خاله رزت به مناسبت بازگشایی مدارس به #پانیسا یه ایران چک صد هزار تومانی داد و گفت: برو واسه خودت دفتر بخر و خوب درس بخوان!
#همسایه_ها
#ارامنه
#لار
#همسایه_ها
#ارامنه
#لار
عمو جورج و خاله رزت مونده بودند چطوری گردوهایشان رو جمع کنند
انسان دوستیمون گل کرد رفتیم کمکشان
الآن هم کچلم
هم ابروهایم زخم است
هم دستانم سیاه شده
هم گردن و کمرم درد می کنه
هم جمعه شب تولد دعوتم!
#لار
#ارامنه
#همسایه_ها
انسان دوستیمون گل کرد رفتیم کمکشان
الآن هم کچلم
هم ابروهایم زخم است
هم دستانم سیاه شده
هم گردن و کمرم درد می کنه
هم جمعه شب تولد دعوتم!
#لار
#ارامنه
#همسایه_ها
همسایه ی مامانم زنگ زده میگه: مادر زن داداشت چرا فوت کرده؟
میگم: دیابت داشت کلیه هاش از کار افتاده بودند.
میگه: نه بابا! اینها نیست سکته کرده!!!
خب تو که ندیده و نشنیده دکتری! چرا میپرسی؟!
#همسایه_ها
#مردم
میگم: دیابت داشت کلیه هاش از کار افتاده بودند.
میگه: نه بابا! اینها نیست سکته کرده!!!
خب تو که ندیده و نشنیده دکتری! چرا میپرسی؟!
#همسایه_ها
#مردم
ولی واقعاً نمی دونم این همسایه ی ما انرژی از کجا میاره هر روز صبح پیغام صبح بخیر توی گروه ساختمان میگذاره؟
اصلا این همه عکس گل از کجا پیدا میکنه؟
چرا خسته نمیشه؟!
تو سنگین ترین روزهای فیلترینگ هم پیغام میگذارد!
فکر کن پول فیلترشکن بدی که بری تو گروه ساختمان برای همسایه ها عکس گل بگذاری و بنویسی صبح سه شنبه تون بخیر و خوشی!
نمی فهممش!
#همسایه_ها
اصلا این همه عکس گل از کجا پیدا میکنه؟
چرا خسته نمیشه؟!
تو سنگین ترین روزهای فیلترینگ هم پیغام میگذارد!
فکر کن پول فیلترشکن بدی که بری تو گروه ساختمان برای همسایه ها عکس گل بگذاری و بنویسی صبح سه شنبه تون بخیر و خوشی!
نمی فهممش!
#همسایه_ها
خانم بهزادی همسایه ی مامانم: اسمت چیه دخترم؟
من: پگاه!
خانم بهزادی: پگاه جون، اسمت خیلی قشنگه. اسم نوه خاله ی شوهرم هم پگاه بود اتفاقا، ولی مُرد!
😐😶😂
#همسایه_ها
من: پگاه!
خانم بهزادی: پگاه جون، اسمت خیلی قشنگه. اسم نوه خاله ی شوهرم هم پگاه بود اتفاقا، ولی مُرد!
😐😶😂
#همسایه_ها
زنگ زدیم به عمو جورج و خاله رزت، کریسمس رو تبریک گفتیم.
گفتند یه درخت کاج تزئین شده داریم که دیگه لازمش نداریم، بیایید ببرید واسه خودتون!
#ارامنه
#همسایه_ها
#لار
گفتند یه درخت کاج تزئین شده داریم که دیگه لازمش نداریم، بیایید ببرید واسه خودتون!
#ارامنه
#همسایه_ها
#لار
همسایه مون هر وقت #پانیسا رو میبینه میگه: هزار قل هو الله، چقدر این بچه گله!
بهش بگم به مامانش رفته یا خودش فهمیده؟!
😁🙃😂
#همسایه_ها
بهش بگم به مامانش رفته یا خودش فهمیده؟!
😁🙃😂
#همسایه_ها
عمو جورج دیروز یه کفش ریباک به رضا هدیه داده که سه سایز برای پایش کوچکه!
بعد هم اصرار کرد پایت کن ببینم اندازه ی پایت هست یا نه؟!
رضا چون میدونست پیرمرد امکان تعویض کفش رو نداره، واسه اینکه حالش گرفته نشه، به زور پایش کرد!!!
جورج پرسید: تنگه؟!
رضا خیلی خونسرد گفت: نه جوراب پایم نیست سخت رفت تو پایم!
یعنی من داشتم منفجر میشدم از خنده!
#ارامنه
#همسرانه
#همسایه_ها
بعد هم اصرار کرد پایت کن ببینم اندازه ی پایت هست یا نه؟!
رضا چون میدونست پیرمرد امکان تعویض کفش رو نداره، واسه اینکه حالش گرفته نشه، به زور پایش کرد!!!
