ایکاش
لحظهاي، مجالي، در پی انديشهای
ناگاه، چکاوک بالهایش را بگشايد،
و به ياد آورد او نیز، دير زمانیست ،
كه پرواز را از ياد برده است.
کاش آسمان تا صبح
پُر آواز پَر چابک چکاوکهای آزاد میشد.
کاش این صبح
تا بالهای آزادی بستهست،
هرگز خورشیدش طلوعی حتی سرد نمیکرد.
آی، چكاوكان غمزده دشتهای بیباران
به ياد ابرهای باران
آغوش بگشاييد.
#امير_بهاج از #کتاب #پاییز_های_بی_تو
#توریا
#عکس #امیر_بهاج
#غار_کرفتو
#شعر_فاخر
#آزادی
@amirbahhaj
لحظهاي، مجالي، در پی انديشهای
ناگاه، چکاوک بالهایش را بگشايد،
و به ياد آورد او نیز، دير زمانیست ،
كه پرواز را از ياد برده است.
کاش آسمان تا صبح
پُر آواز پَر چابک چکاوکهای آزاد میشد.
کاش این صبح
تا بالهای آزادی بستهست،
هرگز خورشیدش طلوعی حتی سرد نمیکرد.
آی، چكاوكان غمزده دشتهای بیباران
به ياد ابرهای باران
آغوش بگشاييد.
#امير_بهاج از #کتاب #پاییز_های_بی_تو
#توریا
#عکس #امیر_بهاج
#غار_کرفتو
#شعر_فاخر
#آزادی
@amirbahhaj
بامدادان ....
تو، ای شهزادهی شهر آرام که
میان برج و باروها، تنها به نظاره ایستادی.
باران به رنگ سياه جهل،
تمامي دشتهای پرز گل سرزمینت را
رنگباختهی تقدیر کرد
و تو خون گريستي
و اشكت دامنگیر اين دشت بي علف شد.
شهزادهی قصههای دور
چشمانش در این بارانِ خستهی بیداد،
خشکیده به راه.
چشم درراه تکسواری، نه شهزادهای،
نه تهمتني استوار،
كه حتي، عامی مردی،
لیک، اما، تنها، تنهای تنها به یک صفت:
عامی سواری عاشق.
در میانِ برجهای خستهی افسوس
میماند به انتظار.
شهزاده مغموم بی سوار.
#امیر_بهاج از کتاب #پاییزهای_بی_تو
#عکس از #امیر_بهاج
#آذرگشسب
#تخت_سلیمان
#توریا
@amirbahhaj
تو، ای شهزادهی شهر آرام که
میان برج و باروها، تنها به نظاره ایستادی.
باران به رنگ سياه جهل،
تمامي دشتهای پرز گل سرزمینت را
رنگباختهی تقدیر کرد
و تو خون گريستي
و اشكت دامنگیر اين دشت بي علف شد.
شهزادهی قصههای دور
چشمانش در این بارانِ خستهی بیداد،
خشکیده به راه.
چشم درراه تکسواری، نه شهزادهای،
نه تهمتني استوار،
كه حتي، عامی مردی،
لیک، اما، تنها، تنهای تنها به یک صفت:
عامی سواری عاشق.
در میانِ برجهای خستهی افسوس
میماند به انتظار.
شهزاده مغموم بی سوار.
#امیر_بهاج از کتاب #پاییزهای_بی_تو
#عکس از #امیر_بهاج
#آذرگشسب
#تخت_سلیمان
#توریا
@amirbahhaj
سر، بر روی گیسویت میگذارد آرام.
دشت به شکوفه نشست
تا دخترک پندار
پای بر آب چشمه
خندید.
زخمهي ساز دختر دشت
ميان درختان جنگل آواز سر داد
تا نغمه نغمهی اندیشههایش
با آفتاب پندار
بشکفت به شب.
#امیر_بهاج از کتاب #پاییزهای_بی_تو
#توریا
#عکس #امیر_بهاج
#زن_زندگی_آزادی
#شعر_فاخر
@toriya77
دشت به شکوفه نشست
تا دخترک پندار
پای بر آب چشمه
خندید.
زخمهي ساز دختر دشت
ميان درختان جنگل آواز سر داد
تا نغمه نغمهی اندیشههایش
با آفتاب پندار
بشکفت به شب.
#امیر_بهاج از کتاب #پاییزهای_بی_تو
#توریا
#عکس #امیر_بهاج
#زن_زندگی_آزادی
#شعر_فاخر
@toriya77