تو مثل
دلبری های پائیز می مانی !
آدم نمی داند نگاهت کند
یا کوچه به کوچه
عاشقانه
در آغوش بگیرد ...
#امید_آذر
@yavaashaki 🍃🌺
دلبری های پائیز می مانی !
آدم نمی داند نگاهت کند
یا کوچه به کوچه
عاشقانه
در آغوش بگیرد ...
#امید_آذر
@yavaashaki 🍃🌺
دیگر نبودنت
هیچ چینی در پیشانی ام نمی کارد
و نیامدنت
پا به پای من پیاده نمی آید.
می توانم پا روی پا بيندازم
گوشی را بردارم
به تنهایی ام چشمکی بزنم
و بی خیال موجی که بر شانه ام می گذرد
فراموشی را شال ببافم.
#مریم_اسحاقی
@yavaashaki ✍
هیچ چینی در پیشانی ام نمی کارد
و نیامدنت
پا به پای من پیاده نمی آید.
می توانم پا روی پا بيندازم
گوشی را بردارم
به تنهایی ام چشمکی بزنم
و بی خیال موجی که بر شانه ام می گذرد
فراموشی را شال ببافم.
#مریم_اسحاقی
@yavaashaki ✍
تو یک ابَر انسان نیستی عزیزم! تو هیچ انرژی بینهایتی برای رسیدن به تمام کارها و به نتیجه رساندن تمام برنامههای پیشرو نداری!
تو حق داری برای اینهمه مسئولیت، انرژی کافی نداشتهباشی! تو حق داری گاهی هی برنامهریزی کنی و هی برنامههات را به تعویق بیندازی! تو حق داری با تمام وجود، دلت موفق شدن و در اوج بودن و رسیدن بخواهد و گاهی حتی حالِ بلند شدن و ایستادن هم نداشتهباشی! تو یک انسانی و طبیعیست که انرژی و توان و حوصلهای محدود داشتهباشی. طبیعیست که نیاز به زمان داشتهباشی تا خودت را جمع و جور کنی و قدمِ بعد را محکمتر برداری. طبیعیست که شروع هر کاری برایت سخت باشد و بیش از حد معمول درگیر تنش و اضطراب شوی و بیش از حد معمول زمان بخواهی تا با خودت کنار بیایی و سپاهِ از همگسیختهی افکارت را منسجم کنی.
همهی اینها طبیعیست، به خودت سخت نگیر و خودت را سرزنش نکن! به وقتش جسورانه بلند خواهی شد و در نهایت اقتدار و شکوه، به قله خواهیرسید و سرت را از همیشه بالاتر خواهیگرفت. صبر داشتهباش...
#نرگس_صرافیان_طوفان
@yavaashaki ✍
تو حق داری برای اینهمه مسئولیت، انرژی کافی نداشتهباشی! تو حق داری گاهی هی برنامهریزی کنی و هی برنامههات را به تعویق بیندازی! تو حق داری با تمام وجود، دلت موفق شدن و در اوج بودن و رسیدن بخواهد و گاهی حتی حالِ بلند شدن و ایستادن هم نداشتهباشی! تو یک انسانی و طبیعیست که انرژی و توان و حوصلهای محدود داشتهباشی. طبیعیست که نیاز به زمان داشتهباشی تا خودت را جمع و جور کنی و قدمِ بعد را محکمتر برداری. طبیعیست که شروع هر کاری برایت سخت باشد و بیش از حد معمول درگیر تنش و اضطراب شوی و بیش از حد معمول زمان بخواهی تا با خودت کنار بیایی و سپاهِ از همگسیختهی افکارت را منسجم کنی.
همهی اینها طبیعیست، به خودت سخت نگیر و خودت را سرزنش نکن! به وقتش جسورانه بلند خواهی شد و در نهایت اقتدار و شکوه، به قله خواهیرسید و سرت را از همیشه بالاتر خواهیگرفت. صبر داشتهباش...
#نرگس_صرافیان_طوفان
@yavaashaki ✍
شب فراق که داند
که تا سحر چند است
مگر کسی که به
زندان عشق دربند است
شبتون بخیر
#شبتون_عاشقانه ✨❤️✨
@yavaashaki 🍃🌺
که تا سحر چند است
مگر کسی که به
زندان عشق دربند است
شبتون بخیر
#شبتون_عاشقانه ✨❤️✨
@yavaashaki 🍃🌺
ای شب ....
