✍️ مجله ادبی پیاده رو
1.26K subscribers
1.1K photos
45 videos
8 files
1.68K links
سردبیر
@bankiman
شعر آزاد
@mohammad_ashour
شعر کلاسیک
@Shahrammirzaii
داستان
@Ahmad_derakhshan
نقد و اندیشه
@Sharifnia1981
ادبیات جهان
@Azitaghahreman
ادبیات ترکیه آذربایجان
@Alirezashabani33
ادبیات فرانسه

ادبیات عرب
@Atash58
کردستان
@BABAKSAHRA
Download Telegram
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔹 سه شعر از #میلاد_کامیابیان

🔸"مینیاتور بر زمینه‌ی سیاه"

می‌مکد خونِ زمین را درخت:
بار می‌دهد.
بر شاخه‌اش مرغکی سیاهبال می‌پرورد
که به‌تجرید آواز می‌خواند،
سیاه.

صدایش تسلّاست
تسلّایی که مادرِ فرزندمرده را می‌دهیم
دعاست
دعایی که به آن گشودنِ دروازه‌های آسمان را می‌خواهیم
شعر است
که امیدِ به دام انداختنِ فرشته‌ی سیاه را با آن داریم

یک لحظه دَم که فروبندد مرغکِ محض
قطره‌ای می‌چکد از گلویش حرف
بادش می‌برد
به سرتاسرِ زمینِ سرد.

چه می‌روید از خاک ―آن‌گاه― خاکِ سیاه؟
چه می‌نوشد از زمین درختِ کـبودتنه؟
چه میوه خواهد داد؟

نشسته هنوز مرغ بر شاخه.
در آسمان
خورشیدِ سیاه می‌تابد
بر خوراکِ سرخِ زمین:
سایه‌ی سیاهِ آدمیان.


🔸"خیالمرگ"

به چه می‌اندیشد انسان
آن دم که به‌یکباره درمی‌یابد
دیگرش از مرگ گریز نیست
و آرشه‌ای استخوانی رعشه‌ی آخر را
به جانِ اعصابِ مغز می‌اندازد؟

صور می‌دمند
و آدمی،
همچنان که تلِّ تصاویرِ آشنایان را
در هزارتوی حافظه بالا می‌آورد،
وزنِ فرشتگان را بر شانه‌هاش
می‌پذیرد.

صور می‌دمند، صورِ عزراییل:
جیغی صامت که به هنگامِ خواب
در حنجره یخ می‌زند،
شمشیری که در نیامِ گلو
زنگار می‌بندد.

صور می‌دمند، صورِ مرا می‌دمند و آن هنگام
جانِ من آرزوهای ناکامش را
به هیئتِ پروانگانی سیاه‌بال پرواز خواهد داد
با تن‌لرزه‌ی فرجامین:
در آسمانی جهت‌باخته،
هــــــــــــــــــــــــــاویه.


🔸"همزاد"

می‌شد عاشقت بشوم
در شبی برفی
توی روستای داستانی از غلامحسین ساعدی
و از آن‌جا بدزدمت ببرم
به قصّه‌های صمد بهرنگی.

می‌شد پاورقیِ عامّه‌پسندی باشیم
بر اوراقِ زردِ مجلّه‌ای
و بمانیم همان‌طور خوشبختِ خوشبخت
کنارِ هم، با حروفِ سربی، پیر شویم.

می‌توانستیم حکایتی باشیم سرخ
بر لبانِ قصّه‌گوی شهرزاد
پلک‌های آماسیده‌ی امیر را سنگین‌تر کنیم
تا خونْ کمتر چشمش را بگیرد.

ممکن بود حتّی
ماجرای آشنایی‌مان را بنویسند
در نشریاتِ پرفروش:
«دستِ اوّل، دوستونه، اختصاصی»
و قهر‌و‌آشتی‌مان را، با دریده‌ترین حروف،
چنان بزرگ کنند
بر صفحاتِ روغنی
که چشمِ بی‌اعتناترین عابران را هم خیره کند.

این هم اگر نه، دست‌کم می‌توانستیم
عکسِ دونفره‌مان را قاب کنیم بگذاریم
در کادرهای ریز‌و‌درشتِ شبکه‌های اجتماعی
و هم‌زمان که کرورکرور لایک می‌گیریم
نفرتِ «ارتشِ سایبریِّ تنهایان» را برانگیزیم،
متشکّل از تمامِ کاربرانِ سوته‌دلِ زمین.

این‌ها همه می‌شد، امّا
―حیف―
مدرسه‌ات دور بود
زود تعطیل می‌شدید
و، تازه، من خیالِ سربه‌زیری داشتم
سال‌های بی‌جلای بلوغ.

هرکدام راهِ خودمان را رفتیم
هرکدام یک جور زندگی کردیم
گرچه، هر دو یک جور پیر شدیم:
بی‌که اصلاً خبری
داشته باشیم
از آن دیگری.

http://www.uupload.ir/files/omf4_m.k.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2497

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