#زنگ_تفکر
از #اپیکور تا #سعدی
"اﭘﻴﻜﻮر"، ﻓﻴﻠﺴﻮف ﻣﺸﻬﻮر ﻳﻮﻧﺎنی، دهﻫﺎ ﺳﺎل ﭘﻴﺶ از ﻣﻴﻼد ﻣﺴﻴﺢ میزﻳﺴﺖ.
"اﭘﻴﻜﻮر" ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮد ﻫﺪف زﻧﺪگی، ﺧﻮش ﺑـﻮدن اﺳﺖ ﺑﻨﺎﺑﺮاﻳﻦ اﮔﺮ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﻧﺘﻮاﻧﺪ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﻮد در زﻧﺪگی ﺧﻮش ﺑﮕﺬراﻧﻴﻢ، به ﻫﻴﭻ دردی نمیﺧﻮرد!
ﺑﺎ اﻳﻦ وﺻﻒ، ﻣﺮدم «آﺗﻦ» ﺗﺼﻮر میﻛﺮدﻧﺪ اﭘﻴﻜـﻮر در ﻛـﺎﺧﻲ زﻳﺒـﺎ زﻧﺪگی میﻛﻨﺪ و از ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺧﻮردنیﻫﺎ و ﻧﻮﺷﻴﺪنیﻫﺎ ﺗﻐﺬﻳﻪ میکند. ﺗﺼﻮر میﻛﺮدﻧﺪ اﭘﻴﻜﻮر، ﻟﺒﺎسﻫﺎی ﮔﺮانﻗﻴﻤﺖ میﭘﻮﺷﺪ و اصطبلی ﭘﺮ از اﺳﺐﻫﺎی اﺻﻴﻞ دارد. ﺑﺮداﺷﺖ ﻣﺮدم از ﮔﻔﺘﻪﻫﺎی «اﭘﻴﻜﻮر»، اﻳﻦ ﺑﻮد ﻛﻪ ﺑﺎﻳﺪ زﻧﺪگی را ﺻﺮف ﻋﻴﺶ و ﻧﻮش ﻛﺮد....
«اﭘﻴﻜﻮر» در ﺣﻮﻣﻪی آﺗﻦ زﻧﺪگی میﻛﺮد. ﺑﺮخی از ﻣﺮدم آﺗﻦ، ﺳﺮاﻧﺠﺎم ﻛﻨﺠﻜﺎو ﺷﺪﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﺤﻞ ﺳﻜﻮﻧﺖ اﭘﻴﻜﻮر ﺑﺮوﻧﺪ و زﻧﺪگی ﭘـﺮﺗﺠﻤـﻞ او را ﺑﺒﻴﻨﻨـﺪ.
اﻳـﻦ اﻓﺮاد ﭘﺲ از ﻳﺎﻓﺘﻦ ﻣﺤﻞ ﺳﻜﻮﻧﺖ اﭘﻴﻜﻮر ، ﺷﮕﻔﺖزده ﺷﺪﻧﺪ ﭼﺮا ﻛـﻪ در ﻛﻠﺒﻪی ﺳﺎده و کوچکی ﺑـﺎ ﭼﻨـﺪ ﺗـﻦ از دوﺳـﺘﺎن ﺧـﻮد زﻧﺪگی میﻛﺮد و اﻏﻠﺐ ﻏﺬای آﻧﺎن ﻣﺤﺪود ﺑﻪ ﻧﺎن و ﺳﺒﺰی و ﻛـﻮزهای آب ﺑﻮد! اﻳﻦ اﻓﺮاد از «اﭘﻴﻜﻮر» اﻳﺮاد ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺧﻮدت ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪﻫﺎﻳﺖ ﻋﻤﻞ نمیکنی، ﺑﻪ اﻳﻦ ﺳﺎدگی و ﻗﻨﺎﻋﺖ زﻧﺪگی میکنی و میگویی ﻫﺪف از زﻧﺪگی، ﺧﻮش ﺑـﻮدن اﺳـﺖ؟! «اﭘﻴﻜـﻮر» ﻓﻬﻤﻴـﺪ ﻛـﻪ ﻣـﺮدم، ﺑﺮداﺷﺖ درستی از ﮔﻔﺘﻪﻫﺎی او ﻧﺪاﺷﺘﻨﺪ.
او ﺑﺮایﺷﺎن ﺗﻮﺿﻴﺢ داد ﻛـﻪ #ﺧﻮشﺑﻮدن_یک_وﺿﻌﻴﺖ_روانی_ﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺎ زﻧﺪگی در ﻛﺎخﻫـﺎی زﻳﺒـﺎ، ﺧﻮردن ﻏﺬاﻫﺎی رﻧﮕﺎرﻧﮓ و داﺷﺘﻦ اصطبلی ﭘﺮ از اﺳـﺐﻫـﺎی اﺻـﻴﻞ ﻓﺮاﻫﻢ نمیﺷﻮد؛ ﺑﺪن ﻣﺎ ﻧﻴﺎزﻫـﺎیی دارد. ﺑـﺮای داﺷـﺘﻦ ﺑـﺪنی ﺳـﺎﻟﻢ، ﺧﻮردن ﻏﺬاﻫﺎی ﺳـﺎﻟﻢ و ﺳـﺎده، زﻧـﺪگی در ﺧﺎﻧـﻪای ﺗﻤﻴـﺰ و اﻣـﻦ و ﻓﻌﺎﻟﻴﺖ ﺑﺪنی ﻣﻨﺎﺳﺐ، ﻛﺎفی اﺳﺖ. ﺑﻴﺶ از اﻳﻦ، ﻫﺮﭼـﻪ را ﺻـﺮف ﺑـﺪن ﺧﻮد ﻛﻨﻴﻢ، ﺑﺮ ﺧﻮشی ﻣﺎ اﻓﺰوده نمیﺷﻮد.
ﺧﻮشﺑﻮدن، زﻣـﺎنی ﻣﺤﻘـﻖ میﺷﻮد ﻛﻪ ﻣﺎ ﻋﻼوه ﺑﺮ ﻧﻴﺎزﻫﺎی ﺑﺪنﻣﺎن، ﺑﻪ ﻧﻴﺎزﻫﺎی روانیﻣـﺎن ﻫـﻢ رﺳﻴﺪگی ﻛﻨﻴﻢ .
