هیچ زنی درکار نبود
شاخهای گل سرخ بریدم
و در جیب پالتویم نهادم!
بعدها یک روز عصر
زن ها برگشتند
سراغت را از من گرفتند!
گفتم: درون سینهام هستی
گفتند
نامش چیست؟
گفتم گل سرخ...
#یانیس_ریتسوس
شاخهای گل سرخ بریدم
و در جیب پالتویم نهادم!
بعدها یک روز عصر
زن ها برگشتند
سراغت را از من گرفتند!
گفتم: درون سینهام هستی
گفتند
نامش چیست؟
گفتم گل سرخ...
#یانیس_ریتسوس
چهارشنبه 11 اردیبهشت 1398
1 می 2019
🌸 #یاسمینا_رضا (Yasmina Reza) (زاده ۱ می ۱۹۵۹) نمایشنامهنویس، بازیگر، رماننویس و فیلمنامهنویس فرانسوی است. او در سال ۲۰۰۳ نخستین رمان خود با نام «حرمان» را منتشر کرد. رمان وی با عنوان «بابل» در سال 2016 جایزه رنودو را به خود اختصاص داد. از آثار ترجمه شدهی یاسمینا رضا به فارسی میتوان به «هنر»، «خدای کشتار»، «نمایش اسپانیایی»، «بللافیگورا» و «هیچستان» اشاره کرد.
🌸 #جووانی_گوارسکی یا جیووانینو اولیویرو جوزپه گوارسکی (Giovannino Oliviero Giuseppe Guareschi) (زاده ۱ می ۱۹۰۸ - درگذشته ۲۲ جولای ۱۹۶۸) نویسنده، روزنامهنگار، کاریکاتوریست و طنزپرداز ایتالیایی بود. وی در ۱۹۵۰ با خلق «دُن کامیلو» شهرتی جهانی پیدا کرد.
مجموعهی داستانهای دن کامیلو در ایران توسط #نشر_مرکز منتشر شده است. از دیگر آثار وی میتوان «شوهر مدرسهای»، «کارلوتا و عشق» و «زندگی خانوادگی» را نام برد.
🌸 #اینیاتسیو_سیلونه (Ignazio Silone) (زادهٔ ۱ می ۱۹۰۰ – درگذشته ۲۲ اگوست ۱۹۷۸) نویسنده ایتالیایی بود. «نان و شراب» اوّلین کتابی است که از سیلونه به فارسی ترجمه شده است. این کتاب توسط #نشر_نگارستان_کتاب با ترجمه #محمد_قاضی منتشر شده است. «فونتامارا»، «مکتب دیکتاتورها»، «دانهی زیر برف»، «ماجرای یک مسیحی فقیر» و «راز دل لوکا» از دیگر آثار وی هستند.
🌸 #جوزف_هلر (Joseph Heller) (زاده ۱ می ۱۹۲۳ - درگذشته ۱۲ دسامبر ۱۹۹۹) طنزپرداز و نویسنده آمریکایی بود. هلر به عنوان یکی از بهترین طنزپردازان بعد از جنگ جهانی دوم شناخته میشود. مهمترین و تاثیرگذارترین رمان او کتاب «تبصره ۲۲» است. این اثر به عنوان یکی از رمانهای برتر قرن بیستم شناخته میشود. «تبصره ۲۲» در ایران با ترجمه #احسان_نوروزی توسط #نشر_چشمه منتشر شده است.
🌸 #رایا_دونایفسکایا (Raya Dunayevskaya) (زاده ۱ می ۱۹۱۰ - درگذشته ۹ ژوئن ۱۹۸۷) نویسنده و فیلسوف روسی-آمریکایی بود. وی پایهگذار فلسفه اومانیسم مارکسیستی است. از آثار ترجمه شده وی به فارسی میتوان به «فلسفه و انقلاب» و «مارکسیسم و آزادی» اشاره کرد.
🌸 #یانیس_ریتسوس (Yiannis Ritsos) (زاده ۱ می ۱۹۰۹ - درگذشته ۱۱ نوامبر ۱۹۹۰) شاعر یونانی، فعال چپگرا و از اعضای فعال گروه مقاومت یونانی در طول جنگ جهانی دوم بود. تاکنون چند دفتر شعر از وی به فارسی برگردان شده که از این میان میتوان «زمان سنگی»، «همه چیز راز است»، «نفس عمیق»، «یونانیت و آخرین قرن قبل از بشر» و «دروغهای قشنگ» را نام برد.
