نقدآگین
10.5K subscribers
2.65K photos
1.76K videos
65 files
4.68K links
«حقیقت، خواستار نقد است؛ نه مدح»
— بررسی پدیدارهای فرهنگی با رویکردی انتقادی

🔗 نقدآگين در پلتفرم‌ها:
t.me/Naqdagin/6435
⚡️⚡️توضیح ضروری:
t.me/Naqdagin/6155
Download Telegram
📘افسانهٔ تحریف‌ناپذیری قرآن

✍️#دیوانگیر
(۱/۲)

قرن‌هاست که مسلمان‌زادگان به تحریف‌ناپذیر بودن قران می‌بالند و آن را نشانهٔ معجزه بودن قران می‌پندارند؛

🔻 اما هیچ نشانه‌ای متقن وجود ندارد و نمی‌توان هم فراهم آورد تا نشان دهد حتّا یک آیه از قران چه فرقی بنیادین با یک جملهٔ عربی فصیح دارد؟

همین مساله، سبب شده که ملّایان مسلمان که تنها ذی‌نفعان «معجزه شمردن» قرآن هستند، حقّ ادعای انحصاری در باب منحصربفرد بودن آیات قرآن را در اختیار داشته باشند و به عوام‌الناس اعلام کنند «هیچ‌کس نتوانسته است، آیه‌ای مانند قران بیاورد»؛ چنین نگاه بستهٔ آدم‌هایی که قرار است خودشان مرجع قومی در اندیشیدن باشند، گویای این حقیقت است که جماعت عوام مسلمان سقف اندیشیدنشان تا چه پایه بلند خواهد بود؟!

باری هیچ راه و ابزاری برای ما عوام‌الناس مسلمان در دسترس وجود نداشت تا ادعای معجزه بودن قران را محک بزنیم؛ لاجَرم به آن معتقد شدیم، چون این تنها راه باقیمانده‌ای بود که می‌توانست غرور، تعصب و هویت دینیمان را پا برجا نگه دارد!
مثل اینکه فاکت‌های موجود در مورد عظمت قوم ایرانی را پیوسته برای خودمان تکرار کنیم و از ناسیونالیسم خودمان لذت ببریم.

اما وقتی خودمان را از سیطرهٔ ادعای «معجزه بودن قرآن» بیرون می‌کشیم، با یک دسته سوالات جدی روبرو می‌شویم که هرگز به ذهن «روحانیونِ علّامه‌های ما» اعم از علّامهٔ طباطبایی، طوسی، طبرسی و امام غزالی نرسیده بود.

و برای اینکه احیاناً به ذهن کسی هم این دسته سوالات خطور نکند، یک حکم فقهی بنام سبّ‌نبی و ارتداد گذاشته بودند که مانند آنچه علمای حلب بر شیخ اشراق آوردند، صاحب سوال را از ریشه بیرون کشیده و نابودش کنند!

هنوز هم برای خیلی از مسلمانان مفهوم کتب ضالّه، مفهوم آشنایی مانده است؛ درحالیکه هر کسی اندک درکی از مفهوم آگاهی داشته باشد، خواهد دانست آگاهی از جنس نور است؛ و نور هرگز نمی‌تواند گمراه کننده باشد؛ مثل اینکه چراغ قوه‌ای داشته باشیم که تاریکی تولید کند! کتب ضالّه، در نظر علمای قم/قوم، عملاً چنین کتبی هستند که موجب گمراهی می‌شوند.

و نکتهٔ جالب و تامّل‌برانگیز اینجاست که در خود قرآن آیه‌ای است که می‌گوید «ما آیات متشابه نازل کردیم تا گروهی به گمراهی کشیده شوند و گروهی به راه راست هدایت شوند!»؛ ظاهرا ما مسلمان‌زادگان این حقّ انحصاری را نیز تنها به خودِ قآان داده‌ایم که هرجا که دلش بخواهد ما را بکشد!

رشته ای بر گردنم افکنده دوست/ می‌کشد هرجا که خاطرخواهِ اوست

اما محصولات خرد و اندیشه چون احتمال گمراه ساختن دارند، باید کاملا تحت نظارت علمای (بنا به گواهی تاریخی درخشانشان در همین یک سده) خردمند(!) و گشوده به حقایق هستیِ(!) حوزه های علمیه باشند!

از این کلی‌گویی‌ها که بگذریم، می‌رسیم به موارد «متشابه قرآنی». آیا تاکنون فکر کرده‌اید، این مسجد الاقصی چه زمانی ساخته شده که پیامبر اسلام در شبی تاریک از مسجدالحرام به مسجد‌الاقصی می‌رود تا آیات خداوند را ببیند، و از آنجا تا عرش خداوندی سفر می‌کنند؟ (بنا به تصور عمومی) محمد-الله در این آیه از سوره اسرا می‌فرماید:

"پاک و منزه خدایی که در شبی بسیار تاریک بنده‌اش را از مسجدالحرام به مسجد الاقصی برد تا آیاتش را به او بنمایاند."

مخاطبان محمد در لحظه‌ای که این آیه برای آنها تلاوت می‌شود، قطعا مسجدالحرام را می‌شناسند. اما چه تعداد از آنها مسجدالاقصی (مسجدی که در دورترین نقطه هست) را می‌شناسند؟

عربی‌دانان حتما می‌دانند که اقصی صفت عالی‌ است و وقتی از دورترین مسجد سخن می‌گویند، تلویحا پذیرفتنی هست که مساجد دیگری هم باید بوده باشند که این مسجدالاقصی دورترین آنها باشد.

در حقیقت در زمان نزول این آیه، منطقاً مدتی طولانی از ظهور اسلام و ایمان آوردن اقوام دیگر باید گذشته باشد تا تعدادی مسجد ساخته شده شود. لذا خیلی طبیعی هست که بپذیریم زمان نزول این آیه می‌تواند مثلاً ۵۰ سال بعد از پیامبر هم باشد که زمان برای گسترش اسلام و ساخته شدن مساجدی دیگر فراچنگ آمده است!

بله، درست فهمیده‌اید. چون باستانشناسان تاریخ ساخت مسجد‌الاقصی را بسیار بعد از مرگ محمد می‌دانند. و از آنجائی‌که هنوز به نتایج باستانشناسی دسترسی ندارم تا صحت و سقم ادعای آنها را در این نوشته بیاورم، می‌توانم با این فرض درآویزم که کلمهٔ «مسجد» بعد از ظهور اسلام و بعد از ساخته شدن مسجد‌النبی در فرهنگ مردم آن‌روزگار پدید آمده است؛ و قطعا اگر مکانی در آن دوردست بوده که محمد در شب معراج از آنجا به بالاها سفر کرده، نامش هر چه که بوده باشد، مسجدالاقصی نبوده است!

(ادامه دارد)


🌾@Naqdagin
📘افسانهٔ تحریف‌ناپذیری قرآن

✍️#دیوانگیر
(۲/۲)

پیرامون سیر مواجههٔ من با قرآن
اینجانب در رابطه با قرآن حدود ۲۵ سال ارتباط تنگاتنگ داشته‌ام. از قرائت قرآن تا حفظ نصف قران پیش رفتم. بخاطر همین می‌توانم به اعماقِ باورمندان به قرآن دسترسی داشته باشم و از درجه تاثیرپذیری آنها نیز از قرآن واقفم. اما مطالعات تخصصی قرانی‌ام بیشتر در مورد تحول خط و اینکه چرا خط نستعلیق از خطوط پیشین بدست آمده بوده است. یک کار تحقیقاتی خوبی انجام داده‌ام که توضیح می‌دهد، چرا «خط نسخ» برای نوشتن قران مناسب بوده و برای نوشتن کتب بویژه کتب منظوم و دیوان شاعران مناسب نبوده؟ و از منظر زیبایی‌شناسی لازم آمده بود که خطی متناسب با بافتار زبان فارسی پدید بیاید.

من همین مبحث را بعدها به شکل‌گیری «خطّ کوفی» امتداد دادم و از این منظر دریافتم که خطّ کوفی لازمهٔ ایجاد قرآن بوده تا منحصربفرد بودن آن، در ظاهر و نگاه اوّلیه، به هیچ عنوان به زیر سوال نرود.

در حقیقت یکی از مهم‌ترین اتّفاق‌ها در زمینهٔ قرآن با خلق خطّ کوفی رخ داده است. یعنی خطّ کوفی را به احتمال زیاد، صرفاً به این دلیل بوجود آوردند که هرگونه مشابهت اوّلیه و آشکار، میان قرآن و متون پیش از آن از بین برود.