ای آگه از تمامی اندوهم
من از تمام راز تو آگاهم
دیگر مرا نیاز به صبحی نیست
من خویش را کنار تو می خواهم
#هوشنگ_چالنگی
#شبتون_آروم ✨❤️✨
@yavaashaki ✍
ای آگه از تمامی اندوهم
من از تمام راز تو آگاهم
دیگر مرا نیاز به صبحی نیست
من خویش را کنار تو می خواهم
#هوشنگ_چالنگی
#شبتون_آروم ✨❤️✨
@yavaashaki ✍
#خمار_مستی
#به_قلم_فاطمه_بامداد
#قسمت_185
به هق هق افتاده بودم بانفرت به ارسلان نگاه کردم ولب زدم تاوان کاری که باهام کردی روازت میگیرم جناب ارسلان زرگر گوشی روخاموش کردم واهنگ بیکلامی پلی کردم
وهمراه اون اهنگ اشک ریختم
اخرین میگو روهم پاک کردم وپاشدم دستام روبامایع ظرفشویی شستم کمی
بادست کمرم رو ماساژدادم اخیشش بالاخره تموم شد
امشب کارم خیل ی زیادبود
به ساعت گوشیم نگاه کردم هفت صبح بود از اشپزخونه خارج شدم وبه طرف
سرویس رفتم تا یه مشت اب به صورت خیس اشکم بزنم
وارد سرویس شدم وبعدازاینکه دست وصورتم رو بااب سردشستم به خودم
تواینه نگاه کردم صورت گردم که دیگه خبری از تپلی ش نبود رنگ صورتم زرد زرد
بود زیرچشمام گودرفته بود و سرخ سرخ بود دماغم قرمزومتورم بود
به خودم نگاه کردم لباس فرمی که پنج ماه پیش برام تنگ بود الان خیلی گشاد شده برام
گاهی تاچهارروز هیچی نخورده بودم حتی یه لیوان اب اونقدر
خودمودرگیرکارکرده بودم که حتی وقت سرخاروندنم نداشتم باهیچکس حرف
نمیزدم وتمام بیست وچهارساعت کارمیکردم و اهنگ گوش میکردم وگریه میکردم
در طول ۲۴ساعت شبانه روز یک ساعت میخوابیدم اونم اگه میشد بیشتراوقات
نمیخوابیدم شبیه ارواح شده بودم
مقنعه م رواز سرم دراوردم به موهام که دیگه ردی از رنگ نسکافه ای نبودنگاه
کردم دوباره همون موهای خرمایی رنگ شده بود اما صاف صاف
کلیپسم رو بازکردم وموهای پرپشت شده م که تازیرسینه م میرسید دورم ریخت
علت کم شدن موهام استرس و اختلال هورمون بودکه باداروهایی که مصرف
میکردم کاملا ازبین رفته بود ودوباره شده بودم مثل بچگ ی هام موها ی پرپشت
وقشنگم دوباره برگشته بودن لبخند رولبم نشست تنها دلیل لبخنداین روزهام دیدن موهام بود
موهام رودوباره جمع کردم و از سرویس خارج شدم
مشغول کارم شدم که بادیدن یه پسر هیکلی که سگ بزرگ مشکی دستش
بودوبه طرفم می اومد نفسم ازترس رفت فوبیا حیوانات داشتم و ازحیوون میترسیدم
جیغی کشیدم که سمانه باترس دویید طرفم که باترس لب زدم
_سم..سمانه سگ
سمانه باوحشت به جایی که اشاره کردم نگاه کرد ازصدای جیغش بدترترسیدم
که هون پسره باخنده گفت
_اووووو جن که ندیدید سگ به این قشنگی ترس نداره
ازشدت ضعف نمیتونستم ازجام بلندشم پاهام قفل کرده بود و هرلحظه اون
سگ بهم نزدیک ونزدیکترمی شد سمانه ازجاش پری دوبدون توجه به من
دویید
سرم گیج میرفت دهنم تلخ شده بود وچشمام سیاهی رفت ودیگه هیچی
نفهمیدم
باحس سوزش دستم چشمام رواروم بازکردم که بادیدن کاویانی باترس
وخجالت لب زدم
_معذرت...میخوام
نگران نگاهم کرد
کاویانی _خوبی دخترم؟سمانه خانوم گفت چه اتفاقی افتاده
_خو...خوبم
کاویانی _الحمدالله
