رهپویان وصال شیراز _ انجوی نژاد
4.14K subscribers
7.72K photos
2.2K videos
164 files
3.76K links
تنها کانال رسمی حجت الاسلام سید محمد انجوی نژاد و کانون فرهنگی رهپویان وصال شیراز

ادمین کانال:
@rahpouyan_vesal

📩ایتا :
https://eitaa.com/rahpouyancom

📩اینستاگرام:
https://www.instagram.com/rahpouyan_vesal
Download Telegram
⁣⁣⁣⁣⁣⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠


#حماسه_یاسین 14
#قسمت چهاردهم


چون بعد از نماز كار شروع مي شد ، يك ساعت وقت براي خداحافظي داشتيم . با مجيد #آزادفر ، #حسين_ضميري ، #عليزاده ، #حسن_پور و . . . كه خداحافظي كردم ، احساس دلتنگي شديد مي كردم .
برگشتيم داخل پاساژ ، بچه ها شاد و شنگول سروصدا راه انداخته بودند و عراق هم انگار بو برده باشد ، زمين و زمان را به خمپاره و توپ بسته بود . صداي گرم و دلنشين اذان #علي_شيباني، همه را به خود آورد . هر وقت علي اذان مي گفت ، مي رفتم جلويش و با چشمهاي از حدقه درآمده در چشمهايش نگاه مي كردم تا خنده اش مي گرفت و اذان گفتنش سكته پيدا مي كرد !👹 اما اين بار علي لبخندي غمناك زد و در حالي كه اشك از چشمهايش سرازير بود ، خواند : اشهد ان محمداً رسول االله . . .😢

صف نماز بسته شد . حاج آقا #واعظي خيلي زحمت كشيد تا توانست خود را كنترل كرده ، تكبيره الاحرام بگويد . مكبّر هم #محمد_واحدي بود . صداي او به هيچ كس نمي رسيد . پيشنماز گريه مي كرد😢 ، مأمومين گريه مي كردند😢 ، مكبر گريه مي كرد 😢، عجب نمازي بود ! خيلي چسبيد . در قنوت نماز ، صداي ناله و انابه هاي ” الهي الحقني بالشهداء والصالحين “ در فضاي سالن پيچيده بود . نماز كه تمام شد ، بچه ها شروع كردند به خداحافظي و حلاليت طلبيدن .

لباسهاي غواصي را پوشيديم و تجهيزات را بستيم . يكي از بچه هاي تبليغات با فلاش عكس مي گرفت . 📸 دلم براي علي تنگ شده بود ! آخر او در گروهان #ستار بود و من در گروهان #قهار . بلند صدايش زدم .🎷🎺 يك پس كلة دوستانه از #سيفي ، مرا به خود آورد كه بايد ساكت باشم 😐🤐😫. راست هم مي گفت ؛ اما دست خودم نبود . اصلاً يادم رفته بود كجا هستم ! خلاصه نشد دوباره ببينمش

بيني ام تير مي كشيد 👃🏼 و اشك در چشمانم 😭و بغض در گلويم بيتابي مي كرد . رو به آسمان كردم و با تضرع به درگاه خدا التماس كردم : ” خدايا ! عليِ مرا از من نگير ! با #سيد_هادي_مشتاقيان ، #تشكري ، « حميد #رجبي » ، #مهراني ، #پاكدل ، #حسينيان و #سيفي در ديد هم بوديم . اول ، گروهان #ستار رفت بيرون تا از كانالي كه بچه هاي مهندسي لشكر ( طي ٣ ماه با زحمت بسيار ) كشيده بودند و تا اروند رود سه كيلومتر راه بود ، عبور كنند .

وقتي نوبت گروهان ما شد ، ديدم بين در پاساژ تا لب كانال ، ٢ تا از بچه هاي گروهان #ستار افتاده اند و يكي دو تا امدادگر داشتند برشان مي گرداندند 🚔🚔داخل پا ساژ . حاج آقا #واعظي ، روحاني گردان و ” #حسين_مهدي_پور “ بودند كه اول كاري با يك خمپاره مجروح شده بودند . پريدم تو كانال . بايد از درون كانال وارد اروندرود مي شديم ؛ البته دويست متر آخر را تا كمر در آب بوديم ؛ آب و گِل كه از نظر استتار خوب بود . نام عمليات را اعلام كردند : ” #كربلاي_چهار ، با رمز « يا فاطمه الزهرا (س) »"😢


