او هم یک #زنِ #معمولی گرفت!
اغلب مردها همینطورند. آنها #زنِ معمولی را بیشتر دوست دارند. نه اینکه #زنِ معمولی بد باشدها؛ نه.
منظورم این است که #زنِ معمولی خیلی با ایدهها و آمال و حرفهای مردها فرق دارد و دقیقا مسالهی من، معمولی بودن مردهاست. بیش از آنکه #زنها معمولی باشند؛ مردها معمولیاند. یعنی اولش معمولی نیستند. آنها دربارهی فلسفه حرف میزنند؛ دربارهی رخ دادنِ جنگِ جهانی سوم و آن وسطها دربارهی #تاریخ_بیهقی و #کلیدر هم حرفی به میان میآورند.
#موسیقی؟ آنها همهی #دستگاههای_موسیقی را میشناسند و حتی #قانون هم زدهاند. آنها ذهنِ #اوباما را میخوانند. آنها میدانند در آینده چه اتفاقی رخ میدهد و همگی دوست دارند
یک باغچه داشته باشند در فلان روستا و از بورژوآزی حاکم بر جامعهی ایران دست بشویند. آنها تا اینجای کار اصلا معمولی نیستند. مینشینی آنها را نگاه میکنی و سر تکان میدهی که اوهوم؛ چه خوب. میخوای بعدش چی کار کنی؟
و آنها میخواهند در آن روستا که ته ایران است بزرگترین اختراع جهان را صورت بدهند. آنها اعتقادات بزرگتری هم دارند :
#آزادی_زن؛ #آزادی_اندیشه و بر چیدن تبعیضِ نژادی در دنیا. آنان سفت و سخت مخالف قوانین حاکم بر جامعهی اسلامی هستند و معتقدند تعریف #زن در جهان مدرن امروز فرق کرده است و #زن باید از #استقلال و #اندیشه برخوردار باشد.
چندسال بعد همان مرد، #زن میگیرد. نام #زنش را در فیسبوک نمیگذارد مبادا همکاران غریبه ببینند. عکسی از او ، رو نمیکند و اگر هم رو کند #زنی است غیرقابل دسترس. #زنیست از یک خانوادهی معمولی که حجاب خود را به خوبی رعایت میکند؛ فنون بازی را بلد نیست؛ حسود است.
( آنقدر حسود که مرد بتواند با اعصاب او در صورت لزوم بازی کند)؛
آن #زن به عمل کردن دماغش هم فکر میکند. بعد میزنی پشت رفیقت که ای مرد؛
نرفتی باغچهای در ته دنیا؟ جنگ جهانی سوم چه شد؟
پسران زیادی در زندگیام بودهاند که آخر عاقبتشان همین شد. دربارهی رویاهای عجیبشان حرف میزدند و من شنونده بودم. یکیشان تصمیم داشت ایران را اشغال کند. یک روز یک کاغذ بزرگ را پهن کرد جلویم که : ببین؛ ببین من تا سال ۱۳۹۰ ایران رو فتح میکنم.
آرزوی بزرگ زندگیاش بوسیدن مرضیه ( خواننده) بود و روی میز کوبید که من تا ابد #زن نمیگیرم.
حالا او روزهای متوالی است در فیسبوک دوست من است. عکسهایش اینطوریست : #خودم_و_زنم؛ #زنم_و_خودم؛ #زنم؛ #زنم_و_خواهرش؛ #خواهر_زنم_و_زنم؛ #من_و_زنم و گلدانِ کوچکِ خانهمان.
#زن_کیست؟
دخترِ همسایهی بغلیشان.
گاهگاهی مرد از کنار ادارهمان رد میشود و یادش میآید که پیشتر همکار بودیم. برایش سر تکان میدهم و به رسم قدیم خل و چل بازیهایم را در میآورم.حالِ همسرش را میپرسم و برایش زندگی خوبی را آرزو میکنم.
امروز او عکس گذاشته است. سالگرد ازدواجش است و بسیار خوشحال است. #زنِ خوبی دارد. غذا میپزد. سر کار نمیرود. دور کمرش هم خوب است. یک #زنِ معمولیست با موهای بلند. #زنی که نه ایدهای دارد و نه هیچوقت آنقدر باهوش است که از نقشهی فتحِ ایران که شوهرش در سر میپرورانده آگاه شود، همکاران و دوستانِ مردِ زیادی دارم که میدانند دهانم قفل است. میدانند چقدر رفتارم با همسرانِ معمولی آنها خوب است.
اما آنها نمیدانند که همیشه ؛ هربار با مرد جدیدی در زندگیام روبرو میشوم که ایدههای بزرگی در سر دارد و دربارهی #لزوم_ایجاد_تحول_در_اندیشهی_بشری حرف میزند توی دلم قهقههای سر میدهم و با خودم میگویم : ههههوف؛
یک مردِ معمولی دیگر که در نهایت یک #زن میگیرد که آشپزیاش خوب باشد. بعد دوتایی با هم عکس بیندازند و خوشحال باشند و از آن به بعد مدام بترسند و از خدا بخواهند هیچوقت #جنگ_جهانی نشود.
#آلما_توكل
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
اغلب مردها همینطورند. آنها #زنِ معمولی را بیشتر دوست دارند. نه اینکه #زنِ معمولی بد باشدها؛ نه.
