🌱#خیال
لینک قسمت اول
https://t.me/new_ziba/34760
#قسمت_پانزدهم
یه جوری برگشت سمتم حس کردم گردنش رَگ به رَگ شد.
جوری که انگار م یخواست بهم یه دستی بزنه گف ت:
-فکر کنم چطور مگه؟!
این دختر چقدر ساده بود، من تمام اطلاعات خودشُ دوستش رو داشتم و این واسم ساده بود فقط
نیاز داشتم بفهمم که کی آیگل هست.
پوزخندی روی لبم نقش بستُ و ب یاهمیت ابر ویی بالا انداختمُ به سمت اتاق مدیر پرورشگاه قدم
برداشتم .
اشتباه نکنم خواهرم همون بود، اما با ید مطمئن م یشدم.
با صدای جیغ جیغ دختره به خودم اومدم .
-هوی پسره نگف تی برای چی با اون دختر کار دار ی!
برگشتم سمتشُ خیره نگاهش کردم انگار نگاهم براش ترسناک بود، عادی بود همه از من
م یترسید ن ..
ب یتوجه به سکوتش داخلِ محوطه پرورشگاه شدمُ بدون این که دَر بزنم داخل اتاق شدم.
-برد ی ابنا ن-
با باز شدنِ در اتاق کسی جز شاهان به فکرم نیومد خواستم چندتا فحش بارش کنم که با د یدنِ
فَرد جدیدی متعجب بهش خیره شدم.
خواستم اعتراض کنم به رفتارش که روی کاناپه لَم داد و لب زد:
-اطلاعات دوتا دختر رو م یخوام!
متعجب بهش خیره شدم و درحالی که پشتِ میز مینشستم گفتم:
-اطلاعات تمامی بچ ههای پرورشگاه محفوظِ و دستِ کسی داده نم یشه؛ درضمن شما کی با شی
اطلاعات بخوا ی؟!
⭕️ فصل یک همستر تمام شد برای اینکه بدونید چطور همستر رو نقد کنید کانال دوم مارو داشته باشید توضیحات و فیلم آموزشی قرار میدیم.
پوزخندی گوش هی لبش جا خشک کردُ چنگی به موهاش زدُ درحالی که از توی جیبِ پیراهنش
چِکی بیرون م یکش ید خَم شدُ خودکاری از روی م یز برداشتُ بعد از نوشتن چیزی چک رو روی
میز پَرت کرد و با دیدنِ مبلغ یک می لیارد متعجب نگاهش کردم این آدم کی بود؟!
عصبی نگاهش کردم که لب زد:
-مر ید اسیاح، آیگل مجد، این دوتا دختر اطلاعاتشون رو م یخوام و سریع رو میز باشه.
حرصی نگاهش کردم و پروند هی آیگل رو روی میز گذاشتمُ با یادآوری این که شاهان گفته بود
مریدا رو کلا جدا از همه بزارم نفس ع می قی ک شید م و گفتم:
-مر یدا سیاح اطلاعاتش پیشِ ی کی دیگ هس!
متعجب بهم نگاه کردُ مطلب رو روی هوا گرفت و با پوزخند گفت:
-پس خواهان زیاد داره.
کلافه نگاهش کردم که پروند هی آیگل رو از روی م یز برداشت و درحالی که به سمتِ دستگاه
پرینت م یرفت تمامی اطلاعاتش رو ک پی گرفتُ پرونده رو روی میز پرت کرد.
عصبی به رفتارش نگاه کردمُ با عصبا نیت گفت:
-به اون شخصی که اطلاعات مر یدا رو محفوظ پی ش خودش نگه داشته بگو برسام شاهی سلام
مخصوص رسون د!
متعجب نگاهش کردم که ب یتوجه بهم از اتاق بیرون زد.
این آد مهای کلهگُنده ک یا بودن که هر روز تعدادشون ب یشتر م یشد؟!
تو کدوم باتلا قی گیر افتاده بودم که خودم خبر نداشتم ؟!
انگار مریدا و آیگل تخ ممرغهای طلایی این پرورشگاه بودن..
کلافه نفس عم یقی کش یدم و گو شیم رو از روی می ز برداشتم و شمار هی شاهان رو گرفتم.