⁣⁣قسمت پانزدهم، فردا شب راس ساعت 22

🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠
@rahpouyancom
⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 16
#قسمت شانزدهم



🔶اين بابا اينجا هم ول كن نبود . از اين تكه پرانيها خيلي داشت .😜 پسر شجاع و بي كله اي بود . تجربه هم خيلي داشت . دوباره مسير را ادامه دادم . حميد #رجبي جلوي من بود و #علي_تشكري پشت سرم . ناگهان يك گلوله خورد لبة كانال و تا آمدم به خودم بجنبم ، ديدم روي هوا هستم . 👼🏼شايد هفت ، هشت متر به هوا پرتاب شدم ؛ طوري كه يك لحظه احساس كردم شهيد شده ام ؛ كه با كمر آمدم روي زمين و عشق وعاشقي از سرم پريد ! در همين موقع ، دو نفر ديگر هم افتادند رويم !🤕 يكي حميد #رجبي بود ، ديگري هم #تشكري . سه تايي ، سالمِ سالم بوديم ؛ فقط يك كم كوفتگي داشتيم . با داد و فرياد ، آنان را از روي خودم بلند كردم 😲و سه تايي شروع كرديم به دويدن تا پاساژ . 🏃🏻🏃🏻🏃🏻


🔶به پاساژ كه رسيديم ، گفتند استراحت كنيد تا خبرتان كنيم . خودمان را سرگرم كرديم ؛ خواب كه ابداً به چشممان راه نيافت ! 😕صبح كه شد ، گفتند برويد به سمت خرمشهر ! با همين لباسهاي غواصي و پياده ! منتهي چند نفر چند نفر . بهتمان زده بود .😳 صحنة شهادت بچه هاي گروهان #قهار بسيار مظلومانه بود . يكي يكي با ناله اي خفيف به زير آب مي رفتند . شهادت غواص ، از مظلومانه ترين شهادتهاست ؛ زيرا نه راه پيش دارد ، نه راه پس و نه حتي راه دفاع كردن .😔 اين كه يك دفعه ، يك گروهان جلوي چشممان بروند و ديگر از هيچ كدامشان خبري نرسد ، دردناك بود .


🔶 وقتي با لباسهاي گل آلود غواصي داشتم نماز صبح مي خواندم ، يك ماشين فيلمبرداري آمد از بغل از من فيلمبرداري كرد و رفت !📽 حيف كه سرنماز بودم ؛ وگرنه اصلاً دلم نمي خواست از قيافة خسته و محزونم فيلمبرداري شود ! برگشتيم داخل محوطة گردان . همة بچه ها ساكت و ماتم زده تكيه داده بودند به ديوارها و زير آفتاب نشسته بودند . صداي گرية بعضي ها بلند بود . شوخي كه نبود ؛ از يك گروهان گردان ، بعد از ٨ ساعت هنوز خبري نبود . از گروهان ما هم كه داخل اروند نشده بود ، ٣ نفر مجروح شدند

🔶 ٥/٩ ١٠ صبح بود كه سرو كلة « #محمد_خداياري » و « #محمد_شعباني » پيدا شد ؛ از بچه هاي گروهان #ستار بودند . همه ريختند سرشان . آنها خود را به #جزيرة_ماهي رسانده و با وجود كم بودن تعدادشان ، به جزيره حمله كرده بودند . خبر شهادت #كرابي فرماندة گروهان #عليرضا_نوراللهي معاون گردان #عامري و #عابديني ٢ تا از مسؤولان دسته ها و چند نفر ديگر را هم داشتند ؛ اما از بقيه بي خبر بودند . با ترس پرسيدم : ” #علي_شيباني را نديديد ؟! “ جواب داد : ” چرا ، شهيد شد 😐😢

📢قسمت هفدهم فردا راس ساعت 22⁣

🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@rahpouyancom
⁣⁣⁣⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 29
#قسمت بیست و نهم


🔻#دلبريان راپيدا كردم.مشغول سازماندهي بچه ها بود. يك ساعت گذشته بود و قرار بود تا به حال بچه هاي گردان پياده برسند. از #دلبريان سوال كردم. گفت: ((پل را منهدم كرده و بچه هاي يگان دريايي را زده اند.يك تيربار سمت چپ ما و يك تير بار ،سمت چپ #گردان_نوح ،كار را خراب كرده اند جريان سمت چپ را گفتم.تماس گرفت،خوشحال گفت: ((بارك االله.همان تيربار سمت #گردان_نوح وصل شده و گردان كوثر داخل بوارين شده.پل ما كه خراب شده،ولي تيربار سمت چپ ما اگر خاموش شود،خيلي خوب ميشود،چون بچه هاي كوثر، سمت چپ بوارين را ميگيرند وسمت راست هم بچه هاي لشكر ٥نصر هستند.اگر تيربار را خاموش كنيم و مقاومت كنيم،بوارين محاصره ميشود.فعلاً بايد تا صبح با همين استعداد مقاومت كنيم.))