"اﭘﻴﻜﻮر" ﺳﻪ ﻧﻴﺎز اﺳﺎسی را ﻧـﺎم ﺑـﺮد ﻛـﻪ ﺑـﺴﻴﺎری از ﻣﺮدم، ﺑﻪ دﻟﻴﻞ اﻳﻦ ﻛﻪ از آنﻫـﺎ ﺑﺮﺧـﻮردار ﻧﻴـﺴﺘﻨﺪ، اﺣـﺴﺎس ﺧﻮشی نمیﻛﻨﻨﺪ:
۱. یکی از آنﻫﺎ، ﻧﻴﺎز ﺑﻪ #دوﺳﺘﺎن ﻫﻢ رﻧﮓ و ﻣﻮاﻓﻖ اﺳﺖ؛ ﻛﺴﺎنی ﻛﻪ از ﻣﻌﺎﺷﺮت ﺑﺎ آﻧﺎن ﻟﺬت ﺑﺒﺮﻳﻢ، ﺑﺮایﺷﺎن ﻧﻘﺶ ﺑﺎزی ﻧﻜﻨﻴﻢ و ﺑﺪاﻧﻴﻢ ﻛه آﻧﺎن ﻫﻢ ﺑﺮای ﻣﺎ ﻧﻘﺶ ﺑﺎزی نمیﻛﻨﻨﺪ.
۲. ﻧﻴﺎز دﻳﮕﺮ ﻣﺎ ﺑﺮای ﺧﻮشﺑﻮدن، ﻏﻮﻃﻪورﺷﺪن و #ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ و ﺗﺤﻘﻴﻖ درآﻓﺎق اﺳﺖ.
از ﻧﻈﺮ«اﭘﻴﻜﻮر» داﻧﺶ، ﻏﺬای روح اﺳﺖ و کسی ﻛـﻪ در روز، وقتی را ﺑﺮای ﻛﺴﺐ ﻣﻌﻠﻮﻣﺎت ﺻﺮف نمیﻛﻨﺪ، نمیﺗﻮاﻧﺪ از زﻧﺪگی ﻟﺬت ﺑﺒﺮد.
۳. ﺳﻮﻣﻴﻦ ﻧﻴﺎز اﺳﺎسی روح و روان ﻣﺎ، ﻧﻴﺎز ﺑـﻪ «#آزادگی » اﺳـﺖ.
از ﻧﻈﺮ«اﭘﻴﻜﻮر»، ﺗﻨﻬﺎ ﻓﺮدی میﺗﻮاﻧﺪ اﻳﻦ ﻧﻴﺎز روح ﺧﻮد را ﺑﺮآورده ﻛﻨﺪ و «ﺧﻮش ﺑﮕﺬراﻧﺪ» ﻛﻪ ﻗﻨﺎﻋﺖ و ﺳﺎدگی ﭘﻴﺸﻪ ﻛﻨﺪ ﭼﺮا ﻛـﻪ اﻓـﺮادی ﻛـﻪ میﺧﻮاﻫﻨﺪ از ﻛﺎخﻫﺎی زﻳﺒﺎ، ﻏﺬاﻫﺎی رﻧﮕﺎرﻧـﮓ و اﺳـﺐﻫـﺎی اﺻـﻴﻞ ﺑﺮﺧﻮردار ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﭼﺎرهای ﺟﺰ اﻳﻦ ﻧﺪارﻧﺪ ﻛﻪ ﮔﺎهی ﭘـﺎ روی ارزشﻫـﺎی اﺧﻼقی ﺧﻮد ﺑﮕﺬارﻧﺪ.
اﻓﺮادی ﻛﻪ ﻗﻨﺎﻋﺖ، ﭘﻴﺸﻪ ﻧﻜﻨﻨﺪ، ﮔﺎهی ﺑﺎﻳـﺪ ﺑـﻪ ﺧﺪﻣﺖ زورﻣﻨﺪان و ﺳﺘﻤﮕﺮان درآﻳﻨﺪ و ﻳﺎ ﺑﻪ ﺳﻴـﺴﺘﻢﻫـﺎ و ﻧﻬﺎدﻫـﺎیی ﺧﺪﻣﺖ ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ اﻫﺪاف و ﻋﻤﻠﻜﺮد آﻧﺎن، ﻏﻴﺮ اﺧﻼقی اﺳـﺖ و ﻣـﺮدم را اﺑﺰاری ﺑﺮای اﻧﺒﺎﺷﺘﻦ ﻗﺪرت و ﺛﺮوت ﺧﻮد میداﻧﻨﺪ.
از ﻧﻈﺮ «اﭘﻴﻜﻮر»، کسی ﻛﻪ آزادگی ﺧﻮد را زﻳﺮ ﭘﺎ میﮔﺬارد، نمیﺗﻮاﻧـﺪ ﺧﻮش ﺑﺎﺷﺪ و از زﻧﺪگی ﻟﺬت ﺑﺒﺮد، ﭼﻴﺰی در درون او ﺑﻪ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﺑﺎ او ﺑﺮمیﺧﻴﺰد و او در راﺣـﺖﺗـﺮﻳﻦ ﺑـﺴﺘﺮﻫﺎ ﻧﻴـﺰ ﺧـﻮاب راﺣـﺖ ﻧـﺪارد و ﻟﺬﻳﺬﺗﺮﻳﻦ ﻏﺬاﻫﺎ ﻧﻴﺰ ﺑﺮای او ﺳﻮءﻫﺎﺿﻤﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮاه میآورد!
#ﺳﻌﺪی ﺷﻴﺮازی میﮔﻮﻳﺪ:
دو ﺑﺮادر ﺑﻮدﻧﺪ، ﻳﻜﻲ از ﻣﻼزﻣﺎن و ﺧﺪﻣﺘﮕﺰاران ﺳﻠﻄﺎن و دﻳﮕـﺮی ﺑـﺎ آﻫﻨﮕﺮی، زﻧﺪگی ﺧﻮد را میﮔﺬراﻧﺪ. ﺑـﺮادر درﺑـﺎری، ﺑـﻪ ﺑـﺮادر ﻛـﺎرﮔﺮ میﮔﻮﻳﺪ ﺗﻮ ﻧﻴﺰ ﺑﻪ درﺑﺎر ﺑﭙﻴﻮﻧﺪ ﺗﺎ از ﻣﺮارت اﻳـﻦ ﻛـﺎر ﺳـﺨﺖ، رﻫـﺎیی یابی.
آﻫﻨﮕﺮ ﺑﻪ ﺑﺮادرش ﭼﻨﻴﻦ ﭘﺎﺳﺦ میدﻫﺪ:
ﺑﻪ دﺳﺖ، آﻫﻦِ ﺗﻔﺘﻪ ﻛﺮدن ﺧﻤﻴﺮ
ﺑﻪ از دﺳﺖ ﺑﺮ ﺳﻴﻨﻪ ﭘﻴﺶِ اﻣﻴﺮ☘️
#دڪتر_محمدرضا_سرگلزایی #روانپزشڪ
🆔 @Sayehsokhan
از #اپیکور تا #سعدی
"اﭘﻴﻜﻮر"، ﻓﻴﻠﺴﻮف ﻣﺸﻬﻮر ﻳﻮﻧﺎنی، دهﻫﺎ ﺳﺎل ﭘﻴﺶ از ﻣﻴﻼد ﻣﺴﻴﺢ میزﻳﺴﺖ.