جورج پرسید: تنگه؟!
رضا خیلی خونسرد گفت: نه جوراب پایم نیست سخت رفت تو پایم!
یعنی من داشتم منفجر میشدم از خنده!
#ارامنه
#همسرانه
#همسایه_ها
پریروز تو محله مون تا برسم مدرسه ی #پانیسا با نه نفر آشنا سلام و علیک کردم، از همسایه ی قدیمی خونه مامان بزرگم تا منشی مطب دکتر زنانم!
به خودم گفتم کاش بفروشیم بریم نزدیک خونه ی مامانم که اینقدر آشنا نبینم تو خیابون (تو یک منطقه شهرداری هستیم فقط ناحیه هامون فرق داره)
ولی آشنای بیشتری تو محله ی ما داریم و همه میشناسندم!
امروز صبح خونه ی مامانم بودم می خواستم برم تره بار و نانوایی، بچه ها رو گذاشتم پیش مامانم و رفتم خرید.
تو خیابون همکلاسی قدیمی م نویده رو همراه پسرش دیدم
توی نونوایی هم همسایه ی قدیمی واحد بالایی مامانم آقای وفایی!
دیگه به این نتیجه رسیدم مامانم هم باید بفروشه بریم یه جای دور!
#همسایه_ها
به خودم گفتم کاش بفروشیم بریم نزدیک خونه ی مامانم که اینقدر آشنا نبینم تو خیابون (تو یک منطقه شهرداری هستیم فقط ناحیه هامون فرق داره)
ولی آشنای بیشتری تو محله ی ما داریم و همه میشناسندم!
امروز صبح خونه ی مامانم بودم می خواستم برم تره بار و نانوایی، بچه ها رو گذاشتم پیش مامانم و رفتم خرید.
تو خیابون همکلاسی قدیمی م نویده رو همراه پسرش دیدم
توی نونوایی هم همسایه ی قدیمی واحد بالایی مامانم آقای وفایی!
دیگه به این نتیجه رسیدم مامانم هم باید بفروشه بریم یه جای دور!
#همسایه_ها
یه جای خوب واسه حس کردن زندگی
صبح دوستم وحیده و پسرش مهرسام رو تو راه مدرسه دیدیم. مهرسام امتحان ریاضی داشت و گونیا و نقاله ش رو جا گذاشته بود، میخواستند برگردند خونه دوباره گونیا و نقاله ی #پانیسا رو بهش دادیم که راه رفته رو برنگردند! الآن که فکر میکنم دلم نمیخواهد از این محله برم؛…
#پانیسا رو بردم کلاس #تنبک
برگشتنی داشتیم ویترین یه مغازه رو میدیدیم یه صدا از پشت سرم گفت: پگاه خانومی؟!
برگشتم مامان پریسا همسایه و همکلاسی قدیمی م رو دیدم!
پ. ن: کلاسش نزدیک خونه ی مامانمه. باید فامیلی فرار کنیم 😂
#همسایه_ها
برگشتنی داشتیم ویترین یه مغازه رو میدیدیم یه صدا از پشت سرم گفت: پگاه خانومی؟!
برگشتم مامان پریسا همسایه و همکلاسی قدیمی م رو دیدم!
پ. ن: کلاسش نزدیک خونه ی مامانمه. باید فامیلی فرار کنیم 😂
#همسایه_ها
یه جای خوب واسه حس کردن زندگی
صبحانه #کالری
دوست هایم آمده بودند #لار
چنجه درست کردند، گوشت رو با یه عالمه پیاز، انجیر، کیوی، آبلیمو و سس سویا طعم دار کردند.
بعد که می خواستند مایه ی کباب رو دور بریزند من ژن اصفهانیم عود کرد که: حیفِس!
یک کم هم برنج و گوشت پخته مانده بود.
همه رو به همراه یک کم حبوبات بار گذاشتم و آش پیاز شمالی پختم.
ترش هم بود به خاطر آبلیمو و کیوی، بهش ماست اضافه کردم ترشیش گرفته شد.
بعد یه قابلمه ی خیلی بزرگ شد!
سه تا ظرف آش دادم به رافائل، جورج و ژرژیک!
خیرات شب جمعه فرستادم واسه همسایه های مسیحی!
چقدر هم خوشمزه شد جاتون خالی!
ناهار هم چندتا قاشق از همین آش خوردم.
#همسایه_ها
#لار
#ارامنه
#کالری
چنجه درست کردند، گوشت رو با یه عالمه پیاز، انجیر، کیوی، آبلیمو و سس سویا طعم دار کردند.
بعد که می خواستند مایه ی کباب رو دور بریزند من ژن اصفهانیم عود کرد که: حیفِس!
یک کم هم برنج و گوشت پخته مانده بود.
