کانال روشنفکران
بخش دوازدهم شاهنامه / کیومرث 1
سخن گوی دهقان چه گوید نخست
که نامی بزرگی به گیتی که جست
که بود آنکه دیهیم بر سر نهاد
ندارد کس آن روزگاران به یاد
مگر کز پدر یاد دارد پسر
بگوید ترا یک به یک در به در
که نام بزرگی که آورد پیش
کرا بود از آن برتران پایه بیش
پژوهندهٔ نامهٔ باستان
که از پهلوانان زند داستان
چنین گفت کآیین تخت و کلاه
کیومرث آورد و او بود شاه
چو آمد به برج حمل آفتاب
جهان گشت با فر و آیین و آب
بتابید ازآن سان ز برج بره
که گیتی جوان گشت ازآن یکسره
کیومرث شد بر جهان کدخدای
نخستین به کوه اندرون ساخت جای
سر بخت و تختش برآمد به کوه
پلنگینه پوشید خود با گروه
ازو اندر آمد همی پرورش
که پوشیدنی نو بد و نو خورش
به گیتی درون سال سی شاه بود
به خوبی چو خورشید بر گاه بود
همی تافت زو فر شاهنشهی
چو ماه دو هفته ز سرو سهی
دد و دام و هر جانور کش بدید
ز گیتی به نزدیک او آرمید
دوتا میشدندی بر تخت او
از آن بر شده فره و بخت او
به رسم نماز آمدندیش پیش
وزو برگرفتند آیین خویش
پسر بد مراورا یکی خوبروی
هنرمند و همچون پدر نامجوی
سیامک بدش نام و فرخنده بود
کیومرث را دل بدو زنده بود
به جانش بر از مهر گریان بدی
ز بیم جداییش بریان بدی
برآمد برین کار یک روزگار
فروزنده شد دولت شهریار
به گیتی نبودش کسی دشمنا
مگر بدکنش ریمن آهرمنا
به رشک اندر آهرمن بدسگال
همی رای زد تا ببالید بال
یکی بچه بودش چو گرگ سترگ
دلاور شده با سپاه بزرگ
جهان شد برآن دیوبچه سیاه
ز بخت سیامک وزآن پایگاه
سپه کرد و نزدیک او راه جست
همی تخت و دیهیم کی شاه جست
همی گفت با هر کسی رای خویش
جهان کرد یکسر پرآوای خویش
کیومرث زین خودکی آگاه بود
که تخت مهی را جز او شاه بود
یکایک بیامد خجسته سروش
بسان پری پلنگینه پوش
بگفتش ورا زین سخن دربهدر
که دشمن چه سازد همی با پدر
سخن چون به گوش سیامک رسید
ز کردار بدخواه دیو پلید
دل شاه بچه برآمد به جوش
سپاه انجمن کرد و بگشاد گوش
بپوشید تن را به چرم پلنگ
که جوشن نبود و نه آیین جنگ
پذیره شدش دیو را جنگجوی
سپه را چو روی اندر آمد به روی
سیامک بیامد برهنه تنا
برآویخت با پور آهرمنا
بزد چنگ وارونه دیو سیاه
دوتا اندر آورد بالای شاه
فکند آن تن شاهزاده به خاک
به چنگال کردش کمرگاه چاک
سیامک به دست خروزان دیو
تبه گشت و ماند انجمن بیخدیو
چو آگه شد از مرگ فرزند شاه
ز تیمار گیتی برو شد سیاه
فرود آمد از تخت ویله کنان
زنان بر سر و موی و رخ را کنان
دو رخساره پر خون و دل سوگوار
دو دیده پر از نم چو ابر بهار
خروشی برآمد ز لشکر به زار
کشیدند صف بر در شهریار
همه جامهها کرده پیروزه رنگ
دو چشم ابر خونین و رخ بادرنگ
دد و مرغ و نخچیر گشته گروه
برفتند ویله کنان سوی کوه
برفتند با سوگواری و درد
ز درگاه کی شاه برخاست گرد
نشستند سالی چنین سوگوار
پیام آمد از داور کردگار
درود آوریدش خجسته سروش
کزین بیش مخروش و بازآر هوش
سپه ساز و برکش به فرمان من
برآور یکی گرد از آن انجمن
از آن بد کنش دیو روی زمین
بپرداز و پردخته کن دل ز کین
کی نامور سر سوی آسمان
برآورد و بدخواست بر بدگمان
بر آن برترین نام یزدانش را
بخواند و بپالود مژگانش را
وزان پس به کین سیامک شتافت
شب و روز آرام و خفتن نیافت
با لمس هشتگ #ابوالقاسم_فردوسی در کانال روشنفکران به همه ی بخش های این اثر زیبا دسترسی داشته باشید.
#فرهنگ #داستان #پارسی
@Roshanfkrane
بخش دوازدهم شاهنامه / کیومرث 1
سخن گوی دهقان چه گوید نخست
که نامی بزرگی به گیتی که جست
که بود آنکه دیهیم بر سر نهاد
ندارد کس آن روزگاران به یاد
مگر کز پدر یاد دارد پسر
بگوید ترا یک به یک در به در
که نام بزرگی که آورد پیش
کرا بود از آن برتران پایه بیش
پژوهندهٔ نامهٔ باستان
که از پهلوانان زند داستان
چنین گفت کآیین تخت و کلاه
کیومرث آورد و او بود شاه
چو آمد به برج حمل آفتاب
جهان گشت با فر و آیین و آب
بتابید ازآن سان ز برج بره
که گیتی جوان گشت ازآن یکسره
کیومرث شد بر جهان کدخدای
نخستین به کوه اندرون ساخت جای
سر بخت و تختش برآمد به کوه
پلنگینه پوشید خود با گروه
ازو اندر آمد همی پرورش
که پوشیدنی نو بد و نو خورش
به گیتی درون سال سی شاه بود
به خوبی چو خورشید بر گاه بود
همی تافت زو فر شاهنشهی
چو ماه دو هفته ز سرو سهی
دد و دام و هر جانور کش بدید
ز گیتی به نزدیک او آرمید
دوتا میشدندی بر تخت او
از آن بر شده فره و بخت او
به رسم نماز آمدندیش پیش
وزو برگرفتند آیین خویش
پسر بد مراورا یکی خوبروی
هنرمند و همچون پدر نامجوی
سیامک بدش نام و فرخنده بود
کیومرث را دل بدو زنده بود
به جانش بر از مهر گریان بدی
ز بیم جداییش بریان بدی
برآمد برین کار یک روزگار
فروزنده شد دولت شهریار
به گیتی نبودش کسی دشمنا
مگر بدکنش ریمن آهرمنا
به رشک اندر آهرمن بدسگال
همی رای زد تا ببالید بال
یکی بچه بودش چو گرگ سترگ
دلاور شده با سپاه بزرگ
جهان شد برآن دیوبچه سیاه
ز بخت سیامک وزآن پایگاه
سپه کرد و نزدیک او راه جست
همی تخت و دیهیم کی شاه جست
همی گفت با هر کسی رای خویش
جهان کرد یکسر پرآوای خویش
کیومرث زین خودکی آگاه بود
که تخت مهی را جز او شاه بود
یکایک بیامد خجسته سروش
بسان پری پلنگینه پوش
بگفتش ورا زین سخن دربهدر
که دشمن چه سازد همی با پدر
سخن چون به گوش سیامک رسید
ز کردار بدخواه دیو پلید
دل شاه بچه برآمد به جوش
سپاه انجمن کرد و بگشاد گوش
بپوشید تن را به چرم پلنگ
که جوشن نبود و نه آیین جنگ
پذیره شدش دیو را جنگجوی
سپه را چو روی اندر آمد به روی
سیامک بیامد برهنه تنا
برآویخت با پور آهرمنا
بزد چنگ وارونه دیو سیاه
دوتا اندر آورد بالای شاه
فکند آن تن شاهزاده به خاک
به چنگال کردش کمرگاه چاک
سیامک به دست خروزان دیو
تبه گشت و ماند انجمن بیخدیو
چو آگه شد از مرگ فرزند شاه
ز تیمار گیتی برو شد سیاه
فرود آمد از تخت ویله کنان
زنان بر سر و موی و رخ را کنان
دو رخساره پر خون و دل سوگوار
دو دیده پر از نم چو ابر بهار
خروشی برآمد ز لشکر به زار
کشیدند صف بر در شهریار
همه جامهها کرده پیروزه رنگ
دو چشم ابر خونین و رخ بادرنگ
دد و مرغ و نخچیر گشته گروه
برفتند ویله کنان سوی کوه
برفتند با سوگواری و درد
ز درگاه کی شاه برخاست گرد
نشستند سالی چنین سوگوار
پیام آمد از داور کردگار
درود آوریدش خجسته سروش
کزین بیش مخروش و بازآر هوش
سپه ساز و برکش به فرمان من
برآور یکی گرد از آن انجمن
از آن بد کنش دیو روی زمین
بپرداز و پردخته کن دل ز کین
کی نامور سر سوی آسمان
برآورد و بدخواست بر بدگمان
بر آن برترین نام یزدانش را
بخواند و بپالود مژگانش را
وزان پس به کین سیامک شتافت
شب و روز آرام و خفتن نیافت
با لمس هشتگ #ابوالقاسم_فردوسی در کانال روشنفکران به همه ی بخش های این اثر زیبا دسترسی داشته باشید.
#فرهنگ #داستان #پارسی
@Roshanfkrane
Telegram
attach 📎
💥💥داستانک : احیا
✍ لباس مشکی تنم کردم و رفتم سمت مسجد برای مراسم احیا...
نیم ساعتی بود از مراسم گذشته بود....
انقدر شلوغ بود که حتی تو حیاط مسجدم نشسته بودن...
صدای الهی العفو،الهی العفو مردم،صدای خلصنا من النارشون تو کل محل پیچیده بود...
اومدم برم تو مسجد
دیدم یه دختر بچه جلوی در مسجد نشسته ،به دیوار تکیه داده و یه بسته آدامس و چند تا فال دستشه....
یه چند دقیقه ای وایسادم و نگاهش کردم
هیچکی ازش حتی یه فالم نمیخرید ...
بی اعتنا و با عجله از کنارش رد می شدند...
رفتم جلو
گفتم : خوبی ؟
گفت : ممنونم... عمو یه آدامس ازم میخری؟؟؟
دست کردم تو جیبم
فهمیدم کیف پولم رو تو خونه جا گذاشتم...
گفتم : صبرکن ، میرم خونه کیفم رو میارم و ازت میخرم...
گفت : عمو تو میدونی الغوث الغوث خلصنا من النار یا رب یعنی چی؟؟؟
آخه امشب همه همین رو میگن...
گفتم : یعنی خدایا پناهم باش و من رو از آتیش جهنم دور کن...
گفت : یعنی جهنم گرمه؟؟؟
گفتم : آره خیلی...
گفت : یعنی از تو چادر ما هم گرم تره؟؟؟
گفتم : چادر؟؟؟
گفت : آره ، من و مادرم و خواهرم تو چادر زندگی می کنیم،ظهرا که آفتاب میزنه می سوزیم ، خیلی گرم میشه ،خیلی ....
مادرم قلبش درد میکنه،گرمش که میشه بیشتر قلبش دردش میگیره ...
سرم رو انداختم پایین ، هنوز سوال داشت ، اشک تو چشمام غلطید...
گفت : عمو یعنی من الان بگم خلصنا من النار !
خدا فقط من رو از آتیش جهنم دور میکنه؟؟
از گرمای تو چادر دور نمی کنه؟؟؟
آخه می دونی من مامانمو خیلی دوست دارم
چیزیش بشه ، منم میمیرم...
میخواستم داد بزنم : آهای ملت بی معرفت
این بچه اینجا نشسته شما یه بسته آدامس ازش بخرید تا از گرمای تو چادر خلاص بشه ..
خلصنا من النار اینجاست، نگاه کنید الهی العفو اینجا نشسته...
نگام کردو یه بسته آدامس بهم داد گفت : بیا عمو این آدامس رو من مجانی بهت میدم چون باهام حرف زدی ...
اشک هام ریخت ، رفتم خونه و کیف پولم رو برداشتم و فوری برگشتم
اما هر چی گشتم دختر بچه نبود ...
به آسمون نگاه کردم
چشام پر اشک شد...
آدامس رو باز کردم و گذاشتم دهنم...
مزه درد می داد....
مزه بغض می داد....
مزه اشک می داد...😔
#اندیشه #داستان #اجتماعی
@Roshanfkrane
✍ لباس مشکی تنم کردم و رفتم سمت مسجد برای مراسم احیا...
نیم ساعتی بود از مراسم گذشته بود....
انقدر شلوغ بود که حتی تو حیاط مسجدم نشسته بودن...
صدای الهی العفو،الهی العفو مردم،صدای خلصنا من النارشون تو کل محل پیچیده بود...
اومدم برم تو مسجد
دیدم یه دختر بچه جلوی در مسجد نشسته ،به دیوار تکیه داده و یه بسته آدامس و چند تا فال دستشه....
یه چند دقیقه ای وایسادم و نگاهش کردم
هیچکی ازش حتی یه فالم نمیخرید ...
بی اعتنا و با عجله از کنارش رد می شدند...
رفتم جلو
گفتم : خوبی ؟
گفت : ممنونم... عمو یه آدامس ازم میخری؟؟؟
دست کردم تو جیبم
فهمیدم کیف پولم رو تو خونه جا گذاشتم...
گفتم : صبرکن ، میرم خونه کیفم رو میارم و ازت میخرم...
گفت : عمو تو میدونی الغوث الغوث خلصنا من النار یا رب یعنی چی؟؟؟
آخه امشب همه همین رو میگن...
گفتم : یعنی خدایا پناهم باش و من رو از آتیش جهنم دور کن...
گفت : یعنی جهنم گرمه؟؟؟
گفتم : آره خیلی...
گفت : یعنی از تو چادر ما هم گرم تره؟؟؟
گفتم : چادر؟؟؟
گفت : آره ، من و مادرم و خواهرم تو چادر زندگی می کنیم،ظهرا که آفتاب میزنه می سوزیم ، خیلی گرم میشه ،خیلی ....
مادرم قلبش درد میکنه،گرمش که میشه بیشتر قلبش دردش میگیره ...
سرم رو انداختم پایین ، هنوز سوال داشت ، اشک تو چشمام غلطید...
گفت : عمو یعنی من الان بگم خلصنا من النار !
خدا فقط من رو از آتیش جهنم دور میکنه؟؟
از گرمای تو چادر دور نمی کنه؟؟؟
آخه می دونی من مامانمو خیلی دوست دارم
چیزیش بشه ، منم میمیرم...
میخواستم داد بزنم : آهای ملت بی معرفت
این بچه اینجا نشسته شما یه بسته آدامس ازش بخرید تا از گرمای تو چادر خلاص بشه ..
خلصنا من النار اینجاست، نگاه کنید الهی العفو اینجا نشسته...
نگام کردو یه بسته آدامس بهم داد گفت : بیا عمو این آدامس رو من مجانی بهت میدم چون باهام حرف زدی ...
اشک هام ریخت ، رفتم خونه و کیف پولم رو برداشتم و فوری برگشتم
اما هر چی گشتم دختر بچه نبود ...
به آسمون نگاه کردم
چشام پر اشک شد...
آدامس رو باز کردم و گذاشتم دهنم...
مزه درد می داد....
مزه بغض می داد....
مزه اشک می داد...😔
#اندیشه #داستان #اجتماعی
@Roshanfkrane
💥💥چه کسی نان سنگک و شکل تنور آن را ابداع کرد؟
✍ در کتاب سالنمای صنف نانوایان تهران ( 19 اردیبهشت سال 1326 شمسی) درباره تاریخچه پیدایش تنور سنگکی و نان سنگک این گونه آمده است:
شاه عباس برای رفاه حال لشگریان که غالباً در سفر احتیاج به نان داشتندو لازم بود به هر شهری میرسند نانواهایی باشند که بتوانند به قدر مصرف سربازان نان تهیه نمایند و غذایی باشد که قاتق نان قرار دهند.
ولی مشکل این بود که آرد از شهرهای مختلف تهیه شده وبا هم مخلوط شده و تهیه نانی که باصطلاح در تنور وا نرود و نریزد و به خوبی پخته شود حتی توسط نانوایان چیره دست به سختی صورت می گرفت.
شاه عباس حل این مشکل را از "شیخ بهایی" که از دانشمندان زمانه بود خواست.
پس شیخ بهایی نیز تنور سنگکی را ابداع نمود. دستور داد بجای ساخت تنور بصورت عمودی، تنور سنگکی را به شکل افقی و مسطح بسازند و کف آن را سنگ ریزه ریخته و خمیر نان را با پارو روی سنگهای داغ قرار بدهند تا باصطلاح نان بدون اینکه وا برود و بریزد به بهترین وجه پخته شود.
این ابداع به قدری با دقت طراحی و عملی شد که پس از گذشت چند صد سال هنوز نان سنگک به همان شکل اولیه پخته می شود .
خورش سربازان نیز معمولا کشک پر چرب بود که در آن سبزیجات معطر و مغز گردو می ریختند و آن را به شکل توپهای کوچک گرد گرد درست کرده در گوشه ای خشک می کردند.
