This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
درختان جنگل به اذن تبر
بر خاک شدند
بر دشت بی درخت ناگاه
باران بارید،
شحنهها هراسان به هر سو میدویدند.
چوبههای دار،
گل داده بودند به ناگاه
#امیر_بهاج از کتاب #پاییزهای_بی_تو
#مهسا_امینی
#ایران_فردا
#آزادی
@toriya77
بر خاک شدند
بر دشت بی درخت ناگاه
باران بارید،
شحنهها هراسان به هر سو میدویدند.
چوبههای دار،
گل داده بودند به ناگاه
#امیر_بهاج از کتاب #پاییزهای_بی_تو
#مهسا_امینی
#ایران_فردا
#آزادی
@toriya77
ز آه،
سرو مادران جوانههای خفته
افراشته بر آبی آسمان
چوبه دار پیر
دگر کمر راست نکرد.
#امیر_بهاج از کتاب #پاییزهای_بی_تو
#خدانور_لجعی
#مهسا_امینی
#آزادی_ایران
@toroya77
سرو مادران جوانههای خفته
افراشته بر آبی آسمان
چوبه دار پیر
دگر کمر راست نکرد.
#امیر_بهاج از کتاب #پاییزهای_بی_تو
#خدانور_لجعی
#مهسا_امینی
#آزادی_ایران
@toroya77
برای کردستان خونینم:
هی چرخِ گردون شرمگون،
افسون تو بیداد کرد،
از خونِ دلیرانِ وطن،
تازه شقایقهای سرخ،
روییده هر پیچ گذر.
با دستهای خستهام میچینم و میبویم آن،
تازه شقایقهای مست.
جای آن یاسهای پرپر گشته سپيد،
اینک، شقایق زینت سجادههای مادر است.
سجدههایش میچکد با اشکهایش،
بر شقایقهای خونین جامهاش.
اشکِ مادر، خون شقایقهای مست،
چرخِ تو را وارونه خواهد کرد ای، گردون مست.
#امیر_بهاج از کتاب #پاییزهای_بی_تو
هی چرخِ گردون شرمگون،
افسون تو بیداد کرد،
از خونِ دلیرانِ وطن،
تازه شقایقهای سرخ،
روییده هر پیچ گذر.
با دستهای خستهام میچینم و میبویم آن،
تازه شقایقهای مست.
جای آن یاسهای پرپر گشته سپيد،
اینک، شقایق زینت سجادههای مادر است.
سجدههایش میچکد با اشکهایش،
بر شقایقهای خونین جامهاش.
اشکِ مادر، خون شقایقهای مست،
چرخِ تو را وارونه خواهد کرد ای، گردون مست.
#امیر_بهاج از کتاب #پاییزهای_بی_تو
بنفشهها كه شكفتند به ناز باد بهار،
تازهتازه نشتاند،
برِ باغچهها، ميانِ گلدانها.
ارغوان و سوسن و سنبل
به دست كودكانهي رؤیا،
برفتند كوچه به كوچه به ایوانها.
بهار من اما،
هنوز نگذشته بر پنجرهام،
به طاقچهام نروييده هنوز غنچهاي بر دلِ گلدانم.
طاقچهی غمزدهام از پس پنجرهام
خيره، برگذراست.
آخر، با آمدنت
بنفشه میشکفد از پس هر قدمت.
از نفست، درگذر از برِ پنجرهام
روي طاقچه،
پس شيشهي ترکخورده زغم،
بهار خواهد شد.
#امیر_بهاج از کتاب #پاییزهای_بی_تو
#بهار_آزادی
#آزادی_ایران
#زن_زندگی_آزادی
@amirbahhaj
@toriya77
تازهتازه نشتاند،
برِ باغچهها، ميانِ گلدانها.
ارغوان و سوسن و سنبل
به دست كودكانهي رؤیا،
برفتند كوچه به كوچه به ایوانها.
بهار من اما،
هنوز نگذشته بر پنجرهام،
به طاقچهام نروييده هنوز غنچهاي بر دلِ گلدانم.
