رهپویان وصال شیراز _ انجوی نژاد
4.07K subscribers
7.97K photos
2.26K videos
166 files
3.88K links
تنها کانال رسمی حجت الاسلام سید محمد انجوی نژاد و کانون فرهنگی رهپویان وصال شیراز

ادمین کانال:
@rahpouyan_vesal

📩ایتا :
https://eitaa.com/rahpouyancom

📩اینستاگرام:
https://www.instagram.com/rahpouyan_vesal
Download Telegram
⁣⁣⁣⁣⁣⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠


#حماسه_یاسین 14
#قسمت چهاردهم


چون بعد از نماز كار شروع مي شد ، يك ساعت وقت براي خداحافظي داشتيم . با مجيد #آزادفر ، #حسين_ضميري ، #عليزاده ، #حسن_پور و . . . كه خداحافظي كردم ، احساس دلتنگي شديد مي كردم .
برگشتيم داخل پاساژ ، بچه ها شاد و شنگول سروصدا راه انداخته بودند و عراق هم انگار بو برده باشد ، زمين و زمان را به خمپاره و توپ بسته بود . صداي گرم و دلنشين اذان #علي_شيباني، همه را به خود آورد . هر وقت علي اذان مي گفت ، مي رفتم جلويش و با چشمهاي از حدقه درآمده در چشمهايش نگاه مي كردم تا خنده اش مي گرفت و اذان گفتنش سكته پيدا مي كرد !👹 اما اين بار علي لبخندي غمناك زد و در حالي كه اشك از چشمهايش سرازير بود ، خواند : اشهد ان محمداً رسول االله . . .😢

صف نماز بسته شد . حاج آقا #واعظي خيلي زحمت كشيد تا توانست خود را كنترل كرده ، تكبيره الاحرام بگويد . مكبّر هم #محمد_واحدي بود . صداي او به هيچ كس نمي رسيد . پيشنماز گريه مي كرد😢 ، مأمومين گريه مي كردند😢 ، مكبر گريه مي كرد 😢، عجب نمازي بود ! خيلي چسبيد . در قنوت نماز ، صداي ناله و انابه هاي ” الهي الحقني بالشهداء والصالحين “ در فضاي سالن پيچيده بود . نماز كه تمام شد ، بچه ها شروع كردند به خداحافظي و حلاليت طلبيدن .

لباسهاي غواصي را پوشيديم و تجهيزات را بستيم . يكي از بچه هاي تبليغات با فلاش عكس مي گرفت . 📸 دلم براي علي تنگ شده بود ! آخر او در گروهان #ستار بود و من در گروهان #قهار . بلند صدايش زدم .🎷🎺 يك پس كلة دوستانه از #سيفي ، مرا به خود آورد كه بايد ساكت باشم 😐🤐😫. راست هم مي گفت ؛ اما دست خودم نبود . اصلاً يادم رفته بود كجا هستم ! خلاصه نشد دوباره ببينمش

بيني ام تير مي كشيد 👃🏼 و اشك در چشمانم 😭و بغض در گلويم بيتابي مي كرد . رو به آسمان كردم و با تضرع به درگاه خدا التماس كردم : ” خدايا ! عليِ مرا از من نگير ! با #سيد_هادي_مشتاقيان ، #تشكري ، « حميد #رجبي » ، #مهراني ، #پاكدل ، #حسينيان و #سيفي در ديد هم بوديم . اول ، گروهان #ستار رفت بيرون تا از كانالي كه بچه هاي مهندسي لشكر ( طي ٣ ماه با زحمت بسيار ) كشيده بودند و تا اروند رود سه كيلومتر راه بود ، عبور كنند .

