🌱#عشق_بی_نهایت
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005
#قسمت_صدوپنجاهونه
گوشی را روي میز پرت کردم و گفتم:
- چرا انقدر طول کشید؟ دارن چی کار می کنن؟
شاهو خندید و گفت:
- سزارین که نیست نیم ساعته تموم شه. تا اون دل و روده داغون رو راست و ریس کنن طول می کشه.
- چرا هیچ خبري نمی دن؟ مگه نمی گفتی اونجا همراه مریض رو در جریان روند عمل می ذارن. پس کو؟ نکنه اتفاقی افتاده؟
نگاه شتاب زده اش را به دایی دیدم.
- نه بابا. چه اتفاقی؟ گفتم خبر میدن، ولی نه دقیقه به دقیقه. گزارش فوتبال که نیست پسر.
سکته مغزي چه علائمی داشت؟ داغ شدن مغز؟ گر گرفتن پیشانی؟ احساس پارگی تمام عروق؟ فلجی اندام ها؟ من همه
علائمش را داشتم.
- نمی شه خودتون یه خبري بگیرین؟
قبل از پاسخ او در اتاق باز شد و زنی سبزپوش بیرون آمد. همزمان با هجوم دایی و فرزندانش به سمت پرستار، من هم از جا
پریدم. پیچ اسپیکر را تا آخر پیچاندم و همه تنم را چشم کردم و به مانیتور دوختم.
"Whats up" شاهو
زن عجله داشت. ماسکش را انداخت و ضربه اي به بازوي شاهو زد و گفت:
. cool down -
و با قدم هاي تند از معرض دید من خارج شد. داد زدم:
- منظورش از آروم باشین چی بود؟ چرا گذاشتی بره؟ چرا نپرسیدي؟
اما شاهو هندزفري اش را از گوش بیرون آورده بود و صداي من را نمی شنید، اما من صداي دایی را می شنیدم.
- یا امام غریب!
امام غریب دیگر چه کسی بود؟ این حرف ها یعنی چه؟ چرا شاهو مات مانده؟ چرا نشمین دستش را روي دهانش گذاشته؟ فقط
گفت آرام باشید. همین را گفت. آرام بودن که معنی بدي نمی داد.
فایل کامل رمان در لینک زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
زن برگشت. دایی راهش را بست. من با آن فاصله التماس را در چشمانش می دیدم. کف دستانش را بهم چسباند و گفت:
.Please -
زن نگاهش را بین آن ها چرخاند و گفت:
SO sorry ... We are missing him -
دایی زانو زد و نالید:
- یا علی!
شاهو مشتش را به دیوار کوبید و فریاد زد:
- نه.
نشمین جیغ کشید:
- خدا!
که همیشه معناي تاسف نمی دهد. گاهی یعنی ببخشید. شاید منظورش این بود که sorry ؟ دستم را بالا آوردم. چه شد
همیشه که معناي از دست دادن نمی دهد. شاید منظورش این بوده که missing ببخشید برو کنار. ببخشید وقت ندارم. ها یا
دلش تنگ شده. دلش تنگ شده حتما. سرم را چرخاندم. شاداب با صورت سفید و دهان باز به مانیتور نگاه می کرد. صخره را
قورت دادم و گفتم:
به فارسی چی میشه؟ sorry ... - شاداب
با چرخاندن مردمکش هزاران قطره اشک با هم چکید.
نه! این ها ترجمه بلد نبودند.
یعنی دلم تنگ شده. معنیش این میشه. مطمئنم. ؟I miss you - نشنیدي میگن
❌#اندوه🔞
گردنم رو بوسید و با خنده گفت:
- چقدر تو شیرینی دختر !
خنده ریزی کردم و باعشوه گفتم :
- سیرمونی نداری که ... ببین کل بدنمو کبود کردی مخصوصا...
بلند خندید و سرشو فشار داد بین سینه هام...
- قربون این هلوی های شیرین بشم من !
