🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 سه شعر از #میلاد_کامیابیان
🔸"مینیاتور بر زمینهی سیاه"
میمکد خونِ زمین را درخت:
بار میدهد.
بر شاخهاش مرغکی سیاهبال میپرورد
که بهتجرید آواز میخواند،
سیاه.
صدایش تسلّاست
تسلّایی که مادرِ فرزندمرده را میدهیم
دعاست
دعایی که به آن گشودنِ دروازههای آسمان را میخواهیم
شعر است
که امیدِ به دام انداختنِ فرشتهی سیاه را با آن داریم
یک لحظه دَم که فروبندد مرغکِ محض
قطرهای میچکد از گلویش حرف
بادش میبرد
به سرتاسرِ زمینِ سرد.
چه میروید از خاک ―آنگاه― خاکِ سیاه؟
چه مینوشد از زمین درختِ کـبودتنه؟
چه میوه خواهد داد؟
نشسته هنوز مرغ بر شاخه.
در آسمان
خورشیدِ سیاه میتابد
بر خوراکِ سرخِ زمین:
سایهی سیاهِ آدمیان.
🔸"خیالمرگ"
به چه میاندیشد انسان
آن دم که بهیکباره درمییابد
دیگرش از مرگ گریز نیست
و آرشهای استخوانی رعشهی آخر را
به جانِ اعصابِ مغز میاندازد؟
صور میدمند
و آدمی،
همچنان که تلِّ تصاویرِ آشنایان را
در هزارتوی حافظه بالا میآورد،
وزنِ فرشتگان را بر شانههاش
میپذیرد.
صور میدمند، صورِ عزراییل:
جیغی صامت که به هنگامِ خواب
در حنجره یخ میزند،
شمشیری که در نیامِ گلو
زنگار میبندد.
صور میدمند، صورِ مرا میدمند و آن هنگام
جانِ من آرزوهای ناکامش را
به هیئتِ پروانگانی سیاهبال پرواز خواهد داد
با تنلرزهی فرجامین:
در آسمانی جهتباخته،
هــــــــــــــــــــــــــاویه.
🔸"همزاد"
میشد عاشقت بشوم
در شبی برفی
توی روستای داستانی از غلامحسین ساعدی
و از آنجا بدزدمت ببرم
به قصّههای صمد بهرنگی.
میشد پاورقیِ عامّهپسندی باشیم
بر اوراقِ زردِ مجلّهای
و بمانیم همانطور خوشبختِ خوشبخت
کنارِ هم، با حروفِ سربی، پیر شویم.
میتوانستیم حکایتی باشیم سرخ
بر لبانِ قصّهگوی شهرزاد
پلکهای آماسیدهی امیر را سنگینتر کنیم
تا خونْ کمتر چشمش را بگیرد.
ممکن بود حتّی
ماجرای آشناییمان را بنویسند
در نشریاتِ پرفروش:
«دستِ اوّل، دوستونه، اختصاصی»
و قهروآشتیمان را، با دریدهترین حروف،
چنان بزرگ کنند
بر صفحاتِ روغنی
که چشمِ بیاعتناترین عابران را هم خیره کند.
این هم اگر نه، دستکم میتوانستیم
عکسِ دونفرهمان را قاب کنیم بگذاریم
در کادرهای ریزودرشتِ شبکههای اجتماعی
و همزمان که کرورکرور لایک میگیریم
نفرتِ «ارتشِ سایبریِّ تنهایان» را برانگیزیم،
متشکّل از تمامِ کاربرانِ سوتهدلِ زمین.
اینها همه میشد، امّا
―حیف―
مدرسهات دور بود
زود تعطیل میشدید
و، تازه، من خیالِ سربهزیری داشتم
سالهای بیجلای بلوغ.
هرکدام راهِ خودمان را رفتیم
هرکدام یک جور زندگی کردیم
گرچه، هر دو یک جور پیر شدیم:
بیکه اصلاً خبری
داشته باشیم
از آن دیگری.
http://www.uupload.ir/files/omf4_m.k.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2497
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🔹 سه شعر از #میلاد_کامیابیان
🔸"مینیاتور بر زمینهی سیاه"
میمکد خونِ زمین را درخت:
بار میدهد.
بر شاخهاش مرغکی سیاهبال میپرورد
که بهتجرید آواز میخواند،
سیاه.
صدایش تسلّاست
تسلّایی که مادرِ فرزندمرده را میدهیم
دعاست
دعایی که به آن گشودنِ دروازههای آسمان را میخواهیم
شعر است
که امیدِ به دام انداختنِ فرشتهی سیاه را با آن داریم
یک لحظه دَم که فروبندد مرغکِ محض
قطرهای میچکد از گلویش حرف
بادش میبرد
به سرتاسرِ زمینِ سرد.
چه میروید از خاک ―آنگاه― خاکِ سیاه؟
چه مینوشد از زمین درختِ کـبودتنه؟
چه میوه خواهد داد؟
نشسته هنوز مرغ بر شاخه.
در آسمان
خورشیدِ سیاه میتابد
بر خوراکِ سرخِ زمین:
سایهی سیاهِ آدمیان.
🔸"خیالمرگ"
به چه میاندیشد انسان
آن دم که بهیکباره درمییابد
دیگرش از مرگ گریز نیست
و آرشهای استخوانی رعشهی آخر را
به جانِ اعصابِ مغز میاندازد؟
صور میدمند
و آدمی،
همچنان که تلِّ تصاویرِ آشنایان را
در هزارتوی حافظه بالا میآورد،
وزنِ فرشتگان را بر شانههاش
میپذیرد.
صور میدمند، صورِ عزراییل:
جیغی صامت که به هنگامِ خواب
در حنجره یخ میزند،
شمشیری که در نیامِ گلو
زنگار میبندد.
صور میدمند، صورِ مرا میدمند و آن هنگام
جانِ من آرزوهای ناکامش را
به هیئتِ پروانگانی سیاهبال پرواز خواهد داد
با تنلرزهی فرجامین:
در آسمانی جهتباخته،
هــــــــــــــــــــــــــاویه.
🔸"همزاد"
میشد عاشقت بشوم
در شبی برفی
توی روستای داستانی از غلامحسین ساعدی
و از آنجا بدزدمت ببرم
به قصّههای صمد بهرنگی.
میشد پاورقیِ عامّهپسندی باشیم
بر اوراقِ زردِ مجلّهای
و بمانیم همانطور خوشبختِ خوشبخت
کنارِ هم، با حروفِ سربی، پیر شویم.
میتوانستیم حکایتی باشیم سرخ
بر لبانِ قصّهگوی شهرزاد
پلکهای آماسیدهی امیر را سنگینتر کنیم
تا خونْ کمتر چشمش را بگیرد.
ممکن بود حتّی
ماجرای آشناییمان را بنویسند
در نشریاتِ پرفروش:
«دستِ اوّل، دوستونه، اختصاصی»
و قهروآشتیمان را، با دریدهترین حروف،
چنان بزرگ کنند
بر صفحاتِ روغنی
که چشمِ بیاعتناترین عابران را هم خیره کند.
این هم اگر نه، دستکم میتوانستیم
عکسِ دونفرهمان را قاب کنیم بگذاریم
در کادرهای ریزودرشتِ شبکههای اجتماعی
و همزمان که کرورکرور لایک میگیریم
نفرتِ «ارتشِ سایبریِّ تنهایان» را برانگیزیم،
متشکّل از تمامِ کاربرانِ سوتهدلِ زمین.
اینها همه میشد، امّا
―حیف―
مدرسهات دور بود
زود تعطیل میشدید
و، تازه، من خیالِ سربهزیری داشتم
سالهای بیجلای بلوغ.
هرکدام راهِ خودمان را رفتیم
هرکدام یک جور زندگی کردیم
گرچه، هر دو یک جور پیر شدیم:
بیکه اصلاً خبری
داشته باشیم
از آن دیگری.
http://www.uupload.ir/files/omf4_m.k.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2497
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹معرفی کتاب"داستان طولانی" موستافا کوتلو
🔸ترجمه ی #تهمینه_شیخی
«داستان طولانی» با عنوانِ اصلیِ Uzun Hikâye شاملِ نوول یا داستان بلندی از موستافا کوتلو Mustafa Kutlu از نویسندهگان مشهور ترکیه است. این نویسنده با توجه به ذوقورزیهایاش نامِ این کتاب را «داستان طولانی» گذاشته است. البته باید توضیح بدهم که احتمال دارد مخاطبان در ایران او را به نامهای مصطفا کوتلو و یا مصطفا قوتلو نیز بشناسند. این کتاب با ترجمهی تهمینهی شیخی و به همت نشر افراز در دسترس علاقهمندان قرار گرفته است.
موستافا کوتلو در 6 مارت Mart منطبق بر ماه مارس و در سال 1947 در یکی از شهرهای ترکیه به نام ارزینجان Erzincan یا همان ارزنجان دیده به جهان گشود. تا پایان دورهی متوسطه در زادگاهاش درس خواند و در سال 1964 مؤفق به اخذ دیپلم شد و بعد برای ادامهی تحصیل در رشتهی زبان و ادبیات ترکی به دانشکدهی ادبیات در دانشگاه آتاتورک واقع در ارزروم Erzurum A.Ü. رفت و تا سال 1968 در آن دانشگاه مشغول به تحصیل بود. بعد از آن در دبیرستان شهر تونجلی Tunceli و نیز در دبیرستان وفا واقع در ایستانبول به تدریس ادبیات پرداخت. در سال 1974 از تدریس دست کشید و در انتشارات درگاه Dergâh مشغول به کار شد. به علاوه مدیریت دانشنامهی هشت جلدی زبان و ادبیات ترکی را از جلد سوم آن به عهده گرفت. نخستین بار داستان موستافا کوتلو با نام «او» در سال 1968 و در نشریهی «حرکت در اندیشه و هنر» به چاپ رسید. این نویسنده بعد از آن ادبیات داستانی را به طور جدی دنبال کرد و تاکنون کتابهای بسیاری از او روانهی بازار نشر شده است که از میان آنها به غیر از همین کتابِ «داستان طولانی» میتوانم به این عناوین اشاره کنم:
مردی در میانه 1970 Ortadaki Adam
کارِ دل 1974 Gönül İşi
آبهایی که رو به بالا جاری میشوند 1979 Yokuşa Akan Sular
فقر در درونِ ماست 1981 Yoksulluk İçimizde
یا تحمل یا سفر 1983 Ya Tahammül Ya Sefer
این به همین منوال است 1987 Bu Böyledir
راز 1990 Sır
نوشتههای پشت جلد 1995 Arkakapak Yazıları
اندوه و تصادف 1999 Hüzün ve Tesadüf
زندگی بیهودهی من 2001 Beyhude Ömrüm
پرندهی آبی 2002 Mavi Kuş
قبل از توفان 2003 Tufandan Önce
یکشنبهی بادخیز 2004 Rüzgarlı Pazar
نامهیی حاوی بنفشه 2006 Menekşeli Mektup
گشودن درها 2007 Kapıları Açmak
پایی که آرامش ندارد 2008 Huzursuz Bacak
داستان مخصوص طاهر سامی بیگ 2009 Tahir Sami Bey'in Özel Hayatı
پیروزی یا که هیچ 2010 Zafer yahut Hiç
زندگی زیباست 2011 Hayat Güzeldir
موضوع کتاب «داستان طولانی» بین سالهای دههی 1940 تا دههی 1970 و پیرامون حوادثی میگذرد که همهی آنها در یک ایستگاه قطار رخ میدهند. موستافا کوتلو در این کتاب به ذکر رنجها، خوشیها و هیجانهای مردم آناتولی پرداخته است. چاپ دوم این کتاب در 123 صفحه با شمارگان 500 نسخه به قیمت 10000 تومان و به همت نشر افراز روانهی بازار کتاب شده است.