هر سرباز تعدادی از این گلوله های کوچک کشک را در خورجینش داشت و زمانی که برای صرف غذا توقف می کردند آتشی روشن کرده و در ظرفی مسی آب ریخته چون جوش میآمد یک عدد از گلوله کشکها را در آن ظرف انداخته و بعد از حل شدن و جا افتادن در آن نان ریخته و می خوردند که به علت داشتن گردو از کالری لازم نیز برخوردار بود وآن ها را سیر و قوی می کرد.
در خاتمه به نقل از کتاب تهران در قرن سیزدهم باید اضافه کنم که هرگاه شاطرها از صاحب دکان نانوائی دلخور شده و می خواستند طاقچه بالا گذاشته و قهر کنند، هنگام پخت آخر ...پاروی خود را سر ته می گذاشتند و می رفتند.
این یعنی اینکه صاحب دکان نانوائی برای فردا باید شاطر دیگری بیاورد و صاحبکار برای استخدام به پاتوق آنها در قهوه خانه مراجعه کرده و کارگر مورد لزوم را پیدا می کرد.
#داستان #مناسبت #تاریخ #دانستنی
@Roshanfkrane
✍ در کتاب سالنمای صنف نانوایان تهران ( 19 اردیبهشت سال 1326 شمسی) درباره تاریخچه پیدایش تنور سنگکی و نان سنگک این گونه آمده است:
شاه عباس برای رفاه حال لشگریان که غالباً در سفر احتیاج به نان داشتندو لازم بود به هر شهری میرسند نانواهایی باشند که بتوانند به قدر مصرف سربازان نان تهیه نمایند و غذایی باشد که قاتق نان قرار دهند.
ولی مشکل این بود که آرد از شهرهای مختلف تهیه شده وبا هم مخلوط شده و تهیه نانی که باصطلاح در تنور وا نرود و نریزد و به خوبی پخته شود حتی توسط نانوایان چیره دست به سختی صورت می گرفت.
شاه عباس حل این مشکل را از "شیخ بهایی" که از دانشمندان زمانه بود خواست.
پس شیخ بهایی نیز تنور سنگکی را ابداع نمود. دستور داد بجای ساخت تنور بصورت عمودی، تنور سنگکی را به شکل افقی و مسطح بسازند و کف آن را سنگ ریزه ریخته و خمیر نان را با پارو روی سنگهای داغ قرار بدهند تا باصطلاح نان بدون اینکه وا برود و بریزد به بهترین وجه پخته شود.
این ابداع به قدری با دقت طراحی و عملی شد که پس از گذشت چند صد سال هنوز نان سنگک به همان شکل اولیه پخته می شود .
خورش سربازان نیز معمولا کشک پر چرب بود که در آن سبزیجات معطر و مغز گردو می ریختند و آن را به شکل توپهای کوچک گرد گرد درست کرده در گوشه ای خشک می کردند.
هر سرباز تعدادی از این گلوله های کوچک کشک را در خورجینش داشت و زمانی که برای صرف غذا توقف می کردند آتشی روشن کرده و در ظرفی مسی آب ریخته چون جوش میآمد یک عدد از گلوله کشکها را در آن ظرف انداخته و بعد از حل شدن و جا افتادن در آن نان ریخته و می خوردند که به علت داشتن گردو از کالری لازم نیز برخوردار بود وآن ها را سیر و قوی می کرد.
در خاتمه به نقل از کتاب تهران در قرن سیزدهم باید اضافه کنم که هرگاه شاطرها از صاحب دکان نانوائی دلخور شده و می خواستند طاقچه بالا گذاشته و قهر کنند، هنگام پخت آخر ...پاروی خود را سر ته می گذاشتند و می رفتند.
این یعنی اینکه صاحب دکان نانوائی برای فردا باید شاطر دیگری بیاورد و صاحبکار برای استخدام به پاتوق آنها در قهوه خانه مراجعه کرده و کارگر مورد لزوم را پیدا می کرد.
#داستان #مناسبت #تاریخ #دانستنی
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
کنیز ملکه مصر 1
#کنیز_ملکه_مصر بخش 1
نویسنده: #میکل_پیرامو
کانال روشنفکران
#داستان کتاب کنیز ملکه مصر، ظاهرا واقعی است و میکل پیرامو آن را از زبان یونانی باستان به زبان امروزی ترجمه کرده است. نویسنده واقعی آن گرچه مصری بود، اما نمی توانست به خط مصری بنویسد ولی زبان یونانی را خوب آموخته بود. این کتاب یک رمان تاریخی در مورد کلئوپاترای هفتم، ملکه مصر است که از زبان زنی به نام “شرمیون” روایت شده است. شرمیون یک کنیز مصری و در خدمت کلئوپاترا بود که خاتون خود را عمیقاً دوست میداشت و وفاداری او بی چون و چرا بود. این کتاب از دو جهت حائز اهمیت است:
نخست آنکه ضمن معرفی #مصر و #اسکندریة آن زمان، از شگفتیهای آن سرزمین، آداب ورسوم #مصریان و عادات درباریان سخن میگوید و دوم اینکه منبع بسیار خوبی برای شناختن ملکة مصر باستان یعنی کلئوپاترا است
در این کتاب با #تاریخ و #فرهنگ و #فناوری پیشرفته مصر و #روم در زندگی آن زمان آشنا میشوید که اطلاعات شگفت انگیزی از آن دوران از ساخت کشتی و چراغ دریایی گرفته تا فنون جنگی و دفاعی و #معماری و ساخت #اهرام_مصر و سودجویی ادیان و #مذهبی ها و ...
به ما میدهد
#کتاب #کتاب_صوتی
@Roshanfkrane
نویسنده: #میکل_پیرامو
کانال روشنفکران
#داستان کتاب کنیز ملکه مصر، ظاهرا واقعی است و میکل پیرامو آن را از زبان یونانی باستان به زبان امروزی ترجمه کرده است. نویسنده واقعی آن گرچه مصری بود، اما نمی توانست به خط مصری بنویسد ولی زبان یونانی را خوب آموخته بود. این کتاب یک رمان تاریخی در مورد کلئوپاترای هفتم، ملکه مصر است که از زبان زنی به نام “شرمیون” روایت شده است. شرمیون یک کنیز مصری و در خدمت کلئوپاترا بود که خاتون خود را عمیقاً دوست میداشت و وفاداری او بی چون و چرا بود. این کتاب از دو جهت حائز اهمیت است:
نخست آنکه ضمن معرفی #مصر و #اسکندریة آن زمان، از شگفتیهای آن سرزمین، آداب ورسوم #مصریان و عادات درباریان سخن میگوید و دوم اینکه منبع بسیار خوبی برای شناختن ملکة مصر باستان یعنی کلئوپاترا است
در این کتاب با #تاریخ و #فرهنگ و #فناوری پیشرفته مصر و #روم در زندگی آن زمان آشنا میشوید که اطلاعات شگفت انگیزی از آن دوران از ساخت کشتی و چراغ دریایی گرفته تا فنون جنگی و دفاعی و #معماری و ساخت #اهرام_مصر و سودجویی ادیان و #مذهبی ها و ...
به ما میدهد
#کتاب #کتاب_صوتی
@Roshanfkrane
#حکایت
کانال روشنفکران
#رابعه_بنت_کعب، دختر زیبای کعب قُزداری بود. کعب یکی از سرداران سامانی و حاکم بلخ و سیستان بود. گفته شده کعب علاقه بسیاری به دخترش رابعه داشت و او را زین العرب «زینت قوم عرب» نامیده بود و با توجه به ثروت زیادی که داشت، چندین معلم خصوصی برای رابعه استخدام کرده بود تا علاوه بر خواندن و نوشتن، انواع هنرها را نیز به دخترش بیاموزند.
در اندک زمانی رابعه تبدیل به شاعری برجسته، نقاشی زبردست، شمشیرزنی ماهر، سوارکاری خبره و سیاستمداری زیرک شد بنحوی که عوفی درباره او مینویسد:
«رابعه دختر کعب القزداری، اگرچه زن بود، اما به فضل بر تمام مردان جهان بخندیدی! فارِس هر دو میدان و والی هر دو بیان، بر نظم تازی قادر و در شعر پارسی به غایت ماهر»
در دهه سوم عمر رابعه، پدرش کعب از دنیا میرود و برادر رابعه با نام حارث بر جای پدر مینشیند. رابعه دلباخته کلیددار خزانه برادرش که جوانی زیبارو با نام «بکتاش» بود میشود.
رابعه از دایهاش میخواهد تا بکتاش را از عشق او آگاه کند و پس از آن نامهها و اشعار عاشقانه یکی پس از دیگری بین رابعه و بکتاش رد و بدل میشود.
عطار نیشابوری مینویسد: روزی دشمن به بلخ هجوم آورد. حارث با سپاهی به نبرد با دشمن میرود و بکتاش را نیز با خود میبرد. رابعه از ترس اینکه مبادا اتفاقی برای بکتاش بیافتد، لباس مبدل میپوشد و خود را بصورت سربازی درآورده و در سپاه برادرش جا میگیرد تا از بکتاش مراقبت کند.
در حین نبرد، بکتاش بشدت زخمی میشود و رابعه شمشیر کشیده و به میدان میرود و پس از کشتن عده زیادی از دشمنان، پیکر نیمهجان بکتاش را از مهلکه نجات میدهد.
عشق رابعه و بکتاش پنهان میماند تا اینکه روزی رودکی شاعر معروف که عازم بخارا بود، به درخواست رابعه به ملاقات او میرود و در این دیدار رابعه از عشق سوزان خود سخنها میگوید و اشعاری را نیز برای رودکی میخواند.
زمان میگذرد و مدتی بعد در بزمی که امیر سامانی ترتیب داده بود و همه سرداران ولایات از جمله حارث برادر رابعه نیز حضور داشتند، رودکی نیز دعوت میشود.
امیر سامانی از رودکی میپرسد عجیبترین چیزی که در طول سفرهایت دیدهای چه بوده!؟ رودکی که حارث را نمیشناسد میگوید در بلخ دختری دیدم رابعه نام که در عشق جوانی با نام بکتاش سالها بود که میسوخت. رودکی اشعار #رابعه را که در وصف عشق خود سروده بود، در آن مجلس میخواند.
حارث خشمگین شده و مجلس بزم را ترک کرده و به بلخ بازمیگردد و مستقیم به اتاق بکتاش میرود و پس از اندکی جستجو صندوقچه حاوی اشعار و نامههای رابعه را مییابد.
حارث فرمان میدهد بکتاش را به زندان افکنده و خود شخصاً رابعه را به گرمابه برده و رگِ دستان خواهر را میگشاید و بیرون میآید و فرمان میدهد درب گرمابه را با سنگ و گچ مسدود سازند.
اطرافیان رابعه دو روز نزد حارث التماس میکنند تا او اجازه دهد، پیکر رابعه را از گرمابه خارج سازند و در جایی بخاک بسپارند.
سرانجام اجازه داده میشود و پس از دو روز درب گرمابه را میگشایند و پیکر بیجان رابعه را مشاهده میکنند که با خون خود اشعاری را خطاب به بکتاش با انگشت بر دیواره گرمابه نگاشته است:
سه ره دارد جهان عشق اکنون
یکی آتش یکی اشک و یکی خون
کنون من بر سر آتش ازانم
که گه خون ریزم و گه اشک رانم
به آتش خواستم جانم که سوزد
چو جای توست نتوانم که سوزد
به اشکم پای جانان میبشویم
به خونم دست از جان میبشویم
کنون در آتش و در اشک و در خون
برفتم زین جهان «جیفه» بیرون
مرا بی تو سرآمد زندگانی
منت رفتم تو جاویدان بمانی
پس از چند روز بکتاش با کمک زندانبان از زندان میگریزد و شبانه بر تختگاه حارث حاضر شده و سر از تن حارث جدا میکند. سپس بر مزار رابعه در مزارشریف رفته و جان خویش را میگیرد. او را در قبر رابعه دفن میکنند.
نکته آخر اینکه از رابعه تنها هفت غزل و قطعه بجا مانده. چرا که تمام اشعار او را برادرش حارث به آتش کشید و از بین برد.
منابع
مجمع الفصحاء جلد دوم ص 654، رضا قلیخان هدایت.
لباب الالباب جلد دوم ص 16، محمد عوفی. چاپ لیدن 1939.
نفحات الانس ص 629، عبدالرحمن جامی. به کوشش توحیدی. انتشارات کتاب فروشی محمودی.
#داستان #عاشقانه #جالب
@Roshanfkrane
پروکسی پرسرعت | پروکسی پرسرعت
پروکسی پرسرعت | پروکسی پرسرعت
عکس آرامگاه رابعه در #افغانستان 👇
@Roshanfkrane
کانال روشنفکران
#رابعه_بنت_کعب، دختر زیبای کعب قُزداری بود. کعب یکی از سرداران سامانی و حاکم بلخ و سیستان بود. گفته شده کعب علاقه بسیاری به دخترش رابعه داشت و او را زین العرب «زینت قوم عرب» نامیده بود و با توجه به ثروت زیادی که داشت، چندین معلم خصوصی برای رابعه استخدام کرده بود تا علاوه بر خواندن و نوشتن، انواع هنرها را نیز به دخترش بیاموزند.
در اندک زمانی رابعه تبدیل به شاعری برجسته، نقاشی زبردست، شمشیرزنی ماهر، سوارکاری خبره و سیاستمداری زیرک شد بنحوی که عوفی درباره او مینویسد:
«رابعه دختر کعب القزداری، اگرچه زن بود، اما به فضل بر تمام مردان جهان بخندیدی! فارِس هر دو میدان و والی هر دو بیان، بر نظم تازی قادر و در شعر پارسی به غایت ماهر»
در دهه سوم عمر رابعه، پدرش کعب از دنیا میرود و برادر رابعه با نام حارث بر جای پدر مینشیند. رابعه دلباخته کلیددار خزانه برادرش که جوانی زیبارو با نام «بکتاش» بود میشود.
رابعه از دایهاش میخواهد تا بکتاش را از عشق او آگاه کند و پس از آن نامهها و اشعار عاشقانه یکی پس از دیگری بین رابعه و بکتاش رد و بدل میشود.
عطار نیشابوری مینویسد: روزی دشمن به بلخ هجوم آورد. حارث با سپاهی به نبرد با دشمن میرود و بکتاش را نیز با خود میبرد. رابعه از ترس اینکه مبادا اتفاقی برای بکتاش بیافتد، لباس مبدل میپوشد و خود را بصورت سربازی درآورده و در سپاه برادرش جا میگیرد تا از بکتاش مراقبت کند.
در حین نبرد، بکتاش بشدت زخمی میشود و رابعه شمشیر کشیده و به میدان میرود و پس از کشتن عده زیادی از دشمنان، پیکر نیمهجان بکتاش را از مهلکه نجات میدهد.
عشق رابعه و بکتاش پنهان میماند تا اینکه روزی رودکی شاعر معروف که عازم بخارا بود، به درخواست رابعه به ملاقات او میرود و در این دیدار رابعه از عشق سوزان خود سخنها میگوید و اشعاری را نیز برای رودکی میخواند.
زمان میگذرد و مدتی بعد در بزمی که امیر سامانی ترتیب داده بود و همه سرداران ولایات از جمله حارث برادر رابعه نیز حضور داشتند، رودکی نیز دعوت میشود.
امیر سامانی از رودکی میپرسد عجیبترین چیزی که در طول سفرهایت دیدهای چه بوده!؟ رودکی که حارث را نمیشناسد میگوید در بلخ دختری دیدم رابعه نام که در عشق جوانی با نام بکتاش سالها بود که میسوخت. رودکی اشعار #رابعه را که در وصف عشق خود سروده بود، در آن مجلس میخواند.
حارث خشمگین شده و مجلس بزم را ترک کرده و به بلخ بازمیگردد و مستقیم به اتاق بکتاش میرود و پس از اندکی جستجو صندوقچه حاوی اشعار و نامههای رابعه را مییابد.
حارث فرمان میدهد بکتاش را به زندان افکنده و خود شخصاً رابعه را به گرمابه برده و رگِ دستان خواهر را میگشاید و بیرون میآید و فرمان میدهد درب گرمابه را با سنگ و گچ مسدود سازند.
اطرافیان رابعه دو روز نزد حارث التماس میکنند تا او اجازه دهد، پیکر رابعه را از گرمابه خارج سازند و در جایی بخاک بسپارند.
سرانجام اجازه داده میشود و پس از دو روز درب گرمابه را میگشایند و پیکر بیجان رابعه را مشاهده میکنند که با خون خود اشعاری را خطاب به بکتاش با انگشت بر دیواره گرمابه نگاشته است:
سه ره دارد جهان عشق اکنون
یکی آتش یکی اشک و یکی خون
کنون من بر سر آتش ازانم
که گه خون ریزم و گه اشک رانم
به آتش خواستم جانم که سوزد
چو جای توست نتوانم که سوزد
به اشکم پای جانان میبشویم
به خونم دست از جان میبشویم
کنون در آتش و در اشک و در خون
برفتم زین جهان «جیفه» بیرون
مرا بی تو سرآمد زندگانی
منت رفتم تو جاویدان بمانی
پس از چند روز بکتاش با کمک زندانبان از زندان میگریزد و شبانه بر تختگاه حارث حاضر شده و سر از تن حارث جدا میکند. سپس بر مزار رابعه در مزارشریف رفته و جان خویش را میگیرد. او را در قبر رابعه دفن میکنند.
