🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 شعری از #محمد_رهام
لباسِ گرم بپوشید، برف و بوران است
که بیتِ اولِ من، اولِ زمستان است
اگر نفس بکشم روی خاک میافتم
برای برگِ خزاندیده، باد، طوفان است
اگرچه در همهی عمر دست و پا زدهام _
که سر در آورم از گور، راهبندان است
به غیرِ سیل، چه برداشت آن کشاورزی
که بذرِ گریهی او دفن در بیابان است؟
امیدِ این که پس از تو فرو بریزم نیست
شبیهِ کوه، که در رودخانه لرزان است
تو آفتابِ منی، آفتابِ روز اگر _
تو را نظاره کند، آفتابگردان است
اگرچه در دلِ تنگت برای من جا نیست
هنوز مزهی آن سنگ، زیرِ دندان است
تو پیشِ چشمی و چشمانتظارِ اشکِ منی
که شغلِ گونه، نشستن به پای باران است
ببین چگونه نشستم به پایِ چشمانت
شبیهِ گونه که از چشمهات پنهان است
چنان گریستهام ای خدا! اگر روزی
به تشنگی بخورم، نعمتت فراوان است
چگونه ابر نگرید؟ که چاک چاک شدهست
که پارهی تنِ او هم از او گریزان است
نهالِ گریه که در باغِ حوض می روید
چه کرده است که سر تا قدم پشیمان است؟
عجیب نیست که چشمِ مرا گرفته٬ مگر _
به غیرِ گریه، که مشتاقِ روی انسان است؟
تمامِ مردمِ این شهر، سایههای منند
که پیشِ هرکه روم، بی کسی دوچندان است
که روی سایهی من هرچه برف بنشیند
هنوز تیرگیِ بختِ من نمایان است
چقدر کوه که پشتِ سرِ تو راه افتاد
چقدر شهر که پشتِ سرِ تو ویران است
چگونه چشم ببندم به روی رویاهام؟
که خواب دیدنِ با چشمِ بسته آسان است
گلِ امیدم و روییدهام از آن رو که
هنوز خاطرهی آب، توی گلدان است
بگو چه می شنوی ای سیاهپوش! رطب!
که چوبِ دارِ تو در زمرهی درختان است
بگو چه می شنوی ای سیاهرو! سایه!
که دستهای تو را جیبهات زندان است
بگو چه میشنوی از شکستِ آینهای
که رو به دشمنِ خندانِ خویش، خندان است
بگو چه... زود رسیدهست و زود میافتد
پرندهای که هم آوازِ تیرباران است
دهانِ بازِ زمین چیست؟ از چه حیران است؟
ببین که گور هم از دیدنم هراسان است
ببین چگونه کفن کردهاند صبحم را
شبیهِ برف، که در زیرِ برف، پنهان است
چه گرد و خاک به پاکردنیست آبادی
همین که چشم به هم میزنی بیابان است
همین که می روی از پیشِ من چنان شادی
که جای خالیِ پایِ تو نیز خندان است
درست مثلِ من آنگونه پیشِ پات افتاد
که آن که پا نشود از زمین، خیابان است
عصا تمامِ جهان را بلند کرد از خاک
به جز همیشه-رفیقی که سایهی آن است
سپاهِ بیکسیام را ببین، که پشتِ سرم _
اگرچه نیست کسی، ردِ پا فراوان است
چه من چه این همه آدم، تو سایهی ابری
که وقتِ رد شدنت کوه و دره یکسان است
چنان تمام-قد، انگشت بر دهان، سیگار
به پات سوخت که تا کامِ مرگ، حیران است
عجیب نیست اگر باز مانده بعد از مرگ
دهانِ چشم، که حیرانِ رفتنِ جان است
نشد کفن بکند بختِ تیرهام را برف
اگرچه رد شدن از نعشِ سایه آسان است
نشد که چشم ندوزم به چاکِ سینهی گور
که مرگ، با همه کس، دست در گریبان است
هزار گریه به دنیا بیاورَد چشمم
هنوز حرفِ دلم، طفلِ توی زهدان است
همان زمان که به چشمِ من آمدی رفتی
که توی خانهی خود نیز، اشک، مهمان است
درختِ خیسِ دل از برف کنده میفهمد
که هرکه سرد از او بگذرند، گریان است
چقدر شاخه به روی خودش نیارد برگ؟
چقدر چشم بپوشد کسی که عریان است؟
گذشت کردن و کشتن برای باد یکیست
نفس که میگذرد، عمر، رو به پایان است
عجیب نیست که شاخِ گلِ مزار منی
که بیت آخرِ من، آخرِ زمستان است
http://www.uupload.ir/files/dfab_m.r.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2466
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #قوالب_کلاسیک
زیر نظر شهرام میرزایی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 شعری از #محمد_رهام
لباسِ گرم بپوشید، برف و بوران است
که بیتِ اولِ من، اولِ زمستان است
اگر نفس بکشم روی خاک میافتم
برای برگِ خزاندیده، باد، طوفان است
اگرچه در همهی عمر دست و پا زدهام _
که سر در آورم از گور، راهبندان است
به غیرِ سیل، چه برداشت آن کشاورزی
که بذرِ گریهی او دفن در بیابان است؟
امیدِ این که پس از تو فرو بریزم نیست
شبیهِ کوه، که در رودخانه لرزان است
تو آفتابِ منی، آفتابِ روز اگر _
تو را نظاره کند، آفتابگردان است
اگرچه در دلِ تنگت برای من جا نیست
هنوز مزهی آن سنگ، زیرِ دندان است
تو پیشِ چشمی و چشمانتظارِ اشکِ منی
که شغلِ گونه، نشستن به پای باران است
ببین چگونه نشستم به پایِ چشمانت
شبیهِ گونه که از چشمهات پنهان است
چنان گریستهام ای خدا! اگر روزی
به تشنگی بخورم، نعمتت فراوان است
چگونه ابر نگرید؟ که چاک چاک شدهست
که پارهی تنِ او هم از او گریزان است
نهالِ گریه که در باغِ حوض می روید
چه کرده است که سر تا قدم پشیمان است؟
عجیب نیست که چشمِ مرا گرفته٬ مگر _
به غیرِ گریه، که مشتاقِ روی انسان است؟
تمامِ مردمِ این شهر، سایههای منند
که پیشِ هرکه روم، بی کسی دوچندان است
که روی سایهی من هرچه برف بنشیند
هنوز تیرگیِ بختِ من نمایان است
چقدر کوه که پشتِ سرِ تو راه افتاد
چقدر شهر که پشتِ سرِ تو ویران است
چگونه چشم ببندم به روی رویاهام؟
که خواب دیدنِ با چشمِ بسته آسان است
گلِ امیدم و روییدهام از آن رو که
هنوز خاطرهی آب، توی گلدان است
بگو چه می شنوی ای سیاهپوش! رطب!
که چوبِ دارِ تو در زمرهی درختان است
بگو چه می شنوی ای سیاهرو! سایه!
که دستهای تو را جیبهات زندان است
بگو چه میشنوی از شکستِ آینهای
که رو به دشمنِ خندانِ خویش، خندان است
بگو چه... زود رسیدهست و زود میافتد
پرندهای که هم آوازِ تیرباران است
دهانِ بازِ زمین چیست؟ از چه حیران است؟
ببین که گور هم از دیدنم هراسان است
ببین چگونه کفن کردهاند صبحم را
شبیهِ برف، که در زیرِ برف، پنهان است
چه گرد و خاک به پاکردنیست آبادی
همین که چشم به هم میزنی بیابان است
همین که می روی از پیشِ من چنان شادی
که جای خالیِ پایِ تو نیز خندان است
درست مثلِ من آنگونه پیشِ پات افتاد
که آن که پا نشود از زمین، خیابان است
عصا تمامِ جهان را بلند کرد از خاک
به جز همیشه-رفیقی که سایهی آن است
سپاهِ بیکسیام را ببین، که پشتِ سرم _
اگرچه نیست کسی، ردِ پا فراوان است
چه من چه این همه آدم، تو سایهی ابری
که وقتِ رد شدنت کوه و دره یکسان است
چنان تمام-قد، انگشت بر دهان، سیگار
به پات سوخت که تا کامِ مرگ، حیران است
عجیب نیست اگر باز مانده بعد از مرگ
دهانِ چشم، که حیرانِ رفتنِ جان است
نشد کفن بکند بختِ تیرهام را برف
اگرچه رد شدن از نعشِ سایه آسان است
نشد که چشم ندوزم به چاکِ سینهی گور
که مرگ، با همه کس، دست در گریبان است
هزار گریه به دنیا بیاورَد چشمم
هنوز حرفِ دلم، طفلِ توی زهدان است
همان زمان که به چشمِ من آمدی رفتی
که توی خانهی خود نیز، اشک، مهمان است
درختِ خیسِ دل از برف کنده میفهمد
که هرکه سرد از او بگذرند، گریان است
چقدر شاخه به روی خودش نیارد برگ؟
چقدر چشم بپوشد کسی که عریان است؟
گذشت کردن و کشتن برای باد یکیست
نفس که میگذرد، عمر، رو به پایان است
عجیب نیست که شاخِ گلِ مزار منی
که بیت آخرِ من، آخرِ زمستان است
http://www.uupload.ir/files/dfab_m.r.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2466
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #قوالب_کلاسیک
زیر نظر شهرام میرزایی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 شعرهایی از #بابک_رضایی
🔸شعر اول :
ذره ذره جدا میشود از من چیزی
و جادههایِ سیاهِ ناتمام
هر کوچهام را
به کوچهای دیگر
پیوند میدهند
نامعلوم در پی مکاشفهای بینام، نامام را میخواند چیزی
و اتومبیلها از ما و چیزیهای دیگر میگریزند
و بویِ خوشِ شببوها
از پنجرهای که مدام طعنه میزند
به ریههایم میریزد
آه دستت چه گرم و مطبوع مرگ را پس میزند
راستی
از این کوچه تا کوچهی بعدی چه چیزهایی بود که نسرودهایم؟
آیا اقاقیا
آیا دیوارهای مرطوب
آیا دریچههای فاضلابها
با یکدیگر ارتباطی دارند؟
آیا ما
با یکدیگر ارتباطی داریم؟
گلایهام دهان باز میکند
و شب با کمبودِ خورشید کنار میآید .