@parnian_khyial
"صلح"
رؤیای هر کودک صلح است
رؤیای هر مادر صلح است
کلام عشقی که بر زیر درختان می تراود
صلح است.
پدری که در غبار
با تبسمی در چشم هایش
با سبدی میوه در دست هایش
با قطرات عرق بر جبینش
که چون ترمه ای بر طاقچه خشک میشود
باز گردد
صلح است.
آن هنگام که زخم ها
بر چهره ی جهان التیام یابد،
آن هنگام که
چاله ی بمب های خورده بر تنش را درخت بکاریم،
آن هنگام که اولین شکوفه های امید
بر قلب های سوخته در حریق
جوانه زند،
آن هنگام که مرده ها
بر پهلوهای خویش بغلطند
و بی هیچ گلایه ای به خواب روند
و آسوده خاطر باشند که
خونشان بیهوده ریخته نشده،
آن هنگام،
درست، آن هنگام
صلح است.
صلح
بوی غذای عصرگاهی ست
صلح یعنی
هنگامی که اتومبیلی در کوچه می ایستد
معنایش ترس نباشد.
یعنی آن کس که در را می زند
دوست باشد
یعنی باز کردن پنجره
معنی اش آسمان باشد.
صلح یعنی سور چشم ها
با زنگوله های رنگ.
آری.صلح این است.
صلح
لیوانِ شیرِ گرم است و کتاب
به بالین کودکی که بیدار می شود از خواب.
صلح یعنی
هنگام که خوشه ی گندم
به خوشه ی دیگر میرسد
بگوید نور، بگوید روشنی.
صلح یعنی
تاج افق، نور باشد.
آری، صلح این است.
صلح یعنی
مرگ جز اتاقی کوچک از قلبت را
نتواند تسخیر کند.
یعنی دودکش خانه ها
نشانی از سرور باشند.
هنگامی که میخک غروب
هم بوی شاعر دهد و هم کارگر.
آری، صلح این است.
صلح
مشت های گره کرده ی مردمان است.
صلح
نانِ داغ بر میزِ جهان است.
لبخند مادر است
تنها همین
نه چیزی جز این.
آن کس که زمینش را خیش میکشد
تنها یک نام را بر تنِ خاک حک میکند:
صلح، نه چیزی دیگر، تنها صلح.
بر قافیه ی فقراتم
قطاری به سوی آینده رهسپار است
با سوغات گندم و رز.
آری. صلح همین است.
ای برادران من!
تمام عالم و امیالش
تنها در صلح نفسی عمیق میکشد.
دستانتان را به ما دهید، برادران.
آری، صلح همین است.
#یانیس_ریتسوس
ترجمه : #بابک_زمانی
رؤیای هر کودک صلح است
رؤیای هر مادر صلح است
کلام عشقی که بر زیر درختان می تراود
صلح است.
پدری که در غبار
با تبسمی در چشم هایش
با سبدی میوه در دست هایش
با قطرات عرق بر جبینش
که چون ترمه ای بر طاقچه خشک میشود
باز گردد
صلح است.
آن هنگام که زخم ها
بر چهره ی جهان التیام یابد،
آن هنگام که
چاله ی بمب های خورده بر تنش را درخت بکاریم،
آن هنگام که اولین شکوفه های امید
بر قلب های سوخته در حریق
جوانه زند،
آن هنگام که مرده ها
بر پهلوهای خویش بغلطند
و بی هیچ گلایه ای به خواب روند
و آسوده خاطر باشند که
خونشان بیهوده ریخته نشده،
آن هنگام،
درست، آن هنگام
صلح است.
صلح
بوی غذای عصرگاهی ست
صلح یعنی
هنگامی که اتومبیلی در کوچه می ایستد
معنایش ترس نباشد.
یعنی آن کس که در را می زند
دوست باشد
یعنی باز کردن پنجره
معنی اش آسمان باشد.
صلح یعنی سور چشم ها
با زنگوله های رنگ.
آری.صلح این است.
صلح
لیوانِ شیرِ گرم است و کتاب
به بالین کودکی که بیدار می شود از خواب.
صلح یعنی
هنگام که خوشه ی گندم
به خوشه ی دیگر میرسد
بگوید نور، بگوید روشنی.
صلح یعنی
تاج افق، نور باشد.
آری، صلح این است.
