🖍 #عاشقی به سبک "فرشته ملکی" و "منوچهر مدق"
قسمت بیست و چهارم💌
با چند تا از خانم ها رفته بودم #بیمارستان برای کمک به مجروح ها، که گفتند منوچهر آمده. پله ها را یکی دو تا دویدم. از وقتی آمده بودم دزفول، یک هفته ندیدن منوچهر برایم یک عمر بود.
منوچهر کنار محوطه ی #گل کاری بیمارستان منتظر ایستاده بود. من را که دید ، نتوانست جلوی اشک هایش را بگیرد.
گفت:«نمی دانی چه حالی داشتم. فکر می کردم مانده اید زیر آوار. پیش خودم می گفتم حالا جواب خدا را چی بدهم؟» دستم را #حلقه کردم دور گردن منوچهر.
گفتم: وای منوچهر آن وقت تو می شدی#همسر_شهید . اما منوچهر از چشم های پف کرده اش فقط اشک می آمد. شنیده بود دزفول را زده اند. گفته بودند خیابان طالقانی را زده اند. ما خیابان طالقانی می نشستیم
.
منوچهر می رود اهواز، زنگ می زند تهران که خبری بگیرد. مادرم #گریه می کند و می گوید دو روز پیش کسی زنگ زده و چیزهایی گفته که زیاد سر در نیاورده. فقط فکر می کند اتفاق بدی افتاده باشد.
روزی که ما رفتیم اندیمشک، حاج عبادیان شماره ی تلفن همه مان را گرفت که به خانواده ها خبر بدهد. به مادرم گفته بود: مدق الحمدالله خوب است. فکر نمی کنم خانمش زیر آوار مانده باشد. مدق از این شانس ها ندارد
.
به شوخی گفته بود مادرم خیال کرده بود اتفاقی افتاده و می خواهند یواش یواش خبر بدهند. منوچهر می رود دزفول. می گفت:« تا دزفول آن قدر گریه کردم که وقتی رسیدم توی کوچه مان، چشمم درست نمی دید. خانه را گم کرده بودم.» بچه های لشکر همان موقع می رسند و بهش می گویند ما اندیمشک هستیم. اول رفتیم به مادرم زنگ زدیم و خبر سلامتی را دادیم، بعد توی شهر گشتیم و من را رساند #شهید_کلانتری
.
قبل از این که پیاده شوم، گفت:«نمی خواهم این جا بمانید. باید بروی تهران» اما من تازه پیداش کرده بودم. گفت:«اگر این جا باشی و خدای نکرده اتفاقی بیفتد، من می روم #جبهه که بمیرم.هدفم دیگر خالص نیست#فرشته به خاطر من برگرد.»
#شهید_منوچهر_مدق
#کتاب_اینک_شوکران
@bisimchi1
قسمت بیست و چهارم💌
با چند تا از خانم ها رفته بودم #بیمارستان برای کمک به مجروح ها، که گفتند منوچهر آمده. پله ها را یکی دو تا دویدم. از وقتی آمده بودم دزفول، یک هفته ندیدن منوچهر برایم یک عمر بود.
منوچهر کنار محوطه ی #گل کاری بیمارستان منتظر ایستاده بود. من را که دید ، نتوانست جلوی اشک هایش را بگیرد.
گفت:«نمی دانی چه حالی داشتم. فکر می کردم مانده اید زیر آوار. پیش خودم می گفتم حالا جواب خدا را چی بدهم؟» دستم را #حلقه کردم دور گردن منوچهر.
گفتم: وای منوچهر آن وقت تو می شدی#همسر_شهید . اما منوچهر از چشم های پف کرده اش فقط اشک می آمد. شنیده بود دزفول را زده اند. گفته بودند خیابان طالقانی را زده اند. ما خیابان طالقانی می نشستیم
.
منوچهر می رود اهواز، زنگ می زند تهران که خبری بگیرد. مادرم #گریه می کند و می گوید دو روز پیش کسی زنگ زده و چیزهایی گفته که زیاد سر در نیاورده. فقط فکر می کند اتفاق بدی افتاده باشد.
روزی که ما رفتیم اندیمشک، حاج عبادیان شماره ی تلفن همه مان را گرفت که به خانواده ها خبر بدهد. به مادرم گفته بود: مدق الحمدالله خوب است. فکر نمی کنم خانمش زیر آوار مانده باشد. مدق از این شانس ها ندارد
.
به شوخی گفته بود مادرم خیال کرده بود اتفاقی افتاده و می خواهند یواش یواش خبر بدهند. منوچهر می رود دزفول. می گفت:« تا دزفول آن قدر گریه کردم که وقتی رسیدم توی کوچه مان، چشمم درست نمی دید. خانه را گم کرده بودم.» بچه های لشکر همان موقع می رسند و بهش می گویند ما اندیمشک هستیم. اول رفتیم به مادرم زنگ زدیم و خبر سلامتی را دادیم، بعد توی شهر گشتیم و من را رساند #شهید_کلانتری
.
قبل از این که پیاده شوم، گفت:«نمی خواهم این جا بمانید. باید بروی تهران» اما من تازه پیداش کرده بودم. گفت:«اگر این جا باشی و خدای نکرده اتفاقی بیفتد، من می روم #جبهه که بمیرم.هدفم دیگر خالص نیست#فرشته به خاطر من برگرد.»