نکته آخر اینکه از رابعه تنها هفت غزل و قطعه بجا مانده. چرا که تمام اشعار او را برادرش حارث به آتش کشید و از بین برد.
منابع
مجمع الفصحاء جلد دوم ص 654، رضا قلیخان هدایت.
لباب الالباب جلد دوم ص 16، محمد عوفی. چاپ لیدن 1939.
نفحات الانس ص 629، عبدالرحمن جامی. به کوشش توحیدی. انتشارات کتاب فروشی محمودی.
#داستان #عاشقانه #جالب
@Roshanfkrane
پروکسی پرسرعت | پروکسی پرسرعت
پروکسی پرسرعت | پروکسی پرسرعت
عکس آرامگاه رابعه در #افغانستان 👇
@Roshanfkrane
Telegram
attach 📎
روشنفکران
معین صبحت بخیر – @Roshanfkrane
💥💥داستانک : صبحت بخیر عزیزم
ﻣﻌﯿﻦ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﻩ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯿﮑﻨﺪ؛ ﺭﻭﺯﯼ ﺍﺯ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﯼ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺳﯿﺪ ﮐﻪﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ یڪ جوﺍﻥ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺑﻮﺩ، ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ:
16 ﺳﺎﻟﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻋﺎﺷﻖ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺷﺪﻡ، ﭼﻨﺎﻥ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻭﺍﺭ ﻋﺎﺷﻖ آﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻭ ﭘﺎﻓﺸﺎﺭﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺳﻦ ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍ ﺭﺍﺿﯽ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺮﻭﯾﻢ.
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﭘﺪﺭ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻨﺎﯼ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺳﺮ، ﺑﺎﺯ ﮐﻨﺪ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﺍﻧﻢ ﻭ ﺣﺪﺍﻗﻞ ﺩﯾﭙﻠﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ.
ﭘﺲ ﺍﺯ آﻥ ﺑﺎ ﺟﺪﯾﺖ ﺩﺭﺱ ﺭﺍ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻡ ﺗﺎ ﺩﯾﭙﻠﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ، ﺑﻌﺪ آﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺭﻓﺘﯿﻢ، ﻭﻟﯽ ﭘﺪﺭ ﺩﺧﺘﺮ ﮔﻔﺖ ﺣﺘﻤﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﺑﺮﻭﻡ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﮐﺎﺭﺕ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺧﺪﻣﺖ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﻢ.
ﺩﺭ ﺑﯿﺴﺖ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺑﯿﺴﺖ و ﺩﻭﺳﺎﻟﮕﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺭﻓﺘﻢ ﻭﻟﯽ ﭘﺪﺭ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺎﺭ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ.
ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﺑﻌﺪ از ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﺎﺭ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ و ﺭﻓﺘﻦ ﻭ آﻣﺪﻥ ﻫﺎﯾﻢ ﻭ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯿﺸﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﻭﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺟﺪﯾﺪ ﻋﻤﻞ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﯿﺎﯾﻢ...
ﺟﺎﻟﺐ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ آﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﻫﻢ ﺑﻪ ﭘﺎے دلش ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﺍﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺭﺩ ﻣﯿﮑﺮد.
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺭﻓﺘﻦ ﻫﺎ ﻭ ﻧﺎ ﺍﻣﯿﺪ ﺷﺪﻥ ﻫﺎ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﭘﺪﺭ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺭ 32 ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺭﺍﺿﯽ ﺑﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺟﻤﺎﻥ ﺷﺪ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ، ﺟﺸﻦ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﺮﭘﺎ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺗﺮﯾﻦ آﺩﻡ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯿﺪﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﻓﺘﯿﻢ.
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﯼ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻣﺒﻞ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺑﺮﺩ ، ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺫﯾﺖ ﻧﺸﻮﺩ ﻓﻘﻂ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﻮﺳﯿﺪﻡ ﻭ ﺩﺭ ﯾﮏ ﮔﻮﺷﻪ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﺑﺮﺩ.
ﺻﺒﺢ ﺍﻭﻝ ﻭﻗﺖ ﺷﺎﺩ ﻭ ﺳﺮﺧﻮﺵ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭﻡ مے بینم ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪﻡ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺑﻪ ﺗﻬﯿﻪ ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﻡ.
ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺗﻬﯿﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻣﺪﺗﯽ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻧﺶ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺷﺪﻡ، ﮐﻤﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ ﻭﻟﯽ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﮐﻪ ﺷﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺧﺘﺮ ﻧﻔﺲ ﻧﻤﯿﮑﺸﺪ...
ﺳﺮﯾﻌﺎ ﭘﺰﺷﮑﯽ آﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﭘﺰﺷﮏ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﻌﺎﯾﻨﻪ ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﺩﺧﺘﺮ ﺷﺐ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﺯ ﻓﺮﻁ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺩﭼﺎﺭ ﺣﻤﻠﻪ ﻗﻠﺒﯽ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺍﯾﺴﺖ ﻗﻠﺒﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﺗﻼﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺪﺳﺖ آﻭﺭﺩﻧﺶ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ...
ﻭ ﺑﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻦ ﺯﻭﺝ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﯾﻦ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺳﺮﻭﺩﻡ :
ﺻﺒﺤﺖ ﺑﺨﯿﺮ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺑﺎ ﺁنڪہ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﯼ ﺩﯾﺸﺐ ﺧﺪﺍﻧﮕﻬﺪﺍﺭ
ﺑﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﺳﺖ ﺳﺮﺩﺕ ﺍﺯ ﻗﻠﺐ ﺧﺴﺘﻪٔ ﺗﻮ؛ ﮔﻮﯾﺪ ﺣﺪﯾﺚ بسیار
ﺻﺒﺤﺖ بخیر ﻋﺰﯾﺰﻡ
ﺑﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﺭ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺣﺮﻓﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ...😔
#معین #عاشقانه #داستان
@Roshanfkrane
ﻣﻌﯿﻦ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﻩ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯿﮑﻨﺪ؛ ﺭﻭﺯﯼ ﺍﺯ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﯼ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺳﯿﺪ ﮐﻪﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ یڪ جوﺍﻥ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺑﻮﺩ، ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ:
16 ﺳﺎﻟﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻋﺎﺷﻖ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺷﺪﻡ، ﭼﻨﺎﻥ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻭﺍﺭ ﻋﺎﺷﻖ آﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻭ ﭘﺎﻓﺸﺎﺭﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺳﻦ ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍ ﺭﺍﺿﯽ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺮﻭﯾﻢ.
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﭘﺪﺭ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻨﺎﯼ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺳﺮ، ﺑﺎﺯ ﮐﻨﺪ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﺍﻧﻢ ﻭ ﺣﺪﺍﻗﻞ ﺩﯾﭙﻠﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ.
ﭘﺲ ﺍﺯ آﻥ ﺑﺎ ﺟﺪﯾﺖ ﺩﺭﺱ ﺭﺍ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻡ ﺗﺎ ﺩﯾﭙﻠﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ، ﺑﻌﺪ آﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺭﻓﺘﯿﻢ، ﻭﻟﯽ ﭘﺪﺭ ﺩﺧﺘﺮ ﮔﻔﺖ ﺣﺘﻤﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﺑﺮﻭﻡ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﮐﺎﺭﺕ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺧﺪﻣﺖ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﻢ.
ﺩﺭ ﺑﯿﺴﺖ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺑﯿﺴﺖ و ﺩﻭﺳﺎﻟﮕﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺭﻓﺘﻢ ﻭﻟﯽ ﭘﺪﺭ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺎﺭ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ.
ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﺑﻌﺪ از ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﺎﺭ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ و ﺭﻓﺘﻦ ﻭ آﻣﺪﻥ ﻫﺎﯾﻢ ﻭ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯿﺸﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﻭﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺟﺪﯾﺪ ﻋﻤﻞ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﯿﺎﯾﻢ...
ﺟﺎﻟﺐ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ آﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﻫﻢ ﺑﻪ ﭘﺎے دلش ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﺍﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺭﺩ ﻣﯿﮑﺮد.
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺭﻓﺘﻦ ﻫﺎ ﻭ ﻧﺎ ﺍﻣﯿﺪ ﺷﺪﻥ ﻫﺎ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﭘﺪﺭ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺭ 32 ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺭﺍﺿﯽ ﺑﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺟﻤﺎﻥ ﺷﺪ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ، ﺟﺸﻦ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﺮﭘﺎ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺗﺮﯾﻦ آﺩﻡ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯿﺪﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﻓﺘﯿﻢ.
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﯼ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻣﺒﻞ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺑﺮﺩ ، ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺫﯾﺖ ﻧﺸﻮﺩ ﻓﻘﻂ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﻮﺳﯿﺪﻡ ﻭ ﺩﺭ ﯾﮏ ﮔﻮﺷﻪ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﺑﺮﺩ.
ﺻﺒﺢ ﺍﻭﻝ ﻭﻗﺖ ﺷﺎﺩ ﻭ ﺳﺮﺧﻮﺵ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭﻡ مے بینم ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪﻡ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺑﻪ ﺗﻬﯿﻪ ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﻡ.
ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺗﻬﯿﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻣﺪﺗﯽ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻧﺶ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺷﺪﻡ، ﮐﻤﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ ﻭﻟﯽ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﮐﻪ ﺷﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺧﺘﺮ ﻧﻔﺲ ﻧﻤﯿﮑﺸﺪ...
ﺳﺮﯾﻌﺎ ﭘﺰﺷﮑﯽ آﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﭘﺰﺷﮏ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﻌﺎﯾﻨﻪ ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﺩﺧﺘﺮ ﺷﺐ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﺯ ﻓﺮﻁ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺩﭼﺎﺭ ﺣﻤﻠﻪ ﻗﻠﺒﯽ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺍﯾﺴﺖ ﻗﻠﺒﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﺗﻼﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺪﺳﺖ آﻭﺭﺩﻧﺶ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ...
ﻭ ﺑﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻦ ﺯﻭﺝ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﯾﻦ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺳﺮﻭﺩﻡ :
ﺻﺒﺤﺖ ﺑﺨﯿﺮ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺑﺎ ﺁنڪہ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﯼ ﺩﯾﺸﺐ ﺧﺪﺍﻧﮕﻬﺪﺍﺭ
ﺑﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﺳﺖ ﺳﺮﺩﺕ ﺍﺯ ﻗﻠﺐ ﺧﺴﺘﻪٔ ﺗﻮ؛ ﮔﻮﯾﺪ ﺣﺪﯾﺚ بسیار
ﺻﺒﺤﺖ بخیر ﻋﺰﯾﺰﻡ
ﺑﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﺭ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺣﺮﻓﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ...😔
#معین #عاشقانه #داستان
@Roshanfkrane
همه منتظرند منتظر یک پیش قدم
روشنفکران
✍ #شهابالدین_حائری شیرازی
وضعیت سیاست در مملکت ما به نهایت افول و احمقانه بودن خودش رسیده، همه ناراضیاند که چرا این مملکت بایست منابع و منافعش اینگونه هزینه شود، چرا مابایست تاوان سیاستهای غلط و ستیزهگرانه حکام را بدهیم.
در این میان هرکس منتظر دیگری است که شاید او کاری بکند.
این اجماع بر ضرورت تغییر یا به تغییر نرم و بدون خونریزی میانجامد که این بهترین حالت است یا تغییر مدیریت نشده و حاصل انفجار رخ خواهد داد اگر گزینه دوم فعال شود بیگمان کسانی که امروز منفعتطلبانه از سیاستهای غلط پشتیبانی میکنند قربانی خواهند شد.
شمایی که با حرف مفت برای حفظ پست وجایگاهت از سیاستهای نابودکننده و فقر گستر امت گرایی یا غرب ستیزی حمایت میکنی برای حفظ خودت هم شده به جای تعریف و تمجیدهای خنک، حرف حساب بزن از ضرورت تغییر سیاستهای احمقانه غرب ستیز.
انقلاب یا هر اتفاقی که در اثر استمرار این سیاستها بیافتد شما را نابود خواهد کرد.
https://t.me/virayeshe_zehn
#انتقادات #اجتماعی #سیاسی
@Roshanfkrane
روشنفکران
✍ #شهابالدین_حائری شیرازی
وضعیت سیاست در مملکت ما به نهایت افول و احمقانه بودن خودش رسیده، همه ناراضیاند که چرا این مملکت بایست منابع و منافعش اینگونه هزینه شود، چرا مابایست تاوان سیاستهای غلط و ستیزهگرانه حکام را بدهیم.
در این میان هرکس منتظر دیگری است که شاید او کاری بکند.
این اجماع بر ضرورت تغییر یا به تغییر نرم و بدون خونریزی میانجامد که این بهترین حالت است یا تغییر مدیریت نشده و حاصل انفجار رخ خواهد داد اگر گزینه دوم فعال شود بیگمان کسانی که امروز منفعتطلبانه از سیاستهای غلط پشتیبانی میکنند قربانی خواهند شد.
شمایی که با حرف مفت برای حفظ پست وجایگاهت از سیاستهای نابودکننده و فقر گستر امت گرایی یا غرب ستیزی حمایت میکنی برای حفظ خودت هم شده به جای تعریف و تمجیدهای خنک، حرف حساب بزن از ضرورت تغییر سیاستهای احمقانه غرب ستیز.
انقلاب یا هر اتفاقی که در اثر استمرار این سیاستها بیافتد شما را نابود خواهد کرد.
https://t.me/virayeshe_zehn
#انتقادات #اجتماعی #سیاسی
@Roshanfkrane
Telegram
ویرایش ذهن | شهابالدین حائری شیرازی
نگاه محمدحسن(شهاب الدین)حائری شیرازی به مسائل روز
#داستان_زندگی
ارتباط با نویسنده:
@mhhaeri
حمایت از کانال
شماره کارت
۵۰۲۲۲۹۱۰۸۲۳۹۰۷۸۰
شبا
700120020000005285065052
به نام محمدحسن حائری
لینک کانال
https://t.me/virayeshe_zehn
لینگ گروه تدریس
https://t.me
#داستان_زندگی
ارتباط با نویسنده:
@mhhaeri
حمایت از کانال
شماره کارت
۵۰۲۲۲۹۱۰۸۲۳۹۰۷۸۰
شبا
700120020000005285065052
به نام محمدحسن حائری
لینک کانال
https://t.me/virayeshe_zehn
لینگ گروه تدریس
https://t.me
به مناسبت #جشن_مهرگان داستان ضحاک رو باهم مرور کنیم
به روایت #فردوسی،
۱۶ مهر روز کشته شدن ضحاک است
کانال روشنفکران
ضحاک عرب است ولی بر ایران زمین سلطهدارد ، چه رویای عجیبی است این کابوس فردوسی .
شیطان در هیأت یک آشپز به استخدام دربار درمیآید و برای نخستینبار به ضحاک گوشت میخوراند .
طعم پرندگان بریان به مذاق ضحاک خوش میآید و تصمیم به تشویق آشپز جدید میگیرد .
ضحاک ، آشپز را بهحضور میطلبد و از او تمجید میکند و بهاو میگوید چه دستمزدی برای این غذای لذیذ طلبمیکند ، آشپز که همان شیطان است میگوید بوسه بر شانههای شاه بهترین پاداش برای من است .
شاه از این تملق خوشش میآید و اجازه بوسه میدهد !
روز بعد شانههای شاه زخم میشود و پس از مدتی زخمها باز میشوند و دو مار سیاه از زخمها بیرونمیآیند ، مارها تمایلدارند از گوشهای ضحاک بهداخل روند و مغز سر او را بخورند !
شیطان اینبار به هیأت حکیم ظاهر میشود و میگوید تنها راه بقای شاه این است که هر روز دو جوان را قربانیکند و مغز سر آنان را به مارها بدهد تا سیر شوند و اشتهایی برای خوردن مغز شاه نداشتهباشند !
هر روز دو پسر جوان ایرانی به قید قرعه دستگیر میشوند و به آشپزخانه دربار آورده میشوند ، ظاهرا عدالت برقرار است و بهکسی ظلمنمیشود .
ولی روزانه مغز سر دو جوان ، غذای مارها می شود ، باشد که مغز شاه سالم بماند .
قیمت مغز شاه سالانه بیش از هفتصد مغز جوان است!
هیچکس جرأت مقاومت ندارد و ایرانیان کماکان دچار این گفتمان هستند که :
بگذار همسایه فریاد بزند ، چرا من ؟؟
و خشنودی هر خانواده ایرانی ایناست که امروز نوبت جوان آنها نشدهاست
به اصطلاح از ستون به ستون فرج است!
