نشر سایه سخن
9.78K subscribers
13.1K photos
4.76K videos
270 files
3.8K links


📚📚کتابخانه ای همراه؛
همراه با شما تا هنر زندگی🌹🌹

خرید کتاب:
⬇️⬇️⬇️⬇️
www.sayehsokhan.com

📚ثبت سفارش مستقیم کتاب در دایرکت اینستاگرام:
👇👇👇👇
https://b2n.ir/s05391

آدرس: خ 12فروردین، کوچه بهشت آیین، پ 19 همکف
تلفن:66496410
Download Telegram
#جرعه‌ای_از_کتاب

گفت: آداب سفر آن است که هرگز از قدم نایستی تا دلت آرام گیرد.
آن‌جا که دل آرام گرفت، مقصد است.

📖 تذکرةالاولیاء
👤عطار نیشابوری

#سروش_مولانا
#تذکرةالاولیاء
#عطار

@sorooshemewlana
در قحطیِ نیشابور
چهل شبانه‌روز گشتم
نه در هیچ مکانی صدای اذانی بود
و نه هیچ مسجدی گُشاده.
آنجا دانستم که
نامِ اعظم خداوند
«نان» است...

#مصیبت‌_نامه
#عطار_نیشابوری

🆔 @Sayehsokhan
Desert Silence Night (Sazo Avaz 3)
Shajarian

#نجوای_شبانه

زلف تو
در هم شکست
توبه و پیمان من...


🎼 شب، سکوت، کویر | محمدرضا شجریان؛ کیهان کلهر

#سروش_مولانا
#محمدرضا_شجریان
#کیهان_کلهر
#عطار

@sorooshemewlana
🆔@Sayehsokhan
دلا گر عاشقی
از عشٖق بگذر

که تا مشغول عشقی
عشق بند است

#عطار
#شعر

🆔@Sayehsokhan
🌲🌳🌲🌳حکایت به دار آویختن #حسین_منصور_حلاج

منصور حلاجی که اناالحق میگفت
خاک همه ره به نوک مژگان می‌رفت
درقلزم نیستی خود غوطه بخورد
آنکه پس از آن در اناالحق می‌سفت
#مولانا

پس حسین را ببردند تا بر دار کنند. صدهزار آدمی گرد آمدند... درویشی در آن میان پرسید که عشق چیست؟ گفت: امروز، فردا و پس فردا بینی!
آن روز بکشتند و دیگر روز بسوختند و سوم روزش برباد دادند، یعنی عشق این است.
پس در راه که می‌رفت می‌خرامید، دست اندازان و عیاروار می‌رفت با سیزده بند گران. گفتند: این خرامیدن چیست؟ گفت: زیرا به قربانگاه می‌روم.


چون به زیر دارش بردند بوسه‌ای بر دار زد و پا بر نردبان نهاد. گفتند: حال چیست؟ گفت: معراج مَردان سرِ دار است.
پس جماعت مریدان گفتند: چه گویی در ما که مریدانیم و اینها منکرند و ترا سنگ خواهند زد؟ گفت: ایشان را دو ثواب است و شما را یکی؛ از آن که شما را به من حُسن ظنی بیش نیست و ایشان از قوت توحید، به صلابت شریعت می‌جنبند و توحید در شرع اصل بُود و حُسن ظن فرع.
هر کس سنگی می‌انداخت؛ شبلی را گلی انداخت، حسین منصور آهی کرد. گفتند: از این همه سنگ هیچ آه نکردی؛ از گلی آه کردن چه معنی است؟ گفت: از آن که آنها نمی‌دانند، معذورند؛ از او سختیم می‌آید که او می‌داند که نمی‌باید انداخت.
پس دستش را جدا کردند خنده‌ای بزد، گفتند: خنده چیست؟
گفت: دست از آدمی بسته باز کردن آسان است مرد آن است که دست صفات که کلاه همت از تارک عرش در می‌کشد، قطع کند.
پس پایش ببریدند تبسمی کرد، گفت: بدین پای سفر خاکی می‌کردم قدمی دیگر دارم که هم اکنون سفر هر دو عالم بکند اگر توانید آن قدم را ببرید.
پس او دست بریده خون آلود بر روی در مالید تا هر دو ساعد و روی خون آلود کرد، گفتند: چرا چنین کردی؟ گفت: خون بسیار از من برفت و دانم که رویم زرد شده باشد شما پندارید که زردیه من از ترس است. خون در روی مالیدم تا در چشم شما سرخ روی باشم که گلگونه (سرخاب) مردان، خون ایشان است.
گفتند: اگر روی به خون سرخ کرد، ساعد چرا آلودی؟ گفت: وضو سازم.
گفتند: چه وضو؟ گفت: در عشق دو رکعت است که وضوءِ آن درست نیابد الا به خون. پس چشمایش برکندند. قیامتی از خلق برآمد بعضی می گریستند و بعضی سنگ می‌انداختند، پس گوش و بینی بریدند و... پس زبانش ببریدند و نماز شام بود که سرش بریدند و در میان سربریدن تبسمی کرد و جان داد.