صلح یعنی
مرگ جز اتاقی کوچک از قلبت را
نتواند تسخیر کند.
یعنی دودکش خانه ها
نشانی از سرور باشند.
هنگامی که میخک غروب
هم بوی شاعر دهد و هم کارگر.
آری، صلح این است.
صلح
مشت های گره کرده ی مردمان است.
صلح
نانِ داغ بر میزِ جهان است.
لبخند مادر است
تنها همین
نه چیزی جز این.
آن کس که زمینش را خیش میکشد
تنها یک نام را بر تنِ خاک حک میکند:
صلح، نه چیزی دیگر، تنها صلح.
بر قافیه ی فقراتم
قطاری به سوی آینده رهسپار است
با سوغات گندم و رز.
آری. صلح همین است.
ای برادران من!
تمام عالم و امیالش
تنها در صلح نفسی عمیق میکشد.
دستانتان را به ما دهید، برادران.
آری، صلح همین است.
#یانیس_ریتسوس
ترجمه : #بابک_زمانی
انگشتش را در دریا تَر کرد
دستش آبی شد
خوشش آمد
سراپا برهنه، به دریا زد
تمام تن آبی شد
صدا و سکوتش هم آبی شد
زن آبی!
همه تحسینش کردند
هیچکس اما عاشقاش نشد...
#یانیس_ریتسوس
#ادبیات_جهان
دستش آبی شد
خوشش آمد
سراپا برهنه، به دریا زد
تمام تن آبی شد
صدا و سکوتش هم آبی شد
زن آبی!
همه تحسینش کردند
هیچکس اما عاشقاش نشد...
#یانیس_ریتسوس
#ادبیات_جهان
"صلح"
رؤیای هر کودک صلح است
رؤیای هر مادر صلح است
کلام عشقی که بر زیر درختان می تراود
صلح است.
پدری که در غبار
با تبسمی در چشم هایش
با سبدی میوه در دست هایش
با قطرات عرق بر جبینش
که چون ترمه ای بر طاقچه خشک میشود
باز گردد صلح است.
آن هنگام که زخم ها بر چهره ی جهان التیام یابد،
آن هنگام که چاله ی بمب های خورده بر تنش را درخت بکاریم،
آن هنگام که اولین شکوفه های امید
بر قلب های سوخته در حریق جوانه زند،
آن هنگام که مرده ها بر پهلوهای خویش بغلطند
و بی هیچ گلایه ای به خواب روند
و آسوده خاطر باشند که
خونشان بیهوده ریخته نشده،
آن هنگام، درست، آن هنگام صلح است.
صلح بوی غذای عصرگاهی ست
صلح یعنی هنگامی که اتومبیلی در کوچه می ایستد معنایش ترس نباشد.
یعنی آن کس که در را می زند دوست باشد
یعنی باز کردن پنجره معنی اش آسمان باشد.
صلح یعنی سور چشم ها
با زنگوله های رنگ. آری.صلح این است.
صلح لیوانِ شیرِ گرم است و کتاب
به بالین کودکی که بیدار می شود از خواب.
صلح یعنی هنگام که خوشه ی گندم
به خوشه ی دیگر میرسد
بگوید نور، بگوید روشنی.
صلح یعنی تاج افق، نور باشد.
آری، صلح این است.
صلح یعنی مرگ جز اتاقی کوچک از قلبت را نتواند تسخیر کند.
یعنی دودکش خانه ها
نشانی از سرور باشند. هنگامی که میخک غروب
هم بوی شاعر دهد و هم کارگر. آری، صلح این است.
صلح مشت های گره کرده ی مردمان است.
صلح نانِ داغ بر میزِ جهان است.
لبخند مادر است تنها همین نه چیزی جز این.
آن کس که زمینش را خیش میکشد
تنها یک نام را بر تنِ خاک حک میکند:
صلح، نه چیزی دیگر، تنها صلح.
بر قافیه ی فقراتم قطاری به سوی آینده رهسپار است با سوغات گندم و رز.
آری. صلح همین است.
ای برادران من! تمام عالم و امیالش
تنها در صلح نفسی عمیق میکشد.
دستانتان را به ما دهید، برادران.
آری، صلح همین است.
#یانیس_ریتسوس
ترجمه : #بابک_زمانى
رؤیای هر کودک صلح است
رؤیای هر مادر صلح است
کلام عشقی که بر زیر درختان می تراود
صلح است.
