Forwarded from اتچ بات
#یکشنبه_های_کتاب
#قلبم_راباقلبت_میزان_میکنم
#پرویز_شاپور
#کاریکلماتور
کلاهم را در عمرم یکبار #قاضی کردم #رشوه_گیر از آب در آمد...
#الف_بامداد به طنز نوشته های کوتاه اما اغلب جانکاه ِ شاپور #کاریکلماتور نام داد کاریکاتوری که به کلمات پدید می آیند
و گویا مبدع این کار همچنان سرآمد این کار باقی مانده است.
#پرویز_شاپور با همه ی بی حرفی و کم رنگی اش در سپهر ادبیات و بویژه طنز ایران چهره ای است پررنگ تر از بسیاری که در پاریس و لندن و ال.ای و... نشسته اند و در #صدسال_تنهاییشان همچنان آروغ های روشنفکرمآبانه میزنند..
راز این حضور ماندگار، که نه مریدان ِداخلی حلواحلواش میکنند و نه #غارتگر_پیر در#اژدهای بی بی سی اش مستند پررنگ ولعاب میسازد در چیست؟!
به این رازها فکر کنیم تا بعد...
به هرحال مجموعه کاریکلماتورهای شاپور را #مروارید بارها به چاپ سپرده، مجابی و عمران صلاحی و.. بر آن یادداشت نوشته اند و شش سالی پس از مرگ غریبانه ی نویسنده اش(۱۳۷۸) به بازار آمد.
چند جمله از #شاپور را بخوانید تا عمق شگفت آور طنز تلخ و شاعرانگی شیرینش را دریابید و کتاب را بخرید...
گرچه دیگر #کامی ِ#فروغ و#پرویز هم نیست که حق التالیفهای نداده را بگیرند ارشاد هم که کلی کتاب ِ پوسانده دارد در بخش سانسورش..
چرا که #کامیار نیز دوماه قبل در حبس و تنهایی خویش درگذشت..
شاید روزی کتاب دیگری از #شاپور با نام کسی دیگر چاپ شود..دنیا را چه دیدی؟!
#دنیا قفس بزرگی است.
#در ِ قفس، پرنده ی محبوس را هوایی میکند.
#تا دسته چک توی جیبم نباشد به کسی چک نمی زنم.
#در زمان انقلاب فرانسه ریشم را با گیوتین اصلاح میکردم.
#ماهی از عرض رودخانه به دریا نمیرسد.
#در زمستان کفن پشمی میپوشم.
#سایه ام حوصله ندارد مرا دنبال کند.
#برای گربه تحقیرآمیز است با مرگ موش خودکشی کند.
#سلام کردن آسان تر از سلام نکردن است.
#زبانم فیلتر دارد.
#من به پاندول ساعت بیشتر از مجسمه ی آزادی معتقدم چون حرکت دارد.
#ابر در خودش بارید....
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
#قلبم_راباقلبت_میزان_میکنم
#پرویز_شاپور
#کاریکلماتور
کلاهم را در عمرم یکبار #قاضی کردم #رشوه_گیر از آب در آمد...
#الف_بامداد به طنز نوشته های کوتاه اما اغلب جانکاه ِ شاپور #کاریکلماتور نام داد کاریکاتوری که به کلمات پدید می آیند
و گویا مبدع این کار همچنان سرآمد این کار باقی مانده است.
#پرویز_شاپور با همه ی بی حرفی و کم رنگی اش در سپهر ادبیات و بویژه طنز ایران چهره ای است پررنگ تر از بسیاری که در پاریس و لندن و ال.ای و... نشسته اند و در #صدسال_تنهاییشان همچنان آروغ های روشنفکرمآبانه میزنند..
راز این حضور ماندگار، که نه مریدان ِداخلی حلواحلواش میکنند و نه #غارتگر_پیر در#اژدهای بی بی سی اش مستند پررنگ ولعاب میسازد در چیست؟!
به این رازها فکر کنیم تا بعد...
به هرحال مجموعه کاریکلماتورهای شاپور را #مروارید بارها به چاپ سپرده، مجابی و عمران صلاحی و.. بر آن یادداشت نوشته اند و شش سالی پس از مرگ غریبانه ی نویسنده اش(۱۳۷۸) به بازار آمد.
چند جمله از #شاپور را بخوانید تا عمق شگفت آور طنز تلخ و شاعرانگی شیرینش را دریابید و کتاب را بخرید...
گرچه دیگر #کامی ِ#فروغ و#پرویز هم نیست که حق التالیفهای نداده را بگیرند ارشاد هم که کلی کتاب ِ پوسانده دارد در بخش سانسورش..
چرا که #کامیار نیز دوماه قبل در حبس و تنهایی خویش درگذشت..
شاید روزی کتاب دیگری از #شاپور با نام کسی دیگر چاپ شود..دنیا را چه دیدی؟!
#دنیا قفس بزرگی است.
#در ِ قفس، پرنده ی محبوس را هوایی میکند.
#تا دسته چک توی جیبم نباشد به کسی چک نمی زنم.