و همینطور آروم دستشو برد پایین تا به شکمم و بعد.... 💦👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEWL3bSZW9qooiHVhA
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005
#قسمت_صدوپنجاهونه
گوشی را روي میز پرت کردم و گفتم:
- چرا انقدر طول کشید؟ دارن چی کار می کنن؟
شاهو خندید و گفت:
- سزارین که نیست نیم ساعته تموم شه. تا اون دل و روده داغون رو راست و ریس کنن طول می کشه.
- چرا هیچ خبري نمی دن؟ مگه نمی گفتی اونجا همراه مریض رو در جریان روند عمل می ذارن. پس کو؟ نکنه اتفاقی افتاده؟
نگاه شتاب زده اش را به دایی دیدم.
- نه بابا. چه اتفاقی؟ گفتم خبر میدن، ولی نه دقیقه به دقیقه. گزارش فوتبال که نیست پسر.
سکته مغزي چه علائمی داشت؟ داغ شدن مغز؟ گر گرفتن پیشانی؟ احساس پارگی تمام عروق؟ فلجی اندام ها؟ من همه
علائمش را داشتم.
- نمی شه خودتون یه خبري بگیرین؟
قبل از پاسخ او در اتاق باز شد و زنی سبزپوش بیرون آمد. همزمان با هجوم دایی و فرزندانش به سمت پرستار، من هم از جا
پریدم. پیچ اسپیکر را تا آخر پیچاندم و همه تنم را چشم کردم و به مانیتور دوختم.
"Whats up" شاهو
زن عجله داشت. ماسکش را انداخت و ضربه اي به بازوي شاهو زد و گفت:
. cool down -
و با قدم هاي تند از معرض دید من خارج شد. داد زدم:
- منظورش از آروم باشین چی بود؟ چرا گذاشتی بره؟ چرا نپرسیدي؟
اما شاهو هندزفري اش را از گوش بیرون آورده بود و صداي من را نمی شنید، اما من صداي دایی را می شنیدم.
- یا امام غریب!
امام غریب دیگر چه کسی بود؟ این حرف ها یعنی چه؟ چرا شاهو مات مانده؟ چرا نشمین دستش را روي دهانش گذاشته؟ فقط
گفت آرام باشید. همین را گفت. آرام بودن که معنی بدي نمی داد.
فایل کامل رمان در لینک زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
زن برگشت. دایی راهش را بست. من با آن فاصله التماس را در چشمانش می دیدم. کف دستانش را بهم چسباند و گفت:
.Please -
زن نگاهش را بین آن ها چرخاند و گفت:
SO sorry ... We are missing him -
دایی زانو زد و نالید:
- یا علی!
شاهو مشتش را به دیوار کوبید و فریاد زد:
- نه.
نشمین جیغ کشید:
- خدا!
که همیشه معناي تاسف نمی دهد. گاهی یعنی ببخشید. شاید منظورش این بود که sorry ؟ دستم را بالا آوردم. چه شد
همیشه که معناي از دست دادن نمی دهد. شاید منظورش این بوده که missing ببخشید برو کنار. ببخشید وقت ندارم. ها یا
دلش تنگ شده. دلش تنگ شده حتما. سرم را چرخاندم. شاداب با صورت سفید و دهان باز به مانیتور نگاه می کرد. صخره را
قورت دادم و گفتم:
به فارسی چی میشه؟ sorry ... - شاداب
با چرخاندن مردمکش هزاران قطره اشک با هم چکید.
نه! این ها ترجمه بلد نبودند.
یعنی دلم تنگ شده. معنیش این میشه. مطمئنم. ؟I miss you - نشنیدي میگن
❌#اندوه🔞
گردنم رو بوسید و با خنده گفت:
- چقدر تو شیرینی دختر !
خنده ریزی کردم و باعشوه گفتم :
- سیرمونی نداری که ... ببین کل بدنمو کبود کردی مخصوصا...
بلند خندید و سرشو فشار داد بین سینه هام...
- قربون این هلوی های شیرین بشم من !
و همینطور آروم دستشو برد پایین تا به شکمم و بعد.... 💦👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEWL3bSZW9qooiHVhA
🌱#جسم_سرد
لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/5888
#قسمت_صدوپنجاهونه
بی حوصله موهاش رو به هم ریخت .