کاری که عمیقاً نیاز به تحقیق دارد و امیدوارم روزی روی این مساله کارهای جدّی‌تری شود که ضرورت پیدایش خطّ کوفی (که ترکیبی از خط پهلوی و سریانی- آرامی بوده) چه مواردی می‌توانسته باشد؟


#نقد_اسلام #نقد_قرآن #بازاندیشی #تحریف_قرآن



🌾@Naqdagin
نقدآگین
📘افسانهٔ تحریف‌ناپذیری قرآن ✍️#دیوانگیر 📘یادداشت‌های مرتبط: ▪️نقش قرآن در سقوط اخلاق ▪️ضعف استدلالی قرآن در توجیهِ نیاوردن معجزه! ▪️خوانش سریانی-آرامی قرآن؛ کشف بهشتی بی‌حور و غلمان ▪️رساله‌ای انتقادی در باب اعجاز قرآن ▪️ملاحظاتی انتقادی در آیه‌ی قصاص…
📘مسجدالاقصی و قرآن (۱)
رازگشایی از یک چیستان

✍🏻
دکتر #محسن_بنائی

در کتاب “مغاک تیره تاریخ – اسلام چگونه پدید آمد؟” نمونه‌هایی چند از فراموشکاری نگارندگان سیره محمد و تاریخ آغازین اسلام را آورده‌ام. این نمونه‌ها نشان می‌دهند، آنچه در این نوشته‌ها آمده نه یک تاریخ‌نگاری بدانگونه که ما می‌شناسیم، که تلاشی برای رازگشائی از قرآن بوده‌اند. ولی از آنجا که گفته‌اند «دروغگو کم‌حافظه است» سیره‌نگاران دچار آشفته‌گوئیهای شگفت‌انگیزی شده‌اند که ساختگی بودن بسیاری از گزارشواره‌های آغاز اسلام را به نیکی نشان می‌دهند. در این تک‌نگاری می‌خواهم به نمونه‌ مسجد الاقصی[۱] در سوره اسراء بپردازم و ناهمخوانی آن را با گاهشماری سنتی اسلامی نشان دهم.

سوره اسراء با آیه‌ای آغاز می‌شود که نه تنها با نگاه به خود قرآن بسیار گیج کننده است، که تاریخ‌نگاران اسلامی را نیز به دردسر فراوان افکنده است:

«سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ

منزه است آن كه بنده‏ اش را شبانگاهى از مسجد الحرام به سوى مسجد الاقصى كه پيرامون آن را بركت داده‌ايم سير داد تا از نشانه‌هاى خود به او بنمايانيم كه او همان شنواى بيناست»

در آیه‌های پس از آن قرآن سخن را با موسا، فرزندان اسرائیل، نوح، ناباوران به روز واپسین، زنا، خوردن مال یتیمان، آسمانهای هفتگانه، شتر قوم ثمود، سجده فرشتگان بر آدم، پرسش از روح، فرعون، شیوه فروفرستادن قرآن[۲] و بی‌فرزند بودن الله پی می‌گیرد و همچنین انبوهی از دیگر سخنان بی‌پیوند با یکدیگر را در ۱۱۱ آیه گردهم می‌آورد. آنچه که در ۱۱۰ آیه دیگر می‌آید، هیچ پیوندی با این آیه نخستین ندارد.

🌐متن کامل در تلگراف (اینجا)
زمان تقریبی مطالعه: ۸ دقیقه



🌾@Naqdagin
📘برش‌هایی از «محمّد پیامبر نیست»

(تبیین نتایج منطقی دیدگاه دکتر عبدالکریم سروش)

✍️#اکبر_گنجی
(۱/۵)

در جهان نگری مسلمانان، نظریه نبوت به طور عام و باور به پیامبری محمد به طور خاص بر چند پیش فرض مهم بنا شده است:

پیش فرض اوّل ناظر به نظریه متافیزیکی عالمان مسلمان درباره چیستی خداوند است. مطابق این نظریه، در عالم خدایی متشخص، صاحب ذهن، صاحب علم و واجد اراده وجود دارد، و این خدا به طور مستقیم یا غیرمستقیم با انسانها (و در صدر آنها پیامبران) وارد گفت و گو می شود. بنابراین، وحی قرآنی تجلی زبانی رابطه انسان با آن چنان خدایی است.

پیش فرض دوّم، ناظر به نظریه متافیزیکی عالمان مسلمان درباره ماهیت وحی و مکانیسم تنزیل آن است. البته در این زمینه میان عالمان مسلمان اختلاف نظرهای زیادی وجود داشته است. اما ایشان غالباً‌ در این فرض هم نظر بودند که پیام الهی یا به طور مستقیم، یا از طریق فرشته وحی، یا از ورای نوعی حجاب در عالم هوشیاری و بیداری به گوش جان پیامبر می رسیده است. مطابق این نظریه، اگرچه خداوند می تواند از طریق رؤیاهای مقدّس و شهودات قلبی حقایقی را بر روح آدمیان آشکار کند، اما پدیده وحی (خصوصاً در شکل وحی قرآنی) در عالم بیداری و هوشیاری بر شخص پیامبر اسلام نازل شده است.

پیش فرض سوّم، نظریه فرا-اخلاقی است که رابطه میان دین و اخلاق را روشن می کند. در اینجا البته اختلاف نظر مهمی میان متکلمان اشعری و معتزلی وجود داشت. متکلمان معتزلی اخلاق را مستقل از دین و مقدم بر آن می دانستند، و تصویر دینی از خداوند، پیامبر، و فهم ما از مضمون وحی را تابع اخلاق می شمردند. مطابق این ایده، محال است که خداوند دست به ظلم بگشاید یا احکام ظالمانه صادر کند. و به این اعتبار پیامبر بر حق او هم از انجام کارهای ظالمانه و خلاف اخلاق مبراست. متکلمان اشعری البته اخلاق را تابع فرمان و حکم الهی می دانستند. اما معتقد بودند که خدای عالم اگرچه می تواند کار خلاف اخلاق و عدالت انجام دهد، و اگر چنان کند غباری بر دامن کبریایش نمی نشیند، اما هرگز چنان نمی کند. اما در هر حال، اگر کسی موضع معتزله را اختیار کند، در آن صورت اخلاق (و خصوصاً اصل عدالت) داوری مهم (از جمله) در مقام تشخیص حق و باطل آن دین و حقانیت دعوی پیامبری است که مؤسس آن دین تلقی می شود.

بنابراین، مطابق این پیش فرضها، وحی قرآنی محصول فرض وجود خدایی متشخص است که در عالم بیداری و هوشیاری با پیامبر برحق خود وارد گفت و گویی واقعی شده است، و حاصل آن گفت و گو در متن این کتاب خاص (یعنی قرآن) در اختیار مسلمانان قرار گرفته است.

این مفروضات فقط در میان فیلسوفان و متکلمان مسلمان شایع نبود، بلکه بسیاری ازعارفان مسلمان (اعم از عارفان آفاقی و انفسی) هم برغم تفاوتهای مهمی که با یکدیگر و با دیگران داشته اند، به این پیش فرضها باور داشتند.


🌐متن کامل این مقاله را در تلگراف (اینجا) بخوانید.

زمان تقریبی مطالعه: ۲۵ دقیقه


📕یادداشت‌ها و جستارهای مرتبط:
▪️محمد؛ عارف عامی و توتالیتر
▪️ایمان به خدا و رسولی چنین دهشتناک، معقول است؟
▪️قدح در خون: عبدالکریم سروش و بوسه بر تیغ
▪️«معضل جمع اسلام با عقلانیت و عدالت» و «چالش‌های بی پایان دکتر سروش»

📻 مدیای مرتبط:
▪️نامه‌ی علیرضاموثق به دکتر عبدالکریم سروش
▪️گزیده‌ای از سخنان جنجالی دکتر سروش: «الله ارباب شکنجه‌گر بخشنده و مهربان؛ محمد قاتل غارتگر عادل و مهربان»
▪️از اسلام ماست که بر ماست
🖥آیا داعش ظهور اسلام نیست؟



نقدآگین
را دنبال کنید:
📽 یوتیوب
📸 اینستاگرام
🌾@Naqdagin
📘برش‌هایی از «محمّد پیامبر نیست»

(تبیین نتایج منطقی دیدگاه دکتر عبدالکریم سروش)

✍️#اکبر_گنجی
(۲/۵)

اما در سالهای اخیر کسانی در جامعه مسلمانان آن پیش فرض های سه گانه را که مبنای نظریه نبوّت و پذیرش پیامبری محمّد بن عبدالله در میان مسلمانان بوده است، به چالش کشیده اند. من مایلم که در اینجا به اختصار به این چالشها اشاره مختصری بکنم و به پیامدهای منطقی این تجدیدنظرهای بنیادی در خصوص باور به نبوّت و تصدیق پیامبری محمّد بپردازم.

