This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
میفهمید چقدر سخت است که
#سکوت_کنید و #هیچ_نگویید
در حالیکه ذرهذرهِ وجودتان میخواهد
#منفجر شود؟
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
#سکوت_کنید و #هیچ_نگویید
در حالیکه ذرهذرهِ وجودتان میخواهد
#منفجر شود؟
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
کفشهایم کو ؟
چهکسی بود صدا زد سهراب ؟
آشنا بود صدا
#مادرم در خواب است.
تو کجایی سهراب ؟
#آب_را_گل_کردند ،
#چشمها را بستند
و چه با #دل کردند ؟!
صبر کن سهراب !
گفته بودی قایقی خواهی ساخت
دور خواهم شد از این خاک غریب ،
قایقت جا دارد؟
من هم از همهمهی اهل زمین دلگیرم .
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
چهکسی بود صدا زد سهراب ؟
آشنا بود صدا
#مادرم در خواب است.
تو کجایی سهراب ؟
#آب_را_گل_کردند ،
#چشمها را بستند
و چه با #دل کردند ؟!
صبر کن سهراب !
گفته بودی قایقی خواهی ساخت
دور خواهم شد از این خاک غریب ،
قایقت جا دارد؟
من هم از همهمهی اهل زمین دلگیرم .
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
#سرت_را_بالا_بگیر
بگذار همهی آدمهاییکه دورت ایستادهاند و برای زمین خوردنت با هم شرط بستهاند وا بمانند از اینکه هنوز میخندی، که هنوز جای دستهایت روی زانوهایت جا خوش میکند. و مصرّانه به همهی بیمهریها میخندی.
#سرت_را_بالا_بگیر
بگذر از تمام چالههای اشتباهی که پاهایت را آزردند. حرفهاییکه دلت را شکستند، آدمهاییکه نگاهشان از هزاران تیشه بر ریشهات بدتر بودند.
#خودت_را_ببخش.
برای همهی روزهاییکه با سادگیِ کامل خودت بودی، خودت ماندی و خودت خواهی ماند.
#سرت_را_بالا_بگیر
این روزها تاوانِ لحظههای سنگینیست که هر دقیقهاش خودت را خرج کسانی کردهای که منتظر بودند افتادنت را ببینند و بلند سوت بزنند و بلندتر برای شکستنت دست بزنند.
#سرت_را_بالا_بگیر.
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
بگذار همهی آدمهاییکه دورت ایستادهاند و برای زمین خوردنت با هم شرط بستهاند وا بمانند از اینکه هنوز میخندی، که هنوز جای دستهایت روی زانوهایت جا خوش میکند. و مصرّانه به همهی بیمهریها میخندی.
#سرت_را_بالا_بگیر
بگذر از تمام چالههای اشتباهی که پاهایت را آزردند. حرفهاییکه دلت را شکستند، آدمهاییکه نگاهشان از هزاران تیشه بر ریشهات بدتر بودند.
#خودت_را_ببخش.
برای همهی روزهاییکه با سادگیِ کامل خودت بودی، خودت ماندی و خودت خواهی ماند.
#سرت_را_بالا_بگیر
این روزها تاوانِ لحظههای سنگینیست که هر دقیقهاش خودت را خرج کسانی کردهای که منتظر بودند افتادنت را ببینند و بلند سوت بزنند و بلندتر برای شکستنت دست بزنند.
#سرت_را_بالا_بگیر.
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
دو سالم بود که جنگ تموم شد. یه کشور جنگزده چی داره برای یه بچهی دوساله؟ هیچی. نه اقتصاد درست و حسابی. نه آرامش. نه رفاه. یه روزهایی داشتیم، یه روزایی نداشتیم. یه روزایی خوشحال و شاد و خندون میرفتیم تا بیخ تلویزیون رنگی ناسیونالمون و منتظر مجری برنامه کودک میشدیم. یه روزایی هم تو عالم کودکیمون چه فکرا و سیاهیها که نمیدیدیم!
رفتیم مدرسه که باسواد بشیم. بابای توی کتاب فارسیمون کار نداشت هیچوقت. یه صفحه آب میداد، یه صفحه نان! بابای ما اما هر روز باید میدویید دنبال نفت واسه آتیش کورههاش، تا بتونه آب و نون بده بهمون.
گذشت و قد و اندازهمون رسید به روزهای رنگی نوجوونی و شبهای سیاه بلوغ. چند سال میشد که جنگ تمام شده بود؟
با معدل بالا رسیدیم به دبیرستان و دیدیم عه دنیا چه فرق داره اینجا! هر سالش سرمون میخورد به سنگ و بلند میشدیم. عشقهای از پی رنگی. کلههای بودار!
بابام دیگه شب و روز دنبال نفت نمیدویید! نفتش نون نشد واسمون، رفت سراغ یه کار دیگه. هنوز اما توی جنگ بود و جفت چشمهاش از آتیش کورهها سرخ.
به هر ضرب و زوری بود راضیش کردیم بریم دانشگاه! گفتیم میریم که دیگه جدی جدی کسی بشیم برا خودمون. رفتیم و دیدیم اوووه چه خبره اینجا! درس چی بود؟ دنیا پر بود از فکر و هیجان و ایدئولوژی. از آرمان. از شعارهای آخرش هیچی!
سالها همه رنگ داشت اون موقع. از این موج میوفتادیم روی اون یکی موج. هر ترم چندتا واحد پاس میکردیم، قدِ چند سال بزرگ میشدیم!