#در زمان انقلاب فرانسه ریشم را با گیوتین اصلاح میکردم.
#ماهی از عرض رودخانه به دریا نمیرسد.
#در زمستان کفن پشمی میپوشم.
#سایه ام حوصله ندارد مرا دنبال کند.
#برای گربه تحقیرآمیز است با مرگ موش خودکشی کند.
#سلام کردن آسان تر از سلام نکردن است.
#زبانم فیلتر دارد.
#من به پاندول ساعت بیشتر از مجسمه ی آزادی معتقدم چون حرکت دارد.
#ابر در خودش بارید....
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
Telegram
attach 📎
#حیرتستان
وقتی از #دنیا و #پول_خدایی حرف میزنیم دقیقا از چی حرف میزنیم..
#دین_سوزی احتمالا در هیچ دوره از تاریخ اینقدر آتش تندی نداشته است..
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
وقتی از #دنیا و #پول_خدایی حرف میزنیم دقیقا از چی حرف میزنیم..
#دین_سوزی احتمالا در هیچ دوره از تاریخ اینقدر آتش تندی نداشته است..
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
آه ازین راه که دروی خطری نیست که نیست..
#شیخ_صنعان_روزگارما
یا؛
#سیاوش_درآتش_مانده
نکته: این یادداشت صرفا یک قرائت از داستان #دکترنجفی است آنهم بخشی از آن..
۱- در فرهنگ معرفتی ایران و از منظر بزرگان عارف آن، هرآنچه در #بیرون اتفاق می افتد #اشارتی است به چیزی در #درون.
جهان انعکاس تصاویر ذهنی و پژواک صداهای روان ماست.
پس هرآنچه در #منظر شما اتفاق می افتد ریشه ای، دانه ای و... پایه و مایه ای در ما دارد.
۲- یکی از حکایات شگفت این فرهنگ که #عطارنیشابوری طی حدودا چهارصد بیت جاودانه کرده است حکایت #شیخ_صنعان یا #سمعان یا... است.
من روایتی نمایشی ازین داستان را در نمایش رادیویی #ازسی_مرغ_تا_سیمرغ ارائه داده ام که میتوان شنید.
۳- داستان مغفول #شیخ_صنعان برخلاف ظاهر ساده اش بسیار پیچیده است وگرنه اینهمه مورد توجه قرار نمیگرفت.
۴- داستان چنین آغاز میشود؛
شیخ صنعان پیر عهد خویش بود
در کمال از هرچه گویم بیش بود
شیخی شگفت که پنجاه سال عبادت کرده بود و صاحب علم بود عمل، موشکاف ودارای کرامات و مقامات و.. با اینهمه شبی در خواب دید از مسجدالحرام به روم رفته و آنجا مشغول سجده بر یک بت است،شیخ ذکی و زکی دانست این اشارتی است از عالم غیب و #عقبه ای است دشوار #وما_ادریک_ماالعقبه... عقبه ای که باید ازآن عبور کرد وگرنه گویا هیچ راهی طی نشده است.
شیخ همراه چهارصد مریدمعتبر از دیار اسلام به سرزمین شرک و کفر رفت ودر آنجا #بر #منظری دختری ترسا دید که هم #این_داشت_وهم_آن
شیخ دلداده ی او شد و مریدان پراکندند. شیخ تمام اندوخته ی پنجاه ساله به باد داد تا با بجا آوردن شروط لعبت روم به وصل دختر ترسا برسد؛
از یاران مسلم گسست و زنار بست، به مقام خوکبانی رسید و سبوی شراب بر دوش کشید آتش کفر میافروخت و مصحف میسوخت..و...
تا سرانجام شبی محمد مصطفی در خواب مریدی #خاص ظاهر شد؛
مصطفی را دید می آمد چو ماه
در برافکنده دو گیسوی سیاه..
مصطفی گفت ای به همت بس بلند
رو که شیخت را برون کردم زبند
در میان شیخ و حق از دیرگاه
بود گردی وغباری بس سیاه
آن غبار از را او برداشتم
در میان ظلمتش نگذاشتم..
شیخ زنار را چونان بندنافی برید و تولدی دوباره یافت تن و سر در چشمه ی توحید شست و ایمان راستین آورد..
صحنه های پایانی و جان دادن دخترترسا در دامان شیخ نو_مسلمان قیامتی است که باید دید دختر ترسا پس از شهادتین جان داد و باز به صد منزل از شیخ پیشی گرفت و..
۵- درباره ی #دکترنجفی طی سه_چهار روز بیشتر از چهل سال مدیریت و معلمی و..اش گفته اند و همه بنا به #جهان_درون خود این بیرون را دیده اند خود را روایت کرده اند.
۶- من به ابعاد نهان این اتفاق تلخ کاری ندارم فقط میدانم داستان همچون حکایت شیخ صنعان بسیار پیچیده است و باید بسیار بسیار دانشها داشت و بینشها تا کمَکی از آن را آشکار کرد..