این دیدگاه بدیل با نفی پیش فرض اوّل، یعنی نفی خدای متشخص قرآنی که می تواند با انسانها گفت و گوی زبانی و کلامی داشته باشد، آغاز می شود. مطابق این دیدگاه، خداوند موجودی متشخص و انسان وار نیست. یعنی هیچ صفت انسانی ندارد، چراکه این صفات مستلزم تغییر و حرکت اند، و خداوند ورای تغییر و ثابت مطلق است. هر گونه حرکت به معنای خروج از قوّه به فعل و نشانه نقصان است. صفاتی چون سخن گفتن، شنیدن، دیدن، زنده بودن، فاعل بودن، خالق بودن، و غیره، جملگی صفات انسان وارند، و خداوند از این گونه صفات مبرّا و منزه است. مطابق این متافیزیک، ارزشها و هنجارها هم از جمله امور اعتباری اند، بنابراین، زبان، اخلاق و حقوق را باید برساخته های انسانهای اعتبارساز دانست نه خداوند. رابطه خدای غیرمتشخص غیر انسان وار با جهان رابطه ای حقیقی است نه اعتباری. مطابق این دیدگاه، خداوند بی نهایت است. و بی نهایت بودن او مستلزم اتحاد او با جهان است. هیچ موجود مستقل یا جدای از خداوند وجود ندارد. و این همان است که گاه «متافیزیک وصالی» نامیده اند. در متافیزیک وصالی خدا کلّ عالم هستی است نه موجودی متشخص و انسان وار. لازمه شخص بودن تمایز و انفصال از جهان است، و این تلقی به معنای پذیرش متافیزیک فراق است. خداوند را باید بی صورت محض دانست. به این اعتبار در عالم نوعی وحدت وجود آبجکتیو یا آفاقی وجود دارد: در جهان جز او نیست. همه موجودات جهان خود خدا هستند. رابطه او با جهان مانند رابطه دریا و موج های آن، یا رابطه خورشید و پرتوهای نور آن است. بنابراین، وقتی که یهودیان در دل تجربه هولناک هولوکاست می پرسیدند که خدا کجاست؟ جواب آن (مطابق این دیدگاه) روشن و بدیهی است: خدا در غیبت نیست، بلکه حضور مطلق دارد. خدا همان نازی هایی است که در کار کشتن یهودیان بی گناه اند، و خدا همان یهودیانی است که به دست نازی های کشته می شوند.

اما حرکت از «متافیزیک فراق» به «متافیزیک وصال» برخلاف ظاهر آن حرکت از وصال به فراق است. اگر خداوند، مطابق ادعای متافیزیک وصال، موجودی نامتشخص و ناانسان وار باشد ذهنی و به تبع نیّت و معنایی در ذهن ندارد، و اساساً فاقد قابلیت سخن گفتن است، در آن صورت پیامی هم برای ابلاغ ندارد، و به تبع رسولی هم برای پیام رسانی نمی خواهد. متافیزیک وصال به این ترتیب پدیده وحی و نبوّت را ناممکن می کند. اما اگر پیام و پیام رسانی ای در کار نیست، در آن صورت هیچ کس (از جمله محمّد بن عبدالله) نمی تواند ادعای پیامبری کند.

کسانی که امکان رابطه زبانی میان خدا و انسان را ناممکن می دانند، لاجرم باید ادعای تاریخی پیامبران مبنی بر گفت و گوی با خداوند و دریافت پیامهایی از جانب او را به نحو دیگری (غیر از آنچه خود آن پیامبران می فهمیدند و ادعا می کردند) تفسیر کنند. یعنی باید به این پرسش پاسخ دهند که اگر خداوند سخن نمی گوید، و وحی «پیامی» از جانب خداوند نیست، پس چیست؟

مطابق این دیدگاه، وحی مجموعه خوابهایی است که پیامبر (در اینجا محمّد) می دیده است. این خوابها محصول شخصیت و روان خود پیامبر بوده است نه چیزی ورای او و روانش. قائلان به این دیدگاه مدعی اند که هیچ کس یا موجودی از بیرون با محمّد سخن نمی گفت (و اگر هم کسی سخن می گفت، آن کس قطعاً نمی توانست خدا باشد.). در واقع آنچه پیامبران کلام خدا می انگاشتند چیزی نبود جز آنکه لایه ای از وجود خود ایشان با لایه دیگری از وجودشان در عالم خواب و رؤیا سخن می گفته است، یا تصاویری را برساخته و به اشتراک می گذاشته است. وحی نمایش تصاویری در ضمیر پیامبر است که از درون روان خود پیامبر جوشیده است. محمّد خوابهایی دید و بر اساس آن خوابها احساس رسالت کرد.


🌐متن کامل این مقاله را در تلگراف (اینجا) بخوانید.

زمان تقریبی مطالعه: ۲۵ دقیقه



نقدآگین
را دنبال کنید:
📽 یوتیوب
📸 اینستاگرام
🌾@Naqdagin
📘برش‌هایی از «محمّد پیامبر نیست»

(تبیین نتایج منطقی دیدگاه دکتر عبدالکریم سروش)

✍️#اکبر_گنجی
(۳/۵)

اما درباره پیش فرض سوّم چه می توان گفت؟ قائلان به دیدگاه رقیب غالباً‌ خود را «نومعتزلی» می خوانند، یعنی به تقدم اخلاق بر دین قائل هستند. بنابراین، به اعتقاد ایشان اخلاق (و خصوصاً اصل عدالت) را باید داور و معیاری برای ارزیابی دین و مدعیان دین و نبوّت دانست. تفاوت یک نبی صادق از یک نبی کاذب (به فرض آنکه اساساً‌ نبوّت پدیده ممکنی باشد) این است که تعالیم و رفتار شخصی و اجتماعی نبی صادق از منظر اخلاقی قابل دفاع و قابل اقتداء است. نبی صادق هرگز نه خود دست به ظلم و تعدّی می گشاید و نه دین او فرمان به ظلم و تعدّی می دهد. با این فرض، قائلان به دیدگاه رقیب در واقع نوعی نقد اخلاقی از پدیده نبوّت، خصوصاً‌ نبوّت محمدّ، را پیش می نهند.

به اعتقاد قائلان به دیدگاه رقیب، بررسی منابع تاریخی اسلام در خصوص رفتارها، سخنان، و شخصیت محمّد نشان می دهد که محمّد شخصیتی «اقتدارگرا» بود. به ادعای این افراد البته «اقتدارگرایی» محمّد را نمی توان به «خشونت گرایی» فروکاست. اما مصادیق «اقتدارگرایی» محمّد بخوبی پیوند میان این «اقتدارگرایی» و «خشونت گرایی» را نشان می دهد. از منظر قائلان به دیدگاه رقیب، محمّد برای پیشبرد رسالت دینی و سیاسی خود دست به خشونت عریان می زد، از شکنجه مخالفان و منتقدان ابایی نداشت، دعوت خود را با زور شمشیر تحمیل می کرد، از دیگران تسلیم می طلبید، تمامت خواه بود و می خواست کلّ جهان را به تیغ شمشیر منقاد و خاضع اسلام کند، با مخالفان و منتقدان مدارا نمی کرد، اموال ایشان را غارت می کرد، در جان پیروان و خصوصاً مخالفان رعب می افکند، به جستجوی مخالفان می فرستاد تا سرشان را از بدن جدا کند، دستور ترور هجوکنندگان خود را صادر می کرد، اسیران جنگی را می کشد، به اشغال گری و کشور گشایی دست می زد، برای مشرکان حقّ حیات قائل نبود، به قتل کسانی که از دعوت خارج می شدند فرمان می داد، و غیره. برای مثال، در بسیاری موارد، محمّد خود عامل اصلی حمله به کاروان های تجاری بود (غزوه) و در بسیاری موارد هم منسوبان خود را به این کار می گماشت (سریه). مسلمانان در بسیاری موارد به سرکردگی شخص محمّد به کاروان های تجاری قریش و غیرقریش حمله می کردند، اموال ایشان را به غارت می بردند و خودشان را (اعم از زن و مرد) به غنیمت و اسیری می گرفتند. این غارتگری ها چیزی جز راهزنی نبود. [۱۷] مطابق این دیدگاه رقیب، این رفتارها بخوبی از شخصیت «اقتدارگرای» محمّد خبر می داد.