-اَه یادش رفت موهامو ببافه بعد بره .
-فکرکنم باید ازش یاد بگیرم .
سرش رو تکون داد :
-آره ولی تو خودش هست عمرا .
به لبخند پهنش نگاه کردم . از جام بلند شدم و تقریبا با فاصله کنارش نشستم ، اینجوری حس
بهتری داشتم .نیروی
عجیبی تو دستام بود که دستاشو بگیرم فقط دستاشوبگیرم ...
-بلدی مو ببافی ؟
-نچ همیشه شل میشه .
به لحن بچگونش خندیدم کلافگیش رو میفهمیدم موهاش خیلی دورش بودن و بهونه گیری
میکرد ...
-به نظرت اگه بهش زنگ بزنم میتونه یادم بده ؟
با لبخند سرش رو تکون داد و این بچه فکر همه چیز و کرده بود ؟؟؟
-خوب فکراتو بکن حالا .
متوجه منظورم شد ، این که باید بهش نزدیک بشم باید به سرم دست بزنم و ...
لبخند لحظه ای از بین رفت و بعد دوباره ...
-خوب تو کمکم میکنی مگه نه ؟
اه دنیا رو میخواست بهش میدادم کمک ؟؟
-آره .
شماره ی عاطفه رو گرفتم و روی اسپیکر گذاشتم .
-من نفس نمیتونم بکشم از دست شماها چه مرگتونه باز ؟
غزاله بلند خندید .
-بهم یاد بده مو ببافم .
-نه منه ؟
خندیدم :
-میخوام موهای غزاله رو ببافم بهم یاد بده .
-فعال شدی . بهت میگم ولی خنگ بازی در نیار .
-خوب .
-اول باید موهاش رو قشنگ شونه کنی چون میدونم گوریده به علت این که میدونم طول میکشه
بعدش زنگ بزن .
با قطع شدن گوشی برس رو برداشتم و موهاش رو شونه کردم ، تمام سعیم کمترین برخورد بود
تا اذیت نشه ،برس
رو محکم روی سرش کشیدم تا گوریدگی هاش باز شه .
-آخ آخ سرم ...
با صدای غزاله برس رو کنار گذاشتم ، سرش چی شده بود یعنی انقدر محکم شونه کردم ؟
-چی شدی ؟
سرش رو به دستش گرفت .
-دستت رو بردار غزاله .
دستش رو محکم تر پشت سرش گذاشت و لبش رو به دندون گرفت ، معلوم بود درد داره ولی
چرا ؟
-اگه دستتو برنداری خودم دستت رو برمیدارم .
-چیزی نیست خوب میشه .
دلم طاقت نیاورد ، دستش رو از روی سرش برداشتم و لرز ناگهانی بدنش مهم نبود ... از چیزی
که دیدم بغض گلوم
رو به درد آورد ، دستام افتادن ، قلبم دیگه نزد ... مهم نبود که میترسه ، مهم نبود که نباید دستم
بهش بخوره ...
انگشتم رو روی زخم سرش گذاشتم و لرز بدنش بیشتر شد و نبض من تموم ...
بی غیرتم ، بی غیرتم که نبودم ... چه بلایی سر غزاله ی من آوردن ؟ من مرده بودم که تونستن ...
غزاله ی من...
صدای لرزونش رو شنیدم :
-چیزی نیست یه ذره پوست سرم نازک شده درد میگیره به خدا خوبم ...
خوب نبود ... غزاله ی من درد داشت ... من باید بمیرم ، باید بمیرم ...
*****
غزاله :
قلبم گرفت از نگاه مبهوتش ، از لب هاش که میلرزید و چشماش که از روی سرم برداشته نمیشد
و زمزمه ی کلماتی
که نمیفهمیدم ... بد کردم با دلش ... بهش گفتم خوبم و تاثیری نداشت ... بغضم کی سر باز کرد
نمیدونم ...
-بهرام تو رو خدا اینجوری نباش من دق میکنم خوبم به خدا .
صداش غم داشت ، شکست داشت ...
