_*رمان ویدئو چک*_
14 subscribers
9 photos
1 video
12 links
بسم‌الله‌الرحمن‌رحیم
رمان‌ویدئوچک=آنلاین

به‌قلم:سارا راد و مهشید

پارت‌گذاری= هفتگی به تعداد نامعلوم

آیدی جهت سوال،درخواست وتبادل‌در رابطه‌با رمان وچنل👇
@moon_shidd

هرگونه کپی،پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
نام رمان:ویدئو چک

#پارت_بیست
بلند شدم همراه ترنج و یکتا رفتیم استقبال مهمونامون
همین که درو باز کردم رنگم پرید
نههههه نباید این اینجا باشه
یکتا و ترنج که دیدن از جلو در نمیرم اون ور گفتن :ساراا چیکار میکنی بیا این ور دیگه بزار بیان تو
رفتم اون ور وایسادم کنار بچه ها
امیر علی و علیهان اومدن تو ترنج و یکتا هنوز نفهمیده بودن

امیرعلی-سلاممم ترنج چطوری؟؟
ترنج-سلامم امیر علی خوبی؟؟
علیهان-سلام
ترنج و یکتا سلام کردن ولی من انگار لال شده بودم با خوردن آرنج ترنج تو پهلوم به خودم اومدم و یه سلام خیلی اروم زمزمه کردم
امیر-ترنج ایشون دوست صمیمی من علیهانه
ترنج-سلام خوش اومدین.خب این که ساراس میشناسی دیگه شماها خیلی همو کم دیدید.
امیرعلی-اره بابا یادمه سلام سارا چطوری؟
+خوبم ممنون تو چطوری؟
امیرعلی-منم خوبم
امیرعلی یهو چهرش شیطون شد و رو به یکتا کرد
امیرعلی-خخخخب اینم که آبجی خودم. چطوری آبجی ؟چن وقتی میشد ندیده بودمت
یکتا -خوبم تو چطوری؟ بیا بریم ببینم تعریف کن تو این مدت نقشه ای برای اذیت کردن ترنج کشیدی یا نه؟
ترنج از این حرفشون حرصی شد و یه چشم غره بهشون رفت ولی به خاطر علیهان چیزی نگفت
ترنج -بیاید تو بیاید اینجا سرپا وایناستید پسرا و ترنج و یکتا رفتن تو من دیر تر از همه رفتم تو
علیهان و امیر علی نشسته بود روی مبل با بستن در علیهان برگشت طرفم یه نگاهی کرد و زود نگاشو برداشت یه پوزخند زدم فک کرده خوشم میاد نگاش کنم یا نگام کنه
اره جون عمت تو دوست نداری
ترنج از اشپزخونه اومد با یه سینی شربت اورد و از شون پذیرایی کرد
نشستم پیش یکتا و ترنج
داشتن باهام حرف میزدن
که ترنج زد تو پهلوم
+هان چیه سوراخم کردی؟؟
-سارا به نظرت این پسر اشنا نیستش؟؟
+اره مگه نشناختی علیهان
شربت پرید تو گلو ترنج و سرفش گرفت.
واییی خدا دختره احمق یکتا که زودتر رفته بود اب بیاره اب رو برد سمت دهنش تا ته کرد تو حلقش
امیر علی- ترنج خوبی چیشدی یدفعه اخه؟
ترنج-اره شربت شیرین بود پرید تو گلوم
علیهان-حالتون خوبه ؟؟
ترنج که هنوز باورش نشده که علیهان همون علیهان گفت
بله ممنون
شربت خوردنمون که تموم شد امیر علی گفت: ببخشید من و علیهان خیلی خسته ایم با اجازه تون بریم کدوم اتاق برای استراحت؟؟
یکتا-بله بفرمایید اون اتاق برای شماست برید استراحت کنید
همین که گفت یکتا اونا هم رفتن
اه رفتن بالاخره
یکتا-چتونه شماااا سارا بهت چی گفت اینجور شدی؟؟
ترنج-واییی یکتا تو اون یکی پسره برات اشنا نبود
یکتا-چراا ولی مهم نبود
ترنج-خره این همون علیهان دیگه
یکتا-چیییی؟؟ دروغغغغ؟؟ اره سارا؟؟
+اهوم خودش بود
یکتا-میگم پرو پرو خیره شده بهت نگو خودشه میخواستم پاشم بکوبم رو صورتش
+خوب حالا نمیخواد جنایی بازی در بیاری
پاشدم برم بیرون یکم ارامش بگیرم
ترنج -کجا میری؟؟
+میرم لب ساحل
یکتا-دختر عاشق پیشه نکشی خودتو
+گمشو بابا
......
ای خدااا چرا من میخوام فراموشش. کنم میزاریش جلوی پام اخه
خسته شدم دیگه از این همه عذاب
دیگه طاقت ندارم.
یه ساعتی میشد لب ساحلم دارم به گذشتم فک میکردم.. به گذشته ای که خوشی زیاد داشت عشق و علاقه داشت الان چی باز میشه خوشحال بودد
-داری به گذشته فکر میکنی نه؟؟
برگشتم بیینم کی بود؟؟که دیدم علیهان بغل دستم وایساده بود
+عههه شما کی اومدید؟
-شماا؟ من از کی شما شدم؟؟
+ببخشید من میرم
-وایسا سارا میگم
+کار دارم باید برم
-میگم وایسا یعنی وایسا
+بفرمایید؟؟
چند لحظه سکوت کرد اه حرف بزن دیگه جون میده الا
-بزرگ شدی خوشگلتر شدی چشمات همون که هست.. لبخند همون لبخند دلم واسشون تنگ شده بود
واییی خدااا داره چی میگه؟؟
یعنی چی دلتنگ؟؟
ضربان قلبم با این حرفاش رفت روی صددد.. هیجان زده بود میدونم صورتم قرمز شده و داره ازش حرارت میزنه بیرون
اومدم یه چیز بگم که دیدم نیستش برگشتم دیدم داره میره تو ویلا
.......
ادامه دارد...