اما برای من #نجفی آن خدمتگزار خوشنامی است که از #حرم_فرهنگ و دانش بیرون آمد وبه #روم_قدرت_ثروت روکرد تا سترگ ترین #عقبه ی زندگی اش را طی کند،او به همسرش گفته بود : مجبورم و باید این ازدواج صورت بگیرد.
در آن گردنه #قتلی صورت گفته (گناهی بسیار بزرگ)
شیخ صنعان روزگار ما البته مریدی #خاص دارد یا نه؟ نمیدانم. اما نیکمردی که همه بیشتر از پاکی اش میگویند به آتشی در افتاد #دین_سوز #دنیا_سوز و من به عنوان پرورده ی مکتب معرفتی #ایران_واسلام نمیتوانم ازین سرنوشت بهت_زده و غمگین نباشم.
سوای همه ی داستانها و احتمالات دنیایی من نگران #دین نجفی و #دین_خودم هستم.
من به این آتش شعله ور که هرکس از خرد و کلان دارد هیزمی بر آن میریزد نگاه میکنم، بیرون آمدن #سیاوش روزگار ما از آتش دارد طولانی میشود.
آیا #شیخ_صنعان مخروط مدیریتی این چهل سال با این کار زشت ( زمینه ها و اسبابش به کنار) باز توان توبه و مجال شستشو در چشمه ی ایمان را خواهد یافت؟
آیا سیاوش عرصه ی مدیریت از این آتش همگان افروخته ی ناچار بیرون خواهد زد؟!
الله اعلم..
فقط باز زمزمه میکنم؛
اللهم اجعل عاقبة امورنا خیرا
#محسن_یارمحمدی
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
#شیخ_صنعان_روزگارما
یا؛
#سیاوش_درآتش_مانده
نکته: این یادداشت صرفا یک قرائت از داستان #دکترنجفی است آنهم بخشی از آن..
۱- در فرهنگ معرفتی ایران و از منظر بزرگان عارف آن، هرآنچه در #بیرون اتفاق می افتد #اشارتی است به چیزی در #درون.
جهان انعکاس تصاویر ذهنی و پژواک صداهای روان ماست.
پس هرآنچه در #منظر شما اتفاق می افتد ریشه ای، دانه ای و... پایه و مایه ای در ما دارد.
۲- یکی از حکایات شگفت این فرهنگ که #عطارنیشابوری طی حدودا چهارصد بیت جاودانه کرده است حکایت #شیخ_صنعان یا #سمعان یا... است.
من روایتی نمایشی ازین داستان را در نمایش رادیویی #ازسی_مرغ_تا_سیمرغ ارائه داده ام که میتوان شنید.
۳- داستان مغفول #شیخ_صنعان برخلاف ظاهر ساده اش بسیار پیچیده است وگرنه اینهمه مورد توجه قرار نمیگرفت.
۴- داستان چنین آغاز میشود؛
شیخ صنعان پیر عهد خویش بود
در کمال از هرچه گویم بیش بود
شیخی شگفت که پنجاه سال عبادت کرده بود و صاحب علم بود عمل، موشکاف ودارای کرامات و مقامات و.. با اینهمه شبی در خواب دید از مسجدالحرام به روم رفته و آنجا مشغول سجده بر یک بت است،شیخ ذکی و زکی دانست این اشارتی است از عالم غیب و #عقبه ای است دشوار #وما_ادریک_ماالعقبه... عقبه ای که باید ازآن عبور کرد وگرنه گویا هیچ راهی طی نشده است.
شیخ همراه چهارصد مریدمعتبر از دیار اسلام به سرزمین شرک و کفر رفت ودر آنجا #بر #منظری دختری ترسا دید که هم #این_داشت_وهم_آن
شیخ دلداده ی او شد و مریدان پراکندند. شیخ تمام اندوخته ی پنجاه ساله به باد داد تا با بجا آوردن شروط لعبت روم به وصل دختر ترسا برسد؛
از یاران مسلم گسست و زنار بست، به مقام خوکبانی رسید و سبوی شراب بر دوش کشید آتش کفر میافروخت و مصحف میسوخت..و...
تا سرانجام شبی محمد مصطفی در خواب مریدی #خاص ظاهر شد؛
مصطفی را دید می آمد چو ماه
در برافکنده دو گیسوی سیاه..
مصطفی گفت ای به همت بس بلند
رو که شیخت را برون کردم زبند
در میان شیخ و حق از دیرگاه
بود گردی وغباری بس سیاه
آن غبار از را او برداشتم
در میان ظلمتش نگذاشتم..
شیخ زنار را چونان بندنافی برید و تولدی دوباره یافت تن و سر در چشمه ی توحید شست و ایمان راستین آورد..
صحنه های پایانی و جان دادن دخترترسا در دامان شیخ نو_مسلمان قیامتی است که باید دید دختر ترسا پس از شهادتین جان داد و باز به صد منزل از شیخ پیشی گرفت و..