«ارمایل» و «گرمایل» که ادارهکننده آشپزخانه دربار هستند تصمیم به اقدام میگیرند ،
البته نه اقدامی رادیکال بلکه اقدامی میاندارانه
آنها فکر میکنند که اگر هر روز یک جوان را قربانیکنند و مغز سر آن جوان را با مغز سر یک گوسفند مخلوط کنند ، مارها تغییر طعم مغز را متوجه نمیشوند و با اینحساب آنها میتوانند در طول یک سال ، سیصد و شصت و پنج جوان را نجاتدهند!
نکته #جالب #حکایت اینجاست که مارها «مغز» میخواهند ، مغز !
نه قلب ، نه جگر ، نه ران ، نه دست ، فقط مغز!
هرکس که مغز ندارد خوشبگذراند ، مارها فقط مغز طلبمیکنند .
اقدام میان دارانه دو آشپز جواب میدهد ! مارها طعم مغز مخلوط را تشخیص نمیدهند و هر روز از دو جوان که به آشپزخانه سلطنتی سپرده میشوند یکی آزاد میشود !
ارمایل و گرمایل خشنودند که درسال ۳۶۵ نفر را نجات دادهاند ،
در این کارشان نیمه پر لیوان را میبینند
ارمایل و گرمایل هر روز یک جوان را آزاد میکنند و بهاو میگویند سر به بیابان بگذارد و در شهرها آفتابی نشود که اگر معلوم شود او از آشپزخانه حکومتی گریخته ، هم او خوراک مارها میشود و هم سر ارمایل و گرمایل...
« #کاوه_آهنگر » آهنگر بود
و سه جوانش خوراک مارهای حکومتی شدهبودند ،
کاوه رادیکال بود ، اگر ارمایل و گرمایل هم سهجوان داده بودند شاید رادیکال شده بودند .
#ضحاک_ماردوش تصمیم میگیرد
از رعایا نامهای بگیرد مبنی بر اینکه سلطانی دادگر است !!!
رعایا اطاعت میکنند و به صف میایستند تا طوماری را امضاکنند بهنفع دادگری #ضحاک !!!
در صف میایستند و امضاء میکنند ، در صف میایستند و ....
تا نوبت به کاوه میرسد ،
او امضا نمیکند،
طومار را پارهمیکند ،
و فریاد میزند که تو دادگری ؟؟؟!!!
تو بیدادگری...
کاوه نمیترسد!
فریاد کاوه ، ضحاک و درباریان را وحشتزده میکند
و این فریاد دلیرانه شمارش معکوس سقوط ضحاک است.
کاوه آهنگر پیشبند چرمی که هنگام کار بر تن میپوشید را بر سر نیزه میکند
و این پرچم نماد قیامش میشود،
#درفش_کاویانی.
با پیوستن جوانان آزاد شده از مسلخ ضحاک به کاوه آهنگر ،
قیام علیه ضحاک آغاز میشود...
و سرانجام ضحاک بدست #فریدون اسیر میشود
در شاهنامه آمده است که هنگامی که فریدون می خواهد ضحاک را بکشد،
سروش(پیک آسمانی) پدیدار می شود
و با گفتن رازی در گوش فریدون،
از او می خواست که دست از کشتن ضحاک بکشد:
«همان گه بیامد خجسته سروش به چربی یکی راز گفتش به گوش؛
که این بسته را تا دماوند کوه، ببر همچنین تازیان بی گروه
مبر جز کسی را که نگزیردت. به هنگام سختی به بر گیردت.
بیاورد ضحاک را چون نوند. به کوه دماوند کردش ببند.»
سروش می گوید که زمان کشته شدن ضحاک فرار نرسیده است و سرنوشت او در این زمان نیست.
فریدون نیز ضحاک را به کوه دماوند می برد و در آنجا به بند می کشد.
تا وقتی که زمان آن فرار رسد و به دست گرشاسب کشته شود
#داستان #شاهنامه #اندیشه
#جشن #مهرگان خجسته باد
@Roshanfkrane
به روایت #فردوسی،
۱۶ مهر روز کشته شدن ضحاک است
کانال روشنفکران
ضحاک عرب است ولی بر ایران زمین سلطهدارد ، چه رویای عجیبی است این کابوس فردوسی .
شیطان در هیأت یک آشپز به استخدام دربار درمیآید و برای نخستینبار به ضحاک گوشت میخوراند .
طعم پرندگان بریان به مذاق ضحاک خوش میآید و تصمیم به تشویق آشپز جدید میگیرد .
ضحاک ، آشپز را بهحضور میطلبد و از او تمجید میکند و بهاو میگوید چه دستمزدی برای این غذای لذیذ طلبمیکند ، آشپز که همان شیطان است میگوید بوسه بر شانههای شاه بهترین پاداش برای من است .
شاه از این تملق خوشش میآید و اجازه بوسه میدهد !
روز بعد شانههای شاه زخم میشود و پس از مدتی زخمها باز میشوند و دو مار سیاه از زخمها بیرونمیآیند ، مارها تمایلدارند از گوشهای ضحاک بهداخل روند و مغز سر او را بخورند !
شیطان اینبار به هیأت حکیم ظاهر میشود و میگوید تنها راه بقای شاه این است که هر روز دو جوان را قربانیکند و مغز سر آنان را به مارها بدهد تا سیر شوند و اشتهایی برای خوردن مغز شاه نداشتهباشند !
هر روز دو پسر جوان ایرانی به قید قرعه دستگیر میشوند و به آشپزخانه دربار آورده میشوند ، ظاهرا عدالت برقرار است و بهکسی ظلمنمیشود .
ولی روزانه مغز سر دو جوان ، غذای مارها می شود ، باشد که مغز شاه سالم بماند .
قیمت مغز شاه سالانه بیش از هفتصد مغز جوان است!
هیچکس جرأت مقاومت ندارد و ایرانیان کماکان دچار این گفتمان هستند که :
بگذار همسایه فریاد بزند ، چرا من ؟؟
و خشنودی هر خانواده ایرانی ایناست که امروز نوبت جوان آنها نشدهاست
به اصطلاح از ستون به ستون فرج است!
«ارمایل» و «گرمایل» که ادارهکننده آشپزخانه دربار هستند تصمیم به اقدام میگیرند ،
البته نه اقدامی رادیکال بلکه اقدامی میاندارانه
آنها فکر میکنند که اگر هر روز یک جوان را قربانیکنند و مغز سر آن جوان را با مغز سر یک گوسفند مخلوط کنند ، مارها تغییر طعم مغز را متوجه نمیشوند و با اینحساب آنها میتوانند در طول یک سال ، سیصد و شصت و پنج جوان را نجاتدهند!
نکته #جالب #حکایت اینجاست که مارها «مغز» میخواهند ، مغز !
نه قلب ، نه جگر ، نه ران ، نه دست ، فقط مغز!
هرکس که مغز ندارد خوشبگذراند ، مارها فقط مغز طلبمیکنند .
اقدام میان دارانه دو آشپز جواب میدهد ! مارها طعم مغز مخلوط را تشخیص نمیدهند و هر روز از دو جوان که به آشپزخانه سلطنتی سپرده میشوند یکی آزاد میشود !
ارمایل و گرمایل خشنودند که درسال ۳۶۵ نفر را نجات دادهاند ،
در این کارشان نیمه پر لیوان را میبینند
ارمایل و گرمایل هر روز یک جوان را آزاد میکنند و بهاو میگویند سر به بیابان بگذارد و در شهرها آفتابی نشود که اگر معلوم شود او از آشپزخانه حکومتی گریخته ، هم او خوراک مارها میشود و هم سر ارمایل و گرمایل...
« #کاوه_آهنگر » آهنگر بود
و سه جوانش خوراک مارهای حکومتی شدهبودند ،
کاوه رادیکال بود ، اگر ارمایل و گرمایل هم سهجوان داده بودند شاید رادیکال شده بودند .
#ضحاک_ماردوش تصمیم میگیرد
از رعایا نامهای بگیرد مبنی بر اینکه سلطانی دادگر است !!!
رعایا اطاعت میکنند و به صف میایستند تا طوماری را امضاکنند بهنفع دادگری #ضحاک !!!
در صف میایستند و امضاء میکنند ، در صف میایستند و ....
تا نوبت به کاوه میرسد ،
او امضا نمیکند،
طومار را پارهمیکند ،
و فریاد میزند که تو دادگری ؟؟؟!!!
تو بیدادگری...
کاوه نمیترسد!
فریاد کاوه ، ضحاک و درباریان را وحشتزده میکند
و این فریاد دلیرانه شمارش معکوس سقوط ضحاک است.
کاوه آهنگر پیشبند چرمی که هنگام کار بر تن میپوشید را بر سر نیزه میکند
و این پرچم نماد قیامش میشود،
#درفش_کاویانی.
با پیوستن جوانان آزاد شده از مسلخ ضحاک به کاوه آهنگر ،
قیام علیه ضحاک آغاز میشود...
و سرانجام ضحاک بدست #فریدون اسیر میشود
در شاهنامه آمده است که هنگامی که فریدون می خواهد ضحاک را بکشد،
سروش(پیک آسمانی) پدیدار می شود
و با گفتن رازی در گوش فریدون،
از او می خواست که دست از کشتن ضحاک بکشد:
«همان گه بیامد خجسته سروش به چربی یکی راز گفتش به گوش؛
که این بسته را تا دماوند کوه، ببر همچنین تازیان بی گروه
مبر جز کسی را که نگزیردت. به هنگام سختی به بر گیردت.
بیاورد ضحاک را چون نوند. به کوه دماوند کردش ببند.»
سروش می گوید که زمان کشته شدن ضحاک فرار نرسیده است و سرنوشت او در این زمان نیست.
فریدون نیز ضحاک را به کوه دماوند می برد و در آنجا به بند می کشد.
تا وقتی که زمان آن فرار رسد و به دست گرشاسب کشته شود
#داستان #شاهنامه #اندیشه
#جشن #مهرگان خجسته باد
@Roshanfkrane
روشنفکران
درود به همه خوبان شعری که جناب #داریوش_اقبالی عزیز در این فایل که زیر همین پست پیوست کرده ام دکلمه کرده بخش های مختلفی از شاهنامه فردوسی بزرگوار است که در این پست توضیح میدهم که از کدام بخش های شاهنامه است و به ترتیب اشعار را کامل تر درج میکنم بخش نخست…
.
👆
روز بر تخت نشستن فریدون
21 مهر ماه روز #جشن #رام_روزی و پیروزی کاوه و #فریدون_اژدهاکش در تقویم زرتشتیان ایران نام گذاری شده است
در اینجا خلاصه ای از #شاهنامه فردوسی بزرگوار را در بخش های
پادشاهی ضحاک
پادشاهی فریدون
قیام کاوه آهنگر
را تقدیم حضور ایران دوستان عزیز
و مخاطبان اندیشمند کانال روشنفکران میکنم
جا دارد یادآوری کنم که
لقب #فریدون اژدهاکُش می باشد
او در اوستا قهرمانی است که شخصیتی نیمه خدایی دارد
فریدون پسر آبتین (اثفیان) است، دومین کسی که هوم ( گیاهی سفید رنگ و مقدس و دارویی که در کف دریا میروید)را مطابق آیین می فشارد و این موهبت بدو می رسد
که پسری چون فریدون در شاهنامه داشته است،
فریدون از نژاد جمشید و از پادشاهان پیشدادی و اساطیری شاهنامه است
و پدرش یکی از قربانیان ضحاک.
مادرش #فرانک او را به دور از چشم ضحاک به یاری گاو ناموری به نام «بَرمایه» یا «پُرمایه» در بیشه ای پرورش می دهد
تا زمانی که کاوه با مردمان به نزد فریدون می روند و وی را به رزم با ضحاک می کشانند
#داستان پیروزی فریدون :
ضحاک چنان از فریدون به ترس و بیم افتاده بود که روزی بزرگان و نامداران را انجمن کرد تا بر دادگری و بخشندگی او گواهی بنویسند و آن را مُهر کنند
همهٔ بزرگان موبدان از ترس جانشان با ضحاک هم داستان شدند و بر دادگری او گواهی کردند.
در همین هنگام بانگی از بیرون به گوش ضحاک رسید که فریاد می کرد...
ضحاک فرمان داد تا کسی را که فریاد می کند به نزدش ببرند...
او کسی نبود جز کاوهٔ آهنگر.
کاوه فریاد زد که فرزندان من همه برای ساختن خورش مارانت کشته شدند و هم اکنون آخرین فرزندم را نیز می خواهند بکشند
ضحاک فرمان می دهد تا فرزند او را آزاد کنند و از کاوه می خواهد تا او نیز آن گواهی را مُهر کند.
کاوه نامه را پاره کرده و به زیر پا می اندازد و بیرون می رود.
سران از این کار کاوه به خشم می آیند و از ضحاک می پرسند چرا کاوه را زینهار دادی؟!
او پاسخ می دهد که نمی دانم چرا پنداشتم میان من و او کوهی از آهن است و دست من بر کاوه کوتاه...
زمانی که کاوه از بارگاه ضحاک بیرون می آید چرم آهنگریش را بر سر نیزه ای می زند و مردم را گرد خود جمع می کند و به سوی فریدون می روند
تا وی را به رزم با ضحاک دعوت کنند...
فریدون با دیدن سپاه کاوه شاد شد
او،
کاوه و آن پرچم را بسیار ارج نهاده و پاسداشت
او چرم پارهٔ کاوه را با پرنیان و زر و گوهرو بیاراست
و نامش را #درفش_کاویانی نهاد
و به کین خواهی جوانان و ستمدیدگان بر می خیزد
فریدون پس از تاج گذاری پیش مادر می رود و رخصت می گیرد تا به جنگ با ضحاک برود. فرانک برای او نیایش می کند و آرزوی کامیابی.
برادران فریدون به فرمان او پیشه وران را وا می دارند که گرزی برای او تهیه کنند که بالای سر آن گاوی باشد. چون گرز گاوسرحاضر می شود
آن گرز را گرز گاو سر می نامند.
فریدون در روز ششم ماه (ایرانیان به روز ششم ماه خرداد روز می گفتند) با سپاهیان به جنگ ضحاک رفت. به نزدیکی اروند رود که تازیان آن را دجله می خوانند می رسد.
فریدون از نگهبان رود خواست تا همهٔ سپاهیانش را با کشتی به آن سوی رود برساند؛ ولی نگهبان گفت فرمان پادشاه است که کسی بدون فرمان (مجوز) و مُهر شاه اجازه گذر از این رود را ندارد.
فریدون از شنیدن این سخن خشمگین شد و بر اسب خویش ( #گلرنگ) نشست و بی باکانه به آب زد. سپاهیانش نیز به پیروی از او به آب زدند و تا آنجا داخل آب شدند که زین اسبان به درون آب رفته بود. چون به خشکی رسیدند به سوی دژ (قلعه) ضحاک در گنگ دژهوخت رفتند.
فریدون از دور دژ #ضحاک را میبیند.
دژ ضحاک چنان سربه آسمان می کشید که گویی می خواست ستاره از آسمان برباید. فریدون بی درنگ به یارانش می گوید که جنگ را آغاز کنند و خود با گرز گران در دست و سوار بر اسب تیزتک، چو زبانهٔ آتش از برابر دژبانان ضحاک جهید و به درون دژ رفت.
فریدون، نشان ضحاک را که جز به نام پروردگار بود،
به زیرکشید. با گرز گران، سردمدارانِ ضحاک را نابود کرد
فریدون به سوی کاخ ضحاک می رود. فرستادهٔ ایزدی راز گشودن طلسم های ضحاک را به فریدون می اموزد.
در نهایت فریدون به کاخ وارد می شود و از شبستان ضحاک که خوبرویان در آنجا گرفتار هستند
شهرنواز و آرنواز، دختران جمشید را نجات می دهد
در آخر وقتی با ضحاک روبرو می شود
گرز گاوسر را بر سر او می کوبد
و قصد کشتن ضحاک را میکند
در این حال پیک ایزدی او را از کشتن ضحاک باز می دارد،
او با بندی که از چرم شیر فراهم کرده بود
دست و پای ضحاک را می بندد و او را به اسارت گرفته و در غاری در دماوند زندانی می کند.
سپس فریدون بر تخت می نشیند و حکومت می کند...
برخی جشن مهرگان را یادبودی از به تخت نشستن فریدون می دانند
#فردوسی :
فریدون فرخ فرشته نبود ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
بداد و دهش یافت آن نیکوئی تو داد و دهش کن فریدون توئ
✍ #کامران_مهربان
@Roshanfkrane
👆
روز بر تخت نشستن فریدون
21 مهر ماه روز #جشن #رام_روزی و پیروزی کاوه و #فریدون_اژدهاکش در تقویم زرتشتیان ایران نام گذاری شده است
در اینجا خلاصه ای از #شاهنامه فردوسی بزرگوار را در بخش های
پادشاهی ضحاک
پادشاهی فریدون
قیام کاوه آهنگر
را تقدیم حضور ایران دوستان عزیز
و مخاطبان اندیشمند کانال روشنفکران میکنم
جا دارد یادآوری کنم که
لقب #فریدون اژدهاکُش می باشد
او در اوستا قهرمانی است که شخصیتی نیمه خدایی دارد
فریدون پسر آبتین (اثفیان) است، دومین کسی که هوم ( گیاهی سفید رنگ و مقدس و دارویی که در کف دریا میروید)را مطابق آیین می فشارد و این موهبت بدو می رسد
که پسری چون فریدون در شاهنامه داشته است،
فریدون از نژاد جمشید و از پادشاهان پیشدادی و اساطیری شاهنامه است
و پدرش یکی از قربانیان ضحاک.
