_*رمان ویدئو چک*_
14 subscribers
9 photos
1 video
12 links
بسم‌الله‌الرحمن‌رحیم
رمان‌ویدئوچک=آنلاین

به‌قلم:سارا راد و مهشید

پارت‌گذاری= هفتگی به تعداد نامعلوم

آیدی جهت سوال،درخواست وتبادل‌در رابطه‌با رمان وچنل👇
@moon_shidd

هرگونه کپی،پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
نام رمان:ویدئوچک
#پارت_بیست_پنجم
وقتی بهشون رسیدیم گفتم
سلام بچه ها من اومدم
یکتا و ترنج با تعجب برگشتن و نگام کردن
ترنج-خودتیییی... خوبی؟؟... چیزیت نشد ؟؟
یکتا-تو مگه نمیترسیدی چیشد اومدی؟؟؟
منم هم خندم گرفته بود از قیافشون و هم نمیتونستم بگم علیهان چه کرده
ولی ترنج و یکتا یه نگاه مشکوکی بین ما کردن و لبخند شیطونی زدن
گفتم:خب... چه کارا میکردید؟؟
ستاره-داریم لواشک میگیریم..
ترنج -بعدش میریم قلیون
یکتا-نه تروخدا بیاید برگردیم الان شب میشه و ما هم گشنمونه... بعدش هم من تازگیا بوی قلیون میخوره سرم درد میکنه
+اره بابا بیاید بریم... قلیون چیه الان
دیگه واسه همه ضدحال شده بود هم پوکر بودن و ترنجم همش چشم غره میرفت

یاخدااا بازم باید سوار این اتاقک بشیم... نه تروخدااا
همه سوار شدن و با کابین رفتن پایین..
باز منو علیهان موندیم
علیهان رفت تو کابین و گفت بیا دیگه خشکت زده هاااا... زود باش دیره
رفتم تو ایندفعه دیگه نرفتم بغلش چون خیلی دیگه پرو میشد مجبور شدم که دیگه از پنجره بیرون نبینم تا نترسم
بچه ها هم دیگه ایندفعه جلوم بودن من قشنگ بهشون دید داشتم .... ترنج و یکتا برمیگشتن برامون زبون در میاوردن میخندوندن مارو.... یکتا درگوش ترنج حرف میزد و میخندیدن اخرش به ما نگاه میکردن... میدونن بدم میاد از این کاراها ولی کرمشون گرفته الان
علیهان-ترنج چقدر بعد این همه سال تغییر کرده
+اره دیگه ادم تو نه سال تغییر میکنه
علیهان-دوستات معلومه خیلی دوست دارن؟؟
+چطور ؟؟؟
علیهان -چون همش دارن سعی میکنن تا تورو بخندونن تا حواست از ارتفاع پرت بشه و نترسی قدرشون رو بدون
ناخداگاه یه لبخند اومد رو لبم علیهان راست میگفت واقعا دوستای خوبی دارم
+درسته خیلی خوبن اونا بودن که تو اون اتفاق کزایی ۹ سال پیش کنارم بودن و برخلاف بعضی ها منو ول نکردن برن اونا بودن که تکه پاره های قلبمو جمع کردن و به هم پیوندشون زدن ...
ناخوداگاه یه بغض عصبی تو گلوم جا خوش کرد و نتونستم ادامه ی حرفامو بزنم پس رومو برخلاف جهت علیهان چرخوندم که صورتمو نبینه اونم انگار فهمیده بود که حالم خوش نیست چون دیگه چیزی نگفت و سکوت کرد.دوباره یاد گذشته افتاده بودمو عصبی شدم سعی کردم طبق گفته های یکتا چندتا نفس عمیق بکشم. بعد چندتا نفس عمیق خداروشکر حالم بهتر شد چون داشتیم میرسیدیم پایینو نمیخواستم بچه ها این حالمو ببینن و ناراحت بشن
رسیدیم پایین و باز بچه ها زود رسیده بودن من هم سریع از زندونم اومدم بیرون واقعا خفه کننده بود... بچه ها داشتن عکس میگرفتن منو علیهان بهشون ملحق شدیم
یه عکس دسته جمعی گرفتیم
یکتا-بریم شام لب ساحل بخوریم... یکمم کیف و حال کنیم باش؟؟
+اره خداییی بریم... سر راهم غذا میگیریم
همه هم موافقت کردن و رفتیم سوار ماشینا شدیم
یکتا پشت فرمون نشست و ترنجم جلو کنارش منو ستاره هم پشت
تو ماشین پسرا هم چون ماشین سهیل بود سهیل پشت فرمون نشست و علیهان کنارش و امیر علی هم تنها پشت نشسته بود
اهنگ گذاشته بودیم تو ماشین قر میدادیم پسرا هم بهمون میخندیدن
ستاره-بچه هااا بیاید مسابقه بدیم تا اولین رستورانی که برای گرفتن غذا دیدیم با پسرا مسابقه سرعت بزاریم
ترنج-اره بیا خیلی کیف میده هاااا
+اهوم... یکتا پایه ای؟؟
یکتا-من چهار پایه ام بزن بریم
یکتا شیشه ماشین و دادم پایین و بهشون اشاره کرد اونا هم شیشه رو بدن پایین
یکتا-موافق مسابقه هستید ؟؟؟
علیهان که شیشه رو داده بود پایین گفت :مسابقه چی؟؟
یکتا-مسابقه سرعت تا اولین رستورانی که میبینیم هرکی باخت شام با اوناست
علیهان-باش حله
وقتی سهیل اوکی داد یکتا سرعتش رو گرفت و رفت
همه مون جیغ میزدیم و یکتا رو تشویق میکردیم
همینجور گاز میداد که سهیل اومد بهمون نزدیک شد و گفت:
ریز میبینمتون کوچولو ها
تعجب کردیم از این کارش... یکتا که عصبی شد پاشوگذاشت رو پدال گاز و رفت نزدیکشون
یکتا- اقایون... چیزای کوچیک قدرتای زیادی دارن هه
بعد گازشو گرفت و رفت
+ افرین یکتا... خوب حالشو گرفتی

یکتا-ما اینیم دیگه
انقدر یکتا گاز داد اخرش اولین نفر رسیدیم هوراااااا شام با پسراس پس...

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل 👇🏽
@roman_videochek