۵- درباره ی #دکترنجفی طی سه_چهار روز بیشتر از چهل سال مدیریت و معلمی و..اش گفته اند و همه بنا به #جهان_درون خود این بیرون را دیده اند خود را روایت کرده اند.
۶- من به ابعاد نهان این اتفاق تلخ کاری ندارم فقط میدانم داستان همچون حکایت شیخ صنعان بسیار پیچیده است و باید بسیار بسیار دانشها داشت و بینشها تا کمَکی از آن را آشکار کرد..
اما برای من #نجفی آن خدمتگزار خوشنامی است که از #حرم_فرهنگ و دانش بیرون آمد وبه #روم_قدرت_ثروت روکرد تا سترگ ترین #عقبه ی زندگی اش را طی کند،او به همسرش گفته بود : مجبورم و باید این ازدواج صورت بگیرد.
در آن گردنه #قتلی صورت گفته (گناهی بسیار بزرگ)
شیخ صنعان روزگار ما البته مریدی #خاص دارد یا نه؟ نمیدانم. اما نیکمردی که همه بیشتر از پاکی اش میگویند به آتشی در افتاد #دین_سوز #دنیا_سوز و من به عنوان پرورده ی مکتب معرفتی #ایران_واسلام نمیتوانم ازین سرنوشت بهت_زده و غمگین نباشم.
سوای همه ی داستانها و احتمالات دنیایی من نگران #دین نجفی و #دین_خودم هستم.
من به این آتش شعله ور که هرکس از خرد و کلان دارد هیزمی بر آن میریزد نگاه میکنم، بیرون آمدن #سیاوش روزگار ما از آتش دارد طولانی میشود.
آیا #شیخ_صنعان مخروط مدیریتی این چهل سال با این کار زشت ( زمینه ها و اسبابش به کنار) باز توان توبه و مجال شستشو در چشمه ی ایمان را خواهد یافت؟
آیا سیاوش عرصه ی مدیریت از این آتش همگان افروخته ی ناچار بیرون خواهد زد؟!
الله اعلم..
فقط باز زمزمه میکنم؛
اللهم اجعل عاقبة امورنا خیرا
#محسن_یارمحمدی
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
#یادداشتهای_پریشانی
#مرثیه_ای_بر_آرمانگرایی
(در این یادداشتها غرب تمام کسان و چیزهایی است که محصولشان یکی است سوای ظاهر متفاوت و حتا عمل و عملکرد بظاهر متضاد. مثلا چهره ی بارز آمریکا معطوف کردن وجود انسان به #دنیا( هرآنچه نزدیک)است و محصول نهایی ج.ا هم همین است)
حتا اگر بپذیریم که جد انسان امروزین روزگاری چهاردست و پا بر زمین راه می رفت، گمان من این است وقتی که دستهایش را از زمین آزاد کرد و کمر راست کرد، به کار آسمان پرداخت و معنای عصیان شد.
این انسان اما آسمان را #در و #بر زمین می ساخت.
ساخت خانه و معبد و کاخ و.. همه رو به بالا دارند چون انسان از تبار گیاه و درخت بود و رو به خورشید داشت .
منظورم ازین پیش درآمد کمی شاعرانه این بود که بگویم انسان به تعبیر من اهل #استعلا است. این #علو_طلبی در شکل بدن او نیز متجلی است، اگر سایر حیوانات سر و سینه و شکمشان دریک راستاست و همسطح اند انسان سر بالا است و سینه اش بالاتر شکمش هست و... و البته که تمام اینها در رابطه ای ارگانیک بهم وصلند و تاثیر و تاثرها دارند. و همین #ربط ها و البته #جهت هاست که گاه دم را سر میکند و سر را دم ...
باری سخن برسر #آرمانگرایی ذاتی انسان بود و البته آرمان همان است که ریشه هایش در تاریکی زمین است و دستها در کار ساخت و چشمش به خورشید و این آرمان را از #هپروتیسم جدا میکند.
و اگر گرایش انسان به استعاره ی آسمان را ماهوی و ذاتی انسان بدانیم طبعا باید بپذیریم که موانع این گرایش نیز از همان آغاز همراه انسان بوده . خدا عالم است آن نخستین آدمی که عصیان کرده بر تمام بودن خویش و قد راست کرده چقدر صداهای مخالف از درون و برون می شنیده و..
و بعد همه ی آنان که در تمام تاریخ تلاش کردهاند دستها را از بندها آزاد کنند نیز همین گونه بوده اند. شما میتوانید در هر گوشه از جهان انسانی استعاره های استعلا را بیابید از آدم گرفته تا خاتم و... مسافر کوچولو و ماهی سیاه کوچولو ...
و همیشه نیز نیروهایی که انسان را زیردست خواسته اند تلاشها کرده اند تا او #سربالاطلب نباشدوبه تعبیر حضرت مثنوی #سودای_سربالا نداشته باشد.
باری همه در کارند تا تو را به دام آرند.
