تکست و نوشته رمانخونه❤️
233 subscribers
2.63K photos
46 videos
12.9K files
9.16K links
چقدر خوبه که وسط
شلوغی های این زندگی پیدات کردم
تا دوست داشته باشم  ♡
                   ♡
@romankhone_ir💖
                   ♡
Download Telegram
Forwarded from عکس نگار
📚 رمان زیبا و هیجان انگیز #پاییز_مرگ
نویسنده : #آرمان_فیروز
🖋 ژانر : #درام #اجتماعی

@romankhoneir

خلاصه:
پاییز مرگ، درباره عشق و نفرت، روابط پایدار و ناپایدار، احترام و بی احترامی، منطق و احساس، اهمیت دادن و اهمیت ندادن، رفتار صحیح و نادرست والدین می باشد.
داستان، پیرامون بخش کوچکی از زندگی هشت انسان - هفت روز - می چرخد.

@romankhoneir

📜 #قسمتی_از_رمان

حرف آن ها کاملا صحیح بود. این که من ثروتمند به دنیا آمده بودم، یک امتیاز محسوب می شد و این اقتضای زندگی من هست و من باید بر اساس شرایطی که دارم زندگی کنم. شاید افراد فقیر و کوته بین که افکار قدیمی و سطحی دارند، بخوان که ما هم مثل اون ها باشیم و این اصلا امکان پذیر نیست. ما که نمی تونیم با وجود داشتن موقعیت مالی عالی و اجتماعی، فقیرانه زندگی کنیم. این شرایط زندگی ما هست و هر کس باید بر اساس شرایط زندگیش نفس بکشه.
پدرم گفت:
- به هر حال بهترین باش. توی زندگیت موفقیت به دست بیار. نسبت به شرایطت زندگی کن. مثل برادرت نباش. از کارهای اون تجربه کسب کن. نمی گم که برادرت آدم بدی هست ولی بهتر از اون باش. خیلی خیلی بهتر از اون. اون...
به یک باره، مادرم حرفش را قطع کرد و با صدای نسبتا بلندی، با گفتن کلمه " توماس " – که نام پدرم بود – او را از ادامه حرفش باز داشت. چهار چشم به سمت او خیره شد اما دو چشم مادرم فقط به پدرم خیره شده بود. جو سنگینی شده بود. مادرم لبخند به لب زد و گفت:
- توماس عزیزم، دنیل دیرش شده. وقت برای این حرف ها زیاده. می تونی نصیحتت رو به یک وقت دیگه ای موکول کنی عزیزم. هیچ چیز مهم تر از درسش نیست. باید بره.
صورتش را به سمت من مایل کرد و گفت:
- درست نمی گم عزیزم؟
متوجه سنگینی نگاه آن دو شدم. نمی دانستم که چرا مادرم یک باره با صدای بلندی آنقدر بلند حرف زد اما کاملا مطمئن بودم که نمی خواست که پدرم ادامه حرف هایش را بگیرد. نگاه سنگین هر دو، مزید بر علت بود تا متوجه این موضوع بشوم. مادرم از اینکه پدرم، برای نصیحت خود درباره من، آلبرت را مورد ظلم و ستم مکالمه اش قرار داده بود، اصلا راضی نبود. خودمم متوجه این موضوع شده بودم. اصلا از این کار پدرم خوشم نیامد. بیشتر اوقات او، من و آلبرت را مقایسه می کرد، البته او قصد بدی نداشت. بیچاره پدرم، دلم به حالش می سوزد. او اشتباه بزرگی می کرد که من و او را با هم مقایسه می کرد. نیت بدی نداشت اما اگر آلبرت اینجا بود حتما ناراحت می شد، خیلی خیلی هم ناراحت می شد. پدرم هم متوجه موضوع شده بود. دیگر ماندن را جایز ندانستم. از روی مبل بلند شدم و حرف مادر را تایید کردم. از آن ها خداحافظی کردم. پدرم لبخند کمی زد و برایم آرزوی موفقیت کرد. آن ها را به سوی اتاق خواب ترک کردم. می دانستم که بعد از رفتن من گفت و گویی ناهنجار بین آن ها شکل خواهد گرفت. در صورت پدرم، ناراحتی کمی از مادرم آشکار بود. خیلی ناراحت شدم. پدرم نباید این حرف ها را می زد. مادرم هم نباید آن چنان با پدرم صحبت می کرد. او با لحن بدی هم با او صحبت نکرد اما ناراحتی که در صورت پدرم هویدا بود، ناراحتی ام را دو چندان می کرد. پدرم قصد بدی نداشت. خوشحالم که آلبرت آن حرف ها را نشنید. با نفس عمیقی افکار را از ذهنم دور کردم تا بهتر به مسائل دبیرستان، بیندیشم.
@romankhoneir

💯 این رمان را در اینجا مطالعه کنید 👇
https://goo.gl/tdS2Ov
https://goo.gl/tdS2Ov
با سلام
ضمن تشکر از #نویسندگان و #نوقلمان عزیز و آرزوی موفقیت روز افزون برای همه عزیزانی که ما را در برگزاری #دوره_پنجم_نظرسنجی
#رمان_برتر_مجازی همراهی کردند.
به استحضار میرساند قسمت سوم مسابقه نظرسنجی به پایان رسید.
قسمت چهارم نظرسنجی در
#کانال_اختصاصی_انجمن با شیوه ای متفاوت برگزار می شود.
امیدوارم در این مرحله از مسابقه هم ما را با وجود و حضور خود همراهی فرمایید.

