زائران نیابتی ۱۷۳
135 subscribers
268 photos
219 videos
33 files
46 links
به لطف مادر سادات
و به همت شمانیکوکار محترم
برآنیم حسرت ديدار بين الحرمين بر دلها نماند!
ان شاالله
.
با عضويتِ كانال درثواب زيارتِ زائران نيابتي شريك شوید
.
.
ارتباط با ادمین:
🆔️ @zaeran_admin
09125751585
.
لینک اینستاگرام:
instagram.com/zaeranniabati
Download Telegram
#داستان_سفر

قدم قدم به یادتان...
قسمت یازدهم

وقتی دوستم از آنهایی گفت که التماس دعا گفتند، یکدفعه به یاد شما افتادم و از بی بی مدد جستم که شرمنده ی شما نشوم؛
گفتم شما همت کردید مرا راهی نمودید، حالا نوبت من است...
ناخودآگاه جوگیر شدم و بلند شدم و سه صلوات به روح ۳ ساله ارباب هدیه کردم و شروع کردم...

#قدم_قدم به یادتان بودم.
درد داشتم. خسته بودم؛
ولی با امید و عشق قدم بر میداشتم. رفتم و رفتم تا اذان مغرب که برای نماز توقف کردیم. برای اینکه وقت را از دست ندهیم خیلی در موکب ها توقف نمی‌کردیم.
و همانطور که راه میرفتیم و در حال حرکت بودیم، آب مینوشیدیم و مقدار مختصری خوردنی که تعارفمان می‌کردند، می‌خوردیم.
خستگی پیاده روی فشار آورده بود و یک سری از رفقا گفتند ما جدا می شویم و بقیه مسیر را با ماشین می رویم.

عمود ۱۰۳۳ بودیم و حدود ۴۰۰ ستون دیگر باقی مانده بود. آنها که میخواستند بروند. البته دلشان با پیاده‌روی بود ولی می‌گفتند برویم که زودتر به #کربلا برسیم و بتوانیم به زیارت کاظمین و سامرا هم با خستگی کمتری مشرف شویم. همه منتظر بودند که من هم با آن حال و روزم با ماشین بروم ولی تصمیمم را گرفته بودم؛ گفتم نه من نمیام و پیاده میخوام بیام!!!
رفقا تعجب کردند و گفتند دیگر ماشین گیر نمی آید و مجبورم کل راه را پیاده بروم؛ امکان خوابیدن هم وجود ندارد. چون هم موکب ها جا ندارند هم اگر توقف کنیم عملاً عصر اربعین به کربلا میرسیم!

گفتم هرچه بادا باد من پیاده میروم. انشاالله خودشان کمکم می‌کنند.
راستی از شما زائران نیابتی هم خیلی ممنونم. راستش را بخواهید یکی از دلایلی که باعث شد بخواهم ادامه مسیر رو پیاده برم، شما بودید! دوست داشتم که هر طور می توانم جبران کنم.
آخه هر قدمِ پیاده ای که میرفتم ثوابش به شما هم می رسید. اینطوری من تا حدی ادای دین می‌کردم.

۴ نفرمان رفتند و ما ۴ نفره ادامه دادیم. همینطور که میرفتیم هوا سردتر و بر جمعیت هم افزوده می شد. و البته خستگی بیشتر اذیت میکرد. دیگر تقریبا همه عضلاتم گرفته بود و پاهایم بی‌حس شده بودند؛ ولی قدم هایم را میشمردم و جلو میرفتم؛ انگار ارباب صدایمان می کردند و ما را میطلبیدند...

اینکه بقیه مسیر چه شد و چه گذشت را توان نوشتن ندارم که نمی‌توان نگاشت... آن سحر و شب اربعین و مسیر کربلا را...
طولانی شد و سرتان را درد آوردم. حدود ساعت سه صبح بود که به موکب محل استقرار مان در کربلا رسیدیم. همسفرا که چند ساعت زودتر رسیده بودند و استراحت کرده بودن، جایشان را به ما دادند. من دیگر نفهمیدم چه شد. همین که خوابیدیم خوابمان برد...
خوابی عمیق در ژرفای شیرین ترین رویای واقعی زندگیم؛ زیارت اربعین کربلا...