🔻بعد نگاهي به من كرد و گفت: ((محمد،اگه ميتوني از بالاي كانال برو اين لعنتي رو خفه كن !)) 😐گشتم و يك لوله خالي پيدا كردم.چند نارنجك هم برداشتم و رفتم روي لبه كانال.از آن بالا، دور و بر كاملاً در ديد بود.👀از پشت خاكريز خودمان،آرپي جي زنها امان از عراقيها برده بودند.پل ماه هم دوتكه شده و عده زيادي از بچه هاي مهندسي و يگان دريايي در كنار آن به شهادت رسيده بودند.تيرها مثل فشفشه از روي سرم عبور مي كردند.

🔻٢٠٠متري سينه خيز رفتم تا رسيدم زير دريچه سنگر تيربار.دائم شليك ميكرد.كمي منتظر شدم تا خاموش شود و بتوانم كاري بكنم. تا خاموش شد، كوله را انداختم روي لوله تيربار،كه از حرارت قرمز شده بود،و با تمام قدرت به سمت پايين كشيدم. تيربار كه به پايين كشيده شد، يك روزنه براي نارنجك باز شد.نارنجك را انداختم داخل سنگر. چند ثانيه گذشت تا منفجر شد. 🗯💥💥سريع پريدم روي كانال و از در اصلي يك نارنجك ديگر انداختم تو سنگر و باداد و فرياد سعي ميكردم به بچه ها بفهمانم كه بيايند؛ اما صدا نمي رسيد.با سرعت رفتم به سمت بچه ها.كار خطرناكي بود شايد مرا اشتباهي ميزدند.چون ميدانستم اسماعيل زاده و حميد #رجبي آنجا هستند، بلند بلند صدا ميزدم حميد،اسماعيل زاده و جلو ميرفتم🏃🏻

🕙قسمت سی ام فردا شب راس 22⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@rahpouyancom
🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 30
#قسمت سی ام



🔻وقتي ميخواستم بروم سنگر را خاموش كنم، يك كلاه عراقي براي حفاظ بر سرم گذاشته بودم و يادم رفته بود آن را بردارم.🎩يكدفعه ديدم حميد #رجبي پريد و مرا به تيربار بست! پريدم يك گوشه. او كه مرا شناخته بود، با عجله دويد به طرفم و با گريه، داد زد: ((محمد!محمد !)) داد زدم: ((محمد و مرگ! محمد و زهر مار !مگه كوري!؟))🙈😎 با شرمندگي گفت: ((آخه تو اينجا چه كار ميكني؟ فكر كردم عراقي هستي !))🙈

🔻 گفتم: ((تيربار رو خفه كردم .)) كلاه رو با خوشحالي از سرم برداشتم،پرت كردم كنار، رفتم سمت چپ و به بچه ها گفتم: ((حالا حالاها بايد اينجا رو نگه داريم .)) مواضع را با كيسه شن محكم كرديم.بعد برگشتم سمت راست.اسماعيل زاده مثل شير🐅 مي غريد و رهبري ميكرد.عراقيها هيچ اميدي نداشتند. در وسط هم #دلبريان رهبري ميكرد و((#بهاري)) ، ((#نعمتي)) ،((#عبدالهي)) ، ((#جباري)) ،#صحرانورد،#عيدي، ((#حسني))، من و چند نفر ديگرهم با او بوديم.