🔸شعر دوم :
میان انسان و ستارههای برافروخته
نه نیست-ام و نه بودهام هرگز
و پاره پارههای
سایههایی
که من نبودم
چگونه افتاده بر هیچ خاک و تنی؟
و آیا " زمان"
که نبوده هیچگاه،
چگونه پیشاپیش فصلها؛ فکرم را
چون پیچکی بر برفهای نباریده؛ تنیده؟
سرم را - مابین دو وهم - بر میگردانم
و میگویم؛
تنها عمیق آن پک
که در ایستایی آندم
بر تو زدم
باطل نبوده است
سرت را برمیگردانی و میگویی؛
چگونه چیزی باطل نبوده آنگاه که هیچ-گاه نبودهایم؟!
و ما
سرهامان را
- مابین دو وهم -
برمیگردانیم
و میگوییم؛
هیچ کاجی
برای زیستن در باغچه
تصمیم نگرفت...
🔸شعر سوم :
اندوهِ بی پایانِ پنجه در پنجه افکندن است؛ چراغهایی دروغ که روشنات میکنند
تا سایه پهن کنی
چه او
که پیش از خورشید تن درمیدهد
چه او
که پیش از انعقاد نطفه میزاید
چه او
که میانِ کلمات به تمسخر خویش برمیخیزد
چه دشوار بر خود پیچیدهام؛
افتاده زیر غلطکی که بر جاده میکوبد
افتاده زیر کپّهی سیمانی در دیوار،
بر بلندا،
سرم گیج میرود از این ارتفاع که بر آن ایستادهام،
چند بار چرخیدهام؟
چند بار خندیدهای؟
بادِ پاشیده بر پیراهنم را میتکانم در موهات و فکر میکنم
چه عیبی داشت درخت مگر، نشدم؟ و یا ماهیِ فلسدارِ نری که سالها پیش کوسه آن را بلعیده
در سرم همهمهای میپیچد
صدای ممتدِ اَرّه بر چیزی قویتر
و ترنی که هر بار
هزاران جاندار را
به وقت توقف
سرریز میکند
مبهوتام
به خیالِ اَبری که ناگاه به مرداب میریزد
چون وزغِ لمیده بر سرگشتهگی:
باران اگر باران بود، خیالِ خوابم را به لجن نمیکشید!
حالا تو هی برایم قهوه بریز
تو هی برایم روزنامه بخوان
هی ببوسایم
چه فرق میکند؟
اندوهِ بی پایانِ پنجه در پنجه افکندن است زندگی
چراغهایی دروغ
که روشنات میکنند
تا سایه پهن کنی: کج
تا سایه پهن کنی: بدقواره
تا سایه پهن کنی: سیاه!
http://www.uupload.ir/files/9ts9_b.r.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2467
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 شعرهایی از #بابک_رضایی
🔸شعر اول :
ذره ذره جدا میشود از من چیزی
و جادههایِ سیاهِ ناتمام
هر کوچهام را
به کوچهای دیگر
پیوند میدهند
نامعلوم در پی مکاشفهای بینام، نامام را میخواند چیزی
و اتومبیلها از ما و چیزیهای دیگر میگریزند
و بویِ خوشِ شببوها
از پنجرهای که مدام طعنه میزند
به ریههایم میریزد
آه دستت چه گرم و مطبوع مرگ را پس میزند
راستی
از این کوچه تا کوچهی بعدی چه چیزهایی بود که نسرودهایم؟
آیا اقاقیا
آیا دیوارهای مرطوب
آیا دریچههای فاضلابها
با یکدیگر ارتباطی دارند؟
آیا ما
با یکدیگر ارتباطی داریم؟
گلایهام دهان باز میکند
و شب با کمبودِ خورشید کنار میآید .
🔸شعر دوم :
میان انسان و ستارههای برافروخته
نه نیست-ام و نه بودهام هرگز
و پاره پارههای
سایههایی
که من نبودم
چگونه افتاده بر هیچ خاک و تنی؟
و آیا " زمان"
که نبوده هیچگاه،
چگونه پیشاپیش فصلها؛ فکرم را
چون پیچکی بر برفهای نباریده؛ تنیده؟
سرم را - مابین دو وهم - بر میگردانم
و میگویم؛
تنها عمیق آن پک
که در ایستایی آندم
بر تو زدم
باطل نبوده است
سرت را برمیگردانی و میگویی؛
چگونه چیزی باطل نبوده آنگاه که هیچ-گاه نبودهایم؟!
و ما
سرهامان را
- مابین دو وهم -
برمیگردانیم
و میگوییم؛
هیچ کاجی
برای زیستن در باغچه
تصمیم نگرفت...
🔸شعر سوم :
اندوهِ بی پایانِ پنجه در پنجه افکندن است؛ چراغهایی دروغ که روشنات میکنند
تا سایه پهن کنی
چه او
که پیش از خورشید تن درمیدهد
چه او
که پیش از انعقاد نطفه میزاید
چه او
که میانِ کلمات به تمسخر خویش برمیخیزد
چه دشوار بر خود پیچیدهام؛
افتاده زیر غلطکی که بر جاده میکوبد
افتاده زیر کپّهی سیمانی در دیوار،
بر بلندا،
سرم گیج میرود از این ارتفاع که بر آن ایستادهام،
چند بار چرخیدهام؟
چند بار خندیدهای؟
بادِ پاشیده بر پیراهنم را میتکانم در موهات و فکر میکنم
چه عیبی داشت درخت مگر، نشدم؟ و یا ماهیِ فلسدارِ نری که سالها پیش کوسه آن را بلعیده
در سرم همهمهای میپیچد
صدای ممتدِ اَرّه بر چیزی قویتر
و ترنی که هر بار
هزاران جاندار را
به وقت توقف
سرریز میکند
مبهوتام
به خیالِ اَبری که ناگاه به مرداب میریزد
چون وزغِ لمیده بر سرگشتهگی:
باران اگر باران بود، خیالِ خوابم را به لجن نمیکشید!
حالا تو هی برایم قهوه بریز
تو هی برایم روزنامه بخوان
هی ببوسایم
چه فرق میکند؟
اندوهِ بی پایانِ پنجه در پنجه افکندن است زندگی
چراغهایی دروغ
که روشنات میکنند
تا سایه پهن کنی: کج
تا سایه پهن کنی: بدقواره
تا سایه پهن کنی: سیاه!
http://www.uupload.ir/files/9ts9_b.r.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2467
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸 #آنادوبرانکوآن
🔹نوشته و ترجمه ی #آسیه_حیدری
📚آنادوبرانکوآن، کنتس دونوآی، از خانواده ای سلطنتی در پاریس متولد شد. مادرش یونانی بود.
او با کنت دونوآی ازدواج کرد و کنتس شد. سفرهای طولانی اش با خانواده به مشرق زمین از جمله به ایران، عاملی بود تا تخیل او را در ده سالگی شکوفا شود.
پس از ازدواج در سال ۱۹۰۱ مجموعه شعر ( دل بی شمار ) را منتشر کرد و پس از آن پنج دفتر شعر دیگر را به نشر رساند.
شعر این بانوی شاعر سرشار از تخیلی رمانتیک، شور و صداقت است.
او در زمره ی شاعران سده ی بیستم قرار دارد.
موتیف مرگ، دلهره اصلی، وسوسه ی همیشه و هراس او بود.
او موسس جایزه ی ( زندگی شادمانه) بود که بعدها به جایزه ی فاطیما تغییر نام داد. دوآنوی زبان های انگلیسی، آلمانی و فرانسه را بلد بود.
▪️بخشی از یک شعر این بانوی شاعر را در زیر می خوانید:
دل من، قصری است
سرشارِ عطرهای شناور
که به خواب می روند
در چین حافظه ام
و بیداری ناگهان دسته گل های پنهان
همان کیسه های سُریده در گنجه های ژرف
کفن از لذت های مرده ام برمی دارد
به گریه، گره های غمزده اش را باز می کند
نیروهای ارزشمند، خدایان برانگیزاننده، عطرها!
بگذارید به سمت من دود کند مجمر سنگین تان
عطر گلهای اردیبهشت،
رایحه ی گل صد تومانی
بوی آتش تازه در اتاق های نمزده
بوی خوش رها شده در خانه های کهنه
تنیده در مخمل هایی زیبا و محکم
عطری آرام بخش که می تراود از گرما
و زنحیرهای تاریک را ممتد می کند
خاطرات پاک شده از عشق جوانمان
که بیدار می شود و آه می کشد در بوی گیسوها
بوی شرابی که به کفری ناگاه می رسد
لطف دانه های اسپند و عود ...
....
در سینه ام پارک بزرگی است
که رنج هایم در آن آواره می شوند
http://www.uupload.ir/files/z0x5_a.h.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2468
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_فرانسه
زیر نظر آسیه حیدری
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸 #آنادوبرانکوآن
🔹نوشته و ترجمه ی #آسیه_حیدری
📚آنادوبرانکوآن، کنتس دونوآی، از خانواده ای سلطنتی در پاریس متولد شد. مادرش یونانی بود.
او با کنت دونوآی ازدواج کرد و کنتس شد. سفرهای طولانی اش با خانواده به مشرق زمین از جمله به ایران، عاملی بود تا تخیل او را در ده سالگی شکوفا شود.
پس از ازدواج در سال ۱۹۰۱ مجموعه شعر ( دل بی شمار ) را منتشر کرد و پس از آن پنج دفتر شعر دیگر را به نشر رساند.