http://www.uupload.ir/files/9en3_f.sh.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2498
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه_و_آذربایجان
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🔹معرفی کتاب"داستان طولانی" موستافا کوتلو
🔸ترجمه ی #تهمینه_شیخی
«داستان طولانی» با عنوانِ اصلیِ Uzun Hikâye شاملِ نوول یا داستان بلندی از موستافا کوتلو Mustafa Kutlu از نویسندهگان مشهور ترکیه است. این نویسنده با توجه به ذوقورزیهایاش نامِ این کتاب را «داستان طولانی» گذاشته است. البته باید توضیح بدهم که احتمال دارد مخاطبان در ایران او را به نامهای مصطفا کوتلو و یا مصطفا قوتلو نیز بشناسند. این کتاب با ترجمهی تهمینهی شیخی و به همت نشر افراز در دسترس علاقهمندان قرار گرفته است.
موستافا کوتلو در 6 مارت Mart منطبق بر ماه مارس و در سال 1947 در یکی از شهرهای ترکیه به نام ارزینجان Erzincan یا همان ارزنجان دیده به جهان گشود. تا پایان دورهی متوسطه در زادگاهاش درس خواند و در سال 1964 مؤفق به اخذ دیپلم شد و بعد برای ادامهی تحصیل در رشتهی زبان و ادبیات ترکی به دانشکدهی ادبیات در دانشگاه آتاتورک واقع در ارزروم Erzurum A.Ü. رفت و تا سال 1968 در آن دانشگاه مشغول به تحصیل بود. بعد از آن در دبیرستان شهر تونجلی Tunceli و نیز در دبیرستان وفا واقع در ایستانبول به تدریس ادبیات پرداخت. در سال 1974 از تدریس دست کشید و در انتشارات درگاه Dergâh مشغول به کار شد. به علاوه مدیریت دانشنامهی هشت جلدی زبان و ادبیات ترکی را از جلد سوم آن به عهده گرفت. نخستین بار داستان موستافا کوتلو با نام «او» در سال 1968 و در نشریهی «حرکت در اندیشه و هنر» به چاپ رسید. این نویسنده بعد از آن ادبیات داستانی را به طور جدی دنبال کرد و تاکنون کتابهای بسیاری از او روانهی بازار نشر شده است که از میان آنها به غیر از همین کتابِ «داستان طولانی» میتوانم به این عناوین اشاره کنم:
مردی در میانه 1970 Ortadaki Adam
کارِ دل 1974 Gönül İşi
آبهایی که رو به بالا جاری میشوند 1979 Yokuşa Akan Sular
فقر در درونِ ماست 1981 Yoksulluk İçimizde
یا تحمل یا سفر 1983 Ya Tahammül Ya Sefer
این به همین منوال است 1987 Bu Böyledir
راز 1990 Sır
نوشتههای پشت جلد 1995 Arkakapak Yazıları
اندوه و تصادف 1999 Hüzün ve Tesadüf
زندگی بیهودهی من 2001 Beyhude Ömrüm
پرندهی آبی 2002 Mavi Kuş
قبل از توفان 2003 Tufandan Önce
یکشنبهی بادخیز 2004 Rüzgarlı Pazar
نامهیی حاوی بنفشه 2006 Menekşeli Mektup
گشودن درها 2007 Kapıları Açmak
پایی که آرامش ندارد 2008 Huzursuz Bacak
داستان مخصوص طاهر سامی بیگ 2009 Tahir Sami Bey'in Özel Hayatı
پیروزی یا که هیچ 2010 Zafer yahut Hiç
زندگی زیباست 2011 Hayat Güzeldir
موضوع کتاب «داستان طولانی» بین سالهای دههی 1940 تا دههی 1970 و پیرامون حوادثی میگذرد که همهی آنها در یک ایستگاه قطار رخ میدهند. موستافا کوتلو در این کتاب به ذکر رنجها، خوشیها و هیجانهای مردم آناتولی پرداخته است. چاپ دوم این کتاب در 123 صفحه با شمارگان 500 نسخه به قیمت 10000 تومان و به همت نشر افراز روانهی بازار کتاب شده است.
http://www.uupload.ir/files/9en3_f.sh.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2498
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه_و_آذربایجان
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹سه شعر از #آیدا_مجیدآبادی Aida Mecit Abadi
▪️برگردان به ایستانبولی: #تورگوت_سای Ttrgut Say
🔸یک
وقتی تو پنجره را باز میکنی
دوست دارم کنارت بیایم
و برای سخاوتِ دستهایات
پنجره ببافم
دنیای من کوچک است
وقتی که با خودم بیروناش میبرم
میترسم از دستام بیفتد
و زیر پای آدمها له شود
میترسم شعورم را تکهتکه کنند
و روی هر تکهاش فلسفه بچینند
دوست دارم از این شهر بروم
روی آسمان دراز بکشم
و ابرها را یکییکی برای خودم معنی کنم
چهقدر پنجرههای تو خوب است!
برای نشان دادن آسمان
کرایه نمیگیری
و اصالت خورشید را
به ناف پنجرههای خودت نمیبندی
چهقدر پنجرههای تو خوب است!
🔸1
Pencereyi açtığında
Yanına gelmek isterim
ellerinin bonkörlüğüne
bir pencere örmek isterim
Benim dünyam ufacık
onu yanıma alıp
dışarıya çıkarırken
sakınırım onu
düşüp
ayaklar altında kalmaktan
Bilincimin parçalanmasından çekinirim
her parçaya birer felsefe dayatılmasından korkarım
Bu şehri terk etmek isterim
Gökyüzüne uzanıp
bulutları birer birer
Yorumlamak isterim
Ne iyidir senin pencerelerin
gökyüzünü görmek için
kira da istemezsin
güneşin asaletini de
pencerenin göbek bağına bağlamazsın
Ne güzeldir senin pencerelerin.
🔸دو
شاید تمام بوسهها
لبترکُنِ او بود
و من هنوز دارم زبان شعرهایام را درست میکنم
زندگی همین است
گاهی از جایی که نمیچرخی
سرت گیج میرود
و میافتی روی خودت
و شاهدِ ترکیدنات میشوی
شاهدِ چیزهایی که یک عمر روی سرت بالا بردهیی
و حالا به زمینِ گرمات زدهاند
قلب من میسوزد
و هیچ کس یادش نیست
پروانهها اتو برنمیدارند.
🔸2
Belki de tüm öpücükler,
sadece dudaklarını ıslatmak içindi.
Ve ben hala
şiirimin dilini çözmeye çalışıyorum.
Yaşamak budur işte;
arada dönmediğin yerde başın döner
ve düşersin kendi üstüne.
İzlersin nasıl patladığını?
Belki de bir ömür,
tepene çıkardıkların
seni yerlerde süründürür.
Ah kalbim acıyor!
ve kimselerin umurunda değil;
Ütü tutmaz kelebekler!
🔸سه
تو میروی
و مهرههای تنام
در ابتدای عبورت صف میکشند
و من مثل عروسکهای بی مَفصَل
سرم را از پنجره میآویزم
و در انتظار آمدنات راه میشوم
همیشه فکر میکنم
چهگونه اینهمه وقت
دستهای تو
دورِ تنهایی من گشت
و ترکهایام را ندید
ندید که چهگونه در ترسهایام پشتک میزنم
تا دلام گرم بماند
شاید آنطرفها که میروی
حال دستهایات بهتر شود
و دیگر چیزی شبیهِ قلب
به پوست انگشتانات نچسبد.
🔸3
Sen gidiyorsun
omurlarım
geçtiğin yola dizilir.
Ben eklemsiz bir bebek gibi,
kafamı pencerenin pervazından asarım
Dönüşünü beklerken
yol olurum
ve kendi kendime düşünürüm,
bunca zamandır
yalnızlığımı çizerken ellerin
nasıl olur da içimdeki çatlakları görmez
nasıl korkularımda
sırf içim ısınsın diye
takla attığımı görmezsin?
Belki şimdi oralarda,
ellerin kendine gelmiş
ve artık
kalp gibi birşeyler
parmaklarının ucuna
yapışıp durmuyor.
http://www.uupload.ir/files/fqfu_i.m.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2499
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه_و_آذربایجان
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🔹سه شعر از #آیدا_مجیدآبادی Aida Mecit Abadi
▪️برگردان به ایستانبولی: #تورگوت_سای Ttrgut Say
🔸یک
وقتی تو پنجره را باز میکنی
دوست دارم کنارت بیایم
و برای سخاوتِ دستهایات
پنجره ببافم
دنیای من کوچک است
وقتی که با خودم بیروناش میبرم
میترسم از دستام بیفتد
و زیر پای آدمها له شود
میترسم شعورم را تکهتکه کنند
و روی هر تکهاش فلسفه بچینند
دوست دارم از این شهر بروم
روی آسمان دراز بکشم
و ابرها را یکییکی برای خودم معنی کنم
چهقدر پنجرههای تو خوب است!
برای نشان دادن آسمان
کرایه نمیگیری
و اصالت خورشید را
به ناف پنجرههای خودت نمیبندی
چهقدر پنجرههای تو خوب است!
🔸1
Pencereyi açtığında
Yanına gelmek isterim
ellerinin bonkörlüğüne
bir pencere örmek isterim
Benim dünyam ufacık
onu yanıma alıp
dışarıya çıkarırken
sakınırım onu
düşüp
ayaklar altında kalmaktan
Bilincimin parçalanmasından çekinirim
her parçaya birer felsefe dayatılmasından korkarım
Bu şehri terk etmek isterim
Gökyüzüne uzanıp
bulutları birer birer
Yorumlamak isterim
Ne iyidir senin pencerelerin
gökyüzünü görmek için
kira da istemezsin
güneşin asaletini de
pencerenin göbek bağına bağlamazsın
Ne güzeldir senin pencerelerin.
🔸دو
شاید تمام بوسهها
لبترکُنِ او بود
و من هنوز دارم زبان شعرهایام را درست میکنم
زندگی همین است
گاهی از جایی که نمیچرخی
سرت گیج میرود
و میافتی روی خودت
و شاهدِ ترکیدنات میشوی
شاهدِ چیزهایی که یک عمر روی سرت بالا بردهیی
و حالا به زمینِ گرمات زدهاند
قلب من میسوزد
و هیچ کس یادش نیست
پروانهها اتو برنمیدارند.