#تذکره_الاولیاء
#عطار_نیشابوری

بایزید گفت: چون او را دار زدند. دنیا بر من تنگ آمد. برای دلداری خویش شب تا سحر زیر جنازه‌ی بر دار آویخته‌اش نماز کردم. چون سحر شد و هنگام نماز صبح، هاتفی از آسمان ندا داد. که ای بایزید از خود چه می‌پرسی؟ پاسخ دادم: چرا با او چنین کردی؟ باز ندا آمد: او را سِرّی از اسرار خود بازگو کردیم. تاب نیاورد و فاش ساخت. پس سزای کسی که اسرار ما فاش سازد چنین باشد!

🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
‏گُفتم شرابِ وَصل،
به اُوباش می‌دهند ؟


با خنده گُفت:
بنده‌یِ او ، باش ،
می‌دهند ...


#عطار_نیشابوری

🆔 @Sayehsokhan
مردی از دیوانه‌ای پرسید: اسم اعظم خدا را می‌دانی؟
دیوانه گفت: نام اعظم خدا، نان است اما این را جایی نمی‌توان گفت

مرد گفت: نادان! شرم کن!
چگونه اسم اعظم خدا، نان است؟

دیوانه گفت: در قحطی نیشابور چهل شبانه روز می‌گشتم، نه هیچ جایی صدای اذان شنیدم و نه درِ هیچ مسجدی را باز دیدم؛
از آنجا بود که فهمیدم نام اعظم خدا و بنیاد دین و مایه اتحاد مردم نان است.


#مصیبت_نامه
#عطار
@Khonehdeleman
🆔 @Sayehsokhan
و گفت: بیزارم از آن خدای که به طاعت من ، از من خشنود شود و به معصیت من ، از من خشم گیرد. پس او خود در بند من است تا من چه کنم!

#عطار_نیشابوری
کتاب: #تذکره_الاولیا

🆔 @Sayehsokhan
ديوانه‌ای به نيشابور می‌رفت. دشتی‌ ديد پر از گاو. پرسيد: اين‌ها از آنِ كيست؟
گفتند: از آنِ عميد نيشابور است. از آن‌جا گذشت، صحرايی ديد پر از اسب‌. گفت اين اسب‌ها از آنِ كيست؟
گفتند از عميد. چون به شهر آمد غلامان ديد بسيار. پرسيد: اين غلامان از كيستند؟
گفتند: بندگان عميدند .درون شهر سرايی ديد آراسته كه مردم به آن‌جا می‌رفتند و می‌آمدند. پرسيد: اين سرای كيست؟
گفتند: اين اندازه ندانی كه سرای عميد نيشابور است؟
ديوانه دستاری بر سر داشت كهنه و پاره‌پاره‌، از سر بر گرفت‌، به آسمان پرتاب كرد و گفت: اين را هم به عميد نيشابور ده، از آن‌چه كه همه چيز را به وی داده‌ای.

#الهی_نامه
#عطار_نیشابوری

🆔@Sayehsokhan
#صرفا_جهت_اندیشیدن

هیچ معصیتی
عظیم‌تر
از جهل نیست.

#تذکرة_الاولیاء
#عطار
ذکر سهل تستری

🆔@Sayehsokhan
#برگه_شوندان

#شمع در حافظه ما ایرانی‌ها، رسوبات تکان‌دهنده‌ای دارد؛ شگفت انگیز اینکه هر کدام روایتی متمایز را آبستن هستند؛

شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی
#سعدی

پر زنان در پیش شمع روی تو
جان ناپروای من پروانه‌ای است

#عطار

دلا از روشنی شمعی برافروز
ز شمع آتش پرستیدن بیاموز

#نظامی

شمع جگر چون جگر شمع سوخت
آتش دل چون دل آتش فروخت

#نظامی

شمع را ساختند بر سر جای
و ایستادند همچو شمع به پای

#نظامی

در دستت اوفتادم چون مرغ پر بریده
در پیشت ایستادم چون شمع سر بریده

#خاقانی

دزدان شبرو در طلب، از شمع ترسند ای عجب
تو شمع پیکر نیم‌شب دل دزدی اینسان تا کجا؟

#خاقانی

طرازِ پیرهنِ زَرکشم مبین چون شمع
که سوزهاست نهانی درونِ پیرهنم

#حافظ

گر کُمَیتِ اشکِ گلگونم نبودی گرم‌رَو
کَی شدی روشن به گیتی رازِ پنهانم چو شمع؟

#حافظ

گر آتش دل نیست پس این دود چراست
ور عود نسوخت بوی این عود چراست
این بودن من عاشق و نابود چراست
پروانه ز سوز شمع خشنود چراست

#مولوی

یک شمع از این مجلس صد شمع بگیراند
گر مرده‌ای ور زنده هم زنده شوی با ما

#مولوی

کثرت خلق به توحید چه نقصان دارد؟
چه خلل می رسد از رشته به یکتایی شمع؟

#صائب_تبریزی

اينكه گاهي  مي‌زدم  بر  آب  و  آتش خويش را
روشني  در   كار مردم بود مقصودم چو شمع