بعد از سه تا بوق جواب داد و صدای بمی توی گوشم پی چید.
-کارتُ بگو.
عصبی از رفتار رو مخش گفتم:
-با ید حرف بزن یم!
-شان اصرافیا ن-
مشغول چِک کردن گو شیم بودم که با تق های که به در خورد ب یا تویی زمزمه کردم که خدمتکار
داخل شدُ لب زد:
-خان مم یشه بیایید پایین آقا کارتون دارن.
سری به نشون هی تایید تکون دادم و بعد از عوض کردن لبا سهام از اتاق بیرون زدم.
پلههارو یکی یکی پایین رفتمُ با دیدن شاهان و یه مَردی که رو به روش نشسته متعجب به
سمتشون رفتم.
🔞 #توجه: اگر بلد نیستید ازربات های تلگرامی پول دربیارید آموزشش در کانال زیر هست وارد بشید و استفاده کنید. 💦👇
@airdbcoins💚
لینک قسمت اول
https://t.me/new_ziba/34760
#قسمت_پانزدهم
یه جوری برگشت سمتم حس کردم گردنش رَگ به رَگ شد.
جوری که انگار م یخواست بهم یه دستی بزنه گف ت:
-فکر کنم چطور مگه؟!
این دختر چقدر ساده بود، من تمام اطلاعات خودشُ دوستش رو داشتم و این واسم ساده بود فقط
نیاز داشتم بفهمم که کی آیگل هست.
پوزخندی روی لبم نقش بستُ و ب یاهمیت ابر ویی بالا انداختمُ به سمت اتاق مدیر پرورشگاه قدم
برداشتم .
اشتباه نکنم خواهرم همون بود، اما با ید مطمئن م یشدم.
با صدای جیغ جیغ دختره به خودم اومدم .
-هوی پسره نگف تی برای چی با اون دختر کار دار ی!
برگشتم سمتشُ خیره نگاهش کردم انگار نگاهم براش ترسناک بود، عادی بود همه از من
م یترسید ن ..
ب یتوجه به سکوتش داخلِ محوطه پرورشگاه شدمُ بدون این که دَر بزنم داخل اتاق شدم.
-برد ی ابنا ن-
با باز شدنِ در اتاق کسی جز شاهان به فکرم نیومد خواستم چندتا فحش بارش کنم که با د یدنِ
فَرد جدیدی متعجب بهش خیره شدم.
خواستم اعتراض کنم به رفتارش که روی کاناپه لَم داد و لب زد:
-اطلاعات دوتا دختر رو م یخوام!
متعجب بهش خیره شدم و درحالی که پشتِ میز مینشستم گفتم:
-اطلاعات تمامی بچ ههای پرورشگاه محفوظِ و دستِ کسی داده نم یشه؛ درضمن شما کی با شی
اطلاعات بخوا ی؟!
⭕️ فصل یک همستر تمام شد برای اینکه بدونید چطور همستر رو نقد کنید کانال دوم مارو داشته باشید توضیحات و فیلم آموزشی قرار میدیم.
پوزخندی گوش هی لبش جا خشک کردُ چنگی به موهاش زدُ درحالی که از توی جیبِ پیراهنش
چِکی بیرون م یکش ید خَم شدُ خودکاری از روی م یز برداشتُ بعد از نوشتن چیزی چک رو روی
میز پَرت کرد و با دیدنِ مبلغ یک می لیارد متعجب نگاهش کردم این آدم کی بود؟!
عصبی نگاهش کردم که لب زد:
-مر ید اسیاح، آیگل مجد، این دوتا دختر اطلاعاتشون رو م یخوام و سریع رو میز باشه.
حرصی نگاهش کردم و پروند هی آیگل رو روی میز گذاشتمُ با یادآوری این که شاهان گفته بود
مریدا رو کلا جدا از همه بزارم نفس ع می قی ک شید م و گفتم:
-مر یدا سیاح اطلاعاتش پیشِ ی کی دیگ هس!
متعجب بهم نگاه کردُ مطلب رو روی هوا گرفت و با پوزخند گفت:
-پس خواهان زیاد داره.