وقتي نوبت گروهان ما شد ، ديدم بين در پاساژ تا لب كانال ، ٢ تا از بچه هاي گروهان #ستار افتاده اند و يكي دو تا امدادگر داشتند برشان مي گرداندند 🚔🚔داخل پا ساژ . حاج آقا #واعظي ، روحاني گردان و ” #حسين_مهدي_پور “ بودند كه اول كاري با يك خمپاره مجروح شده بودند . پريدم تو كانال . بايد از درون كانال وارد اروندرود مي شديم ؛ البته دويست متر آخر را تا كمر در آب بوديم ؛ آب و گِل كه از نظر استتار خوب بود . نام عمليات را اعلام كردند : ” #كربلاي_چهار ، با رمز « يا فاطمه الزهرا (س) »"😢


⁣⁣قسمت پانزدهم، فردا شب راس ساعت 22

🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠
@rahpouyancom
⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠
#حماسه_یاسین 18

#قسمت هیجدهم



🔶تخريبچي گروهان همگي رفته بودند و جنازه هايشان همان جا در معبر و روي هم افتاده بود. االله اكبر از اين ايمان ! وقتي به #گردان_نوح رسيديم ، آنجا هم غوغا و شور و شعفي به پا شده بود . #شوريده_دل ، زمين و زمان را به شوخي گرفته بود و همه را اذيت مي كرد . 😜#حميد_عبداالله_زاده ، #حسين_ضميري ، #صراف_نژاد و . . . همه خوشحال بودند . به #ضميري گفتم : ” انگار باز هم حاجت روا نشدي ؟! “🙄 خيلي سريع اشك در چشمهايش جمع شد 😢و گفت : ” انشاءاالله اين دفعه . انشاءاالله “ و چند مرتبه با يك حالت خاصي ” انشاءاالله “ را تكرار كرد و اضافه كرد : ” تو را به خدا دعا كن . ديگه آمادة آماده ام . “ و باز هم مظلومانه خنديد و گفت : ” ولش كن ، هرچي خدا بخواد ! “

🔶دوباره تمرين شروع شد .🏋🏼🏊🏻 منطقة عملياتي #لشكر_امام رضا عليه السلام ، #جزيرة_بوارين بود كه از لب اروند رود تا نزديكي هاي پُل اول براي #گردان_نوح و از پل اول تا #جادة_شيشه براي #گردان_ياسين بود . جادة شيشه تا اواسط پنج ضلعي ، دست بچه هاي #لشكر_5_نصر بود و ادامة كار هم توسط ديگر لشكرهاي سپاه دنبال مي شد . ما بايد از طريق كانال كنده شده از سمت خاكريز خودمان به داخل #نهر_خين رفته ، بعد از عبور از نهر ، به خط عراقي ها مي زديم ؛ در حالي كه سطح نهر پر از مانع بود و از ساحل عراق تا بالاي خاكريز هم مين كاري شده بود .

🔶روزها مي گذشت . يك روز خبر رسيد كه برادر #خليل_موفقو برادر « #مجيد_غفوري » از معاونان گردان ، كه براي بازديد به خط رفته بودند ، مورد اصابت موشك 🚀واقع شده اند . حاج خليل به شدت مجروح شده و #مجيد_غفوري هم به شهادت رسيده بود . برادرهاي مجيد هم قبلاً به شهادت رسيده بودند . « #وحيد_غفوري » ، سال ٦٣ در عمليات بدر به شهادت رسيده و « #حميد_غفوري » هم كه از بچه هاي #گردان_نوح بود ، در #كربلاي_چهار

🔶 # امير_يگانگي ، تخريبچي #گردان_نوح مي گفت شب قبل از #كربلاي_چهار با #حميد_غفوري قرار گذاشتيم كه هر كه شهيد شد ، آنقدر دمِ در بهشت منتظر بماند تا آن يكي بيايد ! چون حميد شهيد شده بود ، « #مهدي_سعيدي » از مسؤولان تخريب به مجيد اصرار مي كرد كه برگردد مشهد ، خانواده اش محتاج او هستند ؛ اما او امتناع مي كرد . سعيدي مي گفت: صبح روزي كه خيلي اصرار كردم ، مجيد با حالت خاصي گفت تا عصر جواب قطعي مي دهم و مجيد ظهر همان روز به شهادت رسيد ! 😳😐