مادرش #فرانک او را به دور از چشم ضحاک به یاری گاو ناموری به نام «بَرمایه» یا «پُرمایه» در بیشه ای پرورش می دهد
تا زمانی که کاوه با مردمان به نزد فریدون می روند و وی را به رزم با ضحاک می کشانند
#داستان پیروزی فریدون :
ضحاک چنان از فریدون به ترس و بیم افتاده بود که روزی بزرگان و نامداران را انجمن کرد تا بر دادگری و بخشندگی او گواهی بنویسند و آن را مُهر کنند
همهٔ بزرگان موبدان از ترس جانشان با ضحاک هم داستان شدند و بر دادگری او گواهی کردند.
در همین هنگام بانگی از بیرون به گوش ضحاک رسید که فریاد می کرد...
ضحاک فرمان داد تا کسی را که فریاد می کند به نزدش ببرند...
او کسی نبود جز کاوهٔ آهنگر.
کاوه فریاد زد که فرزندان من همه برای ساختن خورش مارانت کشته شدند و هم اکنون آخرین فرزندم را نیز می خواهند بکشند
ضحاک فرمان می دهد تا فرزند او را آزاد کنند و از کاوه می خواهد تا او نیز آن گواهی را مُهر کند.
کاوه نامه را پاره کرده و به زیر پا می اندازد و بیرون می رود.
سران از این کار کاوه به خشم می آیند و از ضحاک می پرسند چرا کاوه را زینهار دادی؟!
او پاسخ می دهد که نمی دانم چرا پنداشتم میان من و او کوهی از آهن است و دست من بر کاوه کوتاه...
زمانی که کاوه از بارگاه ضحاک بیرون می آید چرم آهنگریش را بر سر نیزه ای می زند و مردم را گرد خود جمع می کند و به سوی فریدون می روند
تا وی را به رزم با ضحاک دعوت کنند...
فریدون با دیدن سپاه کاوه شاد شد
او،
کاوه و آن پرچم را بسیار ارج نهاده و پاسداشت
او چرم پارهٔ کاوه را با پرنیان و زر و گوهرو بیاراست
و نامش را #درفش_کاویانی نهاد
و به کین خواهی جوانان و ستمدیدگان بر می خیزد
فریدون پس از تاج گذاری پیش مادر می رود و رخصت می گیرد تا به جنگ با ضحاک برود. فرانک برای او نیایش می کند و آرزوی کامیابی.
برادران فریدون به فرمان او پیشه وران را وا می دارند که گرزی برای او تهیه کنند که بالای سر آن گاوی باشد. چون گرز گاوسرحاضر می شود
آن گرز را گرز گاو سر می نامند.
فریدون در روز ششم ماه (ایرانیان به روز ششم ماه خرداد روز می گفتند) با سپاهیان به جنگ ضحاک رفت. به نزدیکی اروند رود که تازیان آن را دجله می خوانند می رسد.
فریدون از نگهبان رود خواست تا همهٔ سپاهیانش را با کشتی به آن سوی رود برساند؛ ولی نگهبان گفت فرمان پادشاه است که کسی بدون فرمان (مجوز) و مُهر شاه اجازه گذر از این رود را ندارد.
فریدون از شنیدن این سخن خشمگین شد و بر اسب خویش ( #گلرنگ) نشست و بی باکانه به آب زد. سپاهیانش نیز به پیروی از او به آب زدند و تا آنجا داخل آب شدند که زین اسبان به درون آب رفته بود. چون به خشکی رسیدند به سوی دژ (قلعه) ضحاک در گنگ دژهوخت رفتند.
فریدون از دور دژ #ضحاک را میبیند.
دژ ضحاک چنان سربه آسمان می کشید که گویی می خواست ستاره از آسمان برباید. فریدون بی درنگ به یارانش می گوید که جنگ را آغاز کنند و خود با گرز گران در دست و سوار بر اسب تیزتک، چو زبانهٔ آتش از برابر دژبانان ضحاک جهید و به درون دژ رفت.
فریدون، نشان ضحاک را که جز به نام پروردگار بود،
به زیرکشید. با گرز گران، سردمدارانِ ضحاک را نابود کرد
فریدون به سوی کاخ ضحاک می رود. فرستادهٔ ایزدی راز گشودن طلسم های ضحاک را به فریدون می اموزد.
در نهایت فریدون به کاخ وارد می شود و از شبستان ضحاک که خوبرویان در آنجا گرفتار هستند
شهرنواز و آرنواز، دختران جمشید را نجات می دهد
در آخر وقتی با ضحاک روبرو می شود
گرز گاوسر را بر سر او می کوبد
و قصد کشتن ضحاک را میکند
در این حال پیک ایزدی او را از کشتن ضحاک باز می دارد،
او با بندی که از چرم شیر فراهم کرده بود
دست و پای ضحاک را می بندد و او را به اسارت گرفته و در غاری در دماوند زندانی می کند.
سپس فریدون بر تخت می نشیند و حکومت می کند...
برخی جشن مهرگان را یادبودی از به تخت نشستن فریدون می دانند
#فردوسی :
فریدون فرخ فرشته نبود ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
بداد و دهش یافت آن نیکوئی تو داد و دهش کن فریدون توئ
✍ #کامران_مهربان
@Roshanfkrane
https://t.me/Roshanfkrane
این کانال را به دوستان اندیشمند خود هدیه دهید
برای استفاده بهتر و راحت تر از کانال حتما این متن را بخوانید
از معدود کانال های مفید و فرهنگی حمایت کنیم
#توجه #اطلاعیه #آموزشی #روشنفکران
درود و مهر به روشنفکران بزرگوار
این کانال بصورت یک #مجله و #روزنامه
دیجیتالی اداره میشه...
که دارای صفحه های متنوعی میباشد
شما با لمس هشتک# میتوانید صفحه های مورد علاقه خود را دیدن کنید
مثال
اگر به خبر علاقه دارید با
لمس هشتگ 👈 #خبر
میتوانید از صفحه خبرها دیدن کنید
بعد لمس #خبر
دو فلش کوچک در پایین یا بالای صفحه گوشیتان پیدا میشود که با لمس انها به خبر قبل یا بعد میروید
وپست های دیگر را نمیبینید
این کار را با همه هشتگ های زیر میتوانید انجام دهید و از صفحه مورد علاقه دیدن کنید
به علت حجم زیاد پست در هر روز و دستیابی راحت تر و استفاده مفید تر از وقت شما همراهمان گرامی این کار به صورت منظم و دقیق انجام میشود
این هشتگ ها👇 در واقع هر کدام یک بخش یا صفحه از روزنامه روشنفکران میباشد👇
#جذاب ویدیو ها و مطالب جذاب
#جالب
#طنز مطالب و ویدیوهای خنده دار
#کلام_بزرگان
#داستان #حکایت #داستانک
#خبر_جاده
#خبر_هوا
#فرازمینی ها
#نجوم (اطلاعات به روز کهکشانی)
#فرهنگ
#شعر
#مستند های عالی و دوست داشتنی
#علمی
#تاریخ
#خرافات #افسانه
#اندیشه
#سیاسی
#معرفی(هم میهنان افتخار افرین)
#هنر
#موسیقی ( ترانه و آهنگ و موزیک)
#اقتصاد
#اجتماعی(اسیب شناسی اجتماعی...)
#روانشناسی
#حوادث
#دانستنی (دانستنیها)
#تربیتی(مسایل مهم تربیتی و رفتاری)
#پرورشی(مسایل مهم پرورشی فرزندان)
#کودک(کمک آموزشی برای والدین)
#پزشکی (درمانی و پیشگیری و دارو...)
#آموزشی( #آموزش موارد مهم و کاربردی)
#ورزش
#حیوانات (حیات وحش وموارد مربوط)
#طبیعت
#قصه (هرشب قصه کودکانه و لالایی)
#فیلم ( فیلم سینمایی کم حجم)
#مفهومی
#سرگرمی
#باستان (حقایق و موضوعات باستانی)
#گردشگری (معرفی محل های گردشگری)
#خودرو
#صنعتی
#فناوری(معرفی تازه ها و برترین ها در جهان)
#تصادف
#حقوقی (مسایل و توضیح قانون اساسی کشور)
#ارسالی (اشتراک گذاری مطالب شما
عکس و ویدیو و خبر و نظر...) مطالب ارسالی را نه تایید میکنیم نه تکذیب صرفا جهت اشتراک
#برنامه (برنامه های گوشی و لپ تاب)
#کتاب (کتابهای جذاب و کودکانه و تاریخی و ..)
#صوتی ( کتاب صوتی و مطالب شنیدنی )
#هشدار(جلوگیری از کلاهبرداری و خطر...)
#مناسبت ( زادروز ها و درگذشت ها و مناسبت های روز)
#مذهبی
#دلنوشته
#کتاب #کتاب_صوتی #نمایشنامه
#تیکه_کتاب #بریده_ای_از_کتاب
#یک_دقیقه_مطالعه
#دکلمه
#حال_خوب #مهربانی
چون همه این👆 موضوعات را در یک کانال گرداوری میکنیم ، شما به کانال های مختلف نیاز ندارید
🌺
کانالی پر پست و بروز و پاسخگو بدون دروغ...
برای سهولت و استفاده بهتر از زمان
میتوانید موضوع مورد علاقه خود را در کانال سرچ کنید
نام کتاب مورد نظرتان در کانال بدون هشتگ و یا با هشتگ سرچ کنید اگر نبود درخواست کنید👇
( @Kamranmehrban )
ای دی ارتباط با :
مدیریت
روابط عمومی و درخواست☝️
پیام گیر ما برای ارسال نظر و مطالب☝️
نیازمندی های خود را درخواست کنید
تا برای شما به اشتراک بگذاریم.
از ما انتقاد کنید و پیشنهاد بدین🙏🌺
کلیپ ها و ویدیو های برگزیده و پربیننده از شبکه های مجازی و غیره . . .
را در کانال روشنفکران ببینید
حتما بازدید کنید اگر جالب نبود میتوانید ترک کنید🙏😊🌺
این کانال رو به کسانی که دوست دارید معرفی کنید واقعا مفیداست👌
ای دی کانال را لمس کنید👇
🆔👉 @Roshanfkrane ✍
و سپس
کلمه join
یا
پیوستن
را پایین صفحه گوشی تان لمس کنید
🌺🌹
همه ایران سرای ماست
حضورتان نشانه لطف شماست🙏😍🌺
@Roshanfkrane
دوستان و همراهان گرامی
کانال روشنفکران در نظردارد
@Roshanfkrane
برای استفاده بهتراز وقت و سلیقه و علاقه شما دوستان
مجموعه گروههای زیرمجموعه خود را معرفی کند
گروه خرد پژوهان
معرفی کتاب ،هنرهای هفتگانه ، موسیقی، شعر و بحث و نقد در زمینه های اجتماعی و فرهنگی و ...
برای ورود لمس کنید 👇
https://t.me/+UJnFvpqgvN5lYmRk
🌺🌺🌺🌺
گروه نظر :
استفاده از نظرات دوستان در مورد پستهایی که در کانال روشنفکران درج میشود
ارسال پست و چت کردن ممنوع است
https://t.me/+PGtrpGzBPUs1YWJk
🌺🌺🌺🌺
گروه فان :
همه چی آزاد
محیطی شاد و سرگرم کننده در اختیار اعضا
بدون توهین و بی احترامی
برای ورود لمس کنید 👇
https://t.me/+I6ySEro8CEllMWY0
🌺🌺🌺🌺
گروه حس شعر عشاق :
فضایی رومانتیک و عاشقانه برای شعر و احساسات....
https://t.me/+QBCicKuzjYdSJZ0q
🌹🌹🌹🌹
این کانال را به دوستان اندیشمند خود هدیه دهید
برای استفاده بهتر و راحت تر از کانال حتما این متن را بخوانید
از معدود کانال های مفید و فرهنگی حمایت کنیم
#توجه #اطلاعیه #آموزشی #روشنفکران
درود و مهر به روشنفکران بزرگوار
این کانال بصورت یک #مجله و #روزنامه
دیجیتالی اداره میشه...
که دارای صفحه های متنوعی میباشد
شما با لمس هشتک# میتوانید صفحه های مورد علاقه خود را دیدن کنید
مثال
اگر به خبر علاقه دارید با
لمس هشتگ 👈 #خبر
میتوانید از صفحه خبرها دیدن کنید
بعد لمس #خبر
دو فلش کوچک در پایین یا بالای صفحه گوشیتان پیدا میشود که با لمس انها به خبر قبل یا بعد میروید
وپست های دیگر را نمیبینید
این کار را با همه هشتگ های زیر میتوانید انجام دهید و از صفحه مورد علاقه دیدن کنید
به علت حجم زیاد پست در هر روز و دستیابی راحت تر و استفاده مفید تر از وقت شما همراهمان گرامی این کار به صورت منظم و دقیق انجام میشود
این هشتگ ها👇 در واقع هر کدام یک بخش یا صفحه از روزنامه روشنفکران میباشد👇
#جذاب ویدیو ها و مطالب جذاب
#جالب
#طنز مطالب و ویدیوهای خنده دار
#کلام_بزرگان
#داستان #حکایت #داستانک
#خبر_جاده
#خبر_هوا
#فرازمینی ها
#نجوم (اطلاعات به روز کهکشانی)
#فرهنگ
#شعر
#مستند های عالی و دوست داشتنی
#علمی
#تاریخ
#خرافات #افسانه
#اندیشه
#سیاسی
#معرفی(هم میهنان افتخار افرین)
#هنر
#موسیقی ( ترانه و آهنگ و موزیک)
#اقتصاد
#اجتماعی(اسیب شناسی اجتماعی...)
#روانشناسی
#حوادث
#دانستنی (دانستنیها)
#تربیتی(مسایل مهم تربیتی و رفتاری)
#پرورشی(مسایل مهم پرورشی فرزندان)
#کودک(کمک آموزشی برای والدین)
#پزشکی (درمانی و پیشگیری و دارو...)
#آموزشی( #آموزش موارد مهم و کاربردی)
#ورزش
#حیوانات (حیات وحش وموارد مربوط)
#طبیعت
#قصه (هرشب قصه کودکانه و لالایی)
#فیلم ( فیلم سینمایی کم حجم)
#مفهومی
#سرگرمی
#باستان (حقایق و موضوعات باستانی)
#گردشگری (معرفی محل های گردشگری)
#خودرو
#صنعتی
#فناوری(معرفی تازه ها و برترین ها در جهان)
#تصادف
#حقوقی (مسایل و توضیح قانون اساسی کشور)
#ارسالی (اشتراک گذاری مطالب شما
عکس و ویدیو و خبر و نظر...) مطالب ارسالی را نه تایید میکنیم نه تکذیب صرفا جهت اشتراک
#برنامه (برنامه های گوشی و لپ تاب)
#کتاب (کتابهای جذاب و کودکانه و تاریخی و ..)
#صوتی ( کتاب صوتی و مطالب شنیدنی )
#هشدار(جلوگیری از کلاهبرداری و خطر...)
#مناسبت ( زادروز ها و درگذشت ها و مناسبت های روز)
#مذهبی
#دلنوشته
#کتاب #کتاب_صوتی #نمایشنامه
#تیکه_کتاب #بریده_ای_از_کتاب
#یک_دقیقه_مطالعه
#دکلمه
#حال_خوب #مهربانی
چون همه این👆 موضوعات را در یک کانال گرداوری میکنیم ، شما به کانال های مختلف نیاز ندارید
🌺
کانالی پر پست و بروز و پاسخگو بدون دروغ...
برای سهولت و استفاده بهتر از زمان
میتوانید موضوع مورد علاقه خود را در کانال سرچ کنید
نام کتاب مورد نظرتان در کانال بدون هشتگ و یا با هشتگ سرچ کنید اگر نبود درخواست کنید👇
( @Kamranmehrban )
ای دی ارتباط با :
مدیریت
روابط عمومی و درخواست☝️
پیام گیر ما برای ارسال نظر و مطالب☝️
نیازمندی های خود را درخواست کنید
تا برای شما به اشتراک بگذاریم.
از ما انتقاد کنید و پیشنهاد بدین🙏🌺
کلیپ ها و ویدیو های برگزیده و پربیننده از شبکه های مجازی و غیره . . .
را در کانال روشنفکران ببینید
حتما بازدید کنید اگر جالب نبود میتوانید ترک کنید🙏😊🌺
این کانال رو به کسانی که دوست دارید معرفی کنید واقعا مفیداست👌
ای دی کانال را لمس کنید👇
🆔👉 @Roshanfkrane ✍
و سپس
کلمه join
یا
پیوستن
را پایین صفحه گوشی تان لمس کنید
🌺🌹
همه ایران سرای ماست
حضورتان نشانه لطف شماست🙏😍🌺
@Roshanfkrane
دوستان و همراهان گرامی
کانال روشنفکران در نظردارد
@Roshanfkrane
برای استفاده بهتراز وقت و سلیقه و علاقه شما دوستان
مجموعه گروههای زیرمجموعه خود را معرفی کند
گروه خرد پژوهان
معرفی کتاب ،هنرهای هفتگانه ، موسیقی، شعر و بحث و نقد در زمینه های اجتماعی و فرهنگی و ...