شعر این بانوی شاعر سرشار از تخیلی رمانتیک، شور و صداقت است.
او در زمره ی شاعران سده ی بیستم قرار دارد.
موتیف مرگ، دلهره اصلی، وسوسه ی همیشه و هراس او بود.
او موسس جایزه ی ( زندگی شادمانه) بود که بعدها به جایزه ی فاطیما تغییر نام داد. دوآنوی زبان های انگلیسی، آلمانی و فرانسه را بلد بود.
▪️بخشی از یک شعر این بانوی شاعر را در زیر می خوانید:
دل من، قصری است
سرشارِ عطرهای شناور
که به خواب می روند
در چین حافظه ام
و بیداری ناگهان دسته گل های پنهان
همان کیسه های سُریده در گنجه های ژرف
کفن از لذت های مرده ام برمی دارد
به گریه، گره های غمزده اش را باز می کند
نیروهای ارزشمند، خدایان برانگیزاننده، عطرها!
بگذارید به سمت من دود کند مجمر سنگین تان
عطر گلهای اردیبهشت،
رایحه ی گل صد تومانی
بوی آتش تازه در اتاق های نمزده
بوی خوش رها شده در خانه های کهنه
تنیده در مخمل هایی زیبا و محکم
عطری آرام بخش که می تراود از گرما
و زنحیرهای تاریک را ممتد می کند
خاطرات پاک شده از عشق جوانمان
که بیدار می شود و آه می کشد در بوی گیسوها
بوی شرابی که به کفری ناگاه می رسد
لطف دانه های اسپند و عود ...
....
در سینه ام پارک بزرگی است
که رنج هایم در آن آواره می شوند
http://www.uupload.ir/files/z0x5_a.h.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2468
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_فرانسه
زیر نظر آسیه حیدری
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸با رویکرد "پسا-استعماری" در
▫️وقت جنگ، دوتارت را کوک کن #یوسف_قوجق
🔹#جواد_اسحاقیان
من در مقاله ی پیش با عنوان "با رویکرد نقد فرهنگی" در وقت جنگ، دوتارت را کوک کن "یوسف قوجُق" (1394) کوشیدم تا اندازه ای خواننده را با سویه هایی از خوانش فرهنگی اثر آشنا کنم. در این نوشته می کوشم همین رمان را با رویکرد "پساـ استعماری" مورد بررسی قرار دهم. اهمیت مسأله از دیدِ من این است که معاهده ی ننگین "آخال" در روزگار "ناصرالدین شاه" ـ که به موجب آن، روسیه ی تزاری در سال 1881 (1260 خورشیدی) آن را بر مردم "ترکستان" ("ترکمنستان") و "ایران" تحمیل کرد ـ درست شبیه همان دو معاهده ی "گلستان" (1813) و "ترکمان چای" (1828) بود که در روزگار "فتحعلی شاه قاجار" پس از شکست سپاه ایران از ارتش مهاجم روسیه بر کشور ما تحمیل گردید و به موجب آن علاوه بر جدا شدن بخش های مهمی از "قفقاز" ایران ده کرور نیز غرامت جنگی از ایران مطالبه شد. تجزیه ی پیوسته ی بخش هایی از سرزمین ما از جانب همسایه ی متجاوز شمالی، انگیزه ی اصلی در گزینش این رویکرد مهم در خوانش متن است. معاهده ی "آخال" ادامه ی پیشروی کشورگشایی روسیه ی تزاری در آسیای میانه در روزگار سلطنت "الکساندر سوم" بود. پس از عقد "قرارداد پاریس" (1857) ـ که مطابق آن واپسین بخش های باقی مانده ی دیگر از "افغانستان" از ایران جدا گردید ـ "قرارداد آخال" به سلطه ی کشورما بر بخش هایی از "ترکستان" (مرو، خیوه، خانات) نیز پایان داد. پس میان ما و ترکمن های ساکن در "گئوک تپه" و "ترکستان" همانندی هایی تاریخی و فرهنگی هست که در برابر تجاوز سیستماتیک روسیه تزاری، تقدیری یگانه داشته ایم، با این تفاوت که روس ها نسبت به ملیت و فرهنگ ما ادعای برتری نداشته اند؛ در حالی که قوم "ترکمن" را در قیاس با فرهنگ خود بسی، فروتر می پنداشته اند. این گونه تحقیر قومی و نژادی، بر اهمیت تحلیل اثر پساـ استعماری می افزاید
برخی از منتقدان دو تلقی غالب بر "نقد پساـ استعماری" را همسان می دانند: نخست، "نقد پساـ استعماری" است که وظیفه اش تحقیق در شیوه هایی است که متضمن ایده ئولوژی استعمار و تفسیر متونی است که باعث پیشرفت مقاصد و سلطه ی استعمارگران می شود. کار این گونه منتقدان ادبی، توجیه و تحلیل اثر از دیدِ استعمارگران است. دوم، "نظریه ی پساـ استعماری" است که کارش از حد مطالعه ی ادبی فراتر می رود و به تحقیق در زمینه های اجتماعی، سیاسی و ملاحظات اقتصادی کشور استعمارگر و سرزمین استعمارزده می پردازد. حال بر حسب این که تحلیلگر نظریه ی پساـ استعماری تابع و مدافع کشور استعمارگر یا استعمار زده است، شیوه و نگاهش با هم فرق می کند. منتقدی که در یک کشور و فرهنگ استعمارزده زندگی می کند، باید به سه پرسش زیر پاسخ دهد یا به قولی، موضع خود را در قبال این سه پرسش مشخص کند ...
http://www.uupload.ir/files/jn10_j.e.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2469
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر سید حمید شریف نیا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸با رویکرد "پسا-استعماری" در
▫️وقت جنگ، دوتارت را کوک کن #یوسف_قوجق
🔹#جواد_اسحاقیان
من در مقاله ی پیش با عنوان "با رویکرد نقد فرهنگی" در وقت جنگ، دوتارت را کوک کن "یوسف قوجُق" (1394) کوشیدم تا اندازه ای خواننده را با سویه هایی از خوانش فرهنگی اثر آشنا کنم. در این نوشته می کوشم همین رمان را با رویکرد "پساـ استعماری" مورد بررسی قرار دهم. اهمیت مسأله از دیدِ من این است که معاهده ی ننگین "آخال" در روزگار "ناصرالدین شاه" ـ که به موجب آن، روسیه ی تزاری در سال 1881 (1260 خورشیدی) آن را بر مردم "ترکستان" ("ترکمنستان") و "ایران" تحمیل کرد ـ درست شبیه همان دو معاهده ی "گلستان" (1813) و "ترکمان چای" (1828) بود که در روزگار "فتحعلی شاه قاجار" پس از شکست سپاه ایران از ارتش مهاجم روسیه بر کشور ما تحمیل گردید و به موجب آن علاوه بر جدا شدن بخش های مهمی از "قفقاز" ایران ده کرور نیز غرامت جنگی از ایران مطالبه شد. تجزیه ی پیوسته ی بخش هایی از سرزمین ما از جانب همسایه ی متجاوز شمالی، انگیزه ی اصلی در گزینش این رویکرد مهم در خوانش متن است. معاهده ی "آخال" ادامه ی پیشروی کشورگشایی روسیه ی تزاری در آسیای میانه در روزگار سلطنت "الکساندر سوم" بود. پس از عقد "قرارداد پاریس" (1857) ـ که مطابق آن واپسین بخش های باقی مانده ی دیگر از "افغانستان" از ایران جدا گردید ـ "قرارداد آخال" به سلطه ی کشورما بر بخش هایی از "ترکستان" (مرو، خیوه، خانات) نیز پایان داد. پس میان ما و ترکمن های ساکن در "گئوک تپه" و "ترکستان" همانندی هایی تاریخی و فرهنگی هست که در برابر تجاوز سیستماتیک روسیه تزاری، تقدیری یگانه داشته ایم، با این تفاوت که روس ها نسبت به ملیت و فرهنگ ما ادعای برتری نداشته اند؛ در حالی که قوم "ترکمن" را در قیاس با فرهنگ خود بسی، فروتر می پنداشته اند. این گونه تحقیر قومی و نژادی، بر اهمیت تحلیل اثر پساـ استعماری می افزاید
برخی از منتقدان دو تلقی غالب بر "نقد پساـ استعماری" را همسان می دانند: نخست، "نقد پساـ استعماری" است که وظیفه اش تحقیق در شیوه هایی است که متضمن ایده ئولوژی استعمار و تفسیر متونی است که باعث پیشرفت مقاصد و سلطه ی استعمارگران می شود. کار این گونه منتقدان ادبی، توجیه و تحلیل اثر از دیدِ استعمارگران است. دوم، "نظریه ی پساـ استعماری" است که کارش از حد مطالعه ی ادبی فراتر می رود و به تحقیق در زمینه های اجتماعی، سیاسی و ملاحظات اقتصادی کشور استعمارگر و سرزمین استعمارزده می پردازد. حال بر حسب این که تحلیلگر نظریه ی پساـ استعماری تابع و مدافع کشور استعمارگر یا استعمار زده است، شیوه و نگاهش با هم فرق می کند. منتقدی که در یک کشور و فرهنگ استعمارزده زندگی می کند، باید به سه پرسش زیر پاسخ دهد یا به قولی، موضع خود را در قبال این سه پرسش مشخص کند ...
http://www.uupload.ir/files/jn10_j.e.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2469
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر سید حمید شریف نیا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸شعری از #ناظیم_هیکمت Nâzım Hikmet
- که در ایران به #ناظم_حکمت معروف است -
به همراه اصل شعر
🔹برگردان از #یعقوب_نامی
▪️شعرهای ساعت 22 - 21 برای پیرایه
▫️9 اکتبر 1945
دیشب به خوابام آمدی
زانو به زانوی من نشسته بودی
سر بلند کردی
چشمانِ جذابِ خود را به سمتِ من برگرداندی
انگار سؤالی داشتی
لبهای بستهی نمناکات باز شدند
در حالی که صدایات را نمیشنیدم
در اعماقِ شب
در جاهایی که به سان خبری خوش، ساعت مینواخت
زمزمهی ابدیت و ازلیت پخش در هوا
ترنم ترانهی «ممو»ی من در منقارِ قناریام
آوای سر برآوردنِ دانهها از خاکِ مزرعهیی شخمخورده
و صدای به حق و پیروزمندانهی جمعی که به گوشام میرسید
و لبهای نمناک تو همچنان باز و بسته میشدند
در حالی که صدایات را نمیشنیدم
پریشانحال بیدار شدم
گویی روی کتابی خوابام برده بود
با خود میاندیشم
نکند صدای تو بودهاند همهی آن هیاهو؟
▪️Piraye İçin Yazılmış Saat 21-22 Şiirleri
▫️9 Ekim 1945
Dün gece rüyama girdin :
dizimin dibinde oturuyormuşun.