🔸2
Belki de tüm öpücükler,
sadece dudaklarını ıslatmak içindi.
Ve ben hala
şiirimin dilini çözmeye çalışıyorum.
Yaşamak budur işte;
arada dönmediğin yerde başın döner
ve düşersin kendi üstüne.
İzlersin nasıl patladığını?
Belki de bir ömür,
tepene çıkardıkların
seni yerlerde süründürür.
Ah kalbim acıyor!
ve kimselerin umurunda değil;
Ütü tutmaz kelebekler!
🔸سه
تو میروی
و مهرههای تنام
در ابتدای عبورت صف میکشند
و من مثل عروسکهای بی مَفصَل
سرم را از پنجره میآویزم
و در انتظار آمدنات راه میشوم
همیشه فکر میکنم
چهگونه اینهمه وقت
دستهای تو
دورِ تنهایی من گشت
و ترکهایام را ندید
ندید که چهگونه در ترسهایام پشتک میزنم
تا دلام گرم بماند
شاید آنطرفها که میروی
حال دستهایات بهتر شود
و دیگر چیزی شبیهِ قلب
به پوست انگشتانات نچسبد.
🔸3
Sen gidiyorsun
omurlarım
geçtiğin yola dizilir.
Ben eklemsiz bir bebek gibi,
kafamı pencerenin pervazından asarım
Dönüşünü beklerken
yol olurum
ve kendi kendime düşünürüm,
bunca zamandır
yalnızlığımı çizerken ellerin
nasıl olur da içimdeki çatlakları görmez
nasıl korkularımda
sırf içim ısınsın diye
takla attığımı görmezsin?
Belki şimdi oralarda,
ellerin kendine gelmiş
ve artık
kalp gibi birşeyler
parmaklarının ucuna
yapışıp durmuyor.
http://www.uupload.ir/files/fqfu_i.m.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2499
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه_و_آذربایجان
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸بهاریه
🔹 شعری از #سریا_داوودی_حموله
▪️یک :
پیغام هایت را به پای درناها مبند
بهار کوتاهست
می ترسم
ماه بمیرد
و شفاعت هیچ پیامبری را نپذیرد!
▪️دو :
به هر دری بزنی
زنی فرنگیس ام می کند
این بار با سیب سرخی برگرد
و سر رسیدی
که تحمل عشق ما را داشته باشد!
http://www.uupload.ir/files/vqsw_s.d.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2500
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🔸بهاریه
🔹 شعری از #سریا_داوودی_حموله
▪️یک :
پیغام هایت را به پای درناها مبند
بهار کوتاهست
می ترسم
ماه بمیرد
و شفاعت هیچ پیامبری را نپذیرد!
▪️دو :
به هر دری بزنی
زنی فرنگیس ام می کند
این بار با سیب سرخی برگرد
و سر رسیدی
که تحمل عشق ما را داشته باشد!
http://www.uupload.ir/files/vqsw_s.d.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2500
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 شعری از حسین طوّافی (ح ط لاهیجی)
بادها با رازها کنار میآیند
رازهای عریان
که دستهای خود را چون شکوفههای نوسال
بر ملحفهها میکشند
بادها و شکوفههای چرخان
در سپید
که در چشم میخرامند
نگاه ِ به ناگاه ِ ما میشوند و
خاموشند
گیتارِ من
سرمست ِ شگون ِ زخمههای تو میگردد این بهار
و این تراوش ِ یگانه
که گرمای عسل دارد
من بادها را به عقوبت ِ گریان ِ تو سپردم
وقتی نگاه از دستهای معجزه بالا میرفت
و شطّ ِ نهان ِ تو میگشت
آه رودخانههای جاویدان!
زورقهای ورجاوند در آنسوی گردابهها روانند
و زورقبانان
بی فرزندان هوشیاری این شمع،
واپسین میلاد را پاس میدارند
آمین! آمین!
در نور و تاریکی نویسایم باش و بتاب بر کلمات ای نورالنور!
پاشویههای امن
لبدوز دریاهای خالی میشدند
اگر تو میآمدی
و باد را به کابین این ملحفههای آویخته میبردی
اگر تو میآمدی
و جایی در اتاق ِ بارانخورده
عناب میرویید
مسافران، با چترهای رنگین
از خیابانها میگذرند
مسافران ِ شهرهای بی تیمار من
با نقش محو ِ لذتهاشان در رنگ
زیر نجوای گیلکی ِ ماه میخوابند
و دوستدار ِ دریاهای ناشکیباییاند که در چمدانهای خود حمل میکنند
آه گیتار ِ من!
بادها با توتیای دریایی کنار میآیند
تو سرمهدان شب را پر کن از چشم و
کاسههای خونین شاهان
و صوفیانم بخوان
پادشاهانم گردان به شکوه ِ لجّه
و بسپارم به ابر و کلمات
تا شکوفه بریزم بر ملحفههای رقصان
بادها با توتیای چشم کنار میآیند
با هیزم معابد خاموش
که روشنایی ِ لبهای محزون بودند
وقتی ماه به ندبه آمیخت و من زخمه زدم زخمه
و تو را خواندم
که تار ِ گیلکی سالهاست مرده است
و تو گفتی یوحنا فقیر گشته است
بادها را بخوان
و شکوه ِ قدیسان را
تا تابناک ِ تو گردد شب
و گفتم شمع ِ شبستان ِ تو ام
بازآ!
عریان به شاخههایم
بازآ!
به بازوان ِ دویده خونم بازآ!
بازگرد و آبادی این بندر متروک باش!
این را بادخورکها شنیدهاند
بادخورکهای معصوم
بادخورکهای لال
http://www.uupload.ir/files/tmiz_h.t.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2501
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🔹 شعری از حسین طوّافی (ح ط لاهیجی)
بادها با رازها کنار میآیند
رازهای عریان
که دستهای خود را چون شکوفههای نوسال
بر ملحفهها میکشند
بادها و شکوفههای چرخان
در سپید
که در چشم میخرامند
نگاه ِ به ناگاه ِ ما میشوند و
خاموشند
گیتارِ من
سرمست ِ شگون ِ زخمههای تو میگردد این بهار
و این تراوش ِ یگانه
که گرمای عسل دارد
من بادها را به عقوبت ِ گریان ِ تو سپردم
وقتی نگاه از دستهای معجزه بالا میرفت
و شطّ ِ نهان ِ تو میگشت
آه رودخانههای جاویدان!
زورقهای ورجاوند در آنسوی گردابهها روانند
و زورقبانان
بی فرزندان هوشیاری این شمع،
واپسین میلاد را پاس میدارند
آمین! آمین!
در نور و تاریکی نویسایم باش و بتاب بر کلمات ای نورالنور!
پاشویههای امن
لبدوز دریاهای خالی میشدند
اگر تو میآمدی
و باد را به کابین این ملحفههای آویخته میبردی
اگر تو میآمدی
و جایی در اتاق ِ بارانخورده
عناب میرویید
مسافران، با چترهای رنگین
از خیابانها میگذرند
مسافران ِ شهرهای بی تیمار من
با نقش محو ِ لذتهاشان در رنگ
زیر نجوای گیلکی ِ ماه میخوابند
و دوستدار ِ دریاهای ناشکیباییاند که در چمدانهای خود حمل میکنند
آه گیتار ِ من!
بادها با توتیای دریایی کنار میآیند
تو سرمهدان شب را پر کن از چشم و
کاسههای خونین شاهان
و صوفیانم بخوان
پادشاهانم گردان به شکوه ِ لجّه
و بسپارم به ابر و کلمات
تا شکوفه بریزم بر ملحفههای رقصان
بادها با توتیای چشم کنار میآیند
با هیزم معابد خاموش
که روشنایی ِ لبهای محزون بودند
وقتی ماه به ندبه آمیخت و من زخمه زدم زخمه
و تو را خواندم
که تار ِ گیلکی سالهاست مرده است
و تو گفتی یوحنا فقیر گشته است
بادها را بخوان
و شکوه ِ قدیسان را
تا تابناک ِ تو گردد شب
و گفتم شمع ِ شبستان ِ تو ام
بازآ!
عریان به شاخههایم
بازآ!
به بازوان ِ دویده خونم بازآ!
بازگرد و آبادی این بندر متروک باش!