🔻مجموعاً چهل نفري ميشديم ، با خطي در حدود هشتصد متر ! داشتم خشابم را عوض ميكردم. #محمد_خداياري كه از ناحيه شكم مجروح شده بود، با ناله سوال كرد: ((محمد جان، امدادگرها نيامدند؟ )) 🚑با اينكه مي دانستم از امداد گر خبري نيست، براي اينكه دلداريش داده باشم، گفتم: ((يك كم ديگه تحمل كني ، ميرسند . ))

🔻ساعت ٣ بامداد بود.🕒عراقيها داشتند براي يك پاتك همه جانبه سازماندهي ميكردند. من و ((#حمزه_سيد_آبادي)) دويديم كه برويم نوار تيربار بياوريم. ناگهان صداي چاشني نارنجكي كه در كانال افتاد مارا به خود آورد؛ درست بين من و #حمزه و دو نفر ديگر از بچه ها. #حمزه بدون معطلي خودش را انداخت روي نارنجك! 😞ما هم با حيرت خوابيديم . چند لحظه بعد نارنجك منفجر شد💥💥. ضربه شديدي همراه با سوزش، دستم را تكان داد.سلاحم با شدت پرت شد.بلند كه شدم، جنازه تكه پاره #حمزه مقابلم بود.با مقداري باند كه داشتم، دستم را بستم و گيج و منگ برگشتم پيش دلبريان.

🕙قسمت سی و یکم فردا شب راس 22⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@rahpouyancom
⁣⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 31
#قسمت سی و یکم



🔻 سيد حميد #رجبي را ديدم كه تركش خورده بود و ناله ميكرد. 😖با خود گفتم بايد راهش بياندازم.گفتم: ((حميد خبر داري #مسعود_احمديان شهيد شد؟ )) فرياد زد: ((مسعود؟ ))😱 و با گريه بلند شد و شروع كرد به تير اندازي بي هدف. 😭گفتم : ((خودت را كنترل كن .)) و در حالي كه تيرباري را به او نشان مي دادم، گفتم: ((برش دار و برو سمت راست، كمك اسماعيل زاده .)) او با گريه شروع كرد به دويدن به آن سمت .🏃🏻


🔻((محمد #عبداالله_زاده )) هم تركش به سرش خورده و بي حال گوشه اي افتاده بود و با سلاحش ، از كانال فرعي مواظبت مي كرد. در دل تحسينش كردم و رفتم .

🔻دم كانال فرعي بعدي ديدم از داخل آن ،باران تير به سمت داخل كانال مي آيد . از همان جا چند نارنجك پرتاب كردم تا تيراندازي قطع شد . وقني داخل كانال فرعي شدم ،ديدم دو تا عرافي با يك تير بار افتاده اند .


🔻بعضيشان عجب جر بزه اي دارند؛تا اينجا آمده بودند جلو . در سمت چپ ، امان از بجه ها بريده شده بود. عراقيها بيست تا بيست تا ، از كانالهاي فرعي و روي خاكريز و پشت خاكريز و داخل كانال ريخته بودند سر بچه ها. با ((#اكبرزاده)) يك جا بودم و داشتم به طرف عراقيها روبه رو تيراندازي مي كردم كه يكدفعه فرياد زد(( محمد،پشت سرت.)) تا آمدم بجنبم ، خودش با يك رگبار ، دو تا عراقي را كه يواشكي مي خواستند از پشت به ما حمله كنند ، كشت.


🔻ناگهان ديدم يك عراقي بالاي سراكبرزاده است.بستمش به رگبار . افتاد پايين. از چپ و راست ، عراقي مي ريخت.😱 #اكبرزاده دويد داخل كانال فرعي و دو تا نارنجك انداخت پشت كانال. 💥💥صداي داد و فرياد پشت كانال ، نشان از اين داشت كه چند عراقي به هلاكت رسيده اند.

🔻 خوشحال و خندان برگشت سمت من و گفت (جمعشون جمع بود.))😄 كه خنده روي لبهايش كمرنگ شد و چشمانش بي حال روي هم افتاد و در حالي كه با دستش لباس مرا گرفته بود ، افتاد زمين . از پشت تير خورده بود توي سرش. 😑


🔻بچه هاي ديگر هم كه اين وضع را ديدند ، با ناراحتي گفتند ((محمد ، برو به #دلبريان بگو اينجا خيلي خر تو خره ! چند نفر كمكي بفرستند.)) دويدم تا به #دلبريان رسيدم . 🏃🏻خونسرد بود و با بيسيم صحبت مي كرد . 📞انگار در خانه شان پاي بخاري دارد تلفني حرف مي زند! 😒


🔻گفتم:(برادر علي ، سمت چپ خيلي شلوغه . چند تا كمكي بديد.)) آرام گفت:(نداريم ، برو!)) 😐😝داد زدم :(عراقيا زيادند. نمي تونيم مقاومت كنيم. از در و ديوار مي ريزن تو كانال.))😤 با خونسردي گفت:(خب، بكشيدشون!))🤐 با تعجب گفتم :(ا...نه بابا! خوب شد گفتي!)) 😠در حالي كه مي خنديد ، گفت :( برو و به همه همين را كه گفتم ، بگو!))😒

