته متاسفانه مثل دوستان شهوانی یه مانستر تو شورتمون نداریم و دختر داییم ۲۵ سالشه با قد ۱۶۶ وزن ۶۵ کیلو پوست سفید برفی قیافه تپل و کیوت که یک دختر ۶ یا ۷ ساله هم داره.
اسم خودم رو میزارم سپهر و اسم دختر داییم رو هم نازنین.
من یه دایی دارم که همه ای فامیل های مادریم اونجا زیاد رفت و امد دارن، به همین خاطر خیلی صمیمی و نزدیک هستیم.
این دایی ما هم ۳ تا بچه داره یکی پسر به اسم حسن و دوتا دخترا زهرا و نازنین که متاهل هستن.نازنین کوچکترین عضو این خانوادست.
من با علی پسر دختر داییم زهرا که دو سال کوچیکتر از منه رفیق صمیمی هستیم و همیشه با هم بودیم.
خب از دو سه سال پیش شروع میکنم که ما جوان های خانواده همه فامیل که دیگه همرو اسم نمیبرم چون داستان خیلی طولانی میشه از جمله بچه های این داییم جمع شده بودیم همه دختر پسر مشروب میخوردیم، من وسط علی و نازنین نشسته بودم و تا خرخره مست بودیم میگفتیم و میخندیدیم،خلاصه نازنین دیگه خیلی بی حال شده بود و خوابش می اومد سرشو گذاشت رو شونم گفت من دیگه نمیخورم منم که همیشه ازش خوشم می اومد تو دلم خوشحال شدم از این حرکتش. ساعت حدود ۱۱ شب بود گفتن بریم کافه، تو ماشین هم باز نازنین کنار من بود و سرشو گذاشته بود رو شونم منم همه حواسم به نازنین بود و خوشحال بودم که انقد باهام راحته رفتیم تو کافه خارج شهر نشستیم قلیون کشیدیم و حسابی خوش گذرونی کردیم ساعت حدود ۴ صبح رسیدیم خونه هر کدوم یه گوشه گرفتیم خوابیدیم، منم دقیقا از همون زمان حسم خیلی به نازنین بیشتر شده بود و چون شوهر داشت همیشه حسمو سرکوب میکردم ولی باز یواشکی دوسش داشتم.
هر هفته همو تو خونه داییم میدیدیم و خوش بش میکردیم و بعضی وقتا هم مشروب میخوردیم با علی و پسر داییم حسن و دختر دایی هام.
اکثرا همین جمع زیاد از این برنامه ها داشتیم. و اینم بگم که اثری از مذهب تو هیچ کدوم ما نبود و کسی از اعضای مذهبی هم چیزی نمیتونستن بهمون بگن.
یه مدت گذشته بود که من تو خونه داییم بودم داشتیم با علی آماده می شدیم بریم بیرون.
جلوی آینه بودم داشتم سر و وضعم و درست میکردم که نازنین اومد پشت بهم شونشو چسبوند به سینم از تو اینه به چشام نگاه کرد و گفت چقدر بهم میاییم.
یه نگاه انداختم به اطراف که کسی نباشه شک کنن، انگار دنیا رو بهم داده باشن یه لبخند زدم از تو آینه و از پشت دستم قفل کردم دور شکمش آروم دم گوشش گفتم خیلی عشقم،سریع جدا شدیم یکم بعدش هم منو علی رفتیم.
گذشت تا پارسال که من مغازه باز کردم و کارم یه مدت بعد گرفت با کمک بابام یه ماشین ۲۰۶ گرفتم.
نازنین هم رابطش با شوهرش بد بود داشت طلاق میگرفت و بچه شو هم شوهرش گرفته بود.
این بار بازم شب دور هم جمع بودیم و چهار نفری منو علی زهرا و نازنین بازم مشروب میخوردیم و حسابی خل بازی در میاوردیم و می رقصیدیم، زهرا بعد مراسم رفت دختر بچشو بخوابونه و موندیم ما سه تا داشتیم در مورد روابط دختر پسرا حرف میزدیم که بحث سمت کادو رفت و گفت شوهر منکه یه گل هم بهم نداده تا حالا ،من به شوخی گفتم ست سوتین که بهت داده خندید گفت بخدا نداده همشو خودم گرفتم، منم خندیدم گفتم اشکال نداره عزیزم دلم واست سوخت خودم میگیرم برات که خیلی جدی گفت هرکی نگیره منم با تعجب گفتم سایز تو بگو بگیرمم شوخی ندارم که
گفت ۸۵ که هر سه خندیدیم.
منم یواشکی رفتم یه ست خوشگل آبی تیره گرفتم اومدم، شب اخر وقت موقع رفتن اروم صداش کردم بیا کارت دارم، اومد جعبه ست رو گرفتم سمتش گفتم تقدیم به خوشگل خانوم.
گفت جدی جدی گرفتی دیوونه ؟!
جعبه تو دستش بغلم کرد و به سمت بالا نگام کرد منم نتونستم تحمل کنم یه بوس کوتاه به لبش زدم که چشم غره رفت بهم گفت دیگه برو بعدا میبینمت.
رفتم خونه موقع خواب همش تو فکرش بودم و اصلا نتونستم بخوابم،از اینجا به بعد داستان عشق ما شروع شد.
فرداش بعد از ظهر مغازه بودم داشتم کارامو انجام میدادم نازنین زنگ زد
سلام و احوال پرسی کردیم
سپهر کجایی؟
سرکارم عزیزم، چطور کاری داشتی؟
نه حوصلم سر رفته مامانم همش گیر میده فلان کارو بکن اعصابم خورده منم دلم گرفته دلم میخواد یکم بریم بیرون حال و هوام عوض شه.
گفتم باشه خوشگلم ساعت ۶ یا هفت مغازه رو میبندم میام دنبالت.
کار مشتری هارو راه انداختم ساعت همون ۶:۳۰ اینا بود رفتم دنبالش زنگ زدم علی هم اومد سه تایی رفتیم و تو راه دوست دختر علی رو هم برداشتیم رفتیم یه کافه دنج و لژ دار تو آلاچیق نشستیم.
اینم بگم که علی میدونست من خاله اشو دوست دارم و قبلا در موردش حرف زده بودیم.
نازنین کنا
اتاق قرمز (۱)
#ارباب_و_برده #سکس_خشن #بی_دی_اس_ام
سلام داستان از تخیلات استفاده شده و واقعی نیست.شایدم هس ولی نیست
یه روز حوصلم خیلی سر رفته بود و مثل همیشه گوشی رو برداشتم و شروع کردم به گشت گذار داخل فضای مجازی.هیچ کدوم از دوستام انلاین نبودن و نیاز به هم صحبت داشتم تا سرم گرم بشه، برای همین وارد ربات ناشناس شدم و جست و جوی شانسی زدم
مشاهده پروفایل زدم دیدم که به یک پسر ۳۰ ساله که همشهری خودم هس وصل شدم. رو پروف عکس خودشو گذاشته بود قدش بلند با بدن عضله ای ولی چهره معمولی و ابرو و موی مشکی
اونم مشخصات پروفایل من رو دید و گفت چه کوچولویی واقعا ۱۷ سالته؟مشکلی نداری باهم صحبت کنیم یا میخوای با همسن های خودت حرف بزنی؟
گفتم که اره ۱۷ سالمه.نه چه مشکلی سن مهمه مگه؟
یه چند ساعتی باهم چت کردیم و راجب چیزای مختلف شروع کردیم به حرف زدن که یهو گفت قد و وزنت چنده؟گفتم 172 وزنم نمی دونم چطور مگه؟گفت هیچی همینطوری خواستم بدونم.قدت چه بلنده دختر قد بلند خوشم میاد،منم ازش پرسیدم قد خودت چنده و اونمگفت 188
خیلی یهویی ازم پرسید نظرت راجب بی دی اس ام چیه؟علاقه داری؟
منم نخواستم جوابشو بدم و یذره خجالت کشیدم و گفتم نمی دونم
ولی اون بحث ول نکرد و شروع کرد از علایقش بگه
گفتش که من از سلطه گر بودن و بانداژ کردن و نیپل پلی و تحقیرکلامی و فیزیکی و… خیلی خوشم میاد مثلا کل بدنتو مخصوصا سینه هاتو محکم با طناب ببندم آویزونت کنم از دیوار روی بدنت شمع بریزم و محکم به اندام های جنسیت اسپنک بزنم رو نوک سینه هات گیره بزنم
اینقدر گشادت کنم که دستم تا ساق بره داخلت،یه هفته چیزی جز سگ نباشی و از توی ظرف غذا بخوری و حتی دستشوییتم مثل سگا بکنی و یه کلمه هم جز واق کردن چیزی نگی و…
با حرفاش یه حس عجیبی درونم بیدار شد ترکیبی از ترس و و شهوت تقریبا از همه چی توی بی دی اس خوشش می آمد
بهش گفتم من مازوخیسمم در این حدم نیست و از تحقیر شدن اصلا خوشم نمیاد
بهم ویس داد خندید و گفت تو که نمیدونستی بی دی اس ام علاقه داری یا نه توله سگ،حالا سر این چیزا کنار میایم و لیمیت گذاری می کنیم،سایز سینه هات چنده؟در حدی هس اونجور که گفتم نمیتونم ببندمشون؟با خجالت گفتم آره میشه،با عصبانیت با ویس گفت توله سگ گفتم سایزشون چنده سوال می پرسم جوابمو درست بده
صدای خیلی کلفت و بمی هم داشت و یه چیزی توی درونم دلش می خواست که بزارم کنترلم کنه و ازش حساب ببرم بهش گفتم 70
گفت اندازش خوبه میشه باهاش کارایی که میخوام رو بکنم امروز تایمت آزاده؟عصری میتونی بیای بیرون؟میخوام دعوتت کنم خونم
اینکه اول کاری می خواست بکشونتم خونه بهم برخورد و هم می ترسیدم چون چیز زیادی ازش نمی دونستم حس کردم مثل جنده ها به نظر میام بهش گفتم نه بزار باهم یه مدت صحبت کنیم بعدش من قرار اول خونه نمیام بزار چند بار باهم بیرون بریم بیشتر اشنا شیم
بدون هیچ حرفی قبول کرد و گفت خب عکستو بده
من چون اعتماد نداشتم ازش ایدی گرفتم و پی وی زمان دار عکسمو فرستادم
تا منو دید گفت چه سفیدی تو،چشماتم خیلی درشت و قشنگه ولی موهاتو چرا کوتاه کردی؟
گفتم چطور مگه؟موی کوتاه خوشت نمیاد؟
گفت نه اتفاقا خیلی خوشم میاد بهت امده ولی دوست داشتم خودم بتراشمشون
گفتم با موهام شوخی نکن روشون حساسم
خلاصه دو سه روز گذشت و ما هر روز باهم صحبت میکردیم و اون طول این مدت از کارایی که می خواست باهام در آینده بکنه میگفت و منم با خیلی هاش اوکی نبودم بیشترشو گفتم نه و اونم باز مخالفتی نمی کرد
یه روز حدود ساعت ۱۲ پیام داد و گفت بسه دیگه به اندازه کافی اشنا شدی،کجا بیام تا یه ساعت دیگه دنبالت بریم بیرون یه دوری بزنیم و کافه ای جایی بشینیم و تا عصر بزارمت خونتون خانواده نگرانت نشن
حس کردم به اندازه کافی شناختمش و بهش لوکیشن دادم دو تا خیابون بالاتر خونمون و زود اماده شدم و رفتم اونجا رو صندلی ایستگاه اتوبوس نشستم تا بیاد
دیدم یه ماشین هیوندای سفید با شیشه ها دودی وایساد
شیشه رو کشید پایین و دیدم خودشه برام دست تکون داد منم رفت سمت ماشین سوار شدم و سلام کردم خجالت می کشیدم نگاش کنم مخصوصا توی چشماش همش اینور اونورو نگاه می کردم
اونم جواب سلامم رو داد و گفت خداروشکر شکل عکسات خوشگلی
ذوق کردم یه لبخند ریزی زدم
حرکت کرد و رفت یه جای خلوت و ایستاد قبل اینکه بگم چی شده یهو گردنمو محکم گرفت و سرمو چسبوند به شیشه ماشین و با لحن جدی و خشن گفت وقتی اربابت دعوتت میکنه خونش باید مثل سگ از خوشحالی دم تکون بدی و از ذوق له له بزنی بدویی بیای نه که ناز کنی و واق اضافه کنی،فکر کردی بخوام کاری باهات کنم الان نمی تونم بکنم؟
یهو اخلاقش 190 درجه تغییر کرد
تف کرد توی صورتم و با اون یکی دستش سیلی زد توی دو ور صورتمو و داد زد جوابمو بده
واقعا انگار داشتم خفه میشدم و نمیتونستم حرف بزنم رو دستش فقط چنگ مینداختم ولم کنه و از کمبود اکسیژن دهنم وا ش
#ارباب_و_برده #سکس_خشن #بی_دی_اس_ام
سلام داستان از تخیلات استفاده شده و واقعی نیست.شایدم هس ولی نیست
یه روز حوصلم خیلی سر رفته بود و مثل همیشه گوشی رو برداشتم و شروع کردم به گشت گذار داخل فضای مجازی.هیچ کدوم از دوستام انلاین نبودن و نیاز به هم صحبت داشتم تا سرم گرم بشه، برای همین وارد ربات ناشناس شدم و جست و جوی شانسی زدم
مشاهده پروفایل زدم دیدم که به یک پسر ۳۰ ساله که همشهری خودم هس وصل شدم. رو پروف عکس خودشو گذاشته بود قدش بلند با بدن عضله ای ولی چهره معمولی و ابرو و موی مشکی
اونم مشخصات پروفایل من رو دید و گفت چه کوچولویی واقعا ۱۷ سالته؟مشکلی نداری باهم صحبت کنیم یا میخوای با همسن های خودت حرف بزنی؟
گفتم که اره ۱۷ سالمه.نه چه مشکلی سن مهمه مگه؟
یه چند ساعتی باهم چت کردیم و راجب چیزای مختلف شروع کردیم به حرف زدن که یهو گفت قد و وزنت چنده؟گفتم 172 وزنم نمی دونم چطور مگه؟گفت هیچی همینطوری خواستم بدونم.قدت چه بلنده دختر قد بلند خوشم میاد،منم ازش پرسیدم قد خودت چنده و اونمگفت 188
خیلی یهویی ازم پرسید نظرت راجب بی دی اس ام چیه؟علاقه داری؟
منم نخواستم جوابشو بدم و یذره خجالت کشیدم و گفتم نمی دونم
ولی اون بحث ول نکرد و شروع کرد از علایقش بگه
گفتش که من از سلطه گر بودن و بانداژ کردن و نیپل پلی و تحقیرکلامی و فیزیکی و… خیلی خوشم میاد مثلا کل بدنتو مخصوصا سینه هاتو محکم با طناب ببندم آویزونت کنم از دیوار روی بدنت شمع بریزم و محکم به اندام های جنسیت اسپنک بزنم رو نوک سینه هات گیره بزنم
اینقدر گشادت کنم که دستم تا ساق بره داخلت،یه هفته چیزی جز سگ نباشی و از توی ظرف غذا بخوری و حتی دستشوییتم مثل سگا بکنی و یه کلمه هم جز واق کردن چیزی نگی و…
با حرفاش یه حس عجیبی درونم بیدار شد ترکیبی از ترس و و شهوت تقریبا از همه چی توی بی دی اس خوشش می آمد
بهش گفتم من مازوخیسمم در این حدم نیست و از تحقیر شدن اصلا خوشم نمیاد
بهم ویس داد خندید و گفت تو که نمیدونستی بی دی اس ام علاقه داری یا نه توله سگ،حالا سر این چیزا کنار میایم و لیمیت گذاری می کنیم،سایز سینه هات چنده؟در حدی هس اونجور که گفتم نمیتونم ببندمشون؟با خجالت گفتم آره میشه،با عصبانیت با ویس گفت توله سگ گفتم سایزشون چنده سوال می پرسم جوابمو درست بده
صدای خیلی کلفت و بمی هم داشت و یه چیزی توی درونم دلش می خواست که بزارم کنترلم کنه و ازش حساب ببرم بهش گفتم 70
گفت اندازش خوبه میشه باهاش کارایی که میخوام رو بکنم امروز تایمت آزاده؟عصری میتونی بیای بیرون؟میخوام دعوتت کنم خونم
اینکه اول کاری می خواست بکشونتم خونه بهم برخورد و هم می ترسیدم چون چیز زیادی ازش نمی دونستم حس کردم مثل جنده ها به نظر میام بهش گفتم نه بزار باهم یه مدت صحبت کنیم بعدش من قرار اول خونه نمیام بزار چند بار باهم بیرون بریم بیشتر اشنا شیم
بدون هیچ حرفی قبول کرد و گفت خب عکستو بده
من چون اعتماد نداشتم ازش ایدی گرفتم و پی وی زمان دار عکسمو فرستادم
تا منو دید گفت چه سفیدی تو،چشماتم خیلی درشت و قشنگه ولی موهاتو چرا کوتاه کردی؟
گفتم چطور مگه؟موی کوتاه خوشت نمیاد؟
گفت نه اتفاقا خیلی خوشم میاد بهت امده ولی دوست داشتم خودم بتراشمشون
گفتم با موهام شوخی نکن روشون حساسم
خلاصه دو سه روز گذشت و ما هر روز باهم صحبت میکردیم و اون طول این مدت از کارایی که می خواست باهام در آینده بکنه میگفت و منم با خیلی هاش اوکی نبودم بیشترشو گفتم نه و اونم باز مخالفتی نمی کرد
یه روز حدود ساعت ۱۲ پیام داد و گفت بسه دیگه به اندازه کافی اشنا شدی،کجا بیام تا یه ساعت دیگه دنبالت بریم بیرون یه دوری بزنیم و کافه ای جایی بشینیم و تا عصر بزارمت خونتون خانواده نگرانت نشن
حس کردم به اندازه کافی شناختمش و بهش لوکیشن دادم دو تا خیابون بالاتر خونمون و زود اماده شدم و رفتم اونجا رو صندلی ایستگاه اتوبوس نشستم تا بیاد
دیدم یه ماشین هیوندای سفید با شیشه ها دودی وایساد
شیشه رو کشید پایین و دیدم خودشه برام دست تکون داد منم رفت سمت ماشین سوار شدم و سلام کردم خجالت می کشیدم نگاش کنم مخصوصا توی چشماش همش اینور اونورو نگاه می کردم
اونم جواب سلامم رو داد و گفت خداروشکر شکل عکسات خوشگلی
ذوق کردم یه لبخند ریزی زدم
حرکت کرد و رفت یه جای خلوت و ایستاد قبل اینکه بگم چی شده یهو گردنمو محکم گرفت و سرمو چسبوند به شیشه ماشین و با لحن جدی و خشن گفت وقتی اربابت دعوتت میکنه خونش باید مثل سگ از خوشحالی دم تکون بدی و از ذوق له له بزنی بدویی بیای نه که ناز کنی و واق اضافه کنی،فکر کردی بخوام کاری باهات کنم الان نمی تونم بکنم؟
یهو اخلاقش 190 درجه تغییر کرد
تف کرد توی صورتم و با اون یکی دستش سیلی زد توی دو ور صورتمو و داد زد جوابمو بده