طاقچهی غمزدهام از پس پنجرهام
خيره، برگذراست.
آخر، با آمدنت
بنفشه میشکفد از پس هر قدمت.
از نفست، درگذر از برِ پنجرهام
روي طاقچه،
پس شيشهي ترکخورده زغم،
بهار خواهد شد.
#امیر_بهاج از کتاب #پاییزهای_بی_تو
#بهار_آزادی
#آزادی_ایران
#زن_زندگی_آزادی
@amirbahhaj
@toriya77
چه خسته، تاروپود گبۀ تنهاییام برهم رج میزنند،
فرازِ کومهام، آنجا آسمان ابریست،
در این غریبانهترین غربتِ غم،
آستینم همیشه اشکآلود،
چشمانم خیره به راه،
شاید، خُردک امیدی به رد آشنایی.
چه خسته و سرد میوزد این باد،
بیهیچ قاصدکی.
#امیر_بهاج
از کتاب #پاییزهای_بی_تو
فرازِ کومهام، آنجا آسمان ابریست،
در این غریبانهترین غربتِ غم،
آستینم همیشه اشکآلود،
چشمانم خیره به راه،
شاید، خُردک امیدی به رد آشنایی.
چه خسته و سرد میوزد این باد،
بیهیچ قاصدکی.
#امیر_بهاج
از کتاب #پاییزهای_بی_تو
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سم ميكوفت تك اسب بي سوار
در غبار کوچهها.
نفس برنيامد،
خون لخته گشته،
ميان ناي بينواي سرناها.
خط رسمي موزون
قُطرِ سرخِ گردونِ دهلها،
سرانگشتانی كه رج زدند خط سرخ پندارها.
رعشه نه بر پوست كه بر دلها.
جاده خاموش است
تيغ كُند بيمهر
نشسته بر رگ خشكيدهي جويبارها.
#امیر_بهاج
از کتاب #پاییزهای_بی_تو
@toriya77
در غبار کوچهها.
نفس برنيامد،
خون لخته گشته،
ميان ناي بينواي سرناها.
خط رسمي موزون
قُطرِ سرخِ گردونِ دهلها،
سرانگشتانی كه رج زدند خط سرخ پندارها.
رعشه نه بر پوست كه بر دلها.
جاده خاموش است
تيغ كُند بيمهر
نشسته بر رگ خشكيدهي جويبارها.
#امیر_بهاج
از کتاب #پاییزهای_بی_تو
@toriya77
پرسيدم
نه، آنها هم بيخبر بودند.
کلاغهای شهر هم
ندیدند رفتنش را.
تنها در هر غروب این شهر،
مرثیه نبودنش را فریاد میکنند.
#امیر_بهاج از کتاب #پاییزهای_بی_تو
@toriya77
نه، آنها هم بيخبر بودند.
کلاغهای شهر هم
ندیدند رفتنش را.
تنها در هر غروب این شهر،
مرثیه نبودنش را فریاد میکنند.
#امیر_بهاج از کتاب #پاییزهای_بی_تو
@toriya77
آن نگاهِ آشنایت،
روشن میکند شبهای ظلمتِ تنهاییام را.
دل به کودکانهترین آغوشِ آرامت دادهام.
دلم میلرزد به شوق شانههایت.
این آشنا، شانههایت اما،
تنها معنای زیستن است،
به یادِ بغضی که هر بار،
بر شانههایت معنا میکنم.
#امیر_بهاج از کتاب #پاییزهای_بی_تو
#توریا
#احمد شاملو
@toriya77
روشن میکند شبهای ظلمتِ تنهاییام را.
دل به کودکانهترین آغوشِ آرامت دادهام.
دلم میلرزد به شوق شانههایت.
این آشنا، شانههایت اما،
تنها معنای زیستن است،
به یادِ بغضی که هر بار،
بر شانههایت معنا میکنم.
#امیر_بهاج از کتاب #پاییزهای_بی_تو
#توریا
#احمد شاملو
@toriya77
بامدادان ....
تو، ای شهزادهی شهر آرام که
میان برج و باروها، تنها به نظاره ایستادی.