همه رو به همراه یک کم حبوبات بار گذاشتم و آش پیاز شمالی پختم.
ترش هم بود به خاطر آبلیمو و کیوی، بهش ماست اضافه کردم ترشیش گرفته شد.
بعد یه قابلمه ی خیلی بزرگ شد!
سه تا ظرف آش دادم به رافائل، جورج و ژرژیک!
خیرات شب جمعه فرستادم واسه همسایه های مسیحی!
چقدر هم خوشمزه شد جاتون خالی!
ناهار هم چندتا قاشق از همین آش خوردم.
#همسایه_ها
#لار
#ارامنه
#کالری
دختر عمو رافائل ساعت هفت صبح از آمریکا زنگ زده به پدر و مادرش گفته: یه وقت پانشید برید رأی بدید ها!
عمو رافائل بهش گفته: ما الآن گوشه ی روستا داریم هوای آزاد میخوریم و خیال نداریم رای بدیم ولی تو هم اون سر دنیا شکر اضافه نخور!
سرت به زندگی خودت باشه
😂😂
#لار
#همسایه_ها
#ارامنه
#انتخابات
#جینگیلی_آمریکا_فینگیلی_اسرائیل
عمو رافائل بهش گفته: ما الآن گوشه ی روستا داریم هوای آزاد میخوریم و خیال نداریم رای بدیم ولی تو هم اون سر دنیا شکر اضافه نخور!
سرت به زندگی خودت باشه
😂😂
#لار
#همسایه_ها
#ارامنه
#انتخابات
#جینگیلی_آمریکا_فینگیلی_اسرائیل
آقای ب همسایه مون بود
مرد کچل، بی پول و بیریختی بود
یه کلاه گیس مسخره میگذاشت روی سرش که بیریختیش رو بیشتر میکرد
آقای ب یک زن داشت به سان حوریان بهشتی
یک پسر دانشجوی قد بلند و مودب و یک دخترک دبستانی نمکی و تپل!
وقتی کنار هم بودند، وصله ی ناجور بودنشان توی چشم بود. یه خانواده ای که هیچ شباهتی بهم نداشتند حتی ظاهری!
خط ربطشان مذهبی بودنشان بود شاید، نمیدانم درست!
بگذریم
هر چه که بود کنار هم زندگی میکردند و یک خانواده بودند.
تا #انتخابات۸۸ ، آقای ب طرفدار احمدینژاد بود و خانمش طرفدار موسوی!
این طرفدار بودنشان رو هم توی چشم همه کردند.
منزلشان طبقه ی چهارم بود!
آقای ب از پنجره ی هال بنر احمدینژاد را آویخته بود
خانمش از پنجره ی اتاق خواب بنر موسوی را!
#انتخابات۸۸ گذشت و اینها هنوز خانواده بودند.
تا سال ۹۲ و #انتخابات بعدی که اختلافاتشان اوج گرفت این بار بعد از ۲۵ سال زندگی مشترک کار به دادگاه و پاسگاه کشید!
تا سال ۹۴ که بالاخره خانم ب مهریه اش رو گذاشت اجرا و آقای ب کوتاه آمد و طلاق داد و حضانت دخترشان رو به همسرش داد!
#واقعی
#خاطرات
#همسایه_ها
مرد کچل، بی پول و بیریختی بود
یه کلاه گیس مسخره میگذاشت روی سرش که بیریختیش رو بیشتر میکرد
آقای ب یک زن داشت به سان حوریان بهشتی
یک پسر دانشجوی قد بلند و مودب و یک دخترک دبستانی نمکی و تپل!
وقتی کنار هم بودند، وصله ی ناجور بودنشان توی چشم بود. یه خانواده ای که هیچ شباهتی بهم نداشتند حتی ظاهری!
خط ربطشان مذهبی بودنشان بود شاید، نمیدانم درست!
بگذریم
هر چه که بود کنار هم زندگی میکردند و یک خانواده بودند.
تا #انتخابات۸۸ ، آقای ب طرفدار احمدینژاد بود و خانمش طرفدار موسوی!
این طرفدار بودنشان رو هم توی چشم همه کردند.
منزلشان طبقه ی چهارم بود!
آقای ب از پنجره ی هال بنر احمدینژاد را آویخته بود
خانمش از پنجره ی اتاق خواب بنر موسوی را!
#انتخابات۸۸ گذشت و اینها هنوز خانواده بودند.
تا سال ۹۲ و #انتخابات بعدی که اختلافاتشان اوج گرفت این بار بعد از ۲۵ سال زندگی مشترک کار به دادگاه و پاسگاه کشید!
تا سال ۹۴ که بالاخره خانم ب مهریه اش رو گذاشت اجرا و آقای ب کوتاه آمد و طلاق داد و حضانت دخترشان رو به همسرش داد!
#واقعی
#خاطرات
#همسایه_ها