واقعا انگار داشتم خفه میشدم و نمیتونستم حرف بزنم رو دستش فقط چنگ مینداختم ولم کنه و از کمبود اکسیژن دهنم وا ش
لذت دلچسب بعد کنکور (۲)
#سکس_خشن #اولین_سکس #لز
...قسمت قبل
از اون روز دلچسب و خاطره انگیز یک هفته ای گذشت . شوخی های من و نگار بیشتر شده بود حس صمیمیت زیادی بهش داشتم نتایج کنکور صبح زود اومد با کلی استرس من و برادر و مامانم پشت لپ تاپ بودیم اون صفحه لامصب هی ارور میداد باز نمیشد سایت شلوغ بود لرزش دستام امونم رو بریده بود بالاخره صفحه باز شد پزشکی اصفهان قبول شده بودم اشک شوق توی چشمام حلقه زد از ته دل خوشحال بودم زحمتام نتیجه دادن مامان بغلم کرد برادرم خوشحال و خندان بود خلاصه که همه چی بر وفق مرادم بود . فردا باشگاه داشتم با احساس خوشایند قبولی کنکورم رفتم سالن به دوستام نتیجه رو اعلام کردم همه تبریک گفتن انقدر مسخره بازی در اوردیم که نگار و طناز اومدن . نگار گفت چتونه باز دور ملیکا رو گرفتین بچه ها تعریف کردن که چی شده . نگار گفت به به دکتر شدنت مبارک مشخص بود از اون خرخونایی طناز گفت تهران قبول شدی یا جای دیگه گفتم نه اصفهان قبول شدم طناز گفت عههه یعنی دیگه نمیبینمت زیر چشمی نگار رو میدیدم دلم تنگ میشد براش عاشقش نبودم ولی کنارش حس خوبی داشتم نگار گفت حالا برید تمرین بچه ها کم کم ازم دور شدن من و نگار موندیم اروم نزدیکش رفتم و گفتم من دلم برات تنگ میشه . بغلم کرد و گفت قرار نیست بری حاجی حاجی مکه اخرش ور دل خودمی . حس ناراحتی داشتم شاید وابستش شده بودم نمیدونم . اون روز زیادی تمرین کردیم مچ دستام درد میکرد خسته رسیدم خونه مامان داشت به همه فامیل زنگ میزد خبر قبولی رو میداد چشماش میخندیدن یکی از دلایلی ک تجربی انتخاب کردم رضایت مامان بود . رفتم تو اتاقم لباسامو دراوردم پریدم تو حموم نیم ساعته اومدم دراز کشیدم روی تخت صدای نوتیفیکیشن موبایلم اومد پیام از نگار بود ک گفته بود جمعه خونم دعوتی جواب دادم ب چه مناسبتی جواب داد در خونم همیشه ب روت بازه مناسبت نمیخواد تو ذهنم یاد اعمال شب جمعه ای افتادم نکنه دوباره بخواد … اه ملیکا انقدر اسگل نباش معلومه ک میخواد مگر نه چ لزومی داره دعوتت کنه . خودمم دوست داشتم برم حتی اگه بخواد رابطه برقرار کنه .سر درگم داشتم ب پیامش نگاه میکردم ک دوباره پیام داد تولدمه دوست دارم توی تولدم حضور داشته باشی . نوشتم باشه حتما میام من تو فکر چیا ک نبودم طفلی اصلا منظوری نداشت . حالا کادو چی بگیرم عطر که جدایی میاره پس نمیگیرم داشتم فکر میکردم چی بخرم ک دوست داشته باشه تصمیم گرفتم هندزفری بلوتوثی بیسیم بگیرم . برای خودمم ی لباس دکلته قرمز که حریرهای مشکی روش داشت با کفش پاشنه بلند مشکی مامانم میگفت انگار میخوای بری عروسی . دوست داشتم زیبا و خوش لباس به نظرش بیام اندامم رو ببینه دوست داشتم با دیدنم تحریک بشه . بالاخره جمعه شد کادو رو آماده کردم یدونه باکس خوشگل انتخاب کردم روی باکس هم نوشتم از طرف ملیکا زیاد اهل آرایش غلیظ نبودم ب دلم نمینشست ی رژ قرمز زدم با یکم خط چشم و ریمل مانتو بلند پوشیدم اسنپ گرفتم ب در آپارتمان ک رسیدم صدای قلبم رو میشنیدم زنگ واحدشو زدم در رو باز کرد سوار آسانسور شدم . توی آسانسور خودمو چک کردم ب واحد پنجم ک رسید دستام یخ کردن حالت های عجیبی داشتم تمام خاطرات اون روز توی خونش تو ذهنم تداعی میشدن . ب اینه آسانسور نگاه کردم برآمدگی سینه هام یکم مشخص بود تحریک شده بودم چرا باید در مقابل این ادم نیاز جنسیم انقدر زیاد باشه در اسانسور رو باز کردم ک با نگار مواجه شدم انگار منتظرم بود پلک نمیزد اومد نزدیکم خم شد رو صورتم کنار گوشم گفت عجب لعبتی . از بالا نگاهم میکرد گفت چ مهمون باکلاسی خوش اومدی . با خنده ملیح گفتم تولدت مبارک . در خونه رو باز کرد گفت تو بهم بگی مبارکه قطعا مبارکه اروم وارد خونه شدم مهموناش اکثرا همسن خود نگار بودن تنها کسی رو ک میشناختم طناز بود . اومد پیشم و مانتوم رو گرفت و گفت جووون خوشگل شدی ن خیلی داف شدی خندیدم با بقیه احوال پرسی کردم یجوری خاصی نگام میکردن مثل طعمه معنی نگاهشون رو نمیفهمیدم روی یکی از مبل های دونفره نشستم ک نگار اومد کنارم دستشو انداخت پشت شونم و منو ب خودش نزدیکتر کرد . یکی از خانوم های مبل روبه رویی گفت نگار خبریه بالاخره دوست دختر انتخاب کردی . دوست دختر با من بود یعنی من الان دوست دختر نگارم نگار جواب داد نه الهام دوست دخترم نیست دختر کوچولومه الهام خندید و گفت چ فرقی داره مهم اعمالیه ک روش انجام میدی .حس بدی گرفتم الهام ی جوری نگام میکرد انگار لخت و برهنه جلوش وایسادم از لباسی ک پوشیدم پشیمون شدم ک نگار کنار گوشم گفت به حرفاش اهمیت نده عادتشه اینجور حرف زدن . طناز برام شربت اورد ک گفت مخ همه زنا رو زدی همه میخوانت. یعنی همه لزبین بودن چرا باید از من خوششون بیاد سوال ذهنم رو از طناز پرسیدم طناز گفت آره بابا همه اینجا لزبینن پس خودشم این گرایشو داره سنگینی نگاه الهام داشت اذیتم میکرد ک ب
#سکس_خشن #اولین_سکس #لز
...قسمت قبل
از اون روز دلچسب و خاطره انگیز یک هفته ای گذشت . شوخی های من و نگار بیشتر شده بود حس صمیمیت زیادی بهش داشتم نتایج کنکور صبح زود اومد با کلی استرس من و برادر و مامانم پشت لپ تاپ بودیم اون صفحه لامصب هی ارور میداد باز نمیشد سایت شلوغ بود لرزش دستام امونم رو بریده بود بالاخره صفحه باز شد پزشکی اصفهان قبول شده بودم اشک شوق توی چشمام حلقه زد از ته دل خوشحال بودم زحمتام نتیجه دادن مامان بغلم کرد برادرم خوشحال و خندان بود خلاصه که همه چی بر وفق مرادم بود . فردا باشگاه داشتم با احساس خوشایند قبولی کنکورم رفتم سالن به دوستام نتیجه رو اعلام کردم همه تبریک گفتن انقدر مسخره بازی در اوردیم که نگار و طناز اومدن . نگار گفت چتونه باز دور ملیکا رو گرفتین بچه ها تعریف کردن که چی شده . نگار گفت به به دکتر شدنت مبارک مشخص بود از اون خرخونایی طناز گفت تهران قبول شدی یا جای دیگه گفتم نه اصفهان قبول شدم طناز گفت عههه یعنی دیگه نمیبینمت زیر چشمی نگار رو میدیدم دلم تنگ میشد براش عاشقش نبودم ولی کنارش حس خوبی داشتم نگار گفت حالا برید تمرین بچه ها کم کم ازم دور شدن من و نگار موندیم اروم نزدیکش رفتم و گفتم من دلم برات تنگ میشه . بغلم کرد و گفت قرار نیست بری حاجی حاجی مکه اخرش ور دل خودمی . حس ناراحتی داشتم شاید وابستش شده بودم نمیدونم . اون روز زیادی تمرین کردیم مچ دستام درد میکرد خسته رسیدم خونه مامان داشت به همه فامیل زنگ میزد خبر قبولی رو میداد چشماش میخندیدن یکی از دلایلی ک تجربی انتخاب کردم رضایت مامان بود . رفتم تو اتاقم لباسامو دراوردم پریدم تو حموم نیم ساعته اومدم دراز کشیدم روی تخت صدای نوتیفیکیشن موبایلم اومد پیام از نگار بود ک گفته بود جمعه خونم دعوتی جواب دادم ب چه مناسبتی جواب داد در خونم همیشه ب روت بازه مناسبت نمیخواد تو ذهنم یاد اعمال شب جمعه ای افتادم نکنه دوباره بخواد … اه ملیکا انقدر اسگل نباش معلومه ک میخواد مگر نه چ لزومی داره دعوتت کنه . خودمم دوست داشتم برم حتی اگه بخواد رابطه برقرار کنه .سر درگم داشتم ب پیامش نگاه میکردم ک دوباره پیام داد تولدمه دوست دارم توی تولدم حضور داشته باشی . نوشتم باشه حتما میام من تو فکر چیا ک نبودم طفلی اصلا منظوری نداشت . حالا کادو چی بگیرم عطر که جدایی میاره پس نمیگیرم داشتم فکر میکردم چی بخرم ک دوست داشته باشه تصمیم گرفتم هندزفری بلوتوثی بیسیم بگیرم . برای خودمم ی لباس دکلته قرمز که حریرهای مشکی روش داشت با کفش پاشنه بلند مشکی مامانم میگفت انگار میخوای بری عروسی . دوست داشتم زیبا و خوش لباس به نظرش بیام اندامم رو ببینه دوست داشتم با دیدنم تحریک بشه . بالاخره جمعه شد کادو رو آماده کردم یدونه باکس خوشگل انتخاب کردم روی باکس هم نوشتم از طرف ملیکا زیاد اهل آرایش غلیظ نبودم ب دلم نمینشست ی رژ قرمز زدم با یکم خط چشم و ریمل مانتو بلند پوشیدم اسنپ گرفتم ب در آپارتمان ک رسیدم صدای قلبم رو میشنیدم زنگ واحدشو زدم در رو باز کرد سوار آسانسور شدم . توی آسانسور خودمو چک کردم ب واحد پنجم ک رسید دستام یخ کردن حالت های عجیبی داشتم تمام خاطرات اون روز توی خونش تو ذهنم تداعی میشدن . ب اینه آسانسور نگاه کردم برآمدگی سینه هام یکم مشخص بود تحریک شده بودم چرا باید در مقابل این ادم نیاز جنسیم انقدر زیاد باشه در اسانسور رو باز کردم ک با نگار مواجه شدم انگار منتظرم بود پلک نمیزد اومد نزدیکم خم شد رو صورتم کنار گوشم گفت عجب لعبتی . از بالا نگاهم میکرد گفت چ مهمون باکلاسی خوش اومدی . با خنده ملیح گفتم تولدت مبارک . در خونه رو باز کرد گفت تو بهم بگی مبارکه قطعا مبارکه اروم وارد خونه شدم مهموناش اکثرا همسن خود نگار بودن تنها کسی رو ک میشناختم طناز بود . اومد پیشم و مانتوم رو گرفت و گفت جووون خوشگل شدی ن خیلی داف شدی خندیدم با بقیه احوال پرسی کردم یجوری خاصی نگام میکردن مثل طعمه معنی نگاهشون رو نمیفهمیدم روی یکی از مبل های دونفره نشستم ک نگار اومد کنارم دستشو انداخت پشت شونم و منو ب خودش نزدیکتر کرد . یکی از خانوم های مبل روبه رویی گفت نگار خبریه بالاخره دوست دختر انتخاب کردی . دوست دختر با من بود یعنی من الان دوست دختر نگارم نگار جواب داد نه الهام دوست دخترم نیست دختر کوچولومه الهام خندید و گفت چ فرقی داره مهم اعمالیه ک روش انجام میدی .حس بدی گرفتم الهام ی جوری نگام میکرد انگار لخت و برهنه جلوش وایسادم از لباسی ک پوشیدم پشیمون شدم ک نگار کنار گوشم گفت به حرفاش اهمیت نده عادتشه اینجور حرف زدن . طناز برام شربت اورد ک گفت مخ همه زنا رو زدی همه میخوانت. یعنی همه لزبین بودن چرا باید از من خوششون بیاد سوال ذهنم رو از طناز پرسیدم طناز گفت آره بابا همه اینجا لزبینن پس خودشم این گرایشو داره سنگینی نگاه الهام داشت اذیتم میکرد ک ب
عشقبازی در دانشگاه
#سکس_خشن #دانشجویی
من طنازم ۲۴سالمه این از اونجایی که خیلی جذاب و سکسی هستم کلی اتفاق برام افتاده،این اتفاق برای چند ساله پیشه دوران دانشگاه ،من رشته ادبیات انگلیسی درس میخوندم ،اطرافم پسر زیاد بود که درخواست دوستی میدادن ولی کم پیش میومد از کسی خوشم بیاد چون من از قیافه های مردونه خوشم میاد ،یه پسری بود رشته گیریم بعضی کلاسامون مشترک بود میدیدم تو سلف دنبالم میاد ،یا کافه هایی که میرفتم ،یبار داشتم میرفتم داخل کوچه دانشگاه با دوستم سیگار بکشم دنبالم بود گفت خیلی ازت خوشم میاد شمارمو بگیر ،خلاصه ازاونجایی که خیلی پیگیرم بود یه جور خاصی نگام میکرد که خیس میشدم گفتم بذار یه مدت باهاش بمونم ،دوستیمون هرروز صمیمی تر میشد و امیر عاشق تر انقدر که اگه یه دعوا کوچیک هم میکردم عصبی میشد وگریه میکرد خیلی سعی میکرد بهم نزدیک بشه و بهم دست بزنه ولی خب من اجازه نمیدادم میخواستم تشنه بمونه،یه روز که زباد محلش نمیکردم میدیدم عصبی کلافس ولی گفتم بذار یذره تو کف بمونه قدرمو بیشتر بدونه،کلاسای دانشگاه دوربین نداره ،بعد ازاینکه تو سلف قهوه مو خوردم به دوستم گفتم حوصله ندارم میرم سرکلاس توام هر موقع خواستی بیا و اون قبول کرد ،راهرو کسی نبود اکثر بچه ها پایین بودن ،در کلاس و باز کردم رفتم داخل تا بستم یکی دستمو گرفت برگشتم دیدم امیره منو محکم کوبند به دیوار از ترس و هیجان نفس نفس میزدم خودشو چسبوند بهم قفسه سینم از هیجان بالا پایین میشد صورتشو اورد جلو لبام نیمه باز بود ،زبونمو کشیدم رو لبام تا تربشه تا اومدم بگم چیکار میکنی تند تند زبونشو میکشید رو لبام انگار که داری یه چیزیو لیس میزنی ،یه جوری شدم بیشتر می خواستم گفتم آی امیر چیکارمیکنی گفت هیشش حالم بده جواب منو نمیدی مقنعمو داد بالا زیر مانتوم تاپمشکی پوشیده بودم که به پوسفید سفیدم خیلی میومد شروع کرد از خط سینم تا گلمو زبون زدن گفت میخوامت طناز دیوونه گاییدنتم ،یکم ترسیدم ولی حال خوبم بیشتر از ترس بود میدونستم بهم آسیب نمیزنه منم ادامه دادم آه امیر میخوامت گفت کیرم کستو میخواد دکمه اول مانتمو باز کرد چنان سینمو فشار داد دردم اومد گفتم امیر آی آروم گفت خفه شو تا جرت ندادم جواب منو نمیدی گفتم ببخشید گفت ساکت سینمو درآورد و تاجایی که امکان داشت کرد داخل دهنش میک زد احساس کرد پاهام سست شد اونم اینم خوب فهمید دستشو انداخت پشت کمرم بعد از چنددقیقه کع سینم از گاز و فشار سرخ شد اومد لبامو خوردن دستشو برد پشت کمرم از شرت رد کرد اومدم دستشو بگیرم اخم کرد و با دست چپش دستمو گرفت به سوراخ کونم که رسید دستشو رو سوراخم حرکت داد ضعف کردم با ناله گفتم امیر گفت میدونی چقد تو کف کونت بودم ،انگشتتو دراورد بالذت کرد دهنش دوباره برد داخل آروم اروم فرو کرد بغلش کردم آه امیر کاش جرم بدی دیگه نمی تونم کونمو پاره کن میخاره آه کیرت بکن توش ،میخوام کس و کونمو خونی کنی اه لعنتی دیدم با حرفام حشری شد و انگشتشو یهو تا نصفه فرو کرد سرمو فرو کردم تو گردنش شروع کردم آه کشیدن یکم با کونم بازی کرد رو زانونشست دکمه شلوارمو باز کرد با وحشی ترین حالت ممکن شلوارمو با ضرب داد پایین ،سرشو برد لای پام چنان میخورد و میک میزد مث تشنه ای که به اب رسیده مقنعه رو گرفتم جلو دهنم تا جیغ نزدم فقط خودمو تکون میدادم طاقت نیاوردم گفتم امیر میک بزن بخورش مال تو آخ امیر دارم کلافه میشم ابمو بیار سرشو فشار میدادم تو کسم با دو دستشو لپای کونمو گرفت فشار میداد سمت جلو زبونشو میکرد تو درمیاورد دیگه نمی تونستم چنان میک زد کسمو که احساس کردم از بلندی سقوط کردم سرشو بیرون اورد آبم دور لبش پخش شده بود ،رونای تپلم خیس بود گفتم امیر دستمال ندارم همه جام خیس ،اول زبونشو رو کسم کشید وقتی تقریبا تمیز شد شورتمو داد بالا تو چشمام زل زد کسمو از رو شرت بوس کرد دلم ضعف رفت با این کارش میدونستم عاشقمه،با دستش اطراف کسمو تمیز کردم گفتم امیر دستات کثیف شد که کرد دهنش گفت تمیز شد شلوار مو خودش کشید بالا میدونست بی حالم لبامو بوسید گفت خیلی میخوامت منو نشوند رو صندلی و رفت ،همه این اتفاقا تو پنج دقیقه اتفاق افتاد ولی یکی از بهترین روزای زندگیم شد
نوشته: طناز 76