🔻برگشتم و جريان را گفتم . همه خنده شان گرفت و سر حال نشستيم منتظر. 😃ناگهان غوغاي عظيمي به پا شد .🤐

🕙قسمت سی و دوم فردا شب راس 22⁣



🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@rahpouyancom
⁣⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 32
#قسمت سی و دوم


🔻عراق با استعداد يك تيپ ، به ما سي چهل نفر حمله كرد. دشت رو به رو ، از كماندوهاي عراقي سياه شده بود. هر كدام از ما ، يك تير بار ، چند كلاش ، چند آرپيجي و تعداد زيادي گلوله كنار خود گذاشته بوديم و مجروحان ، با وجود حال و خيمشان ، در پر كردن سلاحها و رفع گير آنها كمك مي كردند . تقريبا همه مجروح شده بودند.

🔻 درگيري شديد شد. عراقيها ديوانه وار با داد و فرياد و نعره با بچه ها درگير شده بود. گاهي از سمت چپ داخل كانال شده، گاهي چهل نفر حمله مي كردند و پنچ نفر پنچ نفر بر مي گشتند . جلوي خاكريز و زير پايمان در كانال ، پر از جنازه شده بود. #يوسفي كه از ناحيه سر مجروح شده بود ، جنازه ها را وارسي مي كرد تا كسي از عراقيها تظاهر به مردن نكرده باشد. سمت راست هم بچه ها با رهبري دليرانه #اسماعيل_زاده ، جنازه روي جنازه مي ريختند .

🔻سيد حميد #رجبي هم در حالي كه تير باري در دستش گرفته بود ، يكنفره دنبال چند عراقي گذاشت و با داد و فرياد #اسماعيل_زاده برگشت. در وسط هم بچه ها با تيربار و آرپي چي و چند تا خمپاره شصت چريكي ، دسته دسته عراقيها را درو مي كردند . بعد از يك ساعت ، پاتك عراق شكست خورد و عراقيها زخمي و گيج فرار كردند. خود عراقيها هم تعجب كرده بودند.


🔻چند عراقي ناگهان از داخل يكي از كانالهاي فرعي با داد و هوار ريختند تو كانال ، ١٠ نفر بودند. وقتي فهميدند نيروها يشان عقب نشيني كرده اند كه دير شده بود . #حسني و #يوسفي ، از پشت سر در آمدند و من و چند نفر ديگر هم با تير اندازي از جلو منتظرشان بوديم . تا آمدند يك فكري به حال خودش بكنند ، كار تمام شده بود. بعد از يك آمار گيري معلوم شد ٢٠ نفر از بچه ها شهيد شده اند و حا لا افراد آماده به جنگ فقط ٢٠ نفر هستند. #دلبريان با بيسيم با #برادر_جليل صحبت كرد . #برادر_جليل گفتالان ساعت ٥ صبح است. اگر يكي دو پاتك ديگر را هم مقاومت كنيد ، كار محاصره تمام مي شود))

🕙قسمت سی و سوم فردا شب راس 22⁣⁣


🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@rahpouyancom
🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 34
#قسمت سی و چهارم



🔻جعبه هاي نارنجك و خشابهاي تير و تير بار و گلوله هاي آرپي جي را منظم كنار خود قرار داده بوديم. چند خمپاره چريكي ٦٠ هم پيدا كرده بوديم كه توسط جباري مستقر شد تا اگر لازم شد ، بزنيم. با باران خمپاره و آرپي جي و توپ به سمت ما معلوم شد عراق قصد پاتك دارد.. آتش خيلي حجيم بود. چند نفر از بچه ها دوباره مجروح شدند و سه چهار نفر هم به شهادت رسيدند.

🔻به سمت يكي از بچه ها مي دويدم تا ببينم چه شده ، ناگهان با ضربه اي شديد ، خود را ميان زمين و هوا ديدم و با كمر به ديواره كانال خوردم .🤕 وقتي حالم سر جا آمد ، فهميدم پايم اذيت شده است . در فكر كار خودم بودم كه با فرياد #دلبريان از جا پريدم . پايم را محكم بستم و به سمت مقر دويدم. 🏃🏻


🔻عراقيها دشت را سياه كرده بودند . با عجله شروع كرديم به پرتاب نارنجك و باران گلوله و آرپي جي و خمپاره. دشت سراپا آتش و خون شده بود. از سمت راست ، كماكان #اسماعيل_زاده ، #عبداللهي ، #رجبي و #جباري مقاومت مي كردند. #جباري ، خمپاره چريكي را مستقر كرده بود و شليك مي كرد. بعد هم مي پريد روي كانال تا ببيند گلوله اش كجا خورده و بعد دوباره تنظيم مي كرد. يعني هم ديده بان بود ، هم خمپاره چي ضمن اينكه آرپي جي زن ، تك تير انداز ، تير بار چي و نارنجك انداز هم بود.


