زائران نیابتی ۱۷۹
134 subscribers
268 photos
221 videos
33 files
49 links
به لطف مادر سادات
و به همت شمانیکوکار محترم
برآنیم حسرت ديدار بين الحرمين بر دلها نماند!
ان شاالله
.
با عضويتِ كانال درثواب زيارتِ زائران نيابتي شريك شوید
.
.
ارتباط با ادمین:
🆔️ @zaeran_admin
09125751585
.
لینک اینستاگرام:
instagram.com/zaeranniabati
Download Telegram
#دلنوشته
#دلم_تنگه

امروز سه شنبه است و هوا بارونیه...
انگاری روزهای بارونی یه جورایی هوای دلت گرفته درست مثل دلِ آسمون...
انگاری چشات یه جورایی منتظر گریه کردنه درست مثل ابرهای تو آسمون که دائم می باره...
انگاری تو گلوت یه چیزی گیر کرده! اون آخراش! درست مثل حال و هوای روزهای بارونی که آسمون مونده بباره یا فقط هواش گرفته باشه. منتظره یه رعده که راحت و بی دغدغه بباره...

خداییش دل منم امروز اینجوریه...
هوای ابری و آسمون بارونی و بارش بی امونش دلم رو تنگ کرده...
ولی دلتنگیِ امروز با بقیه روزهای بارونی خیلی فرق داره!
بی مقدمه بگم و صاف و ساده...
درست هفته‌ی پیش همین موقعها بود. حرم ارباب‌...
جای همه تون خالی بود. خالی که چه عرض کنم؟!
راستش. قیامت بود. شلوغ. خیلی شلوغ. این که میگن جای سوزن انداختن نیست رو میشد به وضوح اونجا دید. دیگه این ساعتها صدای دسته ها نمی اومد و دسته ها تعطیل شده بودن و زیارت اربعین هم خونده شده بود.

این که گفتم جاتون خالی نبود؛ راستش گمونم اینه که حتما شما هم اونجا حاضر بودین. شماهایی که ما رو راهی کرده بودین. مایی که به ذهنمون خطور نمیکرد مشرف بشیم پابوس ارباب چه برسه روز اربعین...
خلاصه که خیلی دلم گرفته. خیلی دلم تنگ شده. خیلی تنگ. تنگِ تنگ...


🌸 @zaeranniabti 🌸
نیمرو یا نیم رو

قسمت سوم

خاطرتان هست که سر میز شام بودیم و یک لقمه نیمرو میخوردیم که خانم زائر زنگ زد و گفت میخوان حرکت کنند؟!

همانطور بین گریه میگفت:
* آقاسید خیلی دعاتون میکنیم. ما الان پای اتوبوس هستیم و داریم حرکت میکنیم.

راستش این دفعه دیگه من به سختی صحبت میکردم و خودم رو کنترل میکردم گریه نکنم.

@ حاج خانم خدا رو شکر. خب الحمدلله. بالاخره به آرزوتون میرسین. برای همه زائران نیابتی دعا کنین. به شوهرتون هم سلام برسونین و التماس دعا بگید.
* چشم. بله به خاطر شماست که داریم میریم. خدا میدونه چقدر خوشحالیم. چشم همه شون رو دعا میکنم. اصلا همه جا براشون نماز هم میخونم.

منظورش از همه شون، همه ی شما #زائران_نیابتی بود که #کمک کردین و این خانم و شوهرش رو راهی کردین.

* آقا سید، ببخشید شوهرم نمی تونه صحبت کنه. بغض کرده. آخه می دونین هنوز باورمون نمیشه داریم میریم کربلا... 😭😭

دوباره زد زیر گریه...
این بار اما صحبتش رو قطع نکرد و بین هق هق هایش حرفش را هم میزد.

* آخه می دونی آقا سید، هر وقت اسم #کربلا می اومد، همچین #دلم برا کربلا پر میگرفت که فقط خودش می دونه و برادرش که باب الحوایجه. #ابالفضل رو میگم. خودشون میدونن که دلم چقدر هوای کربلا داشت...

راستش دیگه درست حسابی نمیشنیدم که چه می گوید!
از سر میز شام بلند شدم و رفتم روی مبل راحتی خودم را انداختم.

* آقا سید! آقا سید صدامو میشنوید؟!
@ بله خب خدا رو شکر
* آقا سید با اجازه، دارن صدامون میکنن. #اتوبوس میخواد راه بیفته.
شوهرمم سلام میرسونه. ما دیگه رفتیم.
خداحافظ...


🌸 @zaeranniabati 🌸