Başını kaldırdın, kocaman, sarı gözlerini bana çevirdin.
Bir şeyler soruyormuşun.
Islak dudakların kapanıp açılıyor,
sesini duymuyorum ama.
Gecenin içinde bir yerlerde aydınlık bir haber gibi saat çalıyor.
Havada fısıltısı başsızlığın ve sonsuzluğun.
Kırmızı kafesinde, kanaryamın : «Memo»mun türküsü,
sürülmüş bir tarlada toprağı itip yükselen tohumların çıtırdısı
ve bir kalabalığın haklı ve muzaffer uğultusu geliyor kulağıma.
Senin ıslak dudakların hep öyle açılıp kapanıyor
sesini duymuyorum ama...
Kahrederek uyandım.
Kitabın üstünde uyuyakalmışım meğer.
Düşünüyorum :
yoksa senin miydi bütün o sesler?
http://s8.picofile.com/file/8283245676/N_H.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2470
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه و #آذربایجان
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸شعری از #ناظیم_هیکمت Nâzım Hikmet
- که در ایران به #ناظم_حکمت معروف است -
به همراه اصل شعر
🔹برگردان از #یعقوب_نامی
▪️شعرهای ساعت 22 - 21 برای پیرایه
▫️9 اکتبر 1945
دیشب به خوابام آمدی
زانو به زانوی من نشسته بودی
سر بلند کردی
چشمانِ جذابِ خود را به سمتِ من برگرداندی
انگار سؤالی داشتی
لبهای بستهی نمناکات باز شدند
در حالی که صدایات را نمیشنیدم
در اعماقِ شب
در جاهایی که به سان خبری خوش، ساعت مینواخت
زمزمهی ابدیت و ازلیت پخش در هوا
ترنم ترانهی «ممو»ی من در منقارِ قناریام
آوای سر برآوردنِ دانهها از خاکِ مزرعهیی شخمخورده
و صدای به حق و پیروزمندانهی جمعی که به گوشام میرسید
و لبهای نمناک تو همچنان باز و بسته میشدند
در حالی که صدایات را نمیشنیدم
پریشانحال بیدار شدم
گویی روی کتابی خوابام برده بود
با خود میاندیشم
نکند صدای تو بودهاند همهی آن هیاهو؟
▪️Piraye İçin Yazılmış Saat 21-22 Şiirleri
▫️9 Ekim 1945
Dün gece rüyama girdin :
dizimin dibinde oturuyormuşun.
Başını kaldırdın, kocaman, sarı gözlerini bana çevirdin.
Bir şeyler soruyormuşun.
Islak dudakların kapanıp açılıyor,
sesini duymuyorum ama.
Gecenin içinde bir yerlerde aydınlık bir haber gibi saat çalıyor.
Havada fısıltısı başsızlığın ve sonsuzluğun.
Kırmızı kafesinde, kanaryamın : «Memo»mun türküsü,
sürülmüş bir tarlada toprağı itip yükselen tohumların çıtırdısı
ve bir kalabalığın haklı ve muzaffer uğultusu geliyor kulağıma.
Senin ıslak dudakların hep öyle açılıp kapanıyor
sesini duymuyorum ama...
Kahrederek uyandım.
Kitabın üstünde uyuyakalmışım meğer.
Düşünüyorum :
yoksa senin miydi bütün o sesler?
http://s8.picofile.com/file/8283245676/N_H.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2470
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه و #آذربایجان
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹تقدیم به #همایون_شجریان
می کرد سماع ، آفرینش سَرمست
مبهوتِ صدایِ دلکشش " نیست " و "هست "
تا زمزمه ی شورِ همایون برخاست
در عرش ، خدا چرخ زنان می زد دست
🔸#ایرج_زبردست
http://www.uupload.ir/files/va91_1.jpg
🆔 @piaderonews👈
می کرد سماع ، آفرینش سَرمست
مبهوتِ صدایِ دلکشش " نیست " و "هست "
تا زمزمه ی شورِ همایون برخاست
در عرش ، خدا چرخ زنان می زد دست
🔸#ایرج_زبردست
http://www.uupload.ir/files/va91_1.jpg
🆔 @piaderonews👈
🔸آخرين سرود
🔹شعری از #سعید_سلطان_پور
▪️1319-1360
دو شعر در من سروده شد
دو شعر نوشتم
بيآنكه آرامشي در من ببارد
در «عشق»
از بادبانهاي دستهايت
كه دو تسليم اند
و در «يگانگي»
از روستازادهاي
كه ندارم
سخن گفتهام.
مرا شعري ديگر بايد
شعري كه من ندانم چيست
شعري كه آرامش را
مثل رطوبت خاكهاي كهنه
در من بيدار كند.
من هرگز شعر نساختهام
من خود، لحظههايي، شعر بودهام
من خود را نوشتهام
در من، درختها كلمه بودند
چشمهها كلمه بودند
ستارهها كلمه بودند.
و شعر من
تصادم ستاره و درخت بود
فوران درشت چشمه بود
چيزي بود كه بيهوده ميكوشم تفسيرش كنم.
آهوئي با ساقهاي خيس
بيكراني از علفهاي پر شبنم
وزشهاي خنك
چرائي
سلانه
سلانه
پرش شبنمها در گذرگاه آهو
و اينهمه
سرشارم نميكند
ميخواهم گريه كنم.
http://www.uupload.ir/files/k9pt_s.jpeg
🆔 @piaderonews👈
🔹شعری از #سعید_سلطان_پور
▪️1319-1360
دو شعر در من سروده شد
دو شعر نوشتم
بيآنكه آرامشي در من ببارد
در «عشق»
از بادبانهاي دستهايت
كه دو تسليم اند
و در «يگانگي»
از روستازادهاي
كه ندارم
سخن گفتهام.
مرا شعري ديگر بايد
شعري كه من ندانم چيست
شعري كه آرامش را
مثل رطوبت خاكهاي كهنه
در من بيدار كند.
من هرگز شعر نساختهام
من خود، لحظههايي، شعر بودهام
من خود را نوشتهام
در من، درختها كلمه بودند
چشمهها كلمه بودند
ستارهها كلمه بودند.
و شعر من
تصادم ستاره و درخت بود
فوران درشت چشمه بود
چيزي بود كه بيهوده ميكوشم تفسيرش كنم.
آهوئي با ساقهاي خيس
بيكراني از علفهاي پر شبنم
وزشهاي خنك
چرائي
سلانه
سلانه
پرش شبنمها در گذرگاه آهو
و اينهمه
سرشارم نميكند
ميخواهم گريه كنم.
http://www.uupload.ir/files/k9pt_s.jpeg
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹شعری از جاهیت ایرگات Cahit Irgat
- که در ایران جاهد ایرگات و البته گاهی جاهد ایرقات معرفی شده است -
🔸برگردان از #مجتبا_نهانی
▪️بادهایم سخن می گویند
من اسیری جنگی بودم
ابرها را دوست داشتم
آزادی را دوست داشتم
انسانها را دوست داشتم
زندهگی را دوست داشتم
شبی از چشمهایام
ابرها را تخلیه کردند.
در دنیایی که دروغ نمیگویند
من هم نمیتوانم دروغ بگویم.
و من فریاد میزنم
شفاف، پاک و پاکیزه، روشن و براق:
طعمه به قلاب میرسد
آن فحشهایی که بر زبان بودهایم
چون پول خُردی از راه میرسد
آنچنان که پراکنده شدهایم.
دو چشم دارم و
میبینم:
نیمه برهنه و لخت مادرزاد
زمینی پُر از مردهگان
مردهگان با یکدیگر همآغوش
مردهگانی غیر نظامی، نظامی، پیر
مردهگان بوی غلیظ نفرت میدهند
و زبان دارم،
حرف می زنم:
شاید فکّ پایین و
چشمهایام را نیز خواهند گرفت
به بهانهی این که زندهگی و آزادی را خواستم
و شاید هم یک صبح
کمی قبل از طلوع خورشید
مجسمهام روی چوبهی داری
نصب خواهد گردید.
▪️Rüzgârlarım Konuşuyor IV
Ben bir harp esiriydim
Bulutları seviyordum, hürriyeti seviyordum
İnsanları seviyordum, yaşamayı seviyordum
Bulutları gözlerimden boşalttılar bir gece.
Yalan söylemeyen bir dünyada.
Ben de yalan söyleyemem.
Ve ben şeffaf, tertemiz
Pırıl pırıl bağırıyorum:
Yetişir oltaya yem
Dile küfür olduğumuz,
Yetişir bozuk para gibi savrulduğumuz.