درسمون که تمام شد، پروژههامون رو گذاشتیم رو کولمون و دیدیم ای بابا زندگی که فقط با درس نمیچرخه! مامان و بابای جنگزدهمون رو باز به هر زوری بود راضی کردیم که کار کنیم مثلا. فیلمهای ویاچاس آشناها رو تبدیل میکردیم، ویندوز ملت رو عوض میکردیم، تایپ میکردیم اینتری صدمن یه غاز! اولین بار استخدام رسمی که شدیم دیدیم چه فرق داره اینجا! چقدر کوچیک بودیم برای اون محیط! کار کردیم و جواب رییس و اربابرجوع رو همزمان دادیم و اندازه ۱۰ سال بزرگ شدیم. چند سالمون بود؟ ۲۴ سال! سرماه حقوق میگرفتیم، خوشحال و شاد و خندون میرفتیم خوش میگذروندیم. آینده نمیدونستیم یعنی چی! نفت که نه ولی پول تو جیبامون بود همیشه. یهو یه صبح رفتیم سرکار دیدیم مردهامون بدجور اخمهاشون گره شده روی پیشونی. گفتیم چی شده؟ گفتن
دویستوششِ ۱۲ تومنی شده ۴۰ تومن! یه شبه! اون روز نفرین شده بود. مانیتور بزرگ پشت سرمون دیگه جای مستندهای فولاچدی نشنال جئوگرافیک رفت روی شبکه خبر. حقوق که میگرفتیم دیگه خوشگذرونی میشد آخرین چیز. اگه چیزی تهش میموند.
هرجوری بود گذروندیم و بزرگتر شدیم و دیدیم بین اینهمه سیاهی جای عشق خالیه انگار. واسه خودمون معیار تعیین کردیم سختِ سخت! ازدواج کردیم و لباس عروس پوشیدیم عینهو لباس عروس کیت میدلتون و دیدیم اووه زندگی مشترک اصلا دنیاش چیز دیگهست که! فهمیدیم مامان و باباهامون از ترس اینکه سیاهی جنگ و نفت نیاد توی دلمون، همیشه برامون ساخته بودن و آماده گذاشته بودن سر سفره! از دنیای پیشساختهها حالا افتادیم به ساختن!
زندگی تا قبل ازدواج یه شوخی بزرگ بود فقط! طول کشید تا بلد بشیم ارتباط سازنده چیه؟ گفتوگو چیه؟ توی دنیای جدی جدیدمون، شروع کردیم تفکرهامون، آرمانهامون، هدفهامون، آیندهمون رو کوبوندیم و از نو ساختیم. ۲۰ سال بیشتر بزرگ شدیم توی دنیای متاهلی.
باز یه شب خوابیدیم و صبحش که بیدار شدیم دیدیم دویستوششِ ۴۰ تومنی شده ۱۵۰ میلیون. پولای توی جیب ما چی؟ نفت هنوزم بود، نفت خودمون هم بودا. یه روز بالا میرفت یه روز پایین. دنیا پر بود از دلار اما! که مال ما هم نبودا ولی همه زندگیمون روی نمودارش میچرخید! چشمهای بابام هم هنوز سرخ بود و موقع رانندگی توی شب دیگه دید نداشت.
گذشت و دامن ما هم سبز شد بالاخره. نزار دیگه برات دنیای بعد از بچهدار شدن رو تعریف کنم که چقدررر فرق داره با همه چی. هر یه روزش فتحالفتوح بود! شدیم پدر و مادرایی که قرار بود پدر و مادرای نسل قبلش نباشه. پیرمون دراومد و درمیاد هر روز تا یه نسخه منطبق با روزگار باشیم برای بچهمون. قفل این مرحله خیلی بدقلق و سخت بود!
خلاصه که دنیای موازی واسه شماها فقط یه نظریهست. ما شب توی یه دنیا میخوابیم، صبحش توی یه دنیای دیگه بیدار میشیم. به حساب شب و روزاش اگه باشه، آخر همین پاییز، ۳۵ سالگیمون تمام میشه.
ولی هزارتا دنیا دیدیم توی این یه ذره عمر. دنیاهایی که از اول لُخت بودن برامون. لختِ مادرزاد! جنگ داشته، نفت داشته، به تاریخ امروزش دویستوششِ ۴۰۰ میلیونی داشته. شعار داشته. عشق هم داشتهها. ولی حساب زندگی توش کم بوده. خیلی کم!
#نرگس_راد
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
رفتیم مدرسه که باسواد بشیم. بابای توی کتاب فارسیمون کار نداشت هیچوقت. یه صفحه آب میداد، یه صفحه نان! بابای ما اما هر روز باید میدویید دنبال نفت واسه آتیش کورههاش، تا بتونه آب و نون بده بهمون.
گذشت و قد و اندازهمون رسید به روزهای رنگی نوجوونی و شبهای سیاه بلوغ. چند سال میشد که جنگ تمام شده بود؟
با معدل بالا رسیدیم به دبیرستان و دیدیم عه دنیا چه فرق داره اینجا! هر سالش سرمون میخورد به سنگ و بلند میشدیم. عشقهای از پی رنگی. کلههای بودار!
بابام دیگه شب و روز دنبال نفت نمیدویید! نفتش نون نشد واسمون، رفت سراغ یه کار دیگه. هنوز اما توی جنگ بود و جفت چشمهاش از آتیش کورهها سرخ.
به هر ضرب و زوری بود راضیش کردیم بریم دانشگاه! گفتیم میریم که دیگه جدی جدی کسی بشیم برا خودمون. رفتیم و دیدیم اوووه چه خبره اینجا! درس چی بود؟ دنیا پر بود از فکر و هیجان و ایدئولوژی. از آرمان. از شعارهای آخرش هیچی!
سالها همه رنگ داشت اون موقع. از این موج میوفتادیم روی اون یکی موج. هر ترم چندتا واحد پاس میکردیم، قدِ چند سال بزرگ میشدیم!