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻


آیدی چنل👇🏽
@roman_videochek
نام رمان:ویدئو چک

#پارت_بیست_یکم
همینجور که داشتم به حرفاش فکر میکردم خودمم رفتم تو ویلا که ترنج و یکتا جلومو گرفتن
ترنج-چی میگفت بهت؟؟
یکتا-اره زود باش تا نزدمت
+باشه حالا... عههه داشتید کشیک میدادید
ترنج-اخه دیدیم علیهان اومد بیرون منم افتادم دنبالش ببینم کجا میره دیدم اومد پیشت
حالا چی گفت؟؟
حرفاشو جز به جز گفتم و ذوق کردم
که یکتا زد پس کلم و گفت:خاک به سرت برای اینا ذوق میکنی
ترنج-ضد حال نزن دیگه.... ولی چجور روش شده بعد نه سال بیاد بهت بگه
+ادم پرووو همیشه همینه حالا بیاید بریم تو
رفتیم تو که دیدم امیر علی و علیهان نشستن رو مبل حرف میزنن
که با ورود ما. برگشتن طرف ما امیر علی به جور ببه ترنج خیره شده انگار میخواد از چشاش یه چی بهش بگه
که با این افکار مزخرفم خندم میگیره که یکتا -به چی میخندی
+هیچ ولش
رفتم نشستم رو مبل گفتم
ترنج ناهار چی داریم؟؟
ترنج-هاا ناهار ببخشید مگه با شما نبود امروز از من میپرسی
+نگوووو... باش یه غذا بپزم دیگه واسه من اینجور حرف نزنی
رفتم اشپزخونه گوشت چرخ کرده رو در اوردمو گذاشتم یخش اب بشه
چند تا سیب زمینی و پیاز رنده کردم
چند تا تخم مرغ برداشتم و مواد کتلت رو درست کردم در حین سرخ کردن کتلت که گوشیم زنگ خورد
اه ستاره ست که این چی میخواد از جونم
+جانم؟؟
-اوه سارا خودتی؟؟
+زر نزن حرفتو بزن
-پاشین بیاید اینجا این سهیل منو کشت
+سهیلللل؟؟این دیگه کیه؟؟
-همون خوشنام خودمون
+عههه سهیل خودمون... خوب مارو میخواد چیکار؟
-از صبح پی یکتا رو میگیرم
+ما مهمون داریم متاسفم
-اه بزار ما بیایم اونجا تا ایشون اروم بشن
+باش فقط خودتو سهیل بیاید هاا الناز و نندازی پشتت بیای
-باش الان حرکت میکنیم
+باش بای
خوب کتلت هام سرخ شدن که احساس کردم یکی اومد اشپزخونه برگشتم دیدم یکتا
+جانم یکتا چته اومدی اشپزخونه
یکتا-چته صداتو انداختی سرت سهیل سهیل میکنی... علیهان قرمز شد انقدر گفتی سهیل
+جدی حواسم نبود
قراره ستاره و عاشق پیشت بیان اینجا
یکتا-اه اونام فقط اویزونن
+نه که بدت میاد
-زر نزن اماده شد ناهار
+بله برو بگو بیان
-باش... به به چه کردی کتلت
رفت و بهشون گفت اومدن
ترنج که از خنده قرمز شده بود علیهانم از حرص
ترنج-چیه هی سهیل سهیل راه انداخته بودی
+اسم عاشق پیشه یکتا به من چه
-عههه اسمش سهیله
+اره لانتی
نشستیم ناهارمون رو خوردیم و همه تعریف و به به چه چه دریغ از یه تعریف سمت علیهان
جهنم درک لیاقت نداری
همه رفتن و ترنج و من موندیم
ظرف ها رو جمع کردیم و شستیم و چای ریختیم و رفتیم سمت هال پذیرایی.

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل 👇🏽
@roman_videochek
نام رمان:ویدئو چک

#پارت_بیست_دومم
تا نشستیم ستاره اینا اومدن ننشسته پا شدم گفتم من میرم ستاره و سهیلن
تند رفتم سمت در و باز کردم
ستاره پرید تو سهیل هم عقبش اومد
سلام و احوال پرسی کردیم و رفتیم تو اول من رفتم بعد سهیل اومد بعد ستاره
ستارع تا دید علیهان اونجاست چشاش شد اندازه توپ
ستاره-این اینجا چیکار میکنه
+به تو چه اخه نیومده فضولی میکنی
-خوب بیا بخورم
+گمشو برو تو حالا
رفتیم تو با همه اشناشون کردم
و نشستیم همه داشتن هم دیگه رو میدیدن
یدفعه یکتا از ذوق پاشد گفت پاشید بریم حاضر شیم بریم تله کابین سوار شیم؟؟
بعد اون ستاره گفت اره پاشید خدایی کیف میده
بعد همه تایید کردن
.....
من موهامو یکم اب زدم موهام فر شد از پشت شال ریختم بیرون و یکم ارایش کردم
و ست سفید مشکی زدم
خوب من حاضر برگشتم دیدم چه تیپی زده کثافت
+خانم عروسی تشریف میبری
-از تو بهترم که
+بریم دیگه الان صداشون در میاد
رفتیم دیدم حاضر و اماده
همشون ایستادن
همین که رفتیم امیر علی گفت
اینارو باش چه تیپ هم زدن
اینو گفت همه خندیدن
زهر مار کجاش خنده داشت
ولی علیهان خوشش نیومده بود اخه من قبلا اینجور تیپ نمیزدم ولی همه چی فرق کرده بود
رفتیم همه بیرون و ماشین رو زنونه مردونه کردیم
همه دخترا سوار ماشین یکتا شدیم
همه پسرا سوار ماشین امیر علی
.......
بعد یک ساعت رسیدیم خیلی دور بود به خاطر همین کلافه شده بودم و عصبی بودم
رفتیم طرف گیشه بلیط فروشی که استاد بلیط همه رو حساب کرد ما هم میدونستیم این اقای استاد خاطر خواه یکتا و به خاطر یکتا این کارو میکنه
ماهم سر این اذیتش میکردیم و میگفتیم ببین مردم چیکارا که نمیکنن برای بدست اوردن دل بعضیا
یکتا هم کم نمیاورد از حرص پس گردنی میزد
+اخ عوضی دردم گرفت اروم
ترنج-راست میگه دیگه چه خبرته