#سکس_خشن #دانشجویی
من طنازم ۲۴سالمه این از اونجایی که خیلی جذاب و سکسی هستم کلی اتفاق برام افتاده،این اتفاق برای چند ساله پیشه دوران دانشگاه ،من رشته ادبیات انگلیسی درس میخوندم ،اطرافم پسر زیاد بود که درخواست دوستی میدادن ولی کم پیش میومد از کسی خوشم بیاد چون من از قیافه های مردونه خوشم میاد ،یه پسری بود رشته گیریم بعضی کلاسامون مشترک بود میدیدم تو سلف دنبالم میاد ،یا کافه هایی که میرفتم ،یبار داشتم میرفتم داخل کوچه دانشگاه با دوستم سیگار بکشم دنبالم بود گفت خیلی ازت خوشم میاد شمارمو بگیر ،خلاصه ازاونجایی که خیلی پیگیرم بود یه جور خاصی نگام میکرد که خیس میشدم گفتم بذار یه مدت باهاش بمونم ،دوستیمون هرروز صمیمی تر میشد و امیر عاشق تر انقدر که اگه یه دعوا کوچیک هم میکردم عصبی میشد وگریه میکرد خیلی سعی میکرد بهم نزدیک بشه و بهم دست بزنه ولی خب من اجازه نمیدادم میخواستم تشنه بمونه،یه روز که زباد محلش نمیکردم میدیدم عصبی کلافس ولی گفتم بذار یذره تو کف بمونه قدرمو بیشتر بدونه،کلاسای دانشگاه دوربین نداره ،بعد ازاینکه تو سلف قهوه مو خوردم به دوستم گفتم حوصله ندارم میرم سرکلاس توام هر موقع خواستی بیا و اون قبول کرد ،راهرو کسی نبود اکثر بچه ها پایین بودن ،در کلاس و باز کردم رفتم داخل تا بستم یکی دستمو گرفت برگشتم دیدم امیره منو محکم کوبند به دیوار از ترس و هیجان نفس نفس میزدم خودشو چسبوند بهم قفسه سینم از هیجان بالا پایین میشد صورتشو اورد جلو لبام نیمه باز بود ،زبونمو کشیدم رو لبام تا تربشه تا اومدم بگم چیکار میکنی تند تند زبونشو میکشید رو لبام انگار که داری یه چیزیو لیس میزنی ،یه جوری شدم بیشتر می خواستم گفتم آی امیر چیکارمیکنی گفت هیشش حالم بده جواب منو نمیدی مقنعمو داد بالا زیر مانتوم تاپمشکی پوشیده بودم که به پوسفید سفیدم خیلی میومد شروع کرد از خط سینم تا گلمو زبون زدن گفت میخوامت طناز دیوونه گاییدنتم ،یکم ترسیدم ولی حال خوبم بیشتر از ترس بود میدونستم بهم آسیب نمیزنه منم ادامه دادم آه امیر میخوامت گفت کیرم کستو میخواد دکمه اول مانتمو باز کرد چنان سینمو فشار داد دردم اومد گفتم امیر آی آروم گفت خفه شو تا جرت ندادم جواب منو نمیدی گفتم ببخشید گفت ساکت سینمو درآورد و تاجایی که امکان داشت کرد داخل دهنش میک زد احساس کرد پاهام سست شد اونم اینم خوب فهمید دستشو انداخت پشت کمرم بعد از چنددقیقه کع سینم از گاز و فشار سرخ شد اومد لبامو خوردن دستشو برد پشت کمرم از شرت رد کرد اومدم دستشو بگیرم اخم کرد و با دست چپش دستمو گرفت به سوراخ کونم که رسید دستشو رو سوراخم حرکت داد ضعف کردم با ناله گفتم امیر گفت میدونی چقد تو کف کونت بودم ،انگشتتو دراورد بالذت کرد دهنش دوباره برد داخل آروم اروم فرو کرد بغلش کردم آه امیر کاش جرم بدی دیگه نمی تونم کونمو پاره کن میخاره آه کیرت بکن توش ،میخوام کس و کونمو خونی کنی اه لعنتی دیدم با حرفام حشری شد و انگشتشو یهو تا نصفه فرو کرد سرمو فرو کردم تو گردنش شروع کردم آه کشیدن یکم با کونم بازی کرد رو زانونشست دکمه شلوارمو باز کرد با وحشی ترین حالت ممکن شلوارمو با ضرب داد پایین ،سرشو برد لای پام چنان میخورد و میک میزد مث تشنه ای که به اب رسیده مقنعه رو گرفتم جلو دهنم تا جیغ نزدم فقط خودمو تکون میدادم طاقت نیاوردم گفتم امیر میک بزن بخورش مال تو آخ امیر دارم کلافه میشم ابمو بیار سرشو فشار میدادم تو کسم با دو دستشو لپای کونمو گرفت فشار میداد سمت جلو زبونشو میکرد تو درمیاورد دیگه نمی تونستم چنان میک زد کسمو که احساس کردم از بلندی سقوط کردم سرشو بیرون اورد آبم دور لبش پخش شده بود ،رونای تپلم خیس بود گفتم امیر دستمال ندارم همه جام خیس ،اول زبونشو رو کسم کشید وقتی تقریبا تمیز شد شورتمو داد بالا تو چشمام زل زد کسمو از رو شرت بوس کرد دلم ضعف رفت با این کارش میدونستم عاشقمه،با دستش اطراف کسمو تمیز کردم گفتم امیر دستات کثیف شد که کرد دهنش گفت تمیز شد شلوار مو خودش کشید بالا میدونست بی حالم لبامو بوسید گفت خیلی میخوامت منو نشوند رو صندلی و رفت ،همه این اتفاقا تو پنج دقیقه اتفاق افتاد ولی یکی از بهترین روزای زندگیم شد
نوشته: طناز 76
ساناز اومد شیوا رو از دست من نجات بده
#سکس_خشن #خیانت #تریسام
به گمونم شیوا یه رگش مغولی بود اصلا حروم زاده. با اون دوست کیری ِ بد اخمش، ساناز. از این کُسای ریزه میزه ی کردنی. صورتش شکل اَن بود شیوا، عین پسرا بود حتی ، سینه های بزرگ و کون ِ چشم نواز. کلا یه ذره تاپاله بود ولی خب، نمیدونم سر چی، خیلی دوسم داشت.تازه چشماشم بود. چشماش، وقتی که می خندید از ته دل، کار خودش رو می کرد تو قلقلک زیر شکمت.مث اسب ِ بارکش می تونست ساعت ها زیر ِ کیر دووم بیاره و تازه تهش بچرخه با صدای خمارش بت بگه : بازم میخوام. بازم بکنیم ؟. توام اگه نمیخواستی مهربون و بامزه میومد جلو پاهات می نشست و آروم با دول خوابت ور می رفت و بعد زیپتو پایین می کشید و به ظرافت جراحا دستشو سر می داد تو شلوارت ، زیر شرتت. انگشتای گوشتیش دور کیرت حلقه می شد و بیرونش می کشید از تو شلوارت. بعدم انقدر عجیب و عمیق، می خورد و می خورد که نتونی نکنیش. می شد پشت به پشت چندین بار وحشیانه باهاش خوابید و بازم ادامه داد تازه. بار دوم بود و داشتم تمام تلاشم رو میکردم که همزمان با تلمبه زدن ِ داگی، انگشت ِ شصتمو فرو کنم تو کونش. درد داشت و هی دستم رو پس می زد. منم هی فشار ِ ضربه هام رو بیشتر می کردم تا صداش بیشتر در بیاد. همیشه یه جایی میرسه که سرت از خوشی و کمی اکسیژن گیج میره و کس و کون و کیر و پستون دیگه معنی فیزیکی خودشون رو از دست میدن. همه چیز اون لحظه میشه واست یه حس گنگ و سنگین. یه چیزه انتزاعی بی ربط. یه بادکنک پر آب که باید بترکه. یه چیز نرم که باید پاره بشه . یه غار بی ته که فرو می غلطی توش. اون وقت،تو یک لحظه، بزرگترین لذت دنیا برات میشه، بیشترین لذتی که می تونی به طرفت بدی، تو رختخواب. حس بیشتر خواستنش رو تو تغییر شیوه ی جیغ کشیدنش می فهمیدم. فقط به تلمبه زدن فکر می کنی و جر دادنش. سفت و سفت تر کردنش. در آوردن بیشتر صداش. جیغش.نالش. آه کشیدنش. ضربه های محکم تر رو لپ سرخ شده ی کونش و فرو کردن اروم شصتم تا نصفه تو تنگی سفت شده ی کونش وسط یه جیغ بلند. تو رفت و برگشت کیرم یه لحظه توقف می کنم. میزارم تا دسته توش باشه و دست نگه می دارم. دست آزادم و از بغل می بردم بین پاهاش و چوچولشو سفت فشار میدم.میلرزه بدنش زیر دستام. بعد شروع می کنم به بازی و چپ راست کردنش. همزمان تو گوشش میگم : شل کن شیوا … شلش کن . میخوام جلوتر برم. میخوای تا ته بکنم ؟ میخوای سفت بکنم ؟ چی میخوای شیوا ؟ بگو بهم. حرف نمیتونه بزنه دوباره یه جوری زیر دستام میلرزه که خوشم میاد. شروع میکنم به تلمبه. از آروم به تند. توش خشک شده و کیرم سخت تو و بیرون می شه.اون انگار دردش میاد. انگارم که خوششم میاد از درد کشیدنش. شستم حالا جاش باز تره. تا نیمه بندش بیرون میارم و تو می کنم. سوراخش جمع می شه یه ذره و دوباره باز می شه. تف می کنم روش . با هر بار تلمبه یه بند بیشتر فرو می کنم تو تنگی ِ کون شل شدش. سرشو برمیگردونه میگه : تورو خدا نکن پانتا، خیلی درد داره. میگم دردش میره دختر، نمیخوای یه بارم تجربه کنی ؟ برمیگرده. تو این فاصله من تا ته انگشتمو فرو کردم اون تو و اون یه آخ بلند میکشه که درد قاطی شهوت توش داره. من نمی دونم چرا از درد کشیدنش بیشتر تحریک میشم و دوست دارم که بیشتر بهش درد بدم. مخصوصا وقتی هر بار شیوا بلند جیغ میکشید، سریع قیافه ی ساناز میومد تو مخم که الان تو حال نشسته و داره چیکار می کنه ؟. ساناز از من بدش میومد. حسابی. هزار بار زیر پای شیوا نشسته بود که با من بهم بزنه. منم تپ و توپ می شاشیدم به هیکلش البته دختره ی فسقلی رو. طبیعی بود البته. اون بچه مایه دار بود و ناز نازی، منم که یه آس و پاس ِ خیابونی وحشی. یه بار وسط کار نفهمیدم چی شد شروع کردم به زدن شیوا. مث سگ می زدمش و می کردمش. از دماغش خون میومد و تمام تنش سرخ بود و هق هق گریه می کرد و من بد تر می کردم. خیلی ترسید، خیلی گریه کرد، خیلی معذرت خواستم. آخرشم بخشید، ولی از اون به بعد تنها باهام نمیمونه. معمولان با ساناز میومد. از وحشی بودنم می ترسید هنوز و می فهمیدم که خوششم میاد اتفاقآ. خودش حتی یه وقتایی وسط خوردن کیرمو از دهنش می کشید بیرون و می گفت :فاز ِ تجاوز وردار. بعدم یه گاز نرم از سرش می گرفت که وحشی شم. تند تندم پشت بندش می بوسید سرش رو. منتها خشونت، بازی کردنش یه چیز بود و حس واقعیش چیز دیگه. چیزی که دوباره تو خونم داشت میزد بالا. موهاش و از پشت تو دستم می گیرم و می کشم تا سرش بیاد بالا. کیرم سنگ می شه از دیدن حس درد تو صورتش. سنگ تر و سفت تر. هلش میدم گوشه تخت. اروم اروم. تو سه کنج دیوار. هی هم جاشو تنگ تر می کنم. از دو طرف چسبیده به دیوار و شکل یه گره گوشتی شده، که قمبل کرده سمت من. انقدر تند تلمبه می زنم که دائم به دیوارا فشرده تر می شه. هر بار صدای جیغش بلند تر می شه و من هر لحظه سگ تر.صدای آه و نالش،
#سکس_خشن #خیانت #تریسام
به گمونم شیوا یه رگش مغولی بود اصلا حروم زاده. با اون دوست کیری ِ بد اخمش، ساناز. از این کُسای ریزه میزه ی کردنی. صورتش شکل اَن بود شیوا، عین پسرا بود حتی ، سینه های بزرگ و کون ِ چشم نواز. کلا یه ذره تاپاله بود ولی خب، نمیدونم سر چی، خیلی دوسم داشت.تازه چشماشم بود. چشماش، وقتی که می خندید از ته دل، کار خودش رو می کرد تو قلقلک زیر شکمت.مث اسب ِ بارکش می تونست ساعت ها زیر ِ کیر دووم بیاره و تازه تهش بچرخه با صدای خمارش بت بگه : بازم میخوام. بازم بکنیم ؟. توام اگه نمیخواستی مهربون و بامزه میومد جلو پاهات می نشست و آروم با دول خوابت ور می رفت و بعد زیپتو پایین می کشید و به ظرافت جراحا دستشو سر می داد تو شلوارت ، زیر شرتت. انگشتای گوشتیش دور کیرت حلقه می شد و بیرونش می کشید از تو شلوارت. بعدم انقدر عجیب و عمیق، می خورد و می خورد که نتونی نکنیش. می شد پشت به پشت چندین بار وحشیانه باهاش خوابید و بازم ادامه داد تازه. بار دوم بود و داشتم تمام تلاشم رو میکردم که همزمان با تلمبه زدن ِ داگی، انگشت ِ شصتمو فرو کنم تو کونش. درد داشت و هی دستم رو پس می زد. منم هی فشار ِ ضربه هام رو بیشتر می کردم تا صداش بیشتر در بیاد. همیشه یه جایی میرسه که سرت از خوشی و کمی اکسیژن گیج میره و کس و کون و کیر و پستون دیگه معنی فیزیکی خودشون رو از دست میدن. همه چیز اون لحظه میشه واست یه حس گنگ و سنگین. یه چیزه انتزاعی بی ربط. یه بادکنک پر آب که باید بترکه. یه چیز نرم که باید پاره بشه . یه غار بی ته که فرو می غلطی توش. اون وقت،تو یک لحظه، بزرگترین لذت دنیا برات میشه، بیشترین لذتی که می تونی به طرفت بدی، تو رختخواب. حس بیشتر خواستنش رو تو تغییر شیوه ی جیغ کشیدنش می فهمیدم. فقط به تلمبه زدن فکر می کنی و جر دادنش. سفت و سفت تر کردنش. در آوردن بیشتر صداش. جیغش.نالش. آه کشیدنش. ضربه های محکم تر رو لپ سرخ شده ی کونش و فرو کردن اروم شصتم تا نصفه تو تنگی سفت شده ی کونش وسط یه جیغ بلند. تو رفت و برگشت کیرم یه لحظه توقف می کنم. میزارم تا دسته توش باشه و دست نگه می دارم. دست آزادم و از بغل می بردم بین پاهاش و چوچولشو سفت فشار میدم.میلرزه بدنش زیر دستام. بعد شروع می کنم به بازی و چپ راست کردنش. همزمان تو گوشش میگم : شل کن شیوا … شلش کن . میخوام جلوتر برم. میخوای تا ته بکنم ؟ میخوای سفت بکنم ؟ چی میخوای شیوا ؟ بگو بهم. حرف نمیتونه بزنه دوباره یه جوری زیر دستام میلرزه که خوشم میاد. شروع میکنم به تلمبه. از آروم به تند. توش خشک شده و کیرم سخت تو و بیرون می شه.اون انگار دردش میاد. انگارم که خوششم میاد از درد کشیدنش. شستم حالا جاش باز تره. تا نیمه بندش بیرون میارم و تو می کنم. سوراخش جمع می شه یه ذره و دوباره باز می شه. تف می کنم روش . با هر بار تلمبه یه بند بیشتر فرو می کنم تو تنگی ِ کون شل شدش. سرشو برمیگردونه میگه : تورو خدا نکن پانتا، خیلی درد داره. میگم دردش میره دختر، نمیخوای یه بارم تجربه کنی ؟ برمیگرده. تو این فاصله من تا ته انگشتمو فرو کردم اون تو و اون یه آخ بلند میکشه که درد قاطی شهوت توش داره. من نمی دونم چرا از درد کشیدنش بیشتر تحریک میشم و دوست دارم که بیشتر بهش درد بدم. مخصوصا وقتی هر بار شیوا بلند جیغ میکشید، سریع قیافه ی ساناز میومد تو مخم که الان تو حال نشسته و داره چیکار می کنه ؟. ساناز از من بدش میومد. حسابی. هزار بار زیر پای شیوا نشسته بود که با من بهم بزنه. منم تپ و توپ می شاشیدم به هیکلش البته دختره ی فسقلی رو. طبیعی بود البته. اون بچه مایه دار بود و ناز نازی، منم که یه آس و پاس ِ خیابونی وحشی. یه بار وسط کار نفهمیدم چی شد شروع کردم به زدن شیوا. مث سگ می زدمش و می کردمش. از دماغش خون میومد و تمام تنش سرخ بود و هق هق گریه می کرد و من بد تر می کردم. خیلی ترسید، خیلی گریه کرد، خیلی معذرت خواستم. آخرشم بخشید، ولی از اون به بعد تنها باهام نمیمونه. معمولان با ساناز میومد. از وحشی بودنم می ترسید هنوز و می فهمیدم که خوششم میاد اتفاقآ. خودش حتی یه وقتایی وسط خوردن کیرمو از دهنش می کشید بیرون و می گفت :فاز ِ تجاوز وردار. بعدم یه گاز نرم از سرش می گرفت که وحشی شم. تند تندم پشت بندش می بوسید سرش رو. منتها خشونت، بازی کردنش یه چیز بود و حس واقعیش چیز دیگه. چیزی که دوباره تو خونم داشت میزد بالا. موهاش و از پشت تو دستم می گیرم و می کشم تا سرش بیاد بالا. کیرم سنگ می شه از دیدن حس درد تو صورتش. سنگ تر و سفت تر. هلش میدم گوشه تخت. اروم اروم. تو سه کنج دیوار. هی هم جاشو تنگ تر می کنم. از دو طرف چسبیده به دیوار و شکل یه گره گوشتی شده، که قمبل کرده سمت من. انقدر تند تلمبه می زنم که دائم به دیوارا فشرده تر می شه. هر بار صدای جیغش بلند تر می شه و من هر لحظه سگ تر.صدای آه و نالش،
دستاشو مشت کرده
#سکس_خشن #ارباب_و_برده
سلام رفقا این یه داستان bdsm که ترکیب واقعیت و تخیل امیدوارم بخونید و لذت ببرید. نظر فراموش نشه ممنون.