این را بادخورکها شنیدهاند
بادخورکهای معصوم
بادخورکهای لال
http://www.uupload.ir/files/tmiz_h.t.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2501
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🍀 #ویژه_نوروزی سال 1397 مجله ادبی پیاده رو منتشر شد . 🌿با آثاری از :
علی باباچاهی ، مسعود احمدی ، هرمز علی پور ، شاپور جورکش ، پگاه احمدی ، افشین شاهرودی ، آزیتا قهرمان ، ابوالفضل پاشا ، سروش مظفر مقدم ، محمد سعید میرزایی ، رباب محب ، سید حمید شریف نیا ، کیومرث باغبانی ، ژیلا تقی زاده ، بهاره ارشد ریاحی ، حسن ذبیحی ، مهناز رضایی ، مهدی رضایی ، اسماعیل زرعی ، محسن سرمچ ، شبنم بهارفر ، الهام احمدی ، حسام اسماعیلی ، مهران شفیعی ، غزال صحرایی ، سید بهنام صلاحت پور ، محسن فرجی ، سینا عباسی هولاسر ، فاطمه مسیح پور ، مجتبی مقدم ، شیرین هاشمی ورچه
و :
کلاس اندرسون ، ناظم حکمت ، اندره شِدید ، جَفر جاببارلی ، اولاف کلیمنتس، تی اردینتسوکت ، روبرتو بولانیو ، قباد جلی زاده ، نادیا شینیوسکا
http://www.uupload.ir/files/5upe_piadero.jpg
🌺ویژه نامه را در این آدرسِ پیاده رو بخوانید : 👇👇👇
http://piadero.ir/portal/index.php?do=special&id=7
#شعر_آزاد #شعر_کلاسیک #ترجمه #اندیشه #نقد #داستان #ادبیات_فرانسه #ادبیات_ترکیه #ادبیات_کردستان #غزل #ویژه_نوروزی
◾️بخش : #ویژه_نامه
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🍀 #ویژه_نوروزی سال 1397 مجله ادبی پیاده رو منتشر شد . 🌿با آثاری از :
علی باباچاهی ، مسعود احمدی ، هرمز علی پور ، شاپور جورکش ، پگاه احمدی ، افشین شاهرودی ، آزیتا قهرمان ، ابوالفضل پاشا ، سروش مظفر مقدم ، محمد سعید میرزایی ، رباب محب ، سید حمید شریف نیا ، کیومرث باغبانی ، ژیلا تقی زاده ، بهاره ارشد ریاحی ، حسن ذبیحی ، مهناز رضایی ، مهدی رضایی ، اسماعیل زرعی ، محسن سرمچ ، شبنم بهارفر ، الهام احمدی ، حسام اسماعیلی ، مهران شفیعی ، غزال صحرایی ، سید بهنام صلاحت پور ، محسن فرجی ، سینا عباسی هولاسر ، فاطمه مسیح پور ، مجتبی مقدم ، شیرین هاشمی ورچه
و :
کلاس اندرسون ، ناظم حکمت ، اندره شِدید ، جَفر جاببارلی ، اولاف کلیمنتس، تی اردینتسوکت ، روبرتو بولانیو ، قباد جلی زاده ، نادیا شینیوسکا
http://www.uupload.ir/files/5upe_piadero.jpg
🌺ویژه نامه را در این آدرسِ پیاده رو بخوانید : 👇👇👇
http://piadero.ir/portal/index.php?do=special&id=7
#شعر_آزاد #شعر_کلاسیک #ترجمه #اندیشه #نقد #داستان #ادبیات_فرانسه #ادبیات_ترکیه #ادبیات_کردستان #غزل #ویژه_نوروزی
◾️بخش : #ویژه_نامه
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🔹فانوس جادویی اندیشه
🔸در سوگ #داریوش_شایگان
ایام عید و پاره سنگی که یکباره در آیینه ثانیه رها شد . کرکس راز با خبری سرد ، روی شانه ات می نشیند و یکریز در سلول های مغزت فریاد می پاشد . آشفته به دوست بزرگوارم جناب علی دهباشی مدیر لایق مجله بخارا تماس می گیرم ، صدای دهباشی تاییدی بر این حکایت و روایت تلخ است . باری استاد یگانه ، دکتر داریوش شایگان بر بام هستی ، فانوس زمان شد . بی شک سالها باید بگذرد تا مادر گیتی چون او فرزند بزاید .داریوش شایگان فانوس جادویی فکر و اندیشه روزگار ما بود . این رباعی انگشت اشاره آن سایه مدام است ، سایه ای که امروز نام بلند داریوش شایگان را زمزمه کرد :
زد بانگ کسی که جاده ها را می زیست
ای بی خبر از عاقبت راه ، نَایست
آن سوی قدم ها که نمی دانم کیست
پیوسته کسی هست که می گوید : نیست
#ایرج_زبردست
شیراز
۲ فروردین ۱۳۹۶
http://www.uupload.ir/files/2112_1.jpg
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🔸در سوگ #داریوش_شایگان
ایام عید و پاره سنگی که یکباره در آیینه ثانیه رها شد . کرکس راز با خبری سرد ، روی شانه ات می نشیند و یکریز در سلول های مغزت فریاد می پاشد . آشفته به دوست بزرگوارم جناب علی دهباشی مدیر لایق مجله بخارا تماس می گیرم ، صدای دهباشی تاییدی بر این حکایت و روایت تلخ است . باری استاد یگانه ، دکتر داریوش شایگان بر بام هستی ، فانوس زمان شد . بی شک سالها باید بگذرد تا مادر گیتی چون او فرزند بزاید .داریوش شایگان فانوس جادویی فکر و اندیشه روزگار ما بود . این رباعی انگشت اشاره آن سایه مدام است ، سایه ای که امروز نام بلند داریوش شایگان را زمزمه کرد :
زد بانگ کسی که جاده ها را می زیست
ای بی خبر از عاقبت راه ، نَایست
آن سوی قدم ها که نمی دانم کیست
پیوسته کسی هست که می گوید : نیست
#ایرج_زبردست
شیراز
۲ فروردین ۱۳۹۶
http://www.uupload.ir/files/2112_1.jpg
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸 آکاردئون
🔹 شعری از #مریم_سلیمی_فر
دیدمش
از سفری دراز
خالی حفرههای پای چشمهاش،
ایستاده در پیادهرو
سراپا دست و گوش و
لبخند که میزد
پاهای عابران را
افسون جاندار صدا
به خود فرا میخواند
به فاصلهی چند قدم
خطوط مرز اندام
از تودههای در هم تنیدهی شب
عیان میشد و رنگ،
رنگ فشردهی در خود
از چاک کنارهی لباسها
و گوشههای پژمرده
چکه میکرد
شبی مجلل بود
و سهم گنجشکها میان چراغها محفوظ
و سهم خندهها محفوظ
و پشت سرهای نحیف
سرهای عقبرفته
سرهای نوسانگر با تکههای شفاف زمان
ایستاده در حد فاصل شتابها
رطوبتی جانبخش نفس میزد
دستم بلند شد
به صدا
از لای انگشتهام سُر میخورد
و انگشتهای آشنا
بگویید هوا را
هوا را چگونه اینطور ...
میرسد سکوت
سکوت
صدای کفزدن
—سلام
—سلام!
http://www.uupload.ir/files/nzzz_m.s.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2504
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🔸 آکاردئون
🔹 شعری از #مریم_سلیمی_فر
دیدمش
از سفری دراز
خالی حفرههای پای چشمهاش،
ایستاده در پیادهرو
سراپا دست و گوش و
لبخند که میزد
پاهای عابران را
افسون جاندار صدا
به خود فرا میخواند
به فاصلهی چند قدم
خطوط مرز اندام
از تودههای در هم تنیدهی شب
عیان میشد و رنگ،
رنگ فشردهی در خود
از چاک کنارهی لباسها
و گوشههای پژمرده
چکه میکرد
شبی مجلل بود
و سهم گنجشکها میان چراغها محفوظ
و سهم خندهها محفوظ
و پشت سرهای نحیف
سرهای عقبرفته
سرهای نوسانگر با تکههای شفاف زمان
ایستاده در حد فاصل شتابها
رطوبتی جانبخش نفس میزد
دستم بلند شد
به صدا
از لای انگشتهام سُر میخورد
و انگشتهای آشنا
بگویید هوا را
هوا را چگونه اینطور ...
میرسد سکوت
سکوت
صدای کفزدن
—سلام
—سلام!
http://www.uupload.ir/files/nzzz_m.s.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2504
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸گفتگوی #فرزاد_میراحمدی با #علی_مومنی
🔹پیرامون شعر حجم
▪️سال هاست این نوشته ها را مرور می کنیم ، بیانیه شعر حجم را تنها در شعر رویایی می شود دید، بیانیه شعر حجم ریشه در سورریالیسم و شطح نویسی عرفان ایرانی دارد ، شعر حجم با اندیشه های هایدگر و هوسرل نزدیکی دارد ، و ....یک پرسش شعر حجم از نظر شما چیست ؟
▫️عامل نگاه ويا تربيت حجم چه در شعر ويا هنر هاي ديگر بيانيه نبود
وگرنه شعر حجم يك شعر بيانيه ايي بودبا دستور ها وروش هاي مشخص كه به نظرم خنده دار است وخنده دار تر از ان حرفي است كه من بخواهم از يك بيانيه مربوط به حدوداپنجاه سال پيش دفاع كنم سوال شما بيشتر به فضاي استتيك دامن ميزند
حجم گرايي يك نوع اخلاق است وياتربيت
خلق وخويي كه فرهنگ را از سطح يك نفر مثلا شاعر ويا نويسنده اغاز ميكند ودر صلحي تن به تن اورا معرفي ميكند
حالا اگر شما بيشتر رويايي را در ان مي بينيد خوب مختار هستيد ولي من در حجم گرايي بيشتر خودم را مي بينم رويايي عالي ست ولي نمي تواند اكثر مرا مورد توجه قرار بدهد
بيانيه عكسي دست جمعي بود كه به دليل نبودن ويا متوجه نشدن جايگزين ان مجبور به انتخاب اصطلاح خود بود
يعني در ايران ان موقع هر اصطلاح ديگري قابل هضم نبود
چون عكسي از خودش يعني از اصل خودش نگرفته واصلا اعتقادي هم به ان ندارد خود را با تمام حاشيه هايش مي نويسد
اصطلاح "ميوه اي رسيده راچيدن "كم اصطلاحي نيست
يعني فرار از روش مستقر ويا فرار از هر روش و متدي كه مبادا يك روز سركوبگر شود انها دقيقا كتاب "حقيقت و روش " گادامر را خوانده بودند
انها دقيقا به نظريه دريافت معتقد بودند
براي همين از مكتب شدن مي ترسيدند
براي همين خود را با كوچكترين جزييات مي نوشتند
براي همين به امضا كردن اعتقاد نداشتند
مخالفت با اسم بيانيه و
امضا نكردن به دليل رفتن به مسافرت
و غيره ... نشان دهنده ي اراده اي بود كه ايران ان موقع را گيج كرده بود
▪️اینکه رویایی از بیانیه بهره نگرفته بی انصافی است اینکه شعر حجم شعر آن بیانیه است به گمان بنده نیست ،اینکه شعر حجم قرائت های متکثر دارد از همه مهمتر است .در شعر کوردی شعری داریم به اسم شعر دیوانه که بنده در دسته بندی دو دهه پیش در طبقه شعر متفاوت آوردمش شعری که از یونس رضایی ترجمه کردم شعری است که تحت تاثیر شعر حجم شکل گرفت در دهه پنجاه
http://www.uupload.ir/files/d8lv_a.m.jpg
🔴لطفاً ادامه ی گفتگو را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2503
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #گفتگو
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🔸گفتگوی #فرزاد_میراحمدی با #علی_مومنی
🔹پیرامون شعر حجم
▪️سال هاست این نوشته ها را مرور می کنیم ، بیانیه شعر حجم را تنها در شعر رویایی می شود دید، بیانیه شعر حجم ریشه در سورریالیسم و شطح نویسی عرفان ایرانی دارد ، شعر حجم با اندیشه های هایدگر و هوسرل نزدیکی دارد ، و ....یک پرسش شعر حجم از نظر شما چیست ؟
▫️عامل نگاه ويا تربيت حجم چه در شعر ويا هنر هاي ديگر بيانيه نبود
وگرنه شعر حجم يك شعر بيانيه ايي بودبا دستور ها وروش هاي مشخص كه به نظرم خنده دار است وخنده دار تر از ان حرفي است كه من بخواهم از يك بيانيه مربوط به حدوداپنجاه سال پيش دفاع كنم سوال شما بيشتر به فضاي استتيك دامن ميزند
حجم گرايي يك نوع اخلاق است وياتربيت
خلق وخويي كه فرهنگ را از سطح يك نفر مثلا شاعر ويا نويسنده اغاز ميكند ودر صلحي تن به تن اورا معرفي ميكند
حالا اگر شما بيشتر رويايي را در ان مي بينيد خوب مختار هستيد ولي من در حجم گرايي بيشتر خودم را مي بينم رويايي عالي ست ولي نمي تواند اكثر مرا مورد توجه قرار بدهد
بيانيه عكسي دست جمعي بود كه به دليل نبودن ويا متوجه نشدن جايگزين ان مجبور به انتخاب اصطلاح خود بود
يعني در ايران ان موقع هر اصطلاح ديگري قابل هضم نبود
چون عكسي از خودش يعني از اصل خودش نگرفته واصلا اعتقادي هم به ان ندارد خود را با تمام حاشيه هايش مي نويسد
اصطلاح "ميوه اي رسيده راچيدن "كم اصطلاحي نيست
يعني فرار از روش مستقر ويا فرار از هر روش و متدي كه مبادا يك روز سركوبگر شود انها دقيقا كتاب "حقيقت و روش " گادامر را خوانده بودند
انها دقيقا به نظريه دريافت معتقد بودند
براي همين از مكتب شدن مي ترسيدند
براي همين خود را با كوچكترين جزييات مي نوشتند
براي همين به امضا كردن اعتقاد نداشتند
مخالفت با اسم بيانيه و
امضا نكردن به دليل رفتن به مسافرت
و غيره ... نشان دهنده ي اراده اي بود كه ايران ان موقع را گيج كرده بود
▪️اینکه رویایی از بیانیه بهره نگرفته بی انصافی است اینکه شعر حجم شعر آن بیانیه است به گمان بنده نیست ،اینکه شعر حجم قرائت های متکثر دارد از همه مهمتر است .در شعر کوردی شعری داریم به اسم شعر دیوانه که بنده در دسته بندی دو دهه پیش در طبقه شعر متفاوت آوردمش شعری که از یونس رضایی ترجمه کردم شعری است که تحت تاثیر شعر حجم شکل گرفت در دهه پنجاه
http://www.uupload.ir/files/d8lv_a.m.jpg
🔴لطفاً ادامه ی گفتگو را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2503
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #گفتگو
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 پنج داستانک از #نیلوفر_منشی_زاده
▫️برای رنج و درد کودکان کار
🔸ناکام
ناله چرخها بلند شد. گلها در هوا پرپر شدند. ماشین دور شد. بیمارستان پذیرشش نکرد. جلوی اورژانس کمکم یخ زد.