منظورم این است که #زنِ معمولی خیلی با ایدهها و آمال و حرفهای مردها فرق دارد و دقیقا مسالهی من، معمولی بودن مردهاست. بیش از آنکه #زنها معمولی باشند؛ مردها معمولیاند. یعنی اولش معمولی نیستند. آنها دربارهی فلسفه حرف میزنند؛ دربارهی رخ دادنِ جنگِ جهانی سوم و آن وسطها دربارهی #تاریخ_بیهقی و #کلیدر هم حرفی به میان میآورند.
#موسیقی؟ آنها همهی #دستگاههای_موسیقی را میشناسند و حتی #قانون هم زدهاند. آنها ذهنِ #اوباما را میخوانند. آنها میدانند در آینده چه اتفاقی رخ میدهد و همگی دوست دارند
یک باغچه داشته باشند در فلان روستا و از بورژوآزی حاکم بر جامعهی ایران دست بشویند. آنها تا اینجای کار اصلا معمولی نیستند. مینشینی آنها را نگاه میکنی و سر تکان میدهی که اوهوم؛ چه خوب. میخوای بعدش چی کار کنی؟
و آنها میخواهند در آن روستا که ته ایران است بزرگترین اختراع جهان را صورت بدهند. آنها اعتقادات بزرگتری هم دارند :
#آزادی_زن؛ #آزادی_اندیشه و بر چیدن تبعیضِ نژادی در دنیا. آنان سفت و سخت مخالف قوانین حاکم بر جامعهی اسلامی هستند و معتقدند تعریف #زن در جهان مدرن امروز فرق کرده است و #زن باید از #استقلال و #اندیشه برخوردار باشد.
چندسال بعد همان مرد، #زن میگیرد. نام #زنش را در فیسبوک نمیگذارد مبادا همکاران غریبه ببینند. عکسی از او ، رو نمیکند و اگر هم رو کند #زنی است غیرقابل دسترس. #زنیست از یک خانوادهی معمولی که حجاب خود را به خوبی رعایت میکند؛ فنون بازی را بلد نیست؛ حسود است.
( آنقدر حسود که مرد بتواند با اعصاب او در صورت لزوم بازی کند)؛
آن #زن به عمل کردن دماغش هم فکر میکند. بعد میزنی پشت رفیقت که ای مرد؛
نرفتی باغچهای در ته دنیا؟ جنگ جهانی سوم چه شد؟
پسران زیادی در زندگیام بودهاند که آخر عاقبتشان همین شد. دربارهی رویاهای عجیبشان حرف میزدند و من شنونده بودم. یکیشان تصمیم داشت ایران را اشغال کند. یک روز یک کاغذ بزرگ را پهن کرد جلویم که : ببین؛ ببین من تا سال ۱۳۹۰ ایران رو فتح میکنم.
آرزوی بزرگ زندگیاش بوسیدن مرضیه ( خواننده) بود و روی میز کوبید که من تا ابد #زن نمیگیرم.
حالا او روزهای متوالی است در فیسبوک دوست من است. عکسهایش اینطوریست : #خودم_و_زنم؛ #زنم_و_خودم؛ #زنم؛ #زنم_و_خواهرش؛ #خواهر_زنم_و_زنم؛ #من_و_زنم و گلدانِ کوچکِ خانهمان.
#زن_کیست؟
دخترِ همسایهی بغلیشان.
گاهگاهی مرد از کنار ادارهمان رد میشود و یادش میآید که پیشتر همکار بودیم. برایش سر تکان میدهم و به رسم قدیم خل و چل بازیهایم را در میآورم.حالِ همسرش را میپرسم و برایش زندگی خوبی را آرزو میکنم.
امروز او عکس گذاشته است. سالگرد ازدواجش است و بسیار خوشحال است. #زنِ خوبی دارد. غذا میپزد. سر کار نمیرود. دور کمرش هم خوب است. یک #زنِ معمولیست با موهای بلند. #زنی که نه ایدهای دارد و نه هیچوقت آنقدر باهوش است که از نقشهی فتحِ ایران که شوهرش در سر میپرورانده آگاه شود، همکاران و دوستانِ مردِ زیادی دارم که میدانند دهانم قفل است. میدانند چقدر رفتارم با همسرانِ معمولی آنها خوب است.
اما آنها نمیدانند که همیشه ؛ هربار با مرد جدیدی در زندگیام روبرو میشوم که ایدههای بزرگی در سر دارد و دربارهی #لزوم_ایجاد_تحول_در_اندیشهی_بشری حرف میزند توی دلم قهقههای سر میدهم و با خودم میگویم : ههههوف؛
یک مردِ معمولی دیگر که در نهایت یک #زن میگیرد که آشپزیاش خوب باشد. بعد دوتایی با هم عکس بیندازند و خوشحال باشند و از آن به بعد مدام بترسند و از خدا بخواهند هیچوقت #جنگ_جهانی نشود.
#آلما_توكل
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
یک روز پیامبری میآید
و #مردانِ جهان میفهمند
که راهِ رسیدن به #بهشت
#آغوشِ #زنیست که #دوستش دارند.
#منصور_نادری
#انجمنچهرهسانمشیانه
@chehrehsanmashianehart
و #مردانِ جهان میفهمند
که راهِ رسیدن به #بهشت
#آغوشِ #زنیست که #دوستش دارند.
#منصور_نادری
#انجمنچهرهسانمشیانه
@chehrehsanmashianehart