"اﭘﻴﻜﻮر" ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮد ﻫﺪف زﻧﺪگی، ﺧﻮش ﺑـﻮدن اﺳﺖ ﺑﻨﺎﺑﺮاﻳﻦ اﮔﺮ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﻧﺘﻮاﻧﺪ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﻮد در زﻧﺪگی ﺧﻮش ﺑﮕﺬراﻧﻴﻢ، به ﻫﻴﭻ دردی نمیﺧﻮرد!
ﺑﺎ اﻳﻦ وﺻﻒ، ﻣﺮدم «آﺗﻦ» ﺗﺼﻮر میﻛﺮدﻧﺪ اﭘﻴﻜـﻮر در ﻛـﺎﺧﻲ زﻳﺒـﺎ زﻧﺪگی میﻛﻨﺪ و از ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺧﻮردنیﻫﺎ و ﻧﻮﺷﻴﺪنیﻫﺎ ﺗﻐﺬﻳﻪ میکند. ﺗﺼﻮر میﻛﺮدﻧﺪ اﭘﻴﻜﻮر، ﻟﺒﺎسﻫﺎی ﮔﺮانﻗﻴﻤﺖ میﭘﻮﺷﺪ و اصطبلی ﭘﺮ از اﺳﺐﻫﺎی اﺻﻴﻞ دارد. ﺑﺮداﺷﺖ ﻣﺮدم از ﮔﻔﺘﻪﻫﺎی «اﭘﻴﻜﻮر»، اﻳﻦ ﺑﻮد ﻛﻪ ﺑﺎﻳﺪ زﻧﺪگی را ﺻﺮف ﻋﻴﺶ و ﻧﻮش ﻛﺮد....
«اﭘﻴﻜﻮر» در ﺣﻮﻣﻪی آﺗﻦ زﻧﺪگی میﻛﺮد. ﺑﺮخی از ﻣﺮدم آﺗﻦ، ﺳﺮاﻧﺠﺎم ﻛﻨﺠﻜﺎو ﺷﺪﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﺤﻞ ﺳﻜﻮﻧﺖ اﭘﻴﻜﻮر ﺑﺮوﻧﺪ و زﻧﺪگی ﭘـﺮﺗﺠﻤـﻞ او را ﺑﺒﻴﻨﻨـﺪ.
اﻳـﻦ اﻓﺮاد ﭘﺲ از ﻳﺎﻓﺘﻦ ﻣﺤﻞ ﺳﻜﻮﻧﺖ اﭘﻴﻜﻮر ، ﺷﮕﻔﺖزده ﺷﺪﻧﺪ ﭼﺮا ﻛـﻪ در ﻛﻠﺒﻪی ﺳﺎده و کوچکی ﺑـﺎ ﭼﻨـﺪ ﺗـﻦ از دوﺳـﺘﺎن ﺧـﻮد زﻧﺪگی میﻛﺮد و اﻏﻠﺐ ﻏﺬای آﻧﺎن ﻣﺤﺪود ﺑﻪ ﻧﺎن و ﺳﺒﺰی و ﻛـﻮزهای آب ﺑﻮد! اﻳﻦ اﻓﺮاد از «اﭘﻴﻜﻮر» اﻳﺮاد ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺧﻮدت ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪﻫﺎﻳﺖ ﻋﻤﻞ نمیکنی، ﺑﻪ اﻳﻦ ﺳﺎدگی و ﻗﻨﺎﻋﺖ زﻧﺪگی میکنی و میگویی ﻫﺪف از زﻧﺪگی، ﺧﻮش ﺑـﻮدن اﺳـﺖ؟! «اﭘﻴﻜـﻮر» ﻓﻬﻤﻴـﺪ ﻛـﻪ ﻣـﺮدم، ﺑﺮداﺷﺖ درستی از ﮔﻔﺘﻪﻫﺎی او ﻧﺪاﺷﺘﻨﺪ.
او ﺑﺮایﺷﺎن ﺗﻮﺿﻴﺢ داد ﻛـﻪ #ﺧﻮشﺑﻮدن_یک_وﺿﻌﻴﺖ_روانی_ﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺎ زﻧﺪگی در ﻛﺎخﻫـﺎی زﻳﺒـﺎ، ﺧﻮردن ﻏﺬاﻫﺎی رﻧﮕﺎرﻧﮓ و داﺷﺘﻦ اصطبلی ﭘﺮ از اﺳـﺐﻫـﺎی اﺻـﻴﻞ ﻓﺮاﻫﻢ نمیﺷﻮد؛ ﺑﺪن ﻣﺎ ﻧﻴﺎزﻫـﺎیی دارد. ﺑـﺮای داﺷـﺘﻦ ﺑـﺪنی ﺳـﺎﻟﻢ، ﺧﻮردن ﻏﺬاﻫﺎی ﺳـﺎﻟﻢ و ﺳـﺎده، زﻧـﺪگی در ﺧﺎﻧـﻪای ﺗﻤﻴـﺰ و اﻣـﻦ و ﻓﻌﺎﻟﻴﺖ ﺑﺪنی ﻣﻨﺎﺳﺐ، ﻛﺎفی اﺳﺖ. ﺑﻴﺶ از اﻳﻦ، ﻫﺮﭼـﻪ را ﺻـﺮف ﺑـﺪن ﺧﻮد ﻛﻨﻴﻢ، ﺑﺮ ﺧﻮشی ﻣﺎ اﻓﺰوده نمیﺷﻮد.
ﺧﻮشﺑﻮدن، زﻣـﺎنی ﻣﺤﻘـﻖ میﺷﻮد ﻛﻪ ﻣﺎ ﻋﻼوه ﺑﺮ ﻧﻴﺎزﻫﺎی ﺑﺪنﻣﺎن، ﺑﻪ ﻧﻴﺎزﻫﺎی روانیﻣـﺎن ﻫـﻢ رﺳﻴﺪگی ﻛﻨﻴﻢ .