درسمون که تمام شد، پروژههامون رو گذاشتیم رو کولمون و دیدیم ای بابا زندگی که فقط با درس نمیچرخه! مامان و بابای جنگزدهمون رو باز به هر زوری بود راضی کردیم که کار کنیم مثلا. فیلمهای ویاچاس آشناها رو تبدیل میکردیم، ویندوز ملت رو عوض میکردیم، تایپ میکردیم اینتری صدمن یه غاز! اولین بار استخدام رسمی که شدیم دیدیم چه فرق داره اینجا! چقدر کوچیک بودیم برای اون محیط! کار کردیم و جواب رییس و اربابرجوع رو همزمان دادیم و اندازه ۱۰ سال بزرگ شدیم. چند سالمون بود؟ ۲۴ سال! سرماه حقوق میگرفتیم، خوشحال و شاد و خندون میرفتیم خوش میگذروندیم. آینده نمیدونستیم یعنی چی! نفت که نه ولی پول تو جیبامون بود همیشه. یهو یه صبح رفتیم سرکار دیدیم مردهامون بدجور اخمهاشون گره شده روی پیشونی. گفتیم چی شده؟ گفتن
دویستوششِ ۱۲ تومنی شده ۴۰ تومن! یه شبه! اون روز نفرین شده بود. مانیتور بزرگ پشت سرمون دیگه جای مستندهای فولاچدی نشنال جئوگرافیک رفت روی شبکه خبر. حقوق که میگرفتیم دیگه خوشگذرونی میشد آخرین چیز. اگه چیزی تهش میموند.
هرجوری بود گذروندیم و بزرگتر شدیم و دیدیم بین اینهمه سیاهی جای عشق خالیه انگار. واسه خودمون معیار تعیین کردیم سختِ سخت! ازدواج کردیم و لباس عروس پوشیدیم عینهو لباس عروس کیت میدلتون و دیدیم اووه زندگی مشترک اصلا دنیاش چیز دیگهست که! فهمیدیم مامان و باباهامون از ترس اینکه سیاهی جنگ و نفت نیاد توی دلمون، همیشه برامون ساخته بودن و آماده گذاشته بودن سر سفره! از دنیای پیشساختهها حالا افتادیم به ساختن!
زندگی تا قبل ازدواج یه شوخی بزرگ بود فقط! طول کشید تا بلد بشیم ارتباط سازنده چیه؟ گفتوگو چیه؟ توی دنیای جدی جدیدمون، شروع کردیم تفکرهامون، آرمانهامون، هدفهامون، آیندهمون رو کوبوندیم و از نو ساختیم. ۲۰ سال بیشتر بزرگ شدیم توی دنیای متاهلی.
باز یه شب خوابیدیم و صبحش که بیدار شدیم دیدیم دویستوششِ ۴۰ تومنی شده ۱۵۰ میلیون. پولای توی جیب ما چی؟ نفت هنوزم بود، نفت خودمون هم بودا. یه روز بالا میرفت یه روز پایین. دنیا پر بود از دلار اما! که مال ما هم نبودا ولی همه زندگیمون روی نمودارش میچرخید! چشمهای بابام هم هنوز سرخ بود و موقع رانندگی توی شب دیگه دید نداشت.
گذشت و دامن ما هم سبز شد بالاخره. نزار دیگه برات دنیای بعد از بچهدار شدن رو تعریف کنم که چقدررر فرق داره با همه چی. هر یه روزش فتحالفتوح بود! شدیم پدر و مادرایی که قرار بود پدر و مادرای نسل قبلش نباشه. پیرمون دراومد و درمیاد هر روز تا یه نسخه منطبق با روزگار باشیم برای بچهمون. قفل این مرحله خیلی بدقلق و سخت بود!
خلاصه که دنیای موازی واسه شماها فقط یه نظریهست. ما شب توی یه دنیا میخوابیم، صبحش توی یه دنیای دیگه بیدار میشیم. به حساب شب و روزاش اگه باشه، آخر همین پاییز، ۳۵ سالگیمون تمام میشه.
ولی هزارتا دنیا دیدیم توی این یه ذره عمر. دنیاهایی که از اول لُخت بودن برامون. لختِ مادرزاد! جنگ داشته، نفت داشته، به تاریخ امروزش دویستوششِ ۴۰۰ میلیونی داشته. شعار داشته. عشق هم داشتهها. ولی حساب زندگی توش کم بوده. خیلی کم!
#نرگس_راد
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
سال هزار و سیصد و نه بود که #خدیجه_افضل_وزیری، لباسی را طراحی کرد؛ مانتویی ایرانی.
او بعد از نوشتن مجموعه مقالاتی در نقد رفتار #مردسالارانه، اینبار تصمیم گرفته بود دست به اقدامی عملی بزند و با تغییر در پوشش، امکان فعالیت #زنان را در جامعه بیشتر کند.
پس برای اثبات حرفهایش و اینکه میتوان با رعایت حدود عرفی، چادرهای کمری و روبند را کنار گذاشت، مانتوی بلندی را طراحی کرد که آستین جداگانه و پوششی کلاهمانند داشت.
#خدیجه_افضل این طرح را در مقالهای در روزنامهی #شفق_سرخ معرفی کرد و بعد از آن، هم خودش هم دخترش مهلقا، با این لباس از خانه بیرون میرفتند.
در عکس #خدیجه_افضل_وزیری را میبینید در لباسی که خودش طراحی کرد و دوخت.
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
او بعد از نوشتن مجموعه مقالاتی در نقد رفتار #مردسالارانه، اینبار تصمیم گرفته بود دست به اقدامی عملی بزند و با تغییر در پوشش، امکان فعالیت #زنان را در جامعه بیشتر کند.