#شهید_منوچهر_مدق
#کتاب_اینک_شوکران
@bisimchi1
روایتی از #مادر_شهید_عباس رستگار
مادری که چشمانش از #فراق فرزند و گریه بر او تاریک شده و #بینایی اش را از دست داده است
اشکهایش حتی پوست چروک پلک هایش را هم قرمز و نازک کرده است
اشک چشم مادر در فراق فرزندکه خشک شدنی نیست، او فرزندش دلبندش را ۳۴سال پیش گم کرده است
نه دل #رفتن دارد نه روی #ماندن خیلی #تنهاست،
#پدر شهید طاقت بیشتر ماندن نداشت و خیلی زود او را تنها گذاشته است اما مادر همچنان #چشم به راه است
شهید عباس رستگار سرباز #شجاع و خوش اخلاقی که با لبخندملیح و خنده های نمکین خود خاطراتش هنوز بر دل و جان #همسنگرانش باقی است
عباس جزء یکی از رزمندگانی بود که در شلوغی جنگ و #ستیز گم شد و هنوز بعد از ۳۴سال هیچ #نشان و اثری از او یافت نشده است در دی ماه سال۶۰ تعداد زیادی از نیروهای #رزمنده روستاهای لامرد و مهر #اسیر و شهید میشوند، اما چون خبری از عباس نمی شود برادر بزرگش علی راهی جبهه میگردد تا او را پیدا کند،اگر چه علی نیز همچون برادر #دلبسته جنگ و #جهاد میشود اماپس از گذشت ۶ ماه #جستجو با دیدن تصاویر و پیکر شهدا در شهرهای مختلف و سرکشی به مناطق عملیاتی ناامید و دست خالی به روستا برمیگردد
ریش سفیدان و بزرگان خاندان تصمیم میگیرند بپذیرندکه او #شهید شده است و برایش #مجلس ختم بگیرند
شهادت شهید عباس رستگار ازطرف خانواده اعلام میگردد، لوح #یادبودی برایش ساخته و در گلزار شهدا نصب میگردد
اما #همسر شهید و دو کودک سه و یک ساله اش،پدر و مادر عباس نمیتوانند این واقعیت را به راحتی قبول کنند،
به همین خاطر در فروردین سال۶۲ در جستجوی عباس به اسیرانی که در بند عراق بودند نامه می زنند که به در بسته خورده اند و آنها نیز اطلاعی از #عباس ندارند، تنها کسی که می تواند بود و نبود او را تائید کند، #احمداسدی است که او نیز در همان روز به #شهادت رسیده است
چاره ای جز پذیرش وضعیت موجود برای خانواده نمانده لذا با مسئله کنار آمده و خود را #خانواده_شهید تلقی کردند
امروز ۳۴ سال از آن زمان میگذرد و هنوز #مادر میگوید راز #زنده ماندنم در #انتظار فرزندم است،
آنقدر زنده می مانم تا او راببینم
مادری که نبود فرزند را بیش از ۱ماه تجربه نکرده و زمانی که در سربازی خدمت میکرد، طاقت دوری اش را نداشت و آنقدر جلوی #درب حیاط می نشست و با #دلتنگی برایش #گریه می کرد
امروز بدون اینکه اثری از شهادت پسرش آمده باشد نمیتوانست قبول کند که او شهید شده و دیگر بازنخواهد گشت...
@bisimchi1
مادری که چشمانش از #فراق فرزند و گریه بر او تاریک شده و #بینایی اش را از دست داده است
اشکهایش حتی پوست چروک پلک هایش را هم قرمز و نازک کرده است
اشک چشم مادر در فراق فرزندکه خشک شدنی نیست، او فرزندش دلبندش را ۳۴سال پیش گم کرده است
نه دل #رفتن دارد نه روی #ماندن خیلی #تنهاست،
#پدر شهید طاقت بیشتر ماندن نداشت و خیلی زود او را تنها گذاشته است اما مادر همچنان #چشم به راه است
شهید عباس رستگار سرباز #شجاع و خوش اخلاقی که با لبخندملیح و خنده های نمکین خود خاطراتش هنوز بر دل و جان #همسنگرانش باقی است
عباس جزء یکی از رزمندگانی بود که در شلوغی جنگ و #ستیز گم شد و هنوز بعد از ۳۴سال هیچ #نشان و اثری از او یافت نشده است در دی ماه سال۶۰ تعداد زیادی از نیروهای #رزمنده روستاهای لامرد و مهر #اسیر و شهید میشوند، اما چون خبری از عباس نمی شود برادر بزرگش علی راهی جبهه میگردد تا او را پیدا کند،اگر چه علی نیز همچون برادر #دلبسته جنگ و #جهاد میشود اماپس از گذشت ۶ ماه #جستجو با دیدن تصاویر و پیکر شهدا در شهرهای مختلف و سرکشی به مناطق عملیاتی ناامید و دست خالی به روستا برمیگردد
ریش سفیدان و بزرگان خاندان تصمیم میگیرند بپذیرندکه او #شهید شده است و برایش #مجلس ختم بگیرند
شهادت شهید عباس رستگار ازطرف خانواده اعلام میگردد، لوح #یادبودی برایش ساخته و در گلزار شهدا نصب میگردد
اما #همسر شهید و دو کودک سه و یک ساله اش،پدر و مادر عباس نمیتوانند این واقعیت را به راحتی قبول کنند،
به همین خاطر در فروردین سال۶۲ در جستجوی عباس به اسیرانی که در بند عراق بودند نامه می زنند که به در بسته خورده اند و آنها نیز اطلاعی از #عباس ندارند، تنها کسی که می تواند بود و نبود او را تائید کند، #احمداسدی است که او نیز در همان روز به #شهادت رسیده است
چاره ای جز پذیرش وضعیت موجود برای خانواده نمانده لذا با مسئله کنار آمده و خود را #خانواده_شهید تلقی کردند
امروز ۳۴ سال از آن زمان میگذرد و هنوز #مادر میگوید راز #زنده ماندنم در #انتظار فرزندم است،
آنقدر زنده می مانم تا او راببینم
مادری که نبود فرزند را بیش از ۱ماه تجربه نکرده و زمانی که در سربازی خدمت میکرد، طاقت دوری اش را نداشت و آنقدر جلوی #درب حیاط می نشست و با #دلتنگی برایش #گریه می کرد
امروز بدون اینکه اثری از شهادت پسرش آمده باشد نمیتوانست قبول کند که او شهید شده و دیگر بازنخواهد گشت...
@bisimchi1
Telegram
attach 📎
.
پیام #همسر_شهید_تیموری
برای شهادت #شهید_محسن_حججی .
بسم رب الشهدا و الصدیقین
وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ
هر روز قصه کربلا در حال تکرار است ...
عده ای در لشکر حسینی اند و عده ای در لشکر کفر...
و ما در کجای این واقعه ایستاده ایم؟؟ .
آری شهدا سرداران سپاه حسین علیه السلام هستند...