🔸خواب تلخ
بچه رو به پشتش بسته بود. خیلی بیتابی میکرد. چند قطره از معجون قهوهای تلخ توی شیرش ریخت. تخت خوابید.
🔸مرد کوچک
پدر صبحها پول اجارهاش را میگرفت و با لبخند چرکی راهیش میکرد. مادر اما شبها با گریه پاهایش را میمالید.
🔸سواد
ظهر شد. فالها را کنار گذاشت .گوشه جدول نشست. کتاب را سروته گرفت. زنگ مدرسه خورد. دیگر مانند آنها بود.
🔸ترس
دخترک باز گفت: بخر دیگه...
- جوراب لازم ندارم...
با ترس به مرد گوشه چهارراه نگاه کرد.
- تو رو خدا بخررر...
http://www.uupload.ir/files/mgeg_n.m.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2505
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🔹 پنج داستانک از #نیلوفر_منشی_زاده
▫️برای رنج و درد کودکان کار
🔸ناکام
ناله چرخها بلند شد. گلها در هوا پرپر شدند. ماشین دور شد. بیمارستان پذیرشش نکرد. جلوی اورژانس کمکم یخ زد.
🔸خواب تلخ
بچه رو به پشتش بسته بود. خیلی بیتابی میکرد. چند قطره از معجون قهوهای تلخ توی شیرش ریخت. تخت خوابید.
🔸مرد کوچک
پدر صبحها پول اجارهاش را میگرفت و با لبخند چرکی راهیش میکرد. مادر اما شبها با گریه پاهایش را میمالید.
🔸سواد
ظهر شد. فالها را کنار گذاشت .گوشه جدول نشست. کتاب را سروته گرفت. زنگ مدرسه خورد. دیگر مانند آنها بود.
🔸ترس
دخترک باز گفت: بخر دیگه...
- جوراب لازم ندارم...
با ترس به مرد گوشه چهارراه نگاه کرد.
- تو رو خدا بخررر...
http://www.uupload.ir/files/mgeg_n.m.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2505
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 مینیمال هایی از #عباس_رمضانی
🔸یک
پدر بزرگ به شوخی به نوه هایش گفت:امشب آخرین شبی است که برایتان قصه می گویم باید قول بدهید زود بخوابید!
نوه هایش خندیدندو بازیگوشانه پا بر زمین کوباندند و گفتند:ای!پدر بزرگ چرا؟چرا شب آخر باشه،ما دوست نداریم!یعنی دیگه نمی خوای برامون قصه بگی؟
پدر بزرگ غمگینانه گفت:شوخی کردم نوه های گلم اما نمی دانم چرا نا خودآگاه این حرف از دهانم پرید!نه تنها امشب که همه شبها براتون قصه میگم،حالا بیان تو بغلم تا بابا بزرگ یه قصه قشنگ تعریف کنه!
سه نوه اش بی مهابا خود را دوان دوان به آغوش پدربزرگشان انداختند
پدر بزرگ شروع کرد:یکی بود......
پیرمرد تنها توانست نوه هایش را زیر تن فرتوت و لرزان خود از ریزش آوارحفظ کند،چند ساعت بعد که نوه هایش سالم از زیر سنگ و آهن بیرون کشیده شدند همه فهمیدند بعد از جمله ناتمام یکی بود پدر بزرگ باید بگویند یکی نبود
🔸دو
آقای وکیل پایه یک کانون وکلا گفت: فکر کنم جایزه ترازوی طلایی را همان سالی بردم که شما رمانتان جایزه اریش ماریا ریلکه را از آن خودش کرد ؟!
آقای نویسنده فکورانه جواب داد: نه اون جایزه سال بعدش بود ،درست نمیگم؟!
و بلافاصله سرش را به سمت آقای روزنگار معروف چرخاند ؟
اقای روزنامه نگار مات ومبهوت گفت:چی؟هان؟با من هستید؟بگذارید ببینم !نه، اشتباه می کنید ،مگر یادتان نمی آید ما در فرودگاه با هم آشنا شدیم ،من داشتم برای گرفتن جایزه قلم به آمریکا می رفتم و شما هم به آلمان ،بنابراین دو سال بعد از گرفتن جایزه جناب وکیل بود!
آقای وکیل که انگار داشت چیزهایی یادش می آمد گفت: آهان!گویا.....
اما ، ناگهان صدای فریاد نگهبان زندان آنها را بخود آورد ،او همانطور که به سمت سلول آنها می آمد فریاد می زد: یه ساعته خاموشی زدیم ،فکر کردید اینجا فرهنگسراست ،بخدا با همین باتوم می یام سراغتون و همه تون رو لت و پار می کنم ،پس بگیرید کپه ی مرگتون رو بذارید!
بدنبال آن همه ساکت و خاموش شدند و تا صبح تکان نخوردند
🔸سه
فکر کنم دو شب پیش بود شاید هم سه شب پیش وقتی زنگ آیفون به صدا درآمد رفتم پشت آیفون و گفتم :کیه؟
اون بنده خدا از پشت آیفون گفت: ببخشید اگر دارید یه کم برنج کمک کنید!
گفتم:نداریم!
دوباره گفت:یه ذره قند وچای چطور؟
باز هم گفتم: هیچی نداریم ،هیچی!
گفت:یه مبلغ ناچیز پول هم خوبه!
گفتم: وقتی میگم هیچی نداریم یعنی نداریم!
اون بنده خدا خداحافظی کرد و رفت ،شب بعد دیدم دوباره در همان ساعت زنگ آیفون بصدا در آمد دوباره رفتم پای آیفون گفتم ،کیه؟
از پشت آیفون یکی گفت: میشه یه لحظه تشریف بیاورید دم در!
رفتم دم در دیدم یه آقایی با یه کیسه برنج و مقداری قند و شکر و چای به همراه یه پاکت که احتمالا درونش پول بود دم در ایستاده ، او همینکه چشمش به من افتاد بلافاصله با احترام همه اقلامی را که بر شمردم به من داد و گفت : ببخشیدما اینها رو برای نیازمندان می بریم از اونجایی که دیدیم شما هیچی نداشتید برای شما هم آوردیم البته چیز قابل داری نیست !
وبلافاصله رفت ،همینکه یکی دو متری دور شد فریاد زدم: آها ی آقا ما احتیاجی به اینها نداریم الحمدالله همه چیز داریم!
مرد برگشت و گفت: پس چرا دیشب گفتید هیچی ندارید!
خجلت زده گفتم: نه داریم بگذارید برایتان بیاورم!
http://www.uupload.ir/files/kgq3_a.r.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2506
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🔹 مینیمال هایی از #عباس_رمضانی
🔸یک
پدر بزرگ به شوخی به نوه هایش گفت:امشب آخرین شبی است که برایتان قصه می گویم باید قول بدهید زود بخوابید!
نوه هایش خندیدندو بازیگوشانه پا بر زمین کوباندند و گفتند:ای!پدر بزرگ چرا؟چرا شب آخر باشه،ما دوست نداریم!یعنی دیگه نمی خوای برامون قصه بگی؟
پدر بزرگ غمگینانه گفت:شوخی کردم نوه های گلم اما نمی دانم چرا نا خودآگاه این حرف از دهانم پرید!نه تنها امشب که همه شبها براتون قصه میگم،حالا بیان تو بغلم تا بابا بزرگ یه قصه قشنگ تعریف کنه!
سه نوه اش بی مهابا خود را دوان دوان به آغوش پدربزرگشان انداختند
پدر بزرگ شروع کرد:یکی بود......
پیرمرد تنها توانست نوه هایش را زیر تن فرتوت و لرزان خود از ریزش آوارحفظ کند،چند ساعت بعد که نوه هایش سالم از زیر سنگ و آهن بیرون کشیده شدند همه فهمیدند بعد از جمله ناتمام یکی بود پدر بزرگ باید بگویند یکی نبود
🔸دو
آقای وکیل پایه یک کانون وکلا گفت: فکر کنم جایزه ترازوی طلایی را همان سالی بردم که شما رمانتان جایزه اریش ماریا ریلکه را از آن خودش کرد ؟!
آقای نویسنده فکورانه جواب داد: نه اون جایزه سال بعدش بود ،درست نمیگم؟!
و بلافاصله سرش را به سمت آقای روزنگار معروف چرخاند ؟
اقای روزنامه نگار مات ومبهوت گفت:چی؟هان؟با من هستید؟بگذارید ببینم !نه، اشتباه می کنید ،مگر یادتان نمی آید ما در فرودگاه با هم آشنا شدیم ،من داشتم برای گرفتن جایزه قلم به آمریکا می رفتم و شما هم به آلمان ،بنابراین دو سال بعد از گرفتن جایزه جناب وکیل بود!
آقای وکیل که انگار داشت چیزهایی یادش می آمد گفت: آهان!گویا.....
اما ، ناگهان صدای فریاد نگهبان زندان آنها را بخود آورد ،او همانطور که به سمت سلول آنها می آمد فریاد می زد: یه ساعته خاموشی زدیم ،فکر کردید اینجا فرهنگسراست ،بخدا با همین باتوم می یام سراغتون و همه تون رو لت و پار می کنم ،پس بگیرید کپه ی مرگتون رو بذارید!
بدنبال آن همه ساکت و خاموش شدند و تا صبح تکان نخوردند
🔸سه
فکر کنم دو شب پیش بود شاید هم سه شب پیش وقتی زنگ آیفون به صدا درآمد رفتم پشت آیفون و گفتم :کیه؟
اون بنده خدا از پشت آیفون گفت: ببخشید اگر دارید یه کم برنج کمک کنید!