پدری که در غبار
با تبسمی در چشم هایش
با سبدی میوه در دست هایش
با قطرات عرق بر جبینش
که چون ترمه ای بر طاقچه خشک میشود
باز گردد صلح است.
آن هنگام که زخم ها بر چهره ی جهان التیام یابد،
آن هنگام که چاله ی بمب های خورده بر تنش را درخت بکاریم،
آن هنگام که اولین شکوفه های امید
بر قلب های سوخته در حریق جوانه زند،
آن هنگام که مرده ها بر پهلوهای خویش بغلطند
و بی هیچ گلایه ای به خواب روند
و آسوده خاطر باشند که
خونشان بیهوده ریخته نشده،
آن هنگام، درست، آن هنگام صلح است.
صلح بوی غذای عصرگاهی ست
صلح یعنی هنگامی که اتومبیلی در کوچه می ایستد معنایش ترس نباشد.
یعنی آن کس که در را می زند دوست باشد
یعنی باز کردن پنجره معنی اش آسمان باشد.
صلح یعنی سور چشم ها
با زنگوله های رنگ. آری.صلح این است.
صلح لیوانِ شیرِ گرم است و کتاب
به بالین کودکی که بیدار می شود از خواب.
صلح یعنی هنگام که خوشه ی گندم
به خوشه ی دیگر میرسد
بگوید نور، بگوید روشنی.
صلح یعنی تاج افق، نور باشد.
آری، صلح این است.
صلح یعنی مرگ جز اتاقی کوچک از قلبت را نتواند تسخیر کند.
یعنی دودکش خانه ها
نشانی از سرور باشند. هنگامی که میخک غروب
هم بوی شاعر دهد و هم کارگر. آری، صلح این است.
صلح مشت های گره کرده ی مردمان است.
صلح نانِ داغ بر میزِ جهان است.
لبخند مادر است تنها همین نه چیزی جز این.
آن کس که زمینش را خیش میکشد
تنها یک نام را بر تنِ خاک حک میکند:
صلح، نه چیزی دیگر، تنها صلح.
بر قافیه ی فقراتم قطاری به سوی آینده رهسپار است با سوغات گندم و رز.
آری. صلح همین است.
ای برادران من! تمام عالم و امیالش
تنها در صلح نفسی عمیق میکشد.
دستانتان را به ما دهید، برادران.
آری، صلح همین است.
#یانیس_ریتسوس
ترجمه : #بابک_زمانى
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شب به پایان راهش نزدیک میشود
ما را
هرگز خوابی نیست
بیدار می مانیم تا سپیده دمان
منتظر می مانیم
تا خورشید چکش اش را
بر تارکِ خانه ها بکوبد
منتظر می مانیم
تا خورشید
چکش اش را
بر پیشانی هایمان بکوبد
بر قلب هایمان بکوبد
آن قدر بکوبد
تا صدا شود
آن قدر تا صدا شنیده شود
صدایی دیگر گونه؛
چرا که سکوت
پر از صدای گلوله هایی ست
که نمی دانیم از کجا شلیک می شوند
#یانیس_ریتسوس
#شبتان غرق ارامش🧡
ما را
هرگز خوابی نیست
بیدار می مانیم تا سپیده دمان
منتظر می مانیم
تا خورشید چکش اش را
بر تارکِ خانه ها بکوبد
منتظر می مانیم
تا خورشید
چکش اش را
بر پیشانی هایمان بکوبد
بر قلب هایمان بکوبد
آن قدر بکوبد
تا صدا شود
آن قدر تا صدا شنیده شود
صدایی دیگر گونه؛
چرا که سکوت
پر از صدای گلوله هایی ست
که نمی دانیم از کجا شلیک می شوند
#یانیس_ریتسوس
#شبتان غرق ارامش🧡
حال دیگر دشوار است
ڪه شفق را زیبا ببینیم
وقتے ڪه تو ستارگان را
مانند دڪمههاے پیراهن اعدامیان دیدهاے
وقتے ڪه تو برانڪاردها را دیدهای
ڪه از شب بالا میروند
وقتے ڪه تو شب را دیدهاے ڪه نمیگوید "فردا"
وقتے ڪه تو دیدهاے
"آزادے، چه دشوار به دست میآید"
اڪنون چیزهاے ساده آموختهایم
بسیار ساده