و حالا نائب الزیاره تان هستم در مشهد الرضا و همراه شما دل را راهی حرم ارباب میکنم:
صلی الله علیک یا ابا عبدالله
صلی الله علیک یا ابا عبدالله
صلی الله علیک یا ابا عبدالله


🌸 @zaeranniabati 🌸
#دلنوشته

از هیئت تا حرم...


هیچکس نمیدونه امسال هر ۱۰ شب توی هیأت، آخر عزاداری مداح که میگفت "بلند بگو یا حسین ایشالا اربعین کربلا باشی" یا وقتی می‌گفت "یا امام زمان تذکره امسال کربلای ما رو امضا کن"، من چه حالی میشدم.
ناامیدانه میگفتم یا حسین...
ناامیدِ ناامید میگفتم آقا میشه منم راهی کنی؟!😭
بعد تو دلم به خودم می‌گفتم نمیشه دیگه، نمیشه، میفهمی نمیشه یعنی چی؟!

پس آروم باش عجله م نکن که اینجوری نسوزی!!!
بیخیال میشدم!! من!!! منی که سالها بود واسه زیارتِ حرمِ ارباب خونِ دل خورده بودم؛ منی که تا اسم کربلا میومد، همه ی حسرتِ دلم میشد اشک و میریخت روی گونه هام...

به خودم میگفتم فراموش کن این آرزوی محال رو؛ سهم تو فعلا اینه که حرم رو تو قاب تصویر ببینی...😭
حالا شاید تا دو سه سال دیگه... !

اینا رو می‌گفتم و مثلاً تا چند ساعت خودم رو به بی‌خیالی میزدم...
اما دوباره شب از راه میرسید...
دوباره من و هیأت و حسرت کربلا که مثل آهنربا منو می‌کشید به سمت خودش
و بازهم دعای مداح آخر عزاداری و آتیش دل من...

تو یکی از این شبها بود که اخر مجلس کانال #زائران_نیابتی رو اعلام کردن.
برا من یه کورسوی امید بود ولی هرشب دل دل میکردم و ادرس کانال رو یادداشت نمیکردم.
بالاخره شب آخر فرا رسید...
آدرس کانال #کربلا_نرفته_ها رو نوشتم، اما نه به امید زائر نیابتی شدن و فقط به امید زائر نیابتی داشتن تو سرزمین آرزوهام...


🌸 @zaeranniabati 🌸
#برنده_باش

جمعه شب (اگه اشتباه نکنم) مسابقه ی برنده باش رو به صورت اتفاقی میدیدم!
فارغ از اینکه برنامه ی خوب یا بدی است و اصولا روش مسابقه اش مورد پسند است یا نه!

یکی از شرکت کنندگان به نقطه امنِ اول رسید یعنی برنده ی ۵ میلیون تومان پول نقد شد و البته هنوز #مسابقه اش ادامه داشت. مجری از ایشان پرسید که قصد داری با این پول چه کار کنی؟

"در روستای محل زندگی مان پیرمردی زندگی می کند که خیلی دوست دارد به زیارت #کربلا برود. می خواهم هزینه سفر او را بپردازم تا به آرزویش برسد."
این پاسخ شرکت کننده بود.
مجری پرسید الان هزینه اش چقدر است.؟
شرکت کننده پاسخ داد حدود ۲ تا ۲.۵ میلیون تومان!
و ادامه داد چون این بنده خدا پیر است باید یک نفر او را همراهی کند. و عملا کل این پول می شود.
بعد مجری گفت هزینه همراه را برنامه ی ما میپردازد!