#صائب_تبريزي

از  شمع    سه    گونه    كار    مي‌آموزم
مي‌گريم   و    مي‌گدازم    و     مي‌سوزم

#مسعود_سعد_سلمان

شبست و چشم من و شمع اشکبارانند
مگر به ماتم پروانه سوگوارانند

#شهریار

کاش در بستر تنهایی تو
پیکرم شمع گنه می افروخت

#فروغ_فرخزاد

و در شهادت یک شمع
راز منوری است که آن را
آن آخرین و آن کشیده‌ترین شعله خوب می‌داند

#فروغ_فرخزاد

دیریست عابری نگذشته ست ازین کنار
کز شمع او بتابد نوری ز روزن ام

#احمد_شاملو

ایستادگی کن تا روشن بمانی،
شمع های افتاده خاموش می شوند.

#احمد_شاملو

شمع اشکی دو بیفشاند و بمرد
روشنایی بشد و سایه ببرد

#هوشنگ_ابتهاج

و...

کثرت هایی عجیب که حول یکتایی شمع، خرده خرده های مولفین را روایت می کنند.

#سولماز_نصرآبادی

https://t.me/shavandanpage
🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گم شدم در خود نمی‌دانم کجا پیدا شدم
شبنمی بودم ز دریا غرقه در دریا شدم

#عطار
#استادشجریان
@molanatarighat

🆔 @sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
بر در دل روز و شب منتظر یار باش

دلبر تو دایما بر در دل حاضر است
رو در دل برگشای حاضر و بیدار باش

دیدهٔ جان روی او تا بنبیند عیان
در طلب روی او روی به دیوار باش

ناحیت دل گرفت لشگر غوغای نفس
پس تو اگر عاشقی عاشق هشیار باش

نیست کس آگه که یار کی بنماید جمال
لیک تو باری به نقد ساختهٔ کار باش

در ره او هرچه هست تا دل و جان نفقه کن
تو به یکی زنده‌ای از همه بیزار باش

گر دل و جان تو را در بقا آرزوست
دم مزن و در فنا همدم عطار باش

#عطار
- غزل شمارهٔ ۴۱۸

🆔 @sayehsokhan
تذکرة الاولیاء

▪️تذکرۀ الاولیاء کتابی است که به دوگونه می‌توان آن را خواند: هم مثل کتاب «حسین کُرد» قابل خواندن است هم به‌مانند «تراکتاتوس» ویتگن اشتاین. در قرائت نخستین کافی است چشم خود را روی سطرها سفر دهیم و حوادث را دنبال کنیم؛ که مثلاً چگونه حلاج را بر دار کرده‌اند یا وقتی به گفتاری از نوع سخن جنید دربارۀ اخلاص رسیدیم که می‌گوید: «فرضٌ فی فرضٍ فی نَفل»، بگوییم «آری، همان است که من می‌فهمم. مقصودش لابد شیرینی نُقل است» و با مراجعه به فرهنگ عمید معنی کلمات آن را به دست آوریم. در قرائت دوم روی هر سطر گاه، می‌توان روزها اندیشید. درست است که اینجا قلمرو زبان ارجاعی و بیان منطقی نیست؛ اما در همین زبان عاطفی و هنری هم ظرایفی وجود دارد که فهم آن ظرایف گاه به اندیشیدن بسیار نیاز دارد و به دانسته‌های بسیاری در حوزۀ معارف اسلامی. درین قرائت دوم یک فعل یا حرف اضافه‌ای که همراه آن فعل به کار رفته است می‌تواند روزها وقت مصحح کتاب و خوانندۀ جدی آن را بگیرد.

▪️من ادّعا ندارم که تمام پرسش‌های خوانندهٔ جدّی را پاسخ گفته‌ام ولی متجاوز از چهل سال، یکی از مشغله‌های ذهنیِ من فهم عبارات این کتاب و تصحیح آن بوده است.
تذکرة‌الاولیاء نمایشگاه بزرگ حالات عارفان است در آینهٔ زبانِ ایشان. درین نمایشگاه بینشِ هنری حدود یکصد تن از آفریدگاران این نگاه هنری به نمایش گذاشته شده است.

▪️چهل نسخه از نسخه‌های کهن تذکره را در
اختیار داشته‌ام.

▪️در تصحیح تذکرة‌الاولیاء باید از روش «ملکولی» استفاده کرد. این کتاب هر جمله‌اش حاصلِ اندیشه و ذهن یکی از بزرگان زهد و تصوف است و هرکدام ازین جمله‌ها جهانی است ویژهٔ خودش.
عطار از خطا مصون نبوده و در نقل حکایات و اقوال با دشواری و خطاهایی روبرو بوده است.

از مقدمهٔ تذکرة الاولیاء عطار نیشابوری به تصحیح و تعلیقات محمدرضا شفیعی کدکنی

#عطار
#عطار_نیشابوری
#تذکره_اولیاء

@shafiei_kadkani

🆔 @sayehsokhan
از رفته و نامده چه گویم
چون حاصل عمرم این زمان است
ما را سر بودن جهان نیست
ما را سر یار مهربان است.

#عطار

🆔 @sayehsokhan