و اما #کاربران عزیز کانال
خواهش میکنم از طریق لینک تاپیک هر رمان به انجمن مراجعه کنید
و براساس نظر خودتون رای بدین.

نکته:
در انجمن عضو شوید و از قسمتها و بخشهای مفید آن استفاده کنید.

باتشکر مدیریت انجمن

#بزرگترین_مسابقه_رمان_برتر_مجازی
در #انجمن_رمانخونه
@romankhoneir

رمان شماره 1⃣
#در_برزخ_تنم
به قلم: #کبری_دلیری ( #سامیا )
https://t.me/romankhoneir/890

رمان شماره 2⃣
#و_خوابی_که_آرام_گرفت
به قلم: #ز_مطلوبی
https://t.me/romankhoneir/891

رمان شماره 3⃣
#صبح_مهتابی
به قلم: #غزل_سلیمانی
https://t.me/romankhoneir/892

رمان شماره 4⃣
#زیبا_رویان_بهشتی_در_زمین
به قلم: #خدیجه_سیاحی
https://t.me/romankhoneir/893

رمان شماره 5⃣
#آخرین_پروانه
به قلم: #ساناز_مضانی
https://t.me/romankhoneir/894

رمان شماره 6⃣
#دل_بریدن_از_عشق
به قلم: #سلاله_علیائی
https://t.me/romankhoneir/895

رمان شماره 7⃣
#رخنه
به قلم: #ریحانه_سجادی
https://t.me/romankhoneir/896

رمان شماره 8⃣
#تو_اول_تو_آخر
به قلم: #الناز_اسدزاده
https://t.me/romankhoneir/897

رمان شماره 9⃣
#کک
به قلم: #نیلوفر_پارسیان و #مهدیس_مسکینی
https://t.me/romankhoneir/898

رمان شماره 0⃣1⃣
#پاییز_مرگ
به قلم: #آرمان_فیروز
https://t.me/romankhoneir/899

رمان شماره1⃣1⃣
#لحد_شوم
به قلم: #زهرا_ابراهیم_زاده
https://t.me/romankhoneir/900

رمان شماره2⃣1⃣
#پاد_زهر
به قلم: #باران_آسایش
https://t.me/romankhoneir/901

رمان شماره3⃣1⃣
#تداعی
به قلم: #سپیده_وهاب_زاده
https://t.me/romankhoneir/902

رمان شماره4⃣1⃣
#نرگس
به قلم: #سپیده_وهاب_زاده
https://t.me/romankhoneir/903

رمان شماره5⃣1⃣
#می‌ترسه_دلم
به قلم: #الناز_اسد_زاده
https://t.me/romankhoneir/904

رمان شماره6⃣1⃣
#شاهرگ
به قلم #دلارام_میری
https://t.me/romankhoneir/905

رمان شماره7⃣1⃣
#مدیونم_به_تو
به قلم: #fatemeh_ashd
https://t.me/romankhoneir/906

رمان شماره8⃣1⃣
#ژرفای_اطلس
به قلم: #محدثه_میرزایی
https://t.me/romankhoneir/907

رمان شماره9⃣1⃣
#شاید_نباید_خوش_آید
به قلم: #نگار_اکبری
https://t.me/romankhoneir/908

رمان شماره0⃣2⃣
#آراد_من_آراد_او
به قلم: #کبری_دلیری
https://t.me/romankhoneir/909
رمان کوتاه:
#پاییز_مرگ

به قلم: #آرمان_فیروز

روی سایت رمانخونه قرار گرفت
http://romankhone.ir/novel/-r166

هر روز رمانهای جدیدتر با کسب اجازه از نویسندگان
@romankhoneir
#پاییز_مرگ
نویسنده : #آرمان_فیروز
ژانر : #درام #اجتماعی

@romankhone_ir

خلاصه:
پاییز مرگ، درباره عشق و نفرت، روابط پایدار و ناپایدار، احترام و بی احترامی، منطق و احساس، اهمیت دادن و اهمیت ندادن، رفتار صحیح و نادرست والدین می باشد.
داستان، پیرامون بخش کوچکی از زندگی هشت انسان - هفت روز - می چرخد.

کانال رسمی رمانخونه
در پیام رسان
#تلگرام و #سروش و #ایتا و #گپ و #آی_گپ
🆔 @romankhone_ir

گپ و گفتمان رمانخونه

https://t.me/joinchat/AAAAAD7xU0s4BlLcW7HGCw
محبوبترین کانال رمان💯