من به فکر فرو رفتم. خدایا یعنی چقدر از این پیرمرد و پیرزنها وجود دارند که #عاشق_زیارت هستند و دستشان کوتاه است...

و در دلم به نیت پاکِ شما #زائران_نیابتی درود فرستادم؛
و بلندبلند با خودم هدف شما را تکرار کردم:
خدا کند روزی آید که حرم ندیده ای نباشد...

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج


🌸 @zaeranniabati 🌸
.
عرض سلام و ادب و احترام

بابت سکوت یه ماهه کانال عذرخواهی میکنیم...
انشاالله به لطف مادر سادات و به همت شما بزرگواران به زودی #دو_سری از #زوار راهی #کربلا خواهند شد...


شب جمعه است هوایت نکنم میمیرم...
شبِ زیارتیِ اربابمونه...
ما که دلمون پر کشیده...
هرکی دلش شکست ما رو هم از دعا فراموش نکنه

سه تا فایل فرستادیم
روضه و شور و روضه کوتاهتر
هرکی به مناسبت حالش دانلود کنه...

التماس دعا
یاعلی


🌸 @zaeranniabati 🌸
#داستان_سفر


راننده مسافر یا زائرِ این بارِ ما، در #شبهای_قدر معرفی شده بود. شاید هم در آن شبها آرزو کرده بود وصال دیدار حریم یار را...
تحقیق، تامین بودجه، پیگیری ها و مهمتر از همه رزق و روزی زائر باعث شد که در ماه #امام_رضا علیه السلام راهی دیار باشد و زائرِ ارباب...

انسان شریفی حدودا شصت ساله که با همسر و دختر چهارده ساله اش مشرف شده اند.
مجاورانِ حرمِ حضرت معصومه علیهاالسلام هستند و ساکنِ شهر #قم.
گفتیم که شغلش رانندگی است با #تاکسی_زرد مسیر تهران-قم و بالعکس.

شاید سوال کنید که در پیام قبلی اشاره شده بود دو زائر داریم ولی الان سه نفر معرفی کردیم؟!
پدر خانواده یکبار قبلا اربعین مشرف شده بودند و زائران نیابتی بنایش بر فراهم کردن سفر #زائر_اولی هاست.
حالا ما مانده بودیم چه کنیم؟! سخت بود که مادر و دختر را بفرستیم و پدر بماند!

لطف خدا و عنایت ارباب شامل حالمان شد و #هزینه_پدر را از طریق غیر از کانال زائران نیابتی برایمان جور کردند. و عملا درست است که سه زائر مشرف شده اند ولی کانال ما فقط هزینه ی مادر و دختر را که تا بحال مشرف نشده اند تقبل کرده است.

بگذریم خلاصه بعدِ ماه رمضان و گذشت حدود دوسوم ماه شوال، خیلی سریع کار سفر جور شد.
تاریخ سفر را با هماهنگی زائران و دفتر زیارتی معلوم کردیم و مقید بودیم که #شب_جمعه حتما #کربلا باشند.
خیلی سرتان را درد نمی آورم تا روز قبل از سفر هنوز ویزا و مانیفست زوار آماده نبود...


🌸 @zaeranniabati 🌸
🙏 ضمن عرض سلام و وقت بخیر

📜 #کانال زائران نیابتی به همت برخی دوستان از #زمستان_۹۴ تشکیل شده است.
اعضای کانال با پرداخت #مبالغ_دلخواه در زمان های دلخواه، افرادی که هم توان مالی ندارند هم تاکنون به عتبات عالیات مشرف نشده اند هم عاشق زیارت ارباب هستند را راهی #کربلا میکنند.

💫 نکته ی خیلی مهم این است که #حضور در کانال مستلزم #پرداخت نمی باشد؛ ولی زائرانی که مشرف میشوند به نیابت از امام عصر عج دعاگوی تمام اعضای کانال حتی آنها که هیچ پرداختی ندارند، خواهند بود.