🕙قسمت نوزدهم داستان فردا شب راس ساعت 22⁣


🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠
@rahpouyancom
⁣⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 20
#قسمت بیستم




🔶وقتي برگشتيم مقر ، تمرين دوباره شروع شد . يك شب ، #سيد_هادي_مشتاقيان را به اتاق فرماندهي احضار كردند .🙄 وقتي برگشت ، ديدم گريه كرده . 😳گفت برادر #جليل گفته چون تو برادر شهيد هستي ، نمي توانيم تو را ببريم و . . .😕 تا صبح گريه كرد و از صبح تا ظهر هم با برادر #جليل چك و چانه زد . 😶ظهر موقع نماز ، دلم به حالش سوخت . با التماس گفت : ” سيد ! بعد از ظهر مي خواهم بروم دوباره صحبت كنم . دعا كن قبولم كنند . “

🔶 بعد از نماز ، از خدا خواستم كه حاجت هادي را روا كند . بعد از ظهر شاد و خندان پريد تو اتاق و مرا بغل كرد و گفت : ” سيد ! درست شد 😃. “ ١٧/١٠/٦٥ ، روز آخر بود . قرار شد ساعت ٤ بعد از ظهر برويم خط ٢٥ متري . اين خط به اين دليل ٢٥ متري ناميده مي شد كه فاصلة بين ما و خط عراق در اغلب جاها ٢٥ متر بيشتر نبود . قرار بود در سنگرهاي خط پنهان شويم . بعد از مراسم نماز ظهر گفتند چون بايد راه #نهر_خين باز شود تا كل گردان بتوانند رد شوند ، ما يك دستة ويژه ، مركب از دو تيم انتخاب كرده ايم ؛ شامل شش تخريبچي و سه آرپي جي زن براي هر تيم . كل دسته ١٨ نفر بود . اسامي را خواندند ؛ اسم من هم بود .


🔶تيم اول ، به سرگروهي حسين #صادقي_نژاد و تيم دوم ، به سرگروهي #مصطفي_كاظمي . مسؤول كل دستة ويژه هم #امير_نظري بود كه با حفظ سمت معاونت گردان ، به دليل اهميت دسته براي اين مسؤوليت انتخاب شده بود . ساعت ٤ بعد از ظهر ، تا نزديكي هاي خط با ماشين رفتيم 🚗و بعد پياده و حدود ٦ بعد از ظهر يعني يك ساعت به اذان مغرب مانده در سنگرهاي خط ٢٥ متري مستقر شديم . اين بار برخلاف #كربلاي_چهار ، حفاظت بسيار خوب رعايت شده بود . گفتند تا شب نشده ، وضو گرفته ، لباسهاي غواصي را بپوشيد . چون موقع اذان بود ، گفتند همه در سنگرها نماز را نشسته بخوانند .

🔶 #مسعود_احمديان ، به #حسين_حيدري يكي از مسؤولان گردان گفت : ” من بايد بيرون بخوانم ! “ لحنش جوري بود كه حسين موافقت كرد . غير از نماز مغرب و عشاء ، نماز غفيله و وتيره اش را هم خواند و با چشماني سرخ آمد داخل سنگر ، گوشه اي چمباتمه زد و رفت تو فكر . بعد از نماز نشستيم با بچه ها به خوردن شام و صحبت كردن . #سيد_هادي_مشتاقيان دمِ در ايستاده بود و خيره شده بود به تاريكي . صدايش كردم بيايد شامش را بخورد . آمد و با پاشنة پا روي انگشت كوچك دستم ايستاد و شروع كرد به فشار دادن .

🕙قسمت بیست و یکم فردا شب راس 22
🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠
@rahpouyancom