-اونا چی کارکردن ؟ من ... من چرا نبودم ؟ غزاله ...
قطره اشکی که روی گونش نشست ته مانده جونی که توی بدنم بود رو گرفت ، بهرام گریه میکنه
،اشکام تند تر
ریخت ، دلم میخواست تمام اشک هاش رو بوسه بزنم ... بهرام من سنگ بود و نبود ...
دستام اختیار نداشتن ، قطره اشک روی گونش رو لمس کردم ، سوختن دستم رو حس کردم و بی
حسی تنم و
مهم نبود ... لب زدم :
-گریه نکن ...
🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/5888
#قسمت_صدوپنجاهونه
بی حوصله موهاش رو به هم ریخت .
-اَه یادش رفت موهامو ببافه بعد بره .
-فکرکنم باید ازش یاد بگیرم .
سرش رو تکون داد :
-آره ولی تو خودش هست عمرا .
به لبخند پهنش نگاه کردم . از جام بلند شدم و تقریبا با فاصله کنارش نشستم ، اینجوری حس
بهتری داشتم .نیروی
عجیبی تو دستام بود که دستاشو بگیرم فقط دستاشوبگیرم ...
-بلدی مو ببافی ؟
-نچ همیشه شل میشه .
به لحن بچگونش خندیدم کلافگیش رو میفهمیدم موهاش خیلی دورش بودن و بهونه گیری
میکرد ...
-به نظرت اگه بهش زنگ بزنم میتونه یادم بده ؟
با لبخند سرش رو تکون داد و این بچه فکر همه چیز و کرده بود ؟؟؟
-خوب فکراتو بکن حالا .
متوجه منظورم شد ، این که باید بهش نزدیک بشم باید به سرم دست بزنم و ...
لبخند لحظه ای از بین رفت و بعد دوباره ...
-خوب تو کمکم میکنی مگه نه ؟
اه دنیا رو میخواست بهش میدادم کمک ؟؟
-آره .
شماره ی عاطفه رو گرفتم و روی اسپیکر گذاشتم .
-من نفس نمیتونم بکشم از دست شماها چه مرگتونه باز ؟
غزاله بلند خندید .
-بهم یاد بده مو ببافم .
-نه منه ؟
خندیدم :
-میخوام موهای غزاله رو ببافم بهم یاد بده .
-فعال شدی . بهت میگم ولی خنگ بازی در نیار .
-خوب .
-اول باید موهاش رو قشنگ شونه کنی چون میدونم گوریده به علت این که میدونم طول میکشه
بعدش زنگ بزن .
با قطع شدن گوشی برس رو برداشتم و موهاش رو شونه کردم ، تمام سعیم کمترین برخورد بود
تا اذیت نشه ،برس
رو محکم روی سرش کشیدم تا گوریدگی هاش باز شه .
-آخ آخ سرم ...
با صدای غزاله برس رو کنار گذاشتم ، سرش چی شده بود یعنی انقدر محکم شونه کردم ؟
-چی شدی ؟
سرش رو به دستش گرفت .
-دستت رو بردار غزاله .
دستش رو محکم تر پشت سرش گذاشت و لبش رو به دندون گرفت ، معلوم بود درد داره ولی
چرا ؟
-اگه دستتو برنداری خودم دستت رو برمیدارم .
-چیزی نیست خوب میشه .
دلم طاقت نیاورد ، دستش رو از روی سرش برداشتم و لرز ناگهانی بدنش مهم نبود ... از چیزی
که دیدم بغض گلوم
رو به درد آورد ، دستام افتادن ، قلبم دیگه نزد ... مهم نبود که میترسه ، مهم نبود که نباید دستم
بهش بخوره ...
انگشتم رو روی زخم سرش گذاشتم و لرز بدنش بیشتر شد و نبض من تموم ...
بی غیرتم ، بی غیرتم که نبودم ... چه بلایی سر غزاله ی من آوردن ؟ من مرده بودم که تونستن ...
غزاله ی من...
صدای لرزونش رو شنیدم :
-چیزی نیست یه ذره پوست سرم نازک شده درد میگیره به خدا خوبم ...