ازرومبل نیم خیز شدم
_میتونم برم سرکارم
نگاهش غمگین شد
کاویانی _امروزواستراحت کن
سریع سرجام نشست وبااخم لب زدم
_نه نیازی نیست من خوبم
#ادامه_دارد
@yavaashaki 📚
#به_قلم_فاطمه_بامداد
#قسمت_185
به هق هق افتاده بودم بانفرت به ارسلان نگاه کردم ولب زدم تاوان کاری که باهام کردی روازت میگیرم جناب ارسلان زرگر گوشی روخاموش کردم واهنگ بیکلامی پلی کردم
وهمراه اون اهنگ اشک ریختم
اخرین میگو روهم پاک کردم وپاشدم دستام روبامایع ظرفشویی شستم کمی
بادست کمرم رو ماساژدادم اخیشش بالاخره تموم شد
امشب کارم خیل ی زیادبود
به ساعت گوشیم نگاه کردم هفت صبح بود از اشپزخونه خارج شدم وبه طرف
سرویس رفتم تا یه مشت اب به صورت خیس اشکم بزنم
وارد سرویس شدم وبعدازاینکه دست وصورتم رو بااب سردشستم به خودم
تواینه نگاه کردم صورت گردم که دیگه خبری از تپلی ش نبود رنگ صورتم زرد زرد
بود زیرچشمام گودرفته بود و سرخ سرخ بود دماغم قرمزومتورم بود
به خودم نگاه کردم لباس فرمی که پنج ماه پیش برام تنگ بود الان خیلی گشاد شده برام
گاهی تاچهارروز هیچی نخورده بودم حتی یه لیوان اب اونقدر
خودمودرگیرکارکرده بودم که حتی وقت سرخاروندنم نداشتم باهیچکس حرف
نمیزدم وتمام بیست وچهارساعت کارمیکردم و اهنگ گوش میکردم وگریه میکردم
در طول ۲۴ساعت شبانه روز یک ساعت میخوابیدم اونم اگه میشد بیشتراوقات
نمیخوابیدم شبیه ارواح شده بودم
مقنعه م رواز سرم دراوردم به موهام که دیگه ردی از رنگ نسکافه ای نبودنگاه
کردم دوباره همون موهای خرمایی رنگ شده بود اما صاف صاف
کلیپسم رو بازکردم وموهای پرپشت شده م که تازیرسینه م میرسید دورم ریخت
علت کم شدن موهام استرس و اختلال هورمون بودکه باداروهایی که مصرف
میکردم کاملا ازبین رفته بود ودوباره شده بودم مثل بچگ ی هام موها ی پرپشت
وقشنگم دوباره برگشته بودن لبخند رولبم نشست تنها دلیل لبخنداین روزهام دیدن موهام بود
موهام رودوباره جمع کردم و از سرویس خارج شدم
مشغول کارم شدم که بادیدن یه پسر هیکلی که سگ بزرگ مشکی دستش
بودوبه طرفم می اومد نفسم ازترس رفت فوبیا حیوانات داشتم و ازحیوون میترسیدم
جیغی کشیدم که سمانه باترس دویید طرفم که باترس لب زدم
_سم..سمانه سگ
سمانه باوحشت به جایی که اشاره کردم نگاه کرد ازصدای جیغش بدترترسیدم
که هون پسره باخنده گفت
_اووووو جن که ندیدید سگ به این قشنگی ترس نداره
ازشدت ضعف نمیتونستم ازجام بلندشم پاهام قفل کرده بود و هرلحظه اون
سگ بهم نزدیک ونزدیکترمی شد سمانه ازجاش پری دوبدون توجه به من
دویید
سرم گیج میرفت دهنم تلخ شده بود وچشمام سیاهی رفت ودیگه هیچی
نفهمیدم
باحس سوزش دستم چشمام رواروم بازکردم که بادیدن کاویانی باترس
وخجالت لب زدم
_معذرت...میخوام
نگران نگاهم کرد
کاویانی _خوبی دخترم؟سمانه خانوم گفت چه اتفاقی افتاده
_خو...خوبم
کاویانی _الحمدالله
ازرومبل نیم خیز شدم
_میتونم برم سرکارم
نگاهش غمگین شد
کاویانی _امروزواستراحت کن
سریع سرجام نشست وبااخم لب زدم
_نه نیازی نیست من خوبم
#ادامه_دارد
@yavaashaki 📚