#یادداشت_های_پریشانی
- یک تجربهی مشترک
اکثر پدران ایرانی دو چهره دارند. یکی چهرهای در خانه که با زن و فرزند به اشتراک میگذارند و دیگری چهرهای در در خارج خانه که مشترک آن فامیل و در و همسایه و غریبهها هستند.
پدر در خانه اغلب عبوس است. تلخ است. مهاجم است.طلبکار است. اخمو و غرغروست. بهانهگیر است. از خطاها نمیگذرد. بسیار گاه خسیس است و... همه باید او را و موقعیتش را درک کنند و بر اساس آن رفتار دلخواه پدر را داشته باشند اما پدر هیچکس را درک نمیکند.
در خارج از خانه پدر خندان است ، روادار است. کمکحال است. متین است وصبور. آرام است یاریگر است. دست و دلباز است و.. واقعن همه را درک میکند.
وقتی شرح حال پدر اندرونی را برای بیرونیها تعریف میکردیم با دهان باز گوش میدادند و ما را به توهم و ناشکری و... منسوب میکردند و حق داشتند چون منطقن آدمیزاد به آنچه میبیند باور دارد نه آنچه میشنود...
من به ریشههای فرهنگی، تاریخی، اجتماعی ، روانی و.... این موضوع فکر نکردهام که قطعن در این زمینهها باید بسیاری نکات نهفته باشد اما عنوان اصلی این رفتار را ذیل همان پدرسالاری و نتیجتن طلبکاری پدرانه میدانم.
پدر ذاتن فکر میکند آورنده و پاینده ی فرزندان است. بچه ها وجودشان از اوست چرا که محصول بودن او را میخورند و... اما نسبت او با دیگران این نیست پس رفتارش باید با اولی طلبکارانه باشد و با دومیها مدارانه ...
باید با این موضوع مفصل فکر کنم اما سبب نوشتن این یادداشت. گفتن جمله ای بود از سوی هزاران نفری که سکوتشان نجات بخش خود و ایران است اما دائمن دارند حرف میزنند.
وزیر امور خارجه گفته : شرایط افغانستان و لابد طالبان را درک میکند و...( ریشههای این درک کردن را باید حسابی کاویید)
اما هم او و تمام همانندانش شرایط مردم این آب و خاک را درک نمیکنند که نمیکنند. البته فرقی میان پدران ما و اینها هست. پدران ما واقعن از اسباب اصلی بودن ما بودند و مخارج زندهگیمان را اغلب با درد و رنج تهیه میکردند در حالیکه اینان از آن پدری فقط اسمش را دارند و از قضا ملت، ایشان را آورده و شبانه روز دارد با هزار هزار مشقت و درد و بلا هزینههای بودن اینچنینیشان را میپردازد..
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- یک تجربهی مشترک
اکثر پدران ایرانی دو چهره دارند. یکی چهرهای در خانه که با زن و فرزند به اشتراک میگذارند و دیگری چهرهای در در خارج خانه که مشترک آن فامیل و در و همسایه و غریبهها هستند.
پدر در خانه اغلب عبوس است. تلخ است. مهاجم است.طلبکار است. اخمو و غرغروست. بهانهگیر است. از خطاها نمیگذرد. بسیار گاه خسیس است و... همه باید او را و موقعیتش را درک کنند و بر اساس آن رفتار دلخواه پدر را داشته باشند اما پدر هیچکس را درک نمیکند.
در خارج از خانه پدر خندان است ، روادار است. کمکحال است. متین است وصبور. آرام است یاریگر است. دست و دلباز است و.. واقعن همه را درک میکند.
وقتی شرح حال پدر اندرونی را برای بیرونیها تعریف میکردیم با دهان باز گوش میدادند و ما را به توهم و ناشکری و... منسوب میکردند و حق داشتند چون منطقن آدمیزاد به آنچه میبیند باور دارد نه آنچه میشنود...
من به ریشههای فرهنگی، تاریخی، اجتماعی ، روانی و.... این موضوع فکر نکردهام که قطعن در این زمینهها باید بسیاری نکات نهفته باشد اما عنوان اصلی این رفتار را ذیل همان پدرسالاری و نتیجتن طلبکاری پدرانه میدانم.
پدر ذاتن فکر میکند آورنده و پاینده ی فرزندان است. بچه ها وجودشان از اوست چرا که محصول بودن او را میخورند و... اما نسبت او با دیگران این نیست پس رفتارش باید با اولی طلبکارانه باشد و با دومیها مدارانه ...
باید با این موضوع مفصل فکر کنم اما سبب نوشتن این یادداشت. گفتن جمله ای بود از سوی هزاران نفری که سکوتشان نجات بخش خود و ایران است اما دائمن دارند حرف میزنند.
وزیر امور خارجه گفته : شرایط افغانستان و لابد طالبان را درک میکند و...( ریشههای این درک کردن را باید حسابی کاویید)
اما هم او و تمام همانندانش شرایط مردم این آب و خاک را درک نمیکنند که نمیکنند. البته فرقی میان پدران ما و اینها هست. پدران ما واقعن از اسباب اصلی بودن ما بودند و مخارج زندهگیمان را اغلب با درد و رنج تهیه میکردند در حالیکه اینان از آن پدری فقط اسمش را دارند و از قضا ملت، ایشان را آورده و شبانه روز دارد با هزار هزار مشقت و درد و بلا هزینههای بودن اینچنینیشان را میپردازد..
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Ye Shabe Mahtab-(IRMP3.IR)
Farhad
#حسرتهای_جاودان
یه_شب_مهتاب
...اما
آن شب#مهتاب نبود
ماه نبود
پاریس به سوی پاییز میرفت...
سالها پیش ۳۱آگوست(۹شهریور) بودکه#فرهادِ خسته تن شکسته اش را به #کرکسهای پایان وا نهاد...
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
یه_شب_مهتاب
...اما
آن شب#مهتاب نبود
ماه نبود
پاریس به سوی پاییز میرفت...
سالها پیش ۳۱آگوست(۹شهریور) بودکه#فرهادِ خسته تن شکسته اش را به #کرکسهای پایان وا نهاد...
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
#درنگ_عربی
#نزار_قبانی
لن تجعلوا من شعبنا
شعبَ هنودٍ حُمر..
فنحنُ باقونَ هنا..
في هذه الأرضِ التي تلبسُ في معصمها
إسوارةً من زهر
فهذهِ بلادُنا..
فيها وُجدنا منذُ فجرِ العُمر
فيها لعبنا، وعشقنا، وكتبنا الشعر
مشرِّشونَ نحنُ في خُلجانها
مثلَ حشيشِ البحر..
مشرِّشونَ نحنُ في تاريخها
في خُبزها المرقوقِ، في زيتونِها
في قمحِها المُصفرّْ
مشرِّشونَ نحنُ في وجدانِها
باقونَ في آذارها
باقونَ في نيسانِها
باقونَ كالحفرِ على صُلبانِها
باقونَ في نبيّها الكريمِ، في قُرآنها..
وفي الوصايا العشر..
----------------------ترجمه؛ محسن یارمحمدی
هرگز نخواهید توانست
از ملت ما
سرخپوستان امریکا
بسازید
چراکه ما
ماندگارانیم
در همینجا...
در همین زمین
که دستبندی از شکوفه به مچ دارد ...
این، سرزمین ماست
که در سپیده دم عمر
پدیدار شدهایم در آن
در این خاک به بازی پرداختهایم.
نرد عشق باختهایم.
و شعر
نوشتهایم.
ریشه داریم در تالابهایش
همچون گیاهان دریایش
ریشه داریم در تاریخش
در نان لواشش
در زیتونش،
و خوشه های طلایی گندمش
ریشه داریم در جان نهانش -وجدانش-
زمستانش را تاب آوردهایم
و بهارانش را زیستهایم
و حک شدهایم بر چلیپایش
ماندگاریم در پیامبر مهربانش،
قرآنش
و ده فرمانش...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نزار_قبانی
لن تجعلوا من شعبنا
شعبَ هنودٍ حُمر..
فنحنُ باقونَ هنا..
في هذه الأرضِ التي تلبسُ في معصمها
إسوارةً من زهر
فهذهِ بلادُنا..
فيها وُجدنا منذُ فجرِ العُمر
فيها لعبنا، وعشقنا، وكتبنا الشعر
مشرِّشونَ نحنُ في خُلجانها
مثلَ حشيشِ البحر..