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل 👇🏽
@roman_videochek
نام رمان:ویدئو چک

#پارت_بیست_سوم
یکتا-خب بریم دیگه این پس گردنی ها هم حقتونه
من اخه میترسم از ارتفاع خجالتم میکشیدم بگم میترسم که یکتا گفت عههه... وایسید.... ببینم سارااا رو چیکار کنیم؟؟
ترنج -هاا منظورت چیه ؟؟سارام میاد پیش ما دیگه
یکتا-خره مگه یادت رفته سارا از ارتفاع میترسه ...الان بیاد تو سکته میکنه
ترنج-اره.... چیکار کنیم الان
یکتا-من پیشش وایمیستم شما برید... اینکه نمیتونه بیاد
ترنج-ارع منم وایمیسم
+نهههه.... شما برید من وایمیسم
علیهان-شما برید منم خوشم نمیاد از تله کابین ....شما برید من پیششم
+اره برید دیگه این هستش
ترنج-نخیر من میمونم شما برید نمیخواد پیشش وایسید
علیهان-شما برید من هستم گفتم
یکتا-خب... باش... ما بریم... منتظرمون باش
+باش برید....خوشبگذره
اونا رفتن و من موندم علیهان
-از ارتفاع هنوزم میترسی؟؟
+اره...
-یادمه هروقت پیشت بودم از هیچی نمیترسیدی
+اونموقع همه فرق میکرد
-یعنی بهم اعتماد نداری؟؟
+چرا بعد این همه سال باید اعتماد داشته باشم؟؟
-خب... الان به عنوان دوست بهم اعتماد کن ...باش؟؟
+حتی به عنوان دوست هم قبولت ندارم..
-خب.. بیا خانومی کن وبه عنوان دوست عادی قبول کن منو؟؟
....
-سارا.... بیا بریم... قول میدم نترسی... مثل قبلا..
یکم این پا و اون پا کردم و گفتم باش... بریم
+نوکرتم سارایی
چیی؟؟سارایییی؟؟انگار چیشد انقدر ذوق کرد؟؟
چون بلیطامون دیگه دستمون بود دیگه لازم نبود بریم بگیریم
رفتیم تو کابین و نشستیم... واییی خدااا.... اخه مجبوریممم. سوارش بشیم...
رفتیم تو نشستیم.... علیهان هم کنارم نشست و گفت : بیا... اینجا بغلم ....
بلهههه.... بغلششش.... یدفعه خوشی نزنه زیر دلش
+نمیخوام ....تا همینجا بسه
-اها... باش.. فقط حرکت کردیم نیای بچسبی به من هاا
+خب حالا... انگار چه تفحه ای هستی ؟؟
هیچی نگفت... وقتی تله کابین حرکت کرد... از پنجره چشم به ارتفاع افتاد.... احساس کردم رنگم پرید ....نفهمیدم چیشد طبق عادت قبلی که داشتم پریدم بغل علیهان... واییی خدا مجبورم فقط ارامش داشته باشم همینپ
علیهان-دیدی گفتم... حالا محکم بچسب تا پس نیوفتادی
+گمشووو...
.........
ادامه دارد....

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل 👇🏽
@roman_videochek
نام رمان:ویدئو چک

#پارت_بیست_چهارم
^ترنج^
سوار تله کابین شدیم دخترا یه ور نشستیم و پسرا هم روبه روی ما
یکتا رو به روی سهیل و منم روبه روی امیر علی ..ستاره هم بغل من نشسته بود.. حیف شد سارا نیومد... هیچ وقت نمیومد با ما و میگفت میترسه و ترس از ارتفاع داره.
همین موقع یکتا هم دوربینش رو در اورده بود و داشت از منظره عکس میگرفت اورد بهم نشون داد داشتیم همینجور عکسارو میزدیم جلو که رسید به یه عکس که مدل بود واییی پسر هم بود
+واییی یکتاااا... اینوووو چه جیگریه
یدونه زد پهلوم و گفت
هیسس اروممم.. خوبه صدبار دیدیش
+اوووف یکتا درد گرفت پهلوم .نه بابا مگه کجا دیدمش
-این همونه که رفت و امد خانوادگی داریم باهاشون
+عههه ... این همونه که نخ میداد بهت بابا تو عکسا چه جذاب شده لعنتی
دوربین و از دست یکتا گرفتم و به امیر علی نشون دادم.
+ببین امیر علی چه جذابهههههه
-نه والا شبیه بزغاله های دهاتمون بیشتر