برای ورود لمس کنید 👇
https://t.me/+UJnFvpqgvN5lYmRk
🌺🌺🌺🌺
گروه نظر :
استفاده از نظرات دوستان در مورد پستهایی که در کانال روشنفکران درج میشود
ارسال پست و چت کردن ممنوع است
https://t.me/+PGtrpGzBPUs1YWJk
🌺🌺🌺🌺
گروه فان :
همه چی آزاد
محیطی شاد و سرگرم کننده در اختیار اعضا
بدون توهین و بی احترامی
برای ورود لمس کنید 👇
https://t.me/+I6ySEro8CEllMWY0
🌺🌺🌺🌺
گروه حس شعر عشاق :
فضایی رومانتیک و عاشقانه برای شعر و احساسات....
https://t.me/+QBCicKuzjYdSJZ0q
🌹🌹🌹🌹
Telegram
روشنفکران
به نام حضرت دوست
که
همه عالم از اوست
خوش امدین
مهربانی بلوغ انسانیست
مواردمفیدعلمی وفرهنگی وتاریخی و اقتصادی و هنری وخبری و معرفی کتاب و نجوم و روانشناسی و اموزشی و قصه و رمان و فیلم و ورزشی و ...مدنظر است
روابط عمومی و مدیریت و تبلیغات👇
@Kamranmehrban
که
همه عالم از اوست
خوش امدین
مهربانی بلوغ انسانیست
مواردمفیدعلمی وفرهنگی وتاریخی و اقتصادی و هنری وخبری و معرفی کتاب و نجوم و روانشناسی و اموزشی و قصه و رمان و فیلم و ورزشی و ...مدنظر است
روابط عمومی و مدیریت و تبلیغات👇
@Kamranmehrban
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#داستان_فلاکت_کره_شمالی؛ چگونه کره شمالی تا این حد فقیر شد؟!
#حسين_میرزایی / چراز
روشنفکران
#جالب خلاصه ای ارزشمند از #تاریخ_معاصر
که نشان میدهد که چگونه #کره به دو بخش کره شمالی و کره جنوبی تقسیم شد ...
و
#کره_شمالی چطور در ابتدا یک کشور قدرتمند صنعتی و پیشرفته شد و تا دهه ۱۹۶۰
این وضعیت را حفظ کرد...
و چطور شد که از دهه ۱۹۹۰ میلادی تا به
امروز به چنین وضعیت فلاکت باری رسید...!
و
#کره_جنوبی که در ابتدا یک کشور عقب مانده از نظر صنعتی و وابسته به کشاورزی سنتی بود چطور با اتکا به دمکراسی و حمایت دولت های غربی و آمریکا به آرامی و حساب شده و با برنامهریزی، رشد کرد...
و به وضعیت افتخار آمیز امروز رسید....!
اهل #اندیشه حتما ویدیو را ببینید 👌
#تربیتی #اجتماعی #دانستنی
#سیاسی #دیکتاتوری #کمونیست #اقتصاد
@Roshanfkrane
#حسين_میرزایی / چراز
روشنفکران
#جالب خلاصه ای ارزشمند از #تاریخ_معاصر
که نشان میدهد که چگونه #کره به دو بخش کره شمالی و کره جنوبی تقسیم شد ...
و
#کره_شمالی چطور در ابتدا یک کشور قدرتمند صنعتی و پیشرفته شد و تا دهه ۱۹۶۰
این وضعیت را حفظ کرد...
و چطور شد که از دهه ۱۹۹۰ میلادی تا به
امروز به چنین وضعیت فلاکت باری رسید...!
و
#کره_جنوبی که در ابتدا یک کشور عقب مانده از نظر صنعتی و وابسته به کشاورزی سنتی بود چطور با اتکا به دمکراسی و حمایت دولت های غربی و آمریکا به آرامی و حساب شده و با برنامهریزی، رشد کرد...
و به وضعیت افتخار آمیز امروز رسید....!
اهل #اندیشه حتما ویدیو را ببینید 👌
#تربیتی #اجتماعی #دانستنی
#سیاسی #دیکتاتوری #کمونیست #اقتصاد
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ضرغامی و #داستان_جدید؛
اینبار توالت!
روشنفکران
#عزتالله_ضرغامی، وزیر گردشگری، در شبکه اجتماعی ایکس ویدیویی از سفرش به #تاجیکستان و بازدید از توالتهای یک مسجد در شهر دوشنبه منتشر کرد و با اشاره به خدمات و نظافت آن گفت:
«در ایران هیچ مسجد ما سرویسهای اینجا را ندارد. مدیریت تاجیکها در این زمینه برای مساجد ما درس است.»
پ ن :
هرچی بگیم از #طنز تلخ ماجرا کم میکنه!
با لمس # هشتگ ها (نوشته های آبی) به موضوعات مرتبط دسترسی خواهید داشت
#اجتماعی
@Roshanfkrane
اینبار توالت!
روشنفکران
#عزتالله_ضرغامی، وزیر گردشگری، در شبکه اجتماعی ایکس ویدیویی از سفرش به #تاجیکستان و بازدید از توالتهای یک مسجد در شهر دوشنبه منتشر کرد و با اشاره به خدمات و نظافت آن گفت:
«در ایران هیچ مسجد ما سرویسهای اینجا را ندارد. مدیریت تاجیکها در این زمینه برای مساجد ما درس است.»
پ ن :
هرچی بگیم از #طنز تلخ ماجرا کم میکنه!
با لمس # هشتگ ها (نوشته های آبی) به موضوعات مرتبط دسترسی خواهید داشت
#اجتماعی
@Roshanfkrane
مشت به دروازه قصر
تابستان بود، روزی بسیار گرم. همراه خواهرم در راه خانه از کنار دروازهای میگذشتیم. نمیدانم خواهرم عمدا یا از سر حواس پرتی مشتی به دروازه زد یا آن که فقط تهدید به زدن کرد اما ضربهای وارد نیاورد. صد گام آن سوتر، در سر پیچ جاده به چپ، دهکده آغاز میشد. دهکده نا آشنا بود، اما همین که از برابر نخستین خانه گذشتیم، کسانی، وحشت زده و از ترس قامت خمانده، در برابرمان ظاهر شدند و با تکان دستی دوستانه یا به قصد هشدار به سوی مان اشاره کردند ....
قصری را نشان دادند که از کنارش گذشته بودیم و مشتی را یاد آورمان شدند که خواهرم به دروازه زده بود. گفتند صاحبان قصر علیهمان اقامهی دعوا خواهند کرد، تحقیقات به زودی آغاز خواهد شد. من خود کاملا آرام ماندم و خواهرم را هم به آرامش فرا خواندم. چه بسا او اصلا مشتی به دروازه نزده بود، و فرضاً اگر هم زده بود، در هیچ نقطهای از دنیا کسی را به خاطر چنین کاری به محکمه نمیکشند. سعی کردم این مطلب را به آنانی هم که گردمان را گرفته بودند حالی کنم. همگی گفتههایم را شنیدند، اما خود ابراز نظری نکردند. چندی بعد گفتند، نه فقط خواهرم، که خود من هم در مقام برادر او در اتهام هستم. لبخندزنان سر جنباندم. همگی به سوی قصر سرگرداندیم، آنگونه که دودی را در دوردست نظاره میکنند و در انتظار آتش میمانند. راستی هم به زودی سوارانی را دیدیم که از دروازهی چار طاق گشودهی قصر به درون تاختند. گرد و خاک به هوا برخاست و همه چیز را در خود گرفت. تنها برق نیزههای بلند به چشم میآمد. گروه سواران هنوز به تمامی از دروازه به درون نرفته بودند که اسبها را برگرداندند و رو به سوی ما آوردند.
خواهرم را واداشتم از آنجا برود. گفتم به تنهایی موضوع را فیصله خواهم داد. خواهرم حاضر نبود تنهایم بگذارد. گفتم دست کم برود و لباس دیگری به تن کند تا با سر و وضع مناسب تری با آن اربابان رو به رو شود. سرانجام گفتهام را پذیرفت و گام در راه دراز خانه گذاشت. سواران لحظهای بعد به ما رسیدند. از بالای اسب سراغ خواهرم را گرفتند. بیمزده پاسخ داده شد که او فعلا در این مکان حضور ندارد، اما بعدا خواهد آمد. کم و بیش با بیاعتنایی از این پاسخ گذشتند. ظاهرا مهم این بود که مرا به چنگ آوردهاند. در میانشان دو تن از دیگران برتر مینمودند. یکی از آن دو قاضی بود، مردی جوان و پرجنب و جوش، و دیگری دستیار آرام او بود که آسمن نامیده میشد. از من خواستند وارد خانهی روستایی شوم. در حالی که سر میجنباندم و بند شلوارم را پس و پیش میکردم، زیر نگاه تیز اربابان به کندی راه افتادم. هنوز بر این گمان بودم که تنها کلامی خواهد توانست منِ شهری را در کمال عزت و احترام از دست این جماعت روستایی برهاند. اما چون از آستانهی خانهی روستایی به درون رفتم، قاضی، که به پیش جهیده بود و انتظارم را میکشید، گفت: «برای این مرد متأسفم.» بی هیچ شکی منظور او وضعی نبود که من در آن به سر میبردم. بلکه سخنش دربارهی آن چیزی بود که انتظارم را میکشید. آن چاردیواری بیشتر به سلول زندان میمانست تا به خانهای روستایی: سنگفرشهای بزرگ، دیوارهای تاریک لخت و عریان، جایی در دل دیوار حلقهای آهنی و در میانهی اتاق چیزی که از یک لحاظ به تختی ساده و از لحاظ دیگر به میز جراحی میمانست.
آیا هنوز امکان آن هست که مزهی هوایی جز هوای زندان را بچشم؟ جان کلام این پرسش است، یا بهتر آنکه بگویم، این پرسش میتوانست جان کلام باشد، اگر امکان رهاییام وجود میداشت.
#فرانتس_کافکا
#داستان
@Roshanfkrane
تابستان بود، روزی بسیار گرم. همراه خواهرم در راه خانه از کنار دروازهای میگذشتیم. نمیدانم خواهرم عمدا یا از سر حواس پرتی مشتی به دروازه زد یا آن که فقط تهدید به زدن کرد اما ضربهای وارد نیاورد. صد گام آن سوتر، در سر پیچ جاده به چپ، دهکده آغاز میشد. دهکده نا آشنا بود، اما همین که از برابر نخستین خانه گذشتیم، کسانی، وحشت زده و از ترس قامت خمانده، در برابرمان ظاهر شدند و با تکان دستی دوستانه یا به قصد هشدار به سوی مان اشاره کردند ....
قصری را نشان دادند که از کنارش گذشته بودیم و مشتی را یاد آورمان شدند که خواهرم به دروازه زده بود. گفتند صاحبان قصر علیهمان اقامهی دعوا خواهند کرد، تحقیقات به زودی آغاز خواهد شد. من خود کاملا آرام ماندم و خواهرم را هم به آرامش فرا خواندم. چه بسا او اصلا مشتی به دروازه نزده بود، و فرضاً اگر هم زده بود، در هیچ نقطهای از دنیا کسی را به خاطر چنین کاری به محکمه نمیکشند. سعی کردم این مطلب را به آنانی هم که گردمان را گرفته بودند حالی کنم. همگی گفتههایم را شنیدند، اما خود ابراز نظری نکردند. چندی بعد گفتند، نه فقط خواهرم، که خود من هم در مقام برادر او در اتهام هستم. لبخندزنان سر جنباندم. همگی به سوی قصر سرگرداندیم، آنگونه که دودی را در دوردست نظاره میکنند و در انتظار آتش میمانند. راستی هم به زودی سوارانی را دیدیم که از دروازهی چار طاق گشودهی قصر به درون تاختند. گرد و خاک به هوا برخاست و همه چیز را در خود گرفت. تنها برق نیزههای بلند به چشم میآمد. گروه سواران هنوز به تمامی از دروازه به درون نرفته بودند که اسبها را برگرداندند و رو به سوی ما آوردند.
خواهرم را واداشتم از آنجا برود. گفتم به تنهایی موضوع را فیصله خواهم داد. خواهرم حاضر نبود تنهایم بگذارد. گفتم دست کم برود و لباس دیگری به تن کند تا با سر و وضع مناسب تری با آن اربابان رو به رو شود. سرانجام گفتهام را پذیرفت و گام در راه دراز خانه گذاشت. سواران لحظهای بعد به ما رسیدند. از بالای اسب سراغ خواهرم را گرفتند. بیمزده پاسخ داده شد که او فعلا در این مکان حضور ندارد، اما بعدا خواهد آمد. کم و بیش با بیاعتنایی از این پاسخ گذشتند. ظاهرا مهم این بود که مرا به چنگ آوردهاند. در میانشان دو تن از دیگران برتر مینمودند. یکی از آن دو قاضی بود، مردی جوان و پرجنب و جوش، و دیگری دستیار آرام او بود که آسمن نامیده میشد. از من خواستند وارد خانهی روستایی شوم. در حالی که سر میجنباندم و بند شلوارم را پس و پیش میکردم، زیر نگاه تیز اربابان به کندی راه افتادم. هنوز بر این گمان بودم که تنها کلامی خواهد توانست منِ شهری را در کمال عزت و احترام از دست این جماعت روستایی برهاند. اما چون از آستانهی خانهی روستایی به درون رفتم، قاضی، که به پیش جهیده بود و انتظارم را میکشید، گفت: «برای این مرد متأسفم.» بی هیچ شکی منظور او وضعی نبود که من در آن به سر میبردم. بلکه سخنش دربارهی آن چیزی بود که انتظارم را میکشید. آن چاردیواری بیشتر به سلول زندان میمانست تا به خانهای روستایی: سنگفرشهای بزرگ، دیوارهای تاریک لخت و عریان، جایی در دل دیوار حلقهای آهنی و در میانهی اتاق چیزی که از یک لحاظ به تختی ساده و از لحاظ دیگر به میز جراحی میمانست.
آیا هنوز امکان آن هست که مزهی هوایی جز هوای زندان را بچشم؟ جان کلام این پرسش است، یا بهتر آنکه بگویم، این پرسش میتوانست جان کلام باشد، اگر امکان رهاییام وجود میداشت.
#فرانتس_کافکا
#داستان
@Roshanfkrane
🔴🔴سخنی با مسئولان قوه قضائیه و قضات محترم
✍ #شهابالدین_حائری_شیرازی
قوه قضائیه و قضات هر مملکت می توانند نقطه اتکا مردم در دادخواهی از حاکمیت باشند.
اگر قوه قضائیه استقلال داشته باشد می تواند با بازگذاشتن فضای نقد و حمایت از منتقدین و کسانی که اشکالات امور را بیان می کنند، مسیر را برای بهبود اوضاع باز نماید.
قوه قضائیه اگر مستقل نباشد، ضابطان امنیتی که عموما حقوق بگیر دستگاه اجرایی هستند می توانند با بستن فضای نقد، بر فسادها، خطاها، ظلم وتعدی ها، ناکارامدی ها، خلف وعده ها و....سرپوش بگذارند و نگذارند کسی حرفی به میان آورد که چرا چنین کردید؟ و قرار بود چنان شود و فلان پول کجا هزینه شد؟ و مردم چرا بدبخت تر شدند؟ و....
بستن فضای نقد نسبت به سیاستهای کلی نظام بزرگترین خیانت نسبت به مملکت و مردم و رهبری است.
سیاستهای کلی نظام نظیر استکبارستیزی، تمامیت زندگی مردم ومملکت و نظام را تحت الشعاع قرار داده.
خدمت به خلق خدا و رهبری این است که اشکالات این سیاستهای کلی بیان شود تا رفع شود.
جمود و غیرقابل انعطاف شدن سیاستهای کلی هر نظام سیاسی به مرگ آن نظام منجر خواهد شد.
این قوه قضائیه است که با حمایت از فضای نقد و بازی نخوردن از ضابطان و نیروهای امنیتی که گاه بجای کلاه، برای خوش خدمتی، سَر میاورند، می تواند ضامن بهبود اوضاع مملکت باشد.
عزیزان شما اولین آسیب بینندگان، در صورت بروز قهر و انقلاب هستید پس بیایید و با حمایت از فضای نقد اجازه دهید اصلاح اتفاق بیافتد نه انفجار و انقلابی که خشک و تر را خواهد سوخت.
22 اسفند 1402 شیراز
https://t.me/virayeshe_zehn
@Roshanfkrane
✍ #شهابالدین_حائری_شیرازی
قوه قضائیه و قضات هر مملکت می توانند نقطه اتکا مردم در دادخواهی از حاکمیت باشند.
اگر قوه قضائیه استقلال داشته باشد می تواند با بازگذاشتن فضای نقد و حمایت از منتقدین و کسانی که اشکالات امور را بیان می کنند، مسیر را برای بهبود اوضاع باز نماید.