باران به رنگ سياه جهل،
تمامي دشتهای پرز گل سرزمینت را
رنگباختهی تقدیر کرد
و تو خون گريستي
و اشكت دامنگیر اين دشت بي علف شد.
شهزادهی قصههای دور
چشمانش در این بارانِ خستهی بیداد،
خشکیده به راه.
چشم درراه تکسواری، نه شهزادهای،
نه تهمتني استوار،
كه حتي، عامی مردی،
لیک، اما، تنها، تنهای تنها به یک صفت:
عامی سواری عاشق.
در میانِ برجهای خستهی افسوس
میماند به انتظار.
شهزاده مغموم بی سوار.
#امیر_بهاج از کتاب #پاییزهای_بی_تو
#عکس از #امیر_بهاج
#آذرگشسب
#تخت_سلیمان
#توریا
@amirbahhaj
تو، ای شهزادهی شهر آرام که
میان برج و باروها، تنها به نظاره ایستادی.
باران به رنگ سياه جهل،
تمامي دشتهای پرز گل سرزمینت را
رنگباختهی تقدیر کرد
و تو خون گريستي
و اشكت دامنگیر اين دشت بي علف شد.
شهزادهی قصههای دور
چشمانش در این بارانِ خستهی بیداد،
خشکیده به راه.
چشم درراه تکسواری، نه شهزادهای،
نه تهمتني استوار،
كه حتي، عامی مردی،
لیک، اما، تنها، تنهای تنها به یک صفت:
عامی سواری عاشق.
در میانِ برجهای خستهی افسوس
میماند به انتظار.
شهزاده مغموم بی سوار.
#امیر_بهاج از کتاب #پاییزهای_بی_تو
#عکس از #امیر_بهاج
#آذرگشسب
#تخت_سلیمان
#توریا
@amirbahhaj
سر، بر روی گیسویت میگذارد آرام.
دشت به شکوفه نشست
تا دخترک پندار
پای بر آب چشمه
خندید.
زخمهي ساز دختر دشت
ميان درختان جنگل آواز سر داد
تا نغمه نغمهی اندیشههایش
با آفتاب پندار
بشکفت به شب.
#امیر_بهاج از کتاب #پاییزهای_بی_تو
#توریا
#عکس #امیر_بهاج
#زن_زندگی_آزادی
#شعر_فاخر
@toriya77
دشت به شکوفه نشست
تا دخترک پندار
پای بر آب چشمه
خندید.
زخمهي ساز دختر دشت
ميان درختان جنگل آواز سر داد
تا نغمه نغمهی اندیشههایش
با آفتاب پندار
بشکفت به شب.
#امیر_بهاج از کتاب #پاییزهای_بی_تو
#توریا
#عکس #امیر_بهاج
#زن_زندگی_آزادی
#شعر_فاخر
@toriya77
صدایت همه آوازیست بی غروب،
با صدایت، آنگاهکه آوازم میدهی،
بر سبزترین آواي دشتهای بیکران پرواز میدارم.
به یاد آبی صدایت، به طعم شیرین نگاهت،
چشم فرومیبندم آرام.
در دلم عطر آوایت بیپروا میگردد.
#امیر_بهاج از کتاب #پاییزهای_بی_تو
#استادشجریان
#شجریان
#تولد_استاد_شجریان
#۱مهر
#شعر_فاخر #شعر
@toriya77
با صدایت، آنگاهکه آوازم میدهی،
بر سبزترین آواي دشتهای بیکران پرواز میدارم.
به یاد آبی صدایت، به طعم شیرین نگاهت،
چشم فرومیبندم آرام.
در دلم عطر آوایت بیپروا میگردد.
#امیر_بهاج از کتاب #پاییزهای_بی_تو
#استادشجریان
#شجریان
#تولد_استاد_شجریان
#۱مهر
#شعر_فاخر #شعر
@toriya77
نه، این پاییز هم كه آمد
مِهری نداشت
از آن مهر كه بیمهر برفتی
هيچ پاييزي ديگر
باران مهرش نباريد.