جهان سرمایه داری مسلط ( که بیسوادی_جان در ذاتش هست، چرا که باید تجربه کند) نخست با بردن مفاهیم استعلایی ذیل گزاره های بی معنا و خیال و.. سعی کرد آن روح عصیان را پس براند. او همه ی نیروهای کهن( قدرت قاهره ی شاه، شیخ و عالم) را به استخدام خود درآورد و با پوشاندن لباسهای نو بر تنشان تلاش کرد با یک دیکتاتوری پرزرق و برق انسان را از عصیان باز دارد و هر مانع را در این راه فرو میکوفت .اردوی رنگارنگ چپ البته آن داعیان به عصیانی بودند که باید فروکوفته شوند و البته سرمایه در چشمبندی بزرگ خویش باید ازین اردو تیمی را انتخاب میکرد و وارد بازی خویش میکرد که از آغاز به شکستش باور داشت. و اصولا این بزرگترین جادوگریهای اهریمن سرمایه است . مطمئن باشید او هرگز وارد نبرد با حریفی نخواهد شد که از آغاز به شکستش نرسیده باشد. اصلا مجال ظهور و بروز چنین حریفی را نمیدهد و همه ی کسانی که در هر لباس چنین کاری میکنند اهالی همین اردوی #توقف_عصیان و #استعلا_ممنوع اند.
بلی غرب دشمن تراش، دایم نمونه های چپ معترض را روی سن می آورد و بعد فرومیکوفت و بعد دست پیروزی بالا میبرد وبه خویش جایزه میداد.
نفی آرمانگرایی ، شکست دادن آنان که آرمانگرا می نامید به منظور حذف عصیان البته نقص داشت و چون خلا #آرمانگرایی ذاتی را پر نمیکرد این شد که به تجربه غرب شد دستگاه آرمان سازی و شما می بینید که الان آرمان هشتاد نود درصد مردم جهان یک کاسه شده و این یک کاسگی محصول چیست؟
غرب غروب از نفی آرمان به آرمان سازی رسید و اکنون نیز دارد به یک رنگی دلخواه خویش نیز می رسد. جهان در سرعتی شگفت دارد همانند میشود وقتی شما بتوانید رویاهای مردم را بسازید خوابهایشان را به شکل دلخواه و واحد شکل بدهید رفتارها و گفتارها و.. یکسان خواهد شد.
حال پرسش این است در این جنگل نوین آن نخستین کس کیست و قرار است چگونه کمر راست کند و دست آزاد. تا باز انسان معنا یابد؟!
#محسن_بارانی۲۷شهریور۱۳۹۹
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#مرثیه_ای_بر_آرمانگرایی
(در این یادداشتها غرب تمام کسان و چیزهایی است که محصولشان یکی است سوای ظاهر متفاوت و حتا عمل و عملکرد بظاهر متضاد. مثلا چهره ی بارز آمریکا معطوف کردن وجود انسان به #دنیا( هرآنچه نزدیک)است و محصول نهایی ج.ا هم همین است)
حتا اگر بپذیریم که جد انسان امروزین روزگاری چهاردست و پا بر زمین راه می رفت، گمان من این است وقتی که دستهایش را از زمین آزاد کرد و کمر راست کرد، به کار آسمان پرداخت و معنای عصیان شد.
این انسان اما آسمان را #در و #بر زمین می ساخت.
ساخت خانه و معبد و کاخ و.. همه رو به بالا دارند چون انسان از تبار گیاه و درخت بود و رو به خورشید داشت .
منظورم ازین پیش درآمد کمی شاعرانه این بود که بگویم انسان به تعبیر من اهل #استعلا است. این #علو_طلبی در شکل بدن او نیز متجلی است، اگر سایر حیوانات سر و سینه و شکمشان دریک راستاست و همسطح اند انسان سر بالا است و سینه اش بالاتر شکمش هست و... و البته که تمام اینها در رابطه ای ارگانیک بهم وصلند و تاثیر و تاثرها دارند. و همین #ربط ها و البته #جهت هاست که گاه دم را سر میکند و سر را دم ...
باری سخن برسر #آرمانگرایی ذاتی انسان بود و البته آرمان همان است که ریشه هایش در تاریکی زمین است و دستها در کار ساخت و چشمش به خورشید و این آرمان را از #هپروتیسم جدا میکند.
و اگر گرایش انسان به استعاره ی آسمان را ماهوی و ذاتی انسان بدانیم طبعا باید بپذیریم که موانع این گرایش نیز از همان آغاز همراه انسان بوده . خدا عالم است آن نخستین آدمی که عصیان کرده بر تمام بودن خویش و قد راست کرده چقدر صداهای مخالف از درون و برون می شنیده و..
و بعد همه ی آنان که در تمام تاریخ تلاش کردهاند دستها را از بندها آزاد کنند نیز همین گونه بوده اند. شما میتوانید در هر گوشه از جهان انسانی استعاره های استعلا را بیابید از آدم گرفته تا خاتم و... مسافر کوچولو و ماهی سیاه کوچولو ...
و همیشه نیز نیروهایی که انسان را زیردست خواسته اند تلاشها کرده اند تا او #سربالاطلب نباشدوبه تعبیر حضرت مثنوی #سودای_سربالا نداشته باشد.