گفتم:نداریم!
دوباره گفت:یه ذره قند وچای چطور؟
باز هم گفتم: هیچی نداریم ،هیچی!
گفت:یه مبلغ ناچیز پول هم خوبه!
گفتم: وقتی میگم هیچی نداریم یعنی نداریم!
اون بنده خدا خداحافظی کرد و رفت ،شب بعد دیدم دوباره در همان ساعت زنگ آیفون بصدا در آمد دوباره رفتم پای آیفون گفتم ،کیه؟
از پشت آیفون یکی گفت: میشه یه لحظه تشریف بیاورید دم در!
رفتم دم در دیدم یه آقایی با یه کیسه برنج و مقداری قند و شکر و چای به همراه یه پاکت که احتمالا درونش پول بود دم در ایستاده ، او همینکه چشمش به من افتاد بلافاصله با احترام همه اقلامی را که بر شمردم به من داد و گفت : ببخشیدما اینها رو برای نیازمندان می بریم از اونجایی که دیدیم شما هیچی نداشتید برای شما هم آوردیم البته چیز قابل داری نیست !
وبلافاصله رفت ،همینکه یکی دو متری دور شد فریاد زدم: آها ی آقا ما احتیاجی به اینها نداریم الحمدالله همه چیز داریم!
مرد برگشت و گفت: پس چرا دیشب گفتید هیچی ندارید!
خجلت زده گفتم: نه داریم بگذارید برایتان بیاورم!
http://www.uupload.ir/files/kgq3_a.r.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2506
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹در تاریخ دنبال چه هستیم؟
🔸#حسام_اسماعیلی
تاریخ:قلمروی فراموشی
حتما زیاد شنیده اید که خواندن تاریخ وقت تلف کردن است و هیچ کاربردی در زندگی ندارد. راجع به عبرت آموزی از تاریخ هم زیاد شنیده ایم. اما مهم تر از همه ی این ها داستان تاریخ است که به مثابه کتابی ارزشمند همواره در اختیار ماست. اگر انسان ها در دل تاریخ سیر کنند و به تاریخ نه به عنوان مبحثی کسل کننده و تلف کننده وقت بلکه به عنوان داستانی شیرین بنگرند خواهند دید که شیرین ترین داستان های جهان در تاریخ نهفته اند.حتی بعضی از مشهورترین داستان های جهان که هم اکنون نیز خوانده می شوند همه از دل تاریخ سر برآورده و با تخیل انسانی ترکیب و اسطوره را به وجود آورده اند . مگر غیر از آن است که تمامی کتابها و داستان ها نماینده و روشنگر دوره های تاریخی خود هستند؟ انسان در تاریخ با مردمانی روبه رو می شود که برای هر موقعیتی آماده بوده اند و از این نکته که هر لحظه مرگ درکمین آن هاست، بسیار بیشتر از جوامع امروزی آگاه بودند .محیط غالفگیر کننده بود و خطرات توانایی انسان را در کوچکترین جنبه های زندگی نیز مورد امتحان قرار می داد و به هر چه خلاقانه تر بودن زندگی انسان ها کمک می کرد.اگر نیک بنگریم در هیچ جنبه ای از زندگی انسان مانند تاریخ مرگ به او نزدیک نبوده است. انسان هایی که مجبورند برای هر خطر و موقعیتی آماده باشند. محیط غالفگیر کننده بود و طبیعت هر لحظه انسان ها را در شرایطی قرار می داد که آن ها مجبور به وفق خود با محیط می شدند ...
http://www.uupload.ir/files/b11i_h.e.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2507
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر حمید شریف نیا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🔹در تاریخ دنبال چه هستیم؟
🔸#حسام_اسماعیلی
تاریخ:قلمروی فراموشی
حتما زیاد شنیده اید که خواندن تاریخ وقت تلف کردن است و هیچ کاربردی در زندگی ندارد. راجع به عبرت آموزی از تاریخ هم زیاد شنیده ایم. اما مهم تر از همه ی این ها داستان تاریخ است که به مثابه کتابی ارزشمند همواره در اختیار ماست. اگر انسان ها در دل تاریخ سیر کنند و به تاریخ نه به عنوان مبحثی کسل کننده و تلف کننده وقت بلکه به عنوان داستانی شیرین بنگرند خواهند دید که شیرین ترین داستان های جهان در تاریخ نهفته اند.حتی بعضی از مشهورترین داستان های جهان که هم اکنون نیز خوانده می شوند همه از دل تاریخ سر برآورده و با تخیل انسانی ترکیب و اسطوره را به وجود آورده اند . مگر غیر از آن است که تمامی کتابها و داستان ها نماینده و روشنگر دوره های تاریخی خود هستند؟ انسان در تاریخ با مردمانی روبه رو می شود که برای هر موقعیتی آماده بوده اند و از این نکته که هر لحظه مرگ درکمین آن هاست، بسیار بیشتر از جوامع امروزی آگاه بودند .محیط غالفگیر کننده بود و خطرات توانایی انسان را در کوچکترین جنبه های زندگی نیز مورد امتحان قرار می داد و به هر چه خلاقانه تر بودن زندگی انسان ها کمک می کرد.اگر نیک بنگریم در هیچ جنبه ای از زندگی انسان مانند تاریخ مرگ به او نزدیک نبوده است. انسان هایی که مجبورند برای هر خطر و موقعیتی آماده باشند. محیط غالفگیر کننده بود و طبیعت هر لحظه انسان ها را در شرایطی قرار می داد که آن ها مجبور به وفق خود با محیط می شدند ...
http://www.uupload.ir/files/b11i_h.e.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2507
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر حمید شریف نیا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 شعری از #حامد_رمضانی
«بعد از درخت نوبتِ قتلِ نهال هاست»
یک مدت است فکرِ تبر این خیال هاست
در باغ انقلابِ زمستان چه کرده است؟!
این خونِ سرخ ِ کیست که در پرتقال هاست؟
یادش به خیر جنگل و شوکای منقرض
حالا زمان کوه و شکارِ غزال هاست!
خشکیده خاکِ مزرعه اما هنوز هم
ورزای اخته بسته به یوغ ِ ازال هاست
مازندرانِ دلخوری ام؛ ببرِ زخمی ام ↓
سرگرم با مسابقه ها و مدال هاست
ای باد، قصّه از پرِ مرغابیان بگو
بر آسمانِ ابریِ من ردِّ بال هاست
اسبی چرا از آبی ِ دریا نمی جهد؟
این موج ها تلاطمِ آشفته یال هاست
***
دستی به ماهِ صورتِ من چنگ می کشد
بر چهره ام نشانِ پلنگینِ خال هاست
▫️شوکا: نوعی گوزن کوچک بومی مازندران که شبیه به آهوست.
▫️ورزا: گاوِ نرِ بزرگسال
▫️ازال: خیش یا گاوآهن به زبان مازندرانی
http://s3.picofile.com/file/8284108392/H_R_1.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2508
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #قوالب_کلاسیک
زیر نظر شهرام میرزایی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🔹 شعری از #حامد_رمضانی
«بعد از درخت نوبتِ قتلِ نهال هاست»
یک مدت است فکرِ تبر این خیال هاست
در باغ انقلابِ زمستان چه کرده است؟!
این خونِ سرخ ِ کیست که در پرتقال هاست؟
یادش به خیر جنگل و شوکای منقرض
حالا زمان کوه و شکارِ غزال هاست!
خشکیده خاکِ مزرعه اما هنوز هم
ورزای اخته بسته به یوغ ِ ازال هاست
مازندرانِ دلخوری ام؛ ببرِ زخمی ام ↓
سرگرم با مسابقه ها و مدال هاست
ای باد، قصّه از پرِ مرغابیان بگو
بر آسمانِ ابریِ من ردِّ بال هاست
اسبی چرا از آبی ِ دریا نمی جهد؟
این موج ها تلاطمِ آشفته یال هاست
***
دستی به ماهِ صورتِ من چنگ می کشد
بر چهره ام نشانِ پلنگینِ خال هاست
▫️شوکا: نوعی گوزن کوچک بومی مازندران که شبیه به آهوست.
▫️ورزا: گاوِ نرِ بزرگسال
▫️ازال: خیش یا گاوآهن به زبان مازندرانی
http://s3.picofile.com/file/8284108392/H_R_1.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2508
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #قوالب_کلاسیک
زیر نظر شهرام میرزایی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
▫️بهار
🔸شعری از #ویکتور_هوگو
🔹ترجمه ی #محمد_زیار
اینک دورِ روزهای بلند، روشنایی، دلدادگی و بیخبریست
بهار آمده است؛ اسفند، فروردین با لبخندی شیرین،
اردیبهشتِ گل افشان، خردادِ سوزان، همه ماههای زیبای مهربان.
چناران تنومند بر کرانهی رود های خفته
همچون نخل های سترگ به نرمی سر فرود میآورند
قلب پرنده در دلِ بیشههای نیمگرم میتپد
گویا همه چیز می خندد و گویی درختان سرسبز
از کنارِ یکدیگر بودن مسروراند و برای یکدیگر شعر می گویند
روزبا افسری برگرفته ازسپیدهی خرم و دلنواز پدیدار می شود
شامگاهان سرشار از عشق است؛ شباهنگام میپنداری
چیزی از سرِ خرسندی، میان سایهی سترگ
و زیر آسمان فرخنده آوازی جاودانه می خواند.
▫️Printemps
▪️Victor Hugo
Voici donc les longs jours, lumière, amour, délire
Voici le printemps ! mars, avril au doux sourire
Mai fleuri, juin brûlant, tous les beaux mois amis
Les peupliers, au bord des fleuves endormis
Se courbent mollement comme de grandes palmes
L’oiseau palpite au fond des bois tièdes et calmes
Il semble que tout rit, et que les arbres verts
Sont joyeux d’être ensemble et se disent des vers
Le jour naît couronné d’une aube fraîche et tendre
Le soir est plein d’amour ; la nuit, on croit entendre
A travers l’ombre immense et sous le ciel béni
Quelque chose d’heureux chanter dans l’infini
Victor Hugo, Toute la lyre
http://www.uupload.ir/files/yfjp_m.z.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2509
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_فرانسه
زیر نظر آسیه حیدری
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
▫️بهار
🔸شعری از #ویکتور_هوگو
🔹ترجمه ی #محمد_زیار
اینک دورِ روزهای بلند، روشنایی، دلدادگی و بیخبریست
بهار آمده است؛ اسفند، فروردین با لبخندی شیرین،
اردیبهشتِ گل افشان، خردادِ سوزان، همه ماههای زیبای مهربان.
چناران تنومند بر کرانهی رود های خفته
همچون نخل های سترگ به نرمی سر فرود میآورند
قلب پرنده در دلِ بیشههای نیمگرم میتپد
گویا همه چیز می خندد و گویی درختان سرسبز
از کنارِ یکدیگر بودن مسروراند و برای یکدیگر شعر می گویند
روزبا افسری برگرفته ازسپیدهی خرم و دلنواز پدیدار می شود
شامگاهان سرشار از عشق است؛ شباهنگام میپنداری
چیزی از سرِ خرسندی، میان سایهی سترگ
و زیر آسمان فرخنده آوازی جاودانه می خواند.