Gözlerim var, görüyorum:
Yarı çıplak, çırılçıplak
Ölülerle dolu toprak
Ölüler sarmaş dolaş
Ölüler sivil, asker, ihtiyar
Ölüler buram buram
Nefret kokuyor
Ve dilim var, söylüyorum:
Benim de altçenemi
Gözlerimi alacaklar belki de
Yaşamak ve hürriyet istedim diye
Ve belki de bir sabah
Gün doğmadan az önce
Heykelim dikilecek
Bir darağacına.
http://www.uupload.ir/files/fw0s_i.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2471
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه و #آذربایجان
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹شعری از جاهیت ایرگات Cahit Irgat
- که در ایران جاهد ایرگات و البته گاهی جاهد ایرقات معرفی شده است -
🔸برگردان از #مجتبا_نهانی
▪️بادهایم سخن می گویند
من اسیری جنگی بودم
ابرها را دوست داشتم
آزادی را دوست داشتم
انسانها را دوست داشتم
زندهگی را دوست داشتم
شبی از چشمهایام
ابرها را تخلیه کردند.
در دنیایی که دروغ نمیگویند
من هم نمیتوانم دروغ بگویم.
و من فریاد میزنم
شفاف، پاک و پاکیزه، روشن و براق:
طعمه به قلاب میرسد
آن فحشهایی که بر زبان بودهایم
چون پول خُردی از راه میرسد
آنچنان که پراکنده شدهایم.
دو چشم دارم و
میبینم:
نیمه برهنه و لخت مادرزاد
زمینی پُر از مردهگان
مردهگان با یکدیگر همآغوش
مردهگانی غیر نظامی، نظامی، پیر
مردهگان بوی غلیظ نفرت میدهند
و زبان دارم،
حرف می زنم:
شاید فکّ پایین و
چشمهایام را نیز خواهند گرفت
به بهانهی این که زندهگی و آزادی را خواستم
و شاید هم یک صبح
کمی قبل از طلوع خورشید
مجسمهام روی چوبهی داری
نصب خواهد گردید.
▪️Rüzgârlarım Konuşuyor IV
Ben bir harp esiriydim
Bulutları seviyordum, hürriyeti seviyordum
İnsanları seviyordum, yaşamayı seviyordum
Bulutları gözlerimden boşalttılar bir gece.
Yalan söylemeyen bir dünyada.
Ben de yalan söyleyemem.
Ve ben şeffaf, tertemiz
Pırıl pırıl bağırıyorum:
Yetişir oltaya yem
Dile küfür olduğumuz,
Yetişir bozuk para gibi savrulduğumuz.
Gözlerim var, görüyorum:
Yarı çıplak, çırılçıplak
Ölülerle dolu toprak
Ölüler sarmaş dolaş
Ölüler sivil, asker, ihtiyar
Ölüler buram buram
Nefret kokuyor
Ve dilim var, söylüyorum:
Benim de altçenemi
Gözlerimi alacaklar belki de
Yaşamak ve hürriyet istedim diye
Ve belki de bir sabah
Gün doğmadan az önce
Heykelim dikilecek
Bir darağacına.
http://www.uupload.ir/files/fw0s_i.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2471
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه و #آذربایجان
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 شعری از #هرمز_علی_پور
به قصد هرکسی باشد
من سهم خود را از آن برمیگیرم
لبخندی که از زیر بال پرندگان میآید
و قوس گونههایی که
مرا بهیاد شبی بیندازد
که اندوه را در دو خط موازی
به غمگینی نگاه میکردم
و میگفتم ای کاش به شکل دیگری
در این شب کنار هم بودیم
صداهایی که از درختان میرسد
مرا بهیاد آواهایی بیندازد
که مانعی در راه نمیدیدم
آه ای آدمی
همین که به ذات خود نزدیک میشوی
چهقدر میتوان تو را دوست داشت
مثل سفرهایی که
بر تمام خطها خط میکشند
و اکنون که با دریا به یک غروب میرسیم
باز چیزی شبیه تنهایی
مرا از رسیدن شب
کمی بترساند
تمام جنگلهای جهان
گاه نمیتواند
پاییز نژادهی دو چشم را نهان کند
و چون سطر پایانی هر متنی
سوال و اندوه را نشسته کنار هم
به عرصهای از برفِ خیال خواهم سپرد
http://www.uupload.ir/files/zjl2_h.a.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2472
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 شعری از #هرمز_علی_پور
به قصد هرکسی باشد
من سهم خود را از آن برمیگیرم
لبخندی که از زیر بال پرندگان میآید
و قوس گونههایی که
مرا بهیاد شبی بیندازد
که اندوه را در دو خط موازی
به غمگینی نگاه میکردم
و میگفتم ای کاش به شکل دیگری
در این شب کنار هم بودیم
صداهایی که از درختان میرسد
مرا بهیاد آواهایی بیندازد
که مانعی در راه نمیدیدم
آه ای آدمی
همین که به ذات خود نزدیک میشوی
چهقدر میتوان تو را دوست داشت
مثل سفرهایی که
بر تمام خطها خط میکشند
و اکنون که با دریا به یک غروب میرسیم
باز چیزی شبیه تنهایی
مرا از رسیدن شب
کمی بترساند
تمام جنگلهای جهان
گاه نمیتواند
پاییز نژادهی دو چشم را نهان کند
و چون سطر پایانی هر متنی
سوال و اندوه را نشسته کنار هم
به عرصهای از برفِ خیال خواهم سپرد
http://www.uupload.ir/files/zjl2_h.a.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2472
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸شاخهای این گوزن من را میدرند
🔹 داستانی از #خاطره_محمدی
پرندهای هراسان خودش را به شیشه کوبید و او از خواب پرید. همانطور که توی تخت نیم خیز شده بود با سرآستینش نمناکی پیشانی را گرفت. خودش را رها کرد روی تشک و نفسی سنگین همراه با آه ضعیفی بیرون داد. عقربه ثانیه شمار ساعت دیواری روی زمان نامربوطی به رعشه افتاده بود. اما با آفتابی که خودش را کف اتاق پهن کرده بود دانست دیرتر از همیشه بیدار شده. قرصهای خواب خوب بلدند کارشان را بکنند. خانه در سکوت دلگیری فرو رفته بود. میدانست که زنش رفته سر کار و بچهها هر کدام دنبال درس و دانشگاهشان رفتهاند. سایهی محوی از پشت پنجره پرواز کرد و رفت. دوباره آن ترس به جانش افتاد. در اتاق تقریبا جز تختخواب اثاث دیگری باقی نمانده بود. دو هفته بود که مدام خوابهای مشوشی میدید. درست از روزی که کنار بلوار پارک کرد و منتظر مشتری بود که تلفنی زمان و مکان را مشخص کرده بودند. مشتری گفته بود ساعت 5 عصر روبروی بستنی فروشی بلوار برای دیدن ماشین میآید. در آن عصر پاییزی در حالی که شیشه را پایین داده و در فراغ بال داشت سیگاری را دود میکرد مردی را دید که پشت به او در حال خریدن بستی قیفی برای دو پسر بچه بود. پسر بچهها تقریبا هم قد بودند شاید حول و حوش 10-12 ساله و ژاکت کاموایی طرح گوزن به تن داشتند. مرد از پشت سر هم معلوم بود که تاس است. بعد دست پسرها را گرفت و لنگ لنگان دور شد. بدون آنکه چهرهی مرد را ببیند ذهنش به 35 سال قبل پرش کرد. لازم نبود چهرهی مرد را ببیند تا ...
http://www.uupload.ir/files/k8ji_kh.m.jpg
🔴لطفاً ادامه ی داستان را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2473
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸شاخهای این گوزن من را میدرند
🔹 داستانی از #خاطره_محمدی
پرندهای هراسان خودش را به شیشه کوبید و او از خواب پرید. همانطور که توی تخت نیم خیز شده بود با سرآستینش نمناکی پیشانی را گرفت. خودش را رها کرد روی تشک و نفسی سنگین همراه با آه ضعیفی بیرون داد. عقربه ثانیه شمار ساعت دیواری روی زمان نامربوطی به رعشه افتاده بود. اما با آفتابی که خودش را کف اتاق پهن کرده بود دانست دیرتر از همیشه بیدار شده. قرصهای خواب خوب بلدند کارشان را بکنند. خانه در سکوت دلگیری فرو رفته بود. میدانست که زنش رفته سر کار و بچهها هر کدام دنبال درس و دانشگاهشان رفتهاند. سایهی محوی از پشت پنجره پرواز کرد و رفت. دوباره آن ترس به جانش افتاد. در اتاق تقریبا جز تختخواب اثاث دیگری باقی نمانده بود. دو هفته بود که مدام خوابهای مشوشی میدید. درست از روزی که کنار بلوار پارک کرد و منتظر مشتری بود که تلفنی زمان و مکان را مشخص کرده بودند. مشتری گفته بود ساعت 5 عصر روبروی بستنی فروشی بلوار برای دیدن ماشین میآید. در آن عصر پاییزی در حالی که شیشه را پایین داده و در فراغ بال داشت سیگاری را دود میکرد مردی را دید که پشت به او در حال خریدن بستی قیفی برای دو پسر بچه بود. پسر بچهها تقریبا هم قد بودند شاید حول و حوش 10-12 ساله و ژاکت کاموایی طرح گوزن به تن داشتند. مرد از پشت سر هم معلوم بود که تاس است. بعد دست پسرها را گرفت و لنگ لنگان دور شد. بدون آنکه چهرهی مرد را ببیند ذهنش به 35 سال قبل پرش کرد. لازم نبود چهرهی مرد را ببیند تا ...
http://www.uupload.ir/files/k8ji_kh.m.jpg
🔴لطفاً ادامه ی داستان را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2473
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 شعری از #اکبر_قناعت_زاده
سنگ به شیشه
شیشه به سنگ
این بشکن و آن بشکن*
بعد
کاسه را بردارم
دست کنم در کاسه
مشت مشت خاطره دربیاورم
از کاسه داغ داغ
چشم و چراغ دربیاورم
پیالهبازی کنم با شما
خوشبختی دربیاورم از پهلوی شما
پروانه و پولک و مُنجوق
یک التهابِ داغِ نفسگیر دربیاورم
بگو چگونهئی که اینگونه
در من نفس میزنی
راستی - پهلوی شما دقیقاً کجایِ شماست؟
حرف بزن
سکوت و هیاهو دستشان در یک کاسه است
زنی که حرف نزند را
باید بغل کرد و بوسید
ای کرگدنِ پیرِ پوستکلفت
ای همنوایِ لحظههای کسالت
برخیز و با من بساز
راستش بخواهی دلم در هوایِ نبودنت
یک هوایِ ابریِ دلتنگ
یک ملودرامِ کلاسیکِ کوچهبازاری میخواهد
چشم و چراغ میخواهد
پیرِ پشیز
خطیب و خطابه
گوسفندِ اولی
فیلِ در تاریکی میخواهد.....