و چه زیباست پای معشوق سر دادن و فدا شدن.. .
ما چه دیده ایم؟؟ جز ما رأیتُ الّا جمیلا
حالا که شهدا در مسیر حسین گام برداشتند ، پرچم قیام کربلا همچون زینب سلام الله علیها بر دوش ما همسران شهداست..... .
خون شهدا پای پرچم سرخ اسلام تا ظهور حضرت حجت و تا قیامت می جوشد....
.
واژه شهادت برازنده همسر شما شهید محسن حججی بود..... .
تسلیت برای شهادت واژه ای بی معناست..
.
.
شهادت همسر شما را تبریک میگویم
و برای شما طلب صبر زینبی و گامی استوار در این مسیر سخت و زیبا دارم
#همسر_شهید_تیموری
. .
.
#شهید_محسن_حججی
#شهید_جواد_تیموری
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_مدافع_امنیت
@shahidJavadteymuri69
پیام #همسر_شهید_تیموری
برای شهادت #شهید_محسن_حججی .
بسم رب الشهدا و الصدیقین
وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ
هر روز قصه کربلا در حال تکرار است ...
عده ای در لشکر حسینی اند و عده ای در لشکر کفر...
و ما در کجای این واقعه ایستاده ایم؟؟ .
آری شهدا سرداران سپاه حسین علیه السلام هستند...
و چه زیباست پای معشوق سر دادن و فدا شدن.. .
ما چه دیده ایم؟؟ جز ما رأیتُ الّا جمیلا
حالا که شهدا در مسیر حسین گام برداشتند ، پرچم قیام کربلا همچون زینب سلام الله علیها بر دوش ما همسران شهداست..... .
خون شهدا پای پرچم سرخ اسلام تا ظهور حضرت حجت و تا قیامت می جوشد....
.
واژه شهادت برازنده همسر شما شهید محسن حججی بود..... .
تسلیت برای شهادت واژه ای بی معناست..
.
.
شهادت همسر شما را تبریک میگویم
و برای شما طلب صبر زینبی و گامی استوار در این مسیر سخت و زیبا دارم
#همسر_شهید_تیموری
. .
.
#شهید_محسن_حججی
#شهید_جواد_تیموری
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_مدافع_امنیت
@shahidJavadteymuri69
#همسر_شهید
می روی و خانه لبریز
از #نبودت می شود
باز تنها می شوم
با یاد مهمانی که نیست
بعد #تو این کار
هر روز من است
باور این که نباشی
کار آسانی که نیست...
#شبتان_آرام
@bisimchi1
می روی و خانه لبریز
از #نبودت می شود
باز تنها می شوم
با یاد مهمانی که نیست
بعد #تو این کار
هر روز من است
باور این که نباشی
کار آسانی که نیست...
#شبتان_آرام
@bisimchi1
تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد
زندگی درد قشنگیست که جریان دارد
زندگی درد قشنگیست به جز شبهایش
که بدون تو فقط خواب پریشان دارد
یک نفر نیست تو را قسمت من گرداند؟
کار خیر است اگر این شهر مسلمان دارد!
خواب بد دیده ام ای کاش خدا خیر کند
خواب دیدم که تو رفتی، بدنم جان دارد!
شیخ و من هر دو طلبکار بهشتیم، ولی
من به تو، او به نماز خودش ایمان دارد
اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر
سر و سریست که با موی پریشان دارد
.
"من از آن روز که در بند توام" فهمیدم
زندگی درد قشنگیست که جریان دارد❤️
#همسرانه
#همسر شهید جواد تیموری
#شهید مدافع امنیت
#شهید مدافع وطن
#پاسدار شهید جواد تیموری
❤️❤️
#ارسالی_همسر_شهید
@bisimchi1
زندگی درد قشنگیست که جریان دارد
زندگی درد قشنگیست به جز شبهایش
که بدون تو فقط خواب پریشان دارد
یک نفر نیست تو را قسمت من گرداند؟
کار خیر است اگر این شهر مسلمان دارد!
خواب بد دیده ام ای کاش خدا خیر کند
خواب دیدم که تو رفتی، بدنم جان دارد!
شیخ و من هر دو طلبکار بهشتیم، ولی
من به تو، او به نماز خودش ایمان دارد
اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر
سر و سریست که با موی پریشان دارد
.
"من از آن روز که در بند توام" فهمیدم
زندگی درد قشنگیست که جریان دارد❤️
#همسرانه
#همسر شهید جواد تیموری
#شهید مدافع امنیت
#شهید مدافع وطن
#پاسدار شهید جواد تیموری
❤️❤️
#ارسالی_همسر_شهید
@bisimchi1
Telegram
attach 📎
#سید_مجتبی_علمدار
به روایت
#سیده_فاطمه_موسوی
#همسر_شهید
قسمت اول
هميشه میگفتم بهش ما پنجاه سال با هم زندگی میکنيم
میگفت: بذار پنج سال با هم باشيم، بقيهاش طلبت
هيچ وقت فکر نمیکردم اين قدر سريع بره نمیدونم چطور پرکشيد و رفت درست ۵سال باهم بودیم...
من قبل از ازدواج زبان در سطح دبيرستان تدريس میکردم البته اگه ريا نباشه، فی سبيل اللهی بود
شاگردی داشتم که دو سال پياپی پيش من زبان ميخوند به مرور زمان، اين شاگردم برای من خواستگار میفرستاد و قسمت نمیشد تا اينکه يک شب خواب پيامبر(ص) را ديدم که يکدفعه بلند شدم خوابم رو به مادرم گفتم او هم فوراً به چند نفر از علماء زنگ زد و خواب رو برايشان تعريف کرد آنها هم گفتند: دختر شما حتماً بايد با سيد ازدواج کند وگرنه عاقبت به خير نميشود...