پس برای اثبات حرفهایش و اینکه میتوان با رعایت حدود عرفی، چادرهای کمری و روبند را کنار گذاشت، مانتوی بلندی را طراحی کرد که آستین جداگانه و پوششی کلاهمانند داشت.
#خدیجه_افضل این طرح را در مقالهای در روزنامهی #شفق_سرخ معرفی کرد و بعد از آن، هم خودش هم دخترش مهلقا، با این لباس از خانه بیرون میرفتند.
در عکس #خدیجه_افضل_وزیری را میبینید در لباسی که خودش طراحی کرد و دوخت.
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#ایران دومین دارنده #ثروت_گاز
و سومین دارنده #ثروت_نفت در جهان
یک #مادر خوزستانی :
خودم باید زبالهگردی کنم و از زبالهها غذا بخورم، تا غذایی داشته باشم به دخترانم بدهم.
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
و سومین دارنده #ثروت_نفت در جهان
یک #مادر خوزستانی :
خودم باید زبالهگردی کنم و از زبالهها غذا بخورم، تا غذایی داشته باشم به دخترانم بدهم.
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
و خداحافظیاش
آنچنان چلچلهسان است که من میخواهم
دائما باز بگوید که: خداحافظ!
اما نرود...
#رضا_براهنی
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
آنچنان چلچلهسان است که من میخواهم
دائما باز بگوید که: خداحافظ!
اما نرود...
#رضا_براهنی
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گفتم به دست خویش چه داری که قانعی؟
گفتا به خون هیچکس آلوده نیستم.
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
گفتا به خون هیچکس آلوده نیستم.
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
ندانمت به حقیقت
که در جهان به که مانی
جهان و هر چه در او هست
صورتند و تو جانی...
#سعدی
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
که در جهان به که مانی
جهان و هر چه در او هست
صورتند و تو جانی...
#سعدی
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
پشت این جملهها که میخوانی،
#زنی پنهان شده است؛
#زنی که اگر میتوانست دهان باز کند،
اگر زبانی داشت،
اگر صدایی داشت،
اگر کلماتی داشت،
از آوازهایش میفهمیدی پرندهترین #زنِ جهان است.
و من آن پرندهترینم....
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
#زنی پنهان شده است؛
#زنی که اگر میتوانست دهان باز کند،
اگر زبانی داشت،
اگر صدایی داشت،
اگر کلماتی داشت،
از آوازهایش میفهمیدی پرندهترین #زنِ جهان است.
و من آن پرندهترینم....
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
#زنی بود اصیل،
میانِ انبوهی از #زنانِ مصنوعی
#نزار_قبانی
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
میانِ انبوهی از #زنانِ مصنوعی
#نزار_قبانی
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
مرا #ببوس
با گلسرخی که
شبنم روی آن نشسته
با #لبهایی گرم
چون گرمایِ آفتابِ اول صبح
از زمین برخیزانم
با #عشق
#غاده_السمان
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
با گلسرخی که
شبنم روی آن نشسته
با #لبهایی گرم
چون گرمایِ آفتابِ اول صبح
از زمین برخیزانم
با #عشق
#غاده_السمان
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
#محبوبم!
جهانم آشفته است؛
جهانم میزان نیست.
جهانم پر از اضطراب است.
لحظات چموشاند.
تنها هنگامی که به شما میرسم، رو به روی #توام و به #تو سلام میکنم، آن زمان جهان به تعادل میرسد. جواب بدهی یا نه، #تو جهان مرا متعادل میکنی...
#محمد_صالح_علاء
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
جهانم آشفته است؛
جهانم میزان نیست.
جهانم پر از اضطراب است.
لحظات چموشاند.
تنها هنگامی که به شما میرسم، رو به روی #توام و به #تو سلام میکنم، آن زمان جهان به تعادل میرسد. جواب بدهی یا نه، #تو جهان مرا متعادل میکنی...
#محمد_صالح_علاء
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
چهرهسان مشیانه
🔴 جدیدترین شماره هفتهنامه آوای کرمانشاه منتشر شد ♦️ شماره ۱۶۰۵ سال بیست و هشتم ♦️سهشنبه ۲۲فروردین ماه ♦️با ما همراه باشید 👇 Avayekermanshah.ir @avayekermanshah
در نامه سرگشاده یک فعال اجتماعی به استاندار کرمانشاه مطرح شد؛
نخبگان استان را نادیده نگیرید
نسترن رستمی از بانوان فعال در عرصههای اجتماعی و فرهنگی استان کرمانشاه در نامهای سر گشاده خطاب به استاندار کرمانشاه به بیان دغدغههای خود پرداخته است که در ادامه میآید:
جناب آقای دکتر صحرایی؛ استاندار محترم
با سلام و احترام
ضمن آرزوی قبولی طاعات و عبادات حضرتعالی، جا دارد در ابتدا در این ماه پر خیر و برکت، از شما بابت حضورتان در روز جمعه هجدهم فروردینماه در "مهمانی صمیمانه و ساده بر سر سفرههای بهشتی رمضان در کنار ایتام" تشکر ویژهای داشته باشم.
حرکتی بسیار زیبا و عملی بس خداپسندانه جهت توسعهی امید و نشاط در دلِ کودکان این قشر از جامعه.
کودکانی که سیاستگذاریهای درست در سطح کلان، میتوانست حال و آیندهایی بهتر را برایشان رقم بزند.
اما موضوعی که مرا مشتاق به نگاشتن کرد به گذشتهای نزدیک برمیگردد(حدود یکماهِ پیش).