کلافه نگاهش کردم که پروند هی آیگل رو از روی م یز برداشت و درحالی که به سمتِ دستگاه
پرینت م یرفت تمامی اطلاعاتش رو ک پی گرفتُ پرونده رو روی میز پرت کرد.
عصبی به رفتارش نگاه کردمُ با عصبا نیت گفت:
-به اون شخصی که اطلاعات مر یدا رو محفوظ پی ش خودش نگه داشته بگو برسام شاهی سلام
مخصوص رسون د!
متعجب نگاهش کردم که ب یتوجه بهم از اتاق بیرون زد.
این آد مهای کلهگُنده ک یا بودن که هر روز تعدادشون ب یشتر م یشد؟!
تو کدوم باتلا قی گیر افتاده بودم که خودم خبر نداشتم ؟!
انگار مریدا و آیگل تخ ممرغهای طلایی این پرورشگاه بودن..
کلافه نفس عم یقی کش یدم و گو شیم رو از روی می ز برداشتم و شمار هی شاهان رو گرفتم.
بعد از سه تا بوق جواب داد و صدای بمی توی گوشم پی چید.
-کارتُ بگو.
عصبی از رفتار رو مخش گفتم:
-با ید حرف بزن یم!
-شان اصرافیا ن-
مشغول چِک کردن گو شیم بودم که با تق های که به در خورد ب یا تویی زمزمه کردم که خدمتکار
داخل شدُ لب زد:
-خان مم یشه بیایید پایین آقا کارتون دارن.
سری به نشون هی تایید تکون دادم و بعد از عوض کردن لبا سهام از اتاق بیرون زدم.
پلههارو یکی یکی پایین رفتمُ با دیدن شاهان و یه مَردی که رو به روش نشسته متعجب به
سمتشون رفتم.
🔞 #توجه: اگر بلد نیستید ازربات های تلگرامی پول دربیارید آموزشش در کانال زیر هست وارد بشید و استفاده کنید. 💦👇
@airdbcoins💚
🌱#خیال
لینک قسمت اول
https://t.me/new_ziba/34760
#قسمت_شانزدهم
سری به نشون هی تایید تکون دادم و بعد از عوض کردن لبا سهام از اتاق بیرون زدم.
پلههارو یکی یکی پایین رفتمُ با دیدن شاهان و یه مَردی که رو به روش نشسته متعجب به
سمتشون رفتم.
کنار شاهان نشستم و با چشم ابرو ازش پرس یدم که این کیه.
درحا لی که دستش رو دور گردنم حلقه م یکرد گفت:
-آیهان از این به بعد بادیگاردتِ، هرجا خواستی بر ی باهات میاد و کاری داش تی بهش بگو.
عصبی نگاهش کردم این برای چی برای من بادیگارد گرفته بود اونم بدون اطلاع دادن به من؟!
عصبی نگاهش کردم و خیره به مَردی شدم که چشم ابرو مش کی بودُ چش مهاش آبی بود.
چهار شونه بودُ ه یکلش رو فُرم بود.
خواستم اعتراضی کنم و بگم من بادیگارد ن م یخوام که شاهان زودتر از من با د یدنِ صورت توهم
رفتم گفت:
-اخ منکن خواهر کوچولو، ا ینا همش برای خو بی خودتِ.
کلافه نفس عم یقی کش یدم و حرف نزدم که از جاش بلند شد و رو به من گفت:
-من با ید برم کار دارم تو مواظب خودت باش چیز ی نیاز داشتی بگو.
درحا لی که به سمتِ دَر م یرفت رو به آیهان گفت:
-مواظب باش.
⭕️ حدود 10 میلیون تا آخر مهرماه از این ربات میتونی بدست بیاری این چندمین بار هست این ربات رو معرفی میکنم قیمتش خوبه رو همین لینک کلیک کنید و از قسمت گیم هر روز ستاره بدست بیارید.
بعد هم به سرعت از ویلا بیرون زد و سر یع دنبالش دوییدم و گفتم:
-شاهان جلوی اون مر تیکه نگفتم و لی من با دیگارد نم یخوام خودم از پَس کارام برم یام.