دستاشو مشت کرده ولی مطمئنم کتکم نمیزنه و این از همه چی بدتره اخرین باری که کتک نخوردم ۲۴ ساعت لخت با بندای محکم بسته شده بودم به درخت و اون هیچ توجهی بهم نمیکرد انگار وجود نداشتم، فقط با سگش بازی میکرد و من هرچی ضجه میزدم توجهی بهم نداشت… خیلی سعی کردم خودمو نگه دارم ولی نتونستم و خراب کاری کردم و خودمو کثیف کردم اونم دقیقا وقتی که از جلوم رد میشد با چشمای بی روح نگاهم کرد و با کارواش برگشت… یکم با ولوم و قدرتش ور رفت و بعدش فشار زیاد و سرمای شدید آب یخو تو بدنم حس کردم با آب شلاقم می زد و باور کنید از هر کابل و شلاقی دردناک تره رد خون مردگی هایی که در اثر فشار آب روی بدنم ایجاد شده بود مثل خط خطی های یه بچه رو دیوار نامفهوم ولی قشنگ بودن این بهترین هدیهای بود که میتونست بهم بده بعد از اینهمه بی توجهی عاشق رنجیام که ازش میکشم کاش زودتر خودمو خراب میکردم… دیگه نمیتونم تحمل کنم تقریبا تمام بدنم راه راه شده و به قول خودش گورخرش شدم سیف وردم یادم نمیاد… منگم… حتی دیگه دردو حس نمیکنم…
چشمامو باز میکنم میبینم تو تختم ولی نه تخت خوابم این یعنی بازی هنوز ادامه داره… بدنم چربه نمیدونم چه پماد، کرم، یا روغنی زده به تنم ولی دارو هارو خیلی خوب میشناسه. صدای پاش میاد قلبم از جاش داره کنده میشه به شدت ضعف دارم. در با صدای آزار دهنده ای باز میشه میدونم حق ندارم نگاهش کنم وگرنه تنبیهم سخت تر میشه وقتی تنبیه میشم حق ندارم صداش کنم یا حتی خطاب قرار بدمش بدون اینکه باهام حرف بزنه یا حتی نگاهم کنه میاد ظرف غذامو پرت میکنه رو زمین، از موهام میگیره میکشتم جلوی ظرف و صورتمو فرو میکنه تو غذای پوره مانندی که جلومه مطمئنم غذای سگه، معمولا به دستور آقا خودم برای سگشون درست میکنم اون غذارو (خیلی مقویه ولی بدمزه و بدبو) میدونم که باید ظرف جوری لیس بزنم که حتی نیاز به شستن نداشته باشه شروع میکنم با حق حق لیسیدن و خوردن که… یه صدای تیز و یه سوزش عمیق روی کونم حس میکنم درد تا مغز استخونم میره ولی حق ندارم جیغ بزنم اگه بزنم به سکوتش ادامه میده سکوت و بی توجهیش از گلوله هم برام دردناک تره…
تقریبا ظرف و تمیز کردم تا الان ۳۳ تا ضربه خوردم و اشک و غذایی که لیسش میزنم با هم قاطی شده ظرف دیگه کامل تمیز شده…
باهام صحبت میکنه: بشمار حیوون احمق، نشون بده که حداقل به درد شمردن میخوری و اونقدرا که نشون میدی بی ارزش نیستی.
اشک میریزم و با حقحق میشمارم ۳۴,۳۵,۳۶… ۶۶
آفرین گورخر باهوشی بودی که از اول شمردی وگرنه
اینو گفت… تشویقم کرد… از خوشحالی گریه میکردم و ضربه هارو میشمارم ۶۷,۶۸,۶۹…
از عصبانیتش کم شده بود دو روز بود که تنبیه میشدم و نایی برام نمونده بود ولی مثل یه حیوون خوب مطیعش بودم باید هر طور شده از خودم راضیش میکردم و گورخر خوبی میشدم. (وقتایی که گور خر میشم یعنی بیشتر تنبیها شلاق هستن یا به شلاق مربوطن و قراره تمام تنم راه راه بشه) هر پتی که دستور می داد میشدم گربه، سگ، موش، اسب هرچی که استاد دستور میدادن هیچوقت دوست نداشت ارباب یا آقا صداش کنم من تو دلم بهش میگفتم آقا…
هوا داره تاریک میشه، بانداژ شده با طناب از سقف آویزونم و پاهام بازن، طنابهای کنفی دور سینه هام به شدت سفتن و آزارم میدن درد تو وجودم همراه با لذت وصف نشدنیی در گردشه. انقدر تابلو عم که خودمو خیس کردم و کافیه استاد اراده کنن تا به اوج برسم…
به آخرای تنبیهم نزدیکیم مطمئنم چون بهم نگاه میکنه دیگه عصبانی نیست فقط با همون اقتدار و اخم همیشگیش تو چشمای حیوون حقیرش نگاه میکنه، همیشه آخرای تنبیه مهربون میشه و اجازه میده بعد از یه مدت طولانی ارضا بشم، با دردی که کف پام میپیچه به خودم میام ضربه بعدی رو روی کف پام حس میکنم و جیغ میزنم ترکه ها پشت سر هم فرود میان و من دارم معلق بین زمین و هوا فلک میشم و آب شهوتم رونامو خیس کرده… میاد بالا سرم وایمیسته بهم خیره میشه با لبخند میگه: هنوز تموم نشده گورخر فعلا باهات کار دارم
ولم میکنه و میره و با یه شمع قرمز بزرگ برمیگرده و روشنش میکنه از ترس ناله میکنم و اون بیرحمانه شمع رو میاره نزدیک نوک سینه هام نزدیک تر از همیشه با اولین قطره جیغ میزنم و اشکام سرازیر میشن فقط نمیدونم چرا این لای پای لعنتیم هر لحظه خیس و خیس تر میشه و بیشتر از همیشه هورنی میشم و استاد اینو خوب میدونه…
سینه هام کامل با شمع پوشیده شده و قرمزن، یکم تو هوا تابم میده و میاد جلو لبامو به دندون میگیره و دستشو میبره لای پاهام با اولین نشونه های ارگاسم دستشو برمیداره و یه چک محکم میزنه به سینه راستم (بیشتر پارافینا میریزن) بهم میگه: هنوز بهت اجازه ندادم آشغال هرزه پس مقاومت کن کثافت بارها و بارها ای
#سکس_خشن #ارباب_و_برده
سلام رفقا این یه داستان bdsm که ترکیب واقعیت و تخیل امیدوارم بخونید و لذت ببرید. نظر فراموش نشه ممنون.
دستاشو مشت کرده ولی مطمئنم کتکم نمیزنه و این از همه چی بدتره اخرین باری که کتک نخوردم ۲۴ ساعت لخت با بندای محکم بسته شده بودم به درخت و اون هیچ توجهی بهم نمیکرد انگار وجود نداشتم، فقط با سگش بازی میکرد و من هرچی ضجه میزدم توجهی بهم نداشت… خیلی سعی کردم خودمو نگه دارم ولی نتونستم و خراب کاری کردم و خودمو کثیف کردم اونم دقیقا وقتی که از جلوم رد میشد با چشمای بی روح نگاهم کرد و با کارواش برگشت… یکم با ولوم و قدرتش ور رفت و بعدش فشار زیاد و سرمای شدید آب یخو تو بدنم حس کردم با آب شلاقم می زد و باور کنید از هر کابل و شلاقی دردناک تره رد خون مردگی هایی که در اثر فشار آب روی بدنم ایجاد شده بود مثل خط خطی های یه بچه رو دیوار نامفهوم ولی قشنگ بودن این بهترین هدیهای بود که میتونست بهم بده بعد از اینهمه بی توجهی عاشق رنجیام که ازش میکشم کاش زودتر خودمو خراب میکردم… دیگه نمیتونم تحمل کنم تقریبا تمام بدنم راه راه شده و به قول خودش گورخرش شدم سیف وردم یادم نمیاد… منگم… حتی دیگه دردو حس نمیکنم…
چشمامو باز میکنم میبینم تو تختم ولی نه تخت خوابم این یعنی بازی هنوز ادامه داره… بدنم چربه نمیدونم چه پماد، کرم، یا روغنی زده به تنم ولی دارو هارو خیلی خوب میشناسه. صدای پاش میاد قلبم از جاش داره کنده میشه به شدت ضعف دارم. در با صدای آزار دهنده ای باز میشه میدونم حق ندارم نگاهش کنم وگرنه تنبیهم سخت تر میشه وقتی تنبیه میشم حق ندارم صداش کنم یا حتی خطاب قرار بدمش بدون اینکه باهام حرف بزنه یا حتی نگاهم کنه میاد ظرف غذامو پرت میکنه رو زمین، از موهام میگیره میکشتم جلوی ظرف و صورتمو فرو میکنه تو غذای پوره مانندی که جلومه مطمئنم غذای سگه، معمولا به دستور آقا خودم برای سگشون درست میکنم اون غذارو (خیلی مقویه ولی بدمزه و بدبو) میدونم که باید ظرف جوری لیس بزنم که حتی نیاز به شستن نداشته باشه شروع میکنم با حق حق لیسیدن و خوردن که… یه صدای تیز و یه سوزش عمیق روی کونم حس میکنم درد تا مغز استخونم میره ولی حق ندارم جیغ بزنم اگه بزنم به سکوتش ادامه میده سکوت و بی توجهیش از گلوله هم برام دردناک تره…
تقریبا ظرف و تمیز کردم تا الان ۳۳ تا ضربه خوردم و اشک و غذایی که لیسش میزنم با هم قاطی شده ظرف دیگه کامل تمیز شده…
باهام صحبت میکنه: بشمار حیوون احمق، نشون بده که حداقل به درد شمردن میخوری و اونقدرا که نشون میدی بی ارزش نیستی.