پرانتز بسته
تارها همینطور مدام تکثیر میشدند
و عنکبوت
این پدیدهی ناسازِ روزگار
با چشمهای برزخی
در تارِ خودش
مُرده بود
* اشاره به بیتی از مولانا
http://www.uupload.ir/files/s078_a.gh.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2474
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 شعری از #اکبر_قناعت_زاده
سنگ به شیشه
شیشه به سنگ
این بشکن و آن بشکن*
بعد
کاسه را بردارم
دست کنم در کاسه
مشت مشت خاطره دربیاورم
از کاسه داغ داغ
چشم و چراغ دربیاورم
پیالهبازی کنم با شما
خوشبختی دربیاورم از پهلوی شما
پروانه و پولک و مُنجوق
یک التهابِ داغِ نفسگیر دربیاورم
بگو چگونهئی که اینگونه
در من نفس میزنی
راستی - پهلوی شما دقیقاً کجایِ شماست؟
حرف بزن
سکوت و هیاهو دستشان در یک کاسه است
زنی که حرف نزند را
باید بغل کرد و بوسید
ای کرگدنِ پیرِ پوستکلفت
ای همنوایِ لحظههای کسالت
برخیز و با من بساز
راستش بخواهی دلم در هوایِ نبودنت
یک هوایِ ابریِ دلتنگ
یک ملودرامِ کلاسیکِ کوچهبازاری میخواهد
چشم و چراغ میخواهد
پیرِ پشیز
خطیب و خطابه
گوسفندِ اولی
فیلِ در تاریکی میخواهد.....
پرانتز بسته
تارها همینطور مدام تکثیر میشدند
و عنکبوت
این پدیدهی ناسازِ روزگار
با چشمهای برزخی
در تارِ خودش
مُرده بود
* اشاره به بیتی از مولانا
http://www.uupload.ir/files/s078_a.gh.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2474
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹شمارهی صفر #فصلنامهی_هفتاد منتشر شد .
🔸با آثار و گفتاری از:
وحید آقایی ، اسدالله امرایی ، محمدحسین بهرامیان ، ابوالفضل پاشا ، خلیل پاکنیا ، مهتاب تقیگیل ، محمد جانبازان ، نادر چگینی ، آتفهی چهارمحالیان ، بهزاد خواجات ، سریا داوودی حموله ، آفاق شوهانی ، محمدرضا شهبازی ، فریاد شیری ، مجید ضرغامی ، علی فتحیمقدم ، بهنود فرازمند ، مهرنوش قربانعلی ، فرهاد کریمی ، اعظم کمالی ، احمد کنجوری ، ثریا کهریزی ، ایمان مؤمنی ، افسانهی نجومی ، کیومرث نظامیان ، علی نقویان ، مجتبا نهانی ، مازیار نیستانی .
و
کادیر آیدمیر ، اریش فرید ، ریموند کاروِر ، جان یوجل .
http://www.uupload.ir/files/6p6n_haftad.jpg
🔴لینک دانلود مستقیم نشریه از پیاده رو : 👇👇👇
http://www.piadero.ir/portal/upload/22e766aa371bcfcb0ecaf1ee3dd967cf.pdf
◾️بخش : #نشر_الکترونیکی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹شمارهی صفر #فصلنامهی_هفتاد منتشر شد .
🔸با آثار و گفتاری از:
وحید آقایی ، اسدالله امرایی ، محمدحسین بهرامیان ، ابوالفضل پاشا ، خلیل پاکنیا ، مهتاب تقیگیل ، محمد جانبازان ، نادر چگینی ، آتفهی چهارمحالیان ، بهزاد خواجات ، سریا داوودی حموله ، آفاق شوهانی ، محمدرضا شهبازی ، فریاد شیری ، مجید ضرغامی ، علی فتحیمقدم ، بهنود فرازمند ، مهرنوش قربانعلی ، فرهاد کریمی ، اعظم کمالی ، احمد کنجوری ، ثریا کهریزی ، ایمان مؤمنی ، افسانهی نجومی ، کیومرث نظامیان ، علی نقویان ، مجتبا نهانی ، مازیار نیستانی .
و
کادیر آیدمیر ، اریش فرید ، ریموند کاروِر ، جان یوجل .
http://www.uupload.ir/files/6p6n_haftad.jpg
🔴لینک دانلود مستقیم نشریه از پیاده رو : 👇👇👇
http://www.piadero.ir/portal/upload/22e766aa371bcfcb0ecaf1ee3dd967cf.pdf
◾️بخش : #نشر_الکترونیکی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 شعرهایی از #احمد_سینا
🔸شعر اول :
تا كه كسی به هیچكس ام نرسد
كاری دست و پا می كند
سرگردانی .
درمانده ی درمانی
كه گاهی هونولولو لاتين مي آموزد
در اورشليم روزی خواری
ربا خواری ی كتاب های مقدس
تيموری لنگم
پايی شليده دارم باز نشسته ی بيكاری
هويتی بنيادی
پايی
كه تحفه ای
از وحشتی محدب
؛تحقق جسد
يكی منم
تبعيد ِ عشرتكده هايی
در بمبئی
بيهودگیِ مجرد
صاحب مال و مكنت
يكی تويی
كه رسن پیچ ات
نيمه ای كه تا كنون
نیمی حقیقت ِخود گفته است
نيمه ی ديگر خود خواهد آمد
پس
تا که او شَوَد
می خندد بر اين سر
تا شكل ِ بعد ِ خودت را ببيند
در اين بريده ی صيقل
افتاده
پيش ِپا -
مقصود ِ تحفه ات
به پیش ِپا می خندد
كه شباهت ؛
روح قهرمانی
تعميد نفرت و
تلمیح ِلغت
شب
که با تمام صدا ها ش
در شاخ می دمد.
تودر چگونه گوری خواهی خفت ؟
سرمای حوت و
لهلهه ی اسد !
🔸شعر دوم :
جرعه ای از این ماه ِ سرد
سرمی کشم
سینه ای نمک کفی هوا .
قطب ِ شانه های من
ظهر ِ کهکشان ِ بیهودگی ست ؛
پره هائی هوائی
که هوائی می دوند
مایای و فوم ِ خاطره
در بندر ِ فراموش ِ گز .
و چشم انداز
- که تا چشم کار می کند -
خاکستر ِ هوا است
؛ زمان ِ زیر ِ پلک ها
پُف که می کند
پچپچه ی وهم
در سیم های تلگراف
دراز می شود
زخمه هائی
که تصور ِ سرگردانی ام را مینوازد
تن ِ مطوّل ّ از هو ...
هو وووووووووووووووووو
می مانَد
من
پوکۀ ی هوا
http://www.uupload.ir/files/q6u8_a.s.jpg
🔴 شعرهای دیگری از احمد مومنی (سینا) و دو نگاه بر آثار ایشان را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2478
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #قلمرو_شعر
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 شعرهایی از #احمد_سینا
🔸شعر اول :
تا كه كسی به هیچكس ام نرسد
كاری دست و پا می كند
سرگردانی .
درمانده ی درمانی
كه گاهی هونولولو لاتين مي آموزد
در اورشليم روزی خواری
ربا خواری ی كتاب های مقدس
تيموری لنگم
پايی شليده دارم باز نشسته ی بيكاری
هويتی بنيادی
پايی
كه تحفه ای
از وحشتی محدب
؛تحقق جسد
يكی منم
تبعيد ِ عشرتكده هايی
در بمبئی
بيهودگیِ مجرد
صاحب مال و مكنت
يكی تويی
كه رسن پیچ ات
نيمه ای كه تا كنون
نیمی حقیقت ِخود گفته است
نيمه ی ديگر خود خواهد آمد
پس
تا که او شَوَد
می خندد بر اين سر
تا شكل ِ بعد ِ خودت را ببيند
در اين بريده ی صيقل
افتاده
پيش ِپا -
مقصود ِ تحفه ات
به پیش ِپا می خندد
كه شباهت ؛
روح قهرمانی
تعميد نفرت و
تلمیح ِلغت
شب
که با تمام صدا ها ش
در شاخ می دمد.
تودر چگونه گوری خواهی خفت ؟
سرمای حوت و
لهلهه ی اسد !
🔸شعر دوم :
جرعه ای از این ماه ِ سرد
سرمی کشم
سینه ای نمک کفی هوا .
قطب ِ شانه های من
ظهر ِ کهکشان ِ بیهودگی ست ؛
پره هائی هوائی
که هوائی می دوند
مایای و فوم ِ خاطره
در بندر ِ فراموش ِ گز .
و چشم انداز
- که تا چشم کار می کند -
خاکستر ِ هوا است
؛ زمان ِ زیر ِ پلک ها
پُف که می کند
پچپچه ی وهم
در سیم های تلگراف
دراز می شود
زخمه هائی
که تصور ِ سرگردانی ام را مینوازد
تن ِ مطوّل ّ از هو ...
هو وووووووووووووووووو
می مانَد
من
پوکۀ ی هوا
http://www.uupload.ir/files/q6u8_a.s.jpg
🔴 شعرهای دیگری از احمد مومنی (سینا) و دو نگاه بر آثار ایشان را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2478
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #قلمرو_شعر
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 #شاپور_جورکش ، شاعر و داور مستعفی #بنیاد_شاملو :
🔸تخمین عیار شعر با شیوه دموکراسی شمارشی!