لبخندی زدُ مثل هم یشه با خو شرویی که فقط بر ای من بود گفت:
-م یدونم ی کی ی ه دون هی داداش، ولی ا ینطوری بهتره خیالم راحت م یشه لااقل در نبود من و باربد
یکی حواسش بهت هست، نگران نباش خی لی تح ق یق کردم قابلِ اعتما دِ.
گون هم رو بوسید و بعدش از ویلا بیرون زد و ب یحوصله برگشتم ویلا .
با دیدنِ پسره که نگاهم م یکنه کلافه نگاهش کردمُ راهم رو سمتِ اتاقم کَج کردم که متوجه شدم
داره پشتِ سرم میاد.
داخل اتاقم شدمُ بعد از چند ثا نیه مکث داخل اتاقم شد.
عصبی توپ یدم:
-کجا م یای؟مگه بهت گفتم بیا تو؟!
پوزخندی زدُ ب یتوجه بهم روی کاناپه صورتی رنگم نشست و گفت:
-تا مشکی هست چرا رن گهای جیغ و صورتی؟!
متعجب نگاهش کردم و لب زدم:
-تا م یشه تو د نیای رنگی زند گی کرد چرا د نیای س یاه؟!
ابرویی بالا انداخت و دس تی به موهاش ک شیدُ گفت:
-چون بالاتر از سیاهی رنگی نیست دختر خوب.
گُنگ و گیج به اصطلاحاتی که کار م یبرد نگاه کردم و ب یحوصله روی تخت نشستم و گفتم:
-قراره کل روز ب شی نی وَر دلم ؟!
از جاش بلند شدُ درحا لی که بیرون م یرفت گفت:
-چیزی ن یاز داشتی بگو.
-مر ید اسیا ح-
در حا لی که دفتر بنف شرنگم رو از توی کشو بیرون م یکشیدم نفس ع می قی ک شیدم و س عی کردم
با نوشتن افکارم رو دور کنمُ یکم از درگیری ذهنم ک م شه.
کلافه خودکارم رو توی دستم گرفتمُ شروع کردم نوشتن..
بعد از چند ثا نیه دَر اتاق باز شدُ آیگل داخل ش د.
نیم نگاهی بهش انداختم که زمزمه کرد:
-یه خانواد ه اومده برای به سرپرس تی گرفتن دوتا دختر.
متعجب بهش خیره شدم که ادامه داد:
-د یدمشون، زَن و مَرد خو بی بودن به نظرت بد ن یست باهاشون آشنا ش ی؟!
پوزخندی گوش هی لبم جا خشک کرد و لب زد م:
-آیگل من ن م یخوام کسی سرپرستی منُ به عهده بگیره توام اگه خی لی مشتا قی برو ب یشتر
باهاشون وقت بگذرو ن.
🔞 #توجه: اگر بلد نیستید ازربات های تلگرامی پول دربیارید آموزشش در کانال زیر هست وارد بشید و استفاده کنید. 💦👇
@airdbcoins💚
لینک قسمت اول
https://t.me/new_ziba/34760
#قسمت_شانزدهم
سری به نشون هی تایید تکون دادم و بعد از عوض کردن لبا سهام از اتاق بیرون زدم.
پلههارو یکی یکی پایین رفتمُ با دیدن شاهان و یه مَردی که رو به روش نشسته متعجب به
سمتشون رفتم.
کنار شاهان نشستم و با چشم ابرو ازش پرس یدم که این کیه.
درحا لی که دستش رو دور گردنم حلقه م یکرد گفت:
-آیهان از این به بعد بادیگاردتِ، هرجا خواستی بر ی باهات میاد و کاری داش تی بهش بگو.
عصبی نگاهش کردم این برای چی برای من بادیگارد گرفته بود اونم بدون اطلاع دادن به من؟!
عصبی نگاهش کردم و خیره به مَردی شدم که چشم ابرو مش کی بودُ چش مهاش آبی بود.
چهار شونه بودُ ه یکلش رو فُرم بود.
خواستم اعتراضی کنم و بگم من بادیگارد ن م یخوام که شاهان زودتر از من با د یدنِ صورت توهم
رفتم گفت:
-اخ منکن خواهر کوچولو، ا ینا همش برای خو بی خودتِ.