بنابراین، انتساب این رفتارهای ناعادلانه به محمّد- با فرض الهیات اخلاقی معتزله- لاجرم در اعتبار اخلاقی محمّد به عنوان یک پیامبر تردیدهای جدّی ایجاد می کند. چگونه یک انسان شریف و اخلاقی می تواند فردی را که دست به اعمال ظالمانه و قساوت آمیز می زند پیامبری برحق و در خور پیروی بداند؟ مدافعان دیدگاه بدیل ممکن است که در پاسخ به چند شیوه متوسل شوند:

یک شیوه آن است که ادعا کنند رفتارهای خشونت آمیز محمّد در روزگار خود او- برخلاف روزگار مدرن- از جنس خشونت ناعادلانه بشمار نمی رفته است. بنابراین، آن دسته از رفتارهای او که امروزه مصداق ظلم و قساوت است در روزگار خود او چنان شأنی نداشته است. اما این داوری تاریخی درست به نظر نمی رسد. برای مثال، مطابق نقل قرآن، خداوند ابراهیم را پیشوای مردم قرار می دهد، و او از خداوند می خواهد که کار امامت را به فرزندان اوهم واگذارد. اما خدا در پاسخ می گوید که پیشوایی دینی به ستمگران نمی رسد: «إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي ۖ قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِين»(بقره، ۱۲۴). امام فخری رازی از بزرگان الهیات اشعری در تفسیر این آیه می نویسد: « مراد از «امامت» در اینجا همان «نبوت» است» [۱۸]. از سوی دیگر، معتزله هم در مقام نفی حاکم ستمگر و غیر عادل و ضرورت عزل او به این آیه قرآن استناد می جستند. یعنی هر دو گروه متعزله و اشاعره رهبری (امامت و نبوت) یک فرد ستمگر را مذموم و مردود می شمردند. و به نظر می رسد که مردمان روزگار محمّد هم دزدی، راهزنی، دروغگویی، قتل انسانهای بیگناه، به اسیری گرفتن کاروانیانی که به کار تجارت می پرداختند، کشتن اسیران جنگی، و غیره را قساوت آمیز و ظالمانه می دانستند. اما حتّی اگر هم نمی دانستند، انکار ایشان از قباحت آن اعمال نمی کاست، مگر آنکه در مقام داوری اخلاقی درباره این رفتارها موضعی یکسره نسبیت گرایانه اتخاذ کنیم.


🌐متن کامل این مقاله را در تلگراف (اینجا) بخوانید.

زمان تقریبی مطالعه: ۲۵ دقیقه



نقدآگین
را دنبال کنید:
📽 یوتیوب
📸 اینستاگرام
🌾@Naqdagin
📘برش‌هایی از «محمّد پیامبر نیست»

(تبیین نتایج منطقی دیدگاه دکتر عبدالکریم سروش)

✍️#اکبر_گنجی
(۴/۵)

شیوه دیگر آن است که بگویند محمّد خود مؤسس و بنیانگذار اخلاق و حقوق بود، و بنابراین، او خود حق و باطل را تعریف می کرد. به بیان دیگر، رفتارهای محمّد مشمول داوری اخلاقی نمی شود، بلکه صرف آنکه کاری از او سرزده است، آن کار را از منظر اخلاقی شایسته و عادلانه می کند. بنابراین، عدل محک رفتارهای محمّد نیست، رفتارهای محمّد محک عدل است. این موضع (خواه درست و خواه نادرست) عدول از الهیات اخلاقی معتزله است. روشن نیست که چرا در مقام داوری رفتارهای پیامبر باید اشعری مسلک شویم، و در مقام داوری درباره رفتارهای دیگران معتزلی وار عمل کنیم.[۱۹] دلیل این تمایز چیست؟ مگر نه آنکه پیامبر هم بشری مثل سایرین بود و تنها تفاوت او در آن بود که وحی الهی را دریافت می کرد و به انسانها ابلاغ می نمود. چرا یکباره این انسان برگزیده شأنی فرا-اخلاقی می یابد، و رفتارهایش از شمول داوری های اخلاقی خارج می شود، و به جای آنکه مانند دیگران (از جمله خداوند) ملزم به رعایت ارزشهای اخلاقی باشد، خود واضع اخلاق ويژه خود می شود؟ چه تفاوتی میان او و دیگر انسانهاست که به او چنان منزلت ویژه ای می بخشد؟ آیا صرف «مؤسس» بودن می تواند این منزلت فرا-الوهی را توجیه کند؟

اما در اینجا یک مشکل عملی مهم هم وجود دارد: اساساً چگونه می توان میان یک فرد مؤسس و یک فرد غیر مؤسس تمایز نهاد؟ آیا صرف ادعای او مبنی بر مؤسس بودن کفایت می کند یا پس از آنکه او بر مبنای باورش اعمال قدرت و اقتدار کرد و در تثبیت قدرتش پیروز شد می توان او را مؤسس و لذا فرا-اخلاق دانست؟ آیا اگر فرد مدعی در تثبیت قدرت شکست بخورد شأن مؤسس بودن و لذا فرا-اخلاق بودن را از دست می دهد؟ آیت الله خمینی با طرح نظریه ولایت مطلقه فقیه برای خود شأن مؤسس قائل بود، و اقتدارگرایی و خشونت های خود را در مقام تأسیس و رهبری نظام جمهوری اسلامی بر همان مبنا توجیه می کرد. وی از جمله به صراحت ادعا می کرد که ولی فقیه به جز مقامات معنوی پیامبر، تمام اختیارات دیگر پیامبر را واجد است. چرا او نمی توانست یا نمی بایست از رفتارهای «اقتدارگرایانه» پیامبر اسلام در مقام تأسیس یک نظام حکومتی دین محور پیروی کند و پا جای پای او بگذارد؟. اگر محمّد اسوه حسنه و الگوی انسانهاست، چرا این بخش از شخصیت و رفتار او در خور پیروی نیست؟ اگر این رفتارها اخلاقاً‌ شایسته و عادلانه است، چرا مسلمانان را باید از پیروی از این رفتارهای اخلاقی و عادلانه نهی کرد؟

ممکن است در پاسخ بگویند که حتّی در دولت مدرن هم این فقط دولت است که حقّ انحصاری اعمال خشونت مشروع و اقتدار را دارد و نه هیچ یک از شهروندان. اما حتَی در اینجا هم فرض بر آن است که اعمال خشونت و اقتدار دولت عادلانه و از حیث اخلاقی قابل دفاع است (برای مثال، شرّی ضروری برای صیانت از حقوق اساسی شهروندان در مقابل متجاوزان و تعدی گران است.) بر این قیاس، پیامبر هم در مقام تأسیس جامعه اسلامی و برای صیانت از حیات و بقای این جامعه نوپا حق اعمال خشونت مشروع و اقتدار را داشته است. اما اگر این طور است، در آن صورت هر جا که جامعه اسلامی خود را در خطر حیاتی بیابد، می تواند به شخصیت اقتدارگرا و خشونت طلب پیامبر تأسی کند. بنابراین، اگر قائلان این دیدگاه معتقدند که پیروان حقّ ندارد در این موضوع خاص از الگوی پیامبر اسلام پیروی کنند، باید فرض کنیم که از منظر ایشان اقتدارگرایی و خشونت گرایی پیامبر اسلام ناعادلانه و نامشروع بوده است، و مهمتر از همه تحت هیچ شرایطی نمی توان آن را از منظر اخلاقی موّجه دانست.

بنابراین، اقتدارگرایی پیامبر اسلام به همراه این فرض که مسلمانان هرگز نباید از این وجه پیامبر پیروی کنند، حکایت از آن می کند که محمّد در کار تأسیس و تحکیم پایه های قدرت خود از انجام کارهای ناعادلانه و غیراخلاقی ابایی نداشته است. حال اگر این مدعا را در کنار موضع این «نومعتزلیان» در خصوص نقش اخلاق و عدالت در مقام داوری شخصیت یک نبی صادق بگذاریم، لاجرم به این نتیجه می رسیم که محمّد صلاحیت اخلاقی احراز شأن پیامبری را هم نداشته است.

بر همه اینها بیفزاییم که، مطابق این دیدگاه، شخصیت اقتدارگرای محمّد خوابهای اقتدارگرایانه هم می دید که محصولش قرآن است. قرآن هم به تبع شخصیت پیامبر گفتمانی اقتدارگرایانه و سلطانی دارد. قرآن در واقع شکنجه نامه ای رعب افکن و خشونت پراکن است که محمّد از طریق اشغالگری و غارتگری بر دیگران تحمیل کرد. خوف نامه ای که سرشار از فرمان و تهدید شکنجه است تا آنجا که حتّی نام آخرین سوره آن (سوره توبه) هم شکنجه است. [۲۰].


🌐متن کامل این مقاله را در تلگراف (اینجا) بخوانید.

زمان تقریبی مطالعه: ۲۵ دقیقه



نقدآگین
را دنبال کنید:
📽 یوتیوب
📸 اینستاگرام
🌾@Naqdagin
📘برش‌هایی از «محمّد پیامبر نیست»

(تبیین نتایج منطقی دیدگاه دکتر عبدالکریم سروش)

✍️#اکبر_گنجی
(۵/۵)

حاصل آنکه، این استدلال های سه گانه (یعنی متافیزیک وصالی، تلقی وحی به مثابه خواب، و ادعای اقتدارگرایی پیامبر) در کنار هم (خواسته یا ناخواسته) به یک نتیجه واحد می انجامد: محمّد را نمی توان بواقع پیامبر دانست.
به زبان دیگر، دیدگاه رقیب به سه استدلال محمد را پیامبر نمی‌داند:

اوّل- استدلال براساس متافیزیک وصال:

۱. بر مبنای متافیزیک وصال، خداوند موجودی نامتشخص و نا‌انسان‌وار است و اسناد حالات ذهنی به او نادرست است.