از آنجا که يک خواستگار سيد هم نداشتم و همه غير سيد بودند، مانده بودم
يکبار شب جمعه داشتم نماز ميخوندم، ما بين نماز، گفتم خدايا خداوندا يکی رو برای خواستگاری ما بفرست که سيد باشد، جانباز و رزمنده باشد؛ حالا هرچی ميخواد باشه من غير از اين چيزی نمیخوام
حدود دو ماه بعد، یه آشنامون اومد و گفت: برادر من دوستی داره که سيد و جانباز هست؛ ولی از لحاظ مالی، صفر مادرم اجازه داد بیایند بعد هم ايشان برای خواستگاری آمدند
همون اولش گفت: من از جبهه اومدم صفر صفرم حالا اگر خواستی با من عروسی کن
جالب اينجاست که برای خواستگاری اومده بود اما وقتی میخواستيم صحبت کنيم، گفت: من اين قرآن رو باز میکنم، اگر استخاره خوب اومد با شما حرف میزنم اگر خوب نبود که #خداحافظ شما رو به خير و ما رو به سلامت
وقتی قرآن رو باز کردند، اول سوره «محمد» آمد گفت: حالا که اين سوره آمد و شما هم خواب #حضرت_محمد(ص) رو ديدهای، ديگه هر چی باشه، بايد مرا قبول کنی...
من هم قبول کردم و قسمت همين شد دی ماه هفتاد عقد کردیم تو خونمون نه طلايی و نه لباسی و سيصد و پنجاه تومان با چند گرم طلا هم #مهریه م بود سه روز بعد از مراسم عقد گفت: یه چیز بهت میگم اما از دست من گله مند نشو گفتم چی شده؟!
گفت: من همه چیز در مورد جانبازیام راست گفتم، اما نگفتم که #شیمیایی هم هستم گفتم: چرا زودتر نگفتی؟ لااقل میگفتی: من خودم رو از قبل آماده میکردم گفت: میترسیدم زن من نشوی هر جا بروم همین است معمولاً به آدمهای شیمیایی زن نمیدهند...
#ادامه_دارد
#شهید_سیدمحتبی_علمدار
#سبک_زندگی_شهدا
@bisimchi1
به روایت
#سیده_فاطمه_موسوی
#همسر_شهید
قسمت اول
هميشه میگفتم بهش ما پنجاه سال با هم زندگی میکنيم
میگفت: بذار پنج سال با هم باشيم، بقيهاش طلبت
هيچ وقت فکر نمیکردم اين قدر سريع بره نمیدونم چطور پرکشيد و رفت درست ۵سال باهم بودیم...
من قبل از ازدواج زبان در سطح دبيرستان تدريس میکردم البته اگه ريا نباشه، فی سبيل اللهی بود
شاگردی داشتم که دو سال پياپی پيش من زبان ميخوند به مرور زمان، اين شاگردم برای من خواستگار میفرستاد و قسمت نمیشد تا اينکه يک شب خواب پيامبر(ص) را ديدم که يکدفعه بلند شدم خوابم رو به مادرم گفتم او هم فوراً به چند نفر از علماء زنگ زد و خواب رو برايشان تعريف کرد آنها هم گفتند: دختر شما حتماً بايد با سيد ازدواج کند وگرنه عاقبت به خير نميشود...
از آنجا که يک خواستگار سيد هم نداشتم و همه غير سيد بودند، مانده بودم
يکبار شب جمعه داشتم نماز ميخوندم، ما بين نماز، گفتم خدايا خداوندا يکی رو برای خواستگاری ما بفرست که سيد باشد، جانباز و رزمنده باشد؛ حالا هرچی ميخواد باشه من غير از اين چيزی نمیخوام
حدود دو ماه بعد، یه آشنامون اومد و گفت: برادر من دوستی داره که سيد و جانباز هست؛ ولی از لحاظ مالی، صفر مادرم اجازه داد بیایند بعد هم ايشان برای خواستگاری آمدند
همون اولش گفت: من از جبهه اومدم صفر صفرم حالا اگر خواستی با من عروسی کن
جالب اينجاست که برای خواستگاری اومده بود اما وقتی میخواستيم صحبت کنيم، گفت: من اين قرآن رو باز میکنم، اگر استخاره خوب اومد با شما حرف میزنم اگر خوب نبود که #خداحافظ شما رو به خير و ما رو به سلامت
وقتی قرآن رو باز کردند، اول سوره «محمد» آمد گفت: حالا که اين سوره آمد و شما هم خواب #حضرت_محمد(ص) رو ديدهای، ديگه هر چی باشه، بايد مرا قبول کنی...
من هم قبول کردم و قسمت همين شد دی ماه هفتاد عقد کردیم تو خونمون نه طلايی و نه لباسی و سيصد و پنجاه تومان با چند گرم طلا هم #مهریه م بود سه روز بعد از مراسم عقد گفت: یه چیز بهت میگم اما از دست من گله مند نشو گفتم چی شده؟!
گفت: من همه چیز در مورد جانبازیام راست گفتم، اما نگفتم که #شیمیایی هم هستم گفتم: چرا زودتر نگفتی؟ لااقل میگفتی: من خودم رو از قبل آماده میکردم گفت: میترسیدم زن من نشوی هر جا بروم همین است معمولاً به آدمهای شیمیایی زن نمیدهند...
#ادامه_دارد
#شهید_سیدمحتبی_علمدار
#سبک_زندگی_شهدا
@bisimchi1
Telegram
attach 📎
یکی از دوستان شهیدسیدعباس موسوی دبیر کل سابق #حزب_الله
نقل می کند:
به #همسر_شهید که دختر عموی وی بود...
گفتم : تو نمیترسی اینقدر سید در جبهه هست؟!
گفت: نـــه!
چون دعا کردم یا شهید نشود یا
#با_هم_شهید_شویم
دعایی که مستجاب شد و
در عملیات ترور سید عباس ،
این دو با هم به دیدار معبود رفتند
#زندگی_به_سبک_شهدایی
#به_روایت_دوست_شهید_سید_عباس_موسوی
#همسر_شهید
@bisimchi1
نقل می کند:
به #همسر_شهید که دختر عموی وی بود...
گفتم : تو نمیترسی اینقدر سید در جبهه هست؟!
گفت: نـــه!