مشرِّشونَ نحنُ في تاريخها
في خُبزها المرقوقِ، في زيتونِها
في قمحِها المُصفرّْ
مشرِّشونَ نحنُ في وجدانِها
باقونَ في آذارها
باقونَ في نيسانِها
باقونَ كالحفرِ على صُلبانِها
باقونَ في نبيّها الكريمِ، في قُرآنها..
وفي الوصايا العشر..
----------------------ترجمه؛ محسن یارمحمدی
هرگز نخواهید توانست
از ملت ما
سرخپوستان امریکا
بسازید
چراکه ما
ماندگارانیم
در همینجا...
در همین زمین
که دستبندی از شکوفه به مچ دارد ...
این، سرزمین ماست
که در سپیده دم عمر
پدیدار شدهایم در آن
در این خاک به بازی پرداختهایم.
نرد عشق باختهایم.
و شعر
نوشتهایم.
ریشه داریم در تالابهایش
همچون گیاهان دریایش
ریشه داریم در تاریخش
در نان لواشش
در زیتونش،
و خوشه های طلایی گندمش
ریشه داریم در جان نهانش -وجدانش-
زمستانش را تاب آوردهایم
و بهارانش را زیستهایم
و حک شدهایم بر چلیپایش
ماندگاریم در پیامبر مهربانش،
قرآنش
و ده فرمانش...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#لاطالائیل ،
انسان - در نگاهی - حیوان ابزارساز است.
او برای #بهزیستن در میدانِ گسترده و ژرف هستی، باید به انواع ابزار و سلاحها و سپرها و... مجهز شود و چنان پرورده شود که با گذر زمان نیز، ابزاری نوین برای خود و آیندهگان بسازد.
اگر نمیتوانی انسانی را به بهترین شکل مجهز کنی و راه و رسم ابزار سازی را نمیتوانی به او بیاموزی ، هیچکس را به میدانِ پرآشوبِ جهان مخوان و مرتکب بزرگترین خیانت در حق خدا و انسان مشو...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
انسان - در نگاهی - حیوان ابزارساز است.
او برای #بهزیستن در میدانِ گسترده و ژرف هستی، باید به انواع ابزار و سلاحها و سپرها و... مجهز شود و چنان پرورده شود که با گذر زمان نیز، ابزاری نوین برای خود و آیندهگان بسازد.
اگر نمیتوانی انسانی را به بهترین شکل مجهز کنی و راه و رسم ابزار سازی را نمیتوانی به او بیاموزی ، هیچکس را به میدانِ پرآشوبِ جهان مخوان و مرتکب بزرگترین خیانت در حق خدا و انسان مشو...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#درنگهای_ایران_پژوهانه
تا جهان بود از سر آدم فراز
کس نبود از راز دانش بینیاز
مردمانِ بخرد اندر هر زمان
راهِ دانش را به هر گونه زبان
گِرد کردند و گرامی داشتند
تا به سنگ اندر همی بنگاشتند
دانش اندر دل چراغ روشنست
وز همه بد بر تن تو جوشنست
از روزی که رودکی بزرگ در پنجکند یا سمرقند این سخنان کلیله و دمنه را بهشیوهی نظم سروده حدودن ۱۲۰۰سال میگذرد.در آن سالها باردیگر ایرانیان از هجومی بنیان سوز و قامت شکن جان به در برده بودند و دوباره در راه همیشگی خویش مهرآگاهی و آبادی قدم نهادهبودند. اتفاقی که دوسه قرن بعدی را از درخشانترین ادوار تاریخ فلات ایران از سیحون تا دجله کرد و حتا از آن نیز فراتر رفت. هرچند نادیدن سهم کرانههای شرقی و جنوبی دریایی که بعدها مدیترانهاش خواندند بی انصافی است.
به هر روی در ۱۲۰۰ سال پیش رودکی کلیله و دمنه را که همان پنجهتنترهی هندی بود؛ بازتافته شده در آیینهی وجود ایرانیان، به نظم درآورد و به قول سخنورانِ نزدیک به عصر او، ابیاتی حدودن صدهزار (معقول) یا یک میلیون و سیصدهزار ( ؟!) به رشتهی نظم درآمد که البته بعدها همچون بسیاری از مواریث فرهنگی این سرزمین گم شد و جز چند بیتی از آن باقی نماند که ابیات بالا از پرآوازهترین آنهاست.
پرداختن به داستان شگفت کلیله و دمنه ، چهگونهگی انتقال آن از هندوستان به ایران ( که خود میتواند دستمایهی ساخت یک مجموعهی سترگ سینمایی یا تلویزیونی باشد) داستان افزوده های ایرانیان بر این کتاب ، حکایت ابن مقفع ترورشده و نظرات شگفت برزویه ی طبیب یا ابن مقفع در مقدمهی کلیله و دمنه و.... همه و همه از بخشهای عمدن مغفول ماندهی تاریخ و فرهنگ ما ایرانیان است و البته طرحش مجالی بسیار میطلبد اما از ضرورتی ترین کارهای فرهیختهگان ایرانی است...
اما آنچه دربارهی این ابیات بسیار مهم است این که بخش عمدهای از ایرانیان در تمام تاریخ یاور و حامی دانش و دانشمندی بودهاند و درآن ادواری که دانش گفتمان غالب خردورزان و حاکمان خرد دوست شده، رستنها و شکفتنهای شگفتی دشتهای تن و جان ساکنان فلات ایران را سرشار کرده است.
در این چهاربیت رودکی بهعنوان حنجرهی فرهنگ ایرانی میگوید از آغاز وجود آدم به بعد هیچ انسانی از راز دانش بینیاز نبوده است.آیا همین سخن معنایی شگفت ندارد؟ آدم که سرنمون انسانیت است با دانش است که هویت و آدمیت میگیرد و هرچه دانش و خبر انسان بیشتر باشد او انسان تر است همان سخنی که حدود چهارصدسال بعد مولانا میگفت:
این خبر، جان است اندر آزمون
هرکه را افزون خبر جانش فزون
یا؛
ای برادر تو همان اندیشهای و....
در ادامه رودکی چنگ نواز میگوید: انسانهای خردمند پر هر زمانی گنیجینههای دانش را جمع کرده اند برآن چیزی افزوده اند و حتا در سنگها حکاکی کردهاند تا در گذر زمان انسان انسانتر شود.
و بیت آخر نیز شرحی مفصل دارد؛
کارکرد دانش در دو ساحتِ وجودی انسان است که ایرانیان هزاران سال است به آن قائلاند؛ دل و تن ...
دانش در عرصه ی دل چراغ است و در عرصهی تن سپری است که تن را از آسیب نگه میدارد دانش در روان نور است که روشنگر است و در جهان جوشنی است تا تن حفظ شود زیرا تن بی دانش شکسته میشود و شکست تن ، شکست دل و جان است و برعکس دلی که دانش ندارد گمراه میشود و تن را به پرتگاه تباهی میکشاند ...
حکایت این دوگانهگی( دل و تن) حیات بخش و درعین حال ویرانگر را باید در مجالی دیگر بپردازیم..
#محسن_یارمحمدی
#جستوجوگر_تاریخ_وفرهنگ_ایران
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
تا جهان بود از سر آدم فراز
کس نبود از راز دانش بینیاز
مردمانِ بخرد اندر هر زمان
راهِ دانش را به هر گونه زبان
گِرد کردند و گرامی داشتند
تا به سنگ اندر همی بنگاشتند
دانش اندر دل چراغ روشنست
وز همه بد بر تن تو جوشنست
از روزی که رودکی بزرگ در پنجکند یا سمرقند این سخنان کلیله و دمنه را بهشیوهی نظم سروده حدودن ۱۲۰۰سال میگذرد.در آن سالها باردیگر ایرانیان از هجومی بنیان سوز و قامت شکن جان به در برده بودند و دوباره در راه همیشگی خویش مهرآگاهی و آبادی قدم نهادهبودند. اتفاقی که دوسه قرن بعدی را از درخشانترین ادوار تاریخ فلات ایران از سیحون تا دجله کرد و حتا از آن نیز فراتر رفت. هرچند نادیدن سهم کرانههای شرقی و جنوبی دریایی که بعدها مدیترانهاش خواندند بی انصافی است.
به هر روی در ۱۲۰۰ سال پیش رودکی کلیله و دمنه را که همان پنجهتنترهی هندی بود؛ بازتافته شده در آیینهی وجود ایرانیان، به نظم درآورد و به قول سخنورانِ نزدیک به عصر او، ابیاتی حدودن صدهزار (معقول) یا یک میلیون و سیصدهزار ( ؟!) به رشتهی نظم درآمد که البته بعدها همچون بسیاری از مواریث فرهنگی این سرزمین گم شد و جز چند بیتی از آن باقی نماند که ابیات بالا از پرآوازهترین آنهاست.