"اﭘﻴﻜﻮر" ﺳﻪ ﻧﻴﺎز اﺳﺎسی را ﻧـﺎم ﺑـﺮد ﻛـﻪ ﺑـﺴﻴﺎری از ﻣﺮدم، ﺑﻪ دﻟﻴﻞ اﻳﻦ ﻛﻪ از آنﻫـﺎ ﺑﺮﺧـﻮردار ﻧﻴـﺴﺘﻨﺪ، اﺣـﺴﺎس ﺧﻮشی نمیﻛﻨﻨﺪ:
۱. یکی از آنﻫﺎ، ﻧﻴﺎز ﺑﻪ #دوﺳﺘﺎن ﻫﻢ رﻧﮓ و ﻣﻮاﻓﻖ اﺳﺖ؛ ﻛﺴﺎنی ﻛﻪ از ﻣﻌﺎﺷﺮت ﺑﺎ آﻧﺎن ﻟﺬت ﺑﺒﺮﻳﻢ، ﺑﺮایﺷﺎن ﻧﻘﺶ ﺑﺎزی ﻧﻜﻨﻴﻢ و ﺑﺪاﻧﻴﻢ ﻛه آﻧﺎن ﻫﻢ ﺑﺮای ﻣﺎ ﻧﻘﺶ ﺑﺎزی نمیﻛﻨﻨﺪ.
۲. ﻧﻴﺎز دﻳﮕﺮ ﻣﺎ ﺑﺮای ﺧﻮشﺑﻮدن، ﻏﻮﻃﻪورﺷﺪن و #ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ و ﺗﺤﻘﻴﻖ درآﻓﺎق اﺳﺖ.
از ﻧﻈﺮ«اﭘﻴﻜﻮر» داﻧﺶ، ﻏﺬای روح اﺳﺖ و کسی ﻛـﻪ در روز، وقتی را ﺑﺮای ﻛﺴﺐ ﻣﻌﻠﻮﻣﺎت ﺻﺮف نمیﻛﻨﺪ، نمیﺗﻮاﻧﺪ از زﻧﺪگی ﻟﺬت ﺑﺒﺮد.
۳. ﺳﻮﻣﻴﻦ ﻧﻴﺎز اﺳﺎسی روح و روان ﻣﺎ، ﻧﻴﺎز ﺑـﻪ «#آزادگی » اﺳـﺖ.
از ﻧﻈﺮ«اﭘﻴﻜﻮر»، ﺗﻨﻬﺎ ﻓﺮدی میﺗﻮاﻧﺪ اﻳﻦ ﻧﻴﺎز روح ﺧﻮد را ﺑﺮآورده ﻛﻨﺪ و «ﺧﻮش ﺑﮕﺬراﻧﺪ» ﻛﻪ ﻗﻨﺎﻋﺖ و ﺳﺎدگی ﭘﻴﺸﻪ ﻛﻨﺪ ﭼﺮا ﻛـﻪ اﻓـﺮادی ﻛـﻪ میﺧﻮاﻫﻨﺪ از ﻛﺎخﻫﺎی زﻳﺒﺎ، ﻏﺬاﻫﺎی رﻧﮕﺎرﻧـﮓ و اﺳـﺐﻫـﺎی اﺻـﻴﻞ ﺑﺮﺧﻮردار ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﭼﺎرهای ﺟﺰ اﻳﻦ ﻧﺪارﻧﺪ ﻛﻪ ﮔﺎهی ﭘـﺎ روی ارزشﻫـﺎی اﺧﻼقی ﺧﻮد ﺑﮕﺬارﻧﺪ.
اﻓﺮادی ﻛﻪ ﻗﻨﺎﻋﺖ، ﭘﻴﺸﻪ ﻧﻜﻨﻨﺪ، ﮔﺎهی ﺑﺎﻳـﺪ ﺑـﻪ ﺧﺪﻣﺖ زورﻣﻨﺪان و ﺳﺘﻤﮕﺮان درآﻳﻨﺪ و ﻳﺎ ﺑﻪ ﺳﻴـﺴﺘﻢﻫـﺎ و ﻧﻬﺎدﻫـﺎیی ﺧﺪﻣﺖ ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ اﻫﺪاف و ﻋﻤﻠﻜﺮد آﻧﺎن، ﻏﻴﺮ اﺧﻼقی اﺳـﺖ و ﻣـﺮدم را اﺑﺰاری ﺑﺮای اﻧﺒﺎﺷﺘﻦ ﻗﺪرت و ﺛﺮوت ﺧﻮد میداﻧﻨﺪ.
از ﻧﻈﺮ «اﭘﻴﻜﻮر»، کسی ﻛﻪ آزادگی ﺧﻮد را زﻳﺮ ﭘﺎ میﮔﺬارد، نمیﺗﻮاﻧـﺪ ﺧﻮش ﺑﺎﺷﺪ و از زﻧﺪگی ﻟﺬت ﺑﺒﺮد، ﭼﻴﺰی در درون او ﺑﻪ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﺑﺎ او ﺑﺮمیﺧﻴﺰد و او در راﺣـﺖﺗـﺮﻳﻦ ﺑـﺴﺘﺮﻫﺎ ﻧﻴـﺰ ﺧـﻮاب راﺣـﺖ ﻧـﺪارد و ﻟﺬﻳﺬﺗﺮﻳﻦ ﻏﺬاﻫﺎ ﻧﻴﺰ ﺑﺮای او ﺳﻮءﻫﺎﺿﻤﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮاه میآورد!
#ﺳﻌﺪی ﺷﻴﺮازی میﮔﻮﻳﺪ:
دو ﺑﺮادر ﺑﻮدﻧﺪ، ﻳﻜﻲ از ﻣﻼزﻣﺎن و ﺧﺪﻣﺘﮕﺰاران ﺳﻠﻄﺎن و دﻳﮕـﺮی ﺑـﺎ آﻫﻨﮕﺮی، زﻧﺪگی ﺧﻮد را میﮔﺬراﻧﺪ. ﺑـﺮادر درﺑـﺎری، ﺑـﻪ ﺑـﺮادر ﻛـﺎرﮔﺮ میﮔﻮﻳﺪ ﺗﻮ ﻧﻴﺰ ﺑﻪ درﺑﺎر ﺑﭙﻴﻮﻧﺪ ﺗﺎ از ﻣﺮارت اﻳـﻦ ﻛـﺎر ﺳـﺨﺖ، رﻫـﺎیی یابی.