اشک میریزم و با حقحق میشمارم ۳۴,۳۵,۳۶… ۶۶
آفرین گورخر باهوشی بودی که از اول شمردی وگرنه
اینو گفت… تشویقم کرد… از خوشحالی گریه میکردم و ضربه هارو میشمارم ۶۷,۶۸,۶۹…
از عصبانیتش کم شده بود دو روز بود که تنبیه میشدم و نایی برام نمونده بود ولی مثل یه حیوون خوب مطیعش بودم باید هر طور شده از خودم راضیش میکردم و گورخر خوبی میشدم. (وقتایی که گور خر میشم یعنی بیشتر تنبیها شلاق هستن یا به شلاق مربوطن و قراره تمام تنم راه راه بشه) هر پتی که دستور می داد میشدم گربه، سگ، موش، اسب هرچی که استاد دستور میدادن هیچوقت دوست نداشت ارباب یا آقا صداش کنم من تو دلم بهش میگفتم آقا…
هوا داره تاریک میشه، بانداژ شده با طناب از سقف آویزونم و پاهام بازن، طنابهای کنفی دور سینه هام به شدت سفتن و آزارم میدن درد تو وجودم همراه با لذت وصف نشدنیی در گردشه. انقدر تابلو عم که خودمو خیس کردم و کافیه استاد اراده کنن تا به اوج برسم…
به آخرای تنبیهم نزدیکیم مطمئنم چون بهم نگاه میکنه دیگه عصبانی نیست فقط با همون اقتدار و اخم همیشگیش تو چشمای حیوون حقیرش نگاه میکنه، همیشه آخرای تنبیه مهربون میشه و اجازه میده بعد از یه مدت طولانی ارضا بشم، با دردی که کف پام میپیچه به خودم میام ضربه بعدی رو روی کف پام حس میکنم و جیغ میزنم ترکه ها پشت سر هم فرود میان و من دارم معلق بین زمین و هوا فلک میشم و آب شهوتم رونامو خیس کرده… میاد بالا سرم وایمیسته بهم خیره میشه با لبخند میگه: هنوز تموم نشده گورخر فعلا باهات کار دارم
ولم میکنه و میره و با یه شمع قرمز بزرگ برمیگرده و روشنش میکنه از ترس ناله میکنم و اون بیرحمانه شمع رو میاره نزدیک نوک سینه هام نزدیک تر از همیشه با اولین قطره جیغ میزنم و اشکام سرازیر میشن فقط نمیدونم چرا این لای پای لعنتیم هر لحظه خیس و خیس تر میشه و بیشتر از همیشه هورنی میشم و استاد اینو خوب میدونه…
سینه هام کامل با شمع پوشیده شده و قرمزن، یکم تو هوا تابم میده و میاد جلو لبامو به دندون میگیره و دستشو میبره لای پاهام با اولین نشونه های ارگاسم دستشو برمیداره و یه چک محکم میزنه به سینه راستم (بیشتر پارافینا میریزن) بهم میگه: هنوز بهت اجازه ندادم آشغال هرزه پس مقاومت کن کثافت بارها و بارها ای
تولد رامتین
#اولین_سکس #سکس_خشن #تولد
سلام من ملینام ۱۸ سالمه قد ۱۶۸ شکم پهلو تخت ولی سینه های ۷۵ سفید هلویی با پاهام خیلی گوشتیه باسنمم همینطور بدنم سفیده سفیده موهام بلنده تا دم باسنم از بچگی به قول معروف قرو فرم زیاد بود خیلی ناز داشتم عین پرنسسا همیشه باهام رفتار میشد و هر کسیو محل نمیدادم از ۱۶ سالگی که وارد این داستانا شدم خودمو شناختم هرکی پیدا میشد جلو خوشگلیم عین برده بود فرمان و همیشه حس سر تری و قدرت داشتم هیچ کس نمیتونست بر عکسشو رقم بزنه که اون به من برتری داشته باشه یه داداش دارم به اسم مهدی که ۲۰ سالشه همیشه هوامو داشته و خیلی دوسش دارم مهدی یه رفیق قدیمی داره به اسم رامتین که هم سن داداشمه از بچگی میدیدمش ولی خب اونا همیشه باهم بودن زیاد با من کاری نداشت گذشت تا تولد رامتین که مهدی به من گف جمع قاطیه رامتین گفته به ملینا بگو حاضر شه از رامتین بگم قد بلند ۱۹۰ و خورده ای یه ادمی که هر وقت من دیدم دخترا بهش نخ میدادن خیلی خوشگل و خوش استایل ۲ سال بود اونجوری ندیده بودمش باشگاهم شروع کرده بود واقعا جذاب بود و به شدت مهربون که به تنها کسی که حسرت خوردم یه مدت دوست دخترش بود که به رامتین خیانت کرد پنج شنبه شد تولد رامتین ک دیدم داره زنگ میزنه گفتم جونم رامتین گفت حاضر شو خودم میام دنبالت حالا که افتخار دادی بیای گفتم چشم پشت بندش مهدی زنگ زد من کار دارم تو با رامتین برو ی سر همی مشکی پوشیدم تا دم رونم از رون به پایین لخت بالا تنه هم سینه هام تو چش موهامم باز کرده بودم ی صندل بندی پوشیدم بنداش دور پاهام تا ساقم بود ک لاکام توش میدرخشید ی ارایش خوشگل تا ساعت ۸ ک رامتین زنگ زد بیا پایین تو ماشینش نشسته بود از تو شیشه که منو دید هنگ کرد گف اوهووو چه خبره مگه جنگه گفتم یه رامتین ک بیشتر نداریم نشستم جلو کلی صحبت کرديم خندیدیم میز چیدیم رامتین اصلا هول نبود هر کاری میکردی نگاه کنه باز نمیکرد تا بقیه رفیقاش اومدن کلی گفتیم زدیم خندیدیم رقصیدیم خوردیم از بچگی رامتین ساقی جمع بود همیشه اون میریخت ساعت ۱ونیم همه خمار خسته پاشدن که برن رامتین گفت افتری داریم صبر کنید کجا با این عجله مهدی گفت من دارم بیهوش میشم رامتین و یه ۵ نفر دیگه پشت مهدی رفتن مهدی به من گفت ملی میای؟ گفتم نه میمونم که رامتین گف برو من میرسونمش فقط یه رفیقمون سهیل با دوست دخترش موند خیلی خورده بودم چشام جایی رو نمیدید کز کرده بودم پیش رامتین ساعت ۳ بود که سهیل گفت ما دیگه داریم پاره میشیم بازم تولدت مبارکو رفتن سرم رو سینه رامتین بود موهامو ناز میکرد یه آن دستشو گذاشت رو رونم لا رونام چفت کردم دستشو با اون دست یه پیک دیگه خورد موهامو بو کشید سرمو بوس کرد گف پاشو من ترو برسونم پاشدم دم در نزدیک بود بیوفتم که دیدم گرفت منو رامتین گف خوبی چشاش قرمز بود دستاش دور کمرم بود هیچی نگفتم فقط لبامو گذاشتم رو لباش اروم دستشو آورد رو باسنم چشاشو بست لبامو میخورد وای ک چقدر خوب بود داشتم موفق میشدم با دستاش گلومو گرفت چسبوندم به دیوار وحشیانه لبامو میخورد تو دستاش بودم دوباره منو کشید تو بغلش با دستاش لباسمو داد بالا همینجوری که لب میگرفتیم کونمو چنگ میزد نفهمیدم کی به تخت رسیدیم دکمه های پیرهنشو باز میکردم ناخونامو رو تنش میکشیدم افتاد روم دستامو بالا سرم قفل کرد لبامو ول نمیکرد زورم بهش نمیرسید چون عاشقش بودم لخت بودم فقط یه شرت مشکی پام بود با دستای بزرگش انقدر سینه هامو مالوند که درد میگرفت محکم میخورد کمرشو چنگ میزدم سینه هامو با گردنمو پشت سر هم میخورد کبود میکرد دم گوشش نفس نفس میزدم داشت دیوونم میکرد پاهامو از هم باز کرد دستشو گذاشت رو کصم از روی شرت خیس خیس بود اروم میمالید ی اووف گف پاهامو داد بالا شرتمو از تو پام دراورد کص سفید صورتیم داشت دیوونش میکرد ی حالت اسپنک طور رو کصم زد ک صدام رفت بالا سرشو به کصم نزدیک کرد نفساش میخورد که اولین زبونو کشید تموم تنم ضعف کرد فوق العاده میخورد زبونش داعم میچرخید اب کصم عین رود میریخت تو دهنش رونامو چنگ میزد فقط ناله میکردم رونای تپلمو چفت کردم دور سرش با سرعت ارضا شدم اون هنوز داشت میخورد داشتم میمردم قربون صدقش میرفت اومد بالا لبامو میخورد چونمو با دستاش گرفت اورد سمت خودش گفت توله بلدی؟ هوممم؟ زدم تخت سینش خوابید رو تخت کمر بندشو باز کردم شلوارشو با کمک خودش دادم پایین یه شرت ابی پاش بود ک انگار ۲ کیلو سنگ تو شرتش بود داشتم کیرشو از رو شرت میمالیدم سفت سفت شده بود زیر شورت واقعا گنده بود ترس افتاده بود به تنم شرتشو که از پاش دراوردم فهمیدم امشب جر میخورم قد ساعد دستم بود ۲۰ سانت کیر کلفت رگ دار جلوم بود یه رگ خوشگل گنده دور کیرش حلقه زده بود ی لیس از پایین تا بالای کیرش زدم بوسش کردم کیرشو من وسواسی تر تمیز که همیشه همه چیم تمیز بودو مال خودم بود الان یه ک
#اولین_سکس #سکس_خشن #تولد
سلام من ملینام ۱۸ سالمه قد ۱۶۸ شکم پهلو تخت ولی سینه های ۷۵ سفید هلویی با پاهام خیلی گوشتیه باسنمم همینطور بدنم سفیده سفیده موهام بلنده تا دم باسنم از بچگی به قول معروف قرو فرم زیاد بود خیلی ناز داشتم عین پرنسسا همیشه باهام رفتار میشد و هر کسیو محل نمیدادم از ۱۶ سالگی که وارد این داستانا شدم خودمو شناختم هرکی پیدا میشد جلو خوشگلیم عین برده بود فرمان و همیشه حس سر تری و قدرت داشتم هیچ کس نمیتونست بر عکسشو رقم بزنه که اون به من برتری داشته باشه یه داداش دارم به اسم مهدی که ۲۰ سالشه همیشه هوامو داشته و خیلی دوسش دارم مهدی یه رفیق قدیمی داره به اسم رامتین که هم سن داداشمه از بچگی میدیدمش ولی خب اونا همیشه باهم بودن زیاد با من کاری نداشت گذشت تا تولد رامتین که مهدی به من گف جمع قاطیه رامتین گفته به ملینا بگو حاضر شه از رامتین بگم قد بلند ۱۹۰ و خورده ای یه ادمی که هر وقت من دیدم دخترا بهش نخ میدادن خیلی خوشگل و خوش استایل ۲ سال بود اونجوری ندیده بودمش باشگاهم شروع کرده بود واقعا جذاب بود و به شدت مهربون که به تنها کسی که حسرت خوردم یه مدت دوست دخترش بود که به رامتین خیانت کرد پنج شنبه شد تولد رامتین ک دیدم داره زنگ میزنه گفتم جونم رامتین گفت حاضر شو خودم میام دنبالت حالا که افتخار دادی بیای گفتم چشم پشت بندش مهدی زنگ زد من کار دارم تو با رامتین برو ی سر همی مشکی پوشیدم تا دم رونم از رون به پایین لخت بالا تنه هم سینه هام تو چش موهامم باز کرده بودم ی صندل بندی پوشیدم بنداش دور پاهام تا ساقم بود ک لاکام توش میدرخشید ی ارایش خوشگل تا ساعت ۸ ک رامتین زنگ زد بیا پایین تو ماشینش نشسته بود از تو شیشه که منو دید هنگ کرد گف اوهووو چه خبره مگه جنگه گفتم یه رامتین ک بیشتر نداریم نشستم جلو کلی صحبت کرديم خندیدیم میز چیدیم رامتین اصلا هول نبود هر کاری میکردی نگاه کنه باز نمیکرد تا بقیه رفیقاش اومدن کلی گفتیم زدیم خندیدیم رقصیدیم خوردیم از بچگی رامتین ساقی جمع بود همیشه اون میریخت ساعت ۱ونیم همه خمار خسته پاشدن که برن رامتین گفت افتری داریم صبر کنید کجا با این عجله مهدی گفت من دارم بیهوش میشم رامتین و یه ۵ نفر دیگه پشت مهدی رفتن مهدی به من گفت ملی میای؟ گفتم نه میمونم که رامتین گف برو من میرسونمش فقط یه رفیقمون سهیل با دوست دخترش موند خیلی خورده بودم چشام جایی رو نمیدید کز کرده بودم پیش رامتین ساعت ۳ بود که سهیل گفت ما دیگه داریم پاره میشیم بازم تولدت مبارکو رفتن سرم رو سینه رامتین بود موهامو ناز میکرد یه آن دستشو گذاشت رو رونم لا رونام چفت کردم دستشو با اون دست یه پیک دیگه خورد موهامو بو کشید سرمو بوس کرد گف پاشو من ترو برسونم پاشدم دم در نزدیک بود بیوفتم که دیدم گرفت منو رامتین گف خوبی چشاش قرمز بود دستاش دور کمرم بود هیچی نگفتم فقط لبامو گذاشتم رو لباش اروم دستشو آورد رو باسنم چشاشو بست لبامو میخورد وای ک چقدر خوب بود داشتم موفق میشدم با دستاش گلومو گرفت چسبوندم به دیوار وحشیانه لبامو میخورد تو دستاش بودم دوباره منو کشید تو بغلش با دستاش لباسمو داد بالا همینجوری که لب میگرفتیم کونمو چنگ میزد نفهمیدم کی به تخت رسیدیم دکمه های پیرهنشو باز میکردم ناخونامو رو تنش میکشیدم افتاد روم دستامو بالا سرم قفل کرد لبامو ول نمیکرد زورم بهش نمیرسید چون عاشقش بودم لخت بودم فقط یه شرت مشکی پام بود با دستای بزرگش انقدر سینه هامو مالوند که درد میگرفت محکم میخورد کمرشو چنگ میزدم سینه هامو با گردنمو پشت سر هم میخورد کبود میکرد دم گوشش نفس نفس میزدم داشت دیوونم میکرد پاهامو از هم باز کرد دستشو گذاشت رو کصم از روی شرت خیس خیس بود اروم میمالید ی اووف گف پاهامو داد بالا شرتمو از تو پام دراورد کص سفید صورتیم داشت دیوونش میکرد ی حالت اسپنک طور رو کصم زد ک صدام رفت بالا سرشو به کصم نزدیک کرد نفساش میخورد که اولین زبونو کشید تموم تنم ضعف کرد فوق العاده میخورد زبونش داعم میچرخید اب کصم عین رود میریخت تو دهنش رونامو چنگ میزد فقط ناله میکردم رونای تپلمو چفت کردم دور سرش با سرعت ارضا شدم اون هنوز داشت میخورد داشتم میمردم قربون صدقش میرفت اومد بالا لبامو میخورد چونمو با دستاش گرفت اورد سمت خودش گفت توله بلدی؟ هوممم؟ زدم تخت سینش خوابید رو تخت کمر بندشو باز کردم شلوارشو با کمک خودش دادم پایین یه شرت ابی پاش بود ک انگار ۲ کیلو سنگ تو شرتش بود داشتم کیرشو از رو شرت میمالیدم سفت سفت شده بود زیر شورت واقعا گنده بود ترس افتاده بود به تنم شرتشو که از پاش دراوردم فهمیدم امشب جر میخورم قد ساعد دستم بود ۲۰ سانت کیر کلفت رگ دار جلوم بود یه رگ خوشگل گنده دور کیرش حلقه زده بود ی لیس از پایین تا بالای کیرش زدم بوسش کردم کیرشو من وسواسی تر تمیز که همیشه همه چیم تمیز بودو مال خودم بود الان یه ک
بهترین سکسی که داشتم
#سکس_خشن #گی
دفعه پنجم بود که باهاش قرار میزاشتم. دیگه هردومون میدونستیم چجور سکسی میخوایم.
از شب قبلش شیو کرده بودم. رفتم دستشویی خودمو خالی کردم. تقریبا ساعت ۱۱ شب بود. بهش پیام دادم حرکت کنم؟
که گفت حرکت کن. ساعتای ۱۱ و نیم بود رسیدم. زنگ درو زدم و در باز کرد. تا رفتم تو امیر شروع کردن از لب گرفتن بعد دو دقیقه گفت زانو بزن. شلوار و شرتش درآورد شروع کردم براش ساک زدن. پنج دقیقه ای واسش ساک میزدم که کیرشو درآورد. یک تف توی دهنم انداخت و ایندفعه سرم و گرفت تا ته حلقم فقط تلمبه میزد. وقتی از دهنم خسته شد یه سیلی بهم زد و گفت برو توی اتاق. رفتم و خودش هم روی تخت دراز کشید بهم گفت کیرم و بکن توی دهنت و هیچ حرکتی نکن تا گوشیمو چک کنم. حدود ده دقیقه کیرش توی دهنم بود و اون بی اعتنا به من با گوشیش کار میکرد. وقتی کارش تموم شد حالا دوباره میخواست دهنمو بگاد. بلند شد و من دوباره جلوش زانو زدم یک تف انداخت توی دهنمو و بعد دوباره شروع کرد گاییدن دهنم.
حالا دیگ وقت گاییدن کونم بود روی تخت داگی شدم. تف انداخت روی سوراخم میخواست کارو شروع کنه که تلفنش زنگ خورد. گفت باید جواب بده. بهم گفت چهار دست و پا جلو پام بشین و هیچ زری نزن. اطاعت کردم. جلوش چهار دست و پا نشستم . پاهاش و گذاشت روی کمرم و گوشیش جواب داد. از سر کارش بود. یه پنج دقیقه ای حرف زد و توی کل اون مدت من مثل یک پایه واسه پاهاش بودم. وقتی تلفنش تموم شد بهم گفت بیا ساک بزن. یکم که دهنمو گایید داگی شدم. شروع کرد گاییدن کونم و هی اسپنک میزد. بعد چند دقیقه گفت به پشت دراز بکش. دراز کشیدم و اومد روم شروع کرد به گاییدن.در همین حین کمربندشو از کنار تخت برداشت و دور گردنم فیکس کرد وقتی از گاییدن کونم خسته شد کمربندشو گرفت دستش و از تخت اومد پایین و از اتاق رفت بیرون منم چهار دست و پا پشت سرش میرفتم. رسیدیم به آشپزخانه. یه لیوان آب خورد و دوباره منو کشوند سمت اتاق. وسط حال وایساد. باید براش ساک میزدم. با گفتن ساک بزن توله کونی ساک زدن شروع کردم.بعدش رفتم سراغ خایه هاش. یه دقیقه کامل تو دهنم داشتن خیس میخوردن. وقتی ساک زدنم تموم شد منو کشوند دوباره توی اتاق. با یک سیلی دوباره داگی شدم. داشت با تلمبه های سریع و قدرتیشمنو می گایید که سرم گذاشت روی تخت و حین داگی پاش گذاشت روی سرم. روی ابرا بودم قشنگ. کم کم داشت آبش میومد. تصمیم گرفته بود آبش بده بخورم. منو آورد پایین و شروع کردم براش ساک زدن. اونقدر ساک زدم تا آبش اومد کلشو توی دهنم خالی کرد. بهم گفت اول آبمو نشون میدی بعد قورتش میدی. با چشم گفتن وظیفمو انجام دادم. وقتی
آبشو خوردم کیرشو با دهنم تمیز کرد. به رسم همیشه بعد سکس ازش تشکر کردم. اونم یه سیلی زد توی صورتمو گفت حالا میتونی بری دستشویی و خودتو تمیز کنی.
نوشته: رها کونی
#سکس_خشن #گی
دفعه پنجم بود که باهاش قرار میزاشتم. دیگه هردومون میدونستیم چجور سکسی میخوایم.
از شب قبلش شیو کرده بودم. رفتم دستشویی خودمو خالی کردم. تقریبا ساعت ۱۱ شب بود. بهش پیام دادم حرکت کنم؟
که گفت حرکت کن. ساعتای ۱۱ و نیم بود رسیدم. زنگ درو زدم و در باز کرد. تا رفتم تو امیر شروع کردن از لب گرفتن بعد دو دقیقه گفت زانو بزن. شلوار و شرتش درآورد شروع کردم براش ساک زدن. پنج دقیقه ای واسش ساک میزدم که کیرشو درآورد. یک تف توی دهنم انداخت و ایندفعه سرم و گرفت تا ته حلقم فقط تلمبه میزد. وقتی از دهنم خسته شد یه سیلی بهم زد و گفت برو توی اتاق. رفتم و خودش هم روی تخت دراز کشید بهم گفت کیرم و بکن توی دهنت و هیچ حرکتی نکن تا گوشیمو چک کنم. حدود ده دقیقه کیرش توی دهنم بود و اون بی اعتنا به من با گوشیش کار میکرد. وقتی کارش تموم شد حالا دوباره میخواست دهنمو بگاد. بلند شد و من دوباره جلوش زانو زدم یک تف انداخت توی دهنمو و بعد دوباره شروع کرد گاییدن دهنم.
