بامدادان ....
تو، ای شهزادهی شهر آرام که
میان برج و باروها، تنها به نظاره ایستادی.
باران به رنگ سياه جهل،
تمامي دشتهای پرز گل سرزمینت را
رنگباختهی تقدیر کرد
و تو خون گريستي
و اشكت دامنگیر اين دشت بي علف شد.
شهزادهی قصههای دور
چشمانش در این بارانِ خستهی بیداد،
خشکیده به راه.
چشم درراه تکسواری، نه شهزادهای،
نه تهمتني استوار،
كه حتي، عامی مردی،
لیک، اما، تنها، تنهای تنها به یک صفت:
عامی سواری عاشق.
در میانِ برجهای خستهی افسوس
میماند به انتظار.
شهزاده مغموم بی سوار.
#امیر_بهاج از کتاب #پاییزهای_بی_تو
#عکس از #امیر_بهاج
#آذرگشسب
#تخت_سلیمان
#توریا
@amirbahhaj
تو، ای شهزادهی شهر آرام که
میان برج و باروها، تنها به نظاره ایستادی.
باران به رنگ سياه جهل،
تمامي دشتهای پرز گل سرزمینت را
رنگباختهی تقدیر کرد
و تو خون گريستي
و اشكت دامنگیر اين دشت بي علف شد.
شهزادهی قصههای دور
چشمانش در این بارانِ خستهی بیداد،
خشکیده به راه.
چشم درراه تکسواری، نه شهزادهای،
نه تهمتني استوار،
كه حتي، عامی مردی،
لیک، اما، تنها، تنهای تنها به یک صفت:
عامی سواری عاشق.
در میانِ برجهای خستهی افسوس
میماند به انتظار.
شهزاده مغموم بی سوار.
#امیر_بهاج از کتاب #پاییزهای_بی_تو
#عکس از #امیر_بهاج
#آذرگشسب
#تخت_سلیمان
#توریا
@amirbahhaj