آﻫﻨﮕﺮ ﺑﻪ ﺑﺮادرش ﭼﻨﻴﻦ ﭘﺎﺳﺦ میدﻫﺪ:
ﺑﻪ دﺳﺖ، آﻫﻦِ ﺗﻔﺘﻪ ﻛﺮدن ﺧﻤﻴﺮ
ﺑﻪ از دﺳﺖ ﺑﺮ ﺳﻴﻨﻪ ﭘﻴﺶِ اﻣﻴﺮ☘️
#دڪتر_محمدرضا_سرگلزایی #روانپزشڪ
🆔 @Sayehsokhan
اول چراغ بودی آهسته شمع گشتی
آسان فراگرفتم در خرمن اوفتادی
#سعدی
گفت که شیخی و سری پیش رو و راهبری
شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم
گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم
در هوس بال و پرش بیپر و پرکنده شدم
#مولوی
☀️
اهمیت دادنِ بیش از اندازه به نظر دیگران جنونی است که بر همهی مردم حاکم است .
این جنون چه در سرشتِ ما ریشه داشته باشد چه حاصل جامعه و تمدن باشد به هر حال بر همهی کردار و رفتار ما تأثیر بیش از اندازه میگذارد و دشمن نیکبختی ما است.
میتوان این جنون را در همه جا دید و دنبال کرد:
از مراعات بزدلانه و بردهوار آنچه دیگران میگویند گرفته تا فرو رفتن خنجر ویرگینیوس به قلب دخترش یا اغوای آدمیان به قربانیکردن راحتِ ثروت و سلامت و حتی حیاتشان به این منظور که نامشان به یادگار بماند.
#شوپنهاور
#در_باب_حكمت_زندگی
🆔 @Sayehsokhan
آسان فراگرفتم در خرمن اوفتادی
#سعدی
گفت که شیخی و سری پیش رو و راهبری
شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم
گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم
در هوس بال و پرش بیپر و پرکنده شدم
#مولوی
☀️
اهمیت دادنِ بیش از اندازه به نظر دیگران جنونی است که بر همهی مردم حاکم است .
این جنون چه در سرشتِ ما ریشه داشته باشد چه حاصل جامعه و تمدن باشد به هر حال بر همهی کردار و رفتار ما تأثیر بیش از اندازه میگذارد و دشمن نیکبختی ما است.
میتوان این جنون را در همه جا دید و دنبال کرد:
از مراعات بزدلانه و بردهوار آنچه دیگران میگویند گرفته تا فرو رفتن خنجر ویرگینیوس به قلب دخترش یا اغوای آدمیان به قربانیکردن راحتِ ثروت و سلامت و حتی حیاتشان به این منظور که نامشان به یادگار بماند.
#شوپنهاور
#در_باب_حكمت_زندگی
🆔 @Sayehsokhan
#برگه_شوندان
#شمع در حافظه ما ایرانیها، رسوبات تکاندهندهای دارد؛ شگفت انگیز اینکه هر کدام روایتی متمایز را آبستن هستند؛
شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی
#سعدی
پر زنان در پیش شمع روی تو
جان ناپروای من پروانهای است
#عطار
دلا از روشنی شمعی برافروز
ز شمع آتش پرستیدن بیاموز
#نظامی
شمع جگر چون جگر شمع سوخت
آتش دل چون دل آتش فروخت
#نظامی
شمع را ساختند بر سر جای
و ایستادند همچو شمع به پای
#نظامی
در دستت اوفتادم چون مرغ پر بریده
در پیشت ایستادم چون شمع سر بریده
#خاقانی
دزدان شبرو در طلب، از شمع ترسند ای عجب
تو شمع پیکر نیمشب دل دزدی اینسان تا کجا؟
#خاقانی
طرازِ پیرهنِ زَرکشم مبین چون شمع
که سوزهاست نهانی درونِ پیرهنم
#حافظ
گر کُمَیتِ اشکِ گلگونم نبودی گرمرَو
کَی شدی روشن به گیتی رازِ پنهانم چو شمع؟
#حافظ
گر آتش دل نیست پس این دود چراست
ور عود نسوخت بوی این عود چراست
این بودن من عاشق و نابود چراست
پروانه ز سوز شمع خشنود چراست
#مولوی
یک شمع از این مجلس صد شمع بگیراند
گر مردهای ور زنده هم زنده شوی با ما
#مولوی
کثرت خلق به توحید چه نقصان دارد؟
چه خلل می رسد از رشته به یکتایی شمع؟
#صائب_تبریزی
اينكه گاهي ميزدم بر آب و آتش خويش را
روشني در كار مردم بود مقصودم چو شمع
#صائب_تبريزي
از شمع سه گونه كار ميآموزم
ميگريم و ميگدازم و ميسوزم
#مسعود_سعد_سلمان
شبست و چشم من و شمع اشکبارانند
مگر به ماتم پروانه سوگوارانند
#شهریار
کاش در بستر تنهایی تو
پیکرم شمع گنه می افروخت
#فروغ_فرخزاد
و در شهادت یک شمع
راز منوری است که آن را
آن آخرین و آن کشیدهترین شعله خوب میداند
#فروغ_فرخزاد
دیریست عابری نگذشته ست ازین کنار
کز شمع او بتابد نوری ز روزن ام
#احمد_شاملو
ایستادگی کن تا روشن بمانی،
شمع های افتاده خاموش می شوند.
#احمد_شاملو
شمع اشکی دو بیفشاند و بمرد
روشنایی بشد و سایه ببرد
#هوشنگ_ابتهاج
و...
کثرت هایی عجیب که حول یکتایی شمع، خرده خرده های مولفین را روایت می کنند.
#سولماز_نصرآبادی
https://t.me/shavandanpage
🆔 @Sayehsokhan
#شمع در حافظه ما ایرانیها، رسوبات تکاندهندهای دارد؛ شگفت انگیز اینکه هر کدام روایتی متمایز را آبستن هستند؛
شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی
#سعدی
پر زنان در پیش شمع روی تو
جان ناپروای من پروانهای است
#عطار
دلا از روشنی شمعی برافروز
ز شمع آتش پرستیدن بیاموز
#نظامی
شمع جگر چون جگر شمع سوخت
آتش دل چون دل آتش فروخت
#نظامی
شمع را ساختند بر سر جای
و ایستادند همچو شمع به پای
#نظامی
در دستت اوفتادم چون مرغ پر بریده
در پیشت ایستادم چون شمع سر بریده
#خاقانی
دزدان شبرو در طلب، از شمع ترسند ای عجب
تو شمع پیکر نیمشب دل دزدی اینسان تا کجا؟
#خاقانی
طرازِ پیرهنِ زَرکشم مبین چون شمع
که سوزهاست نهانی درونِ پیرهنم
#حافظ
گر کُمَیتِ اشکِ گلگونم نبودی گرمرَو
کَی شدی روشن به گیتی رازِ پنهانم چو شمع؟
#حافظ
گر آتش دل نیست پس این دود چراست
ور عود نسوخت بوی این عود چراست
این بودن من عاشق و نابود چراست
پروانه ز سوز شمع خشنود چراست
#مولوی
یک شمع از این مجلس صد شمع بگیراند
گر مردهای ور زنده هم زنده شوی با ما
#مولوی
کثرت خلق به توحید چه نقصان دارد؟
چه خلل می رسد از رشته به یکتایی شمع؟
#صائب_تبریزی
اينكه گاهي ميزدم بر آب و آتش خويش را
روشني در كار مردم بود مقصودم چو شمع
#صائب_تبريزي
از شمع سه گونه كار ميآموزم
ميگريم و ميگدازم و ميسوزم
#مسعود_سعد_سلمان
شبست و چشم من و شمع اشکبارانند
مگر به ماتم پروانه سوگوارانند
#شهریار
کاش در بستر تنهایی تو
پیکرم شمع گنه می افروخت
#فروغ_فرخزاد
و در شهادت یک شمع
راز منوری است که آن را
آن آخرین و آن کشیدهترین شعله خوب میداند
#فروغ_فرخزاد
دیریست عابری نگذشته ست ازین کنار
کز شمع او بتابد نوری ز روزن ام
#احمد_شاملو
ایستادگی کن تا روشن بمانی،
شمع های افتاده خاموش می شوند.