پرداختن به داستان شگفت کلیله و دمنه ، چهگونهگی انتقال آن از هندوستان به ایران ( که خود میتواند دستمایهی ساخت یک مجموعهی سترگ سینمایی یا تلویزیونی باشد) داستان افزوده های ایرانیان بر این کتاب ، حکایت ابن مقفع ترورشده و نظرات شگفت برزویه ی طبیب یا ابن مقفع در مقدمهی کلیله و دمنه و.... همه و همه از بخشهای عمدن مغفول ماندهی تاریخ و فرهنگ ما ایرانیان است و البته طرحش مجالی بسیار میطلبد اما از ضرورتی ترین کارهای فرهیختهگان ایرانی است...
اما آنچه دربارهی این ابیات بسیار مهم است این که بخش عمدهای از ایرانیان در تمام تاریخ یاور و حامی دانش و دانشمندی بودهاند و درآن ادواری که دانش گفتمان غالب خردورزان و حاکمان خرد دوست شده، رستنها و شکفتنهای شگفتی دشتهای تن و جان ساکنان فلات ایران را سرشار کرده است.
در این چهاربیت رودکی بهعنوان حنجرهی فرهنگ ایرانی میگوید از آغاز وجود آدم به بعد هیچ انسانی از راز دانش بینیاز نبوده است.آیا همین سخن معنایی شگفت ندارد؟ آدم که سرنمون انسانیت است با دانش است که هویت و آدمیت میگیرد و هرچه دانش و خبر انسان بیشتر باشد او انسان تر است همان سخنی که حدود چهارصدسال بعد مولانا میگفت:
این خبر، جان است اندر آزمون
هرکه را افزون خبر جانش فزون
یا؛
ای برادر تو همان اندیشهای و....
در ادامه رودکی چنگ نواز میگوید: انسانهای خردمند پر هر زمانی گنیجینههای دانش را جمع کرده اند برآن چیزی افزوده اند و حتا در سنگها حکاکی کردهاند تا در گذر زمان انسان انسانتر شود.
و بیت آخر نیز شرحی مفصل دارد؛
کارکرد دانش در دو ساحتِ وجودی انسان است که ایرانیان هزاران سال است به آن قائلاند؛ دل و تن ...
دانش در عرصه ی دل چراغ است و در عرصهی تن سپری است که تن را از آسیب نگه میدارد دانش در روان نور است که روشنگر است و در جهان جوشنی است تا تن حفظ شود زیرا تن بی دانش شکسته میشود و شکست تن ، شکست دل و جان است و برعکس دلی که دانش ندارد گمراه میشود و تن را به پرتگاه تباهی میکشاند ...
حکایت این دوگانهگی( دل و تن) حیات بخش و درعین حال ویرانگر را باید در مجالی دیگر بپردازیم..
#محسن_یارمحمدی
#جستوجوگر_تاریخ_وفرهنگ_ایران
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#درنگ_عربی
#محموددرویش
لدينا كثير من الوقت يا قلب ,
فاصمد
ليأتيك من أرض بلقيس هدهد...
بعثنا الرسائل
قطعنا ثلاثين بحرا و ستين ساحل
وما زال في العمر وقتٌ لنشرُد...
---------------- ترجمه؛ محسن یارمحمدی
ای دل من دل من دل من
هنوز هم زمانی بسیار ماراست
پس، بمان استوار
شاید از دیار بلقیس
پوپکی برسد...
فرستادهایم
نامههایی بسیار
پشت سر نهادهایم
سی دریا و شصت دریابار
و هنوز گریختنمان را
چیزکی از عمر بهجاست...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#محموددرویش
لدينا كثير من الوقت يا قلب ,
فاصمد
ليأتيك من أرض بلقيس هدهد...
بعثنا الرسائل
قطعنا ثلاثين بحرا و ستين ساحل
وما زال في العمر وقتٌ لنشرُد...
---------------- ترجمه؛ محسن یارمحمدی
ای دل من دل من دل من
هنوز هم زمانی بسیار ماراست
پس، بمان استوار
شاید از دیار بلقیس
پوپکی برسد...
فرستادهایم
نامههایی بسیار
پشت سر نهادهایم
سی دریا و شصت دریابار
و هنوز گریختنمان را
چیزکی از عمر بهجاست...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#کتاب_گویا
طی ده پانزده سالی که با رادیو همکاری کردم. یکی از کارهای ماندگار همین «نامهی باستان» بود. در این کار بختیار بودم که در کنار سرآمدان صدا و نمایش نشستم ، ازایشان آموختم و پیوندهایی پدید آمد که خوشبختانه پس از گذر سالها همچنان پابرجاست و در این روزگار درد براستی مایهی التیام خاطر است.
#علی_آقا_عمرانی( با اجرایی بینظیر ) ، #رضاعمرانی #فریبامتخصص #علی_تاجمیر و#علیرضامحمودی_ایرانمهر و... دیگر حرفهای های عرصهی نمایش و اجرا که به گمانم دیگر سالهاست اغلبشان با رادیو قطع همکاری کردهاند.
این کار به تهیهکنندهگی #ناهیدگودرزی ارجمند صورت گرفت که مجموعهی سترگ #ازسی_مرغ_تاسیمرغ نیز محصول همکاری با ایشان و دیگر یگانههای عرصهی دوبله و نمایش بود...
مدتی است رادیو حدود ۱۱۰۰دقیقه از این کار را بهصورت کتاب صوتی در اختیار علاقهمندان قرارداده که از سایت ایران صدا قابل بارگیری است.
این کار تلاشی بود برای اجرایی خاص از شاهنامه ی فردوسی بزرگ که البته ناتمام ماند...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
طی ده پانزده سالی که با رادیو همکاری کردم. یکی از کارهای ماندگار همین «نامهی باستان» بود. در این کار بختیار بودم که در کنار سرآمدان صدا و نمایش نشستم ، ازایشان آموختم و پیوندهایی پدید آمد که خوشبختانه پس از گذر سالها همچنان پابرجاست و در این روزگار درد براستی مایهی التیام خاطر است.
#علی_آقا_عمرانی( با اجرایی بینظیر ) ، #رضاعمرانی #فریبامتخصص #علی_تاجمیر و#علیرضامحمودی_ایرانمهر و... دیگر حرفهای های عرصهی نمایش و اجرا که به گمانم دیگر سالهاست اغلبشان با رادیو قطع همکاری کردهاند.
این کار به تهیهکنندهگی #ناهیدگودرزی ارجمند صورت گرفت که مجموعهی سترگ #ازسی_مرغ_تاسیمرغ نیز محصول همکاری با ایشان و دیگر یگانههای عرصهی دوبله و نمایش بود...
مدتی است رادیو حدود ۱۱۰۰دقیقه از این کار را بهصورت کتاب صوتی در اختیار علاقهمندان قرارداده که از سایت ایران صدا قابل بارگیری است.
این کار تلاشی بود برای اجرایی خاص از شاهنامه ی فردوسی بزرگ که البته ناتمام ماند...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#دردمشترک
#شیرکو_بیکس
در برابر چشمان آسمان
باد را
در برابر چشمان باد
نمنم باران را
در برابر چشمان باران
خاک را
دزدیدند ، دزدیدند، دزدیدند
و آنگاه
در خاک
چشمانی را دفنکردند
که دیدهبودند دزدها را ....
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#شیرکو_بیکس
در برابر چشمان آسمان
باد را
در برابر چشمان باد
نمنم باران را
در برابر چشمان باران
خاک را
دزدیدند ، دزدیدند، دزدیدند
و آنگاه
در خاک
چشمانی را دفنکردند
که دیدهبودند دزدها را ....