📌 از آنجا که تقریبا هرماه یک یا چند زائر از این کانال مشرف میشوند، شما نیز میتوانید با #عضویت خود و دوستان و اطرافیان در این کانال بهره معنوی خود را داشته باشید.

📎 خوب است بدانید افرادی که از ابتدا همراه ما بوده اند #تاکنون ۱۰۳ زیارت کربلا در پرونده خود ثبت و ضبط دارند.

🔖 از افرادی که برای #تشرف به ما پیشنهاد میشوند #تحقیق_آبرومندانه به عمل می آید و در نوبت قرار میگیرند.

🌟 برای #آسایش اعضای کانال، تعداد پیامهایی که در طول هفته در کانال قرار داده میشود، بسیار کم است.

💥 درضمن افرادی که با خلوص نیت انشاالله در این کانال #خدمت میکنند از #معتمدین هستند و هیچ دستمزدی دریافت نمیکنند.


🌸 @zaeranniabati 🌸
نیمرو یا نیم رو

قسمت دوم

صدای هق هق گریه ی اون خانم به وضوح شنیده میشد به طوری که دیگر صدای جمعیت به گوش نمیرسید!
دلم خوش بود که امشب چند لقمه ای نیمرو را با دل خوش و خیال راحت از گلو پایین بدهم ولی مثل اینکه روزی ام نبود دیگر!
به زور #لقمه را قورت دادم و یک لیوان آب هم رویش سرکشیدم.
صدای خانمی پشت تلفن شنیده میشد که می گفت: "بگو دیگه، بگو زود باش!"
بالاخره گریه اش آرام شد. البته قطع نشد...

* آقا سید خدا خیرت بده! مو دونی الان ما کوجایوم؟!
او با لهجه ی مشهدی میگفت ولی من براتون معمولی مینویسم:
* آخ اگه بدونی من الان کجام. اول راه آرزوهام. آقا سید خدا عوضت بده. خیر از جوونیت ببینی...
وقتی صحبت از جوانی میکرد خوشحال شدم راستش😉
@ خیلی ممنونم حاج خانم. ببخشید من هنوز بجا نیاوردم.
احساس کردم معنای جمله ام را متوجه نشد.
@ حاج خانم نشناختمتون.
* آقا سید. چطور نشناختی؟! شما منو به #آرزوم رسوندی. حالا منو نمیشناسی؟!!!

یا خدا! ماشاالله صدایش هم اینقدر بلند بود که همه سر میز شام میشنیدند.
دخترم لقمه ی نیمرویی را که در دست داشت آرام آرام بالا میبرد و پسرم خنده ی شیطنت آمیز روی لبهایش را برمیچید و خلاصه لقمه ای که در گلوی عیال پرید باعث شد خیلی صریح و جدی بگویم:
@ خانم من کار دارم اگه فرمایشی دارین زودتر بگین!
* آقاسید نمیدونم چطوری بگم. من الان دم #اتوبوس هستم. آقامون نتونست باهاتون صحبت کنه. من گوشی رو گرفتم. ما نیشابور هستیم. داریم راه می افتیم که بریم برسیم به آرزومون. آقا سید خیر از جوونیت ببینی...

دوباره گریه اش گرفت!😭
اینقدر از صمیم قلب گفت که الان که دارم بعد از یکی دو روز می نویسم دوباره اشک تو چشام جمع شده و مو بر تنم راست!
این بار که صحبت از #جوونی کرد نه که خوشحال نشدم، گویی حسرت سالهایی را که بر من رفته بود و #خدمت نکرده بودم همه جلوی چشمانم آمد😭

شناختمش. همان #زائر_نیابتی این ماه بود که قرار بود از #نیشابور مشرف شود.
زن و شوهر جوانی که دو فرزند دارند. #کشاورزان بی بضاعتی که آرزوی دیرینه شان حالا دارد متبلور می شود.
خوب یادم است که چه گریه ای میکرد.
نمیدانم گریه ی شادی رسیدن به آرزویش بود،
یا گریه ی بغض سالهایی که اسم #کربلا را میشنیده و میدانسته با این اوضاع، او و کربلا، مگر می شود! جلوی گریه اش را میگرفته و بغضش را در گلو جای میداده و با آهی شعله ی دل سوزانش را خلاص میکرده... 😭😭

حالا او مسافر و زائر کربلاست...
حاجت روا شده...
خیالش واقعیت یافته و رویایش به بیداری رسیده...