#احمد_شاملو
شمع اشکی دو بیفشاند و بمرد
روشنایی بشد و سایه ببرد
#هوشنگ_ابتهاج
و...
کثرت هایی عجیب که حول یکتایی شمع، خرده خرده های مولفین را روایت می کنند.
#سولماز_نصرآبادی
https://t.me/shavandanpage
🆔 @Sayehsokhan
Telegram
برگه تخصصی ادبیات و فلسفه شوَندان
این برگه جویای دگرگونی در نگاه به خود است از مسیرهای نامعمول ادبیات، فلسفه و هنر. محملی برای ارائه ی ایده های نو و خلاقیت های تازه.
به مدیریت :
علی پیرنهاد،سولماز نصرآبادی، احمد بدری
به مدیریت :
علی پیرنهاد،سولماز نصرآبادی، احمد بدری
Parishan
Mohsen Chavoshi
آن دوست که من دارم، وان یار که من دانم
شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم
بخت این نکند با من، کان شاخ صنوبر را
بنشینم و بنشانم، گُل بر سرش افشانم
ای روی دلآرایت مجموعهی زیبایی!
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم؟
دریاب که نقشای ماند از طرح وجود من
چون یاد تو میآرم خود هیچ نمیمانم
با وصل نمیپیچم، وز هجر نمینالم
حکم آن چه تو فرمایی، من بندهی فرمانم
ای خوبتر از لیلی، بیم است که چون مجنون
عشقِ تو بگرداند در کوه و بیابانم
یک پُشت زمین دشمن گر روی به من آرند،
از روی تو بیزارم گر روی بگردانم…
#سعدی
#چاوشی
@molanatarighat
🆔 @Sayehsokhan
شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم
بخت این نکند با من، کان شاخ صنوبر را
بنشینم و بنشانم، گُل بر سرش افشانم
ای روی دلآرایت مجموعهی زیبایی!
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم؟
دریاب که نقشای ماند از طرح وجود من
چون یاد تو میآرم خود هیچ نمیمانم
با وصل نمیپیچم، وز هجر نمینالم
حکم آن چه تو فرمایی، من بندهی فرمانم
ای خوبتر از لیلی، بیم است که چون مجنون
عشقِ تو بگرداند در کوه و بیابانم
یک پُشت زمین دشمن گر روی به من آرند،
از روی تو بیزارم گر روی بگردانم…
#سعدی
#چاوشی
@molanatarighat
🆔 @Sayehsokhan
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
وقتی دل سودایی میرفت به بستانها
بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها
گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل
با یاد تو افتادم از یاد برفت آنها
ای مهر تو در دلها وی مهر تو بر لبها
وی شور تو در سرها وی سر تو در جانها
تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمانها
تا خار غم عشقت آویخته در دامن
کوته نظری باشد رفتن به گلستانها
آن را که چنین دردی از پای دراندازد
باید که فروشوید دست از همه درمانها
گر در طلبت رنجی ما را برسد شاید
چون عشق حرم باشد سهلست بیابانها
هر تیر که در کیشست گر بر دل ریش آید
ما نیز یکی باشیم از جمله قربانها
هر کو نظری دارد با یار کمان ابرو
باید که سپر باشد پیش همه پیکانها
گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش
میگویم و بعد از من گویند به دورانها
#سعدی
🆔 @Sayehsokhan
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
وقتی دل سودایی میرفت به بستانها
بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها
گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل
با یاد تو افتادم از یاد برفت آنها
ای مهر تو در دلها وی مهر تو بر لبها
وی شور تو در سرها وی سر تو در جانها
تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمانها
تا خار غم عشقت آویخته در دامن
کوته نظری باشد رفتن به گلستانها
آن را که چنین دردی از پای دراندازد
باید که فروشوید دست از همه درمانها
گر در طلبت رنجی ما را برسد شاید
چون عشق حرم باشد سهلست بیابانها
هر تیر که در کیشست گر بر دل ریش آید
ما نیز یکی باشیم از جمله قربانها
هر کو نظری دارد با یار کمان ابرو
باید که سپر باشد پیش همه پیکانها
گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش
میگویم و بعد از من گویند به دورانها
#سعدی
🆔 @Sayehsokhan
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مقدار یار همنفس چون من نداند هیچکس
ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را
#سعدی
#همایون_شجریان
#سلام_صبحتون_به_خیر
🆔 @Sayehsokhan
ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را
#سعدی
#همایون_شجریان
#سلام_صبحتون_به_خیر
🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شاعرِ مطلق؛
سعدی
محمدرضا شفیعی کدکنی:
استادی که مانند ندارد بدیعالزمان فروزانفر است.
او هر وقت میخواست از شاعر مطلق صحبت کند میگفت:
سعدی!
من یادم هست سر کلاس
صحبت میکرد که هر کسی باید خلاقیّت ذاتی خودش را داشته باشد.
یکمرتبه گفت:
گیرم شدی سعدی!
وجودِ مکرّری خواهی بود.
#سعدی
فیلم: رامتین نظریجو
🆔 @Sayehsokhan
سعدی
محمدرضا شفیعی کدکنی:
استادی که مانند ندارد بدیعالزمان فروزانفر است.
او هر وقت میخواست از شاعر مطلق صحبت کند میگفت:
سعدی!
من یادم هست سر کلاس
صحبت میکرد که هر کسی باید خلاقیّت ذاتی خودش را داشته باشد.