در روزهای یازدهم و دوازدهم اسفندماه سال ۱۴۰۱ شاهد برگزاری ششمین دورهی المپیاد ملی ویراکاپ با حضور کودکان، نوجوانان و جوانانِ نخبه از سراسر ایران و دو کشور ترکیه و مالزی به میزبانی کرمانشاه بودیم. بیش از ۵۰۰ کودک، نوجوان و جوان در این المپیاد حضور داشتند. المپیادی که از افتتاحیه تا اختتامیه طی دو روز در هتل پارسیان برگزار شد.
در آئین اختتامیه چیزی که نظر همگان را جلب کرد عدمِ حضورِ مدیران و مسئولینِ محترم لشکری و کشوری، نمایندگان مجلس، شهردار و اعضای محترم شورای شهر و.....بود.
نکته مورد توجه اینجاست که صدا و سیمای کرمانشاه و اکثر استانهای کشور این دور از مسابقات را پوشش خبری دادند.
در آن زمان تمایل داشتم مطلبی کوتاه و منتقدانه بنویسم، اما به دلایلی از نوشتن آن صرفِنظر کردم.
اینک سوالم از حضرتعالی این است چرا در کنار این عمل خوشایند، سری هم به مراکز نخبهیابی استان نمیزنید تا با مطرح کردن اهداف و چشماندازتان به عنوان مدیریت ارشد استان، امید و سختکوشی این کودکان و نوجوانان را دو چندان کنید؟!
کودکان و نوجوانانی که در رشتههای متعددی شرکت و رتبههای مختلفی کسب کرده و به المپیاد جهانی معرفی شدهاند.
آیا میدانيد بزودی چند تیم از چند رشتهی مختلف به ترکیه اعزام خواهند شد؟!
آیا میدانيد میزبان المپیاد جهانی سایر رشتهها همان آمریکای جهانخوار است؟!
همان استکبارِ جهانی که ویزای ورود به کشورش را به ما نمیدهد (پس به ناچار، یا باید به کشور واسطه سفر کرد و یا در المپیاد جهانی به صورت مجازی شرکت کرد. آنهم با این سرعت اینترنتی که مدیون! وزیر ارتباطات هستیم). اما پس از اتمام المپیاد و اعلام نتایج، نخبگانمان را بورسیه میکند.
آیا میشود با توجه به این عملکرد، به این نتیجه رسید که بنای سیاستهای کلان، نادیده گرفتن نخبگان است؟!
حال سوال من این است؛ با توجه به اختیارات مکفی و قانونیِ یک استاندار، برنامهتان برای قبل از اعزام و چشماندازتان برای بعد از اعزام و تامین آیندهی کودکان، نوجوانان و جوانانِ این استان چیست؟! قصد دارید آنها را از چه طریقی جذب، زندگی و آیندهشان را در چه جهتی سوق دهید؟!
پیشنهادم در اینجا به آن مقام مسئول این است؛ فیروز نادریها، انوشه انصاریها، مریم میرزاخانیها و... را سر لوحهی هدفگذاریهایتان، برای این استان که هر سال بیش از پیش تهی از نخبگان میشود، قرار دهید.
اگر اجازه دهید، جسارتاً قصد دارم به سوالاتی که برای آن کودکان و نوجوانانِ معصوم، در مهمانی افطار مطرح کرده و تاکید بر آن داشتهاید که فکر کنند و پاسخ دهند، پاسخ دهم.
سوال اول: فرموده بودید که کرمانشاه در ۱۰_۱۵ سال آینده چگونه خواهد بود؟
پاسخ: با توجه به سیاستگذاریهای دولت، محیطزیست و بخش عظیمی از اکوسیستممان را از دست خواهیم داد، منابع زیرزمینیمان خشک خواهد شد، التهابات اجتماعی افزایش پیدا خواهد کرد، نخبگانی که توان مالی دارند استان و کشور را با هدف آیندهای بهتر ترک خواهند کرد، آسیب های اجتماعی افزایش خواهد یافت و به تبع با جامعهای افسرده روبرو خواهیم شد(مگر با شستن چشمها و اصلاح بنیادین رویههای غلط).
سوال دوم: هر یک از ما (کودکانِ حاضر در مهمانی) در آنزمان چهکاره و در چه جایگاهی خواهیم بود؟
پاسخ: در صورت عدم تغییر برخی رویکردها، کارهای نخواهند شد (حتی اگر نخبه، حتی اگر تحصیلکرده، حتی اگر دارای اندیشهای نو و سازنده باشند) زیرا کارهای شدن در این کشور و عمدتا در این استان نیاز به بندهای (پ) و ( ر ) دارد.
جناب دکتر صحرایی؛ عزیزِدلِ برادر!
به قول ویل دروانت "هیچ تمدنی مغلوب نخواهد شد مگر اینکه از درون نابود شده باشد."
از خداوند یگانه برایتان نور آرزو دارم.
#نسترن_رستمی
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
نخبگان استان را نادیده نگیرید
نسترن رستمی از بانوان فعال در عرصههای اجتماعی و فرهنگی استان کرمانشاه در نامهای سر گشاده خطاب به استاندار کرمانشاه به بیان دغدغههای خود پرداخته است که در ادامه میآید:
جناب آقای دکتر صحرایی؛ استاندار محترم
با سلام و احترام
ضمن آرزوی قبولی طاعات و عبادات حضرتعالی، جا دارد در ابتدا در این ماه پر خیر و برکت، از شما بابت حضورتان در روز جمعه هجدهم فروردینماه در "مهمانی صمیمانه و ساده بر سر سفرههای بهشتی رمضان در کنار ایتام" تشکر ویژهای داشته باشم.
حرکتی بسیار زیبا و عملی بس خداپسندانه جهت توسعهی امید و نشاط در دلِ کودکان این قشر از جامعه.
کودکانی که سیاستگذاریهای درست در سطح کلان، میتوانست حال و آیندهایی بهتر را برایشان رقم بزند.