دیگر حتی لقمه ای نیمرو هم از گلویمان پایین نمیرفت؛ با دستم نیمی از رویم را گرفته بودم؛ در حال خودم بودم و ...


🌸 @zaeranniabati 🌸
نیمرو یا نیم رو

قسمت سوم

خاطرتان هست که سر میز شام بودیم و یک لقمه نیمرو میخوردیم که خانم زائر زنگ زد و گفت میخوان حرکت کنند؟!

همانطور بین گریه میگفت:
* آقاسید خیلی دعاتون میکنیم. ما الان پای اتوبوس هستیم و داریم حرکت میکنیم.

راستش این دفعه دیگه من به سختی صحبت میکردم و خودم رو کنترل میکردم گریه نکنم.

@ حاج خانم خدا رو شکر. خب الحمدلله. بالاخره به آرزوتون میرسین. برای همه زائران نیابتی دعا کنین. به شوهرتون هم سلام برسونین و التماس دعا بگید.
* چشم. بله به خاطر شماست که داریم میریم. خدا میدونه چقدر خوشحالیم. چشم همه شون رو دعا میکنم. اصلا همه جا براشون نماز هم میخونم.

منظورش از همه شون، همه ی شما #زائران_نیابتی بود که #کمک کردین و این خانم و شوهرش رو راهی کردین.

* آقا سید، ببخشید شوهرم نمی تونه صحبت کنه. بغض کرده. آخه می دونین هنوز باورمون نمیشه داریم میریم کربلا... 😭😭

دوباره زد زیر گریه...
این بار اما صحبتش رو قطع نکرد و بین هق هق هایش حرفش را هم میزد.

* آخه می دونی آقا سید، هر وقت اسم #کربلا می اومد، همچین #دلم برا کربلا پر میگرفت که فقط خودش می دونه و برادرش که باب الحوایجه. #ابالفضل رو میگم. خودشون میدونن که دلم چقدر هوای کربلا داشت...

راستش دیگه درست حسابی نمیشنیدم که چه می گوید!
از سر میز شام بلند شدم و رفتم روی مبل راحتی خودم را انداختم.

* آقا سید! آقا سید صدامو میشنوید؟!
@ بله خب خدا رو شکر
* آقا سید با اجازه، دارن صدامون میکنن. #اتوبوس میخواد راه بیفته.
شوهرمم سلام میرسونه. ما دیگه رفتیم.
خداحافظ...


🌸 @zaeranniabati 🌸
#دلنوشته
قسمت دوم


سلام آقا که الان روبروتونم...

سلام بر همه ی شما زایران نیابتی
اما قبلش سلام به ارباب بی کفن مان

صلی الله علیک یا اباعبدالله
صلی الله علیک یا اباعبدالله
صلی الله علیک یا اباعبدالله

راستش من بلد نیستم ادیبانه بنویسم.
هفته ها بود که شب های جمعه ادمین کانال زائران نیابتی کلیپ "سلام آقا ..."
را شبهای جمعه در کانال می گذاشتند. خدا می داند که چه #شبهای_جمعه که دلم می پرید و چشمهام پر #اشک می شد و #بغض گلویم را می فشرد. برخی هفته ها می خواستم خفه شوم. ششهایم هوای #کربلا می خواست.
سرتان را درد نیاورم. هفته پیش دم غروب وضو گرفتم و از زیباترین سرازیری دنیا یعنی همان باب القبله ی #حرم ارباب راهی صحن و سرایش شدم و آنجا بود که با خودم این اشعار را زمزمه می کردم و یاد شبهای جمعه ای بودم که دور از کربلا بودم و در داغ هجران داشتم می مردم.
به ناگاه #یاد شما #زائران_نیابتی افتادم و این بار اشعار و سلامم را از جانب شما خدمت حضرتش عرضه داشتم.