عههههه حسود نبودیاااا
سهیل-خوب راست میگه کجاش جذابه
یکتا-دوربین و بده ببینم.... نظر الکی میدن
ستارع-میشه منم ببینم
یکتا-اره... بیا
ستاره که دید گفت:وایییی چقدر قشنگه این
امیر علی-حالا اینارو ولش... بیا از من عکس بگیر من شاید جذاب تر بشم
یکتا -باش..
ازش عکس گرفت و بهش نشون دادیم
امیر علی-اره خدایی ببینید اصلا جذاب خودمم
+خودت نگی کی بگه
منو یکتا خندیدیم و تا اخرش اذیتشون کردیم و این سهیل و امیرعلی هم همش اخم کرده بودن حالا سهیل یه چیزی میگیم حالا با شوخی های ما آشنا نیس ناراحت شده که غلط میکنه ناراحت شه یا هم سره یکتا غیرتی شده که من نظرم بیشتر رو اینه ولی امیرعلی رو نمیفهمم اون که اینجوری نبود که سره اینجور شوخیا ناراحت شه یعنی چش شده؟؟
دیگه تله کابین رسیده بود به بالا ما هم سریع پریدیم پایین و رفتیم تا بگردیم اون بالا کلی چیز میز داشت دکه های آلوچه فروشی و قهوه خونه که توش میشد قیلون هم کشید اخ گفتم قیلون دلم خواس
از زبون سارا
چند دقیقه تو بغلشم خیلی سخته اصلا ادم معذب میشه... کاش زود تموم بشه...
همین که اینو گفتم وایساد زود از بغلش اومدم بیرون و گفتم
اخ جون رسیدیم بریم
علیهان-انقدر بودن کنار من اذیتت میکنه
+اره جوری که فکرشو هم نمیکنی همینجور گفتم رفتم بیرون از کابین.. عههه پس یکتا اینا کوشن چشم گردوندم و از جایی که پیداشون کردم اصلا تعجب نکردم کنار دکه آلوچه و لواشک فروشی بودن که کنارش هم قهوه خونه بود و مطمئن بودم بعد خریدشون ترنج حتما همه رو میبره قهوه خونه واسه قیلون کشیدن سری از روی تاسف تکون دادمو به سمتشون قدمامو تند کردم علیهان هم پشت سرم اومد
........
ادامه دارد....

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل 👇🏽
@roman_videochek
نام رمان:ویدئوچک
#پارت_بیست_پنجم
وقتی بهشون رسیدیم گفتم
سلام بچه ها من اومدم
یکتا و ترنج با تعجب برگشتن و نگام کردن
ترنج-خودتیییی... خوبی؟؟... چیزیت نشد ؟؟
یکتا-تو مگه نمیترسیدی چیشد اومدی؟؟؟
منم هم خندم گرفته بود از قیافشون و هم نمیتونستم بگم علیهان چه کرده
ولی ترنج و یکتا یه نگاه مشکوکی بین ما کردن و لبخند شیطونی زدن
گفتم:خب... چه کارا میکردید؟؟
ستاره-داریم لواشک میگیریم..
ترنج -بعدش میریم قلیون
یکتا-نه تروخدا بیاید برگردیم الان شب میشه و ما هم گشنمونه... بعدش هم من تازگیا بوی قلیون میخوره سرم درد میکنه
+اره بابا بیاید بریم... قلیون چیه الان
دیگه واسه همه ضدحال شده بود هم پوکر بودن و ترنجم همش چشم غره میرفت

یاخدااا بازم باید سوار این اتاقک بشیم... نه تروخدااا
همه سوار شدن و با کابین رفتن پایین..
باز منو علیهان موندیم
علیهان رفت تو کابین و گفت بیا دیگه خشکت زده هاااا... زود باش دیره
رفتم تو ایندفعه دیگه نرفتم بغلش چون خیلی دیگه پرو میشد مجبور شدم که دیگه از پنجره بیرون نبینم تا نترسم
بچه ها هم دیگه ایندفعه جلوم بودن من قشنگ بهشون دید داشتم .... ترنج و یکتا برمیگشتن برامون زبون در میاوردن میخندوندن مارو.... یکتا درگوش ترنج حرف میزد و میخندیدن اخرش به ما نگاه میکردن... میدونن بدم میاد از این کاراها ولی کرمشون گرفته الان
علیهان-ترنج چقدر بعد این همه سال تغییر کرده
+اره دیگه ادم تو نه سال تغییر میکنه
علیهان-دوستات معلومه خیلی دوست دارن؟؟
+چطور ؟؟؟
علیهان -چون همش دارن سعی میکنن تا تورو بخندونن تا حواست از ارتفاع پرت بشه و نترسی قدرشون رو بدون
ناخداگاه یه لبخند اومد رو لبم علیهان راست میگفت واقعا دوستای خوبی دارم
+درسته خیلی خوبن اونا بودن که تو اون اتفاق کزایی ۹ سال پیش کنارم بودن و برخلاف بعضی ها منو ول نکردن برن اونا بودن که تکه پاره های قلبمو جمع کردن و به هم پیوندشون زدن ...
ناخوداگاه یه بغض عصبی تو گلوم جا خوش کرد و نتونستم ادامه ی حرفامو بزنم پس رومو برخلاف جهت علیهان چرخوندم که صورتمو نبینه اونم انگار فهمیده بود که حالم خوش نیست چون دیگه چیزی نگفت و سکوت کرد.دوباره یاد گذشته افتاده بودمو عصبی شدم سعی کردم طبق گفته های یکتا چندتا نفس عمیق بکشم. بعد چندتا نفس عمیق خداروشکر حالم بهتر شد چون داشتیم میرسیدیم پایینو نمیخواستم بچه ها این حالمو ببینن و ناراحت بشن
رسیدیم پایین و باز بچه ها زود رسیده بودن من هم سریع از زندونم اومدم بیرون واقعا خفه کننده بود... بچه ها داشتن عکس میگرفتن منو علیهان بهشون ملحق شدیم
یه عکس دسته جمعی گرفتیم
یکتا-بریم شام لب ساحل بخوریم... یکمم کیف و حال کنیم باش؟؟
+اره خداییی بریم... سر راهم غذا میگیریم
همه هم موافقت کردن و رفتیم سوار ماشینا شدیم
یکتا پشت فرمون نشست و ترنجم جلو کنارش منو ستاره هم پشت
تو ماشین پسرا هم چون ماشین سهیل بود سهیل پشت فرمون نشست و علیهان کنارش و امیر علی هم تنها پشت نشسته بود
اهنگ گذاشته بودیم تو ماشین قر میدادیم پسرا هم بهمون میخندیدن
ستاره-بچه هااا بیاید مسابقه بدیم تا اولین رستورانی که برای گرفتن غذا دیدیم با پسرا مسابقه سرعت بزاریم
ترنج-اره بیا خیلی کیف میده هاااا
+اهوم... یکتا پایه ای؟؟
یکتا-من چهار پایه ام بزن بریم
یکتا شیشه ماشین و دادم پایین و بهشون اشاره کرد اونا هم شیشه رو بدن پایین
یکتا-موافق مسابقه هستید ؟؟؟
علیهان که شیشه رو داده بود پایین گفت :مسابقه چی؟؟
یکتا-مسابقه سرعت تا اولین رستورانی که میبینیم هرکی باخت شام با اوناست
علیهان-باش حله
وقتی سهیل اوکی داد یکتا سرعتش رو گرفت و رفت
همه مون جیغ میزدیم و یکتا رو تشویق میکردیم
همینجور گاز میداد که سهیل اومد بهمون نزدیک شد و گفت:
ریز میبینمتون کوچولو ها
تعجب کردیم از این کارش... یکتا که عصبی شد پاشوگذاشت رو پدال گاز و رفت نزدیکشون
یکتا- اقایون... چیزای کوچیک قدرتای زیادی دارن هه
بعد گازشو گرفت و رفت
+ افرین یکتا... خوب حالشو گرفتی