اما موضوعی که مرا مشتاق به نگاشتن کرد به گذشتهای نزدیک برمیگردد(حدود یکماهِ پیش).
در روزهای یازدهم و دوازدهم اسفندماه سال ۱۴۰۱ شاهد برگزاری ششمین دورهی المپیاد ملی ویراکاپ با حضور کودکان، نوجوانان و جوانانِ نخبه از سراسر ایران و دو کشور ترکیه و مالزی به میزبانی کرمانشاه بودیم. بیش از ۵۰۰ کودک، نوجوان و جوان در این المپیاد حضور داشتند. المپیادی که از افتتاحیه تا اختتامیه طی دو روز در هتل پارسیان برگزار شد.
در آئین اختتامیه چیزی که نظر همگان را جلب کرد عدمِ حضورِ مدیران و مسئولینِ محترم لشکری و کشوری، نمایندگان مجلس، شهردار و اعضای محترم شورای شهر و.....بود.
نکته مورد توجه اینجاست که صدا و سیمای کرمانشاه و اکثر استانهای کشور این دور از مسابقات را پوشش خبری دادند.
در آن زمان تمایل داشتم مطلبی کوتاه و منتقدانه بنویسم، اما به دلایلی از نوشتن آن صرفِنظر کردم.
اینک سوالم از حضرتعالی این است چرا در کنار این عمل خوشایند، سری هم به مراکز نخبهیابی استان نمیزنید تا با مطرح کردن اهداف و چشماندازتان به عنوان مدیریت ارشد استان، امید و سختکوشی این کودکان و نوجوانان را دو چندان کنید؟!
کودکان و نوجوانانی که در رشتههای متعددی شرکت و رتبههای مختلفی کسب کرده و به المپیاد جهانی معرفی شدهاند.
آیا میدانيد بزودی چند تیم از چند رشتهی مختلف به ترکیه اعزام خواهند شد؟!
آیا میدانيد میزبان المپیاد جهانی سایر رشتهها همان آمریکای جهانخوار است؟!
همان استکبارِ جهانی که ویزای ورود به کشورش را به ما نمیدهد (پس به ناچار، یا باید به کشور واسطه سفر کرد و یا در المپیاد جهانی به صورت مجازی شرکت کرد. آنهم با این سرعت اینترنتی که مدیون! وزیر ارتباطات هستیم). اما پس از اتمام المپیاد و اعلام نتایج، نخبگانمان را بورسیه میکند.
آیا میشود با توجه به این عملکرد، به این نتیجه رسید که بنای سیاستهای کلان، نادیده گرفتن نخبگان است؟!
حال سوال من این است؛ با توجه به اختیارات مکفی و قانونیِ یک استاندار، برنامهتان برای قبل از اعزام و چشماندازتان برای بعد از اعزام و تامین آیندهی کودکان، نوجوانان و جوانانِ این استان چیست؟! قصد دارید آنها را از چه طریقی جذب، زندگی و آیندهشان را در چه جهتی سوق دهید؟!
پیشنهادم در اینجا به آن مقام مسئول این است؛ فیروز نادریها، انوشه انصاریها، مریم میرزاخانیها و... را سر لوحهی هدفگذاریهایتان، برای این استان که هر سال بیش از پیش تهی از نخبگان میشود، قرار دهید.
اگر اجازه دهید، جسارتاً قصد دارم به سوالاتی که برای آن کودکان و نوجوانانِ معصوم، در مهمانی افطار مطرح کرده و تاکید بر آن داشتهاید که فکر کنند و پاسخ دهند، پاسخ دهم.
سوال اول: فرموده بودید که کرمانشاه در ۱۰_۱۵ سال آینده چگونه خواهد بود؟
پاسخ: با توجه به سیاستگذاریهای دولت، محیطزیست و بخش عظیمی از اکوسیستممان را از دست خواهیم داد، منابع زیرزمینیمان خشک خواهد شد، التهابات اجتماعی افزایش پیدا خواهد کرد، نخبگانی که توان مالی دارند استان و کشور را با هدف آیندهای بهتر ترک خواهند کرد، آسیب های اجتماعی افزایش خواهد یافت و به تبع با جامعهای افسرده روبرو خواهیم شد(مگر با شستن چشمها و اصلاح بنیادین رویههای غلط).
سوال دوم: هر یک از ما (کودکانِ حاضر در مهمانی) در آنزمان چهکاره و در چه جایگاهی خواهیم بود؟
پاسخ: در صورت عدم تغییر برخی رویکردها، کارهای نخواهند شد (حتی اگر نخبه، حتی اگر تحصیلکرده، حتی اگر دارای اندیشهای نو و سازنده باشند) زیرا کارهای شدن در این کشور و عمدتا در این استان نیاز به بندهای (پ) و ( ر ) دارد.
جناب دکتر صحرایی؛ عزیزِدلِ برادر!
به قول ویل دروانت "هیچ تمدنی مغلوب نخواهد شد مگر اینکه از درون نابود شده باشد."
از خداوند یگانه برایتان نور آرزو دارم.
#نسترن_رستمی
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
توی این دنیایی که همهی موها بلوند شده، داشتن این فرفریهای سیاه و قهوهای عجیب میچسبد.
توی کافهها که همه لته و اسپرسو سفارش میدهند.
خوردن چای با عطر هل عجیب میچسبد.
توی روزگاری که ته همهی دوست داشتنها به سرِ ماه هم نمیرسد، سالها عاشقانه ماندن به پای کسی عجیب میچسبد.
توی زمانهای که همهی چهرهها شبیه به هم و رنگ چشمها مثل هم شده
داشتن دماغی با یک قوز کوچک و چشمانِ قهوهای معمولی عجیب میچسبد.