۲. اگر خداوند موجود نا‌متشخص و نا‌انسان‌وار است، پیامی برای ابلاغ ندارد، و وحی و نبوت ناممکن است

۳. بنابراین، هیچ‌کس از جمله محمد پیامبر نیست.

دوّم- استدلال براساس تلقی وحی به مثابه خواب:

۱. وحی مجموعه خوابهایی است که محمد می‌دیده است که در آن او با لایه‌ دیگری از وجود خود مواجه می‌شده است.

۲. در خواب‌ تمام افراد، فرد با لایه‌ای دیگر از وجودش مواجه می‌شود و میان محمد و دیگران از حیث خالی یا پر بودن از خدا تفاوتی نیست، همه‌ افراد از خدا پر هستند.

۳. بنابراین، میان وحی به محمد و خواب‌های افراد عادی از حیث مواجهه با خداوند (که شرط لازم پیامبری است) تفاوتی وجود ندارد.

۴. افراد عادی پیامبر نیستند.

۵. بنابراین، محمد واقعا پیامبر نیست.

سوّم- استدلال براساس ادعای اقتدارگرایی پیامبر:

۱. براساس نظریه اعتزالیه، اگر کسی واقعا پیامبر باشد، او هرگز دست به ظلم و تعدّی نمی گشاید.

۲. محمد دست به ظلم و تعدی گشوده است.

۳. بنابراین، محمد واقعا پیامبر نیست.

بنابراین، پذیرش هریک از این سه دیدگاه - متافیزیک وصال، وحی به مثابه خواب، ادعای اقتدارگرایی پیامبر با فرض اعتزالیه - کافی است تا ما را به این نتیجه برساند که محمد واقعا پیامبر نیست. در این صورت باید فرض کنیم که یا قائلین به این سه دیدگاه از نتایج منطقی نظرشان بی‌خبرند ، یا از نتیجه منطقی نظریات‌شان باخبرند، و می پذیرند که محمد بواقع پیامبر نیست.


🌐متن کامل این مقاله را در تلگراف (اینجا) بخوانید.

زمان تقریبی مطالعه: ۲۵ دقیقه


📕یادداشت‌ها و جستارهای مرتبط:
▪️محمد؛ عارف عامی و توتالیتر
▪️ایمان به خدا و رسولی چنین دهشتناک، معقول است؟
▪️قدح در خون: عبدالکریم سروش و بوسه بر تیغ
▪️«معضل جمع اسلام با عقلانیت و عدالت» و «چالش‌های بی پایان دکتر سروش»

📻 مدیای مرتبط:
▪️نامه‌ی علیرضاموثق به دکتر عبدالکریم سروش
▪️گزیده‌ای از سخنان جنجالی دکتر سروش: «الله ارباب شکنجه‌گر بخشنده و مهربان؛ محمد قاتل غارتگر عادل و مهربان»
▪️از اسلام ماست که بر ماست
🖥آیا داعش ظهور اسلام نیست؟


نقدآگین
را دنبال کنید:
📽 یوتیوب
📸 اینستاگرام
🌾@Naqdagin
نقدآگین
📘مسجدالاقصی و قرآن (۱) — رازگشایی از یک چیستان ✍🏻 دکتر #محسن_بنائی 🌐برشی از مقاله را در کانال نقدآگین (اینجا)، و متن کامل این مقاله را در تلگراف (اینجا) بخوانید. زمان تقریبی مطالعه: ۸ دقیقه 📘یادداشت‌های مرتبط: ▪️افسانهٔ تحریف‌ناپذیری قرآن ▪️خوانش سریانی…
📘مسجدالاقصی و قرآن (۲)
رازگشایی از یک چیستان

✍🏻
دکتر #محسن_بنائی

🌐برشی از مقاله را در کانال نقدآگین (اینجا)، و متن کامل این مقاله را در تلگراف (اینجا) بخوانید.
زمان تقریبی مطالعه: ۹ دقیقه


📘یادداشت‌های مرتبط
▪️
مسجدالاقصی و قرآن (۱)
▪️افسانهٔ تحریف‌ناپذیری قرآن
▪️خوانش سریانی-آرامی قرآن؛ کشف بهشتی بی‌حور و غلمان
▪️نقش قرآن در سقوط اخلاق
▪️ضعف استدلالی قرآن در توجیهِ نیاوردن معجزه!
▪️رساله‌ای انتقادی در باب اعجاز قرآن

📽ترجمه‌‌‌ی اختصاصی و مدیای مرتبط:
▪️وقتی یک مرجع تقلید هم توجیه اشتباهات قرآن را بازیی شکست خورده می‌داند!
▪️حقایقی پیرامون قرآن که نمی‌دانید (ا و ۲ و ۳)
▪️کمال‌حیدری: قرآن اصلی دست ما نیست رفقا

#اناره #بازاندیشی #تحریف_قرآن #مسجد_الاقصی #معراج



🌾@Naqdagin
📘مسجدالاقصی و قرآن (۲)
رازگشایی از یک چیستان

✍🏻
دکتر #محسن_بنائی

بدینگونه ما با (دستکم) سه گزارش گوناگون درباره معراج روبروییم. ابن‌اسحاق محمد را از مسجد الحرام به مسجد الاقصی و از آنجا به آسمان می‌برد، ابن‌سعد محمد را در شب هفدهم ربيع الاول يك سال پيش از هجرت از دره (شعب) ابی‌طالب به بیت المقدس و در شب هفدهم رمضان هيجده ماه پیش از هجرت از خانه‌اش به آسمان می‌برد و طبری او را از کنار کعبه یکراست به آسمان می‌فرستد[۱]. این گزارشهای باهم‌ستیز از چشم تاریخ‌نگاران سده‌های دیرتر پنهان نمانده بودند، چنانکه مقدسی می‌نویسد:

«در يادكرد مسرى و معراج:
بدان كه هيچ چيز به اندازه اين قصه مورد اختلاف نيست. اما معراج، بعضى از مردم منكر آن هستند و بعضى از مردم معتقدند كه معراج همان مسرى است. سپس در چگونگى مسرى اختلاف كرده‏‌اند
»[۲]

داستان ولی به همینجا پایان نمی‌پذیرد. ابن‌سعد در دنباله گزارش خود می‌نویسد:

«پيامبر (ص) به جبرئيل گفت: قوم من سخن مرا تصديق نمى‌‏كنند، او گفت: ابوبكر كه صديق است تو را تصديق خواهد كرد و من پيش جمع زيادى آمدم كه نماز خود را گزارده و سلام داده بودند، و ميان حجر [اسماعيل] ايستادم و بيت المقدس در نظرم ظاهر شد و شروع به خبر دادن از نشانه‏‌هاى آن به مردم كردم يكى از ايشان پرسيد مسجد چند در دارد؟ و من درهاى مسجد را نشمرده بودم و همچنان به مسجد الاقصى مى‏‌نگريستم و درها را مى‌‏شمردم و به آنها خبر مى‏‌دادم‏»[۳]

“هفدهم ربيع الاول يك سال پيش از هجرت” برابر است با ۳۰ اکتبر ۶۲۱ میلادی. در این سال ایرانیان هنوز در اورشلیم هستند و سربازان شهروِراز (پادشاه ساسانی) هفت سال پیش از آن در سال ۶۱۴ کلیسای دوشیزه ورجاوند بر روی کوه مقدس را با خاک یکسان کرده‌اند. پس به هنگام معراج هیچ پرستشگاهی – چه اسلامی و چه مسیحی و چه یهودی - بر فراز کوه مقدس درکار نبوده است، که محمد بخواهد در کنار آن فرود آید. شاید گفته شود نویسندگان قرآن از پیروزی ایرانیان بر رومیان و ویرانی آن “کلیسا/کنیسه/پرستشگاه دوردست” آگاه نمی‌بوده‌اند. این سخن نیز نادرست است، زیرا سوره روم نه تنها سخن از شکست رومیان می‌راند، که به باورمندان نوید پیروزی زودرس آنان را هم می‌دهد. گذشته از آن محمد هنگامی از شمار درهای مسجدالاقصی سخن می‌گوید، که ایرانیان و همپیمانان یهودیشان بر فراز کوه مقدس چیزی جز انبوهی از ویرانه‌ها برجای نگذاشته بودند (برای نمونه کلیسای دوشیزه ورجاوند یا به گفته تاریخ‌نگاران مسلمان گنبد ایلیاء) و دانسته نیست که او به کدام مسجد می‌نگریسته و دربهای آن را می‌شمرده است. تنها برداشت باورپذیر از این آشفته‌گوئیها و این ستیز میان قرآن و سیره این است که بپذیریم ابن‌سعد (و همه دیگرانی که داستان معراج را نوشته‌اند) دست به بازتابش دانسته‌های روزگار خود به زمانهای گذشته زده‌اند. اگر در سال ۶۲۱ در بیت المقدس ساختمانی درکار نبود تا کسی شمار دربهای آن را بداند، بروزگار ابن‌سعد (۷۸۴ تا ۸۴۵) مسجد الاقصی بیش از ۱۰۰ سال بود که ساخته شده بود و شمار دربهای آن را همگان می‌دانستند و ابن‌سعد نیز بمانند دیگر همکارانش افسانه‌های خود را بر پایه سازه‌های روزگار خود پرداخته است.