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#درنگ_عربی
#محموددرویش
في انتظارِكِ،
لا أستطيعُ انتظارَكِ
لا أَستطيعُ قراءةَ دوستويفسكي
ولا الاستماعَ إلى أُمِّ كلثوم أَو ماريّا كالاس وغيرهما
في انتظارك
تمشي العقاربُ في ساعةِ اليد نحو اليسار
إلي زَمَنٍ لا مكانَ لَهُ
في انتظارك لم أنتظرك،
انتظرتُ الأزَلْ
---------------------ترجمه: محسن یارمحمدی
در چشم بهراهیتو
چشم به راهیات را ناتوانم
و نمیتوانم
داستایوفسکی بخوانم
توان شنیدن امکلثوم یا ماریا کالاس را ندارم
با دگران نیز همین است رفتارم
در چشم بهراهی تو
به چپ میچرخند
عقربههای ساعت مچیام
به سمت زمانی که هیچ مکانیش نیست
در چشم بهراهیتو
[با چشمهای قرمزم]
چشم بهراه تو نیستم
چشم بهراهِ هرگزم...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#محموددرویش
في انتظارِكِ،
لا أستطيعُ انتظارَكِ
لا أَستطيعُ قراءةَ دوستويفسكي
ولا الاستماعَ إلى أُمِّ كلثوم أَو ماريّا كالاس وغيرهما
في انتظارك
تمشي العقاربُ في ساعةِ اليد نحو اليسار
إلي زَمَنٍ لا مكانَ لَهُ
في انتظارك لم أنتظرك،
انتظرتُ الأزَلْ
---------------------ترجمه: محسن یارمحمدی
در چشم بهراهیتو
چشم به راهیات را ناتوانم
و نمیتوانم
داستایوفسکی بخوانم
توان شنیدن امکلثوم یا ماریا کالاس را ندارم
با دگران نیز همین است رفتارم
در چشم بهراهی تو
به چپ میچرخند
عقربههای ساعت مچیام
به سمت زمانی که هیچ مکانیش نیست
در چشم بهراهیتو
[با چشمهای قرمزم]
چشم بهراه تو نیستم
چشم بهراهِ هرگزم...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#خردادهمیشه_شگفت...
میگوید: ۲۱ خرداد است نمیخواهی چیزی بگویی ؟!
و من هیچ چیز ندارم بگویم. یعنی مدتهاست به برخی چیزها که میرسم واقعن فلج میشوم. و فکر میکنم باید کسی اینگونه باشد که درککند چه میگویم. بعضی چیزها هست که فلجت میکند نه نوشتن یا گفتن دربارهشان که حتا دیدن یا شنیدن ازشان...
یکیش همین ۲۱ خرداد است و #کیان_پیرفلک ....
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
میگوید: ۲۱ خرداد است نمیخواهی چیزی بگویی ؟!
و من هیچ چیز ندارم بگویم. یعنی مدتهاست به برخی چیزها که میرسم واقعن فلج میشوم. و فکر میکنم باید کسی اینگونه باشد که درککند چه میگویم. بعضی چیزها هست که فلجت میکند نه نوشتن یا گفتن دربارهشان که حتا دیدن یا شنیدن ازشان...
یکیش همین ۲۱ خرداد است و #کیان_پیرفلک ....
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#درنگ_واژه (۱)
- ناب
مبادا که در جام آب افکنی
که تیزی نبیذ کهن بشکنی
#شاهنامه (نبرد رستم و اسفندیار)
واژهگان زبان فارسی همچون بسیاری از زبانهای انسانی دیگر شگفتانگیزند و شگفتانگیز...
در میان زبانهایی که کم و بیش میشناسم زبان فارسی به اسباب گوناگون ویژهگیهایی منحصربهفرد و خاص خود را دارد.
قدمت شگفت این زبان در طول زمان و حفظ شالکلههای مختلف زبانی(ساحات زبانی - واژهگانی، صرفی ، نحوی - معنایی و اقسام تطورات آوایی و...) علیرغم گذر دست کم دوسه هزار سال از خاص بودن این زبان سخن میگوید. ممکن است دوسه نمونه زبان زنده را مثال بیاورید که دراین ویژهگی مشترکند اما بیشک پیوستاری و تاثیر گذاری زبان فارسی را در جهان گویشوران خویش ندارند.
هنوز یک فارسی دان با این گزینگفتارها هیچ گونه غرابتی احساس نمیکند و در ذهنش خطور نمیکند که چنین سخنانی عمری هزارو ششصدساله ، هزار و چهارصدساله یا... دارند؛
- هرکه رود چَرَد هرکه خُسبد خواب بیند
- کار نیکو کردن از پر کردن است و...
زبان فارسی که جان انسان ایرانی است در طول تاریخ جغرافیایی تکلم میشده که دانستن و فهمش موجب مباهات بزرگان ملل گوناگون بوده آن سان که غلبهی دوسه دههای زبانهای فرنگی در برابرش افسونی بیش نیست..
زمزمه کردن شعرهای فارسی در کرانه های دریای چین ، شبه قاره ی هند پهنهی بزرگ آنچه آسیای میانه مینامند تا کرانههای تیگره و فرات چیزی نیست که به سادهگی بتوان از آن عبور کرد.
اهتمام شگفت ایرانیان به ترجمه ی متون از زبانهای دیگر و به زبانهای دیگر هم تاریخی دست کم دوهزار ساله دارد و...
سخن این است که این بخش #درنگ_واژه روزنهای است به جهان واژهگان فارسی که گهگاه به آن میپردازم.
بیت نشسته بر پیشانی این بخش خطاب رستم است به بهمن فرزند اسفندیار آنگاه که میهمان اسفندیار شده و میخواهد دریانوشی خویش را به رخ شاهزادهی تشنهی جاه بکشد.
آیین بزم به ویژه شرابنوشی از آیینهایی است که قرنهاست در ناخودآگاه ایرانیان آشیانه دارد و هنوز هم در رفتار و گفتار ما جاری است هرچند از آن بیخبر باشیم...
به هر حال واژهی ناب نیز در همین شبکه ی می و مستی جای میگیرد.
آنگاه که شراب کهن بوده و به تعبیر امروزیان درصد الکلش بسیار ، برای آنکه نوشندهگان دچار عوارض نشوند با آب شراب را رقیق میکرده اند و..
ناب در تعبیری شکل گرفته از نه+آب است یعنی خالص و سره و چنانکه گفتهآمد صفت شراب است. شراب ناب شرابی است که آب ندارد. همان که رستم در بزم اسفندیار نورسیده چنان مینوشد که حیرت همهگان را برمیانگیزد و البته هیچ نشانی از تاثیر شراب در او رخ نمینماید تا ظرفیت بالای پهلوان جاودان ایران در همیشهی تاریخ به یادگار بماند چنانکه شرابهای دگر نیز - جهان پهلوانی و توانایی و توانگری و ... - در وجود رستم سیاهمستی نمیآورد و او را انسانِ ناب جهان ایرانی میکند...
#محسن_یارمحمدی
دانش آموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- ناب
مبادا که در جام آب افکنی
که تیزی نبیذ کهن بشکنی
#شاهنامه (نبرد رستم و اسفندیار)
واژهگان زبان فارسی همچون بسیاری از زبانهای انسانی دیگر شگفتانگیزند و شگفتانگیز...
در میان زبانهایی که کم و بیش میشناسم زبان فارسی به اسباب گوناگون ویژهگیهایی منحصربهفرد و خاص خود را دارد.
قدمت شگفت این زبان در طول زمان و حفظ شالکلههای مختلف زبانی(ساحات زبانی - واژهگانی، صرفی ، نحوی - معنایی و اقسام تطورات آوایی و...) علیرغم گذر دست کم دوسه هزار سال از خاص بودن این زبان سخن میگوید. ممکن است دوسه نمونه زبان زنده را مثال بیاورید که دراین ویژهگی مشترکند اما بیشک پیوستاری و تاثیر گذاری زبان فارسی را در جهان گویشوران خویش ندارند.
هنوز یک فارسی دان با این گزینگفتارها هیچ گونه غرابتی احساس نمیکند و در ذهنش خطور نمیکند که چنین سخنانی عمری هزارو ششصدساله ، هزار و چهارصدساله یا... دارند؛
- هرکه رود چَرَد هرکه خُسبد خواب بیند
- کار نیکو کردن از پر کردن است و...
زبان فارسی که جان انسان ایرانی است در طول تاریخ جغرافیایی تکلم میشده که دانستن و فهمش موجب مباهات بزرگان ملل گوناگون بوده آن سان که غلبهی دوسه دههای زبانهای فرنگی در برابرش افسونی بیش نیست..
زمزمه کردن شعرهای فارسی در کرانه های دریای چین ، شبه قاره ی هند پهنهی بزرگ آنچه آسیای میانه مینامند تا کرانههای تیگره و فرات چیزی نیست که به سادهگی بتوان از آن عبور کرد.
اهتمام شگفت ایرانیان به ترجمه ی متون از زبانهای دیگر و به زبانهای دیگر هم تاریخی دست کم دوهزار ساله دارد و...
سخن این است که این بخش #درنگ_واژه روزنهای است به جهان واژهگان فارسی که گهگاه به آن میپردازم.
بیت نشسته بر پیشانی این بخش خطاب رستم است به بهمن فرزند اسفندیار آنگاه که میهمان اسفندیار شده و میخواهد دریانوشی خویش را به رخ شاهزادهی تشنهی جاه بکشد.