یکمرتبه گفت:
گیرم شدی سعدی!
وجودِ مکرّری خواهی بود.
#سعدی
فیلم: رامتین نظریجو
🆔 @Sayehsokhan
#سعدی یک ایرانی تمامعیار قرن هفتم است. آمیزهای است از چند چیز:
هم مسلمان است و هم عارف.
که این دو، گاه رودررو قرار میگیرند. اندکی خیَامی است و بسیار زیباپرست که این گاه با اعتقاد دینی او مغایرت پیدا میکند. به فرایض دینی پایبند است ولی بهترین عبادت را خدمت به خلق میداند....
چون دربرابر زیبایی بیقرار است، میگوید:
من آن نیم که حلال از حرام نشناسم
شراب با تو حلال است و آب بیتو حرام
یا آنجا که میگوید:
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی
غنیمت است چنین شب که دوستان بینی
ما واقعا نمیدانیم که منظورش از شراب همان آب انگور است یا چیز دیگری. اگر منظورش چیز دیگر باشد پس تکلیف بقیه یعنی شب و شمع و شیرینی چه میشود که آنها نمیتوانند جز آنچه هستند باشند؟
#چهار_سخنگوی_وجدان_ایران
ص:١٠٧
#محمدعلی_اسلامی_ندوشن
🆔 @Sayehsokhan
هم مسلمان است و هم عارف.
که این دو، گاه رودررو قرار میگیرند. اندکی خیَامی است و بسیار زیباپرست که این گاه با اعتقاد دینی او مغایرت پیدا میکند. به فرایض دینی پایبند است ولی بهترین عبادت را خدمت به خلق میداند....
چون دربرابر زیبایی بیقرار است، میگوید:
من آن نیم که حلال از حرام نشناسم
شراب با تو حلال است و آب بیتو حرام
یا آنجا که میگوید:
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی
غنیمت است چنین شب که دوستان بینی
ما واقعا نمیدانیم که منظورش از شراب همان آب انگور است یا چیز دیگری. اگر منظورش چیز دیگر باشد پس تکلیف بقیه یعنی شب و شمع و شیرینی چه میشود که آنها نمیتوانند جز آنچه هستند باشند؟
#چهار_سخنگوی_وجدان_ایران
ص:١٠٧
#محمدعلی_اسلامی_ندوشن
🆔 @Sayehsokhan
#سعدی 🍁🍂🍁
صبح امروز خدایا چه مبارک بدمید
که همی از نفسش بوی عبیر آید و عود..
☕️💛
سلام صبح شما به خیر!
🆔 @Sayehsokhan
صبح امروز خدایا چه مبارک بدمید
که همی از نفسش بوی عبیر آید و عود..
☕️💛
سلام صبح شما به خیر!
🆔 @Sayehsokhan
هر چه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم
سعدیا بیوجود صحبت یار
همه عالم به هیچ نستانیم.....
#سعدی
سلام و درود ، صبحتون بخیر🌸☔
🆔 @Sayehsokhan
هر چه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم
سعدیا بیوجود صحبت یار
همه عالم به هیچ نستانیم.....
#سعدی
سلام و درود ، صبحتون بخیر🌸☔
🆔 @Sayehsokhan
پیری و جوانی پی هم چون شب و روزند
ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم
#سعدی
#سلام_صبحتون_بخیر
هفته خوبی داشته باشید!
🆔 @Sayehsokhan
ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم
#سعدی
#سلام_صبحتون_بخیر
هفته خوبی داشته باشید!
🆔 @Sayehsokhan
ماجرای من و فال حافظ
#رضا_ترنیان
****
از سالهایی که خودم را شناختم و در راه ادبیات همچون دانش آموزی پویان، راه میپیمودم، چند مواجهه با #فال_حافظ داشتم، هر چند این شيوه از برخورد با ادبیات اصلا مورد نظر و اندیشهام نبود و آن را نوعی پنداشت جبری از روزگار میدانستم؛ اما چون حافظ در این صد ساله اخیر بیشتر از #سعدی در دل ها جا باز کرده و این خود ، نمودی از همترازی و هم آوایی روزگارمان با دوران #شاه_شجاع و #امیرمبارزالدین است، گویی برایمان چارهای در مواجهه با این جبر در مواقعی باقی نمیگذارد، و چراغی است که این گونه افروخته میماند.
دو نمونه این رویارویی با حافظ به اوایل تا اواسط دهه هفتاد خورشیدی بر میگردد، و آن هم معطوف به دوران سربازی بوده است! مابقی بماند تا روزگار دیگر نوشته آید ، در باب #الهیات_شعر که در دست تالیف است، فعلا عجالتا به همین دو نمونه بسنده میکنم تا هم حسن اتفاقی باشد در شب بیستم مهرماه که مصادف با روز جهانی حافظ است و هم خاطرهای گفته شود برای خوانندگان گرانقدر!
اول بار در سال هفتاد و سه دوست خواننده و موزیسینی با ما هم گروهانی بود در پادگان ارتش در افسریه #تهران، دوستی بسیار فرهیخته و با اصالت بود و اکنون از نیکان روزگار است و هنرمند و خواننده و دانش آموخته موسیقی هنر، هر کجا هست خدایا به سلامت دارش! #شب_یلدا بنا به سنت #ایرانیان در داخل آسایشگاه دیوان کوچک حافظی درآورد و فالی برای دوستان به فراخور روحیاتشان میگرفت و به صدایی خوش میخواند، من که تازه شاعری پیشه کرده بودم برایم غزل سیصد و بیست و هشت آمد و به ویژه این ابیات مدنظر شد :
حافظا شاید اگر در طلبِ گوهرِ وصل
دیده دریا کُنَم از اشک و در او غوطه خورم
پایه نظم بلند است و جهان گیر بگو
تا کُنَد پادشهِ بحر دهان پُر گُهَرَم
چنان به دلم نشست که گویی راه نجاتم از سختی های این دنیا همین ادبیات بوده و هست، و با آنکه ابتدا ورزش خواندم اما بعدها راهم به سفارش #حافظ به همین سمت و سوی شعر و شاعری و نقد و پژوهش کشیده شد، و امروز نیز با همین ادبیات به گفته #هانا_آرنت در دل شرّ رخنه میکنیم، باشد که بتوانیم رهروی پوینده در راه زبان و #ادبیات_پارسی و #ادبیات_گیلکی و فرهنگ و تاریخ و اساطیر #ایرانشهر باشم.