#امیر_بهاج از کتاب #پاییزهای_بی_تو
#توریا
#پاییز
#شعر_فاخر
#شعرنو
@toriya77
مِهری نداشت
از آن مهر كه بیمهر برفتی
هيچ پاييزي ديگر
باران مهرش نباريد.
#امیر_بهاج از کتاب #پاییزهای_بی_تو
#توریا
#پاییز
#شعر_فاخر
#شعرنو
@toriya77
وای از این باد پاییزی و مشکین طرهات.
به خیالت هر برگ بسپردم بر باد.
چشمانم بارانیترین آسمان پاییز است،
که به امید نگاهت بنشسته درراه.
کاش صدای باران در میشکست
با صدای پایت این بار.
#امیر_بهاج از کتاب #پاییزهای_بی_تو
#شعر_فاخر
#شعر_پاییزی
#توریا
@amirbahhaj
@toriya77
به خیالت هر برگ بسپردم بر باد.
چشمانم بارانیترین آسمان پاییز است،
که به امید نگاهت بنشسته درراه.
کاش صدای باران در میشکست
با صدای پایت این بار.
#امیر_بهاج از کتاب #پاییزهای_بی_تو
#شعر_فاخر
#شعر_پاییزی
#توریا
@amirbahhaj
@toriya77
بنفشهها كه شكفتند به ناز باد بهار،
تازهتازه نشتاند،
برِ باغچهها، ميانِ گلدانها.
ارغوان و سوسن و سنبل
به دست كودكانهي رؤیا،
برفتند كوچه به كوچه به ایوانها.
بهار من اما،
هنوز نگذشته بر پنجرهام،
به طاقچهام نروييده هنوز غنچهاي بر دلِ گلدانم.
طاقچهی غمزدهام از پس پنجرهام
خيره، برگذراست.
آخر، با آمدنت
بنفشه میشکفد از پس هر قدمت.
از نفست، درگذر از برِ پنجرهام
روي طاقچه،
پس شيشهي ترکخورده زغم،
بهار خواهد شد.
#امیر_بهاج از کتاب #پاییزهای_بی_تو
#بهار_آزادی
تازهتازه نشتاند،
برِ باغچهها، ميانِ گلدانها.
ارغوان و سوسن و سنبل
به دست كودكانهي رؤیا،
برفتند كوچه به كوچه به ایوانها.
بهار من اما،
هنوز نگذشته بر پنجرهام،
به طاقچهام نروييده هنوز غنچهاي بر دلِ گلدانم.
طاقچهی غمزدهام از پس پنجرهام
خيره، برگذراست.
آخر، با آمدنت
بنفشه میشکفد از پس هر قدمت.
از نفست، درگذر از برِ پنجرهام
روي طاقچه،
پس شيشهي ترکخورده زغم،
بهار خواهد شد.
#امیر_بهاج از کتاب #پاییزهای_بی_تو
#بهار_آزادی
چمدانت پر بود
دلم تا همیشه خالی
آفتاب غم غروب رفتنت را تاب نیاورد
ناگاه،
تا ابد شب شد.
#امیر_بهاج از کتاب #پاییزهای_بی_تو
#تالاب_لاهیجان
@toriya77
دلم تا همیشه خالی
آفتاب غم غروب رفتنت را تاب نیاورد
ناگاه،
تا ابد شب شد.
#امیر_بهاج از کتاب #پاییزهای_بی_تو
#تالاب_لاهیجان
@toriya77
درختان به نظاره
کلاغان به تفکر
جنگل به ناگریزی
که چه کرد تبر
باجوانههای کوچک پندار
همان که از نسل درخت بود
#امير_بهاج از کتاب #پاییزهای_بی_تو
#شعر_فاخر #شعر_نو
@toriya77
کلاغان به تفکر
جنگل به ناگریزی
که چه کرد تبر
باجوانههای کوچک پندار
همان که از نسل درخت بود
#امير_بهاج از کتاب #پاییزهای_بی_تو
#شعر_فاخر #شعر_نو
@toriya77
لحظههای بی تو
هر دم در جانودلم فرومینشینند بیتاب
قلب من، پس هرلحظهای، با هر تپشی،
میشمارد این بند بندِ زمان را که بیرمق،
بی تو، میگذرد.
