روش زندگی زیبا
1.62K subscribers
8.73K photos
824 videos
10 files
1.68K links
#روانشناسی
#زناشویی
#سکستراپی


فقط به جهت تبلیغات به آیدی زیر پیام بدید👇

@milyouner

مشاوره قبل و بعد از ازدواج: 👇
@online_mt

پیج اینستاگرام
https://www.instagram.com/info.story/
Download Telegram
🌱#جسم_سرد

لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/5888

#قسمت_صدوپانزده

دیشب راحت تر از شب های قبل خوابیدم ، خیالم راحت تر بود ...
گوشیم زنگ خورد طناز بود :
-الو .
-سلام شفتالو خوبی ؟
خندیدم . تشبیهش تو لوزالمعدم .
-خوبم هلو تو خوبی؟
-جووووووووون .
-مرررررررررگ.
با لحن گریه داری :
-عاطی سامی داره سرم هوو میاره .
-نه باباااااااااااااااا.
-البته فقط تماس هاش مشکوکه .
-خوب کم کم سرت هوو میاره .
-شرش کم ازش خسته شدم میخوام ببینم اون دوتا چجورین .
-هر گلی یه بویی داره قبول دارم .
-این که بو شغالش همه جا رو برداشته اونا رو نمیدونم .
-اونام تو همین مایه هان .
-راستی یه چی دیگه .
-چی؟
-بازم ازم پول میخواد .
چه پروووووو بود این دیگه .
-طناز خر میدونی چیه ؟
-فوش دادن تو لفافت تو پاچم خخخخخخ.
-واااالا .
-حالا چیکار کنم ؟ بابا دیگه بهم 0 دوتومن نمیده .
-بهش بگو از سر اون 5 تومن بابام دیگه پول نمیده نمیتونم .
-خراب نشه .
-نه بابا نهایتا زودتر سرت هوو میاره .
-به همون خر .
خندیدم .
-کاری نداری بری بمیری؟
-نه گمشو بای.
خیلی قشنگ با هم خدافظی میکنیم میدونم ...
غزاله و بهرام امروز رفتن پیش مهرادی . من دیگه نرفتم انقدرم چسب نیستم .ولی خوب اصرار
داشتن با هم قرار
بذاریم بیرون و کارم دارن و این حرفا ... آخر سر اینا منو به کشتن . والا بوخودا .
شال مشکی سرخابی رو با مانتو و شلوار مشکی پوشیدم . آرایش ملایم کردم و از خونه بیرون
رفتم .
پیاده سمت پارکی که باهاشون قرار داشتم رفتم . یعنی یکی نیست بزنه تو سر من . شالم رو
دوست داشتم خوشگل
بود ولی همش لیز میخورد و رو اعصاب بود .
دیدم که روی صندلی های چوبی سه نفره نشستن و دارن حرف میزنن دور زدم که از پشت سر
یه ذره کرم بریزم دلم
فایل کامل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
خنک شه .
به درخت نگاه کردم دو تا از برگا خیس بودن انگار بارون خورده بودن از روی تنه ی درخت
برشون داشتم یخ بودن
و خیس . دیگه چیکار کنم اینم یه مریضیه دیگه دعا کنین خوب شم .
به سمتشون رفتم و قبل از این که بفهمن منم برگ هارو تو یقشون انداختم . بهرام صاف نشست
و چشماش رو بست .
آخی بچه یخ زده . غزاله هم که جیغ میزد و فوش میداد :
-خر ، الاغ مریض ایییییییی چه حس چندشیه یخ کردم .
به من که با خونسردی نگاهشون میکردم نگاه کرد :
-عین بز نگا نکن بیا اینو درش بیار من نمیتونم تکون بخورم.
با خنده برگ رو از یقش دراوردم بماند که به تنش کشیده میشد و چقدر فوش خوردم .
به بهرام نگاه کردم . هنوز چشماش بسته بود از قیافش خندم گرفت غزاله با گوشیش ازش
عکس گرفت .
نه جدی جدی تکون نمیخوره .
-وا سکته کردی ؟
صدای آرومش رو شنیدم .
-اون چی بود ؟
-برگ خیس.
-مطمئنی فقط اون بود ؟
-اره حالا چرا چشات رو باز نمیکنی ؟
غزاله :
-چیز دیگه ایه ؟
بهرام :
-بیا این برگو بردار تا خودم خفت نکردم .
-واااااااا خوب خودت دستتو ببر پشتت بردار .
-بدووووووووووو.
از دادی که زد بالا سرش رفتم ، یقش رو عقب کشیدم و برگ رو دراوردم . چیزی نبود دوباره نگاه
کردم که دیدم
بلللللله یه کفش دوزک و یه کرم خاکی تو لباسشه . لبم رو گزیدم خاک تو سرم کنن اینا کجا بودن
؟
به غزاله که عین علامت سوال بود نگاه کردم .
-غزاله بیا .

🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید

https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
🌱#جسم_سرد

لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/5888

#قسمت_صدوشانزده

کنارم ایستاد . بهش اشاره کردم که نگاه کن . یه ذره خم شد و با دیدنشون چشماش درشت شد
.آروم در گوشم گفت :
-عاطی بهرام بفهمه خفت میکنه درشون بیار .
سرش رو پایین انداخت و خندید .
-کوفت خوب تو بیا درشون بیار .
چشماش غمگین شد :
-دستم میلرزه .
میفهمیدمش ...
-حالا تیریپ برندار یه دستمال بده .
بهرام :
-چه غلطی میکنی بدو دیگه .
دستمال رو از غزاله گرفتم و حشرات رو برداشتم . تا اومدم بندازمشون تو باغ بهرام دستم رو
گرفت .
دستم رو کشیدم :
-اِ چیکار داری ولم کن .
اخماش رفت تو هم .
-چی بودن .
-خورده برگ .
دستمال رو از دستم گرفت و بازش کرد . چشمام رو بستم بخت بر شدم رفت ...
-اینا خورده برگن ؟
فقط نگاش کردم .اخم هاشو هم که باز نمیکنه . ترسناک .
-بگیر بشین .
مثل بچه های خوب روی صندلی چوبی نشستم که حس کردم یه چیزی روی صورتم راه میره .
دستم رو بردم که برش دارم که بهرام نذاشت .
-دست به صورتت زدی نزدی .
جیغ زدم :
-غزاااااااله بیا این هرکولو بگیر .
غزاله فقط میخندید . ای رو اب بخندی .
-خوب بگین چیه .
غزاله :
-کفش دوزک .
فایل کامل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
و چشمکی بهم زد . میدونست از کفش دوزک نمیترسم .
آخیییییییش خوب چیز خاصی نیست ولی همین که رو صورتم راه میرفت چندش بود . به خاطر این
که دست از سرم
برداره باید کولی بازی در میاوردم :
-اییییییییییییییییییی برش دار تو رو خدا .چندشششششش.
بهرام :
-همینه که هست تا تو باشی کرم نریزی .
بالاخره کفش دوزک رو برداشت به صورتم دست کشیدم جاش پاهاش روی صورتم خیس بود .
-بچه ها کفش دوزکه روم کار خرابی کرده .
غزاله :
-واااااااااااا.
-والا جای پاهاش خیسه .
غزاله آروم که بهرام نشنوه :
-ریده بهت .
صدای خنده ی بهرام اومد . ماشالا گووووووووش .
منم آروم که البته میدونستم بهرام میشنوه گفتم :
-حالا نکه چند دقیقه قبل به ایشون نریده .
غزاله سرش رو گذاشت رو میز و خندید . والا یه چی میگی یه چی میشنوی دیگه به بهرام که آروم
میخندید نگاه
کردم :
-خوب حالا چیکار داشتین نذاشتین خواب ظهرم کامل شه ؟
بهرام :
-خوب شوخی بسه ، من بازم برات زحمت دارم .
غزاله با خنده :
-از این به بعد بهت میگیم خانوم زحمت کش خخخخخخ .
-حالا چی هست ؟
بهرام :
-خوب راستشو بخوای ما الان پیش مهرادی بودیم .
-نه بابااااااااا راست میگی ؟ دروووووووووغ ؟

🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید

https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
🌱#جسم_سرد

لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/5888

#قسمت_صدوهفده

غزاله ولو شد رو من و خندید این بچه از بس ضعیف شده وقتی میخنده تعادل نداره خخخ . خودمم
خندیدم اخه این الان
چه جمله ای بود ؟
بهرام خندش رو جمع کرد :
-میذاری حرفمو بزنم یا نه ؟
-بگو راحت باش .
چپ چپ به منو غزاله نگاه کرد :
-من میخوام بیام خواستگاری .
غزاله انگار نه انگار که تا حالا از خنده رو من خوابیده سرخ شده سرش رو زیر انداخت .اووهوع.
-خوب به سلامتی .
-راستشو بخوای یه مشکلی هست ، من اگه به مامان اینا بگم بیان حرف بزنن بعد اگه خدایی
نکرده جواب منفی باشه
اون وقت بین خانواده ها خراب میشه . یعنی خوب مامان من و بابای غزاله خیلی حساسن میدونم
که بعدش مشکل پیش
میاد از طرفی هم خودم نمیخوام یعنی ... میخوام یه نفر بهش موضوع رو بگه بعد من باهاشون
حرف میزنم و...
خوب اینایی که گفت به من چه ؟ از مقدمه چینی خوشم نمیومد .
-میشه بگی من باید چیکار کنم ؟ راحت باش .
غزاله دیگه رو به کبودی میرفت خوب حالا بابا ... روز خواستگاریش سیاه میشه دیگه .
بهرام :
-میشه ... میشه ...
-باز این لکنت گرفت ...
غزاله پق زد زیر خنده ، بهرام هم خندش گرفت :
-میشه دو مین حرف نزنی ؟
-بابا خستم کردی یه کلمه بگو چیکار کنم خوب اینایی که گفتی به من چه حوصلم سر رفت .هر
دفعه میاد حرف بزنه
وسطش زبونش نصف میشه .
غزاله سرش رو تو یقش برد . دستم رو جلوی دهنم گذاشتم و خندیدم .چند دقیقه ای بود که
میخندیدم غزاله خندش
تموم شده بود ولی من اگه خندم میگرفت حالا حالا ها تموم نمیشد .
بهرام :
-خوب حالا بسه بذار حرف بزنم .
فایل کامل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
سعی کردم نخندم .
-خوب تو بگ ...
حالا همه ی خاطره ها جمع شدن تا منو بخندونن .آخر سر با دوتا لیوان آّب یخ تونستم خفه شم .
بهرام :
-اووف از دست تو چی داشتم میگفتم ؟ آهان میخواستم بگم میشه تو با عمه حرف بزنی ؟
قلپ آخر آب پرید تو گلوم . از سرفه نفسم بالا نمیومد . معلوم بود که بهرام کلافه شده غزاله به
سوتی و دیوونگی هام
عادت داشت ولی بهرام نه .
آب گلوم رو قورت دادم :
-چی کار کنم ؟؟؟؟؟؟
بهرام :
-برو بگو من میخوام بیام خواستگاری .
-به همین راحتی و به همین خوشمزگی . پسر مگه میخوام پدر کیک رشد تبلیغ کنم ؟ خواستگاریه.
غزاله که دیگه تو درختا بود بچه ...
بهرام :
-خوب مگه میخوای چی بگی ؟
-بهرام میشه فک کنی ؟ مریم خانوم نمیگه تو کیه دختر منی که اومدی پسر داییشو برای دختر
من خواستگاری کنی ؟
بهرام کلافه دستی به موهاش کشید و غزاله با پاش رو زمین ضرب گرفت .
-عاطفه خواهش میکنم فقط خواسته ی منو مطرح کن بقیش با خودم .
-بهرام جان مریم خانوم نمیگه تو هیچ نسبتی نداری ؟ اصلا نمیگه تو بچه برادر منو از کجا گیر
اوردی ؟
غزاله بالاخره نطق کرد فکر کنم فهمید که کارش گیره .با هزار بدبختی حرف زد :
-خوب عاطی مامان و بابا دوست دارن مثل دخترشونی برو بگو بهشون دیگه به خدا چیزی نمیشه .
به چشمای ملتمس غزاله و صورت کلافه ی بهرام نگاه کردم . خدایاااااااااااااا.

🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید

https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
🌱#جسم_سرد

لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/5888

#قسمت_صدوهجده

غزاله بالاخره نطق کرد فکر کنم فهمید که کارش گیره .با هزار بدبختی حرف زد :
-خوب عاطی مامان و بابا دوست دارن مثل دخترشونی برو بگو بهشون دیگه به خدا چیزی نمیشه .
به چشمای ملتمس غزاله و صورت کلافه ی بهرام نگاه کردم . خدایاااااااااااااا.
-همینم مونده برم خواستگاری .
چشمای گربه ی شرک در برابر چشمای اینا چیزی نبود واقعا :
-اینجوری نگام نکنین ، اصلا باشه من میرم اگه مریم خانوم بیرونم کرد چی ؟ اگه گفت به تو
ربطی نداره چی ؟
اگه گفت تو که هیچ نسبتی نداری لازم نکرده دخالت کنی چی ؟ اصلا اگه بگه بهرام رو از کجا
میشناسی من چی
بگم ؟؟؟؟
بهرام :
-میدونم میدونم که ریسکه بزرگیه ، بگو من اومدم دم دانشگاهتون فهمیدم دوست غزاله ای بهت
گفتم . عاطفه خواهش
میکنم حرف تو دهنم نمیاد خودم بگم تو فقط بگو بقیش با خودمه .
غزاله التماسش رو با فشار دستم اعلام کرد . خدایا چیکار کنم ؟ من 08 سالمه برم خواستگاری
بگم چی اخه ؟
اگه تحقیر بشم مطمئنا دیگه بین منو غزاله هیچی نمیمونه اگر هم این کارو نکنم ناراحت میشه
چیکار کنم ؟
-میشه چند دقیقه فکرکنم ؟
سرشون رو تکون دادن . کیفم رو برداشتم و به سمت دریاچه ی وسط پارک رفتم که روش یه پل
داشت .
روی پل ایستادم ، خدایا قسمت چیه ؟ اگه ... غزاله رو مثل خواهرم دوست داشتم منو غزاله و
سعیده خیلی وقت بود
میشناختیم همو من نمیتوسنتم به این راحتی بگذرم . خدیاا چیکارکنم ؟ چرا دهن بهرام رو بستی
که نتونه حرفشو بزنه؟
غزاله .... اگه ... اگه ... اگه ... اَ ه .
به درک ... دل من به درک ... هر چی بشه به درک ... خدایا میشه کمکم کنی ؟ ادمو میندازی تو چاه
حداقل حواست
باشه ...
رفتم پیششون . شدن علامت سوال .
-باشه کی ؟
لبخندشون از ته دل بود و دل من ... مریم خانوم زن مهربونی بود ولی اگه تصمیمی بگیره ...
بهرام :
-ممنون عاطفه فردا میشه حرف بزنی ؟
فایل کامل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
فردا ؟ دلم میخواست زار زار گریه کنم . اگه بهم میگفتن تو حق نداری دیگه با غزاله حرف بزنی
چی ؟ اگه ...
میدونستم فکرام خیلی بیخوده و شاید مسئله انقدر بزرگ نباشه ولی من انقدر این چند وقت
ترسیده بودم که ...
-کجایی تو ؟
صدای غزاله بود . به درک ... به درک .
-فردا بهت اس میدم بیا دنبال غزاله ببرش میرم باهاشون حرف میزنم .
بی توجه به صدا زدناشون به سمت خونه رفتم . خسته بودم . خسته بودم از کارای بزرگ کردن
منو چه به این کارا
اخه ؟
حواسم به طناز باشه ؟ سام ؟ رامین ؟ پویا ؟ غزاله ؟ بهرام ؟ کوفت ؟ مرض ....
تو خونه حرف نزدم و گفتن خول شدم ، خندیدم و گفتن خول شدم ... خدایا چیکار کنم ؟ اول راهم
میدونم ...
******
مریم خانوم سینی چایی رو روی میز گذاشت ، پاهام رو جمع کردم و دستام رو تو هم گره ، خدایا
خودت بگو ...
-چه عجب یه بار که غزاله نیست به ما سر زدی راستی گفت میره پیش سعیده ؟
نفس گرفتم ...
-ب...بله رفته اونجا .
-چیزی شده ؟
تو میتونی ، هیچی نمیشه ، هیچی نمیشه ... مسلط تر از قبل شدم تا تونستم نفس تو سینم جمع
کردم و گفتم :
-میخواستم باهاتون صحبت کنم .
-درباره ی ؟
-غزاله ...
نگرانی رو تو چشمای سبز مریم خانوم میشد دید :
-خاک بر سرم دوباره رفته با کسی دوست شده ؟ حالش بده ؟ ای خدا ...
پووف این مادر همیشه دقیقه ی 01 نگران میشد :
-نه مریم جون اینجوری نیست اصلا اتفاق بدی نیفتاده خیره .
نفسش رو با صدا بیرون داد :
-خوب خداروشکر بگو عزیزم .
بسم الله ...
-خیلی وقت پیش وقتی که از دانشگاه میومدم متوجه به پسری میشدم که منتظر ماست ، خلاصه
بگم ...
چند وقت پیش خواست که با من حرف بزنه وقتی که صحبت کردیم فهمیدم که ایشون اقا بهرام
هستن .

🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید

https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
🌱#جسم_سرد

لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/5888

#قسمت_صدونوزده

ای خدا این چه وضعه خواستگاری کردنه اخه ؟
مریم خانوم :
-بهرام ؟ کودوم بهرام ؟
آب دهنم رو قورت دادم .
-بهرام راد پسر برادرتون .
درشت شدن چشمای مریم خانوم بهترین واکنشش بود ...
-بهرام با تو چیکار داره چی گفت ؟
خدایا میشه من همین الان سکته کنم ؟
-خوب چیزه ... ایشون با من صحبت کردن مثل اینکه از حرفای شما منو شناخته بود که دوست
صمیمی غزالم.
لبخند مریم خانوم پر رنگ شد :
-ازت خواستگاری کرده ؟
هااااااااااااااااااااااااااان؟؟؟؟؟ همین مونده بهرام از من خواستگاری کنه ... این چی فکر کرده ؟
-نه مریم جون موضوع من نیستم .
لبخندش جمع شد :
-پس چی ؟
-راستشو بخواین ایشون غزاله رو ... غزاله رو ...
به چشمای مبهوت مریم خانوم نگاه کردم یا خدا .
-غزاله رو ؟؟؟
-غزاله رو ... خواس ... خواستگاری کرده .
میتونم قسم بخورم نصف عمرم رفت تا این جمله رو بگم .
مریم خانوم هیچ واکنشی نداشت ... هیچی .
-ببینین مریم جون ...
نداشت حرفم تموم شه :
-میدونی که نمیشه بهش بگو که نمیشه .
صدای جدی بود ... خیلی جدی ... خدایا میشه خودت نظر کنی ؟
-مریم جون من همه چیزو بهش توضیح دادم .
-تو چی کار کردی ؟
صدای بلندش بند دلم رو پاره کرد ...
-من مجبور شدم بهش بگم چی شده که تمومش کنه ، یه هفته هم فکر کرد پیش دکتر
روانشناس غزاله رفته حرف
زده ، من بهش گفتم که شاید نتونه ... شاید خسته شه ... شاید .
بغض لعنتی الان نباید باشی میفهمی ؟ نباید ...
-قبول نکرد ، میگه خسته نمیشه . کم نمیاره .
-غزاله میدونه ؟
فایل کامل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
سرم رو تکون دادم . خدایا ...
-جوابش ؟
-خوب اونم اولش قبول نمیکرد یعنی ... میترسید و نگرانی های شما رو داشت .ولی الان مشکلی
نداره چون ...
اقا بهرام پسری بدی نیست .
-من الان باید چی بگم ؟ عاطفه جان خودت میدونی اسون نیست .
صداش بلند شد :
-این چه وضعشه ؟ من چجوری اعتماد کنم ؟
گوشت کف دستم رو تقریبا کندم که اشکام نیاد ...
-نظر تو چیه ؟
نظر منو میخواست ؟ به خدا من فقط 08 سالمه ...
-خوبه .
فقط تونستم همینو بگم .
-من با پدرش صحبت میکنم بهت میگم .
متعجب به مریم خانوم که اونم بغض داشت نگاه کردم .
-چیه خوب نمیتونم جواب بدم .
به صورت طلبکارانه ی مریم خانوم نگاه کردم درکش میکردم حتی اگر منو میزد هم میفهمیدمش
ولی اخه من ...
از جام بلند شدم .
-فقط چیزی به روی غزاله نیارین نمیدونه که من اومدم اینجا . به اینده ی غزاله فکر کنین این که
این دختر خیلی
تنهاست و احتیاج داره به یه پشت که بهش تکیه کنه .
مریم خانوم نگاهم نمیکرد...
قطره اشکم رو قبل از این که مریم خانوم ببینه پاک کردم و از خونه بیرون اومدم . نفس های
عمیقم چیزی رو حل
نمیکرد ... نگرانی های مادرانه اش رو درک میکردم ولی منم گناهی نداشتم ... داشتم ؟؟
هوای ازاد هم از بغضم کم نمیکرد .
-عاطفه ...
صدای غزاله از پشت سرم میومد ، صداش نگران بود ... نباید نگران باشه ، من بمیرم خوب میشه
؟

🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید

https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
🌱#جسم_سرد

لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/5888

#قسمت_صدوبیست

نفس گرفتم اینو میگم و خفه میشم اینو بدون اشک میگم و زار میدم قول میدم ...
برگشتم کنار بهرام بود . روبه روشون ایستادم . نفس ...
-گفت به پدرت میگه و اون وقت به من خبر میده ، باید راضیشون کرد حق دارن مخالف باشن .
بهش گفتم غزاله
نمیدونه من اومدم اینجا . دیگه باید منتظر باشیم .
بهرام :
-تو چرا اینجوری پس ؟
بدون جواب و توجه به سمت خیابون رفتم . صدام میزن ولی نمیتونستم ... به خدا نمیتونستم ...
قدم زدن تو خیابون ها بهم ارامش میداد ولی بغضم رو خفه نمیکرد . قطره ی اول ریخت ...
چرا اینجوریم ؟ خودمم نمیدونم ، شاید چون مریم سرم داد زد ، شاید چون از من طلبکاره ، شاید
چون نگرانم ، نگران
اینده نگران طنازم نگران این بازیم که شروع کردم و نگران اخرش که چه جوری تموم میشه
شاید چون نگرانم
نگران آینده نگران زندگی غزاله و صبر عیوب بهرام شاید چون دلم رو شکستن و شاید باید همه
ی کارها رو خودم
بکنم ... شاید چون ... تنهام ...
و من فقط 08 سالم بود ...
دلم خواب میخواهد ، آنقدر عمیق که صبح عکسم را قاب کنند ...
*****
غزاله :
بهرام :
-یه جوری بود .
جوابش رو ندادم ، حق داشت یه جوری باشه ... حرف نمیزد چرا ؟؟
با بهرام بودن خوب بود ، حرفای خوب بود و کاش این ترس لعنتی نبود ، با دو قدم فاصله کنارم
بود .
خدافظی کوتاهی کردم و سمت خونه رفتم خدا به خیر کنه .
-سلام .
فایل کامل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
جوابم سلام آروم و با حرص مامان بود .. مامان خیلی وقت بود که مامان صداش نمیزدم .
مثل همیشه بود ، حرفی نمیزد . متوجه نگاه های خیرش میشدم و دلم میلرزید از ترس ... چی
میخواد بشه ؟
بعد از شام زودتر از همیشه رفتم تو اتاقم که بخوابم ) اره جون خودم ( .
صدای پچ پچ میومد منم که فوضوووول . پشت در ایستادم و گوشم رو به در چسبوندم .
مامان :
-نمیدونم چی بگم .
بابا :
-پسر بدی نیست ولی شرایط ما معمولی نیست اخه .
مامان :
-من نمیتونم ریسک کنم ، اگه بعدا تنهاش بذاره چی ؟ فک کردی دخترت طاقت میاره ؟ اصلا
غزاله بچست هنوز
براش زوده .
بابا :
-باید با خود بهرام حرف بزنیم .
مامان :
-اگه ببرنش خونش بعد تو خونه حالش بد شه چی ؟ غزاله میترسه تنهایی ...
صدای مامان بغض داشت . منم نگران بودم نگران تمام این حرفا ...
بابا :
-مطمئن باش یکی از شرط ها اینه که تا خوب نشده نمیذارم برن خونه ی خودشون .
مامان :
-حالا من چی بگم ؟
بابا :
-جالبه که به عاطفه گفته .
مامان :
-اره منم اصلا باهاش خوب رفتار نکردم یعنی خوب حالم دگرگون بود .
بابا :
-چی کار کردی ؟
صداش بلند تر از جمله ی قبلش بود .
مامان :
-ناخواسته داد زدم ، نمیخواستم ولی نمیدونم چرا اون موقع عاطفه رو مقصر دونستم . بیچاره
هیچی نگفت .
بابا :
-بی جا کردی اون بچه به خاطر ما اذیت میشه .

🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید

https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
🌱#جسم_سرد

لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/5888

#قسمت_صدوبیستویک

مامان :
-خودم از دلش در میارم بگو جوابو چی بدم ؟
بابا :
-بگو خودم زنگ میزنم به بهرام باهاش حرف میزنم ببینم چه خبره .
دیگه حرفاشون مهم نبود . سر عاطفه داد زده ؟ عاطفه ی من ... خدایا خودت رحم کن ...
کتاب رو تو کیفم گذاشتم و بیرون رفتم ، خدا خدا میکردم رفتار عاطفه تغییر نکنه . دیدمش که به
دیوار تکیه داده .
رفتم سمتش :
-سلام .
نگام کرد لب هاش خندون بود و چشماش قرمز نخوابیده بود ؟
-سلام وزغ بدو دیره .
مثل همیشه ... خوب بود .
-چرا چشات انقدر قرمزه ؟
-دیشب بی خوابی زده بود به سرم نخوابیدم .
دستش رو گرفتم .گرم بود عاطفه تو اوج سرما گرم بود ....
-فک میکردم شاید بهرام بیاد دنبالت .
-نه بابا اون خودش باید بره مطب بعدشم هنوز هیچی نشده که بخواد بیاد دنبالم بعدشم که اون
دوبار رو مجبور بودیم .
-اوکی .
دیگه حرفی نزدیم ، امروز کم حرف بود .
سر کلاس نشستیم .تو فکر بودم که حس کردم دارم خفه میشم . باز این سعیده افتاد رو من :
-سلام عرووووس .
-مرض صداتو بیار پایین هنوز خبری نیست .
سعیده :
-حالا هر چی . عاطی کو ؟
به کنارم نگاه کردم نبود . کجا رفته ؟
-نمیدونم الان اینجا بود .
فایل کامل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
-بیا از حالا هوش و حواست رفته .
-سعیده لج منو در نیار یه چیزی میگما .
-خوب بگو .
-بذار میلاد بیااااااااااااااااااااد .
نیشگونی از بازوم گرفت :
-وحشی بیچاره اون بیچاره .
-حرف زدنت لای کتابم مونده .
-باز شما شروع کردین ؟
به عاطفه که صورتش خیس یود نگاه کردم .
-کجا بودی تو ؟
-توالت .
سعیده :
-تهنا تهنا ؟
عاطی :
-خدا قسمت کنه سه تایی بریم .
-کثافتا .
سعیده :
-واااااااااااای اونجا رو .
-کجا رو ؟
-این منگل اینجا چیکار میکنه ؟
عاطفه رفت کنار پنجره :
-وااااا این اینجا چیکار میکنه ؟

🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید

https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
🌱#جسم_سرد

لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/5888

#قسمت_صدوبیستودو

رفتم کنارشون با دیدن مهدی پسر بزرگ مدیر دبیرستانمون که خیییلیییی لجش رو داشتیم
هممون دهنم باز موند :
-اواااااااااااااا این اینجا چیکار میکنه ؟
عاطفه :
-بازم بگین این اینجا چیکار میکنه .
خندیدم . ما هم خلیما .
سعیده :
-من حال اینو نگیرم عاطفه نیستم .
عاطفه :
-من حال اینو نگیرم غزاله نیستم .
-من حال اینو نگیرم سعیده نیستم.
عاطی :
-بچه بیاین به جای ... گفتن یه کاری کنیم دلمون خنک شه .
سیعده :
-وای یادتونه چقدر به ماشینش وابسته بود ؟
-آره بابا تا دو بار ماچش نمیکرد تنهاش نمیذاشت .
عاطفه :
-بعد از کلاس من میدونم با ماشین خوشملش .
ساعت اخرم تموم شد و این پسره هنوزم اینجا بود معلوم بود دانشجو نیست و برای کار دیگه
اومده .
عاطفه :
-سعیده کلید اوردی ؟
سعیده :
-اره .
عاطی به من اشاره کرد :
-تو چی ؟
-اره برا چی ؟
عاطفه چاقویی از کیفش دراورد :
فایل کامل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
-اول چهارتا چرخش بعدشم میتونین یه یادگاری رو ماشینش بکشین .
-به به خانوما خیلی اشنا به نظر میان .
صدای خود منگلش بود .
عاطی :
-بله شما هم همین طور .
منو سعیده نگاهشون میکردیم فقط امیدوار بودم عاطی حال اینو بگیره.
مهدی :
-شناختی منو خانومی ؟
عاطی :
-بله شما امروز 6 صبح جلوی در خونه ی ما بودین .
مهدی اخم هاش رو در هم کرد :
-من نه اشتباه گرفتین .
عاطی :
-وای نه نگو که شما نبودی .
مهدی :
-من نبودم .
عاطی :
-من خودم کندمت .
مهدی :
-کندیم ؟؟؟؟
عاطی :
-اره دیگه مگه شما همون ادامسه که به دیوار چسبیده بودی نیستی ؟
اخم های حسین بدتر تو هم رفت من بازوی سعیده رو فشار میدادم سعیده کمر منو از خنده .
مهدی :
-این مامان منم چه خرایی تو مدرسه تربیت میکنه ها .
عاطی :
-مامانت شما یه خر رو که اصلا خوب تربیت نکرده بجای باربری دنبال دخترا هاپ هاپ میکنی .
قبل از این که مهدی جوابی بده به سمت در دانشگاه رفت که منو سعیده هم عین جوجه اردک
دنبالش رفتیم ...

🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید

https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
🌱#جسم_سرد

لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/5888

#قسمت_صدوبیستوسه

عاطفه :
کنار ماشین ایستادم یه پژو بود که مهدی خودش رو به خاطر این ماشین پاره پوره میکرد ...
تو دبیرستان خیلی اذیتمون میکرد الان وقتش بود که دلم خنک شه از قدیم گفتن لذتی که در
انتقام هست در بخشش
نیست ...
چاقو رو محکم تر گرفتم و رو به روی چرخ جلو نشستم . با حرص چاقو رو تو لاستیک فرو کردم
انگار تو شکم
اون زدم . تقریبا هر چهار تا چرخ رو به فنا دادم . نفس راحتی کشیدم .
-خوب این فقط به خاطر تهمتایی بود که بهمون تو دبیرستان زد . تصویه حساب بقیش با اینه .
کلیدم رو بیرون اوردم .
سعیده :
-دمت گرم حالا چی براش بنویسیم ؟
غزاله :
-هرچی قلبت میگه .
-دیگه خیلی داری فلسفیش میکنیاااااا .
روی در ماشین نوشتم :
" پژوی جدی مبارک لاستیکات تو حلقم ."
روبه روش یه شکلک خنده دار که زبونش رو دراز کرده بود کشیدم .
رفتم دیدم سعیده یه ادمک کشیده که چوپ رفته تو حلقش . حالا خوبه فکرش رسیده تو حلقش
رفته خخخخخ .
غزاله یه خر کشیده بود .و پایینش نوشته بود تو خری ، خره خری . این تیکه ای بود که خیلی
میگفتیم .
ماشالا همه هنرمند نقاشیمون کوچیک کوچیک بود که خیلی هم بچه سکتش قوی نباشه مطمئن
بودم پول داره یه
ماشین دیگه بخره این که چیزی نیست .
با بچه ها تو یه کوچه روی زمین نشستیم .
سعیده :
-انقدر دلم خنک شده داره یخ میزنه .
غزاله :
فایل کامل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
-جووووووونم به اون خری که کشیدم .
اصلا برام مهم نبود بفهمه ما این کارو کردیم . نهایتش قسمت میشه تو دعوا یه کتشم بزنیم حال
کنیم والا .
مانتوم رو دراوردم . لبخند از روی لبم کنار نمیرفت امروز خیلی حال کردم .
گوشیم زنگ خورد مریم خانوم بود :
-بله ؟
-سلام عاطفه جان .
-سلام خوبین مریم جون ؟
-ممنون عزیزم خواستم بگم که حسین خودش میخواد با بهرام حرف بزنه .
-خوب من چه کاری از دستم بر میاد ؟
-هیچی عزیزم خودش بهش زنگ میزنه.
-باشه ممنون .
-بابت دیروز شرمنده عزیزم به خدا انقدر شک زده بودم که ...
-نه مهم نیست خدافظ .
اوووووف .شماره ی بهرام رو گرفتم .
-الو .
-سلام .
-سلااام ابجی خانوم چطوری ؟
-ممنون چیه شاد میزنی ؟
-یه کاری باید جور میشد شد .
-خوب خدا روشکر مریم خانوم زنگ زد .
-خوب؟
-گفت حسین اقا میخواد باهات حرف بزنه خودش بهت زنگ میزنه .
-اهان باشه ممنون.
-کاری نداری ؟
-نه خدافظ .

🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید

https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
🌱#جسم_سرد

لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/5888

#قسمت_صدوبیستوچهار

بهرام :
صداش از دیروز معلولی تر بود . معلوم نیست این عاطفه داره چیکار میکنه. گوشیم زنگ خورد
.شماره ی
حسین اقا بود .
-الو .
-سلام حسین اقا خوبین ؟
-سلام ممنون شما خوبی ؟
-قربان شما .
-دیروز عاطفه خانوم یه چیزایی بهمون گفت جریان چیه ؟
با زبون لبم رو تر کردم .
-همونی که گفتن راستش من ازشون خواستم که موضوع رو بهتون بگن بعدش خودم باهاتون
صحبت کنم .
-منم زنگ زدم برای همین باید هم دیگه رو ببینیم .
صداش جدی بود .
-بله هر وقت شما بگین .
-فردا ساعت 0 میتونی بیای شرکت ؟
-بله حتما خدمت میرسم .
-پس تا فردا خدافظ .
-خدافظ .
خدایا به امید تو...
بافت مشکی سفید پوشیدم با شلوار جین مشکی نمیدونم چرا ولی میخواستم بهتر از همیشه باشم.
تو ایینه به خودم نگاه کردم ، اخم کردم . تو میتونی بهرام ... باید بتونی ...
-سلام خانوم راد هستم با اقای جاوید قرار داشتم .
-بله یه لحظه .
خداروشکر اصلا شبیه اون اسب آبیه مهرادی نبود ...
-بفرمایین داخل .
-ممنون.
فایل کامل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
در زدم و بعد از بفرمایید داخل شدم . حسین اقا از جاش بلند شد . دستش که به طرفم دراز شده
بود فشردم .
-سلام بهرام جان خوش اومدی .
-سلام عمو جان ممنون .
رو به روی هم نشستیم .از بچگی عمو صداش میزدم .
-خوب بهرام جان خواستم بیای اینجا که با هم صحبت کنیم کاملا مردونه .
سرم رو تکون دادم . درسته که عاشق شدم ولی بهرام همون بهرام سنگیه .
نگاه منتظرش یعنی باید شروع کنم . تو دلم بسم الله گفتم :
-ببینین من ...
برام سخت بود از علاقم حرف بزنم . یاد عاطفه افتادم اگه اینجا بود دوباره میگفت لکنت دارم
لبخندم رو به زور
جمع کردم .
-من چند سالی میشه که به غزاله خانوم علاقه دارم ، ولی چند ماهه که این علاقه خیلی زیاد شده
اون قدری که
نتونستم دیگه صبر کنم ، میدونم براش زوده ، و ...
نفسم کم شد ، چه جوری درباره ی این موضوع با پدرش حرف بزنم آخه ؟
-از مشکلش میدونم که خبر داری نمیخوای بی ...
میدونستم که میخواد چی بگه حرفایی که دیگه حالم ازشون به هم میخورد .
-ببخشید ولی ... من با خانوم مهرادی حرف زدم با عاطفه خانوم حرف زدم میدونم نگران چی
هستین به خدا درکتون
میکنم ولی باور کنین و فکر کردم ، منطقی فکر کردم . اون قدر هم بچه نیستم که احساسی عمل
کنم من تا اخرش
هستم کمکش میکنم تا مشکل حل شه .
راضیت رو توی چشمای عمو میدیدم .

🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید

https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg