زائران نیابتی ۱۷۹
134 subscribers
268 photos
221 videos
33 files
49 links
به لطف مادر سادات
و به همت شمانیکوکار محترم
برآنیم حسرت ديدار بين الحرمين بر دلها نماند!
ان شاالله
.
با عضويتِ كانال درثواب زيارتِ زائران نيابتي شريك شوید
.
.
ارتباط با ادمین:
🆔️ @zaeran_admin
09125751585
.
لینک اینستاگرام:
instagram.com/zaeranniabati
Download Telegram
#داستان_سفر

کربلایی خانم
قسمت دوم


با کلی دعا و گریه تلفن قطع شد. فردای همان روز زنگ زد که دوستانم در جلسه ی قرآن مان می خواهند با کاروانی مشرف شوند.
آقایی در مسجدمان ثبت نام میکند و کاروان میبرد.
از کربلایی خانم پرسیدم آیا حج و زیارتی است یا خیر؟ چون قیمت را ۱.۴۰۰.۰۰۰ تومان اعلام کرده بود. در نهایت قرار شد شماره آن آقای محترم را به ما بدهند و ما مستقیم باخودشون صحبت کنیم. اواخر مردادماه بود و نزدیک ایام غدیر...

فقط تاکید کردن وقتی زنگ میزنیم بهتر است خانمم صحبت کنند؛ چون روستایشان کوچک است و معمولا حرف می پیچد...
شماره حاج آقا را گرفتم و شب زنگشان زدم. اول خانمم خودشان را از آشناهای کربلایی خانم معرفی کردند و گفتند که چون شوهرم (یعنی من) چندباری کربلا رفته اند، کربلایی خانم از ما خواسته تحقیق کنیم و ما ایشان را ثبت نام کنیم. بعد هم گوشی را به من دادند!

در همان جملات اول که با هم گفتگو کردیم، فهمیدم که حاج اقا انسان اهل دل و با خدایی هستند. مفصل در مورد کاروان و اینکه حج و زیارتی هست یا نه با هم صحبت کردیم؛
و اینکه چرا ۲۰۰.۰۰۰ تومان بیشتر است. و خیلی سوالات دیگر که در ذهنم بود؛ ایشان هم با حوصله همه را پاسخ گفتند.

قصه از این قرار بود که ایشان از طرفی در مسجد و روستا فرد شناخته شده ای هستند و از طرفی مدیر کاروان سازمان حج و زیارت. هر از چندی، در مسجد اعلام می کنند هرکه دارد هوس کرببلا بسم الله...
بعد از تحویل مدارک و هزینه سفر، یکجا یک کاروان ۴۰ نفره تشکیل می دهند و می روند در شهرستان محل اقامتشان و ثبت نام می کنند. عملا کاروان مربوط به حج و زیارت است و ایشان در حقیقت بدون دریافت هیچ وجه اضافی این امکان را برای افراد روستا فراهم می کند و کارشان را تسهیل می کنند.
در مورد ۲۰۰.۰۰۰ تومان قیمت اضافی هم گفتند نرخ مصوب حج و زیارت برای شهرستانها متفاوت است.

من از ایشان خواهش کردم #زائر_نیابتی ما را ثبت نام کنند، ولی گفتم پول را به حسابشان نمیریزم و هروقت در دفتر حج و زیارت ثبت نام کردند بگویند که من به حساب دفتر واریز کنم.
الحمدلله ایشان هم قبول کردند.
وقتی به کربلایی خانم زنگ زدیم که همه چیز جور است سراسر شوق و شور بود و خوشحالی و مدام دعا می کرد...


🌸 @zaeranniabati 🌸
نیمرو یا نیم رو

قسمت دوم

صدای هق هق گریه ی اون خانم به وضوح شنیده میشد به طوری که دیگر صدای جمعیت به گوش نمیرسید!
دلم خوش بود که امشب چند لقمه ای نیمرو را با دل خوش و خیال راحت از گلو پایین بدهم ولی مثل اینکه روزی ام نبود دیگر!
به زور #لقمه را قورت دادم و یک لیوان آب هم رویش سرکشیدم.
صدای خانمی پشت تلفن شنیده میشد که می گفت: "بگو دیگه، بگو زود باش!"
بالاخره گریه اش آرام شد. البته قطع نشد...

* آقا سید خدا خیرت بده! مو دونی الان ما کوجایوم؟!
او با لهجه ی مشهدی میگفت ولی من براتون معمولی مینویسم:
* آخ اگه بدونی من الان کجام. اول راه آرزوهام. آقا سید خدا عوضت بده. خیر از جوونیت ببینی...
وقتی صحبت از جوانی میکرد خوشحال شدم راستش😉
@ خیلی ممنونم حاج خانم. ببخشید من هنوز بجا نیاوردم.
احساس کردم معنای جمله ام را متوجه نشد.
@ حاج خانم نشناختمتون.
* آقا سید. چطور نشناختی؟! شما منو به #آرزوم رسوندی. حالا منو نمیشناسی؟!!!