در هر تپشی، ذکر نامت با هر نفسی بر جان من است.
تو که یادت همه در جانودل و دیده و روحم جاریست،
آرام در دلوجانم تا همیشه تو بمان.
روی لالاییِ رامِ دلم، آرام، تنها تو بخواب.
میهراسم تنها،
خوابِ خوش ناز ترا،
تپش لحظههای تمنای این دل من
پریشان بکند.
#امیر_بهاج از کتاب #پاییزهای_بی_تو
#شعر_فاخر #شعر_نو
@toriya77
هر دم در جانودلم فرومینشینند بیتاب
قلب من، پس هرلحظهای، با هر تپشی،
میشمارد این بند بندِ زمان را که بیرمق،
بی تو، میگذرد.
در هر تپشی، ذکر نامت با هر نفسی بر جان من است.
تو که یادت همه در جانودل و دیده و روحم جاریست،
آرام در دلوجانم تا همیشه تو بمان.
روی لالاییِ رامِ دلم، آرام، تنها تو بخواب.
میهراسم تنها،
خوابِ خوش ناز ترا،
تپش لحظههای تمنای این دل من
پریشان بکند.
#امیر_بهاج از کتاب #پاییزهای_بی_تو
#شعر_فاخر #شعر_نو
@toriya77
درختان جنگل به اذن تبر
بر خاک شدند
بر دشت بی درخت ناگاه
باران بارید،
شحنهها هراسان به هر سو میدویدند.
چوبههای دار،
گل داده بودند به ناگاه.
#امير_بهاج ازکتاب #پاییزهای_بی_تو
@toriya77
بر خاک شدند
بر دشت بی درخت ناگاه
باران بارید،
شحنهها هراسان به هر سو میدویدند.
چوبههای دار،
گل داده بودند به ناگاه.
#امير_بهاج ازکتاب #پاییزهای_بی_تو
@toriya77
بيتاب،
در چاه شدم
شايد ببويم پيراهنش.
رشتهها از هم بگسست.
چاه هم خشکیده بود، تاریک مانند چشمانم.
آستین پیراهنی به چشمان خشكيدهام
رد نوازش نکشید.
هیچ پیراهنی دیگر بوی او را نداد.
تا هميشه سوی چشمانم رفت.
#امير_بهاج از کتاب #پاییزهای_بی_تو
@toriya77
در چاه شدم
شايد ببويم پيراهنش.
رشتهها از هم بگسست.
چاه هم خشکیده بود، تاریک مانند چشمانم.
آستین پیراهنی به چشمان خشكيدهام
رد نوازش نکشید.
هیچ پیراهنی دیگر بوی او را نداد.
تا هميشه سوی چشمانم رفت.
#امير_بهاج از کتاب #پاییزهای_بی_تو
@toriya77
اقاقیاها را کنار شمعدانیها گذاشتهام.
گوشه دیگر اما
قابها، آینهها
روبهرویشان کتابخانهام را شمع روشنی میبخشد.
پردهها را رنگبهرنگ میآويزم پُر چین.
فرش با طرح تُرنج.
میز با شمعدانهایش پُر از شمع.
اما
آن گوشه،
روی آن صندلی تنها،
جای خالیات،
هنوز
از همهجا این خانه
زیباتر است.
#امیر_بهاج از #کتاب #پاییزهای_بی_تو
#شعر_فاخر
#شعر_نو
@@toriya77
گوشه دیگر اما
قابها، آینهها
روبهرویشان کتابخانهام را شمع روشنی میبخشد.
پردهها را رنگبهرنگ میآويزم پُر چین.
فرش با طرح تُرنج.
میز با شمعدانهایش پُر از شمع.
اما
آن گوشه،
روی آن صندلی تنها،
جای خالیات،
هنوز
از همهجا این خانه
زیباتر است.
#امیر_بهاج از #کتاب #پاییزهای_بی_تو
#شعر_فاخر
#شعر_نو
@@toriya77