حالا دیگ وقت گاییدن کونم بود روی تخت داگی شدم. تف انداخت روی سوراخم میخواست کارو شروع کنه که تلفنش زنگ خورد. گفت باید جواب بده. بهم گفت چهار دست و پا جلو پام بشین و هیچ زری نزن. اطاعت کردم. جلوش چهار دست و پا نشستم . پاهاش و گذاشت روی کمرم و گوشیش جواب داد. از سر کارش بود. یه پنج دقیقه ای حرف زد و توی کل اون مدت من مثل یک پایه واسه پاهاش بودم. وقتی تلفنش تموم شد بهم گفت بیا ساک بزن. یکم که دهنمو گایید داگی شدم. شروع کرد گاییدن کونم و هی اسپنک میزد. بعد چند دقیقه گفت به پشت دراز بکش. دراز کشیدم و اومد روم شروع کرد به گاییدن.در همین حین کمربندشو از کنار تخت برداشت و دور گردنم فیکس کرد وقتی از گاییدن کونم خسته شد کمربندشو گرفت دستش و از تخت اومد پایین و از اتاق رفت بیرون منم چهار دست و پا پشت سرش میرفتم. رسیدیم به آشپزخانه. یه لیوان آب خورد و دوباره منو کشوند سمت اتاق. وسط حال وایساد. باید براش ساک میزدم. با گفتن ساک بزن توله کونی ساک زدن شروع کردم.بعدش رفتم سراغ خایه هاش. یه دقیقه کامل تو دهنم داشتن خیس میخوردن. وقتی ساک زدنم تموم شد منو کشوند دوباره توی اتاق. با یک سیلی دوباره داگی شدم. داشت با تلمبه های سریع و قدرتیشمنو می گایید که سرم گذاشت روی تخت و حین داگی پاش گذاشت روی سرم. روی ابرا بودم قشنگ. کم کم داشت آبش میومد. تصمیم گرفته بود آبش بده بخورم. منو آورد پایین و شروع کردم براش ساک زدن. اونقدر ساک زدم تا آبش اومد کلشو توی دهنم خالی کرد. بهم گفت اول آبمو نشون میدی بعد قورتش میدی. با چشم گفتن وظیفمو انجام دادم. وقتی
آبشو خوردم کیرشو با دهنم تمیز کرد. به رسم همیشه بعد سکس ازش تشکر کردم. اونم یه سیلی زد توی صورتمو گفت حالا میتونی بری دستشویی و خودتو تمیز کنی.
نوشته: رها کونی
ایکس
#ارباب_و_برده #سکس_خشن #بی_دی_اس_ام
دو ساعته به صلیب x شکل کشیدمش و یه بند داره التماس میکنه ولی کافی نیست باید زجرو تو صداش بشنوم الان فقط درد داره همین. میرم تو فکر((هه اصلا جذاب نیست درد… درد مهم نیست همه میتونن دردو تحمل کنن این زجره که یه برده بی ارزش باید بتونه بخاطر من تحملش کنه که شاید بشه خودشو ثابت کنه)) صدای گریهشو میشنوم ولی گوش نمیکنم مشغول مرتب کردن ابزار و اسباب بازیامم رو دیوار و میز، عمدا نامرتب میچینمشون از بی نظمی لذت میبرم، چشمم میخوره به الکترود فیزیوتراپی که ازش برای برق بازی استفاده میکنم، ازش خوشم میاد و کامل سیستمو (ترانس، سیمها، الکترود و پد) برمیدارم میرم سمتش اسمش یادم نمیاد چی بود مهسا پریسا یا همچین مزخرفاتی من که بهش میگم گربه سیاهه. پدهارو خیس میکنم و الکترودهارو میکنم توشون بعد با استرپ دوتا میبندم به ممه هاش و دوتا به روناش نزدیک ترین جا به کصش و ترانس رو روشن میکنم ولوم قسمت ممه هاشو میپیچونم یکم که جریان برقو حس میکنه شروع میکنه به تشکر بابت تنبیهش تف میکنم تو صورتش و یه چک میزنم بهش بعد میرم سراغ ولوم رونهاش اونو زیاد میکنم اولش لذت میبره ولی تا میخواد دهن باز کنه تا ته میچرخونمش، میخواد دست و پا بزنه آشغال ولی نمیتونه چون عضله هاش منقبض شدن و درد بیچارش کرده داره به نقطه زجر نزدیک میشه جیغ میزنه و اشک میریزه کلمات بی معنی از دهنش درمیان و چرت و پرت میگه ولوم رو کم میکنم یکم آروم میشه و سریع به خودش میاد شروع میکنه تشکر کردن و التماس که ببخشمش قبل از اینکه دوباره بتونه فکر کنه ولوم قسمت ممه هاشو زیاد میکنم زبونش بند میاد صورتش سرخ شده و رگای گردنش زده بیرون میخواد جیغ بزنه نمیتونه لال شده حالا تو زجر غوطه ور شده آشغال و من تازه دارم تحریک میشم و ازش خوشم میاد برا همین ۳۰ ثانیه بهش فرصت میدم ولوم هارو کم میکنم و صورتشو میگیرم تو دستم و بهش میگم خیلییی بی ارزشی حالم ازت بهم میخوره آشغال دستمو میبرم بالا ولی چکو نمیزنم بهش، میرم گیره هارو میارم دو طرف بدنش از زیر سینه تا پایین پهلوهاش دونه دونه گیره میزنم و بند کنفی هم رد کردم از زیرشون با هر گیره ای که میزنم یه تشکر میکنه ازم و میگه حیوون کثیفمه و من فقط سکوت تحویلش میدم ارزش جواب شنیدو نداره آشغال گیره ها تموم شد بالاخره، بندهارو میکشم در حدی که قشگن فشار بیارن به گیره ولی جداشون نکنن با همون فشار کوتا میکنم و به هم گره میزنم و میذارمشون تو دهن گربه سیاهه بهش میگم باید نگهشون داره ول کنه یا فشار کم شه یا حتی یه دونه گیره کم شه همینجوری لخت پرتش میکنم تو خیابون تا لونشون پیاده و لخت بره با ترس و بغض میگه چشم استاد… چند قدم عقب میرم واقعا منظره جذابی شده از کارم لذت میبرم و خودمو تحسین میکنم خب دیگه استراحت بسشه میرم الکترود هارو میچسبونم به هر دو طرف کصش و جاشونو با استرپ فیکس میکنم یکم زمان برد کار سختی بود ولی ارزششرو داشت حالت ترانس رو تغییر میدم و از یکسره میذارمش رو سینوسی ۵ ثانیه قطع و ۱۰ ثانیه وصل ولوم ممه ها و کصش رو همزمان تا آخر زیاد میکنم و جیییغ میزنه ولی با وسواس بند رو نگه داشته این حالتش خیلی تحریکم میکنه و کیرم تقریبا سیخ شده ولی بازی باید ادامه پیدا کنه تازه اولاشه
با هر بار وصل شدن جریان منقبض میشه بعدش که قطع میشه ازم تشکر میکنه که دارم گربه کثیفمو ادب میکنم، جالبه بیشترشون وقتی به نقطه زجر میرسن همینن لای پاشون خیس خیس میشه ولی این توله فرق داره خیسیش تا پایین روناش نزدیک زانوهاش رسیده و با چشماش التماس میکنه بذارم ارگاسم شه ولی خب چه فایده نظر اون آشغال که اصلا اهمیتی نداره. میرم سمتش و شروع میکنم اسپنک کردن روناش پوست سفیدش کامل سرخ شده یکمی هم جای کبودی هست که جذابش کرده توله گربم رو. بند رو از دهنش میگیرم و بهش میگم لال شه هیچ صدایی نباید جر نفس کشیدن بشنوم سرشو تکون میده به نشونه فهمیدن، بهش میگم خب دیگه کثافت برق بازی بسه، وانمود میکنم دارم میرم سمت دستگاه که یهو بند و میکشم و همه گیرهها تو یه لحظه از بدنش جدا میشن چشاش از درد برمیگردن ولی جیکش در نمیاد ولو میشه رو صلیب، هه اگه نبسته بودمش قطعا می خورد زمین ماده بی ارزش ضعیف، با آب یخ تو صورتش حالشو جا میارم و بهش میگم میتونه حرف بزنه ازم تشکر میکنه که زجرش میدم. آب از کصش دیگه داره چکه میکنه، بدنش داد میزنه که به لیمیتش نزدیکه بیشتر از این نمیتونه ادامه بده ولی روحش هنوز میخواد ولی خب چه میشه کرد سلامت جسم مهمتره، بهش اجازه میدم هر وقت دلش خواست اورگاسم شه و بعد کیرمو میذارم تو کصش هنوز تلمبه زدنو شروع نکردم که سرخ میشه نشونه های اورگاسم تو صورتش ظاهر میشن بهش هشدار میدم که لال شه و جیکش درنیاد. تا ته فشار میدم تو کصش و با سرعت تلمبه میزنم و به شدت ارگاسم میشه حالا میرسم به جایی که برام خیلی
#ارباب_و_برده #سکس_خشن #بی_دی_اس_ام
دو ساعته به صلیب x شکل کشیدمش و یه بند داره التماس میکنه ولی کافی نیست باید زجرو تو صداش بشنوم الان فقط درد داره همین. میرم تو فکر((هه اصلا جذاب نیست درد… درد مهم نیست همه میتونن دردو تحمل کنن این زجره که یه برده بی ارزش باید بتونه بخاطر من تحملش کنه که شاید بشه خودشو ثابت کنه)) صدای گریهشو میشنوم ولی گوش نمیکنم مشغول مرتب کردن ابزار و اسباب بازیامم رو دیوار و میز، عمدا نامرتب میچینمشون از بی نظمی لذت میبرم، چشمم میخوره به الکترود فیزیوتراپی که ازش برای برق بازی استفاده میکنم، ازش خوشم میاد و کامل سیستمو (ترانس، سیمها، الکترود و پد) برمیدارم میرم سمتش اسمش یادم نمیاد چی بود مهسا پریسا یا همچین مزخرفاتی من که بهش میگم گربه سیاهه. پدهارو خیس میکنم و الکترودهارو میکنم توشون بعد با استرپ دوتا میبندم به ممه هاش و دوتا به روناش نزدیک ترین جا به کصش و ترانس رو روشن میکنم ولوم قسمت ممه هاشو میپیچونم یکم که جریان برقو حس میکنه شروع میکنه به تشکر بابت تنبیهش تف میکنم تو صورتش و یه چک میزنم بهش بعد میرم سراغ ولوم رونهاش اونو زیاد میکنم اولش لذت میبره ولی تا میخواد دهن باز کنه تا ته میچرخونمش، میخواد دست و پا بزنه آشغال ولی نمیتونه چون عضله هاش منقبض شدن و درد بیچارش کرده داره به نقطه زجر نزدیک میشه جیغ میزنه و اشک میریزه کلمات بی معنی از دهنش درمیان و چرت و پرت میگه ولوم رو کم میکنم یکم آروم میشه و سریع به خودش میاد شروع میکنه تشکر کردن و التماس که ببخشمش قبل از اینکه دوباره بتونه فکر کنه ولوم قسمت ممه هاشو زیاد میکنم زبونش بند میاد صورتش سرخ شده و رگای گردنش زده بیرون میخواد جیغ بزنه نمیتونه لال شده حالا تو زجر غوطه ور شده آشغال و من تازه دارم تحریک میشم و ازش خوشم میاد برا همین ۳۰ ثانیه بهش فرصت میدم ولوم هارو کم میکنم و صورتشو میگیرم تو دستم و بهش میگم خیلییی بی ارزشی حالم ازت بهم میخوره آشغال دستمو میبرم بالا ولی چکو نمیزنم بهش، میرم گیره هارو میارم دو طرف بدنش از زیر سینه تا پایین پهلوهاش دونه دونه گیره میزنم و بند کنفی هم رد کردم از زیرشون با هر گیره ای که میزنم یه تشکر میکنه ازم و میگه حیوون کثیفمه و من فقط سکوت تحویلش میدم ارزش جواب شنیدو نداره آشغال گیره ها تموم شد بالاخره، بندهارو میکشم در حدی که قشگن فشار بیارن به گیره ولی جداشون نکنن با همون فشار کوتا میکنم و به هم گره میزنم و میذارمشون تو دهن گربه سیاهه بهش میگم باید نگهشون داره ول کنه یا فشار کم شه یا حتی یه دونه گیره کم شه همینجوری لخت پرتش میکنم تو خیابون تا لونشون پیاده و لخت بره با ترس و بغض میگه چشم استاد… چند قدم عقب میرم واقعا منظره جذابی شده از کارم لذت میبرم و خودمو تحسین میکنم خب دیگه استراحت بسشه میرم الکترود هارو میچسبونم به هر دو طرف کصش و جاشونو با استرپ فیکس میکنم یکم زمان برد کار سختی بود ولی ارزششرو داشت حالت ترانس رو تغییر میدم و از یکسره میذارمش رو سینوسی ۵ ثانیه قطع و ۱۰ ثانیه وصل ولوم ممه ها و کصش رو همزمان تا آخر زیاد میکنم و جیییغ میزنه ولی با وسواس بند رو نگه داشته این حالتش خیلی تحریکم میکنه و کیرم تقریبا سیخ شده ولی بازی باید ادامه پیدا کنه تازه اولاشه
با هر بار وصل شدن جریان منقبض میشه بعدش که قطع میشه ازم تشکر میکنه که دارم گربه کثیفمو ادب میکنم، جالبه بیشترشون وقتی به نقطه زجر میرسن همینن لای پاشون خیس خیس میشه ولی این توله فرق داره خیسیش تا پایین روناش نزدیک زانوهاش رسیده و با چشماش التماس میکنه بذارم ارگاسم شه ولی خب چه فایده نظر اون آشغال که اصلا اهمیتی نداره. میرم سمتش و شروع میکنم اسپنک کردن روناش پوست سفیدش کامل سرخ شده یکمی هم جای کبودی هست که جذابش کرده توله گربم رو. بند رو از دهنش میگیرم و بهش میگم لال شه هیچ صدایی نباید جر نفس کشیدن بشنوم سرشو تکون میده به نشونه فهمیدن، بهش میگم خب دیگه کثافت برق بازی بسه، وانمود میکنم دارم میرم سمت دستگاه که یهو بند و میکشم و همه گیرهها تو یه لحظه از بدنش جدا میشن چشاش از درد برمیگردن ولی جیکش در نمیاد ولو میشه رو صلیب، هه اگه نبسته بودمش قطعا می خورد زمین ماده بی ارزش ضعیف، با آب یخ تو صورتش حالشو جا میارم و بهش میگم میتونه حرف بزنه ازم تشکر میکنه که زجرش میدم. آب از کصش دیگه داره چکه میکنه، بدنش داد میزنه که به لیمیتش نزدیکه بیشتر از این نمیتونه ادامه بده ولی روحش هنوز میخواد ولی خب چه میشه کرد سلامت جسم مهمتره، بهش اجازه میدم هر وقت دلش خواست اورگاسم شه و بعد کیرمو میذارم تو کصش هنوز تلمبه زدنو شروع نکردم که سرخ میشه نشونه های اورگاسم تو صورتش ظاهر میشن بهش هشدار میدم که لال شه و جیکش درنیاد. تا ته فشار میدم تو کصش و با سرعت تلمبه میزنم و به شدت ارگاسم میشه حالا میرسم به جایی که برام خیلی
دوست دختری که میخواست طلاق بگیره
#دوست_دختر #سکس_خشن #زن_شوهردار
من امین هستم و این داستانی که مینویسم برای ۶ ماهه پیش.
من سال ۸۹ یک دوست دختر داشتم که اسمش لیلا بود. یه دختر خونگی،آفتاب مهتاب ندیده و بسیار خجالتی. اون موقع که ما دوست شده بودیم این اولین تجربه دوستی هر دوتامون بود و تنها دغدغه ای که داشتیم این بود که بتونیم دو هفته یک بار بیرون بریم و ته تهش دستای همو بگیریم. لیلا دختر نسبتا لاغر و قد بلندی بود ( حدود ۱۷۳ ) و قیافه متوسطی هم داشت نه خوشگل بود و نه زشت. اون موقع از دوستی ما حدود یک سال گذشته بود که من به واسطه این حجم از صمیمیت دوست داشتم باهاش سکس داشته باشم ولی بخاطر شناختی که از شخصیتش داشتم هیچ وقت ازش نمیخواستم. تا اینکه یبار عصر تو یه جای خلوتی تو پارک شهرمون بودیم که خواستم لباشو بوس کنم. بهش گفتم چشماتو ببند و یهو لباشو بوسیدم ولی اینکار همانا و شنیدن کلی فحش و بد و بیراه و اینکه تو در مورد من چه فکری کردی همانا. اون شب اصلا با من حرف نزد و یه مدتی با من سرد بود که کم کم شعله علاقمون خاموش شد و رابطمون رو تموم کردیم.
من تو این سال ها اومدم مرکز استانمون و اینجا کار و زندگی میکنم .
۷ ماه پیش یه شب دیدم یه پیام تو اینستا برام اومد که یه پستی در مورد عشق اول و این چیزا بود. پروفایل رو چک کردم دیدم همون لیلاست. البته از اسم و فامیلش فهمیدم چون قیافش اصلا اونی نبود که من میشناختم. عکس رو باز کردم دیدم یه داف حق شده خدایی و خیلی نسبت به اون زمانا عوض شده بود. پیام رو لایک کردم و بهش ریکوئست دادم.
تو پیام نوشت که نمیتونه اکسپت کنه چون شوهرش در مورد من میدونسته و اگه ببینه من تو فالووراشم ناراحت میشه و این حرفا. منم که درک میکردم یه اوکی گفتم و اصلا هم انتظاری نداشتم باهاش چت کنم.
دو هفته که گذشته بود یه شب پیام داد که میخواست یه نصف روز بیاد شهری که من توش زندگی میکنم و اگه امکانش بود همدیگر رو ببینیم. اول اجتناب کردم چون میدونستم شوهرش به این کار راضی نیست حتی اگه یه ملاقات ساده باشه ولی بعدش که گفت میاد که بره دکتر گفتم حتما شوهرش گرفتاره و اینم روش نمیشه مستقیم بخواد ببرمش اینور اونور . بهش گفتم باشه.