قوه قضائیه اگر مستقل نباشد، ضابطان امنیتی که عموما حقوق بگیر دستگاه اجرایی هستند می توانند با بستن فضای نقد، بر فسادها، خطاها، ظلم وتعدی ها، ناکارامدی ها، خلف وعده ها و....سرپوش بگذارند و نگذارند کسی حرفی به میان آورد که چرا چنین کردید؟ و قرار بود چنان شود و فلان پول کجا هزینه شد؟ و مردم چرا بدبخت تر شدند؟ و....
بستن فضای نقد نسبت به سیاستهای کلی نظام بزرگترین خیانت نسبت به مملکت و مردم و رهبری است.
سیاستهای کلی نظام نظیر استکبارستیزی، تمامیت زندگی مردم ومملکت و نظام را تحت الشعاع قرار داده.
خدمت به خلق خدا و رهبری این است که اشکالات این سیاستهای کلی بیان شود تا رفع شود.
جمود و غیرقابل انعطاف شدن سیاستهای کلی هر نظام سیاسی به مرگ آن نظام منجر خواهد شد.
این قوه قضائیه است که با حمایت از فضای نقد و بازی نخوردن از ضابطان و نیروهای امنیتی که گاه بجای کلاه، برای خوش خدمتی، سَر میاورند، می تواند ضامن بهبود اوضاع مملکت باشد.
عزیزان شما اولین آسیب بینندگان، در صورت بروز قهر و انقلاب هستید پس بیایید و با حمایت از فضای نقد اجازه دهید اصلاح اتفاق بیافتد نه انفجار و انقلابی که خشک و تر را خواهد سوخت.
22 اسفند 1402 شیراز
https://t.me/virayeshe_zehn
@Roshanfkrane
Telegram
ویرایش ذهن | شهابالدین حائری شیرازی
نگاه محمدحسن(شهاب الدین)حائری شیرازی به مسائل روز
#داستان_زندگی
ارتباط با نویسنده:
@mhhaeri
حمایت از کانال
شماره کارت
۵۰۲۲۲۹۱۰۸۲۳۹۰۷۸۰
شبا
700120020000005285065052
به نام محمدحسن حائری
لینک کانال
https://t.me/virayeshe_zehn
لینگ گروه تدریس
https://t.me
#داستان_زندگی
ارتباط با نویسنده:
@mhhaeri
حمایت از کانال
شماره کارت
۵۰۲۲۲۹۱۰۸۲۳۹۰۷۸۰
شبا
700120020000005285065052
به نام محمدحسن حائری
لینک کانال
https://t.me/virayeshe_zehn
لینگ گروه تدریس
https://t.me
https://t.me/Roshanfkrane
این کانال را به دوستان اندیشمند خود هدیه دهید
برای استفاده بهتر و راحت تر از کانال حتما این متن را بخوانید
از معدود کانال های مفید و فرهنگی حمایت کنیم
#توجه #اطلاعیه #آموزشی #روشنفکران
درود و مهر به روشنفکران بزرگوار
این کانال بصورت یک #مجله و #روزنامه
دیجیتالی اداره میشه...
که دارای صفحه های متنوعی میباشد
شما با لمس هشتک# میتوانید صفحه های مورد علاقه خود را دیدن کنید
مثال
اگر به خبر علاقه دارید با
لمس هشتگ 👈 #خبر
میتوانید از صفحه خبرها دیدن کنید
بعد لمس #خبر
دو فلش کوچک در پایین یا بالای صفحه گوشیتان پیدا میشود که با لمس انها به خبر قبل یا بعد میروید
وپست های دیگر را نمیبینید
این کار را با همه هشتگ های زیر میتوانید انجام دهید و از صفحه مورد علاقه دیدن کنید
به علت حجم زیاد پست در هر روز و دستیابی راحت تر و استفاده مفید تر از وقت شما همراهمان گرامی این کار به صورت منظم و دقیق انجام میشود
این هشتگ ها👇 در واقع هر کدام یک بخش یا صفحه از روزنامه روشنفکران میباشد👇
#جذاب ویدیو ها و مطالب جذاب
#جالب
#طنز مطالب و ویدیوهای خنده دار
#کلام_بزرگان
#داستان #حکایت #داستانک
#خبر_جاده
#خبر_هوا
#فرازمینی ها
#نجوم (اطلاعات به روز کهکشانی)
#فرهنگ
#شعر
#مستند های عالی و دوست داشتنی
#علمی
#تاریخ
#خرافات #افسانه
#اندیشه
#سیاسی
#معرفی(هم میهنان افتخار افرین)
#هنر
#موسیقی ( ترانه و آهنگ و موزیک)
#اقتصاد
#اجتماعی(اسیب شناسی اجتماعی...)
#روانشناسی
#حوادث
#دانستنی (دانستنیها)
#تربیتی(مسایل مهم تربیتی و رفتاری)
#پرورشی(مسایل مهم پرورشی فرزندان)
#کودک(کمک آموزشی برای والدین)
#پزشکی (درمانی و پیشگیری و دارو...)
#آموزشی( #آموزش موارد مهم و کاربردی)
#ورزش
#حیوانات (حیات وحش وموارد مربوط)
#طبیعت
#قصه (هرشب قصه کودکانه و لالایی)
#فیلم ( فیلم سینمایی کم حجم)
#مفهومی
#سرگرمی
#باستان (حقایق و موضوعات باستانی)
#گردشگری (معرفی محل های گردشگری)
#خودرو
#صنعتی
#فناوری(معرفی تازه ها و برترین ها در جهان)
#تصادف
#حقوقی (مسایل و توضیح قانون اساسی کشور)
#ارسالی (اشتراک گذاری مطالب شما
عکس و ویدیو و خبر و نظر...) مطالب ارسالی را نه تایید میکنیم نه تکذیب صرفا جهت اشتراک
#برنامه (برنامه های گوشی و لپ تاب)
#کتاب (کتابهای جذاب و کودکانه و تاریخی و ..)
#صوتی ( کتاب صوتی و مطالب شنیدنی )
#هشدار(جلوگیری از کلاهبرداری و خطر...)
#مناسبت ( زادروز ها و درگذشت ها و مناسبت های روز)
#مذهبی
#دلنوشته
#کتاب #کتاب_صوتی #نمایشنامه
#تیکه_کتاب #بریده_ای_از_کتاب
#یک_دقیقه_مطالعه
#دکلمه
#حال_خوب #مهربانی
چون همه این👆 موضوعات را در یک کانال گرداوری میکنیم ، شما به کانال های مختلف نیاز ندارید
🌺
کانالی پر پست و بروز و پاسخگو بدون دروغ...
برای سهولت و استفاده بهتر از زمان
میتوانید موضوع مورد علاقه خود را در کانال سرچ کنید
نام کتاب مورد نظرتان در کانال بدون هشتگ و یا با هشتگ سرچ کنید اگر نبود درخواست کنید👇
( @Kamranmehrban )
ای دی ارتباط با :
مدیریت
روابط عمومی و درخواست☝️
پیام گیر ما برای ارسال نظر و مطالب☝️
نیازمندی های خود را درخواست کنید
تا برای شما به اشتراک بگذاریم.
از ما انتقاد کنید و پیشنهاد بدین🙏🌺
کلیپ ها و ویدیو های برگزیده و پربیننده از شبکه های مجازی و غیره . . .
را در کانال روشنفکران ببینید
حتما بازدید کنید اگر جالب نبود میتوانید ترک کنید🙏😊🌺
این کانال رو به کسانی که دوست دارید معرفی کنید واقعا مفیداست👌
ای دی کانال را لمس کنید👇
🆔👉 @Roshanfkrane ✍
و سپس
کلمه join
یا
پیوستن
را پایین صفحه گوشی تان لمس کنید
🌺🌹
همه ایران سرای ماست
حضورتان نشانه لطف شماست🙏😍🌺
@Roshanfkrane
دوستان و همراهان گرامی
کانال روشنفکران در نظردارد
@Roshanfkrane
برای استفاده بهتراز وقت و سلیقه و علاقه شما دوستان
مجموعه گروههای زیرمجموعه خود را معرفی کند
گروه خرد پژوهان
معرفی کتاب ،هنرهای هفتگانه ، موسیقی، شعر و بحث و نقد در زمینه های اجتماعی و فرهنگی و ...
برای ورود لمس کنید 👇
https://t.me/+UJnFvpqgvN5lYmRk
🌺🌺🌺🌺
گروه نظر :
استفاده از نظرات دوستان در مورد پستهایی که در کانال روشنفکران درج میشود
ارسال پست و چت کردن ممنوع است
https://t.me/+PGtrpGzBPUs1YWJk
🌺🌺🌺🌺
گروه فان :
همه چی آزاد
محیطی شاد و سرگرم کننده در اختیار اعضا
بدون توهین و بی احترامی
برای ورود لمس کنید 👇
https://t.me/+I6ySEro8CEllMWY0
🌺🌺🌺🌺
گروه حس شعر عشاق :
فضایی رومانتیک و عاشقانه برای شعر و احساسات....
https://t.me/+QBCicKuzjYdSJZ0q
🌹🌹🌹🌹
این کانال را به دوستان اندیشمند خود هدیه دهید
برای استفاده بهتر و راحت تر از کانال حتما این متن را بخوانید
از معدود کانال های مفید و فرهنگی حمایت کنیم
#توجه #اطلاعیه #آموزشی #روشنفکران
درود و مهر به روشنفکران بزرگوار
این کانال بصورت یک #مجله و #روزنامه
دیجیتالی اداره میشه...
که دارای صفحه های متنوعی میباشد
شما با لمس هشتک# میتوانید صفحه های مورد علاقه خود را دیدن کنید
مثال
اگر به خبر علاقه دارید با
لمس هشتگ 👈 #خبر
میتوانید از صفحه خبرها دیدن کنید
بعد لمس #خبر
دو فلش کوچک در پایین یا بالای صفحه گوشیتان پیدا میشود که با لمس انها به خبر قبل یا بعد میروید
وپست های دیگر را نمیبینید
این کار را با همه هشتگ های زیر میتوانید انجام دهید و از صفحه مورد علاقه دیدن کنید
به علت حجم زیاد پست در هر روز و دستیابی راحت تر و استفاده مفید تر از وقت شما همراهمان گرامی این کار به صورت منظم و دقیق انجام میشود
این هشتگ ها👇 در واقع هر کدام یک بخش یا صفحه از روزنامه روشنفکران میباشد👇
#جذاب ویدیو ها و مطالب جذاب
#جالب
#طنز مطالب و ویدیوهای خنده دار
#کلام_بزرگان
#داستان #حکایت #داستانک
#خبر_جاده
#خبر_هوا
#فرازمینی ها
#نجوم (اطلاعات به روز کهکشانی)
#فرهنگ
#شعر
#مستند های عالی و دوست داشتنی
#علمی
#تاریخ
#خرافات #افسانه
#اندیشه
#سیاسی
#معرفی(هم میهنان افتخار افرین)
#هنر
#موسیقی ( ترانه و آهنگ و موزیک)
#اقتصاد
#اجتماعی(اسیب شناسی اجتماعی...)
#روانشناسی
#حوادث
#دانستنی (دانستنیها)
#تربیتی(مسایل مهم تربیتی و رفتاری)
#پرورشی(مسایل مهم پرورشی فرزندان)
#کودک(کمک آموزشی برای والدین)
#پزشکی (درمانی و پیشگیری و دارو...)
#آموزشی( #آموزش موارد مهم و کاربردی)
#ورزش
#حیوانات (حیات وحش وموارد مربوط)
#طبیعت
#قصه (هرشب قصه کودکانه و لالایی)
#فیلم ( فیلم سینمایی کم حجم)
#مفهومی
#سرگرمی
#باستان (حقایق و موضوعات باستانی)
#گردشگری (معرفی محل های گردشگری)
#خودرو
#صنعتی
#فناوری(معرفی تازه ها و برترین ها در جهان)
#تصادف
#حقوقی (مسایل و توضیح قانون اساسی کشور)
#ارسالی (اشتراک گذاری مطالب شما
عکس و ویدیو و خبر و نظر...) مطالب ارسالی را نه تایید میکنیم نه تکذیب صرفا جهت اشتراک
#برنامه (برنامه های گوشی و لپ تاب)
#کتاب (کتابهای جذاب و کودکانه و تاریخی و ..)
#صوتی ( کتاب صوتی و مطالب شنیدنی )
#هشدار(جلوگیری از کلاهبرداری و خطر...)
#مناسبت ( زادروز ها و درگذشت ها و مناسبت های روز)
#مذهبی
#دلنوشته
#کتاب #کتاب_صوتی #نمایشنامه
#تیکه_کتاب #بریده_ای_از_کتاب
#یک_دقیقه_مطالعه
#دکلمه
#حال_خوب #مهربانی
چون همه این👆 موضوعات را در یک کانال گرداوری میکنیم ، شما به کانال های مختلف نیاز ندارید
🌺
کانالی پر پست و بروز و پاسخگو بدون دروغ...
برای سهولت و استفاده بهتر از زمان
میتوانید موضوع مورد علاقه خود را در کانال سرچ کنید
نام کتاب مورد نظرتان در کانال بدون هشتگ و یا با هشتگ سرچ کنید اگر نبود درخواست کنید👇
( @Kamranmehrban )
ای دی ارتباط با :
مدیریت
روابط عمومی و درخواست☝️
پیام گیر ما برای ارسال نظر و مطالب☝️
نیازمندی های خود را درخواست کنید
تا برای شما به اشتراک بگذاریم.
از ما انتقاد کنید و پیشنهاد بدین🙏🌺
کلیپ ها و ویدیو های برگزیده و پربیننده از شبکه های مجازی و غیره . . .
را در کانال روشنفکران ببینید
حتما بازدید کنید اگر جالب نبود میتوانید ترک کنید🙏😊🌺
این کانال رو به کسانی که دوست دارید معرفی کنید واقعا مفیداست👌
ای دی کانال را لمس کنید👇
🆔👉 @Roshanfkrane ✍
و سپس
کلمه join
یا
پیوستن
را پایین صفحه گوشی تان لمس کنید
🌺🌹
همه ایران سرای ماست
حضورتان نشانه لطف شماست🙏😍🌺
@Roshanfkrane
دوستان و همراهان گرامی
کانال روشنفکران در نظردارد
@Roshanfkrane
برای استفاده بهتراز وقت و سلیقه و علاقه شما دوستان
مجموعه گروههای زیرمجموعه خود را معرفی کند
گروه خرد پژوهان
معرفی کتاب ،هنرهای هفتگانه ، موسیقی، شعر و بحث و نقد در زمینه های اجتماعی و فرهنگی و ...
برای ورود لمس کنید 👇
https://t.me/+UJnFvpqgvN5lYmRk
🌺🌺🌺🌺
گروه نظر :
استفاده از نظرات دوستان در مورد پستهایی که در کانال روشنفکران درج میشود
ارسال پست و چت کردن ممنوع است
https://t.me/+PGtrpGzBPUs1YWJk
🌺🌺🌺🌺
گروه فان :
همه چی آزاد
محیطی شاد و سرگرم کننده در اختیار اعضا
بدون توهین و بی احترامی
برای ورود لمس کنید 👇
https://t.me/+I6ySEro8CEllMWY0
🌺🌺🌺🌺
گروه حس شعر عشاق :
فضایی رومانتیک و عاشقانه برای شعر و احساسات....
https://t.me/+QBCicKuzjYdSJZ0q
🌹🌹🌹🌹
Telegram
روشنفکران
به نام حضرت دوست
که
همه عالم از اوست
خوش امدین
مهربانی بلوغ انسانیست
مواردمفیدعلمی وفرهنگی وتاریخی و اقتصادی و هنری وخبری و معرفی کتاب و نجوم و روانشناسی و اموزشی و قصه و رمان و فیلم و ورزشی و ...مدنظر است
روابط عمومی و مدیریت و تبلیغات👇
@Kamranmehrban
که
همه عالم از اوست
خوش امدین
مهربانی بلوغ انسانیست
مواردمفیدعلمی وفرهنگی وتاریخی و اقتصادی و هنری وخبری و معرفی کتاب و نجوم و روانشناسی و اموزشی و قصه و رمان و فیلم و ورزشی و ...مدنظر است
روابط عمومی و مدیریت و تبلیغات👇
@Kamranmehrban
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از هوش مصنوعی خواستم اگر بخواهد یک درس ارزشمند در زندگی به من بدهد، چه می گوید! این داستان را برای من فرستاد که باید با طلا نوشت و روزی چند بار دید.
#جالب #داستان
@Roshanfkrane
#جالب #داستان
@Roshanfkrane
🟣 علم و مال و منصب و جاه و قرآن
روستایی ساده دلی که از مال دنیا فقط سه خر به او به ارث رسیده از قضا یک روز آن سه میراث گران بها گم کرد و از هر کوی برزن به دنبال آن زبان بستگان برخاست. بعد از نیم روزی به روستایی رسید که مردمانش از برای صلاه ظهر بر لب حوض مسجد وضو می ساختند . با خود اندیشید بهتر آن است که به ملای ده درد گم کردگان عزیزتر از جان خود را واگویم بلکه افاقه ای نماید.
ملای ده چون سخن روستایی ساده دل را شنید گفت: دوست عزیز گوشه ای بنشین تا به جماعت حکایت گم کردگانت گویم.