چون دعا کردم یا شهید نشود یا
#با_هم_شهید_شویم
دعایی که مستجاب شد و
در عملیات ترور سید عباس ،
این دو با هم به دیدار معبود رفتند
#زندگی_به_سبک_شهدایی
#به_روایت_دوست_شهید_سید_عباس_موسوی
#همسر_شهید
@bisimchi1
Telegram
attach 📎
برسان سلام ما را
به چشمان پر انتظار و کم فروغ #مادر_مفقودالاثر
به سکوت تلخ و غم بار، و بغض فروخورده #پدر_شهید
به آه سوزناک و دل مجروح و پر درد #همسر_شهید
به اشک چشم و بی قراری و بهانه گیری #فرزند_شهید
به کمر شکسته و کمان گشته ی
#برادر_و_خواهر_شهید
به جامانده از قافله عشق، دل سوخته و پر حسرت #دوست_شهید
به یاس کبود و رمز عروج، بی بی فاطمه زهرا مادر همه شهدا برسان سلام ما را...
#شهادت قسمت ما مي شد ايکاش
@bisimchi1
پ.ن: مادر شهید جاویدالاثر
#شهید_مهدی_نظری
به چشمان پر انتظار و کم فروغ #مادر_مفقودالاثر
به سکوت تلخ و غم بار، و بغض فروخورده #پدر_شهید
به آه سوزناک و دل مجروح و پر درد #همسر_شهید
به اشک چشم و بی قراری و بهانه گیری #فرزند_شهید
به کمر شکسته و کمان گشته ی
#برادر_و_خواهر_شهید
به جامانده از قافله عشق، دل سوخته و پر حسرت #دوست_شهید
به یاس کبود و رمز عروج، بی بی فاطمه زهرا مادر همه شهدا برسان سلام ما را...
#شهادت قسمت ما مي شد ايکاش
@bisimchi1
پ.ن: مادر شهید جاویدالاثر
#شهید_مهدی_نظری
Telegram
attach 📎
#همسر شهید قدیر سرلک:
مبنایش را #رضایت_حضرت_زهرا(س) گذاشته بود.
قبل از انجام هر کاری میسنجید که آن کار مورد رضایت حضرت هست یا نه.
اگر بود که انجامش میداد اما اگر نبود میگفت:
این کار رو نمیکنم. چون نمیتونم تو چشم حضرت زهرا(س) نگاه کنم.
#شب_بخیر
@bisimchi1
مبنایش را #رضایت_حضرت_زهرا(س) گذاشته بود.
قبل از انجام هر کاری میسنجید که آن کار مورد رضایت حضرت هست یا نه.
اگر بود که انجامش میداد اما اگر نبود میگفت:
این کار رو نمیکنم. چون نمیتونم تو چشم حضرت زهرا(س) نگاه کنم.
#شب_بخیر
@bisimchi1
Telegram
attach 📎
فقط ملائكه می دانند در طلاییه شهيدان با خدا چه سودايی كردند
با من سخن بگو و پرده از رازي بردار كه سالها تو و خداي تو شاهد آن بوده ايد
#همسر_شهید_مصطفی_کمیل_صفری_تبار
@bisimchi1
با من سخن بگو و پرده از رازي بردار كه سالها تو و خداي تو شاهد آن بوده ايد
#همسر_شهید_مصطفی_کمیل_صفری_تبار
@bisimchi1
چشمهای زیبایی داشت
من عاشق چشمهایش بودم
موقع #شهادت، خدا چشماشو
با قابش برداشت و برد برا خودش
#خدا همیشه خوباشو برا خودش خواست
#همسر_شهید_همت
@bisimchi1
من عاشق چشمهایش بودم
موقع #شهادت، خدا چشماشو
با قابش برداشت و برد برا خودش
#خدا همیشه خوباشو برا خودش خواست
#همسر_شهید_همت
@bisimchi1
Forwarded from همسفر بهشتی«شهید مدافع وطن،شهید جواد تیموری»
بسم رب شهداء و الصدیقین...
ما را از اول خلقت«مدافعان حرم»آفریده اند.
#پارت_اول
#اسارت
تمام بدنم لرزید ،یا بهتره بگم بدن بچه شیعه ها لرزید وقتی یک حیوان صفت واژه
دو حوری....
ب زبان اورد.
رگ غیرت جوان ایرانی حتما برامده شد.
به یاد تو افتادم #سردار
جوادم اگر بودی و این صحنه از پایتخت رو میدیدی حتما دستات رو مشت میکردی و با حرص و اخمی ک جذابت میکرد مصمم تر برای رفتن میشدی و عصبی تر از اینکه کارهای رفتنت ب سوریه عقب افتاده...
#پارت_دوم
#تیراندازی
#رگبار
مغزم ب اندازه ای ک صدای یک تیر تانک از کنارش رد شده باشه سوت کشید...
تو را هم همین داعشی ها ب رگبار بستند،
پیکر مبارکت پر از گلوله شده بود و من تو فیلم ب دست اومده از اخرین لحظه ها دیدم ک هنوز با همون پیکر اغشته ب خون هنوز در تلاشی برای نابودی این لعنتی ها. همه اتفاقات #حادثه_مجلس
و درگیری شجاعانه تو ،تو ذهنم مجسم شد و حس خفگی من...
#پارت_سوم
شلیک،بهتاش...
مغز داعشی ک به هدف گرفته شد.
حس پیروزی
و حالا من ارومتر شدم حالا صدای موشک در بوکمال رو میشنوم،موشکی ک ب یاد تو زده شد.و ،حس قدرت و اشک های بی دریغ من از خوشحالی ک با یادت نابود شدن این حیوان ها،قابل توصیف نبود و نيست
#پارت_چهارم
التماس یک بچه
بابا نرو....
جمله ای اشنا برای بچه های شهدا...
خب میدانیم التماس برای نرفتن یعنی چی
حالا وقتشه،ک صادقانه بگیم با دیدن این سریال فهمیدیم ک مدافعان حرم،مدافعان حرم اند ن مدافعان بشار اسد....
پل صراط ب اندازه مو سر هست،شهدا و روبه رویی ما با شهدا سر پل صراط خدا کنه سخت نباشه برامون.
تشکر میکنم من و همه همسران شهدا از اقای سیروس مقدم و اقای ابراهیم حاتمی کیا.
مدافعان حرم ،در رسانه حقیقتا شما هستید.