آیین بزم به ویژه شرابنوشی از آیینهایی است که قرنهاست در ناخودآگاه ایرانیان آشیانه دارد و هنوز هم در رفتار و گفتار ما جاری است هرچند از آن بیخبر باشیم...
به هر حال واژهی ناب نیز در همین شبکه ی می و مستی جای میگیرد.
آنگاه که شراب کهن بوده و به تعبیر امروزیان درصد الکلش بسیار ، برای آنکه نوشندهگان دچار عوارض نشوند با آب شراب را رقیق میکرده اند و..
ناب در تعبیری شکل گرفته از نه+آب است یعنی خالص و سره و چنانکه گفتهآمد صفت شراب است. شراب ناب شرابی است که آب ندارد. همان که رستم در بزم اسفندیار نورسیده چنان مینوشد که حیرت همهگان را برمیانگیزد و البته هیچ نشانی از تاثیر شراب در او رخ نمینماید تا ظرفیت بالای پهلوان جاودان ایران در همیشهی تاریخ به یادگار بماند چنانکه شرابهای دگر نیز - جهان پهلوانی و توانایی و توانگری و ... - در وجود رستم سیاهمستی نمیآورد و او را انسانِ ناب جهان ایرانی میکند...
#محسن_یارمحمدی
دانش آموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#کوتابلندآه
اشک های مان زیاد
خنده های مان کم است
نام تیره مان شکست
ایل مان غم است...
#آبان ۱۴۰۰ #محسن_بارانی
اشک های مان زیاد
خنده های مان کم است
نام تیره مان شکست
ایل مان غم است...
#آبان ۱۴۰۰ #محسن_بارانی
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#درنگستان
- تأملی کوتاه در بیتی از حافظ
حافظ انسان غزلی پرآوازه دارد با مطلع:
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بیخبر بمیرد در درد خود پرستی...
این سرودهی ناب پر از ظرایف حافظانه است.
نگاهی کلی به غزل آشکار میکند که این سروده یک مغازلهی درونی یا بیرونی با یک معشوق - در هر هیأت و قامتی- نیست بلکه شعری است که در کشاکش رفتها و برگشتهای به درون و بیرون حافظانه، بیشتر رو به بیرون دارد و بدینسان غزلی اجتماعی و انتقادی است.
در این سویهای که نگاه به بیرونش خواندم مخاطب ، کیستی و چیستی اش مهم است. توجه به قراینی مانند مدعی ، بی توجهی به کار کافران ، سلطان ، فتنه و سرکشی موید این است که مخاطب حافظ در این غزل اصحاب قدرت بویژه راس هرم قدرت است. حافظ به اعتبار خاص بودنش در عرصه ی هنر و دانش و فضل همیشه با راس هرم در ارتباط بوده. این ارتباط البته برای او گهگاه موجب آسودگی خاطر هم میشده اما و از آن نظر که اصحاب قدرت اهل دانش و هنر نیستند و اهالی این اقالیم را خوش نمیدارند مضرات و پریشانی های حافظ از این ارتباطها به مراتب بیشتر از فوایدش بوده است.
زین قصه بگذرم که سخن میشود دراز..
باری یکی از ابیات شگفت این غزل بی شک این بیت است؛
سلطان من خدا را زلفت شکست ما را
تا کی کند سیاهی چندین دراز دستی..
انتخاب واژه ی سلطان از محور جانشینی و قرار دادن آن به جای معشوق در محور همنشینی در شعر فارسی سابقهی بسیار دارد اما اصرار و انتخاب حافظ آشکار میکند اینجا همان راس هرم قدرت مخاطب است. او به جای معشوق من خدا را ، یا محبوب من ، با دلدار من ، با عیار من و... که در ذهن و زبان حافظ بسیار پرکاربرد است «سلطان» را میآورد تا با شاه شجاعی ، امیرمبارزالدینی و.. سخن بگوید که زلفت شکست ما را.. سیاهی زلف ، تکثر آن ، زنجیر بودنش در زبان حافظ امری واصح است این زلف با تمام ویژهگیهاش در اینجا مارا شکسته است..اما نکته ی نهان این است که این زلف تا ما را بشکند پیشتر خود را شکسته است. شکست و شکن زلف خم اندر خم جانان هم که در جای جای جهان حافظ دیده میشود.
ای صاحب سلطه زلفت (که خود شکسته) ما را شکسته است. برای شکست دیگران باید چیزی در انسان شکسته باشد که اقدام به چنین چیزی کند و این یک قانون است.
در این مورد مصرع دوم، علت شکست بیان شده است ؛ تا کی کند سیاهی ؟! چقدر زلف تو سیاهی خواهد کرد؟ باز هم دقت کنید سیاهی ویژهگی ذاتی زلف است تا زلف شده سیاه است پس اهل قدرت اساسا اهل سیاهی اند اما نکتهی نهان در اینجا و اعجاز شگفت حافظ به کار بردن رندانه ی سیاهی در معنای ظلم است. چون در عربی سیاهی ظلم میشود و حافظ به طور صریح سلطانش را به ستمکاری متهم میکند و با آوردن تا کی دراز دستی نظر ما را تایید میکند. علاوه بر اینکه درازی نیز طبع زلف سیاه سلطان است.بیت:
آن روز دیده بودم این فتنهها که برخاست
کز سرکشی زمانی با ما نمینشستی
باز خطاب به سلطانی است که از سر تفرعن و فرعونیت اهل طغی و طغیان است و با اهل دانش و هنر رابطه ای ندارد و حافظ به یادش میآورد این فتنهها که دامن فارس،ملک سلیمان، را گرفته محصول تاراندن اهل هنر و علم است..
امید که روزی شرحی مبسوط بر کل غزل بنویسم... الحمدلله اولا و آخرا..
#محسن_یارمحمدی
دانش آموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- تأملی کوتاه در بیتی از حافظ
حافظ انسان غزلی پرآوازه دارد با مطلع:
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بیخبر بمیرد در درد خود پرستی...
این سرودهی ناب پر از ظرایف حافظانه است.
نگاهی کلی به غزل آشکار میکند که این سروده یک مغازلهی درونی یا بیرونی با یک معشوق - در هر هیأت و قامتی- نیست بلکه شعری است که در کشاکش رفتها و برگشتهای به درون و بیرون حافظانه، بیشتر رو به بیرون دارد و بدینسان غزلی اجتماعی و انتقادی است.
در این سویهای که نگاه به بیرونش خواندم مخاطب ، کیستی و چیستی اش مهم است. توجه به قراینی مانند مدعی ، بی توجهی به کار کافران ، سلطان ، فتنه و سرکشی موید این است که مخاطب حافظ در این غزل اصحاب قدرت بویژه راس هرم قدرت است. حافظ به اعتبار خاص بودنش در عرصه ی هنر و دانش و فضل همیشه با راس هرم در ارتباط بوده. این ارتباط البته برای او گهگاه موجب آسودگی خاطر هم میشده اما و از آن نظر که اصحاب قدرت اهل دانش و هنر نیستند و اهالی این اقالیم را خوش نمیدارند مضرات و پریشانی های حافظ از این ارتباطها به مراتب بیشتر از فوایدش بوده است.
زین قصه بگذرم که سخن میشود دراز..
باری یکی از ابیات شگفت این غزل بی شک این بیت است؛
سلطان من خدا را زلفت شکست ما را
تا کی کند سیاهی چندین دراز دستی..
انتخاب واژه ی سلطان از محور جانشینی و قرار دادن آن به جای معشوق در محور همنشینی در شعر فارسی سابقهی بسیار دارد اما اصرار و انتخاب حافظ آشکار میکند اینجا همان راس هرم قدرت مخاطب است. او به جای معشوق من خدا را ، یا محبوب من ، با دلدار من ، با عیار من و... که در ذهن و زبان حافظ بسیار پرکاربرد است «سلطان» را میآورد تا با شاه شجاعی ، امیرمبارزالدینی و.. سخن بگوید که زلفت شکست ما را.. سیاهی زلف ، تکثر آن ، زنجیر بودنش در زبان حافظ امری واصح است این زلف با تمام ویژهگیهاش در اینجا مارا شکسته است..اما نکته ی نهان این است که این زلف تا ما را بشکند پیشتر خود را شکسته است. شکست و شکن زلف خم اندر خم جانان هم که در جای جای جهان حافظ دیده میشود.
ای صاحب سلطه زلفت (که خود شکسته) ما را شکسته است. برای شکست دیگران باید چیزی در انسان شکسته باشد که اقدام به چنین چیزی کند و این یک قانون است.
