تکست و نوشته رمانخونه❤️
233 subscribers
2.63K photos
46 videos
12.9K files
9.16K links
چقدر خوبه که وسط
شلوغی های این زندگی پیدات کردم
تا دوست داشته باشم  ♡
                   ♡
@romankhone_ir💖
                   ♡
Download Telegram
Forwarded from دلنویس📝 (🖋الــــєใกคzــــناز🖋)
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
دُنیایَم یَخ زَد
به دور اَز ...
خورشیدِ نِگاهَت،
هُرمِ نَفَس هایَت،
گرمای آغوشَت.
بَرگَرد...
بودَنَت را با آغوشِ باز پَذیرایَم ،
حَتّی به قِیمَتِ غَرق شُدنِ زِندِگیَم.
بَرگَرد و یَخ این دُنیا را آب کُن....

#الناز_اسدزاده
@channel_delnevis
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
با سلام
ضمن تشکر از #نویسندگان و #نوقلمان عزیز و آرزوی موفقیت روز افزون برای همه عزیزانی که ما را در برگزاری #دوره_پنجم_نظرسنجی
#رمان_برتر_مجازی همراهی کردند.
به استحضار میرساند قسمت سوم مسابقه نظرسنجی به پایان رسید.
قسمت چهارم نظرسنجی در
#کانال_اختصاصی_انجمن با شیوه ای متفاوت برگزار می شود.
امیدوارم در این مرحله از مسابقه هم ما را با وجود و حضور خود همراهی فرمایید.

و اما #کاربران عزیز کانال
خواهش میکنم از طریق لینک تاپیک هر رمان به انجمن مراجعه کنید
و براساس نظر خودتون رای بدین.

نکته:
در انجمن عضو شوید و از قسمتها و بخشهای مفید آن استفاده کنید.

باتشکر مدیریت انجمن

#بزرگترین_مسابقه_رمان_برتر_مجازی
در #انجمن_رمانخونه
@romankhoneir

رمان شماره 1⃣
#در_برزخ_تنم
به قلم: #کبری_دلیری ( #سامیا )
https://t.me/romankhoneir/890

رمان شماره 2⃣
#و_خوابی_که_آرام_گرفت
به قلم: #ز_مطلوبی
https://t.me/romankhoneir/891

رمان شماره 3⃣
#صبح_مهتابی
به قلم: #غزل_سلیمانی
https://t.me/romankhoneir/892

رمان شماره 4⃣
#زیبا_رویان_بهشتی_در_زمین
به قلم: #خدیجه_سیاحی
https://t.me/romankhoneir/893

رمان شماره 5⃣
#آخرین_پروانه
به قلم: #ساناز_مضانی
https://t.me/romankhoneir/894

رمان شماره 6⃣
#دل_بریدن_از_عشق
به قلم: #سلاله_علیائی
https://t.me/romankhoneir/895

رمان شماره 7⃣
#رخنه
به قلم: #ریحانه_سجادی
https://t.me/romankhoneir/896

رمان شماره 8⃣
#تو_اول_تو_آخر
به قلم: #الناز_اسدزاده
https://t.me/romankhoneir/897

رمان شماره 9⃣
#کک
به قلم: #نیلوفر_پارسیان و #مهدیس_مسکینی
https://t.me/romankhoneir/898

رمان شماره 0⃣1⃣
#پاییز_مرگ
به قلم: #آرمان_فیروز
https://t.me/romankhoneir/899

رمان شماره1⃣1⃣
#لحد_شوم
به قلم: #زهرا_ابراهیم_زاده
https://t.me/romankhoneir/900

رمان شماره2⃣1⃣
#پاد_زهر
به قلم: #باران_آسایش
https://t.me/romankhoneir/901

رمان شماره3⃣1⃣
#تداعی
به قلم: #سپیده_وهاب_زاده
https://t.me/romankhoneir/902

رمان شماره4⃣1⃣
#نرگس
به قلم: #سپیده_وهاب_زاده
https://t.me/romankhoneir/903

رمان شماره5⃣1⃣
#می‌ترسه_دلم
به قلم: #الناز_اسد_زاده
https://t.me/romankhoneir/904