اون روز رسید ، من اون روز رو بخاطر تعویض پلاک مرخصی گرفته بودم و نزدیک ظهر بود که کارم تموم شده بود که گوشیم زنگ زد. جواب دادم ،لیلا بود. گفت که تو یکی از مراکز خرید و منتظره که من برم دنبالش. راه افتادم رفتم و حدود ۲۰ دقیقه بعدش رسیدم. بهش زنگ زدم و گفتم جلوی مرکز خریدم و اونم گفت که منم دقیقا اونجام. باورم نمیشد دختر خوشگل قد بلندی که چند متر اونورتر وایساده بود لیلا بود. رفتم بهش سلام کردم و چون میدونستم شاید ناراحت بشه حتی دستمو دراز نکردم که دست بدم. اون هم حالت نیمچه تعظیمی کرد و باهام احوالپرسی کرد. ازش پرسیدم کجا بریم گفت برو یه کافه خوب که میشناسی. بهش گفتم مگه نمیخوای بری دکتر که گفت صبح رفته و کاراشو کرده و الان چند ساعت دیگه قراره برگرده. گفتم باشه و رفتم یه کافه دنج که میشناختم. از قدیما و حال و احوال زندگیمون پرس و جو کردیم. کلی نوستالژی بازی که بعدش ازش پرسیدم واسه چی رفته بود دکتر که گفت منظورش کلینیک زیبایی بوده و برای کاشت ابرو یا همچین چیزی میخواسته بره که بهش گفتن امروز وقت نداریم و برای دو هفته دیگه بهش وقت میدن. خلاصه اون روز تو کافه گذشت و منم عین یه آدم روشنفکر بدون هیچ قصدی باهاش وقت گذروندم تا اینکه ببرمش ترمینال بلیط بگیره برگرده. تو راه برگشت گوشیش زنگ خورد . از مطب بود بهش گفتن که برای فردا یه وقت باز شده و اگه خواست میتونه فرداش بره. بهم گفت ببرمش هتل. منم از روی ادب اول تعارف کردم بیاد خونه خودم ولی بعدش که دیدم فکر بد میکنه اصرار نکردم.
از اونجایی که استان ما و مخصوصا مرکزش مذهبیه تو هیچ هتلی بهش اتاق ندادن چون کارت ملی و شناسنامه باهاش نبود و دلمونم نمی خواست بره یک مسافرخونه درپیت که خدا میدونه امنیتش چه اندازست. بالاخره بهش گفتم تو امشب بیا خونه من بمون من میرم پیش دوستم که گفت نه راضی نیستم و بذا برگردم همون دو هفته بعد بیام. به شوهرش که زنگ زد شوهرش پشت تلفن گفت امشب رو میرفتی خونه دوست دانشگاهت میموندی الکی کارتم نمی موند واسه بعد.با شوهرش که خداحافظی کرد ،به اون دوستش زنگ زد اونم گفت سرش شلوغه یکم دیگه زنگ میزنه. خلاصه یک و نیم ساعت گذشت و دوستش زنگ زد. تا این ماجرا رو به دوستش گفت اون گفتش که اونجا نیستن و رفتن برای یه کاری تهران. خلاصه قرار شد برگرده. دوباره رفتیم ترمینال ولی هیچ ماشینی نبود و همه رفته بودن. بالاخره با اصرار آخر من قرار شد بیاد خونه من ولی به شوهرش بگه که خونه دوستشه.
رسیدیم خونه ساعت ۱۰ شب بود تقریبا . من از بیرون دوتا پیتزا سفارش دادم. غذا رو آوردن و هر دو یه دل سیر خوردیم چون تو کافه هم فقط نوشیدنی زده بودیم.
#دوست_دختر #سکس_خشن #زن_شوهردار
من امین هستم و این داستانی که مینویسم برای ۶ ماهه پیش.
من سال ۸۹ یک دوست دختر داشتم که اسمش لیلا بود. یه دختر خونگی،آفتاب مهتاب ندیده و بسیار خجالتی. اون موقع که ما دوست شده بودیم این اولین تجربه دوستی هر دوتامون بود و تنها دغدغه ای که داشتیم این بود که بتونیم دو هفته یک بار بیرون بریم و ته تهش دستای همو بگیریم. لیلا دختر نسبتا لاغر و قد بلندی بود ( حدود ۱۷۳ ) و قیافه متوسطی هم داشت نه خوشگل بود و نه زشت. اون موقع از دوستی ما حدود یک سال گذشته بود که من به واسطه این حجم از صمیمیت دوست داشتم باهاش سکس داشته باشم ولی بخاطر شناختی که از شخصیتش داشتم هیچ وقت ازش نمیخواستم. تا اینکه یبار عصر تو یه جای خلوتی تو پارک شهرمون بودیم که خواستم لباشو بوس کنم. بهش گفتم چشماتو ببند و یهو لباشو بوسیدم ولی اینکار همانا و شنیدن کلی فحش و بد و بیراه و اینکه تو در مورد من چه فکری کردی همانا. اون شب اصلا با من حرف نزد و یه مدتی با من سرد بود که کم کم شعله علاقمون خاموش شد و رابطمون رو تموم کردیم.
من تو این سال ها اومدم مرکز استانمون و اینجا کار و زندگی میکنم .
۷ ماه پیش یه شب دیدم یه پیام تو اینستا برام اومد که یه پستی در مورد عشق اول و این چیزا بود. پروفایل رو چک کردم دیدم همون لیلاست. البته از اسم و فامیلش فهمیدم چون قیافش اصلا اونی نبود که من میشناختم. عکس رو باز کردم دیدم یه داف حق شده خدایی و خیلی نسبت به اون زمانا عوض شده بود. پیام رو لایک کردم و بهش ریکوئست دادم.
تو پیام نوشت که نمیتونه اکسپت کنه چون شوهرش در مورد من میدونسته و اگه ببینه من تو فالووراشم ناراحت میشه و این حرفا. منم که درک میکردم یه اوکی گفتم و اصلا هم انتظاری نداشتم باهاش چت کنم.
دو هفته که گذشته بود یه شب پیام داد که میخواست یه نصف روز بیاد شهری که من توش زندگی میکنم و اگه امکانش بود همدیگر رو ببینیم. اول اجتناب کردم چون میدونستم شوهرش به این کار راضی نیست حتی اگه یه ملاقات ساده باشه ولی بعدش که گفت میاد که بره دکتر گفتم حتما شوهرش گرفتاره و اینم روش نمیشه مستقیم بخواد ببرمش اینور اونور . بهش گفتم باشه.
اون روز رسید ، من اون روز رو بخاطر تعویض پلاک مرخصی گرفته بودم و نزدیک ظهر بود که کارم تموم شده بود که گوشیم زنگ زد. جواب دادم ،لیلا بود. گفت که تو یکی از مراکز خرید و منتظره که من برم دنبالش. راه افتادم رفتم و حدود ۲۰ دقیقه بعدش رسیدم. بهش زنگ زدم و گفتم جلوی مرکز خریدم و اونم گفت که منم دقیقا اونجام. باورم نمیشد دختر خوشگل قد بلندی که چند متر اونورتر وایساده بود لیلا بود. رفتم بهش سلام کردم و چون میدونستم شاید ناراحت بشه حتی دستمو دراز نکردم که دست بدم. اون هم حالت نیمچه تعظیمی کرد و باهام احوالپرسی کرد. ازش پرسیدم کجا بریم گفت برو یه کافه خوب که میشناسی. بهش گفتم مگه نمیخوای بری دکتر که گفت صبح رفته و کاراشو کرده و الان چند ساعت دیگه قراره برگرده. گفتم باشه و رفتم یه کافه دنج که میشناختم. از قدیما و حال و احوال زندگیمون پرس و جو کردیم. کلی نوستالژی بازی که بعدش ازش پرسیدم واسه چی رفته بود دکتر که گفت منظورش کلینیک زیبایی بوده و برای کاشت ابرو یا همچین چیزی میخواسته بره که بهش گفتن امروز وقت نداریم و برای دو هفته دیگه بهش وقت میدن. خلاصه اون روز تو کافه گذشت و منم عین یه آدم روشنفکر بدون هیچ قصدی باهاش وقت گذروندم تا اینکه ببرمش ترمینال بلیط بگیره برگرده. تو راه برگشت گوشیش زنگ خورد . از مطب بود بهش گفتن که برای فردا یه وقت باز شده و اگه خواست میتونه فرداش بره. بهم گفت ببرمش هتل. منم از روی ادب اول تعارف کردم بیاد خونه خودم ولی بعدش که دیدم فکر بد میکنه اصرار نکردم.
از اونجایی که استان ما و مخصوصا مرکزش مذهبیه تو هیچ هتلی بهش اتاق ندادن چون کارت ملی و شناسنامه باهاش نبود و دلمونم نمی خواست بره یک مسافرخونه درپیت که خدا میدونه امنیتش چه اندازست. بالاخره بهش گفتم تو امشب بیا خونه من بمون من میرم پیش دوستم که گفت نه راضی نیستم و بذا برگردم همون دو هفته بعد بیام. به شوهرش که زنگ زد شوهرش پشت تلفن گفت امشب رو میرفتی خونه دوست دانشگاهت میموندی الکی کارتم نمی موند واسه بعد.با شوهرش که خداحافظی کرد ،به اون دوستش زنگ زد اونم گفت سرش شلوغه یکم دیگه زنگ میزنه. خلاصه یک و نیم ساعت گذشت و دوستش زنگ زد. تا این ماجرا رو به دوستش گفت اون گفتش که اونجا نیستن و رفتن برای یه کاری تهران. خلاصه قرار شد برگرده. دوباره رفتیم ترمینال ولی هیچ ماشینی نبود و همه رفته بودن. بالاخره با اصرار آخر من قرار شد بیاد خونه من ولی به شوهرش بگه که خونه دوستشه.
رسیدیم خونه ساعت ۱۰ شب بود تقریبا . من از بیرون دوتا پیتزا سفارش دادم. غذا رو آوردن و هر دو یه دل سیر خوردیم چون تو کافه هم فقط نوشیدنی زده بودیم.
همکلاسی حشری
#سکس_خشن #همکلاسی #گی
سلام دوستان این دومین داستان من هست که مثل داستان قبلی نصف داستان واقعی و نصف داستان فرض و الکی هست
برای شروع یه سری توضیحات هست که در داستان قبلی دادم این برای یک سال بعد هست وقتی من کلاس نهم بودم راستش به دوستی بود که سه سال با هم همکلاسی بودیم سال اول یعنی سال هفتم با هم حرف زیادی نمی زدیم اما سال بعد یعنی سال هشتم کنار هم مینشستیم من و این شخص و یکی دیگه یه گروه سه نفری داشتیم که بعضی اوقات برای شوخی از روی شلوار همو انگشت میکردیم یا دستمونو می بردیم سمت کیر همدیگه توی اون جمع سه نفر من میشه گفت کمتر از بقیه از این کارا می کردم و اون شخصی که میخوام در موردش حرف بزنم حشری ترین مون بود جوری که بعضی وقتا این وحشیا نیومد سمت کیر ما دوتا و سعی می کرد کیرمونو بگیر اون سال اتفاق خاصی نیفتاد چند تا تلاش ناموفق برای پایین کشیدن شلوار ما دوتا . یه بار گفت پول میدم به هر کسی بزاره بکنمش . یه بار داشت از پشت دستشو می برد طرف سوراخم و … اتفاقات اون سال بود . منم بدم نمیومد بزارم یه کارایی بکنه ولی زمانی که اتفاقات کی افتاد حل می شدم و بهش اجازه نمی دادم
یه سال گذشت و توی تابستون هم همو ندیدیم سال بعد بازم همکلاس شدیم و از روی عادت کنار هم نشستیم دو سه هفته اول ساده گذشت تا دوباره شوخی های اون شروع شد
من کسی نیستم که خیلی از دستشویی مدرسه یا کلا جاهای دیگه استفاده کنم اما یه روز مجبور شدم که برم حواسم پرت بود و ندیدم که منو تعقیب کرد کارم که تموم شد می خواستم پشم که دیدم دوتا چشم از زیر در به پایین تنم خیره شدن حل شدم و سریع شرت و شلوارمو کشیدم بالا اومدم بیرون که دیدم همون دوستمونه
یه چیزیم یادم رفت بگم من پوست سفید دارم بدن لاغرو کیرمم فک کنم کوچیکه کونمم تقریبا درسته
برگردیم به داستان من داشتم با تعجب بهش نگاه می کردم اون لبخند به لب یکی زد به درم و رفت
از اون روز به بعد هی به اونکی عضو گروه مون میگفت که من کیرم کوچیکه شوخیاشم دو برابر شده بود یه روز دیدم داره به پایین نگاه می کنه و کیرشو میماله اول فکر کردم داره به اونه کی دوستمون که نیمکت جلو میشینه نگاه میکنه و یه پوزخند زدم ولی یه لحظه به چشاش نگاه کردم دیدم سمت کنه چیزی بهش نگفتم یه هفته بعد یکم دیر اومد سر کلاس و یکی دیگه اومد کنارم نشست و اون رفت رو نیمکت پشت من نشست زنگ دوم احساس کردم یه مگس یا یه حشره بالای کونم نشسته با خودم گفتم دارم توهم میزنم و کاری نکردم یکم بعد دیدم داره میره پایین فکر کردم عرقه چون اون روز خیلی گرم بود بعد یهو دیدم یه چیزی رفت تو سوراخ کونم یه لحظه سوخت خوشبختانه جلوی خودمو گرفتم و نزاشتم صدایی ازم بیرون بره اما سریع دستور رد کردم لعنتی یه جوری گرد تو سوراخم که تا یه روز می سوخت فرداش برگشت بهم گفت حال داد دیروز با یه پوزخند جوابشو دادم از اون به بعد زیاد از این کارا میکرد اون هفته آنقدر فیلم پورن زیاد دیدم که نتم تموم شد و چون تازه پول نتو از بابام گرفته بودم جرات نکردم دوباره بهش بگم فرداش اومد بهم گفت دویست تومان میدم فقط برام ساک بزن و بخور تو فکر این رفتم که یه اینترنت می خرم بقیشم میزارم برا زمانی که دوباره نت تموم کردم قبول کردم زنگ بعد با هم دیگه رفتیم تو دستشویی چسبید به دیوار شلوارشو داد پایین و گفت شروع کن یکم اظطراب و ترس داشتم چون اولین بارم بود ولی نشستم و شورتشو دادم پایین کیرش یکم گنده بود گرفتم تو دستام و یکم جلو عقب کردم آروم دهنمو باز کردم و کیرشو داشتم میدادم تو دهنم که یهو سرمو ها داد جلو و کیرش تا ته رفت تو دهنم خیلی نرم و گرم بود ولی چندشم میشد بعد ده دقیقه که کلمو به زور جلو عقب کرد بالاخره ولم کرد نگران این بدم که نکنه آبشو تو دهنم خالی کنه که خوشبختانه نکرد گفتم پولمو بده گفت برای این صد تومنی هم نمیدم می خواست بگیرم بکنمش ولی یه حسی بهم گفت بزار بازم گی کنیم گفت اگه دویست تومان می خوای باید بزاری ده دقیقه انگشتان کنم و کونتو بدی به من
مجبور شدم قبول کنم از طرفی هم ممکن بود زنگو بزنن شلوارمو کشیدم پایین کیرمو گرفت تو دستش و تازه فهمیدم کیرم چقدر کوچیکه گفت برگرد و شروع کردم کونمو لیسیدن. حس خوبی داشت از طرفی کیرمو گرفته بود بعد از اینکه سوراخمو لیس زد اومد کیرشو بکنه تو فهمیدمو اومدم اجازه ندم که کرد تو با اینکه اصلا تو نرفت ولی خیلی سوخت داشت اشکم درمیومد که زنگ خورد اومدم خودمو جدا کنم نذاشت گفت هنوز ابم در نیومده یکم بعد آبش خورد تو کون و سوراخ کونم بالاخره تموم شد و رفتیم سر کلاس دو هفته اتفاق خاصی نیفتاد منم سعی میکردم با فرو کردن اجسام نرم و کیر شکل به کونم خودمو آماده کنم
بعد دوفته یه روز چهارشنبه گفت بیا بریم یه جایی سراغ دارم متروکست میتونم بکنمت هرچقدر هم بخوای پول میدم به شوخی گفتم ۵۰۰ تومن گفت باشه فرداش رفتیم
#سکس_خشن #همکلاسی #گی
سلام دوستان این دومین داستان من هست که مثل داستان قبلی نصف داستان واقعی و نصف داستان فرض و الکی هست
برای شروع یه سری توضیحات هست که در داستان قبلی دادم این برای یک سال بعد هست وقتی من کلاس نهم بودم راستش به دوستی بود که سه سال با هم همکلاسی بودیم سال اول یعنی سال هفتم با هم حرف زیادی نمی زدیم اما سال بعد یعنی سال هشتم کنار هم مینشستیم من و این شخص و یکی دیگه یه گروه سه نفری داشتیم که بعضی اوقات برای شوخی از روی شلوار همو انگشت میکردیم یا دستمونو می بردیم سمت کیر همدیگه توی اون جمع سه نفر من میشه گفت کمتر از بقیه از این کارا می کردم و اون شخصی که میخوام در موردش حرف بزنم حشری ترین مون بود جوری که بعضی وقتا این وحشیا نیومد سمت کیر ما دوتا و سعی می کرد کیرمونو بگیر اون سال اتفاق خاصی نیفتاد چند تا تلاش ناموفق برای پایین کشیدن شلوار ما دوتا . یه بار گفت پول میدم به هر کسی بزاره بکنمش . یه بار داشت از پشت دستشو می برد طرف سوراخم و … اتفاقات اون سال بود . منم بدم نمیومد بزارم یه کارایی بکنه ولی زمانی که اتفاقات کی افتاد حل می شدم و بهش اجازه نمی دادم