یکتا-ما اینیم دیگه
انقدر یکتا گاز داد اخرش اولین نفر رسیدیم هوراااااا شام با پسراس پس...

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل 👇🏽
@roman_videochek
نام رمان:ویدئو چک
#پارت_بیست_شش
انقدر برای بردمون خوشحال بودم که میتونستم یه جیغ نیم ساعته بزنم
رستوران باحالی بود جون میداد بری توش غذا بخوری ولی باید لب ساحل میرفتیم الان هم دیروقته... پسرا از ماشین پیدا شدن و امدن سمت ما
سهیل -هه.. واقعا افتخار بزرگی بهتون دادم تا ببرید.
یکتا-عههه واقعا... عینکمو نزدم ریز میبینمتون ....یوهاااهاااهاااا
یکتا همین و گفت و سهیل هم از حرص قرمز شد
ما هم از طرز خنده شیطانیش اینور خندمون گرفته بود
سهیل رفت اون ور و به امیر علی یه چیز گفت و امیر علی اومد سمت ما
امیرعلی-خوب دخترا... چی میخورید..
واییی من که عاشق پیتزا مخصوص بود گفتم
+من پیتزا مخصوص میخواممممم
ترنج-اره منممممم میخوامممم
ستاره و یکتا هم پیتزا مرغ سفارش دادن
و پسرا رفتن تو همگی .....
ترنج برگشت سمت منو گفت:سارا راستی یه سوال مغزمو درگیر کرده... تو که از ارتفاع میترسی چطور سوار تله کابین شدی؟؟
+مثل ادم
یکتا-اخه تعجبش اینجاست که مثل ادم هم سوار نمیشی
ترنج -اهوم راست میگه یکتا
+نمیگمم.... سرتون تو کار خودتون باش
ترنج-باشششش.... الان نگو ولی بعد خودم میفهمم
+باش... فهمیدی به منم بگو
ترنج-ببند دهنتو چندشش
چقدر من خوشم میاد این حرص میخوره اخه...
بعد از چند مین پسرا هم اومدن وغذاها رو دادن ما نگه داریم
سوار ماشینا شدیم طبق روال حرکت کردیم.. دیگه مسابقه نمیدادیم چون هم میترسیدیم غذاها بریزه... هم دیگه جایی رسیده بودیم که پلیس و اینا بود
یه اهنگ قر کمری گذاشته بودیم و ریز قر میدادیم ستاره هم دیگه یکم با ترنج و یکتا اوکی شده بود تو جمع ما بیشتر شرکت میکرد
بعد از کلی مسخره بازی رسیدیم دم ویلا
همگی از ماشین پیدا شدیم... یکتا کلید رو در اورد داد سمت من یکتا-درو بازکنید ماشینا رو بیاریم تو الان هوا تاریکه... خطرناکه
+باش... الان
درو باز کردم و بچه ها رفتن تو بعد اول ماشین یکتا اومد بعد هم ماشین سهیل اومد تو
همگی رفتیم تو خونه
اخیش کفشا پاهامو اذیت میکرد درحالی که کتونی بود ولی خوب دیگه اذیت میکرد
یکتاو ستاره که رفتن اشپزخونه وسایل شام رو اماده کنن
ترنج-خب من برم اتاق لباسمو عوض کنم و اینا بیام بریم ساحل شام بخوریم
+وایسا منم بیام باهم بریم
همینو گفتم و رفتم سمت ترنج باهم رفتیم اتاق
مانتو مو در اوردم انداختم رو تخت شالمم انداختم اون ور اخیششش ازادییی
ترنجم مثل من مانتو وشالش رو در اورده بود و پخش زمین شده بود... یعنی نشسته بود کف زمین
ترنج-ساراااا... بگو دیگههه چطور سوار تلهه کابین شدی اخه؟
منم که دیدم این به اندازه کافی حرص خورده گفتم باشه... فقط به کسی نگی هااا... خودم هم به یکتا میگم
یه سر تکون داد یعنی تایید کرد
همه چی رو بهش گفتم و اخرش ترنج یه نگاه شیطونی کرد و گفت
میگم اخههه.. ساارا اگه بترسه از چیزی سمت اون چیزه نمیره... ولی اگه خیری توش باش حتی بمیره هم سمت چیزه میره
+خوب حالا چیز چیز نکن واسه من... پاشو لباسامون رو عوض کنیم بریم پایین
لباسمو با تونیک که تا پایین باسنم بود پوشیدم موهام هم بافتم انداختم یه ورم یه کلاه گذاشتم سرم
ترنج هم یه هودی لش پوشیده بود و یه کلاه گذاشت اونم دیگه چون ارایش داشتیم ارایش نکردیمو رفتیم پیش بچه هاا
همه پسرا سرشون تو گوشی بود اصلا نفهمیدن ما اونجاییم بیخیال شدیم رفتیم پیش دخترا
+ما حاضر شدیم کمک نمیخواید