اکنون بار دیگر به داستان معراج بازمی‌گردیم. پرسشی که در میان می‌آید این است که جایگاه مسجد الاقصی در این میانه چیست و چرا ابن‌اسحاق و ابن‌سعد محمد را به بیت المقدس می‌فرستند؟


🌐برشی از مقاله را در کانال نقدآگین (اینجا)، و متن کامل این مقاله را در تلگراف (اینجا) بخوانید.

زمان تقریبی مطالعه: ۹ دقیقه



🌾@Naqdagin
کدام را باور کنیم؟

🔲قسم حضرت عباس و بُکاء ج.ا، برای ۱۳۰ هزار تن از فلسطینیان واکسینه‌شده توسط اسرائیل با فایزر آمریکایی، و وعده محو اسرائیل در ۲۰ سال آینده؛
یا دُم خروس طالبان شیعه در:
۱) تماشای فیلم اکشن و جذابِ جنایات چین کمونیست در حق مسلمانان ایغور؟
۲) مانورِ سیلی‌زنانِ عنابستانی‌ به سرباز مدافع امنیت/قانون در جهت تکمیل #انتقام_سخت از هواپیمای مسافربری-جاسوسیِ اوکراینی؟
۳) بصیرت فوق آسمانی رهبر وقتی از اسرائیل در واکسیناسیون ۶۰ درصدی فایزر، عقبیم؟

✍️#بهرام_بسطامی

🔲کمتر اتفاقی مانند حادثه سیلی زدن نماینده‌ی مجلس به سربازی که قصد حراست از قانون را داشت، ماهیت عدل‌گریز و ظلم‌مدار ج.ا را آشکار کرد.

در حالی که پرونده‌ی خیلی‌ از افراد با جرم‌های پیش پاافتاده با سرعت‌ باورنکردنی رسیدگی شده و محکومیت‌های چند ساله را در پی دارد، عنابستانی که:
۱- قصد نقض قانون را داشت؛
۲- به مامور قانون سیلی زد؛
۳-به دروغ گفت نزده؛
آزاد راه می‌رود و به ریش نظمی که همچون اویی می‌تواند در آن نماینده‌ شود می‌خندد؛ در عوض سرباز بیچاره مجازات می‌شود.

باشد که سینه‌چاکان نظام قدری تامل کنند.

✍️ دکتر #محمدعلی_میرباقری

🌾@Naqdagin
Forwarded from حقیقت
"برخورد پیامبر با زنِ خواننده‌ای که مسلمان نبود!"

@Haghighatznu
«ﺳﺎﺭه» ﺩﻭ ﺳﺎﻝ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺑﺪﺭ ﺍﺯ ﻣﮑﻪ ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻧﺰﺩ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺍﮐﺮﻡ ﺭﻓﺖ. ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ:
– ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﺪه ﺍﯼ؟
– ﻧﻪ
-ﺑﺮﺍﯼ ﻗﺒﻮﻝ ﺩﯾﻦ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺁﻣﺪه ﺍﯼ؟
– ﻧﻪ
– ﭘﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻪ ﺁﻣﺪه ﺍﯼ؟
– ﺷﻤﺎ همیشه ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﭘﻨﺎه ﻭ ﭘﺸﺘﯿﺒﺎﻥ ﺑﻮﺩﯾﺪ، ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻣﻦ ﭘﺸﺘﯿﺒﺎنی ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻭ ﻧﯿﺎﺯﻣﻨﺪ ﺷﺪه ﺍﻡ، ﺁﻣﺪه ﺍﻡ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﯿﺪ؛ نه جامه ای دارم، نه مرکبی و نه پولی که زندگی ام را بگذرانم.
– ﺗﻮ ﮐﻪ در مکه روزگاری ﺁﻭﺍﺯه ﺧﻮﺍﻥِ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺑﻮﺩﯼ، ﭼﻄﻮﺭ شد که ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺷﺪﯼ؟
– ﭘﺲ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺑﺪﺭ ﮐﺴﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻭﺍﺯه ﺧﻮﺍﻧﯽ سراغ من نمی آید، فراموش خاص و عام شده ام، به سختی زندگی می کنم.
ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ(ص) ﺑﻪ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺯﻥ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﻨﺪ. ﺁﻧﺎﻥ ﮐﻤﮏ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺟﺎﻣﻪ ﻭ ﻣﺮﮐﺐ ﻭ ﭘﻮﻝ ﺩﺍﺩﻧﺪ.

عجیب ﺭﻭﺍیتی است! هم عجیب و هم ﻏﺮﯾﺐ!
ﯾﮑﯽ ﺍینﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﮑﻪ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪه ﺑﻮﺩه، ﻫﻢ ﺍﺯ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﮐﻤﮏ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ هم ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﭘﻨﺎه ﺍﻭ ﺑﻮﺩه است.
ﺩﻭﻡ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻧﻔﺮﻣﻮﺩ ﻗﻮﻝ ﺑﺪه ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﻧﮑﻨﯽ ﺗﺎ ﮐﻤﮑﺖ ﮐﻨﻢ، ﺑﻠﮑﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﮐﻤﮑﺶ ﮐﻨﻨﺪ.
ﺳﻮﻡ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﺸﺮﮎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻫﻢ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﻮﺩ، ﺁﻣﺪ ﮐﻤﮏ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ!
ﺧﺪﺍﯾﺎ! ﻣﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﻣﺎﻥ ﺷﺒﯿﻪ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ تو ﺍﺳﺖ؟

@Haghighatznu

📌منبع: علامه ﻣﺤﻤﺪﺭﺿﺎ ﺣﮑﯿﻤﯽ، ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺍﺳﻼﻣﯽ، ﺑﺨﺸﯽ ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﻟﺤﯿﺎﺓ ﺟﻠﺪ ﻧﻬﻢ، ﺹ ۲۳۲، ﻧﺸﺮ ﺍﻟﺤﯿﺎﺓ، ﭼﺎﭖ ﺍﻭﻝ، ۱۳۹۱ ﻭ ﺁﺩﺭﺳﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﭘﺎﻭﺭﻗﯽ آمده: ﻣﺠﻤﻊ ﺍﻟﺒﯿﺎﻥ، ۹/۲۷
📕روش تحلیل مهم‌تر از نتیجه
پیرامون
«برخورد پیامبر با زنِ خواننده‌ای که مسلمان نبود»

✍️#بهرام_بسطامی
(۱/۴)

سخن آغازین
پیش‌ از آنکه وارد اصل مطلب شوم، اشارتی به واکنش برخی مخاطبان محترم نقدآگین به مطلب اخیرا منتشره در آن بکنم. برخی دوستان تا متنی متفاوت با مشی کلّی کانال در نقد اسلام را دیدند، درجا واکنشی احساسی نشان دادند، و آن را نوعی بی‌نظمی دانستند، یا خود متن را چنین توصیف کردند:
«این چرت و پرتا چیه؟ پیامبر شما برین ببینین با قبیله بنی قریظه چکار کرد و چند بیگناه رو سلاخی کرد. بس کنین اینهمه حرف مفت زدن رو»؛

درحالی که انتظار ما از مخاطبان فرهیختهٔ کانال این است که در مواجهه با نگاه‌های متفاوتی که در جامعه هم حضور جدی دارند، اولا با بردباری بیشتر برخورد کنند؛
ثانیا یک نقدآگینی باید بکوشد نظر متفاوت را به نحوی روشمند تحلیل و نقد کنند تا دیگران نیز از روش مواجههٔ منصفانه و خردمحورانهٔ او بیاموزند.
ما می‌کوشیم تا حدّ امکان مخاطبان خود را مصرف‌کنندهٔ صرف بار نیاوریم و در عین حال فاصله‌ای میانشان و مخاطبان برخی کانال‌های ناقد اسلام که از حدود انصاف در نقد و بررسی پدیده‌ها خارج می‌شوند و از اسلام یک آیین اهریمنی و شرارت مطلق می‌سازند، یا صرفا به آن در چند خط و بدون تحلیل جامع موضوع، دشنام می‌دهند، ایجاد نماییم.

