_*رمان ویدئو چک*_
14 subscribers
9 photos
1 video
12 links
بسم‌الله‌الرحمن‌رحیم
رمان‌ویدئوچک=آنلاین

به‌قلم:سارا راد و مهشید

پارت‌گذاری= هفتگی به تعداد نامعلوم

آیدی جهت سوال،درخواست وتبادل‌در رابطه‌با رمان وچنل👇
@moon_shidd

هرگونه کپی،پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
نام رمان:ویدئو چک

#پارت_بیست_نه
^یکتا^
ترنج که پاشد رفت.. امیر علی هم همش به سمتی که ترنج رفته بود نگاه میکرد... خوب برادر من میخوای بری پاشو برو دیه
همین که تو دلم اینو گفتم امیرعلی با گفتن اینکه:من برم پیش ترنج...حوصلم سر رفته . به سمتی که ترنج رفته بود حرکت کرد.
علیهان-اوووم.... سارا...
سارا-هوم؟
علیهان-میشه... یه لحظه باهات کار دارم میای؟؟
سارا کمی مکث کرد میتونستم تو چشماش تردید رو ببینم و از طرفی هم معلوم بود دلش میخواد بره سرش رو برگردوند و به من نگاه کرد انگار نمیدونست چیکار کنه منم چشامو به معنی پاشو برو بستمو و باز کردم و اونم با گفتن باشه رو به علیهان بلند شد و باهم به طرف خلاف جهتی که ترنج اینا رفته بودن رفتن .
بعد رفتن اونا موندیم منو ستاره و سهیل
همینجور داشتیم به اتیش و دریا نگاه میکردیم ستاره گفت
-یکتا..
+هومممم؟؟
ستاره-میدونستی سهیل مدرک زبان روسی داره؟؟
+واقعااا؟؟من عاشق زبان روسی ام
سهیل-عههه چه خوب...اگه بخوای میتونم بهت یاد بدم
+خیلی ممنون ولی مزاحمتون نمیشم در اصل خودم میخواستم همین موقع ها برم کلاس ثبت نام کنم
سهیل-چرا کلاس من میتونم به صورت خصوصی بهتون یاد بدم
ستاره-اره راست میگه یکتا الکی میخوای بری ثبت نام کنی که چی تازه سهیل هم غریبه نیست تازه تو خارج از کشور هم تدریس کرده.
+عه چه خوب پس مزاحمتون میشم ولی در مورد حق تدریستون هم باید حرف بزنیم
سهیل-حالا شما بیایید اون زیاد مهم نیست
+باشه ممنون. اهان راستی شماها هم خیلی به هم میاید ها
سهیل-چییی؟؟
ستاره-عزیزم ما باهم نیستیم
+ولی خیلی بیشتر از استادو دانشجو صمیمی هستید ها
ستاره -اخه سهیل دایی منه ولی کسی نمیدونه
+واقعا؟؟چرا؟؟
سهیل-ارع دختر خوب... برای اینکه ستاره ناراحت نشه و بچه ها فک نکن ستاره با پارتی بازی نمره میاره به خاطر همین به هیچ کس نگفتیم
ستاره-اره... لطفا به کسی نگی هاا
+خب ...چرا به من میگید اینارو؟
ستاره-اومممم....چیزه.... خب بخاطر اینکه الان بحثش شد ...ما گفتیم
واااا.... خب میخواستید نگید نمیگفتید دیگه ....ولش منم نمیگم به کسی چیکار کنم دیگه

^سارا^
وقتی امیر علی رفت پیش ترنج علیهان بعد چند دقیقه ازم خواست باهاش برم .
تعجب کردم از یه طرف دلم میخواست باهاش برم تا ببینم چی میگه از یه جا دیگه هم تردید داشتم چون اون کسی بود که منو ول کرد چرا باید باهاش حرف میزدم.سرمو به سمت یکتا چرخندم انگار با نگاهم ازش میپرسیدم چیکار کنم یکتا هم با یکبار بازو بسته کردن چشماش بهم نشون داد که برم.
گفتم باشه و ایستادمو با علیهان
همینجور قدم زنون از بچه ها فاصله گرفتیم .که علیهان گفت :امروز روز خوبی برای من بود.. کنار تو خیلی خوب تر هم شد
اره دیگه دختر مردم و بغل کرده معلومه خوش میگذره چه چیزا میگه هاا
علیهان-سارااا... میدونی چیه...
سوالی نگاهش کردم
علیهان-بابت اون روز که دعوامون شد ببخشید من نمیخواستم اونجور بشه.. باعث سوتفاهم شد
+اهوم...
علیهان-سارا؟؟
+هووووم؟؟
علیهان-وایسا...
وایسادم و سرشونه هامو گرفت و برگردوند طرف خودش:
سارااا.... میخوام... بگم... کههه..
تو چشاش زل زدم تا بتونم حرفاشو بفهمم ولی هیچی نمیفهمیدم
علیهان-خیلی.... خیلی.... دوست دارم
هاااا؟؟چیشد ؟؟؟یکی منو بگیره غش نکنم؟؟چی گفت الان ؟؟
علیهان-بخدا... ایندفعه تا اخرش پشتتم.... دیگه نمیزارم کسی تو رو از من بگیر... من دوست دارم... من عاشقتم....
ضربانم رفته بود رو صد.... نمیدونستم چی بگم از طرف ته دلم یه احساسی خوبی داشتمو از طرف دیگه یه ترسی تو دلم افتاده بود.بعد حرفاش سرمو انداختم پایین و دستاشو از روی سرشونه هام برداشتم و گفتم من....من باید برم.
بدونه اینکه اجازه بدم چیزی بگه رومو برگردوندم و به سمت بچه ها قدم هامو تند کردم.
...........
ادامه دارد....

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل 👇🏽
@roman_videochek