یکتا-چرا شما بیاید این بساط و ببرید حیاط پشتی که سمت ساحل فقط یادت نره زیر انداز هم ببری من برم لباسامو عوض کنم
یه باشه ای گفتم و اونم رفت و ماهم وسایل رو بردیم طرف ساحل
......
ادامه دارد.....

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل 👇🏽
@roman_videochek
نام رمان:ویدئو چک

#پارت_بیست_هفتم
پسرا هم یکم کمکون کردن و رفتیم لب ساحل
پسرا هم اتیش روشن کردن
کتری چای هم گذاشتیم روی اتیش تا بعد شام بخوریم
و.همگی کنار اتیش نشستیم تا اینکه یکتا خانم اومد... اونم مثل همیشه هودی پوشیده بود و شال انداخته بود سرش.... دوربین عکاسی و گیتارش هم اورده... گیتار بلد نبود ها و فقط وفقط برای عکاسی اورده بود ...گیتارو ازش گرفتم و ژست اینایی که میزدن گرفتمو گفتم یه عکس بگیر از من
ببینم چجور میشه
یکتا هم گفت باشه و یدونه ازم گرفت با جدیتی که من تو عکس داشتم باعث شده بود عکس بامزه بشه
علیهان-میشه گیتار بدید...
سوالی نگاش کردم که گفت:میخوام بزنم
گیتار و بهش دادم.... ستاره گفت:اقای دکتر.. مگه شما بلدید گیتار بزنید ؟؟
علیهان-ارع بلدم... موافقید بخونم؟؟
همگی که دوست داشتیم از این کارا موافقت کردیم
شروع کرد به زدن و خوندن
چی از این بهتر که من پروانه شم دورت بگردم 
♬♫♪♭
چی از این بهتر که این دلو برات دیوونه کردم…
تو که باشی چیه دردم
 ♬♫♪♭
چی از این بهتر که دستام شال دور گردنت شه…
چی از این بهتر که عشقت مرحم درد و غمت شه 
♬♫♪♭
مرحم درد و غمت شه…
عشق یعنی درد تو به جونم عشق یعنی قلبت شده خونه ام 
♬♫♪♭
عشق یعنی هرجوری باشی باز عاشق تو میمونم…
عشق یعنی با هم لب دریا عشق یعنی تورو میخوام تنها
 ♬♫♪♭
عشق یعنی با تو غمی نیست با تو تموم میشه دردام…
غمت نباشه تا هستم ببین به خاطرت عشقم دل دنیا رو شکستم 
♬♫♪♭
تورو دیدم که فهمیدم عشق هنوز عشق رو تو چشات دیدم…
میدونی غیر از تو به هیشکی قول دلبستن نمیدم 
♬♫♪♭
عشق یعنی درد تو به جونم عشق یعنی قلبت شده خونه ام…
عشق یعنی هرجوری باشی باز عاشق تو میمونم 
♬♫♪♭
عشق یعنی با هم لب دریا عشق یعنی تورو میخوام تنها…
عشق یعنی با تو غمی نیست با تو تموم میشه دردام
 ♬♫♪♭