کلافه نفس عم یقی کش یدم و حرف نزدم که از جاش بلند شد و رو به من گفت:
-من با ید برم کار دارم تو مواظب خودت باش چیز ی نیاز داشتی بگو.
درحا لی که به سمتِ دَر م یرفت رو به آیهان گفت:
-مواظب باش.
⭕️ حدود 10 میلیون تا آخر مهرماه از این ربات میتونی بدست بیاری این چندمین بار هست این ربات رو معرفی میکنم قیمتش خوبه رو همین لینک کلیک کنید و از قسمت گیم هر روز ستاره بدست بیارید.
بعد هم به سرعت از ویلا بیرون زد و سر یع دنبالش دوییدم و گفتم:
-شاهان جلوی اون مر تیکه نگفتم و لی من با دیگارد نم یخوام خودم از پَس کارام برم یام.
لبخندی زدُ مثل هم یشه با خو شرویی که فقط بر ای من بود گفت:
-م یدونم ی کی ی ه دون هی داداش، ولی ا ینطوری بهتره خیالم راحت م یشه لااقل در نبود من و باربد
یکی حواسش بهت هست، نگران نباش خی لی تح ق یق کردم قابلِ اعتما دِ.
گون هم رو بوسید و بعدش از ویلا بیرون زد و ب یحوصله برگشتم ویلا .
با دیدنِ پسره که نگاهم م یکنه کلافه نگاهش کردمُ راهم رو سمتِ اتاقم کَج کردم که متوجه شدم
داره پشتِ سرم میاد.
داخل اتاقم شدمُ بعد از چند ثا نیه مکث داخل اتاقم شد.
عصبی توپ یدم:
-کجا م یای؟مگه بهت گفتم بیا تو؟!
پوزخندی زدُ ب یتوجه بهم روی کاناپه صورتی رنگم نشست و گفت:
-تا مشکی هست چرا رن گهای جیغ و صورتی؟!
متعجب نگاهش کردم و لب زدم:
-تا م یشه تو د نیای رنگی زند گی کرد چرا د نیای س یاه؟!
ابرویی بالا انداخت و دس تی به موهاش ک شیدُ گفت:
-چون بالاتر از سیاهی رنگی نیست دختر خوب.
گُنگ و گیج به اصطلاحاتی که کار م یبرد نگاه کردم و ب یحوصله روی تخت نشستم و گفتم:
-قراره کل روز ب شی نی وَر دلم ؟!
از جاش بلند شدُ درحا لی که بیرون م یرفت گفت:
-چیزی ن یاز داشتی بگو.
-مر ید اسیا ح-
در حا لی که دفتر بنف شرنگم رو از توی کشو بیرون م یکشیدم نفس ع می قی ک شیدم و س عی کردم
با نوشتن افکارم رو دور کنمُ یکم از درگیری ذهنم ک م شه.
کلافه خودکارم رو توی دستم گرفتمُ شروع کردم نوشتن..
بعد از چند ثا نیه دَر اتاق باز شدُ آیگل داخل ش د.
نیم نگاهی بهش انداختم که زمزمه کرد:
-یه خانواد ه اومده برای به سرپرس تی گرفتن دوتا دختر.
متعجب بهش خیره شدم که ادامه داد:
-د یدمشون، زَن و مَرد خو بی بودن به نظرت بد ن یست باهاشون آشنا ش ی؟!
پوزخندی گوش هی لبم جا خشک کرد و لب زد م:
-آیگل من ن م یخوام کسی سرپرستی منُ به عهده بگیره توام اگه خی لی مشتا قی برو ب یشتر
باهاشون وقت بگذرو ن.
🔞 #توجه: اگر بلد نیستید ازربات های تلگرامی پول دربیارید آموزشش در کانال زیر هست وارد بشید و استفاده کنید. 💦👇
@airdbcoins💚
🌱#خیال
لینک قسمت اول
https://t.me/new_ziba/34760
#قسمت_هفدهم
پوزخندی گوش هی لبم جا خشک کرد و لب زد م:
-آیگل من ن م یخوام کسی سرپرستی منُ به عهده بگیره توام اگه خی لی مشتا قی برو ب یشتر
باهاشون وقت بگذرو ن.