باری همه در کارند تا تو را به دام آرند.
جهان سرمایه داری مسلط ( که بیسوادی_جان در ذاتش هست، چرا که باید تجربه کند) نخست با بردن مفاهیم استعلایی ذیل گزاره های بی معنا و خیال و.. سعی کرد آن روح عصیان را پس براند. او همه ی نیروهای کهن( قدرت قاهره ی شاه، شیخ و عالم) را به استخدام خود درآورد و با پوشاندن لباسهای نو بر تنشان تلاش کرد با یک دیکتاتوری پرزرق و برق انسان را از عصیان باز دارد و هر مانع را در این راه فرو میکوفت .اردوی رنگارنگ چپ البته آن داعیان به عصیانی بودند که باید فروکوفته شوند و البته سرمایه در چشمبندی بزرگ خویش باید ازین اردو تیمی را انتخاب میکرد و وارد بازی خویش میکرد که از آغاز به شکستش باور داشت. و اصولا این بزرگترین جادوگریهای اهریمن سرمایه است . مطمئن باشید او هرگز وارد نبرد با حریفی نخواهد شد که از آغاز به شکستش نرسیده باشد. اصلا مجال ظهور و بروز چنین حریفی را نمیدهد و همه ی کسانی که در هر لباس چنین کاری میکنند اهالی همین اردوی #توقف_عصیان و #استعلا_ممنوع اند.
بلی غرب دشمن تراش، دایم نمونه های چپ معترض را روی سن می آورد و بعد فرومیکوفت و بعد دست پیروزی بالا میبرد وبه خویش جایزه میداد.
نفی آرمانگرایی ، شکست دادن آنان که آرمانگرا می نامید به منظور حذف عصیان البته نقص داشت و چون خلا #آرمانگرایی ذاتی را پر نمیکرد این شد که به تجربه غرب شد دستگاه آرمان سازی و شما می بینید که الان آرمان هشتاد نود درصد مردم جهان یک کاسه شده و این یک کاسگی محصول چیست؟
غرب غروب از نفی آرمان به آرمان سازی رسید و اکنون نیز دارد به یک رنگی دلخواه خویش نیز می رسد. جهان در سرعتی شگفت دارد همانند میشود وقتی شما بتوانید رویاهای مردم را بسازید خوابهایشان را به شکل دلخواه و واحد شکل بدهید رفتارها و گفتارها و.. یکسان خواهد شد.
حال پرسش این است در این جنگل نوین آن نخستین کس کیست و قرار است چگونه کمر راست کند و دست آزاد. تا باز انسان معنا یابد؟!
#محسن_بارانی۲۷شهریور۱۳۹۹
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشتهای_میانسالی
در مقایسه با پدر بزرگ و مادر بزرگم ،پدر و مادرم غنی تر شده بودند غنی تر در درآمد و حال و احوال و روابط و سواد و.. من در مقایسه با ایشان علی الظاهر بسیار غنی ترم
و این احتمالا شرح حال بسیاری از همنسلان من است
اما نیک که مینگرم فرقهای عمده ای هست میان ما با یکی دونسل پیشتر؛
راستش من هیچوقت ندیدم ایشان از سختی زندگی بنالند یا از نبود پول گلایه کنند.
هرچه بود همان بود. در آنچه ما #نداری میدانیم کارها میکردند کارستان، مادر بزرگ با پارچه های کهنه زیراندازهای رنگارنگ میساخت و با پارچه های اضافه آمده در خیاطی انواع و اقسام دستمالهای رنگارنگ و دم_کنی هایی که الان اگر ارائه شوند در پاریس جز هنر آوانگارد تلقی میشوند
مادر با سیب زمینی چند نوع غذا میپخت(نه مثل حالا که هی بریزیش تابه ی روغن و..) و ذايقه ی ما خوشه می بست رنگارنگ حجم میگرفت گستردگی و عمق میافت و این بعدها میشد وسعت فکرها و حسهای ما
حکومتهای دیکتاتوری(مذهبی غیر مذهبی و شرقی و غربی اش فرقی ندارد) اینها خلاق نیستند آشپزی شان خلاصه است این است که همیشه یک چیز را به خورد خورندگان میدهند خورنده ی بدبخت هم که ذائقه ی پیچیده ندارد و فقط در پی قضای حاجت است خومیگیرد با آن یک نوع غذا
بزرگترین ویژگی دیکتاتور #تخت بودن است #فلت_بودن.
او از #پیچیدگی بیزار است چون توان فهمش را ندارد لباسهای یک شکل و دستورالعملهای یک شکل شدن شاخصه ی مهم دیکتاتوری است دیکتاتور تنوع را نمیفهمد بنابراین نمی پسندد و نهایتا حذف میکند
هرکس و هر دستگاه در هرجای جهان بخواهد حذف کند. اهریمنی است و سهراب این را دریافته بود؛
و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد
آری انسان ذاتا گوناکون است پس اندیشه و احساس نیز امری متنوع است ساخت مدلهای مشخص اندیشیدن اشکالی ندارد اما اصرار بر اینکه #اندیشه همین است و بس، اهریمنی ترین کار ممکن است و بنیانگذار چنین روشی به گمان من افلاطون و ارسطو بویژه دومی است و هرچه از سقراط دور شدیم این صلبیت افزایش یافت که بگذریم.