🔻اگر غير از اين بود ، حريف نمي شديم. تا سلاحي گير مي كرد ، پرتش مي كرديم و يكي ديگر بر مي داشتيم. وقت سر خاراندن هم نبود . داد زدم و خواستم از #اسماعيل_زاده چيزي بپرسم . در حالي كه شديدا مشغول بود ، بلند گفت : (( منشي . . . . منشي . . . اول وقت قبلي بگير ! )) و دوباره مشغول شد . 😁😑

🔻سمت چپ هم (( #جليل_دهقان )) ، (( #فني_زاده )) ، (( #حسين_زاده )) و (( #كبيري)) مقاومت مي كردند و وسط را هم ما داشتيم . عراقيها از در و ديوار ريخته بودند توي كانال. درگيري نفر به نفر شده بود. سمت چپ، بچه ها داشتند با عراقيها كلنجار مي رفتند. حواسم به سمت چپ جلب شده بود كه اگر وضعيت ناجور شد بروم كمك كه يكدفعه سر يك عراقي درست رو به روي من از جلوي خاكريز آمد بالا. 👹تنها كاري كه توانستم انجام بدهم، اين بود كه با كلاش بكوبم به صورتش .👊🏻 پرت شد عقب.سريع يك نارنجك انداختم💥. چندين عراقي زخمي شدند و چند تا هم پا به فرار گذاشتند. تعجب كردم كه اين همه عراقي چگونه خود را به زير پايم رسانده اند و من نديده ام.⁣

⁣⁣🕙قسمت سی و پنجم فردا شب راس 22⁣

🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@rahpouyancom


🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 37
#قسمت سی و هفتم



🔻 سمت راست هم اسماعيل زاده و #عبداللهي بودند و #رجبي كه از بس خون ازش رفته بود ، ديگر ناي ايستادن نداشت .😞 #دايي و #حسني هم از رمق افتاده بودند .😞🤕 من و #بهاري هم حال و روز خوشي نداشتيم .🤕 با سرشماري شديم ٨ نفر ! #دلبريان با برادر #جليل_محدثي تماس گرفت .📞 جليل گفت : ” مي دانم مشكل است ؛ اما فقط يك ساعت ديگر و يك پاتك ديگر را مقاومت كنيد ، بعد بيائيد عقب . . . ! “💪🏼 و اعلام كرد هر كدام از مجروحان مي توانند خود را به عقب برسانند ؛ چون كمكي از عقب نمي رسد .

🔻بچه هاي مجروح را خبر كردم . آنهايي كه مي توانستند ، افتان و خيزان به بالاي خاكريز رفتند و به سمت #نهر_خين ، خود را روي زمين مي كشاندند . بقيه هم كه ناي تكان خوردن نداشتند ، شروع كردند به راز و نياز با خدا ؛ چرا كه دقايق آخر عمرشان بود . صحنة دردناكي بود . 😖😣☹️

🔻#صحرانورد بدون توجه به دور و بر ، مشغول تنظيم و مرتب كردن سلاح ها بود . #دلبريان هم داشت صحنه و نحوة مقاومت را وارسي و به بچه ها و سلاحها سركشي مي كرد .📃 گلولة تيربارم كم بود . رفتم دنبال گلوله . داخل يك سنگر عراقي ، چند بسته فشنگ بود . دل و روده و مغز عراقي ، فشنگها را كثيف كرده بود . هر كاري كردم ، دلم نيامد بردارم .😷 #دلبريان را صدا زدم . او باخونسردي خشابها را برداشت و با يك كيسة گوني تميز كرد و به من داد و گفت : ” بيا بابا ! اين كه كاري نداشت ! “

🔻قرار شد تا مي توانيم ، جلوي پاتك بايستيم . آرايش هم مشخص شد . از سمت چپ به راست به فاصله ٥٠ متر ، به ترتيب ، اول من ؛ بعد ، #صحرانورد ؛ #بهاري ؛ #دلبريان ؛ #رجبي ؛ و آخر هم #اسماعيل_زاده و چند تا از مجروحان كه نشسته به ما كمك مي كردند و هر كاري كرديم ، عقب نرفتند . ارتباط ما با يكديگر هم ممكن نبود ؛ فقط همديگر را دورا دور مي ديديم .