رمان شماره6⃣1⃣
#شاهرگ
به قلم #دلارام_میری
https://t.me/romankhoneir/905

رمان شماره7⃣1⃣
#مدیونم_به_تو
به قلم: #fatemeh_ashd
https://t.me/romankhoneir/906

رمان شماره8⃣1⃣
#ژرفای_اطلس
به قلم: #محدثه_میرزایی
https://t.me/romankhoneir/907

رمان شماره9⃣1⃣
#شاید_نباید_خوش_آید
به قلم: #نگار_اکبری
https://t.me/romankhoneir/908

رمان شماره0⃣2⃣
#آراد_من_آراد_او
به قلم: #کبری_دلیری
https://t.me/romankhoneir/909
Forwarded from عکس نگار
سلام
دوستان عزیز🌸
و نویسندگان و شاعرین گرامی🌹

شما از هم اکنون میتوانید با ارسال #دلنوشته ها ، #اشعار ، #جملات_خاص و یا #برشی_از_رمانتون 📚
در #انجمن_رمانخونه

بصورت #عکس_نوشته و کاملا #رایگان دریافت نمایید:

جهت ارسال سفارشات
به مسئول بخش

خانم #الناز_اسدزاده⬇️⬇️
http://goo.gl/eSk5K9
و خانم #روژینا_خوشه_گیر⬇️⬇️
https://goo.gl/652EVW
در انجمن پیام بدهید.

تا در اسرع وقت و با بهترین کیفیت دریافت نمایید.
Romankhone.ir/forums

عضویت در انجمن
جهت سفارش الزامی است.

@romankhoneir

با تشکر
Forwarded from عکس نگار
📚رمان زیبای: #میترسه_دلم
به قلم: #الناز_اسدزاده
📃ژانر: #عاشقانه #معمایی

@romankhoneir

📜خلاصه: هیچ وقت نمی‌شه فهمید عشق واقعی کی و کجا سراغت میاد، یهو به خودت میای می‌بینی دل و باختی....
دختر قصه من می‌ترسه..‌.
می‌ترسه از عاشقی...
می‌ترسه اشتباه کنه...
می‌ترسه گول بخوره...
می‌ترسه دلش بشکنه...
ولی یه روز یه جایی زمانی که اصلا فکرشو نمی‌کرد گرفتار شد، گرفتار یه اشتباه...  اشتباهی که زندگیشو بهم ریخت و به جایی کشوند که فکرشم نمی‌کرد.
و حالا با قلبی شکسته و روحی بیمار سعی داره زندگیشو ترمیم کنه. ناخودآگاهش اونو به گذشته ها میبره گذشته هایی که فراموش کرده بودَ گذشته‌ای که پرده از رازهای پنهانی برمی‌داره...