در آغاز قصد داشتم در حاشیهٔ مطلب منتشره اشاره کنم که یک بار خود مخاطبان، نقد و بررسی خود را بر یک متن بنویسند، و ما منسجم‌ترین نقد را در نقدآگین منتشر کنیم. ولی به هر حال متن خودم نوشته شد و فرصت چنین درخواستی مهیا نشد؛ هرچند هنوز هم شما مخاطبان می توانید در زیر همان متن مدنظر، تحلیل و نقد خود را بنویسید تا من و سایر دوستان بخوانیم و بهره ببریم.

(ادامه دارد)

نقدآگین
را دنبال کنید:
📽 یوتیوب
📸 اینستاگرام
🌾@Naqdagin
📕روش تحلیل مهم‌تر از نتیجه
پیرامون
«برخورد پیامبر با زنِ خواننده‌ای که مسلمان نبود»

✍️#بهرام_بسطامی
(۲/۴)

به زعم من، آنچه غرب را غرب کرد، ابدا باور به یکسری گزارهٔ صادق نبود، و آنچه ما را در این وضعیت «نه جنگ، نه صلحِ دوزخی= سقوط دائمی» انداخته است، عدم باورمان به یکسری گزاره (بخوان دین حق، تئولوژی رستگاری بهتر) نبوده است؛ بلکه اولویت دادن غرب به روش صحیح مواجهه با پدیدارها و مسائل، در مقابلِ اولویت دادن ما به باور و عقیدهٔ صحیح و نجاتِ بخش بوده است.

اینکه شما در مواجهه با مسائل مختلف از چه روشی برای تحلیل و رسیدنِ به حقیقت آن استفاده کنید، مسالهٔ اصلی و اولی است که باید ذهن را به خود مشغول دارد.

این خودِ صدق یا کذبِ باور q ما نیست که باید اهمیت درجهٔ اول را برای ما داشته باشد، بلکه روش رسیدن به گزارهٔ q است که نشان می دهد، ما به چه عمقی از شخصیت و وارستگی اخلاقی و عقلی دست یافته‌ایم؟

شخص وارسته می‌تواند خطاهای باوری داشته باشد و با روش صحیح مواجهه، عقاید خطایی نیز به خاطر برخی بی‌دقتی‌ها کسب کرده باشد؛ اما یک شخص نادان ولو عقاید صحیح بیشتری داشته باشد، به خاطر آن نوع مواجهه‌ای که با حقیقت و مسائل مختلف دارد، شخصی نادان باقی می‌ماند.
با شخص اول می‌توان دیالوگ کرد و از او آموخت و امید به تغییرش داشت، اما با شخص دوم، ولو عقاید صحیح بیشتری داشته باشد، نمی‌توان دیالوگی آموزنده داشت و اعتمادی به شخصیتش کرد، مبنی بر اینکه حقیقت برای او مهمتر از باورهای پیشینی اوست.

در میان ناقدان اسلام کم نیستند که در کلیت مواجهه‌شان، دغدغه‌ها و آرمان‌های والایی وجود دارد، ولی در نوع مواجهه‌شان با مسائل و مخالفان یا عقاید متفاوت جامعه و نظرگاه‌های متفاوت مسلمانان و تفاسیر متفاوت از دین اسلام، با یک داعشی/حزب‌اللهی فرق برجسته‌ای ندارند.

مثلا تصور کنید، من آدم نمی‌کشم و آدم‌کشی را عملی بذاته شنیع می‌دانم. آقای حکیمی نیز آدم نمی‌کشد، اما چون باور دارد که اگر آدم بکشد، روزی بعد از مرگش، به شکنجهٔ جاودان یک خدای همیشه ناظر مبتلا می‌شود؛
آیا براستی ما یک سنخ انسانیم؟ اگر روزی جناب حکیمی بفهمد که الله مرده یا اسلام حق نیست، مثل قبل از باور به الله و اسلام عمل می‌کند؟

به ظاهر ما هر دو آدم‌کشی را بد می‌دانیم، ولی چون اساس اخلاقیات خود را بر مبنای مفروضات پیشینیِ متفاوت و نوع مواجههٔ متفاوتی گذاشته‌ایم، در حقیقت دو نوع زیست و تجربهٔ بودن بکلی متفاوت را تجربه می‌کنیم که این تفاوت، در موقعیت‌های مختلف زندگی نیز خود را آشکار خواهد کرد.

برای مثال، آقای حکیمی که به نظام معاد باور دارد، وقتی این روایت را میان انواع روایات و قصه‌های اسلامی علم می‌کند، صرفا بنا به نوعی زیباسازی یک مجموعه و تبلیغ مثبت و اصلاح‌گری مذهبی در جهان جدید چنین می کند، یعنی انگیزهٔ اصلی او دینی است و نه مواجهه با حقیقت محمد از بیرون، و سنجیدن او با معیارهایی مستقل خرد و وجدان خویش و نمره‌ای منصفانه دادن به عمل او؛ چرا که اسلام مرکزیت حیات او و معناداریش را تشکیل می‌دهد، و عقل و اخلاق خارج از دین برای او معنایی جز یک مزاح ندارد.

همانطور که وقتی یک اسلام‌ستیزِ افراطی، روایتی معکوس آن را علم می‌کند، به قصد کوبیدن یک بسته و مجموعه چنین می‌کند و نه دیدن واقعیت اسلام و آن پدیدار چند وجهی و پیچیده، آنگونه که هست.

چه اسلام‌ستیز حق باشد، چه اسلام‌گرای رحمانی، مساله درجهٔ اول، خود آن موضعی که اکنون اکنون حق می‌دانند، نیست. بلکه نحوهٔ رسیدن از گزارهٔ p (مفروضات مشترک و مورد اتفاق)، به q است. این است که نشان می‌دهد چقدر به خودِ حقیقت به ما هو حقیقت توجه داریم، و چقدر دنبال رنگ زمانه و زمینه هستیم، و نتیجتا روایات هم تنها ابزاری گلچین‌شده برای اثبات تمنیات و خواست‌های پیشینی خود می‌دانیم.


(ادامه دارد)

نقدآگین
را دنبال کنید:
📽 یوتیوب
📸 اینستاگرام
🌾@Naqdagin
📕روش تحلیل مهم‌تر از نتیجه
پیرامون
«برخورد پیامبر با زنِ خواننده‌ای که مسلمان نبود»

✍️#بهرام_بسطامی
(۳/۴)

برای مثال در همین قصه که جناب حکیمی نقل قول کردند، مشخص نیست شخصی با این همه غور در احادیث، که بر حرام بودنِ خوانندگی (و حتی کراهت خروج از خانه برای نماز جماعت) زنان دست می‌گذارند، و یا سنت اسلامی که هرگونه نقاشی و مجسمه‌سازی (خصوصا در مساجد) را منع کرده (در مقایسه با مسیحیت که کلیساهایش مرکز انواع هنرِ مجسمه‌سازی، نقاشی و موسیقی است که بر لطافت روح مومنان می‌افزاید و عشق انسان را درون آن‌ها درونی‌تر می‌کند)، و حتی تصویر کردن چهره‌ی پیامبر برای مسلمانان قرن ۲۱ نیز یک تابوی جمعی و مشترک مانده است (که نقاش و بازیگر آن ولو مرجع تقلید باشد، یک کافر جدی و انسانِ پلید تصور می‌شود)، چگونه این حدیث را جدی دانسته است؟ و از آن هم کرامت اخلاقیِ ویژهٔ پیامبر اسلام را بیرون کشیده است؟

پرسش مهم‌تر اینجاست که آیا این همه احکام حرمت خوانندگی، رقص، مجسمه‌سازی، خروج از خانهٔ زنان و...که به انحطاط فرهنگی-فکری جامعه اسلامی، و منفعل شدن بخش بزرگی از استعدادهای جامعه در طی تاریخ انجامیده، در مقایسه با اینکه یک زن مشرک فقیر از یک فرد کمک خواسته، و بنا به توصیهٔ «المؤلفة قلوب» در قرآن، محمد به او صدقه‌ای داده است تا شاید بدین طریق (مکرِ الله) مسلمانش کند، یا اصلا مثل همهٔ شاهان و انسان‌های عادی، سوای عقیده به یک فردی که مثلا «شاعرهٔ ناقد و هجو‌کنندهٔ خود» نمی‌دیده، کمکی مالی کرده، چه فضیلت ویژهٔ اخلاقی دیده می‌شود که ما بتوانیم او را «اسوهٔ حسنه» تمامِ زمان‌ها و تمامِ مکان‌ها و همهٔ بشریت تصور کنیم؟