یه سال گذشت و توی تابستون هم همو ندیدیم سال بعد بازم همکلاس شدیم و از روی عادت کنار هم نشستیم دو سه هفته اول ساده گذشت تا دوباره شوخی های اون شروع شد
من کسی نیستم که خیلی از دستشویی مدرسه یا کلا جاهای دیگه استفاده کنم اما یه روز مجبور شدم که برم حواسم پرت بود و ندیدم که منو تعقیب کرد کارم که تموم شد می خواستم پشم که دیدم دوتا چشم از زیر در به پایین تنم خیره شدن حل شدم و سریع شرت و شلوارمو کشیدم بالا اومدم بیرون که دیدم همون دوستمونه
یه چیزیم یادم رفت بگم من پوست سفید دارم بدن لاغرو کیرمم فک کنم کوچیکه کونمم تقریبا درسته
برگردیم به داستان من داشتم با تعجب بهش نگاه می کردم اون لبخند به لب یکی زد به درم و رفت
از اون روز به بعد هی به اونکی عضو گروه مون میگفت که من کیرم کوچیکه شوخیاشم دو برابر شده بود یه روز دیدم داره به پایین نگاه می کنه و کیرشو میماله اول فکر کردم داره به اونه کی دوستمون که نیمکت جلو میشینه نگاه میکنه و یه پوزخند زدم ولی یه لحظه به چشاش نگاه کردم دیدم سمت کنه چیزی بهش نگفتم یه هفته بعد یکم دیر اومد سر کلاس و یکی دیگه اومد کنارم نشست و اون رفت رو نیمکت پشت من نشست زنگ دوم احساس کردم یه مگس یا یه حشره بالای کونم نشسته با خودم گفتم دارم توهم میزنم و کاری نکردم یکم بعد دیدم داره میره پایین فکر کردم عرقه چون اون روز خیلی گرم بود بعد یهو دیدم یه چیزی رفت تو سوراخ کونم یه لحظه سوخت خوشبختانه جلوی خودمو گرفتم و نزاشتم صدایی ازم بیرون بره اما سریع دستور رد کردم لعنتی یه جوری گرد تو سوراخم که تا یه روز می سوخت فرداش برگشت بهم گفت حال داد دیروز با یه پوزخند جوابشو دادم از اون به بعد زیاد از این کارا میکرد اون هفته آنقدر فیلم پورن زیاد دیدم که نتم تموم شد و چون تازه پول نتو از بابام گرفته بودم جرات نکردم دوباره بهش بگم فرداش اومد بهم گفت دویست تومان میدم فقط برام ساک بزن و بخور تو فکر این رفتم که یه اینترنت می خرم بقیشم میزارم برا زمانی که دوباره نت تموم کردم قبول کردم زنگ بعد با هم دیگه رفتیم تو دستشویی چسبید به دیوار شلوارشو داد پایین و گفت شروع کن یکم اظطراب و ترس داشتم چون اولین بارم بود ولی نشستم و شورتشو دادم پایین کیرش یکم گنده بود گرفتم تو دستام و یکم جلو عقب کردم آروم دهنمو باز کردم و کیرشو داشتم میدادم تو دهنم که یهو سرمو ها داد جلو و کیرش تا ته رفت تو دهنم خیلی نرم و گرم بود ولی چندشم میشد بعد ده دقیقه که کلمو به زور جلو عقب کرد بالاخره ولم کرد نگران این بدم که نکنه آبشو تو دهنم خالی کنه که خوشبختانه نکرد گفتم پولمو بده گفت برای این صد تومنی هم نمیدم می خواست بگیرم بکنمش ولی یه حسی بهم گفت بزار بازم گی کنیم گفت اگه دویست تومان می خوای باید بزاری ده دقیقه انگشتان کنم و کونتو بدی به من
مجبور شدم قبول کنم از طرفی هم ممکن بود زنگو بزنن شلوارمو کشیدم پایین کیرمو گرفت تو دستش و تازه فهمیدم کیرم چقدر کوچیکه گفت برگرد و شروع کردم کونمو لیسیدن. حس خوبی داشت از طرفی کیرمو گرفته بود بعد از اینکه سوراخمو لیس زد اومد کیرشو بکنه تو فهمیدمو اومدم اجازه ندم که کرد تو با اینکه اصلا تو نرفت ولی خیلی سوخت داشت اشکم درمیومد که زنگ خورد اومدم خودمو جدا کنم نذاشت گفت هنوز ابم در نیومده یکم بعد آبش خورد تو کون و سوراخ کونم بالاخره تموم شد و رفتیم سر کلاس دو هفته اتفاق خاصی نیفتاد منم سعی میکردم با فرو کردن اجسام نرم و کیر شکل به کونم خودمو آماده کنم
بعد دوفته یه روز چهارشنبه گفت بیا بریم یه جایی سراغ دارم متروکست میتونم بکنمت هرچقدر هم بخوای پول میدم به شوخی گفتم ۵۰۰ تومن گفت باشه فرداش رفتیم
گذر پوست من به دباغخانه احسان افتاد
#سکس_خشن #گی
دوست عزیز سلام ، این داستان دارای محتوای گی (همجنسگرایی) است. داستان طولانی است.
این سومین دوستی بود که بهش زنگ زدم. و با بهانه های مختلف قرض نمی دادند بهم. جلوی در داروخونه بودم. داروهای مادرم رو باید می گرفتم. خیلی خرج کرده بودم و سه چهار روز دیگه سرما می شد و حقوق می ریختند ولی اون روز من کم داشتم . چند قلم بود و داشتم به این فکر می کردم که بگم فعلا مصرف چند روز رو بدن تا سر برج برسه. ته کشیده بودم. پله ها رو رفتم بالا و از در شیشه ای داروخونه رفتم تو . رفتم سمت پیشخون نسخه که خانومی که ایستاده بود رفت پشت و من منتظر شدم کسی بیاد. یه دفعه دیدم احسان داره نزدیک میشه. حتی به زور اسمش یادم می اومد. وای حالا چیکار کنم. کنار کشیدم و رفتم سمت دیگه که باهاش رودررو نشم. آروم به مردی که مسن تر بود توضیح دادم که پول کم دارم و اگر میشه در حد دوسه روز مصرف بده.
اما اون حواله داد به آقای دکتر و با دست احسان رو نشون داد. بعد مرده نزدیک احسان شد و آروم بهش گفت. احسان به یه لبخند دست بلند کرد و با خوشرویی سلام کرد و گفت خوبی آقا رضا ؟ خجالت می کشیدم . اما حس می کردم الان انتقام کاری که باهاش کردم رو می گیره. هنوز غرور و اون حس و نگاه تحقیر آمیز بهش ته وجودم بود ولی در اون موقعیت مستاصل بودم.
چند قدم برداشتم و نزدیک شدم. آروم سلام کردم. با خوشرویی گفت : اومدید ندیدمتون. بفرمایید بشینید بگم بچه ها آماده کنند. بعد نسخه رو داد به یه خانومی و من تشکر کردم و نگاهم رو از نگاهش دزدیدم و عقب تر منتظر شدم.
خانومه صدام کرد و داروها رو داد بهم. همه اش بود. فیش رو هم داد بهم. 1200 شده بود و کارت رو دادم بهش و اون خواست بکشه که احسان بهش گفت : عه خانوم . نیاز نیست . آقا رضا شما برو . حالا میاید . سلام برسونید.
کارت توی دستم بود و شوک ایستاده بودم و تمام زورم رو جمع کردم که تشکر کنم و برم بیرون. حتی نمی تونستم تعارف کنم و بیشتر تشکر کنم. دارو ها رو بردم خونه و تا غروب مغزم درگیر بود. گوشی ام رو گشتم ولی یادم نمی اومد چی سیوش کردم و اصلا اسمش احسان بود یا چی ؟ از رفتار و وضعیت خودم خجالت می کشیدم و فکر رفتار اون بیشتر خجالت زده ام می کرد.
صورتش که خیس گریه بود و رفتار خودم آخرین بار جلوی چشمام بود. حس یه آدم کثافت رو داشتم که همه فهمیده بودن چقدر کثافته. حتی برای آروم شدن خودم داشتم به این فکر می کردم که شاید بخاطر حس تحقیر و اینکه ضایع نشه و آبروش نره اینکار رو کرد ولی باز به این نتیجه می رسیدم که توی اون موقعیت باز من آدم بد ماجرا بودم.
کل زندگی ام از جلوی چشمم رد می شد. یه آدم خودخواه و خشن که دنبال نقطه ضعف آدما بودم تا ازشون سواری بگیرم. چه توی کار چه توی رابطه چه توی سکس. زن و مرد هم نداشت. من حسم به سکس مثل یه گراز بود که به یه ماده نزدیکی میشه . به خاطر ترسو بودنم و اینکه مسئولیت پذیر نبودم هیچوقت با دخترا نمی رفتم توی رابطه . همیشه در حال پیچوندن و تیغ زدن بودم و برای سکس به پسرها رو آورده بودم.
اینکه اونها مفعول اند و چون نه قانونی هست و نه اجتماعی که حمایت اشون کنه میشه راحت هر کاری باهاشون کرد و فقط باهاشون سکس کرد . بدون توجه به اینکه آدم هستند و احساسات دارند. حتی توی ذهنم اونها را آدم نمی دونستم. می گفتم طرف مشکل روانی داره یا بهش تجاوز کردن و دوست داره . حس می کردم رابطه با یه مفعول صرفا براساس حس تحقیر و اینکه من به عنوان نر هستم و اون باید به عنوان ماده مطیع من باشه هستش.
رفتار اونروز احسان با من مثل یه پتک خورد توی سرم. آقای دکتر! حتی موقعیت اجتماعی و اقتصادی اش هم از من بالاتر بود. توی وضعیتی که می تونست حتی ایگنور کنه و جلو هم نیاد و شاید به نظر احمقانه من بخاطر آبرو و حس تحقیر مخفی بشه . جلو اومد و حتی بیشتر از سه تا رفیق صمیمی و نر خر من که ادعای مردونگی و رفاقت می کردند کمکم کرد. دو سه روز گذشت تا با خودم کنار اومدم و به قیمت خرد شدن شخصیت و غرورم رفتم دم داروخانه . اما نمیدونستم چی بگم. بهش بگم معذرت می خوام . یا ازش تشکر کنم.
جلوی داروخونه توی ماشین نشسته بودم. یاد سکسم با احسان افتادم. یاد التماس اش یاد اینکه درد کشید و من چقدر تحقیر کردمش و فحش دادم. یاد اینکه گریه کرد و آخر سر هم بهش گفتم زود بپوش گم شو بیرون کونی. صحنه ها که جلوی چشمم می رفت دیوونه تر میشدم و پشیمون تر از اینکه حتی برم تشکر کنم. با خودم لج کرده بودم. با خودم گفتم تاوان کثافت بودن ات رو باید با غرورت بدی. رفتم داخل و فیش رو نشون خانومه دادم و گفتم : عذر میخوام . اونروز آقای دکتر لطف کردند دارو رو دادن . این فیش هستش . ممنون میشم بکشید. دختره توی چشمام نگاه کرد و گفت یه لحظه. وای . دوباره با احسان روبرو بشم؟
احسان اومد و از پیشخون بیرون اومد و روبروم ایستاد. سل
#سکس_خشن #گی
دوست عزیز سلام ، این داستان دارای محتوای گی (همجنسگرایی) است. داستان طولانی است.
این سومین دوستی بود که بهش زنگ زدم. و با بهانه های مختلف قرض نمی دادند بهم. جلوی در داروخونه بودم. داروهای مادرم رو باید می گرفتم. خیلی خرج کرده بودم و سه چهار روز دیگه سرما می شد و حقوق می ریختند ولی اون روز من کم داشتم . چند قلم بود و داشتم به این فکر می کردم که بگم فعلا مصرف چند روز رو بدن تا سر برج برسه. ته کشیده بودم. پله ها رو رفتم بالا و از در شیشه ای داروخونه رفتم تو . رفتم سمت پیشخون نسخه که خانومی که ایستاده بود رفت پشت و من منتظر شدم کسی بیاد. یه دفعه دیدم احسان داره نزدیک میشه. حتی به زور اسمش یادم می اومد. وای حالا چیکار کنم. کنار کشیدم و رفتم سمت دیگه که باهاش رودررو نشم. آروم به مردی که مسن تر بود توضیح دادم که پول کم دارم و اگر میشه در حد دوسه روز مصرف بده.
اما اون حواله داد به آقای دکتر و با دست احسان رو نشون داد. بعد مرده نزدیک احسان شد و آروم بهش گفت. احسان به یه لبخند دست بلند کرد و با خوشرویی سلام کرد و گفت خوبی آقا رضا ؟ خجالت می کشیدم . اما حس می کردم الان انتقام کاری که باهاش کردم رو می گیره. هنوز غرور و اون حس و نگاه تحقیر آمیز بهش ته وجودم بود ولی در اون موقعیت مستاصل بودم.
چند قدم برداشتم و نزدیک شدم. آروم سلام کردم. با خوشرویی گفت : اومدید ندیدمتون. بفرمایید بشینید بگم بچه ها آماده کنند. بعد نسخه رو داد به یه خانومی و من تشکر کردم و نگاهم رو از نگاهش دزدیدم و عقب تر منتظر شدم.
خانومه صدام کرد و داروها رو داد بهم. همه اش بود. فیش رو هم داد بهم. 1200 شده بود و کارت رو دادم بهش و اون خواست بکشه که احسان بهش گفت : عه خانوم . نیاز نیست . آقا رضا شما برو . حالا میاید . سلام برسونید.
کارت توی دستم بود و شوک ایستاده بودم و تمام زورم رو جمع کردم که تشکر کنم و برم بیرون. حتی نمی تونستم تعارف کنم و بیشتر تشکر کنم. دارو ها رو بردم خونه و تا غروب مغزم درگیر بود. گوشی ام رو گشتم ولی یادم نمی اومد چی سیوش کردم و اصلا اسمش احسان بود یا چی ؟ از رفتار و وضعیت خودم خجالت می کشیدم و فکر رفتار اون بیشتر خجالت زده ام می کرد.
صورتش که خیس گریه بود و رفتار خودم آخرین بار جلوی چشمام بود. حس یه آدم کثافت رو داشتم که همه فهمیده بودن چقدر کثافته. حتی برای آروم شدن خودم داشتم به این فکر می کردم که شاید بخاطر حس تحقیر و اینکه ضایع نشه و آبروش نره اینکار رو کرد ولی باز به این نتیجه می رسیدم که توی اون موقعیت باز من آدم بد ماجرا بودم.
کل زندگی ام از جلوی چشمم رد می شد. یه آدم خودخواه و خشن که دنبال نقطه ضعف آدما بودم تا ازشون سواری بگیرم. چه توی کار چه توی رابطه چه توی سکس. زن و مرد هم نداشت. من حسم به سکس مثل یه گراز بود که به یه ماده نزدیکی میشه . به خاطر ترسو بودنم و اینکه مسئولیت پذیر نبودم هیچوقت با دخترا نمی رفتم توی رابطه . همیشه در حال پیچوندن و تیغ زدن بودم و برای سکس به پسرها رو آورده بودم.
اینکه اونها مفعول اند و چون نه قانونی هست و نه اجتماعی که حمایت اشون کنه میشه راحت هر کاری باهاشون کرد و فقط باهاشون سکس کرد . بدون توجه به اینکه آدم هستند و احساسات دارند. حتی توی ذهنم اونها را آدم نمی دونستم. می گفتم طرف مشکل روانی داره یا بهش تجاوز کردن و دوست داره . حس می کردم رابطه با یه مفعول صرفا براساس حس تحقیر و اینکه من به عنوان نر هستم و اون باید به عنوان ماده مطیع من باشه هستش.
رفتار اونروز احسان با من مثل یه پتک خورد توی سرم. آقای دکتر! حتی موقعیت اجتماعی و اقتصادی اش هم از من بالاتر بود. توی وضعیتی که می تونست حتی ایگنور کنه و جلو هم نیاد و شاید به نظر احمقانه من بخاطر آبرو و حس تحقیر مخفی بشه . جلو اومد و حتی بیشتر از سه تا رفیق صمیمی و نر خر من که ادعای مردونگی و رفاقت می کردند کمکم کرد. دو سه روز گذشت تا با خودم کنار اومدم و به قیمت خرد شدن شخصیت و غرورم رفتم دم داروخانه . اما نمیدونستم چی بگم. بهش بگم معذرت می خوام . یا ازش تشکر کنم.
جلوی داروخونه توی ماشین نشسته بودم. یاد سکسم با احسان افتادم. یاد التماس اش یاد اینکه درد کشید و من چقدر تحقیر کردمش و فحش دادم. یاد اینکه گریه کرد و آخر سر هم بهش گفتم زود بپوش گم شو بیرون کونی. صحنه ها که جلوی چشمم می رفت دیوونه تر میشدم و پشیمون تر از اینکه حتی برم تشکر کنم. با خودم لج کرده بودم. با خودم گفتم تاوان کثافت بودن ات رو باید با غرورت بدی. رفتم داخل و فیش رو نشون خانومه دادم و گفتم : عذر میخوام . اونروز آقای دکتر لطف کردند دارو رو دادن . این فیش هستش . ممنون میشم بکشید. دختره توی چشمام نگاه کرد و گفت یه لحظه. وای . دوباره با احسان روبرو بشم؟
احسان اومد و از پیشخون بیرون اومد و روبروم ایستاد. سل