دوم بار در سال هفتاد و شش خورشیدی، پس از آنکه دوره کوتاه تحصیلی تمام شد و دوباره به خدمت سربازی اعزام شدم، این بار به جای آنکه خدمتم در#تهران یا #چالوس باشد به ناگاه برای ادامه خدمت به #اصلاندوز_مغان معرفی شدم.
#اصلاندوز از شهرهای تاریخی در کنار #رود_ارس است که محل شکست سربازان #قاجار از #روسیه_تزاری به فرماندهی سپاه #پاسکوویچ است. در آنجا تپهای هم هست که میگویند #نادر_شاه_افشار دستور ساخت آن را داده بود، که آن هم برای خود ماجرایی دارد. بسیار ناراحت فسرده بودم از اینکه باید چندین ماه دور از تهران یا شمال در گوشِ گربهی ایران در کنار یکی از ایلات #ائلسون_مغان زندگی کنم. لاجرم وقتی به پادگان اصلاندوز رسیدم، از روی استیصال دیوان حافظی از کسی گرفته و باز کرده،و غزل دویست شصت و هفت آمد درست این بیت:
ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس
بوسه زن بر خاک آن وادی و مُشکین کن نفس
عجب!چه بیتی! آن هم اینجا؟ نکند حافظ پس از قریب به هفتصد سال از من خواسته که این پیام او را از راه واژگان به گوش #ارس برسانم! لاجرم به توسعه بیت حافظ رفتم کنار رودخانه ارس، سجده کردم و بوسه حافظ را بر ساحل رود زدم و با خودم نشستم و گفتم این هم پیام دوم حافظ برای من! چاره چیست!؟ از قضا پس از این غزل حافظ بیشتر و با فراغت بیشتر به تجربه اندوزی در راه ادبیات پرداختم تا زندگی ادامه بیاید و شعر گاه شوریده و گاه سر به راه با من جنبش برخیزد!
***
#دیوان_حافظ
🆔 @Sayehsokhan
#رضا_ترنیان
****
از سالهایی که خودم را شناختم و در راه ادبیات همچون دانش آموزی پویان، راه میپیمودم، چند مواجهه با #فال_حافظ داشتم، هر چند این شيوه از برخورد با ادبیات اصلا مورد نظر و اندیشهام نبود و آن را نوعی پنداشت جبری از روزگار میدانستم؛ اما چون حافظ در این صد ساله اخیر بیشتر از #سعدی در دل ها جا باز کرده و این خود ، نمودی از همترازی و هم آوایی روزگارمان با دوران #شاه_شجاع و #امیرمبارزالدین است، گویی برایمان چارهای در مواجهه با این جبر در مواقعی باقی نمیگذارد، و چراغی است که این گونه افروخته میماند.
دو نمونه این رویارویی با حافظ به اوایل تا اواسط دهه هفتاد خورشیدی بر میگردد، و آن هم معطوف به دوران سربازی بوده است! مابقی بماند تا روزگار دیگر نوشته آید ، در باب #الهیات_شعر که در دست تالیف است، فعلا عجالتا به همین دو نمونه بسنده میکنم تا هم حسن اتفاقی باشد در شب بیستم مهرماه که مصادف با روز جهانی حافظ است و هم خاطرهای گفته شود برای خوانندگان گرانقدر!
اول بار در سال هفتاد و سه دوست خواننده و موزیسینی با ما هم گروهانی بود در پادگان ارتش در افسریه #تهران، دوستی بسیار فرهیخته و با اصالت بود و اکنون از نیکان روزگار است و هنرمند و خواننده و دانش آموخته موسیقی هنر، هر کجا هست خدایا به سلامت دارش! #شب_یلدا بنا به سنت #ایرانیان در داخل آسایشگاه دیوان کوچک حافظی درآورد و فالی برای دوستان به فراخور روحیاتشان میگرفت و به صدایی خوش میخواند، من که تازه شاعری پیشه کرده بودم برایم غزل سیصد و بیست و هشت آمد و به ویژه این ابیات مدنظر شد :
حافظا شاید اگر در طلبِ گوهرِ وصل
دیده دریا کُنَم از اشک و در او غوطه خورم
پایه نظم بلند است و جهان گیر بگو
تا کُنَد پادشهِ بحر دهان پُر گُهَرَم
چنان به دلم نشست که گویی راه نجاتم از سختی های این دنیا همین ادبیات بوده و هست، و با آنکه ابتدا ورزش خواندم اما بعدها راهم به سفارش #حافظ به همین سمت و سوی شعر و شاعری و نقد و پژوهش کشیده شد، و امروز نیز با همین ادبیات به گفته #هانا_آرنت در دل شرّ رخنه میکنیم، باشد که بتوانیم رهروی پوینده در راه زبان و #ادبیات_پارسی و #ادبیات_گیلکی و فرهنگ و تاریخ و اساطیر #ایرانشهر باشم.
دوم بار در سال هفتاد و شش خورشیدی، پس از آنکه دوره کوتاه تحصیلی تمام شد و دوباره به خدمت سربازی اعزام شدم، این بار به جای آنکه خدمتم در#تهران یا #چالوس باشد به ناگاه برای ادامه خدمت به #اصلاندوز_مغان معرفی شدم.
#اصلاندوز از شهرهای تاریخی در کنار #رود_ارس است که محل شکست سربازان #قاجار از #روسیه_تزاری به فرماندهی سپاه #پاسکوویچ است. در آنجا تپهای هم هست که میگویند #نادر_شاه_افشار دستور ساخت آن را داده بود، که آن هم برای خود ماجرایی دارد. بسیار ناراحت فسرده بودم از اینکه باید چندین ماه دور از تهران یا شمال در گوشِ گربهی ایران در کنار یکی از ایلات #ائلسون_مغان زندگی کنم. لاجرم وقتی به پادگان اصلاندوز رسیدم، از روی استیصال دیوان حافظی از کسی گرفته و باز کرده،و غزل دویست شصت و هفت آمد درست این بیت:
ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس
بوسه زن بر خاک آن وادی و مُشکین کن نفس
عجب!چه بیتی! آن هم اینجا؟ نکند حافظ پس از قریب به هفتصد سال از من خواسته که این پیام او را از راه واژگان به گوش #ارس برسانم! لاجرم به توسعه بیت حافظ رفتم کنار رودخانه ارس، سجده کردم و بوسه حافظ را بر ساحل رود زدم و با خودم نشستم و گفتم این هم پیام دوم حافظ برای من! چاره چیست!؟ از قضا پس از این غزل حافظ بیشتر و با فراغت بیشتر به تجربه اندوزی در راه ادبیات پرداختم تا زندگی ادامه بیاید و شعر گاه شوریده و گاه سر به راه با من جنبش برخیزد!
***
#دیوان_حافظ
🆔 @Sayehsokhan