🔻ملای ده آدم صاحب دلی بود چون چهار رکعت نماز گزارد بین دو نماز با نام و یاد خدا و توصیه به رعایت تقوا از نهی ها و امر ها سخن ها گفت تا به این رسید که:
ای مردم کدام یک از شما مال دنیا را دوست ندارد!
یکی از آن میان برخاست که ؛ من دوست ندارم
دگر بار گفت: و کدام یک از شما شهرت و مقام را دوست ندارد،
فردی دیگر از جماعت نماز گزار از میان جمع برخاست که؛ من دوست ندارم.
ملا برای بار سوم گفت: و کدام یک از شما دنیا را به خاطر عقبی دوست ندارد!
نفر سومی از میان جمع برخاست که: من دوست ندارم.
ملا رو به روستایی ساده دل کرد و گفت: دوست عزیز این همان سه خر جناب عالی است، در اختیار شماست آن ها را با خود بردار و ببر!
در کلیله و دمنه؛ اهل دنیا جویان سه رتبه اند:
فراخی معیشت، رفعت منزلت، و رسیدن به ثواب آخرت
🔸انسان حریص است.
١- دنبال به دست آوردن و افزونی قدرت است.
🔹در مسئله خلقت آدم ابوالبشر که معنی گناه، اشتباه، و تخلف در ضمیر و محیط پاکش نمی دانست. ابلیس رجیم، با وعده جاودانگی و قدرت وی را فریفت.
🔹در داستان خسرو و شیرین نظامی به نکته ظریفی در باره قدرت بر می خوریم که نشان می دهد کشش قدرت حتی از جاذبه ی عشق [ آن هم عشق افسانه ای] قوی تر است.
ماجرا این است که خسرو- ولیعهد ایران- نوه انوشیروان عادل، به دنبال عشق پرشور شیرین- شاهزاده ارمنستان- به این دیار می رود. هنوز شیرین را نایافته خبر مرگ شاه(هرمز) به او می رسد، همراه با پیام رسان ملک که:
''چو سالار جهان چشم از جهان بست
به سالاری ترا باید میان بست''
خسرو با شنیدن خبر مرگ پدر و پیام بندگان دایر بر دعوت به فرمانروایی، شتابان آهنگ پایتخت کرد. و این نتیجه گیری پر معنی و «شیرین» نظامی:
''دلش گرچه به شیرین مبتلا بود
به ترک مملکت گفتن خطا بود''
٢- در پی کسب ثروت و لذت است.
''و او علاقه شدید به مال دارد!''
(عادیات،٨)
''بدان کمر نرسد دست هر گدا حافظ
خزانه ای به کف آور ز گنج قارون بیش''
حکیم توس می سراید:
''سر تخت شاهی بپیچد سه کار
نخستین؛ زِ بیدادگر شهریار
دگر آنک بیسود را برکشد
ز مرد هنرمند سر درکشد
سه دیگر که با گنج خویشی کند
به دینار کوشد که بیشی کند''
٣-فرصت طلب و هراس دارد.
این دو سبب می گردد که ریاپیشه گردد. ریاکاری در جامعه ای شکل می گیرد که افراد آن جامعه تحت سیطره یک ایدئولوژی سیاسی مذهبی بوده و هدف آنان رسیدن به محیط دایره قدرت برای دیده شدن توسط مرکز قدرت و کسب ثروت و لذت است. بدین منظور دین را بازیچه و ابزار قرار می دهند.
''آتشِ زهد و ریا خرمنِ دین خواهد سوخت
حافظ این خرقهٔ پشمینه بینداز و برو''
🔸از این خاستگاه است که مولانا در مذمت حریص بودن انسان های بد ذات در برابر علم(به تعبیر فوکو: دانش قدرت است.) و مقام و ریا می فرماید:
" علم و مال و منصب و جاه و قران
فتنه آمد در کف بد گوهران "
آری آدمی این چنین است. حرص و هراس دارد. حرص برای به دست آوردن قدرت و هراس برای از دست آن، استبدادگرایی از این سرچشمه می گیرد. و این نیز در اندیشه مولانا، کارکرد نفس بدفرمای (امارة بالسوء) یا همان خصم درون است.
" دشمنی داری چنین در سرّ خویش
مانع عقل است و خصم جان و کیش''
🖌دکتر #ع_پرویزی
#داستان #مفهومی #اندیشه
@Roshanfkrane
روستایی ساده دلی که از مال دنیا فقط سه خر به او به ارث رسیده از قضا یک روز آن سه میراث گران بها گم کرد و از هر کوی برزن به دنبال آن زبان بستگان برخاست. بعد از نیم روزی به روستایی رسید که مردمانش از برای صلاه ظهر بر لب حوض مسجد وضو می ساختند . با خود اندیشید بهتر آن است که به ملای ده درد گم کردگان عزیزتر از جان خود را واگویم بلکه افاقه ای نماید.
ملای ده چون سخن روستایی ساده دل را شنید گفت: دوست عزیز گوشه ای بنشین تا به جماعت حکایت گم کردگانت گویم.
🔻ملای ده آدم صاحب دلی بود چون چهار رکعت نماز گزارد بین دو نماز با نام و یاد خدا و توصیه به رعایت تقوا از نهی ها و امر ها سخن ها گفت تا به این رسید که:
ای مردم کدام یک از شما مال دنیا را دوست ندارد!
یکی از آن میان برخاست که ؛ من دوست ندارم
دگر بار گفت: و کدام یک از شما شهرت و مقام را دوست ندارد،
فردی دیگر از جماعت نماز گزار از میان جمع برخاست که؛ من دوست ندارم.
ملا برای بار سوم گفت: و کدام یک از شما دنیا را به خاطر عقبی دوست ندارد!
نفر سومی از میان جمع برخاست که: من دوست ندارم.
ملا رو به روستایی ساده دل کرد و گفت: دوست عزیز این همان سه خر جناب عالی است، در اختیار شماست آن ها را با خود بردار و ببر!
در کلیله و دمنه؛ اهل دنیا جویان سه رتبه اند:
فراخی معیشت، رفعت منزلت، و رسیدن به ثواب آخرت
🔸انسان حریص است.
١- دنبال به دست آوردن و افزونی قدرت است.
🔹در مسئله خلقت آدم ابوالبشر که معنی گناه، اشتباه، و تخلف در ضمیر و محیط پاکش نمی دانست. ابلیس رجیم، با وعده جاودانگی و قدرت وی را فریفت.
🔹در داستان خسرو و شیرین نظامی به نکته ظریفی در باره قدرت بر می خوریم که نشان می دهد کشش قدرت حتی از جاذبه ی عشق [ آن هم عشق افسانه ای] قوی تر است.
ماجرا این است که خسرو- ولیعهد ایران- نوه انوشیروان عادل، به دنبال عشق پرشور شیرین- شاهزاده ارمنستان- به این دیار می رود. هنوز شیرین را نایافته خبر مرگ شاه(هرمز) به او می رسد، همراه با پیام رسان ملک که:
''چو سالار جهان چشم از جهان بست
به سالاری ترا باید میان بست''
خسرو با شنیدن خبر مرگ پدر و پیام بندگان دایر بر دعوت به فرمانروایی، شتابان آهنگ پایتخت کرد. و این نتیجه گیری پر معنی و «شیرین» نظامی:
''دلش گرچه به شیرین مبتلا بود
به ترک مملکت گفتن خطا بود''
٢- در پی کسب ثروت و لذت است.
''و او علاقه شدید به مال دارد!''
(عادیات،٨)
''بدان کمر نرسد دست هر گدا حافظ
خزانه ای به کف آور ز گنج قارون بیش''
حکیم توس می سراید:
''سر تخت شاهی بپیچد سه کار
نخستین؛ زِ بیدادگر شهریار
دگر آنک بیسود را برکشد
ز مرد هنرمند سر درکشد
سه دیگر که با گنج خویشی کند
به دینار کوشد که بیشی کند''
٣-فرصت طلب و هراس دارد.
این دو سبب می گردد که ریاپیشه گردد. ریاکاری در جامعه ای شکل می گیرد که افراد آن جامعه تحت سیطره یک ایدئولوژی سیاسی مذهبی بوده و هدف آنان رسیدن به محیط دایره قدرت برای دیده شدن توسط مرکز قدرت و کسب ثروت و لذت است. بدین منظور دین را بازیچه و ابزار قرار می دهند.
''آتشِ زهد و ریا خرمنِ دین خواهد سوخت
حافظ این خرقهٔ پشمینه بینداز و برو''
🔸از این خاستگاه است که مولانا در مذمت حریص بودن انسان های بد ذات در برابر علم(به تعبیر فوکو: دانش قدرت است.) و مقام و ریا می فرماید:
" علم و مال و منصب و جاه و قران
فتنه آمد در کف بد گوهران "
آری آدمی این چنین است. حرص و هراس دارد. حرص برای به دست آوردن قدرت و هراس برای از دست آن، استبدادگرایی از این سرچشمه می گیرد. و این نیز در اندیشه مولانا، کارکرد نفس بدفرمای (امارة بالسوء) یا همان خصم درون است.
" دشمنی داری چنین در سرّ خویش
مانع عقل است و خصم جان و کیش''
🖌دکتر #ع_پرویزی
#داستان #مفهومی #اندیشه
@Roshanfkrane
🔴 در دادگاه ویژه چه گذشت
✍#شهابالدین_حائری_شیرازی
دادستان خبر ارسال پرونده جدیدی از اداره اطلاعات استان فارس به واسطه متنهای انتقادی منتشر شده اخیرم در کانال ویرایش ذهن داد و به اصطلاح تفهیم به بنده شد که علاوه بر پرونده سابق که به دو سال حبس تعلیقی و سه سال منع از ملبس شدن به لباس روحانیت تعلیقی و بستن کانال تلگرامی ویرایش ذهن محکوم شده بودم مجددا پرونده ای بابت روشنگری هایم و نقدهایم به سیاستهای مملکت برایم تشکیل و مجددا به تشویش اذهان و تخریب نظام متهم شده ام.
طبعا روال کار شنیدن توضیحات بنده توسط دادستان بود که شنیدند و قانع نشدند و به دادگاه ارجاع داده شد جهت ادامه مراحل دادرسی.
نکته تعجب آور، وقت و زمان و تمرکزی بود که اداره کل اطلاعات برای بستن دهان منتقدین صرف می کند، بماند که از دولت پزشکیان که خودش هم زخم خورده همین پرونده سازیها بوده چنین توقعی نمی رفت.
اداره کل اطلاعات تقریبا تمام متنهای چند ماه اخیر بنده را مصداق تشویش اذهان دانسته و پرونده تشکیل داده بود، چرا؟
مگر همین قسم انتقادها در کشورهایی که آزادی بیان در آنها نهادینه شده موجب کشف به موقع خطاها در سیاستها و عملکرد جکمرانی نمی شود؟
اگر واقعا پاسخی به انتقادهای امثال بنده هست چه ناکامی و سختی بر شما تحمیل می شود با نقد امثال بنده؟
اگر پاسخی نیست برای انتقاد ما، چرا به جای اصلاح سیاستها که اتفاقا به بهتر شدن کیفیت حکمرانی و رضایت خلق و پایداری نظام منجر می شود ما را تحت فشار قرار می دهید؟!
نکته آخر اینکه کیفیت بد حکمرانی با تعریف و تمجیدهای چهار تا حقوق بگیر اجیر و ذلیل، خوب نخواهد شد.
شجاعت می خواهد که به جای تو دهنی زدن به انسانهای صادق و خیر خواه، مسیر خطا را در سیاستگزاری اصلاح کنند.
عصر 24 مهر 1403 شیراز
https://t.me/virayeshe_zehn
@Roshanfkrane
✍#شهابالدین_حائری_شیرازی
دادستان خبر ارسال پرونده جدیدی از اداره اطلاعات استان فارس به واسطه متنهای انتقادی منتشر شده اخیرم در کانال ویرایش ذهن داد و به اصطلاح تفهیم به بنده شد که علاوه بر پرونده سابق که به دو سال حبس تعلیقی و سه سال منع از ملبس شدن به لباس روحانیت تعلیقی و بستن کانال تلگرامی ویرایش ذهن محکوم شده بودم مجددا پرونده ای بابت روشنگری هایم و نقدهایم به سیاستهای مملکت برایم تشکیل و مجددا به تشویش اذهان و تخریب نظام متهم شده ام.
طبعا روال کار شنیدن توضیحات بنده توسط دادستان بود که شنیدند و قانع نشدند و به دادگاه ارجاع داده شد جهت ادامه مراحل دادرسی.
نکته تعجب آور، وقت و زمان و تمرکزی بود که اداره کل اطلاعات برای بستن دهان منتقدین صرف می کند، بماند که از دولت پزشکیان که خودش هم زخم خورده همین پرونده سازیها بوده چنین توقعی نمی رفت.
اداره کل اطلاعات تقریبا تمام متنهای چند ماه اخیر بنده را مصداق تشویش اذهان دانسته و پرونده تشکیل داده بود، چرا؟
مگر همین قسم انتقادها در کشورهایی که آزادی بیان در آنها نهادینه شده موجب کشف به موقع خطاها در سیاستها و عملکرد جکمرانی نمی شود؟
اگر واقعا پاسخی به انتقادهای امثال بنده هست چه ناکامی و سختی بر شما تحمیل می شود با نقد امثال بنده؟
اگر پاسخی نیست برای انتقاد ما، چرا به جای اصلاح سیاستها که اتفاقا به بهتر شدن کیفیت حکمرانی و رضایت خلق و پایداری نظام منجر می شود ما را تحت فشار قرار می دهید؟!
نکته آخر اینکه کیفیت بد حکمرانی با تعریف و تمجیدهای چهار تا حقوق بگیر اجیر و ذلیل، خوب نخواهد شد.
شجاعت می خواهد که به جای تو دهنی زدن به انسانهای صادق و خیر خواه، مسیر خطا را در سیاستگزاری اصلاح کنند.
عصر 24 مهر 1403 شیراز
https://t.me/virayeshe_zehn
@Roshanfkrane
Telegram
ویرایش ذهن | شهابالدین حائری شیرازی
نگاه محمدحسن(شهاب الدین)حائری شیرازی به مسائل روز
#داستان_زندگی
ارتباط با نویسنده:
@mhhaeri
حمایت از کانال
شماره کارت
۵۰۲۲۲۹۱۰۸۲۳۹۰۷۸۰
شبا
700120020000005285065052
به نام محمدحسن حائری
لینک کانال
https://t.me/virayeshe_zehn
لینگ گروه تدریس
https://t.me
#داستان_زندگی
ارتباط با نویسنده:
@mhhaeri
حمایت از کانال
شماره کارت
۵۰۲۲۲۹۱۰۸۲۳۹۰۷۸۰
شبا
700120020000005285065052
به نام محمدحسن حائری
لینک کانال
https://t.me/virayeshe_zehn
لینگ گروه تدریس
https://t.me
Baoo, [Oct 22, 2024 at 2:45 PM]
نام تابلو:
*حقیقتی که از چاه بیرون آمد*
*اثر ژان لئون ژروم، ۱۸۹*
یک داستان قدیم اروپایی هست که اینگونه شروع میشه.. روزی دروغ به حقیقت گفت: "بیا با هم حمام کنیم، آب چاه خیلی خوب است". حقیقت که هنوز مشکوک بود، آب را آزمایش کرد و متوجه شد که واقعاً خوب است. پس برهنه شدند و آبتنی کردند. اما ناگهان دروغ از آب بیرون پرید و با پوشیدن لباس حقیقت گریخت. حقیقت خشمگین از چاه بیرون آمد تا لباسش را پس بگیرد. اما جهان، با دیدن حقیقت برهنه، با خشم و تحقیر به او نگاه کرد. بیچاره حقیقت به چاه بازگشت و برای همیشه ناپدید شد و شرم خود را پنهان کرد. از آن زمان، دروغ در سراسر جهان می چرخد، با لباس حقیقت، و جامعه بسیار خوشحال است.. زیرا جهان هیچ تمایلی به شناخت حقیقت عریان ندارد..
#داستان #نقاشی
@Roshanfkrane
نام تابلو:
*حقیقتی که از چاه بیرون آمد*
*اثر ژان لئون ژروم، ۱۸۹*
یک داستان قدیم اروپایی هست که اینگونه شروع میشه.. روزی دروغ به حقیقت گفت: "بیا با هم حمام کنیم، آب چاه خیلی خوب است". حقیقت که هنوز مشکوک بود، آب را آزمایش کرد و متوجه شد که واقعاً خوب است. پس برهنه شدند و آبتنی کردند. اما ناگهان دروغ از آب بیرون پرید و با پوشیدن لباس حقیقت گریخت. حقیقت خشمگین از چاه بیرون آمد تا لباسش را پس بگیرد. اما جهان، با دیدن حقیقت برهنه، با خشم و تحقیر به او نگاه کرد. بیچاره حقیقت به چاه بازگشت و برای همیشه ناپدید شد و شرم خود را پنهان کرد. از آن زمان، دروغ در سراسر جهان می چرخد، با لباس حقیقت، و جامعه بسیار خوشحال است.. زیرا جهان هیچ تمایلی به شناخت حقیقت عریان ندارد..
#داستان #نقاشی
@Roshanfkrane