───┤ ♩♬♫♪♭ ├─── 
سینا درخشنده عشق یعنی

با شنیدن این اهنگش یاد گذشته افتادم چقدر این اهنگ رو میخوند برام.... همیشه میگفت تا اخر عمرم این اهنگ رو برات میخونم
(فلش بک)
+وایییی علیهان بهترین اهنگی که برام خوندی
گیتارشو میزاره کنار و بغلم میکنه -اره وقتی این برای تو میخونم معلومه که بهترین اهنگ میشه
+علیهان؟
-جان علیهان؟؟
+میشه این اهنگ تا اخر عمرمون برای من فقط بخونی
-معلومه که میشه.... فقط برای خوده خودت.. تا اخر عمرم
یه ماچ گنده از لپاش کردمو گفتم +عاشقتم دیونه
یه بوسه روی پیشونیم میزنه و وتموم عشقش رو با این بوسه خلاصه میکنه
-منم عاشقتم خوشگلم... من دیونه توام ...هیچ وقت ازم دور نشوو. هیچ وقت .....
..(حال )
بغضی که تو تله کابین داشتم باز برگشت... قبلا میگفت هیچ وقت ازم دور نشوو... حالا خودش شده دور ترین فرد زندگیم ...بغضمو قورت دادم نمیخواستم الان اشکام بریزه و علیهان فک کنه با یه اهنگش وااا دادم
همه تو حس اهنگ بودن... امیر. علی به ترنج خیره شده بود... میگن ادم هر اهنگ بشنوه یکی میاد تو ذهنش و به طرف خیره میشه احساس میکنم امیر علی الان به ترنج فکر میکنه که نگاش میکنه
یکتا هم به یه جا خیره شده بود و با ریتم اهنگ پاشو تکون میداد
ستاره هم به دریا خیره شده بود و رفته بود تو حس.... چشمم خورد به سهیل که اونم مثل امیر علی خیره به یکتا شده بود ولی یکتا اصلا حواسش نبود... علیهان هم اهنگش تموم شد... بعد اهنگ به من نگاه کرد یه لبخند ملیح تحویلم داد و چشاش برق میزد همیشه میتونستم حرفاشو از چشاش بخونم ولی الان.... هیچی از حرفاشو نمیفهمم
همه بچه ها براش دست زدیم
و اون تشکری کرد
ستاره-اقای دکتر خیلی قشنگ خوندید.....
علیهان-نظر لطفتونه
یکتا-بعد اهنگ خیلی گشنم شد... منتظر بودم اهنگ تموم بشه پاشید زیر انداز رو بندازیم شام و بخوریم
دخترا همگی پاشدیم زیر انداز رو انداختیم. و سفره با تمام سلیقه چیدیم و به پسرا که مشغول صحبت بودن گفتیم بیان
نشستیم سر سفره یکتا و ترنج کنارم بودن و ستاره هم کنار سهیل نشسته بود... (من نمیدونم این دختر با این سهیل چه زود صمیمی شدد دختره اب زیرکاه)
علیهان و امیر علی هم کنار سهیل بودن
شام و با شوخی های خرکی ترنج و امیر علی خوردیم یعنی این دوتا اروم نبود از اول شام تا اخرش
سفره رو که جمع کردیم همگی باز رفتیم دور اتیش نشستیم هوا گرگ و میش شده بود چون اوایل پاییز بود و هوااا سرد سرد بوود
+کی چای اتیشی میخوره؟؟؟
همه موافقت کردن به جز ترنج
+چرا نمیخوری ترنج؟؟
ترنج -وایییی نههه انقدر خوردم دارم میترکم... من میرم همینجا قدم بزنم شما چایی بخورید
همین و گفت و رفت.

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل 👇🏽
@roman_videochek
نام رمان:ویدئو چک

#پارت_بیست_هشت
^ترنج^
روبه بچه ها گفتم من دارم میرم قدم بزنم و بعد ازجا بلند شدم... یکم ازشون دور شدم خیلی خورده بودم و برای اینکه غذام هضم بشه باید قدم میزدم
داشتم قدم میزدم که صدای پای کسی رو از پشت سرم شنیدم... برگشتم ببینم کیه که دیدم امیرعلیه نزدیک بود سکته کنم از ترس اه
+عههه امیر علی تویی؟؟
امیرعلی-ناراحتی برگردم
+نه بابا این حرفا چیه؟
شونه به شونه هم قدم میزدیم چون لب ساحل بود و اونجایی که ما داشتیم قدم میزدیم فقط ۵،۶متر تا دریا فاصله داشت، ایستادمو کفشامو از پام دراوردم و به سمت دریا رفتم میخواستم وقتی داریم راه میریم موج های دریا به پاهام بخوره واقعا حس خوبی میداد صدای امیرعلی رو از پشت سرم شنیدم که گفت:ترنج وایسا کجا میری؟
بدون اینکه سمتش برگردم بلند گفتم:میرم پیش دریا دیگه میخوام پاهامو بزارم تو اب تو هم بیا خیلی کیف میده.
صدای پوف کلافشو از پشت سرم شنیدم.
حالا دیگه به لب ساحل و اونجایی که موج های دریا به ساحل میخورد رسیده بودم کمی ایستادم و به صدای امواج دریا گوش کردم و نفس عمیق کشیدم .همین موقع متوجه شدم که امیرعلی کنارم ایستاده سمتش چرخیدمو گفتم چیشد تو که نمیخواستی بیای تو چشمام نگاه کردو گفت:دیگه یه ترنج خانم که بیشتر نداریم که.
خندیدمو و گفتم مرسی امیرعلی. حالا بیا یه ذره راه بریم .
اونم سری تکون داد و باهم هم قدم شدیم یه ۲۰ دقیقه ای بود که راه میرفتیم که یهو امیرعلی گفت خسته شدیم بیا اونجا بشینیم.
به جایی که نشون داد نگاه کردم کمی از ساحل دورتر بود و زمینش خشک بود و میشد روش نشست. روبه امیرعلی سری به نشونه موافقت تکون دادم و دوتایی به سمت اون قسمت خشک رفتیم و روش نشستیم.
جفتمون سکوت کرده بودیم و به دریا نگاه میکردیم خودمم بدم نمیومد که ساکت و آروم و در آرامش اونجا بشینم ولی شاید فرصت دیگه ای پیدا نمیکردم که باهاش تنها باشم پس بهتره الان بپرسم.
+امیرعلی
-هوم؟
+میگم امروز توی تله کابین از شوخی های منو یکتا ناراحت شدی؟ بخدا ما منظوری نداشتیم کلا منو یکتا اینجوری ایم میرسیم به هم کافیه یه سوژه پیدا کنیم کلی باهاش شوخی میکنیم.
امیرعلی انگار یهو یادش افتاده باشه دوباره اخم هاش رو توی هم کشید ادامه دادم:اگه ناراحت شدی واقعا معذرت میخوام
بالاخره امیرعلی به حرف اومد:واقعا فکرکردی به خاطر اون شوخی ها ناراحت شدم تو مگه منو نمیشناسی من مگه با این چیزا ناراحت میشم.
+راستش به این هم فکرکردم ولی دلیل دیگه ای برای اخم و ناراحتیت پیدا نکردم
-ترنج واقعا متوجه نمیشی یا نمی خوای که متوجه بشی ؟
با گیجی گفتم:منظورت رو نمیفهمم میشه واضح تر بگی.
+هیچی ولش کن مهم نیست پاشو بریم هوا سرده سرما میخوری تو هم که کلا یه دونه هودی پوشیدی.
از جاش بلند شد و به سمت جایی که بچه ها اونجا بودن رفت و منم دنبالش .
تا وقتی که برسیم به بچه ها و بشینیم یا حتی وقتی که یکتا ازم پرسید چایی میخوری و من با حواس پرتی سر تکون دادم هم هنوز ذهنم درگیر حرفای امیرعلی بود و گیج بودم.طوری که حتی متوجه نبود ساراو علیهان هم نشدم اونم کی من.
........
ادامه دارد....