بیایید به عنوان یک مسلمان این سوال را طرح کنیم. ما اگر بخواهیم همین حدیث را برای منبرهای جهانی خود بخوانیم، در مقایسه با عمل انقلابی عیسی مسیح (در جهان سنت و جامعهٔ شدیدا بستهٔ یهودی که تازه قرن‌ها بعد، با اسپینوزا صرفا بنا به فکر و قلمش، آن کردند که قلب هر صاحب‌وجدانی را پاره پاره می‌کند) که با یک گفتار-کنش اخلاقی، «حکم سنگسارِ داعشی-یهودی» را حذف کرد، که دوباره در دین خاتم‌انبیا بنا به اسوهٔ حسنه و سنت الهی نبی خاتم، این سنت احیا شد تا به امروز، چه فضیلت قابل توجهی در آن آشکار است که دلِ مردمان امروز را ببرد؟ و آنان را متوجه آسمانی بودن یا والا بودن این مکتب بکند؟

حتی در همان زمان، مگر در اوج فشار، یاران محمد به حکومت عدلِ نجاشیِ مسیحی پناهنده نشدند؟ و او با آنان چه کرد؟ آیا این رسم که به یک فقیر و یک پناهندهٔ درمانده کمک کنیم، و از عقیده‌اش نپرسیم و نخواهیم شغل یا دینش را بنا به امیال ما عوض کنیم، حتی در همان اعرابِ جاهلی(!) هم وجود نداشت؟

یعنی اعراب جاهلی(!)، وقتی یک زن مسکین (بدتر از فقیر) مسیحی یا یهودی نزدشان می‌آمد، و از آن‌ها کمک مالی می‌خواست، و فی‌المثل خواننده بود، از او تقاضای تغییر دین می‌کردند؟ یا تقاضای کنار گذاشتن خوانندگی را می‌کردند؟

اینکه ما از حضیضِ جاهلیت به سمت یک دینِ کامل و نهایی و ناجی بشریت تا قیامِ قیامت رفته‌ایم که مسیحیان و یهودیان و بوداییان و...باید به سمت ما زانو بزنند، و به شریعت و الگوهای حسنهٔ ما تن دهند، در کجای این روایتی که با شوق و ذوق، جناب حکیمی حدیث‌شناس، که دکتر شریعتی هم او را وصیّ مجموعه آثار خود کرده بود، دیده می‌شود؟

(ادامه دارد)


نقدآگین
را دنبال کنید:
📽 یوتیوب
📸 اینستاگرام
🌾@Naqdagin
📕روش تحلیل مهم‌تر از نتیجه
پیرامون
«برخورد پیامبر با زنِ خواننده‌ای که مسلمان نبود»

✍️#بهرام_بسطامی
(۴/۴)

یعنی ما گناه‌آلودگی خوانندگی زنان را در نگاه این حدیث‌شناس می‌بینیم که انتظار دارد پیامبر این زن خواننده را بابت خوانندگی‌ آینده‌اش هم مورد بازخواست قرار دهد (چون چنین تصوری در جامعهٔ مسلمانان و احادیث اسلامی غالب است)، و چون چنین نمی‌کند، این قصه نوعی حرکت عظیم اخلاقی تلقّی می‌شود برای حکیمی؛ و مسلمانان باید از آن عبرت گیرند که چقدر از اوج قلّهٔ اخلاق دور شده‌اند؟

نکتهٔ مهم دیگر که نوع مواجهه غیرمحققانه حکیمی، یعنی روش خطای رسیدن از مفروضات به نتیجه‌اش را عیان می‌کند، عدم توجه او به یک عبارت تامّل برانگیز این حدیث است:

«ﭘﺲ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺑﺪﺭ ﮐﺴﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻭﺍﺯه ﺧﻮﺍﻧﯽ سراغ من نمی آید، فراموش خاص و عام شده ام، به سختی زندگی می کنم».

جنگِ بدر چه جنگی بود و از کجا آتش خورد؟ از آنجا که پیامبر اسلام با انگیزهٔ اقتصادی، به کاروان‌های تجاریی که مال‌التجاره و امانت افراد متعددی از مردم مکه و اهل شام در آن بود، حمله کرد، آن هم در ماه حرام از نگاهِ الله و جاهلیت(!) که در آن «-به‌جز برای دفاع- جنگ کنار گذاشته می‌شود و دیه افزایش می‌یابد. هدف از این کار ایجاد امنیت برای افرادی است که می‌خواهند به حج بروند یا تجارت کنند و به سلامت به شهر خود برگردند».

یعنی پس از حملهٔ محمد بن عبدالله به کاروان‌های تجاری در ماه حرامِ الله، و شکست مکیان در جنگ بدر در جهت بازپس‌گیری آن مال‌التجاره‌های مسروقه، ما با نابودی اقتصادی بسیاری و مرگ بسیاری نان‌آوران قبیله در همان مکه روبرو هستیم، چه آن‌ها که مال‌التجاره و امانت خود به تاجران را از دست داده‌اند، چه آنان که مردان قبیله و خاندان خود را از دست داده‌اند، و چه آنان که در این بحرانِ اقتصادی کسی جنس آنان را نمی‌خرد یا به کالای فرهنگی آنان توجهی نمی‌کند، در حدی که به فقر مطلق رسیده‌اند:

«...نه جامه ای دارم، نه مرکبی و نه پولی که زندگی‌ام را بگذرانم.»

صرفا برای تقریب ذهن، مثالی می‌زنم؛ بدون اینکه بخواهم به عینیت کامل وجه شبه‌های مثالم تاکید کنم:
تصور کنید ابوبکرالبغدادی (یا اسامه‌بن‌لادن) و پیراونش، (بنا به عقاید تندروانه‌شان در مورد احکام الهی و برخورد با مشرکین و اینکه حکومت حقّ ویژه آن‌ها به عنوان ولی خداست و...)، توسط حاکمیت سیاسی به تبعید دچار شدند و اموالشان هم مصادره شد؛ حال همین داعشیان به خاطر ضعف مالی، مجبور شدند که مرکز حملات خود را، پالایشگاه‌های نفتی قرار دهند، و با تصرف قسمت نفت‌خیز عراق، خود را در وضعیت نرمالی قرار دهند تا در بازی قدرتِ آتی خود و گسترش حکومت اسلامی موعود، بتوانند دست بالا را بیابند؛ اما همین گرفتن شریان‌های اقتصادی عراق با غلبه و زور، برخی از مردم عراق که زندگی‌شان به طور مستقیم به همان نفت وابسته بود، تحت مضیقهٔ جدی تا حد بی‌کاری، گرسنگی، بی خانمانی و بی‌لباس شدن قرار داد؛

حال تصور کنید برخی از این مردم به نزد مناطق تحت نفوذ داعش رفته و از برخی فرماندهان داعشی، که بعضا با آن‌ها نسبت خونی یا آشنایی و همسایگی پیشینی داشتند، تقاضای کمک مالی برای لباس و خورد و خوراکی که از بین نروند و..می‌کردند؛

در اینجا داعش یکی از عوامل اصلیِ بحران اقتصادی و فقر و فاقهٔ همان مردم بوده است؛ و حال چند فرماندهٔ داعش، بدون درخواست برای عضویت این‌ها در داعش یا نماز خواندن و زکات دادن، به آن‌ها از همان پولِ نفتی که تصرف‌کرده‌اند، اندکی کمک مالی کنند که تلف نشوند و عذابِ وجدان آن‌ها نیز کاسته شود، و خدا نیز به آن‌ها بابت این صدقات، در جهان بعدی، چند حوری و غلمان عطا کند؛

آیا در اینجا ما حقیقتا با یک کرامت اخلاقی ویژه طرفیم؟

در جنگ بدر بسیاری از زنان و کودکان عزادار شدند و پیش از آن، کاروان‌های تجاری قابل توجهی به درست یا غلط، به تاراج رفتند و نابود شدند؛

حال کسی که بخش ناچیزی از آن اموال را به فقط یک آشنای پناهندهٔ (زنِ تنهای مفلوک) مورد غارت می‌دهد (بدون مجبور کردنش به تغییر عقیده و شغل)، حقیقتا کرامت ورزیده است؟ و فضیلت اخلاقی ویژه‌ای نشان داده که قابل ذکر در کتب دینی برای قرن‌ها محسوب شود؟ آیا می‌توانیم نظیر این روایت‌ها را در کلیساها، کنیسه‌ها و معابد جهان تعریف کنیم و حتی یک نفر را مسلمان کنیم؟ آیا خود بیان این روایت از جناب حکیمی (که تازه دکتر شریعتی (نماد روشنفکری اسلامی) به او ارادت داشت) و نقلش توسط برخی اسلام‌گرایانِ مدرن از او، نشانهٔ انحطاط جدی جوامع اسلامی در اخلاق و خودشناسی نیست؟


نقدآگین
را دنبال کنید:
📽 یوتیوب
📸 اینستاگرام
🌾@Naqdagin