اینڪه آسمان از آزادے آغاز میشود
اینڪه عادلانه نیست
برخے نان در بیاورند
و برخے نان بخورند
مردگانمان اینها را بهتر از همه میدانند
هر شب سڪوتشان این چیزها را فریاد میزند
چیزهایے ساده
ما دانا نیستیم ژولیو
چیزهاے ساده میگوییم
بسیار ساده بیانشان میڪنیم
اینڪه میارزد آدم زندگے ڪند و بمیرد
به خاطر #آزادی
#یانیس_ریتسوس
ڪه شفق را زیبا ببینیم
وقتے ڪه تو ستارگان را
مانند دڪمههاے پیراهن اعدامیان دیدهاے
وقتے ڪه تو برانڪاردها را دیدهای
ڪه از شب بالا میروند
وقتے ڪه تو شب را دیدهاے ڪه نمیگوید "فردا"
وقتے ڪه تو دیدهاے
"آزادے، چه دشوار به دست میآید"
اڪنون چیزهاے ساده آموختهایم
بسیار ساده
اینڪه آسمان از آزادے آغاز میشود
اینڪه عادلانه نیست
برخے نان در بیاورند
و برخے نان بخورند
مردگانمان اینها را بهتر از همه میدانند
هر شب سڪوتشان این چیزها را فریاد میزند
چیزهایے ساده
ما دانا نیستیم ژولیو
چیزهاے ساده میگوییم
بسیار ساده بیانشان میڪنیم
اینڪه میارزد آدم زندگے ڪند و بمیرد
به خاطر #آزادی
#یانیس_ریتسوس
همهچیز را قسمت ڪردهایم
نان را قسمت ڪردهایم
آب را
سیگار را
غم را
و امید را...
حالا میتوانیم زندگے ڪنیم
حالا میتوانیم بمیریم!
🖤
✍🏼 #یانیس_ریتسوس
💭
نان را قسمت ڪردهایم
آب را
سیگار را
غم را
و امید را...
حالا میتوانیم زندگے ڪنیم
حالا میتوانیم بمیریم!
🖤
✍🏼 #یانیس_ریتسوس
💭
اینجا ما مجبوریم چیزهای زیادی را تصور کنیم
مثلا یک پنجره
برای دیدن دریا از درونش
ما دریا را جور دیگری از پشت پنجره میبینیم
متفاوتتر از آنچه که از پشتِ سیم های خاردار میتوان دید
صدای کودکی در عصر گاهان-
اما کو کودک؟
زنی بر پلکان آستانِ خانهای-
اما کو خانه؟
کمدی پر از لباسهای زمستانی
سکوتی که دارد از ساعت بالای صندلی چکه میکند
و سایه ی دستی نجیب که گلها را در گلدان میکارد-
اما کو سایه؟
گرامافونی بر کنارِ پنجرهای
در عصرگاه شنبه – روزی میخواند
و گربهای بر سقف بلند همسایه میلولد
در هوای گرگ و میشی
از تنگاتنگ گلولههای نفتالین-
گربهی سیاهِ همسایهگی
بیهیچ کسی که به او بنگرد
با دو قطره روغن تنهایی در چشمانش
گربهی سیاه فراموش شدهای
بر سقف بلند همسایه میلولد
و در سکوتی شگرف
در غروبی که او گام بر میدارد
دماش را بر تنِ سپید ماه میمالد
ما مجبوریم همهی این چیزها را تصور کنیم
شبهای سردِ بسیاری در اینجا هست
تنهایی عمیقی در عمقِ ترس هست
و دوستی بسیاری
در عمق آن ترسی
که ساعتی پیش از مرگ بر زندانیان چیزه میشود
و آن که با پاهای روی هم بر صندلی نشسته
با نگهبانان قرعه میریزد
گربهها در اینجا بسیار فرق میکنند
خشمآلود، بیمحبت، بیمار
و دیگر اینکه چانه ی خود را بر شانههای ما نمیسایند
دور از ما مینشینند
و ما را میکاوند:
چیزی از معنای مرگ میآموزند
از معنای رنج
از معنای انتقام و بخشش
چیزی از معنای سکوت و عشق میآموزند
گربههای خشمآلود، نااهل و ساکتِ زندانِ ماکرونیسوس
چشمهای ما را میآموزند
و زندگی را در پستوی آنها میبینند
و این ماه که بر فرازِ ما آویزان است
به مانندِ حرفیست که نمیتوان به زبانش آورد
حرفی
که در گلوی شب سنگ شده است.