خوب نبود ... غزاله ی من درد داشت ... من باید بمیرم ، باید بمیرم ...
*****
غزاله :
قلبم گرفت از نگاه مبهوتش ، از لب هاش که میلرزید و چشماش که از روی سرم برداشته نمیشد
و زمزمه ی کلماتی
که نمیفهمیدم ... بد کردم با دلش ... بهش گفتم خوبم و تاثیری نداشت ... بغضم کی سر باز کرد
نمیدونم ...
-بهرام تو رو خدا اینجوری نباش من دق میکنم خوبم به خدا .
صداش غم داشت ، شکست داشت ...
-اونا چی کارکردن ؟ من ... من چرا نبودم ؟ غزاله ...
قطره اشکی که روی گونش نشست ته مانده جونی که توی بدنم بود رو گرفت ، بهرام گریه میکنه
،اشکام تند تر
ریخت ، دلم میخواست تمام اشک هاش رو بوسه بزنم ... بهرام من سنگ بود و نبود ...
دستام اختیار نداشتن ، قطره اشک روی گونش رو لمس کردم ، سوختن دستم رو حس کردم و بی
حسی تنم و
مهم نبود ... لب زدم :
-گریه نکن ...
🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
🌱#ماساژور
لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673
#قسمت_صدوپنجاهونه
پاهامو از هم باز كرد دست ليزشو بين پاهام كشيد چند بار
اين كارو تكرار كرد و دسته اخر روي زانو نشست گفت:
_چطوره اين ناز صورتيتو با دهنم ماساژ بد م!
بعد برعكس روي شكم روي زانو ايستاد و گفت:
_توهم يه حال اساسي به سالار بده موافقي؟!
منظور حرفشو فهميده بودم..به صورت ٦٩ روم دراز كشيد و
سرشو بين پاهام برد ليسي به بهشتم زد و سعي كرد التشو
وارد دهنم كنه كه موفق نشد!
سرشو بلند كرد گفت:
_نچ اينجوري نميشه تو بيا بالا ببين م
دستاشو به پهلوهام گرفت خ يلي سريع جاهامونو عوض كرد
حالا من روش بودم اون زير!..
بهشتم دقيقا روي دهنش بود و الت سيخ شدش جلوي
چشمام بدون معطلي دهنمو باز كردم و كلاهك التشو وارد
دهنم كردم و مكد عميقي بهش زدم...
اه ريزي كه از دهنش خارج شد و به خوبي شنيدم اونم معطل
نكرد و شروع به زبون زدن به بهشتم كرد...
با هر بار برخورد زبونش با نازم حالم دگرگون تر ميشد و تند
تر به التش مكد ميزدم...
چند بار تا اخر التشو وارد دهنم كرد و در اورد كه دامون
بلاخره بي طاقت شد دستاشو پشت سرم گزاشت باسنشو از
روي تخت بلند كرد و شروع به تلمبه زدن داخل دهنم كرد...
دهنم در حال جر خوردن بود و اشك توي چشمام جمع شده
بود بعد از چند دقيقه خسته شد و دست از تلمبه زدن برداشت
التشو از دهنم خارج كردم تا بلاخره تونستم نفس عميقي
بكشم!...
تازه متوجه شده بود چيكار كرده كه گفت:
_خوبي؟
سرمو به نشانه ي مثبت تكون دادم ولي لبام به شدت
ميسوخت و احساس ميكردم متورم شد ه!
دامون دوباره شروع به خوردن بهشتم كرد!
زبونشو لوله كرد و داخل سوراخم هول داد چندبار جلوعقبش
كرد و بعدش چوچولمو به بازي گرفت...
كم كم سوزش لبامو از ياد بردم و لذت تموم وجودمو فرا
گرفت..اه عميقي كشيدم كم كم نازم شروع به نبض زدن و
دل دل زدن كرد..
از شدت نياز و خواستن روي دهنش نشستم و بهشتمو به
دهنش فشار دادم دستامو روي سينه هام گزاشتم و شروع به
ماليدنشون كردم گفتم:
_اهه تندتر...