این یادماندههایی که امروز نقل میکنم ته مانده خاطرهای است که بعد از دو سال از داوری نخستین دوره جایزه شاملو به یاد میآورم؛ خاطرهای که همان دو سال پیش باید رسانهای میشد و نشد؛ آقای دکتر جواد مجابی که همان موقع به شیراز آمده بودند از من پرسیدند چی شد؟ این نتیجه داوری شعر شاملو چرا اینهمه دیرکرد دارد؟ و در جواب من که گفتم انصراف دادهام و میخواهم شفاف نبودن روند داوری را با رسانهها در میان بگذارم گفتند میدانم در تهران متأسفانه این جریان دوست بازی خیلی راه افتاده ولی نوشتناش در مطبوعات کار درستی نیست.
سخن ایشان به کمک کاهلی من آمد و باوجود تأکید دوستانی که اصرار داشتند لااقل یادداشتها را بنویس برای روزی که لازم آمد، ننوشتم چون ته ذهنم این تردیدها بود: میدانم که کاری مثل دبیری و داوری یک جایزه چه فعل مکروه و بیاجری است و با این همه انتقادهایی که به این جایزه دارم فکر اینکه اگر در جوابم بگویند گر تو بهتر میزنی بستان بزن، نه جرأتش را دارم نه حوصلهاش را. دیگر اینکه مگرنه این مسائلی که به وجود آمده به این خاطر است که برخی میخواهند برای دیگران تعیین تکلیف کنند؟ اگر نوشتن من هم شائبه تعیین تکلیف درست کند چه؟ و دیگر اینکه انصافاً انتقاد کردن کار سادهای است که همیشه میتواند آدم را در موضع بستانکاری نگاه دارد. من از کی؟چه طلبی دارم؟
اگر اصلاح هم، نظر باشد دوستان شفاهاً چه بسیار که جنبههایی از جایزه شاملو را به شکلهای مختلف به پرسش گرفتهاند: پیشنهاد، انتقاد، اعتراض، پرسش... ولی پاسخگو نبودن بنیاد شاملو خود سؤالی شده بر سؤالهایی دیگر. اعتراض و پیشنهاد مکتوب آقای شمس آقاجانی و خانم دکتر سلاجقه که برای حفظ اعتبار نام شاملو نوشتند، قشر وسیعی از جامعه فرهنگی را نمایندگی میکرد. اما عجیب است که سخنشان ناشنیده ماند چون اگر قرار بود برای جامعه ادبی ذهنیتی منفی برای نام شاملو بتراشیم راهی که از طریق این جایزه طی شد جواب میدهد. حالا من هم آنچه از خاطره داوری نخستین دور جایزه یادم مانده با شما در میان میگذارم بیآن که دیگر وسواس مبادایی داشته باشم و به خود دلخوشی میدهم: شاید اصحاب رسانه هم که آن روزها هیچکدامشان اعتنا نداشتند که پیجو شوند چرا یک داور در آخرین روزهای داوری انصراف داده، دچار همین وسواس بودهاند؟
http://www.uupload.ir/files/hn18_sh.j.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2479
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 #شاپور_جورکش ، شاعر و داور مستعفی #بنیاد_شاملو :
🔸تخمین عیار شعر با شیوه دموکراسی شمارشی!
این یادماندههایی که امروز نقل میکنم ته مانده خاطرهای است که بعد از دو سال از داوری نخستین دوره جایزه شاملو به یاد میآورم؛ خاطرهای که همان دو سال پیش باید رسانهای میشد و نشد؛ آقای دکتر جواد مجابی که همان موقع به شیراز آمده بودند از من پرسیدند چی شد؟ این نتیجه داوری شعر شاملو چرا اینهمه دیرکرد دارد؟ و در جواب من که گفتم انصراف دادهام و میخواهم شفاف نبودن روند داوری را با رسانهها در میان بگذارم گفتند میدانم در تهران متأسفانه این جریان دوست بازی خیلی راه افتاده ولی نوشتناش در مطبوعات کار درستی نیست.
سخن ایشان به کمک کاهلی من آمد و باوجود تأکید دوستانی که اصرار داشتند لااقل یادداشتها را بنویس برای روزی که لازم آمد، ننوشتم چون ته ذهنم این تردیدها بود: میدانم که کاری مثل دبیری و داوری یک جایزه چه فعل مکروه و بیاجری است و با این همه انتقادهایی که به این جایزه دارم فکر اینکه اگر در جوابم بگویند گر تو بهتر میزنی بستان بزن، نه جرأتش را دارم نه حوصلهاش را. دیگر اینکه مگرنه این مسائلی که به وجود آمده به این خاطر است که برخی میخواهند برای دیگران تعیین تکلیف کنند؟ اگر نوشتن من هم شائبه تعیین تکلیف درست کند چه؟ و دیگر اینکه انصافاً انتقاد کردن کار سادهای است که همیشه میتواند آدم را در موضع بستانکاری نگاه دارد. من از کی؟چه طلبی دارم؟
اگر اصلاح هم، نظر باشد دوستان شفاهاً چه بسیار که جنبههایی از جایزه شاملو را به شکلهای مختلف به پرسش گرفتهاند: پیشنهاد، انتقاد، اعتراض، پرسش... ولی پاسخگو نبودن بنیاد شاملو خود سؤالی شده بر سؤالهایی دیگر. اعتراض و پیشنهاد مکتوب آقای شمس آقاجانی و خانم دکتر سلاجقه که برای حفظ اعتبار نام شاملو نوشتند، قشر وسیعی از جامعه فرهنگی را نمایندگی میکرد. اما عجیب است که سخنشان ناشنیده ماند چون اگر قرار بود برای جامعه ادبی ذهنیتی منفی برای نام شاملو بتراشیم راهی که از طریق این جایزه طی شد جواب میدهد. حالا من هم آنچه از خاطره داوری نخستین دور جایزه یادم مانده با شما در میان میگذارم بیآن که دیگر وسواس مبادایی داشته باشم و به خود دلخوشی میدهم: شاید اصحاب رسانه هم که آن روزها هیچکدامشان اعتنا نداشتند که پیجو شوند چرا یک داور در آخرین روزهای داوری انصراف داده، دچار همین وسواس بودهاند؟
http://www.uupload.ir/files/hn18_sh.j.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2479
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹بررسی مجموعه ماجراهای بچه های بد شانس اثر #لمونی_اسنیکت
🔸 #حسام_اسماعیلی
در زمینه ی ادبیات کودکان و نوجوانان کمتر کتابی مانند بچه های بد شانس پیدا می شود که تا بدین اندازه به کارهای آلن پو و کافکا و در کل به ادبیات بزرگسالان نزدیک باشد. از همان کتاب اول بچه های بدشانس با جهانی گروتسک روبه رو هستیم.لمونی اسنیکت نام مستعاری است که نویسنده ی اصلی رمان یعنی دنیل هندلر از آن استفاده می کند و قصد او کم و بیش به صورت یک معما باقی می ماند. جهانی که او خلق می کند پر است از آرمان های فرو ریخته و آرزوهای بر باد رفته. کاخ های نوینی که یکی پس از دیگری در دنیایی فراموش شده فرو می ریزند و امید هایی به حسرت آلوده.داستانی که خنده و اشک را همزمان برای مخاطب به ارمغان می آورد.
انسان و شانس بچه های بدشانس همانطور که از نام آن برداشت می شود درباره ی بخت و سرنوشت است. به راستی بخت و شانس وجود دارند؟ تصمیم هایی که سرنوشت را می سازد و ...
http://www.uupload.ir/files/vs0c_h.e.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2480
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر سید حمید شریف نیا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹بررسی مجموعه ماجراهای بچه های بد شانس اثر #لمونی_اسنیکت
🔸 #حسام_اسماعیلی
در زمینه ی ادبیات کودکان و نوجوانان کمتر کتابی مانند بچه های بد شانس پیدا می شود که تا بدین اندازه به کارهای آلن پو و کافکا و در کل به ادبیات بزرگسالان نزدیک باشد. از همان کتاب اول بچه های بدشانس با جهانی گروتسک روبه رو هستیم.لمونی اسنیکت نام مستعاری است که نویسنده ی اصلی رمان یعنی دنیل هندلر از آن استفاده می کند و قصد او کم و بیش به صورت یک معما باقی می ماند. جهانی که او خلق می کند پر است از آرمان های فرو ریخته و آرزوهای بر باد رفته. کاخ های نوینی که یکی پس از دیگری در دنیایی فراموش شده فرو می ریزند و امید هایی به حسرت آلوده.داستانی که خنده و اشک را همزمان برای مخاطب به ارمغان می آورد.
انسان و شانس بچه های بدشانس همانطور که از نام آن برداشت می شود درباره ی بخت و سرنوشت است. به راستی بخت و شانس وجود دارند؟ تصمیم هایی که سرنوشت را می سازد و ...
http://www.uupload.ir/files/vs0c_h.e.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2480
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر سید حمید شریف نیا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹برگردان شعری از #بیژن_الهی به زبان عربی
▪️مترجم : #فاطمه_جعفری
#تعریب_شعر
🔸#الحرية_و_أنت
ماذا أقول
لصورة شجرة
أصبحت سجينة
في البرکة تحت الجليد؟
لقد كنت أظن الشمس
سقفي الوحيد الّذي أثق به
والذي يفتح شمسية دُواري
في الحريق
كما يُخفِضُ انطفاءُ النوافير
ارتفاعَ ناصيتي؛
لكنّ الشمسَ
غطّتها الثّلوج أيضا.