کلافه نگاهم کردُ روی تخت نشست و بعد از چند دقیقه تُن صداش رو ک می بالا برد و گفت:
-منم از خدام ن یست، فقط چون خونه پیدا نکرد یم و چند ماه دیگه بیرون م یشیم گفتم شاید
فرصت خوبی باشه.
نفس عم یقی کشیدم و سرم رو بین دس تهام گرفتم و س عی کردم آروم باشم که چند ثا نیه بعد
متوجه شدم تخت بالا و پایین شد و آیگل کنارم نشست و بعد از چند ثا نیه تو آغوش گرمش فرو
رفتم که گفت:
-هنوزم فکرت در گیره اون مر تیک هی بورِ؟!
سری به نشون هی تایید تکون دادم و لب زدم:
-این حجم از اطلاعا تی که داره عصب یم م یکنه اصلا این به کنار مشخصه از روزی که اومد
پرورشگاه و بردیا رو دید خی لی چیزا تغییر کرد.
آیگل هم سری تکون داد و اضافه کرد:
-حق با توعه، ولی نبا ید در گیر این مسائل ب شیم.
لبخند تل خی زدمُ باش های زمزمه کردم که نیم نگا هی به دفترم انداخت و گفت:
-چی م ینویسی ؟!
لبخندی زدمُ و با ذوق دفترم رو جلوش گرفتم و گفتم:
-یه رمان جدید، اسمشُ گذاشتم هپروت!
لبخندی زدُ گون هم رو بوسید و لب زد:
-اسمش خی لی قشنگه ب یصبرانه منتظرم بنوی سی و بش ینم بخونمش .
لبخندی زدمُ خَم شد و از توی کشو مُهره بیرون کشید و گفت:
-ب یا دستبند درست ک نیم پول تو ج یب یهام تَه ک ش ید.
⭕️ حدود 10 میلیون تا آخر مهرماه از این ربات میتونی بدست بیاری این چندمین بار هست این ربات رو معرفی میکنم قیمتش خوبه رو همین لینک کلیک کنید و از قسمت گیم هر روز ستاره بدست بیارید.
خند های کردم و مُهر ههارو ازش گرفتم و باهم مشغول درست کردن دستبند شدی م.
بعد از چند ثا نیه با صدای ایگل به خودم اومدم .
-دیروز یکی اومده بود پرورشگاه دنبال یه دختر به اسم آیگل م یگشت.
متعجب نگاهش کردم که ادامه داد:
-نم یدونم کی بود، اما خی لی ترسناک بود، موهاش طلایی و بور بود چش مهاش مثل تیله بود انگار
هفت ا رنگ داشت خی لی عجیب و وح شی بود چش مهاش.
متعج بتر خیره شدم بهش و گفتم:
-انگار هرچی سعی م یکنیم به این وضعیت فکر نک نیم هر ثانیه همه چیز پی چید هتر م یشه..
حالا سوال اص لی اینه اون شخصی که اصلا نم یدو ن یم کیه با تو چ یکار داشت؟!
اصلا این به کنار شاها نی که از وق تی پاشُ توی پرورشگاه گذاشت همه چیز یک شبِ عوض شد
قصدش چ یه؟!
-برسا مشاهی-
کلافه نگاهی به پروند هی آیگل مجد انداختم.
خواهری که چند سال پیش توی یه پرورشگاه گذاشته شد.
و خودم ه مین چند وقت پیش به لطف بابای حرو مزاد هم فهمیدم یه خواهر دار یم.
عصبی نفس عم یقی ک شیدم و دستم رو مُشت کردم و روی میز کوب یدم.
چرا برسام بزرگ با ید وقت خودش رو صرف یه دختری که توی پرورشگاه زندگی م یکرد بکنه ؟!
موضوع اص لی همین بود؛ برای رسیدن به اون قدرت بزرگ و کذایی برای این که قدرتم رو از ای نی
که هست خی لی ب یشترش کنم ب اید با مُهر هی اص لی این بازی خوب تا کنم..