در این مورد مصرع دوم، علت شکست بیان شده است ؛ تا کی کند سیاهی ؟! چقدر زلف تو سیاهی خواهد کرد؟ باز هم دقت کنید سیاهی ویژهگی ذاتی زلف است تا زلف شده سیاه است پس اهل قدرت اساسا اهل سیاهی اند اما نکتهی نهان در اینجا و اعجاز شگفت حافظ به کار بردن رندانه ی سیاهی در معنای ظلم است. چون در عربی سیاهی ظلم میشود و حافظ به طور صریح سلطانش را به ستمکاری متهم میکند و با آوردن تا کی دراز دستی نظر ما را تایید میکند. علاوه بر اینکه درازی نیز طبع زلف سیاه سلطان است.بیت:
آن روز دیده بودم این فتنهها که برخاست
کز سرکشی زمانی با ما نمینشستی
باز خطاب به سلطانی است که از سر تفرعن و فرعونیت اهل طغی و طغیان است و با اهل دانش و هنر رابطه ای ندارد و حافظ به یادش میآورد این فتنهها که دامن فارس،ملک سلیمان، را گرفته محصول تاراندن اهل هنر و علم است..
امید که روزی شرحی مبسوط بر کل غزل بنویسم... الحمدلله اولا و آخرا..
#محسن_یارمحمدی
دانش آموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from مقصود فراستخواه
https://t.me/tardidschool/220?single
زیستن در زمانه دشوار
فایل صوتی سخنرانی مقصود فراستخواه در مدرسه تردید
زیستن در زمانه دشوار
زیستن در زمانه دشوار
فایل صوتی سخنرانی مقصود فراستخواه در مدرسه تردید
زیستن در زمانه دشوار
Telegram
مدرسهٔ تردید
👆فایل صوتی رویداد زیستن در زمانه دشوار
📍برگزارشده در مدرسهٔ تردید
🎙 سخنران: مقصود فراستخواه
+ بخش پرسش و پاسخ👇
@tardidschool
📍برگزارشده در مدرسهٔ تردید
🎙 سخنران: مقصود فراستخواه
+ بخش پرسش و پاسخ👇
@tardidschool
#درنگ_عربی
#غادة_السمان
أمشي وحيدةً
على أرض المطار
و سعيدةً
لم يودّعني أحدٌ
في المطار السابق
ولا ينتظرني أحد
في المطار الآتي
و ما من مخلوقٍ
يتبعني
وحده موظف الأمن في المطار يسألني:
- ما اسمك؟
-اسمي الحرية..
------------ ترجمه؛ محسن یارمحمدی
تنها ،
سعادتمند ،
قدم میزنم در فرودگاه...
در فرودگاه پیشین
کسی به بدرقهام نیامد
و در فرودگاه بعدی
هیچکس به پیشوازم نخواهدآمد
همراه نیز ندارم
فقط افسر امنیت فرودگاه میپرسد:
- نامت چیست ؟
- نامم؛
«آزادی»
است آقا...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#غادة_السمان
أمشي وحيدةً
على أرض المطار
و سعيدةً
لم يودّعني أحدٌ
في المطار السابق
ولا ينتظرني أحد
في المطار الآتي
و ما من مخلوقٍ
يتبعني
وحده موظف الأمن في المطار يسألني:
- ما اسمك؟
-اسمي الحرية..
------------ ترجمه؛ محسن یارمحمدی
تنها ،
سعادتمند ،
قدم میزنم در فرودگاه...
در فرودگاه پیشین
کسی به بدرقهام نیامد
و در فرودگاه بعدی
هیچکس به پیشوازم نخواهدآمد
همراه نیز ندارم
فقط افسر امنیت فرودگاه میپرسد:
- نامت چیست ؟
- نامم؛
«آزادی»
است آقا...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#هزلستان
- توضیحی دربارهی هزل مولانایی-
هزل را بیان سخنان رکیکی دانستهاند که توأم با پردهدری و بیشرمی است. هیچ هدف متعالی و روبهرشدی پیش رویش نیست. و هازل و هزل فقط در پی تلف کردن وقت با هیجانات آنیِ بهویژه مبتنی بر اسافل اعضا است و...
اما نکتهای در این میان هست، کسانی مانند سنایی و بعدها مولانا از هزل و هزالی استفاده کرده اند. این استفاده در نگاه نخست به هیچ وجه با بافت ذهنی و وجودی کسانی چون این دوبزرگ سازگار نیست. زمین و زمینه ی کلامشان نیز اقتضای بیان چنین چیزهایی را ندارد. منتها در جای جای حدیقه و مثنوی (بهویژه دفترهایی پنجم و ششم) ما با داستانها و کلمات رکیک بیشتر مواجه میشویم. جدای از توجیهات ما بهتر از از خود مثنوی دلیل بیاوریم.
در دفتر پنجم حکایتی ناخوب وجود دارد که احتمالن برگرفته از فرهنگ کوچه و بازار و عامه ی مردم است.
در آغاز این حکایت مولانا از سنایی نقل قول میکند:
بیت من بیت نیست اقلیم است
هزل من هزل نیست تعلیم است..
و بعد می گوید در قرآن هم مثالهایی به ظاهر زشت و حتا فحش هایی ناخوش طرح شده است إن الله لا یستحیی أن یضرب مثلاً ما بعوضة ....
مولانا می گوید چنین مثالهایی در قرآن اتفاقن مانند غربال عمل میکند چرا که یضلُ به کثیرا و یهدی به کثیراً میشود آنانکه در جانشان ابعاد تیره غالب است وجه سیاه این حکایات را برمیگزینند و دچار ظلم میشوند و آنانکه اهل خیر و نور اند وجه روشن این حکایات را مد نظر می گیرند و رستگار میگردند.
و اما حکایت این است که مرد لعینی مرد دیگری را به خانه برده بود و... در میان کار خنجری بر کمر مرد مفعول دید و پرسید این چیست؟ او هم پاسخ داد:
چنین خنجری را برمیان بستهام که اگر کسی در حقم بد بیندیشد شکمش را بدرم و مرد خبیث هم گفت چه خوب که من در حق تو بد نمیاندیشم و..
این حکایت آنقدر ظرفیت دارد که در مقامهای گوناگون زندگی شخصی و اجتماعی چیزی و چیزهایی به ما بگوید: مثلن غریقی کل خانه اش را آب برده و او کلید در خانه را به دست گرفته و مغرورانه می پندارد راز هستیاش در دستش است. یا اینکه عفونت تمام تن کسی را گرفته باشد و او در پی کشتن پشهای باشد که نیش میزند یا صدر و ذیل یک سازمان غرق کثافت است و دربان دم در حوضچهی آبی نهاده که افراد هنگام ورود باید پا در آن بگذارند و...
اما نتایج خود مولانا هم جالب است:
چون که مردی نیست خنجرها چه سود
چون نباشد دل ، ندارد خُود سود
از علی میراث داری ذوالفقار
بازوی شیر خدا هستت بیار
گر فسونی یاد داری از مسیح
کو لب و دندان عیسا ای قبیح
کشتییی سازی ز توزیع و فتوح
کو یکی ملاح کشتی همچو نوح
بت شکستی گیرم ابراهیم وار
کو بت تن را فنا کردن به نار...
این سخن را به دو سبب آوردم؛ نخست پرسشهای گاه و بیگاه عزیزان درباره ی کاربرد واژهگان و حکایات در اصطلاح مستهجن و دیگر یاد آوری نکته ای بسیار بزرگ که ابزار در دست ما بلاخره بابد مناسبتی با ذات ما داشته باشد وگرنه بسیار بسیار موجب فضاحت و سخافت است. شاید مثال دیگرش همان احبار و ریش و سبیل دارهایی باشد که کتاب حجیم تورات و لابد چندین کتاب فقهی و علمی و... را زیر بغل میزدند اما هیچ نسبتی با انسان نداشتند که ؛ مثلهم کمثل الحمار...
#محسن_یارمحمدی
دانش آموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- توضیحی دربارهی هزل مولانایی-
هزل را بیان سخنان رکیکی دانستهاند که توأم با پردهدری و بیشرمی است. هیچ هدف متعالی و روبهرشدی پیش رویش نیست. و هازل و هزل فقط در پی تلف کردن وقت با هیجانات آنیِ بهویژه مبتنی بر اسافل اعضا است و...