دامون كه فكر كنم زيرم درحال خفه شدن بود مخالفتي نكرد
دستاشو دو طرف كپلاي باسنم گزاشت كمي بلندم كرد و
سرعت زبون زدنشو بيشتر كرد..
بعد از چند دقيقه با اه و ناله و جيغ كوتاهي تموم مايع داغ
كمرمو تو دهن دامون خالي كردم و دامون مجبور شد تا اخرين
قطره ي ابمو بخوره..
بعد از چند ثانيه خودمو از روش كنار كشيدم و با خجالت به
قيافش نگاه كردم..دستمالي برداشت و لباشو تميز كرد و گفت:
_چقدر اب داشتي تموم صورتم خيس شد!
🔞سارا دوستم نازا بود برای همین به من پیشنهاد داد مدتی #صیغه همسرش بشم و براشون بچه ای بیارم...
منم بهرام شوهرشو دوست داشتم برای همین موافقت کردم صیغه اون بشم... اما سارا برام یه شرط سخت گذاشته بود... میخواست موقع #رابطه خودشم حضور داشته باشه😱
روز موعود رسید... من رو تخت کنار سارا نشسته بودم که بهرام وارد شد اما بدون لباس...
واقعا باورم نمیشد که با این شرط موافقت کرده باشم... دیگه بی توجه به سارا خودمو سپردم دست بهرام و اون مشغول شد...
تو حال خودم بود که یهو احساس کردم یه دست... 👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEdpamuJOxODdtP5Cw
لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673
#قسمت_صدوپنجاهونه
پاهامو از هم باز كرد دست ليزشو بين پاهام كشيد چند بار
اين كارو تكرار كرد و دسته اخر روي زانو نشست گفت:
_چطوره اين ناز صورتيتو با دهنم ماساژ بد م!
بعد برعكس روي شكم روي زانو ايستاد و گفت:
_توهم يه حال اساسي به سالار بده موافقي؟!
منظور حرفشو فهميده بودم..به صورت ٦٩ روم دراز كشيد و
سرشو بين پاهام برد ليسي به بهشتم زد و سعي كرد التشو
وارد دهنم كنه كه موفق نشد!
سرشو بلند كرد گفت:
_نچ اينجوري نميشه تو بيا بالا ببين م
دستاشو به پهلوهام گرفت خ يلي سريع جاهامونو عوض كرد
حالا من روش بودم اون زير!..
بهشتم دقيقا روي دهنش بود و الت سيخ شدش جلوي
چشمام بدون معطلي دهنمو باز كردم و كلاهك التشو وارد
دهنم كردم و مكد عميقي بهش زدم...
اه ريزي كه از دهنش خارج شد و به خوبي شنيدم اونم معطل
نكرد و شروع به زبون زدن به بهشتم كرد...
با هر بار برخورد زبونش با نازم حالم دگرگون تر ميشد و تند
تر به التش مكد ميزدم...
چند بار تا اخر التشو وارد دهنم كرد و در اورد كه دامون
بلاخره بي طاقت شد دستاشو پشت سرم گزاشت باسنشو از
روي تخت بلند كرد و شروع به تلمبه زدن داخل دهنم كرد...
دهنم در حال جر خوردن بود و اشك توي چشمام جمع شده
بود بعد از چند دقيقه خسته شد و دست از تلمبه زدن برداشت
التشو از دهنم خارج كردم تا بلاخره تونستم نفس عميقي
بكشم!...
تازه متوجه شده بود چيكار كرده كه گفت:
_خوبي؟
سرمو به نشانه ي مثبت تكون دادم ولي لبام به شدت
ميسوخت و احساس ميكردم متورم شد ه!
دامون دوباره شروع به خوردن بهشتم كرد!
زبونشو لوله كرد و داخل سوراخم هول داد چندبار جلوعقبش
كرد و بعدش چوچولمو به بازي گرفت...
كم كم سوزش لبامو از ياد بردم و لذت تموم وجودمو فرا
گرفت..اه عميقي كشيدم كم كم نازم شروع به نبض زدن و
دل دل زدن كرد..