🔻قرار شد تا #دلبريان اشاره نكرده ، تيراندازي نكنيم و تا اشاره نكرده ، عقب نرويم و هر وقت #دلبريان اشاره كرد ، اگر توانستيم و زنده بوديم برگرديم ! روحيه ها عالي بود✌🏼 . بچه ها خود را براي نبرد آخر آماده مي كردند . لبخندي روي لبها نشسته بود 😊. خودمان مي دانستيم كه هفت ، هشت نفره نمي شود خط را نگاه داشت ؛ اما هرچه بيشتر مقاومت مي كرديم و عراقي ها را به خود مشغول مي كرديم ، غنيمت بود . دستور هم همين بود .

🔻بچه هاي #لشكر_نصر و #گردان_كوثر در خطر بودند . چون وقت داشتم ، شروع كردم به تله كردن هر چيزي كه دور و برم بود . زير جنازة عراقي ها نارنجك مي گذاشتم و ضامن آن را مي كشيدم . مين هاي نفر صخره اي و گوجه اي را هرچند تا كه مي توانستم ، در كانالهاي فرعي كار مي گذاشتم . سلاحها و تيربارها را هم با نارنجك تله كردم . با سيم تله و يكي دو تا مين والمري كه در سنگرهاي مهمات عراقي ها بود ، راه كانال را هم بستم . براي آخرين بار به بچه ها نگاه كردم .

🕙قسمت سی وهشتم فردا شب راس 22⁣

🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@rahpouyancom
🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 45
#قسمت چهل و پنجم



🔻تعجب كردم كه از كي تا حالا اينقدر مهمان نواز شده اند ! 😒به محض اين كه داخل اتاق شديم ، چشمتان روز بد نبيند ، چراغ را خاموش كردند و تا آمديم بجنبيم ، يك پتو افتاد رو سرمان و يك عده هم با مشت و لگد افتادند به جانمان !🤕 خلاصه ، يك جشن پتوي مفصلي به تلافي قسر در رفتن از آموزش نصيبمان شد .

🔻 بعد توضيح دادند كه يك كار آبي داريم داخل درياچه ماهي ، در شمال بوارين ، در منطقه عمومي شلمچه . جزئيات كار هم واگذار شد به جلسه اي كه آن شب داشتيم . من ، “ #جعفر_موسوي ” ، “ #حسين_صادقي ” ، “ حميد #رجبي ” ، “ #بادياني ” ، “ #رحمتي ” ، “ #عبداالله_زاده ” ، “ #يوسفي ” و “ #مقدم ” قرار بود به عنوان غواص و تخريبچي كار كنيم ؛ چهار نفر از بازمانده هاي #گردان_ياسين ، و بقيه از #گردان_نوح

🔻 در جلسه توجيهي معلوم شد ما و لشكر الغدير بايد در كانال ماهي وارد عمل شويم و بچه هاي امام حسين عليه السلام و لشكر نصر بايد به كانالهاي زوجي يورش ببرند . قرار بود ما با دو گروهان كار كنيم . گروهان اول بعد از عبور از ما به خط عراق بزند و گروهان دوم كه ما بوديم ، چند كيلومتر به موازات خط عراقيها پيشروي كند و از پشت به عراقيها حمله ور شود

🔻 حدود دو ساعت حركت به موازات خط دشمن و درست از زير پاي آنان ، بي اين كه متوجه شوند ، فقط در صورتي ميسر بود كه لشكر الهي باشد و نيروها بسيجي ! مي گوييد نه ، برويد از متخصصان نظامي سؤال كنيد ! 😑

🔻با صداي اذان ، تمامي سرها پايين افتاد . باز هم بايد حسابها صاف مي شد . شايد نماز آخرين باشد . من كه تجربه كار غواصي داشتم ، با ولع به بچه ها نگاه مي كردم ؛ شايد ديگر همديگر را نديديم .👀 صداي هق هق بچه ها جگرم را ريش كرد .😖 صحنه نماز آخر #گردان_ياسين جلوي چشمانم بود . من هم به حال خودم گريه كردم . آيا خدا ميان اين همه اميدواران به فضلش فقط مرا نااميد مي كند ؟ 😔

🔻مدتي طول كشيد تا توانستند بچه ها را ساكت كنند . بايد شام مي خورديم و حركت مي كرديم . حالم خوب نبود و معده ام از غذاي ظهر حسابي به هم ريخته بود . ترجيح دادم چيزي نخورم . از مسجد بيرون زدم و لبه اسكله رو به كارون نشستم . آب گل آلود كارون ، خاطراتم را زنده مي كرد . ياد #علي_شيباني بودم . ملتمسانه از او خواستم مرا پيش خود ببرد .