سخن از شیوه ی زندگی پدران و پدر بزرگان و مادران و مادر بزرگان بود
ایشان چه راهی را رفته بودند که اهل نارضایتی نبودند،چه دیده بودند که در هر شرایطی خیلی خودشان بودند؟
گاه پول فراوان بود فراوان و ایشان همان، بودند متین آرام و..
گویی اتفاق ویژه ای نیفتاده و گاه اصلا پولی نبود و ایشان آرام ، متين.نمیگویم در اوضاع فراخ ، لبخندشان فراختر نمیشد یا در تنگنا چهرهشان مچاله نمیشد اما واقعا مثل نسل ما و نسل بعد از ما اینهمه به قول جدیدیها #تلورانس نداشتند
آنها چه دیده بودند و ما چه ندیده ایم که چنان بودند وچنینیم؟
زور نزنید #دنیا_فرق_کرده، بزرگترین فریب برای در رفتن از یافتن پاسخی است که بسیاری مان نخواهیم یافتش. چون اساسا مسیری را می رویم که به پاسخ آرامش بخش نمیرسد
و بعد اینکه کجای جهان و کی کیهان بوده که #دنیا_فرق_نمیکرده؟
و اینکه ابلهانه است گمان کنیم در تاریخ زمین و زمان فقط این ماییم که اینگونه ایم و..
سخن رفتار نسلهای پیشین بود.من یاد ندارم پدر یا پدربزرگم بنشینند به حرف زدن و راهنمایی کردن کسی درباره ی چیزی اگر حرف زدن و راهنمایی کردن بود بیشتر برای کسب یک مهارت یدی بود چطور بهتر بیل بزنی، درخت هرس کنی یا موتور را جمع کنی و خانه را رنگ بزنی و غذا را خوشمزه تر درآوری و.. نه که نبود نصیحت دو زوج برای سازگاری یا چگونگی کنار آمدن با یک مصیبت و..بود اما من در طول تمام کودکی و نوجوانی دوسه مورد بیشتر به یاد ندارم چنین مجالسی را
بیشتر #کار بود تا حرف و به گمانم نظرشان این بود که آدمی از کار بیشتر می آموزد تا حرف، و آدمی از دیدن بیشتر یاد میگیرد تا شنیدن
اینکه تو ببینی بزرگترت در هر مقامی که هست آرام است و شاد تو را بر می انگیزد که بروی مثل او بشوی و راهکارهای مثل او به آرامش رسیدن را بیابی
اگر فرزندان ما ناآرام اند و بی قرار، خشمگین اند و ناپایدار و.. دلیل دارد بی قراری و ناپایداری ما در ایشان ضریب میخورد
پدرم غنی تر از پدربزرگم بود اما بی قرار تر و فرزندم از هرسه چهار نسل پیشینش مرفه تر است اما نابسامان تر
من منکر عوامل بیرونی نیستم مثلا استبداد به رایی که حاکم است بر جامعه ی ما و البته استوار است بر مستبد بودن اکثریت خودمان یا غلبه ی دیکتاتوری اهریمنی سرمایه سالاری بر جهان به کمک #رسانه اما سخن این است که بلاخره ما را نیز سهمی است در این اوضاع
به گمانم نسل #والد دغدغه مند بزرگترین کاری که میتواند بکند رسیدن به آرامش و رضایت است
زیاد حرف زدن با فرزندانمان سم است چون استبداد رسانه و آموزش و.. بیست چار ساعت پر کرده ذهن بچه ها را و منگ کرده
ادامه👇👇
در مقایسه با پدر بزرگ و مادر بزرگم ،پدر و مادرم غنی تر شده بودند غنی تر در درآمد و حال و احوال و روابط و سواد و.. من در مقایسه با ایشان علی الظاهر بسیار غنی ترم
و این احتمالا شرح حال بسیاری از همنسلان من است
اما نیک که مینگرم فرقهای عمده ای هست میان ما با یکی دونسل پیشتر؛
راستش من هیچوقت ندیدم ایشان از سختی زندگی بنالند یا از نبود پول گلایه کنند.