از شدت نياز و خواستن روي دهنش نشستم و بهشتمو به
دهنش فشار دادم دستامو روي سينه هام گزاشتم و شروع به
ماليدنشون كردم گفتم:
_اهه تندتر...
دامون كه فكر كنم زيرم درحال خفه شدن بود مخالفتي نكرد
دستاشو دو طرف كپلاي باسنم گزاشت كمي بلندم كرد و
سرعت زبون زدنشو بيشتر كرد..
بعد از چند دقيقه با اه و ناله و جيغ كوتاهي تموم مايع داغ
كمرمو تو دهن دامون خالي كردم و دامون مجبور شد تا اخرين
قطره ي ابمو بخوره..
بعد از چند ثانيه خودمو از روش كنار كشيدم و با خجالت به
قيافش نگاه كردم..دستمالي برداشت و لباشو تميز كرد و گفت:
_چقدر اب داشتي تموم صورتم خيس شد!
🔞سارا دوستم نازا بود برای همین به من پیشنهاد داد مدتی #صیغه همسرش بشم و براشون بچه ای بیارم...
منم بهرام شوهرشو دوست داشتم برای همین موافقت کردم صیغه اون بشم... اما سارا برام یه شرط سخت گذاشته بود... میخواست موقع #رابطه خودشم حضور داشته باشه😱
روز موعود رسید... من رو تخت کنار سارا نشسته بودم که بهرام وارد شد اما بدون لباس...
واقعا باورم نمیشد که با این شرط موافقت کرده باشم... دیگه بی توجه به سارا خودمو سپردم دست بهرام و اون مشغول شد...
تو حال خودم بود که یهو احساس کردم یه دست... 👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEdpamuJOxODdtP5Cw
🌱#توهم
لینک قسمت اول
https://t.me/c/1411171179/28360
#قسمت_صدوپنجاهونه
نمی دانست چه حرفی باید بزند.
پر بود از گلایه، از بغض، از دلتنگی...
به سختی دهان باز کرد و نالید:
_ یعنی خودتی مامان؟ بالاخره زنگ زدی به دختر
صدای گریان مادرش، بلندتر از قبل به گوش اش
رسید.
عزیزان خیلی هاتون تو این ربات هستید ولی فعالیت نمیکنید!!! حیف هست حداقل وارد بشید تو قسمت farm گزینه cliam رو بزنید و سکه هاتون رو هر 4 ساعت بگیرید هر 100 تا سکه میشه 10 دلار.😍
_ دلم برات تنگ شده دخترم، ای بشکنه دستم که به
ناحق روی بچه م بلند شد، بسوزه زبونی که بچه م و
نفرین کرد!
یلدا لبخند تلخی روی لب هایش نشست و
اشک هایشرا پاک کرد.
بغضداشت اما نمی خواست گریه کند.
_ چشمم به راهته یلدا ...در خونه که زده میشه دلم
میلرزه .بیا مادر ...بیا دردت به جونم .حلالمون کن .
بگذر از گناه منو پدرت. خدا از سر تقصیرات ما
بگذره که پدر و مادر خوبی نبودیم برات...
دستشرا روی قلبشگذاشت و نالید.
_ چرا وقتی که بهتون میگفتم باورم نکردین مامان؟
الان که همه واقعیت و فهمیدن میخواین برگردم؟
مادرش با شدت بیشتری زیر گریه زد و او جلوی
خودشرا گرفت تا همراهی اش نکند.
_ بابات هر لحظه داره خودشو سرزنشمیکنه
مادر، تو نیستی نمی بینی ولی من مادر دلم خونه
برات، یزدان...
به اینجا که رسید یلدا پوزخند زد.
_ نکنه یزدان بعد از اون همه تحقیر من داره خودش
و سرزنشمیکنه که چرا کتکم زده؟ مامان برام از
یزدان نگو.
اشک های سرکش اشلجوجانه روی صورتشفرود
آمدند.
_ ای مادر به فدات، حق داری ولی یلدا، دخترم
اینطوری نگو ما هممون دل تنگ وجودتیم، دل تنگ
همه ی اون خنده هات، پشیمونیم یلدا ...بگذر از
گناهمون.
می گذشت؟ به همین سادگی؟
رد کمربند های یزدان روی کمر و پهلویشدر مقابل
زخم های قلب و روحش، هیچ نبودند.
مگر می شد بگذرد؟
اصلا از چی می گذشت؟
از طرد شدن اش؟ تحقیرشدن هایش؟ کتک هایی که
به ناحق خورده بود؟از نفرین هایی که هنوز در
گوش اشزنگ می زدند؟ از حسآوارگی و بی پناهی
که تجربه کرده بود؟
از کدام می شد گذشت؟
🔞 #توجه: اگر بلد نیستید از ایردراپ ها و ربات ههای تلگرامی پول دربیارید آموزشش در کانال زیر هست وارد بشید و استفاده کنید. 💦👇
@airdbcoins💚
لینک قسمت اول
https://t.me/c/1411171179/28360
#قسمت_صدوپنجاهونه
نمی دانست چه حرفی باید بزند.
پر بود از گلایه، از بغض، از دلتنگی...
به سختی دهان باز کرد و نالید:
_ یعنی خودتی مامان؟ بالاخره زنگ زدی به دختر
صدای گریان مادرش، بلندتر از قبل به گوش اش
رسید.
عزیزان خیلی هاتون تو این ربات هستید ولی فعالیت نمیکنید!!! حیف هست حداقل وارد بشید تو قسمت farm گزینه cliam رو بزنید و سکه هاتون رو هر 4 ساعت بگیرید هر 100 تا سکه میشه 10 دلار.😍
_ دلم برات تنگ شده دخترم، ای بشکنه دستم که به
ناحق روی بچه م بلند شد، بسوزه زبونی که بچه م و
نفرین کرد!
یلدا لبخند تلخی روی لب هایش نشست و
اشک هایشرا پاک کرد.
بغضداشت اما نمی خواست گریه کند.
_ چشمم به راهته یلدا ...در خونه که زده میشه دلم
میلرزه .بیا مادر ...بیا دردت به جونم .حلالمون کن .
بگذر از گناه منو پدرت. خدا از سر تقصیرات ما
بگذره که پدر و مادر خوبی نبودیم برات...
دستشرا روی قلبشگذاشت و نالید.
_ چرا وقتی که بهتون میگفتم باورم نکردین مامان؟
الان که همه واقعیت و فهمیدن میخواین برگردم؟
مادرش با شدت بیشتری زیر گریه زد و او جلوی
خودشرا گرفت تا همراهی اش نکند.
_ بابات هر لحظه داره خودشو سرزنشمیکنه
مادر، تو نیستی نمی بینی ولی من مادر دلم خونه
برات، یزدان...
به اینجا که رسید یلدا پوزخند زد.
_ نکنه یزدان بعد از اون همه تحقیر من داره خودش
و سرزنشمیکنه که چرا کتکم زده؟ مامان برام از
یزدان نگو.
اشک های سرکش اشلجوجانه روی صورتشفرود
آمدند.
_ ای مادر به فدات، حق داری ولی یلدا، دخترم
اینطوری نگو ما هممون دل تنگ وجودتیم، دل تنگ
همه ی اون خنده هات، پشیمونیم یلدا ...بگذر از
گناهمون.
می گذشت؟ به همین سادگی؟
رد کمربند های یزدان روی کمر و پهلویشدر مقابل
زخم های قلب و روحش، هیچ نبودند.
مگر می شد بگذرد؟
اصلا از چی می گذشت؟
از طرد شدن اش؟ تحقیرشدن هایش؟ کتک هایی که
به ناحق خورده بود؟از نفرین هایی که هنوز در
گوش اشزنگ می زدند؟ از حسآوارگی و بی پناهی
که تجربه کرده بود؟
از کدام می شد گذشت؟
🔞 #توجه: اگر بلد نیستید از ایردراپ ها و ربات ههای تلگرامی پول دربیارید آموزشش در کانال زیر هست وارد بشید و استفاده کنید. 💦👇
@airdbcoins💚