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل 👇🏽
@roman_videochek
نام رمان:ویدئو چک

#پارت_بیست_نه
^یکتا^
ترنج که پاشد رفت.. امیر علی هم همش به سمتی که ترنج رفته بود نگاه میکرد... خوب برادر من میخوای بری پاشو برو دیه
همین که تو دلم اینو گفتم امیرعلی با گفتن اینکه:من برم پیش ترنج...حوصلم سر رفته . به سمتی که ترنج رفته بود حرکت کرد.
علیهان-اوووم.... سارا...
سارا-هوم؟
علیهان-میشه... یه لحظه باهات کار دارم میای؟؟
سارا کمی مکث کرد میتونستم تو چشماش تردید رو ببینم و از طرفی هم معلوم بود دلش میخواد بره سرش رو برگردوند و به من نگاه کرد انگار نمیدونست چیکار کنه منم چشامو به معنی پاشو برو بستمو و باز کردم و اونم با گفتن باشه رو به علیهان بلند شد و باهم به طرف خلاف جهتی که ترنج اینا رفته بودن رفتن .
بعد رفتن اونا موندیم منو ستاره و سهیل
همینجور داشتیم به اتیش و دریا نگاه میکردیم ستاره گفت
-یکتا..
+هومممم؟؟
ستاره-میدونستی سهیل مدرک زبان روسی داره؟؟
+واقعااا؟؟من عاشق زبان روسی ام
سهیل-عههه چه خوب...اگه بخوای میتونم بهت یاد بدم
+خیلی ممنون ولی مزاحمتون نمیشم در اصل خودم میخواستم همین موقع ها برم کلاس ثبت نام کنم
سهیل-چرا کلاس من میتونم به صورت خصوصی بهتون یاد بدم
ستاره-اره راست میگه یکتا الکی میخوای بری ثبت نام کنی که چی تازه سهیل هم غریبه نیست تازه تو خارج از کشور هم تدریس کرده.
+عه چه خوب پس مزاحمتون میشم ولی در مورد حق تدریستون هم باید حرف بزنیم
سهیل-حالا شما بیایید اون زیاد مهم نیست
+باشه ممنون. اهان راستی شماها هم خیلی به هم میاید ها
سهیل-چییی؟؟
ستاره-عزیزم ما باهم نیستیم
+ولی خیلی بیشتر از استادو دانشجو صمیمی هستید ها
ستاره -اخه سهیل دایی منه ولی کسی نمیدونه
+واقعا؟؟چرا؟؟
سهیل-ارع دختر خوب... برای اینکه ستاره ناراحت نشه و بچه ها فک نکن ستاره با پارتی بازی نمره میاره به خاطر همین به هیچ کس نگفتیم
ستاره-اره... لطفا به کسی نگی هاا
+خب ...چرا به من میگید اینارو؟
ستاره-اومممم....چیزه.... خب بخاطر اینکه الان بحثش شد ...ما گفتیم
واااا.... خب میخواستید نگید نمیگفتید دیگه ....ولش منم نمیگم به کسی چیکار کنم دیگه

^سارا^
وقتی امیر علی رفت پیش ترنج علیهان بعد چند دقیقه ازم خواست باهاش برم .
تعجب کردم از یه طرف دلم میخواست باهاش برم تا ببینم چی میگه از یه جا دیگه هم تردید داشتم چون اون کسی بود که منو ول کرد چرا باید باهاش حرف میزدم.سرمو به سمت یکتا چرخندم انگار با نگاهم ازش میپرسیدم چیکار کنم یکتا هم با یکبار بازو بسته کردن چشماش بهم نشون داد که برم.
گفتم باشه و ایستادمو با علیهان
همینجور قدم زنون از بچه ها فاصله گرفتیم .که علیهان گفت :امروز روز خوبی برای من بود.. کنار تو خیلی خوب تر هم شد
اره دیگه دختر مردم و بغل کرده معلومه خوش میگذره چه چیزا میگه هاا
علیهان-سارااا... میدونی چیه...
سوالی نگاهش کردم
علیهان-بابت اون روز که دعوامون شد ببخشید من نمیخواستم اونجور بشه.. باعث سوتفاهم شد
+اهوم...
علیهان-سارا؟؟
+هووووم؟؟
علیهان-وایسا...
وایسادم و سرشونه هامو گرفت و برگردوند طرف خودش:
سارااا.... میخوام... بگم... کههه..
تو چشاش زل زدم تا بتونم حرفاشو بفهمم ولی هیچی نمیفهمیدم
علیهان-خیلی.... خیلی.... دوست دارم
هاااا؟؟چیشد ؟؟؟یکی منو بگیره غش نکنم؟؟چی گفت الان ؟؟
علیهان-بخدا... ایندفعه تا اخرش پشتتم.... دیگه نمیزارم کسی تو رو از من بگیر... من دوست دارم... من عاشقتم....
ضربانم رفته بود رو صد.... نمیدونستم چی بگم از طرف ته دلم یه احساسی خوبی داشتمو از طرف دیگه یه ترسی تو دلم افتاده بود.بعد حرفاش سرمو انداختم پایین و دستاشو از روی سرشونه هام برداشتم و گفتم من....من باید برم.
بدونه اینکه اجازه بدم چیزی بگه رومو برگردوندم و به سمت بچه ها قدم هامو تند کردم.
...........
ادامه دارد....

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل 👇🏽
@roman_videochek