توی دورهای که ملاکِ خوب و بد بودنِ آدمها، شده چهره و تیپ و قد و پول تویِ جیبشان، بیخیال و خندان و معمولی بودن عجیب میچسبد.
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
توی کافهها که همه لته و اسپرسو سفارش میدهند.
خوردن چای با عطر هل عجیب میچسبد.
توی روزگاری که ته همهی دوست داشتنها به سرِ ماه هم نمیرسد، سالها عاشقانه ماندن به پای کسی عجیب میچسبد.
توی زمانهای که همهی چهرهها شبیه به هم و رنگ چشمها مثل هم شده
داشتن دماغی با یک قوز کوچک و چشمانِ قهوهای معمولی عجیب میچسبد.
توی دورهای که ملاکِ خوب و بد بودنِ آدمها، شده چهره و تیپ و قد و پول تویِ جیبشان، بیخیال و خندان و معمولی بودن عجیب میچسبد.
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
شُکرِ شایان نثارِ ایزدِمنان
و روحِ بلند و نامِ پُرآوازهی #زنانِ #ایران
در این برههی حساسِ تاریخی و تحولاتِ شگرفِ اجتماعی، قصد دارم زخمه بزنم بر سازی غریب.
#نورمن_کازین نویسنده و روزنامهنگار آمریکایی :
"ظرفیتِ انسان برای پذیرش امید، شگفتانگیزترین حقیقتِ زندگی است. امید، برای بشر، یک مقصدِ واضح مشخص میکند و انرژی لازم را برای شروع کردن به او میدهد"
پُر واضح است که دولتِ مطبوعِ بر کرسی نشستگان، نه ظرفیتی برای #امید، نه حقیقتی برای #زندگی و نه انرژیی برای شروعی دوباره گذاشتهاند.
طی سالهای متمادی، با تمام سختیها و سانسورها، کمیها و کاستیهای به عمد و غیر عمد، در سرما و گرما، برای اعتلای بیش از پیش وطن کوشیدیم و سوگند یاد نمودیم بنا بر رسالت والای انسانیمان تریبون سوگواریها و غمنامههای این مردمِ همیشه سرافراز ولی مغموم باشیم.
غمگنانه جای بسی تاسف است.
جگرمان سوخته و قلبمان تکهتکه شده است.
میخواستیم دست به دست هم دهیم به مهر تا میهنمان را آباد کنیم، نگذاشتند.
قلمهای شکسته را برداشتیم و با خونهای جاری در رگها پیوند زدیم.
جایِ سیمِ سازهایِ شکسته، از رگهای در هم تنیده و وَرَم کرده استفاده نمودیم.
نگاتیوهای سوخته را از آرشیوها بیرون آوردیم و به تصویر کشیدیم.
بومهای نقاشیمان را شکستند و تصاویر زیادی به آتش کشیده شد.
فریاد زدیم و نشنیدند.
به ناصیه کوفتیم و ندیدند.
یقهها دریدیم و دیوانه خطاب شدیم.
آری!
ما دیوانگانِ #نسل_سوختهایم.
نسلیکه جنگهای گرم و نرم را تجربه کرد،
نسلیکه تحریمهای ریز و درشت را بهجان خرید،
نسلیکه به منابعِ مالی، امکانات رفاهی و خدمات اجتماعی دسترسی کافی نداشت،
نسلیکه پدرسالاری را با گوشت و پوست و استخوان لمس کرد، اما.....
اما پدران و مادران نسلِ سپید شدند.
از کجایِ این مرگِ تدریجی بگویم؟!
از انتصاباتی که اکثرِ قریب به اتفاق، شاخصههای مدیریتی و سازمانیِ نظامِ شایستهسالاری در آن رعایت نشده است؟!
از کجایِ این پیکرهی زخمی بگویم؟!
از #بهارستانیها، که نه وکیل مردم بودند و نه امانتدارانِ آرای مردم؟!
همانانیکه در رسانهها به هم چنگ و دندان نشان میدهند و در خفاء، حقالناس را نادیده گرفته و بر سر یک میز، لبخندزنان به توافق میرسند؟!
از نادیده گرفته شدنِ هنرمندان؟!
همانانیکه در فرجهی انتخابات به اعتبارشان ستاد هنرمندان میزنند؟!
از بیتفاوتیِ مسئولین، در قبالِ سازمانهای مردم نهادی که در بطنِ این جامعهی افسرده و #سیاستزده، در حال تزریق #امید به مردم هستند؟!
از کجایِ این چهرهی زردِ سیلی خورده بگویم؟!
از دلواپسانی که هر روزه با بیانات گُهربارشان، بنزین بر آتشِ خشم مردم میریزند؟!
یا از مرگِ کلید واژهای به نام #اجتماع؟!
همان اجتماعیکه، #بودن_یا_نبودنِ دولتها در گروی آن است.
خوب به خاطر بسپارید :
تیغِ #اعتصابات_خاموش بسی برندهتر از #اعتراضات_خیابانیست.
پس :
مَپِندار که خاموشی این شهر،
در گرویِ #مویِ #زن است.
#نسترن_رستمی
1402/01/28
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
و روحِ بلند و نامِ پُرآوازهی #زنانِ #ایران
در این برههی حساسِ تاریخی و تحولاتِ شگرفِ اجتماعی، قصد دارم زخمه بزنم بر سازی غریب.
#نورمن_کازین نویسنده و روزنامهنگار آمریکایی :
"ظرفیتِ انسان برای پذیرش امید، شگفتانگیزترین حقیقتِ زندگی است. امید، برای بشر، یک مقصدِ واضح مشخص میکند و انرژی لازم را برای شروع کردن به او میدهد"
پُر واضح است که دولتِ مطبوعِ بر کرسی نشستگان، نه ظرفیتی برای #امید، نه حقیقتی برای #زندگی و نه انرژیی برای شروعی دوباره گذاشتهاند.