#عاطفه_دلاوری
#همسر_شهید_جواد_تیموری
#شهید_مدافع_وطن
@shahidjavadtimori1796
ما را از اول خلقت«مدافعان حرم»آفریده اند.
#پارت_اول
#اسارت
تمام بدنم لرزید ،یا بهتره بگم بدن بچه شیعه ها لرزید وقتی یک حیوان صفت واژه
دو حوری....
ب زبان اورد.
رگ غیرت جوان ایرانی حتما برامده شد.
به یاد تو افتادم #سردار
جوادم اگر بودی و این صحنه از پایتخت رو میدیدی حتما دستات رو مشت میکردی و با حرص و اخمی ک جذابت میکرد مصمم تر برای رفتن میشدی و عصبی تر از اینکه کارهای رفتنت ب سوریه عقب افتاده...
#پارت_دوم
#تیراندازی
#رگبار
مغزم ب اندازه ای ک صدای یک تیر تانک از کنارش رد شده باشه سوت کشید...
تو را هم همین داعشی ها ب رگبار بستند،
پیکر مبارکت پر از گلوله شده بود و من تو فیلم ب دست اومده از اخرین لحظه ها دیدم ک هنوز با همون پیکر اغشته ب خون هنوز در تلاشی برای نابودی این لعنتی ها. همه اتفاقات #حادثه_مجلس
و درگیری شجاعانه تو ،تو ذهنم مجسم شد و حس خفگی من...
#پارت_سوم
شلیک،بهتاش...
مغز داعشی ک به هدف گرفته شد.
حس پیروزی
و حالا من ارومتر شدم حالا صدای موشک در بوکمال رو میشنوم،موشکی ک ب یاد تو زده شد.و ،حس قدرت و اشک های بی دریغ من از خوشحالی ک با یادت نابود شدن این حیوان ها،قابل توصیف نبود و نيست
#پارت_چهارم
التماس یک بچه
بابا نرو....
جمله ای اشنا برای بچه های شهدا...
خب میدانیم التماس برای نرفتن یعنی چی
حالا وقتشه،ک صادقانه بگیم با دیدن این سریال فهمیدیم ک مدافعان حرم،مدافعان حرم اند ن مدافعان بشار اسد....
پل صراط ب اندازه مو سر هست،شهدا و روبه رویی ما با شهدا سر پل صراط خدا کنه سخت نباشه برامون.
تشکر میکنم من و همه همسران شهدا از اقای سیروس مقدم و اقای ابراهیم حاتمی کیا.
مدافعان حرم ،در رسانه حقیقتا شما هستید.
#عاطفه_دلاوری
#همسر_شهید_جواد_تیموری
#شهید_مدافع_وطن
@shahidjavadtimori1796
#رحیم_عزیزم!
اولین حرف و خواستهات در اولین روز آشنایی ما به هنگام #خواستگاری، یادت هست که گفته بودی من آروزی #شهادت دارم باید به آرزویم برسم اما من این حرفها را به حساب آرزوهای یک بچه مسلمان متدین گذاشتم و هیچگاه فکر نمیکردم آین آرزویت به این زودی رنگ واقعیت بگیرد و هدف نهایی زندگیت باشد...
دراین ایام نبودنت، هرگاه خاطرات با تو بودن را در ذهن خستهام مرور میکنم، در مییابم که روح بلندت نمیتوانست در این دنیای فانی آرام و قرار گیرد و مشتاقانه در انتظار اوج گرفتن و پرکشیدن بود و تنها نوشیدن شهد #شهادت در راه خدا و لقای پروردگار میتوانست روح تشنه تو را سیراب سازد
پ.ن: شهید عبدالرحیم فیروزآبادی به عنوان یکی از مدافعان حرم اهل بیت(ع) در سوریه حاضر شد و در نیمه آذرماه ۱۳۹۴، شربت شیرین شهادت را نوشید تا افتخار اولین شهید مدافع حرم آل الله (ع) در نکا را به نام خود ثبت کند...
نوشته: معصومه گلدوست کوهساری #همسر_شهید_مدافع_حرم_عبدالرحیم_ فیروزآبادی
#شب_بخیر
@bisimchi1
اولین حرف و خواستهات در اولین روز آشنایی ما به هنگام #خواستگاری، یادت هست که گفته بودی من آروزی #شهادت دارم باید به آرزویم برسم اما من این حرفها را به حساب آرزوهای یک بچه مسلمان متدین گذاشتم و هیچگاه فکر نمیکردم آین آرزویت به این زودی رنگ واقعیت بگیرد و هدف نهایی زندگیت باشد...
دراین ایام نبودنت، هرگاه خاطرات با تو بودن را در ذهن خستهام مرور میکنم، در مییابم که روح بلندت نمیتوانست در این دنیای فانی آرام و قرار گیرد و مشتاقانه در انتظار اوج گرفتن و پرکشیدن بود و تنها نوشیدن شهد #شهادت در راه خدا و لقای پروردگار میتوانست روح تشنه تو را سیراب سازد
پ.ن: شهید عبدالرحیم فیروزآبادی به عنوان یکی از مدافعان حرم اهل بیت(ع) در سوریه حاضر شد و در نیمه آذرماه ۱۳۹۴، شربت شیرین شهادت را نوشید تا افتخار اولین شهید مدافع حرم آل الله (ع) در نکا را به نام خود ثبت کند...
نوشته: معصومه گلدوست کوهساری #همسر_شهید_مدافع_حرم_عبدالرحیم_ فیروزآبادی
#شب_بخیر
@bisimchi1
Telegram
attach 📎
#مصطفی میگفت: "تاجر اگر سرمایهاش را خرج کند ورشکست میشود باید سود در بیاورد که زندگیاش بگذرد ما اگر قرار باشد نمازشب نخوانیم ورشکست میشویم."