اما نکتهای در این میان هست، کسانی مانند سنایی و بعدها مولانا از هزل و هزالی استفاده کرده اند. این استفاده در نگاه نخست به هیچ وجه با بافت ذهنی و وجودی کسانی چون این دوبزرگ سازگار نیست. زمین و زمینه ی کلامشان نیز اقتضای بیان چنین چیزهایی را ندارد. منتها در جای جای حدیقه و مثنوی (بهویژه دفترهایی پنجم و ششم) ما با داستانها و کلمات رکیک بیشتر مواجه میشویم. جدای از توجیهات ما بهتر از از خود مثنوی دلیل بیاوریم.
در دفتر پنجم حکایتی ناخوب وجود دارد که احتمالن برگرفته از فرهنگ کوچه و بازار و عامه ی مردم است.
در آغاز این حکایت مولانا از سنایی نقل قول میکند:
بیت من بیت نیست اقلیم است
هزل من هزل نیست تعلیم است..
و بعد می گوید در قرآن هم مثالهایی به ظاهر زشت و حتا فحش هایی ناخوش طرح شده است إن الله لا یستحیی أن یضرب مثلاً ما بعوضة ....
مولانا می گوید چنین مثالهایی در قرآن اتفاقن مانند غربال عمل میکند چرا که یضلُ به کثیرا و یهدی به کثیراً میشود آنانکه در جانشان ابعاد تیره غالب است وجه سیاه این حکایات را برمیگزینند و دچار ظلم میشوند و آنانکه اهل خیر و نور اند وجه روشن این حکایات را مد نظر می گیرند و رستگار میگردند.
و اما حکایت این است که مرد لعینی مرد دیگری را به خانه برده بود و... در میان کار خنجری بر کمر مرد مفعول دید و پرسید این چیست؟ او هم پاسخ داد:
چنین خنجری را برمیان بستهام که اگر کسی در حقم بد بیندیشد شکمش را بدرم و مرد خبیث هم گفت چه خوب که من در حق تو بد نمیاندیشم و..
این حکایت آنقدر ظرفیت دارد که در مقامهای گوناگون زندگی شخصی و اجتماعی چیزی و چیزهایی به ما بگوید: مثلن غریقی کل خانه اش را آب برده و او کلید در خانه را به دست گرفته و مغرورانه می پندارد راز هستیاش در دستش است. یا اینکه عفونت تمام تن کسی را گرفته باشد و او در پی کشتن پشهای باشد که نیش میزند یا صدر و ذیل یک سازمان غرق کثافت است و دربان دم در حوضچهی آبی نهاده که افراد هنگام ورود باید پا در آن بگذارند و...
اما نتایج خود مولانا هم جالب است:
چون که مردی نیست خنجرها چه سود
چون نباشد دل ، ندارد خُود سود
از علی میراث داری ذوالفقار
بازوی شیر خدا هستت بیار
گر فسونی یاد داری از مسیح
کو لب و دندان عیسا ای قبیح
کشتییی سازی ز توزیع و فتوح
کو یکی ملاح کشتی همچو نوح
بت شکستی گیرم ابراهیم وار
کو بت تن را فنا کردن به نار...
این سخن را به دو سبب آوردم؛ نخست پرسشهای گاه و بیگاه عزیزان درباره ی کاربرد واژهگان و حکایات در اصطلاح مستهجن و دیگر یاد آوری نکته ای بسیار بزرگ که ابزار در دست ما بلاخره بابد مناسبتی با ذات ما داشته باشد وگرنه بسیار بسیار موجب فضاحت و سخافت است. شاید مثال دیگرش همان احبار و ریش و سبیل دارهایی باشد که کتاب حجیم تورات و لابد چندین کتاب فقهی و علمی و... را زیر بغل میزدند اما هیچ نسبتی با انسان نداشتند که ؛ مثلهم کمثل الحمار...
#محسن_یارمحمدی
دانش آموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نوسروده
...و ما
با چشمهایی از انتظار تکیده
هزارهزار سال نشستیم
به درختی خشکیده
از درون پوسیده
دخیل تمنایی سبز بستیم
- بندهایی به دست -
بادی وزید
درخت شکست
شمایان خروشیدید
و ما از شما ،عابدان معبد خاموشی،
،ساکنان گورهای فراموشی ،
چیزی جز دهانی گشوده به یاوه
ندیدیم
جز همهمه نشنیدیم
غوغاییتر از تبار تیرهی شیطان
هلهله کردید
حمحمه کردید
و ما
بیصداتر از رنگ
از رخ تاریخ خویش پریدیم
نه، دیگر بس است
آن درخت پوسیده شکست
زمستان پیش رو سردترین زمستان ماست
تا تازه ترین آتش را
با کهن ترین هیزم جهان برافروزیم
راستی
شما نیز می دانید
در انتهای این راه
این ماییم که پیروزیم ...
#محسن_بارانی ۲۵خرداد ۱۴۰۲
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
...و ما
با چشمهایی از انتظار تکیده
هزارهزار سال نشستیم
به درختی خشکیده
از درون پوسیده
دخیل تمنایی سبز بستیم
- بندهایی به دست -
بادی وزید
درخت شکست
شمایان خروشیدید
و ما از شما ،عابدان معبد خاموشی،
،ساکنان گورهای فراموشی ،
چیزی جز دهانی گشوده به یاوه
ندیدیم
جز همهمه نشنیدیم
غوغاییتر از تبار تیرهی شیطان
هلهله کردید
حمحمه کردید
و ما
بیصداتر از رنگ
از رخ تاریخ خویش پریدیم
نه، دیگر بس است
آن درخت پوسیده شکست
زمستان پیش رو سردترین زمستان ماست
تا تازه ترین آتش را
با کهن ترین هیزم جهان برافروزیم
راستی
شما نیز می دانید
در انتهای این راه
این ماییم که پیروزیم ...
#محسن_بارانی ۲۵خرداد ۱۴۰۲
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#لاطالائیل ،
در روزگار ما
هریک از زنان
باید شهرزاد شود.
او در دهان مرگ
بهجای هر زن
یک قصه میریخت
با قصههای خود
نه تنها خویش را
که هزار رودخانهی آغاز را
حیات میبخشید...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
در روزگار ما
هریک از زنان
باید شهرزاد شود.
او در دهان مرگ
بهجای هر زن
یک قصه میریخت
با قصههای خود
نه تنها خویش را
که هزار رودخانهی آغاز را
حیات میبخشید...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#حیاتستان
- در برابر چنین سخنانی از مولانای جان، یا هر شگفتانسان دگری از دیار جهان، من هیچ چیز برای گفتن ندارم جز :
بخوانیم و غرق لذت شویم .
این جا کسی است پنهان دامان من گرفته
خود را سپس کشیده پیشان من گرفته
اینجا کسیست پنهان چون جان وخوشتر از جان
باغی به من نموده ایوان من گرفته
این جا کسیست پنهان همچون خیال در دل
اما فروغ رویش ارکانِ من گرفته
این جا کسی است پنهان مانند قند در نی
شیرین شکرفروشی دکان من گرفته
جادو و چشم بندی چشم کسش نبیند
سوداگری است موزون میزان من گرفته
چون گُلشکر من و او در همدگر سرشته
من خوی او گرفته او آن من گرفته
در چشم من نیاید خوبان جمله عالم
بنگر خیال خوبش مژگان من گرفته
من خسته گِرد عالم درمان ز کس ندیدم
تا درد عشق دیدم درمان من گرفته
تو نیز دل کبابی درمان ز درد یابی
گر گرد درد گردی فرمان من گرفته
در بحر ناامیدی از خود طمع بریدی
زین بحر سر برآری مرجان من گرفته
بشکن طلسم صورت بگشای چشم سیرت
تا شرق و غرب بینی سلطان من گرفته
ساقی غیب بینی پیدا سلام کرده
پیمانه جام کرده پیمان من گرفته
من دامنش کشیده کای نوح روح دیده
از گریه عالمی بین طوفان من گرفته
تو تاج ما وآنگه سرهای ما شکسته
تو یار غار وآنگه یاران من گرفته
گوید ز گریه بگذر زان سوی گریه بنگر
عشاق روح گشته ریحان من گرفته
یاران دل شکسته بر صدر دل نشسته
مستان و میپرستان میدان من گرفته
همچو سگان تازی میکن شکار خامش
نی چون سگان عوعو کهدان من گرفته
تبریز شمس دین را بر چرخ جان ببینی
اشراق نور رویش کیهان من گرفته...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- در برابر چنین سخنانی از مولانای جان، یا هر شگفتانسان دگری از دیار جهان، من هیچ چیز برای گفتن ندارم جز :
بخوانیم و غرق لذت شویم .