#یانیس_ریتسوس
مثلا یک پنجره
برای دیدن دریا از درونش
ما دریا را جور دیگری از پشت پنجره میبینیم
متفاوتتر از آنچه که از پشتِ سیم های خاردار میتوان دید
صدای کودکی در عصر گاهان-
اما کو کودک؟
زنی بر پلکان آستانِ خانهای-
اما کو خانه؟
کمدی پر از لباسهای زمستانی
سکوتی که دارد از ساعت بالای صندلی چکه میکند
و سایه ی دستی نجیب که گلها را در گلدان میکارد-
اما کو سایه؟
گرامافونی بر کنارِ پنجرهای
در عصرگاه شنبه – روزی میخواند
و گربهای بر سقف بلند همسایه میلولد
در هوای گرگ و میشی
از تنگاتنگ گلولههای نفتالین-
گربهی سیاهِ همسایهگی
بیهیچ کسی که به او بنگرد
با دو قطره روغن تنهایی در چشمانش
گربهی سیاه فراموش شدهای
بر سقف بلند همسایه میلولد
و در سکوتی شگرف
در غروبی که او گام بر میدارد
دماش را بر تنِ سپید ماه میمالد
ما مجبوریم همهی این چیزها را تصور کنیم
شبهای سردِ بسیاری در اینجا هست
تنهایی عمیقی در عمقِ ترس هست
و دوستی بسیاری
در عمق آن ترسی
که ساعتی پیش از مرگ بر زندانیان چیزه میشود
و آن که با پاهای روی هم بر صندلی نشسته
با نگهبانان قرعه میریزد
گربهها در اینجا بسیار فرق میکنند
خشمآلود، بیمحبت، بیمار
و دیگر اینکه چانه ی خود را بر شانههای ما نمیسایند
دور از ما مینشینند
و ما را میکاوند:
چیزی از معنای مرگ میآموزند
از معنای رنج
از معنای انتقام و بخشش
چیزی از معنای سکوت و عشق میآموزند
گربههای خشمآلود، نااهل و ساکتِ زندانِ ماکرونیسوس
چشمهای ما را میآموزند
و زندگی را در پستوی آنها میبینند
و این ماه که بر فرازِ ما آویزان است
به مانندِ حرفیست که نمیتوان به زبانش آورد
حرفی
که در گلوی شب سنگ شده است.
#یانیس_ریتسوس
ما در درون خود لبخند میزنیم.
ولی اکنون پنهان میکنیم همین لبخند را.
لبخند غیرقانونی -
بدانسان که آفتاب غیرقانونی شد و
حقیقت نیز.
ما لبخند در نهان میکنیم، چنان که تصویر معشوقهمان را
در جیب، چنانکه اندیشه آزادی را
در نهانجای قلبمان.
همه ما که اینجاییم، یک آسمان داریم و
همین یک لبخند...
شاید فردا ما را بکشند
اما نمیتوانند این لبخند و
این آسمان را از ما بگیرند.
میدانیم؛ سایههامان بر کشتزاران خواهد ماند
بر دیوارهای گلی، که کلبههامان را در بر گرفته،
بر دیوار عمارتهای بزرگ فردا
بر پیشوند مادر که در سایهی ایوان
لوبیا سبز پاک میکند.
میدانیم، این همه را میدانیم...
فرخنده باد تقدیر تلخمان
فرخنده باد همبستگیمان
و فرخنده باد جهان فردا!
#یانیس ریتسوس
ولی اکنون پنهان میکنیم همین لبخند را.
لبخند غیرقانونی -
بدانسان که آفتاب غیرقانونی شد و
حقیقت نیز.
ما لبخند در نهان میکنیم، چنان که تصویر معشوقهمان را
در جیب، چنانکه اندیشه آزادی را
در نهانجای قلبمان.
همه ما که اینجاییم، یک آسمان داریم و
همین یک لبخند...
شاید فردا ما را بکشند
اما نمیتوانند این لبخند و
این آسمان را از ما بگیرند.
میدانیم؛ سایههامان بر کشتزاران خواهد ماند
بر دیوارهای گلی، که کلبههامان را در بر گرفته،
بر دیوار عمارتهای بزرگ فردا
بر پیشوند مادر که در سایهی ایوان
لوبیا سبز پاک میکند.
میدانیم، این همه را میدانیم...
فرخنده باد تقدیر تلخمان
فرخنده باد همبستگیمان
و فرخنده باد جهان فردا!
#یانیس ریتسوس