▫️Printemps
▪️Victor Hugo
Voici donc les longs jours, lumière, amour, délire
Voici le printemps ! mars, avril au doux sourire
Mai fleuri, juin brûlant, tous les beaux mois amis
Les peupliers, au bord des fleuves endormis
Se courbent mollement comme de grandes palmes
L’oiseau palpite au fond des bois tièdes et calmes
Il semble que tout rit, et que les arbres verts
Sont joyeux d’être ensemble et se disent des vers
Le jour naît couronné d’une aube fraîche et tendre
Le soir est plein d’amour ; la nuit, on croit entendre
A travers l’ombre immense et sous le ciel béni
Quelque chose d’heureux chanter dans l’infini
Victor Hugo, Toute la lyre
http://www.uupload.ir/files/yfjp_m.z.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2509
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_فرانسه
زیر نظر آسیه حیدری
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸زهرخند
🔹 داستانی از #محسن_آثارجوی
هيچ كس نميايستاد. پيرمرد به شكم روي زمين افتاده بود و به نظر ميآمد دارد جان ميكند. ماشين را كنار زدم و رفتم بالاي سرش. صورتش به زمين چسبيده بود و بدنش مرتعش بود. خيابان خلوت بود و گاهي ماشيني رد ميشد. تا آن موقع در چنين شرايطي قرار نگرفته بودم. زبان پيرمرد بيرون افتاده بود و داشت خِرخِر ميكرد. چند بار زدم روي شانههايش و گفتم: « آقا... آقا... آآآقا... » بيفايده بود. ميخواستم بلندش كنم. خيلي سنگين بود. مستأصل شده بودم. نميدانستم اصلا تكان دادنش درست است يا نه. نگاهم به موبايلم افتاد كه در دستم بود اما نميدانستم با كجا تماس بگيرم. « آهان... اورژانس... بايد با اورژانس تماس بگيرم... اما... اما شماره اورژانس چند بود؟ خاك بر سرت كه شماره اورژانس رو يادت رفته. اما به خدا هميشه حفظ بودم. نميدونم چم شده كه حتي شماره به اين آسوني رو هم يادم رفته. »
صدايي شنيدم: « چي شده؟ » انگار كه خدا يكي از فرشتههايش را فرستاده بود. خانم جواني بود با يك عينك دودي بزرگ كه چشمان خونسردش از پشت آن پيدا بود. گفتم: « نميدونم، داشتم رد ميشدم كه اين صحنه رو ديدم. نميدونم بايد چيكار كنم.» « زنگ بزنيد اورژانس. « وقتي اين را شنيدم، از خجالت داغ شدن گوشهايم را احساس كردم. با لكنت گفتم: « يادم نيست...
http://www.uupload.ir/files/dgs7_m.a.jpg
🔴لطفاً ادامه ی داستان را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2510
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🔸زهرخند
🔹 داستانی از #محسن_آثارجوی
هيچ كس نميايستاد. پيرمرد به شكم روي زمين افتاده بود و به نظر ميآمد دارد جان ميكند. ماشين را كنار زدم و رفتم بالاي سرش. صورتش به زمين چسبيده بود و بدنش مرتعش بود. خيابان خلوت بود و گاهي ماشيني رد ميشد. تا آن موقع در چنين شرايطي قرار نگرفته بودم. زبان پيرمرد بيرون افتاده بود و داشت خِرخِر ميكرد. چند بار زدم روي شانههايش و گفتم: « آقا... آقا... آآآقا... » بيفايده بود. ميخواستم بلندش كنم. خيلي سنگين بود. مستأصل شده بودم. نميدانستم اصلا تكان دادنش درست است يا نه. نگاهم به موبايلم افتاد كه در دستم بود اما نميدانستم با كجا تماس بگيرم. « آهان... اورژانس... بايد با اورژانس تماس بگيرم... اما... اما شماره اورژانس چند بود؟ خاك بر سرت كه شماره اورژانس رو يادت رفته. اما به خدا هميشه حفظ بودم. نميدونم چم شده كه حتي شماره به اين آسوني رو هم يادم رفته. »
صدايي شنيدم: « چي شده؟ » انگار كه خدا يكي از فرشتههايش را فرستاده بود. خانم جواني بود با يك عينك دودي بزرگ كه چشمان خونسردش از پشت آن پيدا بود. گفتم: « نميدونم، داشتم رد ميشدم كه اين صحنه رو ديدم. نميدونم بايد چيكار كنم.» « زنگ بزنيد اورژانس. « وقتي اين را شنيدم، از خجالت داغ شدن گوشهايم را احساس كردم. با لكنت گفتم: « يادم نيست...
http://www.uupload.ir/files/dgs7_m.a.jpg
🔴لطفاً ادامه ی داستان را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2510
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
▫️یە قصە برا اونایی کە فکر میکنن دنیا الکی نیست
🔹داستانی از #جلال_نجاری
🔸ترجمە از کردی: #ارسلان_چلبی
▫️نکتە: نوشتە زیر بخشی از دستنوشتەهای ج.ن است، نامبردە در تهران دانشجوی جامعە شناسی بود، نزدیک دروازە دولت یە اطاق کوچک اجارە کردە بود. در حال حاضر در تیمارستانی در ارومیە بستری است.
▪️▪️▪️
سە سالی میشە یە شکم سیر غذا نخوردم، دم بە ساعت گرسنمە، شکمم از گرسنگی شب و روز قار و قور میکنە، اون اولا خجالت میکشیدم ولی الان برام عادی شدە. حتی همکلاسیهامم الان خندشون نمیگیرە.
*
آە تو بساط ندارم، هفتە قبل تو تاکسی کیفم رو جا گذاشتم، شناسنامە و کارت دانشجویی و کارت عابر بانک و موبایل و دار و ندارم داخلش بود!!
یە چند دفعە بە شمارە خودم زنگ زدم ولی یارو گوشی رو بر نمیداشت، دفعە آخری کە زنگ زدم خاموشش کرد و دیگە روشنش هم نکرد.
*
تنهایی، بیپولی، گرسنگ و غربت دورم رو گرفتن، بد جوری تو مخمصە افتادەام. یە قرون هم ندارم، تک و توک از این و اون سیگار میگیرم، میگم میخوام ترک کنم، اونا هم میدونن دروغ میگم.
یادم نمیاد آخرین باری کە رفتم حموم کی بود، صابون ندارم و این رو بهانە میآورم! فکر کنم بو میدم، تو کلاس همکلاسیهام ازم فاصلە میگیرند!! اون روزم تو تاکسی یکی کە بغل دستم نشستە بود و دستاش رو رو بینیش گذاشتە بود!! خودم زیاد احساسش نمیکنم ...
http://www.uupload.ir/files/n79_a.ch.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2511
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_کردستان
زیر نظر بابک صحرانورد
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
▫️یە قصە برا اونایی کە فکر میکنن دنیا الکی نیست
🔹داستانی از #جلال_نجاری
🔸ترجمە از کردی: #ارسلان_چلبی
▫️نکتە: نوشتە زیر بخشی از دستنوشتەهای ج.ن است، نامبردە در تهران دانشجوی جامعە شناسی بود، نزدیک دروازە دولت یە اطاق کوچک اجارە کردە بود. در حال حاضر در تیمارستانی در ارومیە بستری است.
▪️▪️▪️
سە سالی میشە یە شکم سیر غذا نخوردم، دم بە ساعت گرسنمە، شکمم از گرسنگی شب و روز قار و قور میکنە، اون اولا خجالت میکشیدم ولی الان برام عادی شدە. حتی همکلاسیهامم الان خندشون نمیگیرە.
*
آە تو بساط ندارم، هفتە قبل تو تاکسی کیفم رو جا گذاشتم، شناسنامە و کارت دانشجویی و کارت عابر بانک و موبایل و دار و ندارم داخلش بود!!
یە چند دفعە بە شمارە خودم زنگ زدم ولی یارو گوشی رو بر نمیداشت، دفعە آخری کە زنگ زدم خاموشش کرد و دیگە روشنش هم نکرد.
*
تنهایی، بیپولی، گرسنگ و غربت دورم رو گرفتن، بد جوری تو مخمصە افتادەام. یە قرون هم ندارم، تک و توک از این و اون سیگار میگیرم، میگم میخوام ترک کنم، اونا هم میدونن دروغ میگم.
یادم نمیاد آخرین باری کە رفتم حموم کی بود، صابون ندارم و این رو بهانە میآورم! فکر کنم بو میدم، تو کلاس همکلاسیهام ازم فاصلە میگیرند!! اون روزم تو تاکسی یکی کە بغل دستم نشستە بود و دستاش رو رو بینیش گذاشتە بود!! خودم زیاد احساسش نمیکنم ...
http://www.uupload.ir/files/n79_a.ch.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2511
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_کردستان
زیر نظر بابک صحرانورد
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹فصلنامهی الکترونیکی یاپراک به زودی منتشر خواهد شد.
فصلنامهی الکترونیکی یاپراک معطوف به ادبیات جهان و شامل سه گرایش شعر/ ادبیات داستانی/ و نقد به زودی منتشر خواهد شد. این نشریه به ادبیات ترکیه و سایر کشورهای جهان اختصاص خواهد داشت. شمارهی صفر که نشاندهندهی خط مشی این فصلنامه است به طور آزمایشی منتشر خواهد شد و به طور کامل به ادبیات ترکیه معطوف خواهد بود اما از شمارهی اول به بعد به سایر کشورها و زبانها نیز اشتمال خواهد داشت. نام نشریه یادآور یکی از مهمترین نشریات ادبی ترکیه به نام یاپراک YAPRAK به معنای برگ است که به همت اورهان ولی کانیک و دوستان او منتشر میشد.
علاقهمندان میتوانند آثاری را که از ادبیات ترکیه ترجمه کردهاند به همراه اصل اثر به یکی از آی دیهای زیر ارسال کنند:
@pasha1345
@Alirezashabani33
◾️بخش : #بازتاب
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🔹فصلنامهی الکترونیکی یاپراک به زودی منتشر خواهد شد.
فصلنامهی الکترونیکی یاپراک معطوف به ادبیات جهان و شامل سه گرایش شعر/ ادبیات داستانی/ و نقد به زودی منتشر خواهد شد. این نشریه به ادبیات ترکیه و سایر کشورهای جهان اختصاص خواهد داشت. شمارهی صفر که نشاندهندهی خط مشی این فصلنامه است به طور آزمایشی منتشر خواهد شد و به طور کامل به ادبیات ترکیه معطوف خواهد بود اما از شمارهی اول به بعد به سایر کشورها و زبانها نیز اشتمال خواهد داشت. نام نشریه یادآور یکی از مهمترین نشریات ادبی ترکیه به نام یاپراک YAPRAK به معنای برگ است که به همت اورهان ولی کانیک و دوستان او منتشر میشد.