این جا کسی است پنهان دامان من گرفته
خود را سپس کشیده پیشان من گرفته
اینجا کسیست پنهان چون جان وخوشتر از جان
باغی به من نموده ایوان من گرفته
این جا کسیست پنهان همچون خیال در دل
اما فروغ رویش ارکانِ من گرفته
این جا کسی است پنهان مانند قند در نی
شیرین شکرفروشی دکان من گرفته
جادو و چشم بندی چشم کسش نبیند
سوداگری است موزون میزان من گرفته
چون گُلشکر من و او در همدگر سرشته
من خوی او گرفته او آن من گرفته
در چشم من نیاید خوبان جمله عالم
بنگر خیال خوبش مژگان من گرفته
من خسته گِرد عالم درمان ز کس ندیدم
تا درد عشق دیدم درمان من گرفته
تو نیز دل کبابی درمان ز درد یابی
گر گرد درد گردی فرمان من گرفته
در بحر ناامیدی از خود طمع بریدی
زین بحر سر برآری مرجان من گرفته
بشکن طلسم صورت بگشای چشم سیرت
تا شرق و غرب بینی سلطان من گرفته
ساقی غیب بینی پیدا سلام کرده
پیمانه جام کرده پیمان من گرفته
من دامنش کشیده کای نوح روح دیده
از گریه عالمی بین طوفان من گرفته
تو تاج ما وآنگه سرهای ما شکسته
تو یار غار وآنگه یاران من گرفته
گوید ز گریه بگذر زان سوی گریه بنگر
عشاق روح گشته ریحان من گرفته
یاران دل شکسته بر صدر دل نشسته
مستان و میپرستان میدان من گرفته
همچو سگان تازی میکن شکار خامش
نی چون سگان عوعو کهدان من گرفته
تبریز شمس دین را بر چرخ جان ببینی
اشراق نور رویش کیهان من گرفته...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان
#کتاب_بخوانیم
#باشگاه_کتابخوانان_صدتایی
دوستان و عزیزانم مدتهاست از من میخواهند نام کتابهایی را که خوانده ام و خواندنشان را واجب و مهم میدانم، بدیشان معرفی کنم.
نشستم و فکر کردم و پرسشی به ذهنم آمد و پاسخی..
پرسش این بود که (من بعنوان یک کتابخوان چرا چنین صفتی را به خود نسبت میدهم؟ چه کسی را کتابخوان حساب باید کرد با چه میزان مطالعه؟ و..) راستش کلی فکرکردم و سرانجام به نتیجه ای رسیدم و فهرستی در میانه...
بدین معنا که نام #صدنویسنده (شاعر و پژوهشگر و..)را تحت عنوان #باشگاه_کتابخوانان_صدتایی معرفی کنم با این توضیح که صاحب قلمان دم دست(مثلا جک لندن یا فهیمه رحیمی یا دوردست و خاص حوزه ی فلسفه،روان پژوهی، اسطوره پژوهی، منتقدان ومتفکران حوزه ی ادب وهنر و.. #بارت و #فوکو #ابن_عربی و #کربن #جلال_ستاری #یاسپرس و #فرای و #هایدگر و #هلدرلین و #تی اس.الیوت و..) را ذکر نکنم و..
نتیجه شد فهرست ذیل که معدودشان به یک کتاب پرآوازه اند و اغلبشان چندکتاب خواندنی دارند.
۱-حسن_مقدم(جعفرخان از فرنگ آمده)
۲- گلشیری ۳- احمد_محمود
۴-بهرام_صادقی ۵-دولت_آبادی۶-معروفی
۷- درویشیان ۸-بیژن_نجدی ۹-ساعدی
۱۰-جمال_میرصادقی ۱۱-خسروحمزوی
۱۲-چوبک ۱۳-هدایت ۱۴-مصطفی-مستور
۱۵- آل_احمد ۱۶-رضا_امیرخانی ۱۷-بهنود
۱۸-چهلتن ۱۹-دانشور ۲۰-مدرس_صادقی
۲۱-مخملباف ۲۲- بزرگ_علوی ۲۳-جمالزاده
۲۴- روانی_پور ۲۵- مرادی_کرمانی
۲۶-محمدرضاصفدری ۲۷- داریوش_آشوری ۲۸- شایگان ۲۹- شریعتی۳۰-مسکوب
۳۱-ندوشن ۳۲-زرین_کوب ۳۳-سروش
۳۴-بیضایی ۳۵-ژاله_آموزگار (تاریخ اساطیری ایران)
۳۶-حسن_پیرنیا(تاریخ ایران باستان)
۳۷-سهراب ۳۸-اخوان ۳۹-نیما ۴۰-مشیری
۴۱-فروغ ۴۲-ابتهاج
۴۳-منزوی ۴۴-شفیعی ۴۵-آتشی
۴۶-سیمین_بهبهانی ۴۷-شاملو
۴۸-بهمن_فرزانه ۴۹- مندنی_پور
۵۰- ابوتراب_خسروی و..
با دست و پازدن بسیار به این افراد رسیدم بسیاران دیگر هم قطعا هستند اما منی که آثار ایشان را خوانده ام کسی را کتابخوان میدانم که دست کم یکی از آثار ایشان را خوانده باشد..
طبعا #پنجاه نفر بعدی نویسندگان غیر ایرانی خواهند بود...
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
#باشگاه_کتابخوانان_صدتایی
دوستان و عزیزانم مدتهاست از من میخواهند نام کتابهایی را که خوانده ام و خواندنشان را واجب و مهم میدانم، بدیشان معرفی کنم.
نشستم و فکر کردم و پرسشی به ذهنم آمد و پاسخی..
پرسش این بود که (من بعنوان یک کتابخوان چرا چنین صفتی را به خود نسبت میدهم؟ چه کسی را کتابخوان حساب باید کرد با چه میزان مطالعه؟ و..) راستش کلی فکرکردم و سرانجام به نتیجه ای رسیدم و فهرستی در میانه...
بدین معنا که نام #صدنویسنده (شاعر و پژوهشگر و..)را تحت عنوان #باشگاه_کتابخوانان_صدتایی معرفی کنم با این توضیح که صاحب قلمان دم دست(مثلا جک لندن یا فهیمه رحیمی یا دوردست و خاص حوزه ی فلسفه،روان پژوهی، اسطوره پژوهی، منتقدان ومتفکران حوزه ی ادب وهنر و.. #بارت و #فوکو #ابن_عربی و #کربن #جلال_ستاری #یاسپرس و #فرای و #هایدگر و #هلدرلین و #تی اس.الیوت و..) را ذکر نکنم و..
نتیجه شد فهرست ذیل که معدودشان به یک کتاب پرآوازه اند و اغلبشان چندکتاب خواندنی دارند.
۱-حسن_مقدم(جعفرخان از فرنگ آمده)
۲- گلشیری ۳- احمد_محمود
۴-بهرام_صادقی ۵-دولت_آبادی۶-معروفی
۷- درویشیان ۸-بیژن_نجدی ۹-ساعدی
۱۰-جمال_میرصادقی ۱۱-خسروحمزوی
۱۲-چوبک ۱۳-هدایت ۱۴-مصطفی-مستور
۱۵- آل_احمد ۱۶-رضا_امیرخانی ۱۷-بهنود
۱۸-چهلتن ۱۹-دانشور ۲۰-مدرس_صادقی
۲۱-مخملباف ۲۲- بزرگ_علوی ۲۳-جمالزاده
۲۴- روانی_پور ۲۵- مرادی_کرمانی
۲۶-محمدرضاصفدری ۲۷- داریوش_آشوری ۲۸- شایگان ۲۹- شریعتی۳۰-مسکوب
۳۱-ندوشن ۳۲-زرین_کوب ۳۳-سروش
۳۴-بیضایی ۳۵-ژاله_آموزگار (تاریخ اساطیری ایران)
۳۶-حسن_پیرنیا(تاریخ ایران باستان)
۳۷-سهراب ۳۸-اخوان ۳۹-نیما ۴۰-مشیری
۴۱-فروغ ۴۲-ابتهاج
۴۳-منزوی ۴۴-شفیعی ۴۵-آتشی
۴۶-سیمین_بهبهانی ۴۷-شاملو
۴۸-بهمن_فرزانه ۴۹- مندنی_پور
۵۰- ابوتراب_خسروی و..
با دست و پازدن بسیار به این افراد رسیدم بسیاران دیگر هم قطعا هستند اما منی که آثار ایشان را خوانده ام کسی را کتابخوان میدانم که دست کم یکی از آثار ایشان را خوانده باشد..
طبعا #پنجاه نفر بعدی نویسندگان غیر ایرانی خواهند بود...
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