خدا را شکر که این هفته کلیپ را در کانال نگذاشتید...
این هفته شب جمعه حالت خفگی دارم. اگرچه هوا خوب است و باد هم می آید ولی با این همه دارم خفه می شوم...

انگار هوای گرم و شلوغ شب جمعه ی هفته ی پیش را می خواهد...
هوای کربلا را ...
و فقط راه نفس را خواندن این اشعار باز می کند...

سلام آقا. سلام آقا که الان روبروتونم
من اینجام و زیارت نامه می خونم
حسین جانم...
بذار سایه ات همیشه رو سرم باشه
قرار ما شب جمعه حرم باشه
......

و حالا باید دوباره شبهای جمعه را بشمارم و دلتنگ باشم تا دوباره حرم قسمتم شود
خدا کند که آن شب جمعه، شب جمعه ی قبل #اربعین باشد...


🌸 @zaeranniabati 🌸
زائران نیابتی ۱۷۳
#گزارش چند تار مویی سفید کرده بود و به عنوان آبدارچیِ شرکت ماهی دو میلیون تومان حقوق میگرفت. هزینه های زندگی تهران یک طرف، اداره ی زن و چند فرزند در این گرانی سوی دیگر، ضامن وام شده بود و ناچار قسط های برادر گرفتارتر از خودش را هم میداد. مدتی پیش یکی از…
.
#گزارش


فردا عصر انشاالله این سه عزیز به لطفِ مادر سادات و همت شما بزرگواران راهیِ #کربلا میشوند.
خوش بحالتون که #شب_جمعه این هفته سه نفر از طرفتون به ارباب سلام میده... 😭

👌 واما نکته اخر:
زواری که مشرف میشوند، به #نیابت از #اعضای_کانال (چه افرادی که کمک میکنند و چه افرادی که کمکی نمیکنند) #زیارت میکنند.
لذا تقاضا داریم #دوستان_و_آشنایان خود را با خانواده زائران نیابتی آشنا بفرمایید تا #عضو شوند و افراد بیشتری ازین فیض عظیم بهره مند شوند.

التماس دعا
یاعلی


🌸 @zaeranniabati 🌸
#هجده_روز


در کانال زائران نیابتی روزشمار گذاشته اید. ۱۸ روز تا #اربعین ...
نمی دانم چرا ناخودآگاه عدد ۱۸ دلم را زیر و رو کرد!
۱۸، همان تعداد شهدای کربلا از بنی هاشم است...
آغازین‌شان علی‌اکبر علیه‌السلام و آخرین‌شان علی‌اصغر علیه‌السلام است...

نمی‌دانم امروز چرا همه چیز خودش نوشته می‌شود بی‌آن که بخواهی فکر کنی که چیزی بنویسی...
و داغ این دو علی علیهماالسلام چه کرد با دل حضرت ارباب علیه‌السلام
و باز هم قلم خودش جلوتر می‌نویسد از ذهن!
و یک علی علیه‌السلام دیگر هم بود که شهید نشد جزو آن ۱۸ نفر و از بنی‌هاشم بود!
اما چه کشید در این اربعین و چهل روز پس از شهادت پدر و برادران و دوستان...