ماذا أقول لصوت السُفن التي تبتعد
ولا تحمل بضاعة إلّا الماء
- الماء الذي كان يريد أن يكون مطراً –
وأشرعتَها
نَفَّرها اللهُ الكائن في كُلِّ «في أمان اللّهات»
مِن على كتفه مع الحَمامات؟
🔸 #آزادی_و_تو
به تصویر درختی
که در حوض
زیر یخ زندانیست،
چه بگویم؟
من تنها سقف مطمئنم را
پنداشته بودم خورشید است
که چتر سرگیجهام را
همچنان که فرو نشستن فوارهها
از ارتفاع پیشانیام میکاهد -
در حریق باز میکند؛
اما بر خورشید هم
برف نشست.
چه بگویم به آوای دور شدن کشتیها
که کالاشان جز آب نیست
– آبی که میخاست باران باشد-
و بادبانهاشان را
خدای تمام خداحافظیها
با کبوتران از شانهی خود رم داده ؟
http://www.uupload.ir/files/vsn8_b.e.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2481
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر تیرداد آتشکار
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹برگردان شعری از #بیژن_الهی به زبان عربی
▪️مترجم : #فاطمه_جعفری
#تعریب_شعر
🔸#الحرية_و_أنت
ماذا أقول
لصورة شجرة
أصبحت سجينة
في البرکة تحت الجليد؟
لقد كنت أظن الشمس
سقفي الوحيد الّذي أثق به
والذي يفتح شمسية دُواري
في الحريق
كما يُخفِضُ انطفاءُ النوافير
ارتفاعَ ناصيتي؛
لكنّ الشمسَ
غطّتها الثّلوج أيضا.
ماذا أقول لصوت السُفن التي تبتعد
ولا تحمل بضاعة إلّا الماء
- الماء الذي كان يريد أن يكون مطراً –
وأشرعتَها
نَفَّرها اللهُ الكائن في كُلِّ «في أمان اللّهات»
مِن على كتفه مع الحَمامات؟
🔸 #آزادی_و_تو
به تصویر درختی
که در حوض
زیر یخ زندانیست،
چه بگویم؟
من تنها سقف مطمئنم را
پنداشته بودم خورشید است
که چتر سرگیجهام را
همچنان که فرو نشستن فوارهها
از ارتفاع پیشانیام میکاهد -
در حریق باز میکند؛
اما بر خورشید هم
برف نشست.
چه بگویم به آوای دور شدن کشتیها
که کالاشان جز آب نیست
– آبی که میخاست باران باشد-
و بادبانهاشان را
خدای تمام خداحافظیها
با کبوتران از شانهی خود رم داده ؟
http://www.uupload.ir/files/vsn8_b.e.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2481
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر تیرداد آتشکار
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹ساعت هشت شب
▫️شعری از #الیاد_موسوی Elyad Musəvi
🔸برگردان از #کیومرث_نظامیان
من یازدهمین روزِ پاییز
و ساعت هشت شبام
در اورمیه برف می بارد
و در لشکر چنگیزخان یک سرباز زخمی سردش میشود
آن سرباز منام
دیروز کسی نام مرا پرسید:
گفتم: نمیدانم.
آخرین کسی که میدانست پدرم بود
ناماش را به من بخشید و بر زمین افتاد
من خاطرهی افتادنام
با زخمهایی پنهان در پهلو و سینهاش
امانت خدا هستم
«در امان خدا» را از مادرم شنیده، به راه افتادهام
راه ابعاد متفاوتی دارد
تا به راه میافتم پایین میآیم از خودم
- دانه که میگویم طلوع به یاد من میآید - (1)
پدرم نامی به من داد و بر زمینم گذاشت
گفت: «برو فرزندم این بازی هنوز ادامه خواهد داشت»
وقتی که آدم میافتد آسمان آغوش باز می کند
و وقتی که من میافتم زمینِ سفت و سخت.
سربازِ زخمیِ چنگیزم
به سوی دروغ و هیچ و پوچ و لعنتِ تاریخ میروم
در تبریز برف میبارد
دنبالِ میدان ساعت میگردم
یک سربازِ زخمی در گوشام زمزمه میکند:
«تا میدان ساعت خیلی مانده است»
ساعتِ تو کجا بود ای تبریزِ ناگهان؟
1. دانه را در ترکی «دن» میگویند و طلوع را «دان»؛ و همنشینی این دو تعبیر جناس را امکانپذیر میکند. به علاوه «دن» و «دان» که پسوند به شمار میآیند همان معنای «از» را در فارسی به عهده دارند. به عبارت دیگر شاعر در اینجا هم از جناس بهره برده است و هم از معنای ثانویهی این تعابیر؛ در نتیجه ابعاد معنایی این سطر پیچیده و لابیرنتی شده است. متأسفانه هیچکدام از این امکانات قابل ترجمه نیستند.
▪️Gecənin Səkkizi
gecənin səkkiziyəm
payızın on biri
urmuda qar yağır
və üşüyür Çəngizxan ordusunda bir yaralı əsgər
O əsgər mənəm
adımı soruşdu dünən birisi
dedim bilmirəm
son bilincli adam atam idi
adını mənə bağışladı və yerə çökdü
mən çökmək xatirəsiyəm
böyründə və döşündə bilinməz yaralarla
tanrının əmanətiyəm
"tanrıya əmanət" eşidib anamdan yola çıxmışam
yolun çeşidli boyutları var
yola çıxdıqdan bəri enirəm özümdən
_dən deyəndə dan yadıma düşür_
Məni adlandırıb yerə endirdi atam
»get bala bu oyun hələ çox surəcək» dedi
adam düşəndə göy qucaq açar
mən düşəndə qatı yer
Çəngizin yaralı əsgəriyəm
tarıxın yaman (yalan) yoğuzuna sarı gedirəm
təbrizdə qar yağır
saəatı axtarıram
»saəata çox qalır pıçıldanır» qulağıma yaralı bir əsgər
səatın hardaydı sənin birdən-birə təbriz
http://www.uupload.ir/files/c4lh_i.m.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2482
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه_و_آذربایجان
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹ساعت هشت شب
▫️شعری از #الیاد_موسوی Elyad Musəvi
🔸برگردان از #کیومرث_نظامیان
من یازدهمین روزِ پاییز
و ساعت هشت شبام
در اورمیه برف می بارد
و در لشکر چنگیزخان یک سرباز زخمی سردش میشود
آن سرباز منام
دیروز کسی نام مرا پرسید:
گفتم: نمیدانم.
آخرین کسی که میدانست پدرم بود
ناماش را به من بخشید و بر زمین افتاد
من خاطرهی افتادنام
با زخمهایی پنهان در پهلو و سینهاش
امانت خدا هستم
«در امان خدا» را از مادرم شنیده، به راه افتادهام
راه ابعاد متفاوتی دارد
تا به راه میافتم پایین میآیم از خودم
- دانه که میگویم طلوع به یاد من میآید - (1)
پدرم نامی به من داد و بر زمینم گذاشت
گفت: «برو فرزندم این بازی هنوز ادامه خواهد داشت»
وقتی که آدم میافتد آسمان آغوش باز می کند
و وقتی که من میافتم زمینِ سفت و سخت.
سربازِ زخمیِ چنگیزم
به سوی دروغ و هیچ و پوچ و لعنتِ تاریخ میروم
در تبریز برف میبارد
دنبالِ میدان ساعت میگردم
یک سربازِ زخمی در گوشام زمزمه میکند:
«تا میدان ساعت خیلی مانده است»
ساعتِ تو کجا بود ای تبریزِ ناگهان؟
1. دانه را در ترکی «دن» میگویند و طلوع را «دان»؛ و همنشینی این دو تعبیر جناس را امکانپذیر میکند. به علاوه «دن» و «دان» که پسوند به شمار میآیند همان معنای «از» را در فارسی به عهده دارند. به عبارت دیگر شاعر در اینجا هم از جناس بهره برده است و هم از معنای ثانویهی این تعابیر؛ در نتیجه ابعاد معنایی این سطر پیچیده و لابیرنتی شده است. متأسفانه هیچکدام از این امکانات قابل ترجمه نیستند.
▪️Gecənin Səkkizi
gecənin səkkiziyəm
payızın on biri
urmuda qar yağır
və üşüyür Çəngizxan ordusunda bir yaralı əsgər
O əsgər mənəm
adımı soruşdu dünən birisi
dedim bilmirəm
son bilincli adam atam idi
adını mənə bağışladı və yerə çökdü
mən çökmək xatirəsiyəm
böyründə və döşündə bilinməz yaralarla
tanrının əmanətiyəm
"tanrıya əmanət" eşidib anamdan yola çıxmışam
yolun çeşidli boyutları var
yola çıxdıqdan bəri enirəm özümdən
_dən deyəndə dan yadıma düşür_
Məni adlandırıb yerə endirdi atam
»get bala bu oyun hələ çox surəcək» dedi
adam düşəndə göy qucaq açar
mən düşəndə qatı yer
Çəngizin yaralı əsgəriyəm
tarıxın yaman (yalan) yoğuzuna sarı gedirəm
təbrizdə qar yağır
saəatı axtarıram
»saəata çox qalır pıçıldanır» qulağıma yaralı bir əsgər
səatın hardaydı sənin birdən-birə təbriz
http://www.uupload.ir/files/c4lh_i.m.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2482
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه_و_آذربایجان
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 یک رباعی از #ایرج_زبردست
به شاعر ارجمند ، به دوستم
"شاپور جورکش"
در راه
هزار شکلِ تودرتو بود
در راه
پرنده ای پُر از هر سو بود
هر راه، رَمان
هست ، رَمان
نیست ، رَمان
در راه
شتابِ راز
راز ، آهو بود
http://www.uupload.ir/files/9q54_i.z.jpg
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 یک رباعی از #ایرج_زبردست
به شاعر ارجمند ، به دوستم
"شاپور جورکش"
در راه
هزار شکلِ تودرتو بود
در راه
پرنده ای پُر از هر سو بود
هر راه، رَمان
هست ، رَمان
نیست ، رَمان
در راه
شتابِ راز
راز ، آهو بود
http://www.uupload.ir/files/9q54_i.z.jpg
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