🕙قسمت چهل و ششم فردا شب راس 22⁣⁣


🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@rahpouyancom
🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین
#قسمت پایانی



🔻بعد هم شروع كردم برايش مسائل درسي را گفتن كه قانون دوم نيوتن مي گويد هر عملي عكس العملي دارد ، فرمولهاي لگاريتم اينهاست ،📉📈📊📐 براي حساب كردن گشتاور بايد فلان كنيم . دكتر خندان گفت 😄: “ خيلي خب قبول كردم . ” پرستار را صدا زد تا برايم غذا بياورد .

🔻 سلاحم را از حراست بيمارستان تحويل گرفتند و تحويل دادند و برگه خروج مرا امضا كرد . با عجله از بيمارستان بيرون آمدم و ديدم #يوسفي دم در منتظرم نشسته ! گفتم : “ بابا ، تو مگه بزي ؟ 🐐چرا هيچي نمي گي ؟ مگه نديدي چه بلايي داشتن سرم مي آوردند ؟ ” 😠

🔻خنديد ! مانده بوديم چه جوري برگرديم خرمشهر ؟ مردم هم با تعجب به ما و لباسهاي غواصي نگاه مي كردند . 😒به اولين تاكسي گفتم سه راه خرمشهر ، سوارمان كرد . مرتب برمي گشت نگاه مي كرد و باز با سرعت حركت مي كرد . مسافر ديگري هم سوار نكرد !

🔻اول جاده خرمشهر كه پياده شديم ، تازه يادم آمد كه هيچ پولي ندارم ؛ چون لباس غواصي جيب ندارد ! با شرمندگي به راننده نگاه كردم . دستپاچه گفت : “ نه آقا . كي پول خواست ؟ بريد به سلامت . ” تويوتايي سوارمان كرد . تا خرمشهر خواب بوديم . جلوي مقر تخريب كه پياده شديم ، ساعت ٢ بعدازظهر بود . 🕑

🔻مي دانستم تمام بچه ها فكر مي كنند ما شهيد شده ايم . تا ما را ديدند ، ريختند سرمان ؛ “ #فيروزي ” ، ” #نوراللهيان ” ، “ #فيض_آبادي ” و “ #كچولي ” با خوشحالي از ما استقبال كردند . كمي كه سرو صداها خوابيد ، سرها پايين افتاد . فلاني چي شد ؟ فلاني چرا نيامد و . . . خبر شهادت احمد #طوسي را هم من دادم


🔻 عده ديگري هم مجروح و شهيد شده بودند . مجتبي #قمصريان ، “ #قبادي ” و . . . در همين حال، حاجي #مقدسيان را گوشه اي ديدم . چشمان ورم كرده و سرخ و قد خميده و صورت غمگينش حكايت از خبري جانسوز مي داد . علي شهيد شده بود . سيد حميد #رجبي كه در اين عمليات هم جان سالم به در برده بود ،مي گفت علي اول مجروح شد و بعد صدايش را مي شنيدم كه فرياد مي كشيد حميد كمكم كن ؛ ولي كاري از دستم برنمي آمد .

🔻بعد هم عراقيها به او تير خلاص زده بودند . پرونده ديگري بسته شده و بر تعداد شهدا افزوده شده بود ؛ به مجروحان ؛ به جانبازان . و باز هم تعداد ديگري بازمانده بودند ، تعداد ديگري يتيم ، تعدادي پدر داغديده ، تعدادي مادر رنجيده ، خواهرها و برادرهاي مصيبت زده و . . . 😱😢😭

🔻خدايا ! به حق شهدايي كه با هم نان ونمك خورده ايم ، به حق شهدايي كه خونهايمان با هم مخلوط شد ، به حق شهدايي كه دستهايشان در دستان ما بي رمق شد ، ما را در ادامه راه شهدا موفق و پيروز بدار .

🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@rahpouyancom