#راوی: غاده جابر
#همسر_شهید_چمران
@bisimchi1
#راوی: غاده جابر
#همسر_شهید_چمران
@bisimchi1
#همسر_شهید:
پدرشوهرم وصیتنامهاش را برده بود تا او بنویسد وصیتنامه را نوشت و در وصیتنامه اسم خودش را نوشت و گفت: «اگر من نباشم، امیر بهجای من کار اجرای وصیت پدرم را انجام دهد» وصیتنامه پدرشوهرم را نوشت و تمام کرد و وصیتنامه خود را از کیفش درآورد و گفت: «ماشاءالله، چقدر هم مفصل نوشتهام» مرتب حرف پیش کشید تا من وصیتنامه را بخوانم گفتم: «من وصیتنامه را نمیخوانم از وصیت و شهادت حرف نزن» گفت: «برای زنده و مرده وصیتنامه لازم است الآن تو نیز باید وصیتنامه داشته باشی حتی پدرم نیز الآن باید وصیتنامه داشته باشد» گفتم: «میدانم میخواهی من وصیتنامه را بخوانم، ولی من آن را نمیخوانم» الآن با خودم میگویم که حیف شد؛ ایکاش آن را میخواندم وصیتنامهاش هم برنگشت وسایلش را آوردند ولی وصیتنامهاش نبود...
#همسر_شهید:
یکی از برادرانم شهید شده و یکی هم جانباز است پسر دختردایی و پسرخالهام، شوهر دخترخالهام، همگی شهید هستند ما زیاد #شهید داریم امیر شش یا هفتماهه بود که برادر من که چندین سال مفقود الجسد بود، پیکرش بازگشت برادرم در سال ۱۳۶۱ و در عملیات مسلم بن عقیل شهید شده بود ما با شهادت انس گرفتهایم؛ ولی شهادت #حاج_عباس بالاتر از همه آنها شد خیلی سخت بود قابل توصیف نیست اصلاً باور نمیکردم هنوز هم باور نکردهام الآن هم میگویم که در #سوریه است چند ماه است که شهید شده، ولی ما هنوز باور نکردهایم نه من، نه اسراء، نه زهرا و نه امیر؛ هیچکداممان باور نکردهایم...
#مدافع_حرم
#پاسدار_شهید
#مفقودالاثر_سوریه
#حاج_عباس_عبداللهی
@bisimchi1
پدرشوهرم وصیتنامهاش را برده بود تا او بنویسد وصیتنامه را نوشت و در وصیتنامه اسم خودش را نوشت و گفت: «اگر من نباشم، امیر بهجای من کار اجرای وصیت پدرم را انجام دهد» وصیتنامه پدرشوهرم را نوشت و تمام کرد و وصیتنامه خود را از کیفش درآورد و گفت: «ماشاءالله، چقدر هم مفصل نوشتهام» مرتب حرف پیش کشید تا من وصیتنامه را بخوانم گفتم: «من وصیتنامه را نمیخوانم از وصیت و شهادت حرف نزن» گفت: «برای زنده و مرده وصیتنامه لازم است الآن تو نیز باید وصیتنامه داشته باشی حتی پدرم نیز الآن باید وصیتنامه داشته باشد» گفتم: «میدانم میخواهی من وصیتنامه را بخوانم، ولی من آن را نمیخوانم» الآن با خودم میگویم که حیف شد؛ ایکاش آن را میخواندم وصیتنامهاش هم برنگشت وسایلش را آوردند ولی وصیتنامهاش نبود...
#همسر_شهید:
یکی از برادرانم شهید شده و یکی هم جانباز است پسر دختردایی و پسرخالهام، شوهر دخترخالهام، همگی شهید هستند ما زیاد #شهید داریم امیر شش یا هفتماهه بود که برادر من که چندین سال مفقود الجسد بود، پیکرش بازگشت برادرم در سال ۱۳۶۱ و در عملیات مسلم بن عقیل شهید شده بود ما با شهادت انس گرفتهایم؛ ولی شهادت #حاج_عباس بالاتر از همه آنها شد خیلی سخت بود قابل توصیف نیست اصلاً باور نمیکردم هنوز هم باور نکردهام الآن هم میگویم که در #سوریه است چند ماه است که شهید شده، ولی ما هنوز باور نکردهایم نه من، نه اسراء، نه زهرا و نه امیر؛ هیچکداممان باور نکردهایم...
#مدافع_حرم
#پاسدار_شهید
#مفقودالاثر_سوریه
#حاج_عباس_عبداللهی
@bisimchi1
Telegram
attach 📎
#راه_عروج_فرشتهها
بارالهـا!
گفته بودم بازگردانش
ولے اینچنین با
دستهای سـَرد منظورم نبود...
#همسر_شهید
#شب_بخیر
@bisimchi1
https://eitaa.com/bicimchi1
بارالهـا!
گفته بودم بازگردانش
ولے اینچنین با
دستهای سـَرد منظورم نبود...
#همسر_شهید
#شب_بخیر
@bisimchi1
https://eitaa.com/bicimchi1
#وصیت_نامه
#شهید_محمدرضا_عسگری
سلام علیکم! بهتر است در آغاز، سخنی چند با پدرم، رهبر کبیر انقلاب بگویم
به نام خدا و یاد رهبر کبیر انقلاب و به نام خدای آن امام بزرگوار، خمینی بت شکن
پدرِ ما یتیمان! ای امام عزیز! سلام بر تو این سلامِ یک پاسدار کوچک و غرق گناه این مرز و بوم است ک به سویت می فرستد ای که توانستی ما را از گناهان نجات دهی، ای کسی که توانستی راه انسان بودن و رفتن به سوی خدا را به من بیاموزی، با عمل خود...
این سلام پاسدار تو را که از راه دور از میان توپ و خمپاره های دشمنان، ولی با قلبی بسیار نزدیک سرچشمه می گیرد، پذیرا باش ای امام! آرزو دارم که هزار بار بمیرم و دوباره زنده بشوم، در را تو که همان راه اسلام است و باز کشته شوم ما می جنگیم و حمله بر کافران می بریم و با گلوله های خونین، کمر صدام و کافران و جنایتکاران را می شکنیم و با خون خود که خون ما از توپ آنها انفجارش بیشتر است امت ما پیام رسان خون ما هستند در جهان و امت ما پیام رسان جنگ ما هستند در جهان اگر ما بکشیم پیروز و اگر بمیریم باز هم پیروزیم... حسین مگر کشته نشد اما پیروز شد ای ملت قهرمان همیشه در گوش من ندای هل من ناصر ینصرنی طنین انداز بود و همیشه سعی داشتم به این ندا پاسخ دهم ای حسین! لبیک! لبیک! و امروز توانستم...
ای ملت ایران من نرفتم که شما اشک بریزید ما رفتیم که با خون خود شما را بیدار کنیم و شهادت دهیم امروز زمان حسین و یزید است همین حسین زمان خمینی است و صدام نیز یزید زمان، انتخاب کنید و راهتان را مشخص کنید من جوانی بودم ۲۳ ساله از همان کودکی فقر بر خانواده ما حاکم بود و من تازه سه ماه است که #ازدواج کردم، مگر برای ما جای زندگی نبود، مگر ما احتیاج به زن و بچه نداشتیم مشکل بود که در سه ماه زندگی دختر جوانی را رها کنم و مرگ را انتخاب کنم در صورتی که زندگی بسیار لذت بخش بود و ما هم می توانستیم با خیال راحت خوش و خرم زندگی کنیم ولی خداوند از ما چه می خواهد، باید آن را انجام دهیم مگر خدا در قرآن نگفته: "ای کسانی که ایمان آورده اید سلاحتان را بر گیرید و به میدان نبرد بروید" مگر ایمان تو سلاح تو نیست کافران بدانند که تا خون در رگ ماست، خمینی رهبر ماست ما با تمام سختی می جنگیم و برای ما نام و نان مهم نیست، اسلام مهم است و مانند جباران از دور شاهد این جنایتها نخواهیم بود و تا آخرین قطره خون خویش ایستاده ایم...
#شهید_محمدرضا_عسگری
#همسر_شهید
#گرگان_لشکر_۲۵_کربلا
#استان_گلستان
@bisimchi1
https://eitaa.com/bicimchi1
#شهید_محمدرضا_عسگری
سلام علیکم! بهتر است در آغاز، سخنی چند با پدرم، رهبر کبیر انقلاب بگویم
به نام خدا و یاد رهبر کبیر انقلاب و به نام خدای آن امام بزرگوار، خمینی بت شکن
پدرِ ما یتیمان! ای امام عزیز! سلام بر تو این سلامِ یک پاسدار کوچک و غرق گناه این مرز و بوم است ک به سویت می فرستد ای که توانستی ما را از گناهان نجات دهی، ای کسی که توانستی راه انسان بودن و رفتن به سوی خدا را به من بیاموزی، با عمل خود...
این سلام پاسدار تو را که از راه دور از میان توپ و خمپاره های دشمنان، ولی با قلبی بسیار نزدیک سرچشمه می گیرد، پذیرا باش ای امام! آرزو دارم که هزار بار بمیرم و دوباره زنده بشوم، در را تو که همان راه اسلام است و باز کشته شوم ما می جنگیم و حمله بر کافران می بریم و با گلوله های خونین، کمر صدام و کافران و جنایتکاران را می شکنیم و با خون خود که خون ما از توپ آنها انفجارش بیشتر است امت ما پیام رسان خون ما هستند در جهان و امت ما پیام رسان جنگ ما هستند در جهان اگر ما بکشیم پیروز و اگر بمیریم باز هم پیروزیم... حسین مگر کشته نشد اما پیروز شد ای ملت قهرمان همیشه در گوش من ندای هل من ناصر ینصرنی طنین انداز بود و همیشه سعی داشتم به این ندا پاسخ دهم ای حسین! لبیک! لبیک! و امروز توانستم...
ای ملت ایران من نرفتم که شما اشک بریزید ما رفتیم که با خون خود شما را بیدار کنیم و شهادت دهیم امروز زمان حسین و یزید است همین حسین زمان خمینی است و صدام نیز یزید زمان، انتخاب کنید و راهتان را مشخص کنید من جوانی بودم ۲۳ ساله از همان کودکی فقر بر خانواده ما حاکم بود و من تازه سه ماه است که #ازدواج کردم، مگر برای ما جای زندگی نبود، مگر ما احتیاج به زن و بچه نداشتیم مشکل بود که در سه ماه زندگی دختر جوانی را رها کنم و مرگ را انتخاب کنم در صورتی که زندگی بسیار لذت بخش بود و ما هم می توانستیم با خیال راحت خوش و خرم زندگی کنیم ولی خداوند از ما چه می خواهد، باید آن را انجام دهیم مگر خدا در قرآن نگفته: "ای کسانی که ایمان آورده اید سلاحتان را بر گیرید و به میدان نبرد بروید" مگر ایمان تو سلاح تو نیست کافران بدانند که تا خون در رگ ماست، خمینی رهبر ماست ما با تمام سختی می جنگیم و برای ما نام و نان مهم نیست، اسلام مهم است و مانند جباران از دور شاهد این جنایتها نخواهیم بود و تا آخرین قطره خون خویش ایستاده ایم...
#شهید_محمدرضا_عسگری
#همسر_شهید
#گرگان_لشکر_۲۵_کربلا
#استان_گلستان
@bisimchi1
https://eitaa.com/bicimchi1
Telegram
attach 📎
خبر آمد پس از چندی ز یارم
که لیلایم نمان چشم انتظارم
ندارد رفتن من بازگشتی
ندارم جز شهادت سرگذشتی
#شهید_مصطفی_نبیلو
#همسر_شهید
#شب_بخیر
@bisimchi1
که لیلایم نمان چشم انتظارم
ندارد رفتن من بازگشتی
ندارم جز شهادت سرگذشتی
#شهید_مصطفی_نبیلو
#همسر_شهید
#شب_بخیر
@bisimchi1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بیهوده ورق میخورد این دفتر خالی
این غفلت مشهور به تقویــم جلالی
هر جا بگریزم غم تو زودتر آنجاست
از گریه پـُرم، ای همه جا، جای تو خالی
#همسر_شهید_وحید_فرهنگی
#شبتان_آرام
@bisimchi1
این غفلت مشهور به تقویــم جلالی
هر جا بگریزم غم تو زودتر آنجاست
از گریه پـُرم، ای همه جا، جای تو خالی
#همسر_شهید_وحید_فرهنگی
#شبتان_آرام
@bisimchi1