هرچه بود همان بود. در آنچه ما #نداری میدانیم کارها میکردند کارستان، مادر بزرگ با پارچه های کهنه زیراندازهای رنگارنگ میساخت و با پارچه های اضافه آمده در خیاطی انواع و اقسام دستمالهای رنگارنگ و دم_کنی هایی که الان اگر ارائه شوند در پاریس جز هنر آوانگارد تلقی میشوند
مادر با سیب زمینی چند نوع غذا میپخت(نه مثل حالا که هی بریزیش تابه ی روغن و..) و ذايقه ی ما خوشه می بست رنگارنگ حجم میگرفت گستردگی و عمق میافت و این بعدها میشد وسعت فکرها و حسهای ما
حکومتهای دیکتاتوری(مذهبی غیر مذهبی و شرقی و غربی اش فرقی ندارد) اینها خلاق نیستند آشپزی شان خلاصه است این است که همیشه یک چیز را به خورد خورندگان میدهند خورنده ی بدبخت هم که ذائقه ی پیچیده ندارد و فقط در پی قضای حاجت است خومیگیرد با آن یک نوع غذا
بزرگترین ویژگی دیکتاتور #تخت بودن است #فلت_بودن.
او از #پیچیدگی بیزار است چون توان فهمش را ندارد لباسهای یک شکل و دستورالعملهای یک شکل شدن شاخصه ی مهم دیکتاتوری است دیکتاتور تنوع را نمیفهمد بنابراین نمی پسندد و نهایتا حذف میکند
هرکس و هر دستگاه در هرجای جهان بخواهد حذف کند. اهریمنی است و سهراب این را دریافته بود؛
و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد
آری انسان ذاتا گوناکون است پس اندیشه و احساس نیز امری متنوع است ساخت مدلهای مشخص اندیشیدن اشکالی ندارد اما اصرار بر اینکه #اندیشه همین است و بس، اهریمنی ترین کار ممکن است و بنیانگذار چنین روشی به گمان من افلاطون و ارسطو بویژه دومی است و هرچه از سقراط دور شدیم این صلبیت افزایش یافت که بگذریم.
سخن از شیوه ی زندگی پدران و پدر بزرگان و مادران و مادر بزرگان بود
ایشان چه راهی را رفته بودند که اهل نارضایتی نبودند،چه دیده بودند که در هر شرایطی خیلی خودشان بودند؟
گاه پول فراوان بود فراوان و ایشان همان، بودند متین آرام و..
گویی اتفاق ویژه ای نیفتاده و گاه اصلا پولی نبود و ایشان آرام ، متين.نمیگویم در اوضاع فراخ ، لبخندشان فراختر نمیشد یا در تنگنا چهرهشان مچاله نمیشد اما واقعا مثل نسل ما و نسل بعد از ما اینهمه به قول جدیدیها #تلورانس نداشتند
آنها چه دیده بودند و ما چه ندیده ایم که چنان بودند وچنینیم؟
زور نزنید #دنیا_فرق_کرده، بزرگترین فریب برای در رفتن از یافتن پاسخی است که بسیاری مان نخواهیم یافتش. چون اساسا مسیری را می رویم که به پاسخ آرامش بخش نمیرسد
و بعد اینکه کجای جهان و کی کیهان بوده که #دنیا_فرق_نمیکرده؟
و اینکه ابلهانه است گمان کنیم در تاریخ زمین و زمان فقط این ماییم که اینگونه ایم و..
سخن رفتار نسلهای پیشین بود.من یاد ندارم پدر یا پدربزرگم بنشینند به حرف زدن و راهنمایی کردن کسی درباره ی چیزی اگر حرف زدن و راهنمایی کردن بود بیشتر برای کسب یک مهارت یدی بود چطور بهتر بیل بزنی، درخت هرس کنی یا موتور را جمع کنی و خانه را رنگ بزنی و غذا را خوشمزه تر درآوری و.. نه که نبود نصیحت دو زوج برای سازگاری یا چگونگی کنار آمدن با یک مصیبت و..بود اما من در طول تمام کودکی و نوجوانی دوسه مورد بیشتر به یاد ندارم چنین مجالسی را
بیشتر #کار بود تا حرف و به گمانم نظرشان این بود که آدمی از کار بیشتر می آموزد تا حرف، و آدمی از دیدن بیشتر یاد میگیرد تا شنیدن
اینکه تو ببینی بزرگترت در هر مقامی که هست آرام است و شاد تو را بر می انگیزد که بروی مثل او بشوی و راهکارهای مثل او به آرامش رسیدن را بیابی
اگر فرزندان ما ناآرام اند و بی قرار، خشمگین اند و ناپایدار و.. دلیل دارد بی قراری و ناپایداری ما در ایشان ضریب میخورد
پدرم غنی تر از پدربزرگم بود اما بی قرار تر و فرزندم از هرسه چهار نسل پیشینش مرفه تر است اما نابسامان تر
من منکر عوامل بیرونی نیستم مثلا استبداد به رایی که حاکم است بر جامعه ی ما و البته استوار است بر مستبد بودن اکثریت خودمان یا غلبه ی دیکتاتوری اهریمنی سرمایه سالاری بر جهان به کمک #رسانه اما سخن این است که بلاخره ما را نیز سهمی است در این اوضاع
به گمانم نسل #والد دغدغه مند بزرگترین کاری که میتواند بکند رسیدن به آرامش و رضایت است
زیاد حرف زدن با فرزندانمان سم است چون استبداد رسانه و آموزش و.. بیست چار ساعت پر کرده ذهن بچه ها را و منگ کرده
ادامه👇👇