علاقهمندان میتوانند آثاری را که از ادبیات ترکیه ترجمه کردهاند به همراه اصل اثر به یکی از آی دیهای زیر ارسال کنند:
@pasha1345
@Alirezashabani33
◾️بخش : #بازتاب
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹نام #رضا_براهنی در ارشاد ممنوع است!
#اکتای_براهنی، فرزند رضا براهنی:
✔️ تغییری در وضعیت براهنی به وجود نیامده البته حال جسمانی او خوب است اما همچنان با بیماری آلزایمر دست به گریبان است. گاهی ذهن بسیار آمادهای دارد که ما مینشینیم و با او مصاحبه هم میکنیم و تصاویر وی را ضبط و منتشر میکنیم اما در مقطعی دچار فراموشی میشود. در کل به دلیل داشتن مغزی انباشته از مفاهیم و فرم و ساختار، روند پیشرفت بیماری آلزایمر بسیار کند است.
✔️ به جز نسخهای از کتاب «روزگار دوزخی آقای ایاز» که رضا براهنی با دستخط خود آن را نوشته، یک نسخهی چاپی نیز از آن وجود داشت و بعدها هرگز رضا براهنی برای چاپ دوبارهی کتاب به زبان فارسی اقدام نکرد. تا اینکه متوجه شدیم نسخه غیرقانونی آن در ایران منتشر شده است.
✔️ حدود ۱۵ کتاب از آثار #رضا_براهنی در وزارت ارشاد منتظر مجوز است که تعداد زیادی از آنها تاکنون منتشر نشده و قرار است برای اولین بار منتشر شود. وزارت ارشاد سال ۹۳ به سه کتاب مجوز داد و بعد از آن دیگر به هیچکدام از کتابها مجوز نداد. مجموعه اشعار رضا براهنی نیز دو سال است که منتظر مجوز انتشار است.
✔️ حساسیت ارشاد بیشتر از آنکه روی مطالب باشد روی اسم افراد است. حتی من چند نفر از اهالی سینما و ادبیات را واسطه کردهام تا بتوانم مجوز کتابها را بگیرم اما به نتیجه نرسیدهام. انگار نام رضا براهنی در ارشاد ممنوع است. مثلاً نمایشنامهی «ریچارد سوم» شکسپیر که رضا براهنی فقط آن را ترجمه کرده نیز اجازهی انتشار پیدا نکرده است .
http://www.uupload.ir/files/acx3_baraheni.jpg
◾️بخش : #بازتاب
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🔹نام #رضا_براهنی در ارشاد ممنوع است!
#اکتای_براهنی، فرزند رضا براهنی:
✔️ تغییری در وضعیت براهنی به وجود نیامده البته حال جسمانی او خوب است اما همچنان با بیماری آلزایمر دست به گریبان است. گاهی ذهن بسیار آمادهای دارد که ما مینشینیم و با او مصاحبه هم میکنیم و تصاویر وی را ضبط و منتشر میکنیم اما در مقطعی دچار فراموشی میشود. در کل به دلیل داشتن مغزی انباشته از مفاهیم و فرم و ساختار، روند پیشرفت بیماری آلزایمر بسیار کند است.
✔️ به جز نسخهای از کتاب «روزگار دوزخی آقای ایاز» که رضا براهنی با دستخط خود آن را نوشته، یک نسخهی چاپی نیز از آن وجود داشت و بعدها هرگز رضا براهنی برای چاپ دوبارهی کتاب به زبان فارسی اقدام نکرد. تا اینکه متوجه شدیم نسخه غیرقانونی آن در ایران منتشر شده است.
✔️ حدود ۱۵ کتاب از آثار #رضا_براهنی در وزارت ارشاد منتظر مجوز است که تعداد زیادی از آنها تاکنون منتشر نشده و قرار است برای اولین بار منتشر شود. وزارت ارشاد سال ۹۳ به سه کتاب مجوز داد و بعد از آن دیگر به هیچکدام از کتابها مجوز نداد. مجموعه اشعار رضا براهنی نیز دو سال است که منتظر مجوز انتشار است.
✔️ حساسیت ارشاد بیشتر از آنکه روی مطالب باشد روی اسم افراد است. حتی من چند نفر از اهالی سینما و ادبیات را واسطه کردهام تا بتوانم مجوز کتابها را بگیرم اما به نتیجه نرسیدهام. انگار نام رضا براهنی در ارشاد ممنوع است. مثلاً نمایشنامهی «ریچارد سوم» شکسپیر که رضا براهنی فقط آن را ترجمه کرده نیز اجازهی انتشار پیدا نکرده است .
http://www.uupload.ir/files/acx3_baraheni.jpg
◾️بخش : #بازتاب
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸چهار شعر از بشیر حسن الزریقی شاعر یمنی
🔹ترجمه ی #حمزه_کوتی
بشیر حسن الزریقی شاعر و منتقد یمنی متولد ۱۹۷۲ است. دبیر ریاضیات است، و علاوه بر کار شعر در زمینهی فلسفه، هنر و ادبیات پژوهش و نقد مینویسد.
#ادبیات_یمن
#ادبیات_عرب
▪️آنچه دقیقاً اتفاق افتاد
گاهی وقتها هنگامی که تنها میشوم؛ بادی نیرومند میوزد، و اندامی بزرگ نقش میزند، که از روحِ من زنی میآفریند. آیینهاش هیمهی معابد تندباد است، که در او ساکن شده و او نیز هم در من ساکن میشود. در گرمای فرات آن شنا میکنم. او پادزهر تنهایی من است. تنها بودن برای چه؟ واقعاً نمیدانم. اما جزئیات آن کوچک و رازهایش بسیار است؛ و همیشه رؤیایی بهتاراجرفته را جستوجو میکند، که به آخرین قرارش شتابان میرود.
ـــــ
▪️این پرسشی بیش نیست
چنین است
آنچه بر آن شرط بستیم:
یکی پری
و دیگری پُشتهای هیزم
نقاشی کرد.
من اما زنی عروسکفروش
نقاشی کردم.
کدامیک از ما
به شاخهها دهانِ شبنم داد
چه کسی با فراخیِ حال
به ایوانِ قلب راه پیدا کرد
و چه کسی
مطیع خواهشهای آتش شد؟
ـــــ
▪️سقوطِ ایکاروس
ایکاروس سقوط کرد
و من صدایِ بازدم موج را شنیدم
که بر سطح دریای اژه
خروشان شد.
آیا پرواز را دوباره
از سر بگیرد؟
گرمای خورشید
شمعها را میگدازد
و خلأ اینجا هنوز
سترون و خشمگین است
و بالهای گداختهی شمع
چون دو پر بزرگ بر سطح آب
بی حرکت آرام گرفتند.
همهچیز میگوید
که ماجراجوی جسور
در حال احتضار است.
شتاب کن ایکاروس
پرنده جان میدهد
و آماده میشود
که در گرداب کران دوردست
پرواز کند.
ـــــ
▪️زنِ آب
دریا، سپیدهدم و رنگینکمان
میراث وعدهی غزل آب بر حلبی داغ میان دالانهای نبض ممنوع از پهناوری سخاوتمند میان سرانگشتان اشکهای شوق و میان شرشر خشکی سوزش مجبور به سیالیت جیکجیک علف تشنه.
دریا خفتن تشنگی که عرق نبوت محض میریزد.
سپیدهدم واژهای که آن را مست میکند گیسوان عشق مشرک به رستاخیر حفرهی اول نور.
رنگینکمان ژرفای دلایل درد روان با مُهرهی آزاد بر میز کشتگان خورشید در حضور انجمن اعدامکنندگان ابر، روایتکنندگان مهربانی.
آیینهایی هست که امواجی پوشیده دارند. گناه رقص آب ساکن در بیوحی که زن نام دارد.
http://www.uupload.ir/files/j1rx_h.k.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2512
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر تیرداد آتشکار
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🔸چهار شعر از بشیر حسن الزریقی شاعر یمنی
🔹ترجمه ی #حمزه_کوتی
بشیر حسن الزریقی شاعر و منتقد یمنی متولد ۱۹۷۲ است. دبیر ریاضیات است، و علاوه بر کار شعر در زمینهی فلسفه، هنر و ادبیات پژوهش و نقد مینویسد.
#ادبیات_یمن
#ادبیات_عرب
▪️آنچه دقیقاً اتفاق افتاد
گاهی وقتها هنگامی که تنها میشوم؛ بادی نیرومند میوزد، و اندامی بزرگ نقش میزند، که از روحِ من زنی میآفریند. آیینهاش هیمهی معابد تندباد است، که در او ساکن شده و او نیز هم در من ساکن میشود. در گرمای فرات آن شنا میکنم. او پادزهر تنهایی من است. تنها بودن برای چه؟ واقعاً نمیدانم. اما جزئیات آن کوچک و رازهایش بسیار است؛ و همیشه رؤیایی بهتاراجرفته را جستوجو میکند، که به آخرین قرارش شتابان میرود.
ـــــ
▪️این پرسشی بیش نیست
چنین است
آنچه بر آن شرط بستیم:
یکی پری
و دیگری پُشتهای هیزم
نقاشی کرد.
من اما زنی عروسکفروش
نقاشی کردم.
کدامیک از ما
به شاخهها دهانِ شبنم داد
چه کسی با فراخیِ حال
به ایوانِ قلب راه پیدا کرد
و چه کسی
مطیع خواهشهای آتش شد؟
ـــــ
▪️سقوطِ ایکاروس
ایکاروس سقوط کرد
و من صدایِ بازدم موج را شنیدم
که بر سطح دریای اژه
خروشان شد.
آیا پرواز را دوباره
از سر بگیرد؟
گرمای خورشید
شمعها را میگدازد
و خلأ اینجا هنوز
سترون و خشمگین است
و بالهای گداختهی شمع
چون دو پر بزرگ بر سطح آب
بی حرکت آرام گرفتند.
همهچیز میگوید
که ماجراجوی جسور
در حال احتضار است.
شتاب کن ایکاروس
پرنده جان میدهد
و آماده میشود
که در گرداب کران دوردست
پرواز کند.
ـــــ
▪️زنِ آب
دریا، سپیدهدم و رنگینکمان
میراث وعدهی غزل آب بر حلبی داغ میان دالانهای نبض ممنوع از پهناوری سخاوتمند میان سرانگشتان اشکهای شوق و میان شرشر خشکی سوزش مجبور به سیالیت جیکجیک علف تشنه.
دریا خفتن تشنگی که عرق نبوت محض میریزد.
سپیدهدم واژهای که آن را مست میکند گیسوان عشق مشرک به رستاخیر حفرهی اول نور.
رنگینکمان ژرفای دلایل درد روان با مُهرهی آزاد بر میز کشتگان خورشید در حضور انجمن اعدامکنندگان ابر، روایتکنندگان مهربانی.
آیینهایی هست که امواجی پوشیده دارند. گناه رقص آب ساکن در بیوحی که زن نام دارد.
http://www.uupload.ir/files/j1rx_h.k.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2512
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر تیرداد آتشکار
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