@romankhoneir

📖قسمتی از متن رمان: جلوی در مشکی رنگ خونه پارک کردم و پیاده شدیم ، بازم مست بوی لیمو و نارنج شدم.
در خونه رو باز کردم و نفس عمیقی کشیدم و با لبخند چشم دوختم به حیاط پر درخت که یکی در میون درخت نارنج و لیمو بود و دور هر درخت به صورت دایره سنگ چین شده بود و باقی قسمت ها سنگ فرش شده بود آروم آروم قدم زدم و از هوای عالی لذت بردم.
مهسا ضربه‌ای به شونم زد و با لحن توبیخ گری گفت:
_هی هی تو فکر رفتن نداریما (انگشت اشارشو به تهدید بالا آورد و ادامه داد) فکرشم نباید بکنی اون ارزشش رو‌ نداره.
بغض تو‌ گلوم لونه کرد.
_لعنتی چرا یادم انداختی؟ چراا؟ 
مهسا بهت زده گفت :
_یادت نبود! 
کلافه سرمو تکون دادمو به سمت خونه رفتم، مهسا دنبالم اومد و تند تند پرسید:
_یعنی واقعا از دیشب بهش فکر نکردی.
داد زدم:
_نه، نه، نه... لعنتی یه روز خوش به ‌من نیومده، اون از پسره تو رستوران، اینم از تو اه.
وارد اتاقم شدم و درو بهم کوبیدم که بالافاصله مهسا در و باز کرد و با چشمایی که گرد شده بود پرسید:
_تو رستوران چی شده بود؟ 
به سمت پنجره رفتم و بازش کردم و روی تخت چوبی که کنار پنجره بود نشستم و به منظره دریا چشم دوختم و گفتم:
_رایان، صاحب رستوران گفت من شبیه مامانشم و پول غذا رو‌ نگرفت، ذهنم درگیرش شد، چطور ممکنه من شبیه مامانش باشم. من تبریز اینا بندر عباس.
مهسا ذوق زده پرید رو تخت و گفت:
_خــــب؟
_همین دیگه، گفت خوشحال می‌شم بازم ببینمت، راستشو بخوای منم مشتاقم مامانشو ببینم.
مهسا دستاشو بهم کوبید و گفت:
چقدر هیجان انگیز.
بی‌خیال گفتم:
_کمی استراحت کنیم و بریم بیرون، کمی تو شهر بگردیم.
تازه دراز کشیده بودم که گوشیم زنگ خورد، از روی پاتختی برداشتمش و نگاهی به صفحه‌ش کردم، با دیدن شماره ناشناس ابروهام تو هم رفت و با اکراه جواب دادم.
_بله بفرمایید .
_اونقدر غریبه شدم برات.
با شنیدن صداش به خودم لرزیدم و سریع تماس و قطع کردم، گوشی رو جلوی چشمم گرفتم و بهش چشم دوختم. گوشی تو دستم زنگ خورد، بازم خودش بود. با استرس از جا بلند شدم و به سمت اتاق مهسا که جفت اتاق من بود رفتم، درو باز کردم و داد زدم.
_مهسا مهسا، داره زنگ می‌زنه.
مهسا شوکه از روی تخت بلند شد و گفت:
_کی؟
با لرزشی که تو تنم افتاده بود و تو صدامم مشخص بود گفتم:
_احسان 
مهسا سریع به سمتم اومد.
_بده ببینم.
گوشی رو به سمتش پرت کردم .
_بیا ببین.
ولی مهسا نتونست گوشی رو بگیره و افتاد رو پارکت چوبی رنگ و به چند تیکه تقسیم شد.
بهت زده به دل و روده گوشی عزیزم نگاه کردم. مهسا سریع به خودش اومد و خم شد و گوشی رو از روی زمین جمع کرد، با ناراحتی گفت:
_صفحه‌ش شکسته! حالا مطمئنی خودش بود.
سرمو تکون دادم و گفتم:
_بپوش بریم، بمونم خونه دق می‌کنم.

@romankhoneir

⚪️این رمان را در آدرس زیر دنبال کنید👇

http://yon.ir/hItXV
Forwarded from دلنویس📝 (Khadijeh.s.95)
بهار: كي تموم ميشه اين دوري لعنتي
گفتم:
-به زودي، زود. اون وقت ميتونم شبا با بوسه چشمات بخوابم نه با حسرت لمس موهات
همانطور كه در آغوشم تكان ميخورد و به حلقه دست هايم تكيه ميداد گفت:
-از كى شاعر شدى حضرت عشق؟
-از وقتي تورو از بر شدم
رمان زيبارويان بهشتي در زمين
خديجه سياحى
https://t.me/Channle_delnevis
مرا با اندیشه ی اهل دلان کاری نیست
شرمنده ی رویاهایم هستم....
#سارینا_قربانی

📸طراح #الناز_اسدزاده

https://www.instagram.com/p/BXffD9HgVel/

🌐 @romankhoneir
سالهاست این کافه متروکست
ولی من هنوز
روی همان صندلی کنار پنجره می نشینم
چشم انتظار آمدنت

#الناز_اسدزاده

📸طراح #الناز_اسدزاده

https://www.instagram.com/p/BXXuJ6ggAjM/

🌐 @romankhoneir
Forwarded from 🌊سونامی احساس🌊
قدیما چهارشنبه سوری که میشد،
همه دور هم جمع میشدیم و بساط میوه و آجیل و شیرینی جور بود،
صدای خنده هامون گوش فلک و کر میکرد.
مست بوی رشته پلو با برنج ایرانی میشدیم و تا چشم مادر بزرگ و دور میدیدم ناخونکی به رشته ها میزدیم.
جوونای فامیل با کمک هم دوتا آتیش برپا می کردن، آتیش بزرگتر واسه بزرگا و آتیش کوچیک گوشه ی حیاط واسه بچه ها.
همیشه نهایت آرزوم پریدن از رو آتیش بزرگ بود ولی خودم کوچیک بودم...
از روی آتیش کوچیک میپریدم و نگاهم دنبال آتیش بزرگ و آرزوم بزرگ شدن ....
حالا بزرگ شدم و می تونم از رو آتیش بزرگ بپرم ولی...دیگه دور هم جمع نمیشیم، مادر بزرگ نیست تا برامون رشته پلو بپذه، جوونا دنبال زندگی خودشون رفتن....
من بزرگ شدم ولی آتیش بزرگ تو همون بچگیام موند و خاموش شد ....
حالا من موندم و یه دنیا حسرت...