طی سالهای متمادی، با تمام سختیها و سانسورها، کمیها و کاستیهای به عمد و غیر عمد، در سرما و گرما، برای اعتلای بیش از پیش وطن کوشیدیم و سوگند یاد نمودیم بنا بر رسالت والای انسانیمان تریبون سوگواریها و غمنامههای این مردمِ همیشه سرافراز ولی مغموم باشیم.
غمگنانه جای بسی تاسف است.
جگرمان سوخته و قلبمان تکهتکه شده است.
میخواستیم دست به دست هم دهیم به مهر تا میهنمان را آباد کنیم، نگذاشتند.
قلمهای شکسته را برداشتیم و با خونهای جاری در رگها پیوند زدیم.
جایِ سیمِ سازهایِ شکسته، از رگهای در هم تنیده و وَرَم کرده استفاده نمودیم.
نگاتیوهای سوخته را از آرشیوها بیرون آوردیم و به تصویر کشیدیم.
بومهای نقاشیمان را شکستند و تصاویر زیادی به آتش کشیده شد.
فریاد زدیم و نشنیدند.
به ناصیه کوفتیم و ندیدند.
یقهها دریدیم و دیوانه خطاب شدیم.
آری!
ما دیوانگانِ #نسل_سوختهایم.
نسلیکه جنگهای گرم و نرم را تجربه کرد،
نسلیکه تحریمهای ریز و درشت را بهجان خرید،
نسلیکه به منابعِ مالی، امکانات رفاهی و خدمات اجتماعی دسترسی کافی نداشت،
نسلیکه پدرسالاری را با گوشت و پوست و استخوان لمس کرد، اما.....
اما پدران و مادران نسلِ سپید شدند.
از کجایِ این مرگِ تدریجی بگویم؟!
از انتصاباتی که اکثرِ قریب به اتفاق، شاخصههای مدیریتی و سازمانیِ نظامِ شایستهسالاری در آن رعایت نشده است؟!
از کجایِ این پیکرهی زخمی بگویم؟!
از #بهارستانیها، که نه وکیل مردم بودند و نه امانتدارانِ آرای مردم؟!
همانانیکه در رسانهها به هم چنگ و دندان نشان میدهند و در خفاء، حقالناس را نادیده گرفته و بر سر یک میز، لبخندزنان به توافق میرسند؟!
از نادیده گرفته شدنِ هنرمندان؟!
همانانیکه در فرجهی انتخابات به اعتبارشان ستاد هنرمندان میزنند؟!
از بیتفاوتیِ مسئولین، در قبالِ سازمانهای مردم نهادی که در بطنِ این جامعهی افسرده و #سیاستزده، در حال تزریق #امید به مردم هستند؟!
از کجایِ این چهرهی زردِ سیلی خورده بگویم؟!
از دلواپسانی که هر روزه با بیانات گُهربارشان، بنزین بر آتشِ خشم مردم میریزند؟!
یا از مرگِ کلید واژهای به نام #اجتماع؟!
همان اجتماعیکه، #بودن_یا_نبودنِ دولتها در گروی آن است.
خوب به خاطر بسپارید :
تیغِ #اعتصابات_خاموش بسی برندهتر از #اعتراضات_خیابانیست.
پس :
مَپِندار که خاموشی این شهر،
در گرویِ #مویِ #زن است.
#نسترن_رستمی
1402/01/28
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سخنرانی #ناتالی_پورتمن در دانشگاه #هاروارد :
تو هرگز نمیتونی بینقص باشی!
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
تو هرگز نمیتونی بینقص باشی!
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
مرا #ببوس
با #گلسرخی که
#شبنم روی آن نشسته
با #لبهایی گرم
چون گرمای آفتابِ اولِ صبح
از زمین برخیزانم
با #عشق...
#غاده_السمان
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
با #گلسرخی که
#شبنم روی آن نشسته
با #لبهایی گرم
چون گرمای آفتابِ اولِ صبح
از زمین برخیزانم
با #عشق...
#غاده_السمان
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
#آزادیهای_مدنی_زنان،
تا زمانیکه با #استقلالِ #اقتصادی همراه نباشند به صورت #انتزاعی باقی میمانند؛
#زنیکه دیگران از او نگهداری میکنند،
در وضع رعیتی خود دربند میماند.
از لحظهای که #زن دیگر محتاج و مصرفکننده نباشد،
نظامی که بر وابستگی بنا شده است در هم میریزد؛
دیگر بین او و دنیا نیازی به واسطهی مذکر نیست.
#زنِ تولیدکننده و فعال، تعالی خود را به چنگ میآورد.
#سیمون_دوبووار
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
تا زمانیکه با #استقلالِ #اقتصادی همراه نباشند به صورت #انتزاعی باقی میمانند؛
#زنیکه دیگران از او نگهداری میکنند،
در وضع رعیتی خود دربند میماند.
از لحظهای که #زن دیگر محتاج و مصرفکننده نباشد،
نظامی که بر وابستگی بنا شده است در هم میریزد؛
دیگر بین او و دنیا نیازی به واسطهی مذکر نیست.
#زنِ تولیدکننده و فعال، تعالی خود را به چنگ میآورد.
#سیمون_دوبووار
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#محبوب_من!
شما که میخواستید بروید،
پس چرا این همه #خاطره در کوچهی ما جا گذاشتید؟
#محمد_صالحعلاء
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
شما که میخواستید بروید،
پس چرا این همه #خاطره در کوچهی ما جا گذاشتید؟
#محمد_صالحعلاء
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart