روایتی از #مادر_شهید_عباس رستگار
مادری که چشمانش از #فراق فرزند و گریه بر او تاریک شده و #بینایی اش را از دست داده است
اشکهایش حتی پوست چروک پلک هایش را هم قرمز و نازک کرده است
اشک چشم مادر در فراق فرزندکه خشک شدنی نیست، او فرزندش دلبندش را ۳۴سال پیش گم کرده است
نه دل #رفتن دارد نه روی #ماندن خیلی #تنهاست،
#پدر شهید طاقت بیشتر ماندن نداشت و خیلی زود او را تنها گذاشته است اما مادر همچنان #چشم به راه است
شهید عباس رستگار سرباز #شجاع و خوش اخلاقی که با لبخندملیح و خنده های نمکین خود خاطراتش هنوز بر دل و جان #همسنگرانش باقی است
عباس جزء یکی از رزمندگانی بود که در شلوغی جنگ و #ستیز گم شد و هنوز بعد از ۳۴سال هیچ #نشان و اثری از او یافت نشده است در دی ماه سال۶۰ تعداد زیادی از نیروهای #رزمنده روستاهای لامرد و مهر #اسیر و شهید میشوند، اما چون خبری از عباس نمی شود برادر بزرگش علی راهی جبهه میگردد تا او را پیدا کند،اگر چه علی نیز همچون برادر #دلبسته جنگ و #جهاد میشود اماپس از گذشت ۶ ماه #جستجو با دیدن تصاویر و پیکر شهدا در شهرهای مختلف و سرکشی به مناطق عملیاتی ناامید و دست خالی به روستا برمیگردد
ریش سفیدان و بزرگان خاندان تصمیم میگیرند بپذیرندکه او #شهید شده است و برایش #مجلس ختم بگیرند
شهادت شهید عباس رستگار ازطرف خانواده اعلام میگردد، لوح #یادبودی برایش ساخته و در گلزار شهدا نصب میگردد
اما #همسر شهید و دو کودک سه و یک ساله اش،پدر و مادر عباس نمیتوانند این واقعیت را به راحتی قبول کنند،
به همین خاطر در فروردین سال۶۲ در جستجوی عباس به اسیرانی که در بند عراق بودند نامه می زنند که به در بسته خورده اند و آنها نیز اطلاعی از #عباس ندارند، تنها کسی که می تواند بود و نبود او را تائید کند، #احمداسدی است که او نیز در همان روز به #شهادت رسیده است
چاره ای جز پذیرش وضعیت موجود برای خانواده نمانده لذا با مسئله کنار آمده و خود را #خانواده_شهید تلقی کردند
امروز ۳۴ سال از آن زمان میگذرد و هنوز #مادر میگوید راز #زنده ماندنم در #انتظار فرزندم است،
آنقدر زنده می مانم تا او راببینم
مادری که نبود فرزند را بیش از ۱ماه تجربه نکرده و زمانی که در سربازی خدمت میکرد، طاقت دوری اش را نداشت و آنقدر جلوی #درب حیاط می نشست و با #دلتنگی برایش #گریه می کرد
امروز بدون اینکه اثری از شهادت پسرش آمده باشد نمیتوانست قبول کند که او شهید شده و دیگر بازنخواهد گشت...
@bisimchi1
مادری که چشمانش از #فراق فرزند و گریه بر او تاریک شده و #بینایی اش را از دست داده است
اشکهایش حتی پوست چروک پلک هایش را هم قرمز و نازک کرده است
اشک چشم مادر در فراق فرزندکه خشک شدنی نیست، او فرزندش دلبندش را ۳۴سال پیش گم کرده است
نه دل #رفتن دارد نه روی #ماندن خیلی #تنهاست،
#پدر شهید طاقت بیشتر ماندن نداشت و خیلی زود او را تنها گذاشته است اما مادر همچنان #چشم به راه است
شهید عباس رستگار سرباز #شجاع و خوش اخلاقی که با لبخندملیح و خنده های نمکین خود خاطراتش هنوز بر دل و جان #همسنگرانش باقی است
عباس جزء یکی از رزمندگانی بود که در شلوغی جنگ و #ستیز گم شد و هنوز بعد از ۳۴سال هیچ #نشان و اثری از او یافت نشده است در دی ماه سال۶۰ تعداد زیادی از نیروهای #رزمنده روستاهای لامرد و مهر #اسیر و شهید میشوند، اما چون خبری از عباس نمی شود برادر بزرگش علی راهی جبهه میگردد تا او را پیدا کند،اگر چه علی نیز همچون برادر #دلبسته جنگ و #جهاد میشود اماپس از گذشت ۶ ماه #جستجو با دیدن تصاویر و پیکر شهدا در شهرهای مختلف و سرکشی به مناطق عملیاتی ناامید و دست خالی به روستا برمیگردد
ریش سفیدان و بزرگان خاندان تصمیم میگیرند بپذیرندکه او #شهید شده است و برایش #مجلس ختم بگیرند
شهادت شهید عباس رستگار ازطرف خانواده اعلام میگردد، لوح #یادبودی برایش ساخته و در گلزار شهدا نصب میگردد
اما #همسر شهید و دو کودک سه و یک ساله اش،پدر و مادر عباس نمیتوانند این واقعیت را به راحتی قبول کنند،
به همین خاطر در فروردین سال۶۲ در جستجوی عباس به اسیرانی که در بند عراق بودند نامه می زنند که به در بسته خورده اند و آنها نیز اطلاعی از #عباس ندارند، تنها کسی که می تواند بود و نبود او را تائید کند، #احمداسدی است که او نیز در همان روز به #شهادت رسیده است
چاره ای جز پذیرش وضعیت موجود برای خانواده نمانده لذا با مسئله کنار آمده و خود را #خانواده_شهید تلقی کردند
امروز ۳۴ سال از آن زمان میگذرد و هنوز #مادر میگوید راز #زنده ماندنم در #انتظار فرزندم است،
آنقدر زنده می مانم تا او راببینم
مادری که نبود فرزند را بیش از ۱ماه تجربه نکرده و زمانی که در سربازی خدمت میکرد، طاقت دوری اش را نداشت و آنقدر جلوی #درب حیاط می نشست و با #دلتنگی برایش #گریه می کرد
امروز بدون اینکه اثری از شهادت پسرش آمده باشد نمیتوانست قبول کند که او شهید شده و دیگر بازنخواهد گشت...
@bisimchi1
Telegram
attach 📎