از خروج از کربلا بگویم یا ورود به کوفه و مجلس ابن زیاد ملعون
از ورود به شام بگویم و دروازه‌ی ساعات یا مجلس یزید ملعون و تشت و...
از خرابه‌ی شام بگویم و...
همه‌ی اینها را کنار بگذار
میخواهم از ناقه‌ی عریان بگویم
میخواهم از زنجیر بگویم
میخواهم از سنگ‌های از روی بام بگویم
میخواهم از نماز بر جنازه‌ی خواهر #سه‌ساله بگویم که شبانه #تغسیل و #تدفین اش صورت پذیرفت
آه دارم می‌میرم از این روضه‌های داغ...

به خود ارباب قسم که خودش می‌داند #مشایه (پیاده‌روی) اربعین می‌تواند روضه‌ها را برایم آرام کند...

و با خود می‌اندیشم که چه بسیارند که این روضه‌ها سالها آنها را سوزانده و نتوانسته‌اند اربعین راهی #کربلا شوند تا ببینند راه را و تسکین بخشند دل نا‌آرامشان را و ...

و حالا باز امسال ما #زائران_نیابتی با نام خانم حضرت زهرا علیهاالسلام همت می‌کنیم و هرآنچه در توان داریم در طبق اخلاص می‌گذاریم و یاری می‌کنیم آنان را که تا کنون کربلا را ندیده‌اند. بلکه مشرف شوند و ندای "هل من ناصر ینصرنی" ارباب را با گوش جان بشنوند...


🌸 @zaeranniabati 🌸
#شانزده_روز


شانزده روز تا اربعین باقی است!
اما امروز پنجشنبه است و #شب_جمعه ...

شانزده روز یعنی #دو ، هشت روز دیگر!
اما امشب که شب جمعه است، #دو شبِ جمعه‌ی دیگر چه حال و هوایی است ...
درست دو روز قبل #اربعین ...

مختصر دو کلام درددل کنم، کوتاه!
به یاد زیارتهای مختصر شب جمعه که نمی توانی بمانی و جمعیت شلوغی بین الحرمین و صحن شریف امانت نمی دهد!

خدا میداند که شب جمعه ی دو هفته ی بعد ما کجا هستیم؟
درست همین موقع ها...
در ایران و وطنمان هستیم و توفیق شرکت در روضه را داریم؟!
نمیدانم شاید هم در بیمارستان و گرفتار باشیم و حسرت به دل مانده!
ولی حرف دل همه تان را بزنم. کاش #کربلا باشیم.
البته نه! بسا که برخی بگویند ما بنا داریم #مشایه نماییم و پیاده از نجف به کربلا مشرف شویم و شب جمعه ی دوهفته ی بعد درست همین اوقات در #موکب مشغول استراحت هستیم.

آه موکب! آه مشایه! آه اربعین! آه کربلا!
آه که اگر امسال مشرف نشویم!
و شاید هم امسال اصلا در قید حیات نباشیم و اربعین را درک نکنیم
اما در این #شب_شهادت خانم حضرت رقیه خدا را به #سه_ساله ارباب قسم میدهیم که امسال را هم راهی مان کند و بلکه امسال در مشایه حجتش را #زیارت کنیم و جمال یار ندیده از دنیا نرویم...

نمی توانم بنویسم. حالم خوب نیست. گفتم آه موکب! خاطرات سفر قبلی رهایم نمی کند.
اصلا همین قدر بس باشد و وقتتان را نگیرم. هرکس برود و با خاطرات سفر اربعینش دلخوش باشد و این شب جمعه ای خلوت کند با ارباب و یاد لحظه‌لحظه‌ی شیرین ترین سفر دنیایش باشد و گام‌گام، نوشیدنی ترین پیاده روی عمرش...

اگر دلت هوایی شده، پایان راه را ببین آنجا که در ورودی کربلا مادرش آمده خوش آمد بگوید!
راستی شب جمعه مادر هم کربلاست
ضریح مقدسش را جلوی چشم ببین و هم ناله با مادر بگو

صلی الله علیک یا اباعبدالله
صلی الله علیک یا اباعبدالله
صلی الله علیک یا اباعبدالله


🌸 @zaeranniabati 🌸