#الناز_اسدزاده
#چهارشنبه_سوری_مبارک
#کاش_بازم_بچه_بودم
با سلام

ضمن تشکر از #نویسندگان عزیز و #نوقلمان گرامی و آرزوی موفقیت روز افزون برای همه عزیزانی که ما را در برگزاری #دوره_ششم_نظرسنجی
#رمان_برتر_مجازی همراهی کردند.
@romankhoneir
@romankhoneir

👌 نکته1:
در انجمن عضو شوید
🌐 www.romankhone.ir/register

و از قسمت پوستر و یا تاپیک به پست نظرسنجی مراجعه کنید.

👌 نکته2:
مهلت رای دادن به نظرسنجی (در کانال تلگرام) :
تا ساعت 23 چهارشنبه 97/02/12

لطفا با رای دادن به رمان محبوبتان از نویسنده حمایت کنید.

📝 پ.ن:
هرگونه سوال و راهنمایی در خصوص مسابقه
از اکانت پشتیبانی سوال فرمایید:
@romankhone_admin

باتشکر مدیریت انجمن

🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃

#بزرگترین_مسابقه_رمان_برتر_مجازی
@romankhoneir
@romankhoneir
در #انجمن_رمانخونه
www.romankhone.ir
www.romankhone.ir
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃


رمان شماره 1
📚 رمان: #حرف_آخر
📝 به قلم: #زهرا_مطلوبی
https://telegram.me/romankhoneir/2020


رمان شماره 2
📚 رمان: #سوختم_سوزاندم
📝 به قلم: #کبری_دلیری ( #سامیا )
https://telegram.me/romankhoneir/2021


رمان شماره 3
📚 رمان: #سراب_روشنایی
📝 به قلم: #روژینا_خوشه_گیر
https://telegram.me/romankhoneir/2022


رمان شماره 4
📚 رمان: #لحد_شوم
📝 به قلم: #زهرا_ابراهیم_زاده
https://telegram.me/romankhoneir/2023


رمان شماره 5
📚 رمان: #در_قلب_فولاد
📝 به قلم: #نارسیس_زد_ای_آر
https://telegram.me/romankhoneir/2024


رمان شماره 6
📚 رمان: #وقتی_خوابم_مرا_ببوس
📝 مترجم: #setareshab
https://telegram.me/romankhoneir/2025


رمان شماره 7
📚 رمان: #تو_اول_تو_آخر
📝 به قلم: #الناز_اسدزاده
https://telegram.me/romankhoneir/2026


رمان شماره 8
📚 رمان: #ستاره_سینما
📝 به قلم: #ساجده_سوزنچی
https://telegram.me/romankhoneir/2027


رمان شماره 9
📚 رمان: #سیاهی_مطلق
📝 به قلم: #m_a_h_l_a
https://telegram.me/romankhoneir/2028


رمان شماره 10
📚 رمان: #سوشیانس
📝 به قلم: #سلاله_علیائی
https://telegram.me/romankhoneir/2029


رمان شماره 11
📚 رمان: #گنداب
📝 به قلم: #ساناز_رمضانی
https://telegram.me/romankhoneir/2031


رمان شماره 12
📚 رمان: #هتل_راز
📝 به قلم: #فریده_صباغی
https://telegram.me/romankhoneir/2032


رمان شماره 13
📚 رمان: #سزاوار_گذشته
📝 به قلم: #مهشاد_نظریان
https://telegram.me/romankhoneir/2033


رمان شماره 14
📚 رمان: #درمانگر
📝 به قلم: #danna77
https://telegram.me/romankhoneir/2034


رمان شماره 15
📚 رمان: #کابوسهای_بی_پروا
📝 به قلم: #مینا_بهزادی
https://telegram.me/romankhoneir/2035

🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#بزرگترین_مسابقه_رمان_برتر_مجازی
@romankhoneir
@romankhoneir
در #انجمن_رمانخونه
www.romankhone.ir
www.romankhone.ir