یا خدا! ماشاالله صدایش هم اینقدر بلند بود که همه سر میز شام میشنیدند.
دخترم لقمه ی نیمرویی را که در دست داشت آرام آرام بالا میبرد و پسرم خنده ی شیطنت آمیز روی لبهایش را برمیچید و خلاصه لقمه ای که در گلوی عیال پرید باعث شد خیلی صریح و جدی بگویم:
@ خانم من کار دارم اگه فرمایشی دارین زودتر بگین!
* آقاسید نمیدونم چطوری بگم. من الان دم #اتوبوس هستم. آقامون نتونست باهاتون صحبت کنه. من گوشی رو گرفتم. ما نیشابور هستیم. داریم راه می افتیم که بریم برسیم به آرزومون. آقا سید خیر از جوونیت ببینی...

دوباره گریه اش گرفت!😭
اینقدر از صمیم قلب گفت که الان که دارم بعد از یکی دو روز می نویسم دوباره اشک تو چشام جمع شده و مو بر تنم راست!
این بار که صحبت از #جوونی کرد نه که خوشحال نشدم، گویی حسرت سالهایی را که بر من رفته بود و #خدمت نکرده بودم همه جلوی چشمانم آمد😭

شناختمش. همان #زائر_نیابتی این ماه بود که قرار بود از #نیشابور مشرف شود.
زن و شوهر جوانی که دو فرزند دارند. #کشاورزان بی بضاعتی که آرزوی دیرینه شان حالا دارد متبلور می شود.
خوب یادم است که چه گریه ای میکرد.
نمیدانم گریه ی شادی رسیدن به آرزویش بود،
یا گریه ی بغض سالهایی که اسم #کربلا را میشنیده و میدانسته با این اوضاع، او و کربلا، مگر می شود! جلوی گریه اش را میگرفته و بغضش را در گلو جای میداده و با آهی شعله ی دل سوزانش را خلاص میکرده... 😭😭

حالا او مسافر و زائر کربلاست...
حاجت روا شده...
خیالش واقعیت یافته و رویایش به بیداری رسیده...

دیگر حتی لقمه ای نیمرو هم از گلویمان پایین نمیرفت؛ با دستم نیمی از رویم را گرفته بودم؛ در حال خودم بودم و ...


🌸 @zaeranniabati 🌸
#دلنوشته


سلام آقا سلام
منو یادتون هست؟ من همون زائر نیابتی م که چندماه پیش صدام زدید اومدم پابوستون.
همونی که فکر نمی‌کرد حالا حالاها لایق بوسیدن بارگاهتون بشه و عشق شما لایقش کرد.
همونم که با مادرم اومدم برای تسلیت شهادت مادر نازنینتون، منو یادتون هست اقاجان؟!
شما که محبینتون رو از یاد نمیبرین، درسته؟! 😭😭
ولی منم خوب یادمه تمام روزا و لحظه هایی که حسرت همهٔ سالهای عمر مادرم زیارت کربلا بود که برآورده نشد مگر به مرحمت شما و مِهرِ زائرانِ راه دور شما...

خوب یادمه #اشک_شوق و بُهت ناباوری مادرمو وقتی بهش گفتم انگار ارباب طلبیده داریم راهی می‌شیم،
خوب یادمه اشک شوق مادرمو موقع دیدن حرم پدر نازنینتون،
گریه های تموم نشدنی شو تو سرازیری بارگاه شما 😭
و به #یادگاری گذاشتن تنها انگشترش که طلا هم نبود، تو حرم برادرتون به امید اینکه دوباره صداش بزنید...
خوب یادمه وقتی با گریهٔ خجالت گفت کاش طلاشو داشتم هدیه می کردم 😭😭
آقاجان ببخشید این از من یادگاری ‌‌... تورو خدا صدام بزنید دوباره ...

من که تو کربلا مادرمو به مادرتون سپردم،
گفتم آقا چندروزه فهمیدم مادرم باید #عمل_قلب_باز بشه، گفتم آقا دلم آتیشو خاکستره
گفتم مادرم نذر مادر عزیزتون آقا فقط سایه دست مهربانی شما بالای سرش،

حالا چندروزی میشه که قلب مامانمو جراحی کردن...
موقع رفتن، پشت در اتاق عمل، بین وصیت کردناش، وسط همهٔ آیه ها و سوره ها و دعاهایی که خودش یادم داده بود فقط یه چیز آرومم کرد یه جمله یه حرف یا شایدم یه رمز
گفتم یا صاحب الزمان عج یا سیدالشهداء ع ، مادرمو به مادر عزیزتون سپردم خودتون کمکش کنید خودتون سایه شو بالای سرم نگه دارید. همین یه جمله دلمو دریای صبر و آرامش کرد...

وحالا دیگه چند شبی میشه که بالای سرش بیدارم وسط همین بیداریا امشب که بعد از چندروز گوشیمو دست گرفتم یه عکس خوشگل از حرمتون منو به اون روزای طلایی برد، روزای طلایی #زائر_نیابتی بودنمون، دوتایی، منو مامانم؛
یاد نمازها و زیارتهامون به #نیابت از عاشقای شما دلمو یه حالی کرد که
دلم خواست چندخط بنویسم...

برای شما که صدامون زدید و برای عاشقای شما که راهی مون کردن واسه برآورده شدن آرزوی محال مون،
خواستم بگم که چقدر محتاج نیم نگاه شما و دعای عاشقاتونم؛
و یه #التماس_دعا اول برای #فرج مولامون و سلامتی شون و از صدقهٔ سر سلامتی آقا صاحب الزمان عج الله یه التماس دعا بگم برای #سلامتی مادرم، همه مادرها و همه مریضایی که این شبا رو دارن سخت میگذرونن...


🌸 @zaeranniabati 🌸