پوزخندی زدمُ درحالی که قهو هم رو سَر م یکش یدم خدمتکار رو صدا زدم که چند ثا نیه بعد جلوی
چش مهام بود و لب زدم:
-تا یک ساعت دیگه یه دسته گُل رز قرمز بزرگ آماده کن و بفرست به آدرسی که بهت م یگم.
روش یه کارت کوچ یک بزار ید و بنو ی سید:
-چطوره دوسشون داری ؟!
سری به نشون هی تایید تکون داد و بعد از گفتن چشم از حضورم دور شد.
من باید قلب کوچیک و ظریف خواهر کوچولو م رو نشونه م یگرفتمُ هدف رو د قیقا توی قلبش
م یزدم.
ب یاهمیت راهم رو سمتِ اتاقم کَج کردم و روی تخت دراز کشیدم.
نیم نگاهی به عک سی که با بابام انداخته بودم و گوشهی اتاق بود خیره شد م.
از جام بلند شدمُ عک سی که قاب گرفته شده بود رو از روی دیوار برداشتمشُ توی سطل آشغالی
انداختم.
🔞 #توجه: اگر بلد نیستید ازربات های تلگرامی پول دربیارید آموزشش در کانال زیر هست وارد بشید و استفاده کنید. 💦👇
@airdbcoins💚
لینک قسمت اول
https://t.me/new_ziba/34760
#قسمت_هفدهم
پوزخندی گوش هی لبم جا خشک کرد و لب زد م:
-آیگل من ن م یخوام کسی سرپرستی منُ به عهده بگیره توام اگه خی لی مشتا قی برو ب یشتر
باهاشون وقت بگذرو ن.
کلافه نگاهم کردُ روی تخت نشست و بعد از چند دقیقه تُن صداش رو ک می بالا برد و گفت:
-منم از خدام ن یست، فقط چون خونه پیدا نکرد یم و چند ماه دیگه بیرون م یشیم گفتم شاید
فرصت خوبی باشه.
نفس عم یقی کشیدم و سرم رو بین دس تهام گرفتم و س عی کردم آروم باشم که چند ثا نیه بعد
متوجه شدم تخت بالا و پایین شد و آیگل کنارم نشست و بعد از چند ثا نیه تو آغوش گرمش فرو
رفتم که گفت:
-هنوزم فکرت در گیره اون مر تیک هی بورِ؟!
سری به نشون هی تایید تکون دادم و لب زدم:
-این حجم از اطلاعا تی که داره عصب یم م یکنه اصلا این به کنار مشخصه از روزی که اومد
پرورشگاه و بردیا رو دید خی لی چیزا تغییر کرد.
آیگل هم سری تکون داد و اضافه کرد:
-حق با توعه، ولی نبا ید در گیر این مسائل ب شیم.
لبخند تل خی زدمُ باش های زمزمه کردم که نیم نگا هی به دفترم انداخت و گفت:
-چی م ینویسی ؟!
لبخندی زدمُ و با ذوق دفترم رو جلوش گرفتم و گفتم:
-یه رمان جدید، اسمشُ گذاشتم هپروت!
لبخندی زدُ گون هم رو بوسید و لب زد:
-اسمش خی لی قشنگه ب یصبرانه منتظرم بنوی سی و بش ینم بخونمش .
لبخندی زدمُ خَم شد و از توی کشو مُهره بیرون کشید و گفت:
-ب یا دستبند درست ک نیم پول تو ج یب یهام تَه ک ش ید.
⭕️ حدود 10 میلیون تا آخر مهرماه از این ربات میتونی بدست بیاری این چندمین بار هست این ربات رو معرفی میکنم قیمتش خوبه رو همین لینک کلیک کنید و از قسمت گیم هر روز ستاره بدست بیارید.
خند های کردم و مُهر ههارو ازش گرفتم و باهم مشغول درست کردن دستبند شدی م.
بعد از چند ثا نیه با صدای ایگل به خودم اومدم .
-دیروز یکی اومده بود پرورشگاه دنبال یه دختر به اسم آیگل م یگشت.
متعجب نگاهش کردم که ادامه داد:
-نم یدونم کی بود، اما خی لی ترسناک بود، موهاش طلایی و بور بود چش مهاش مثل تیله بود انگار
هفت ا رنگ داشت خی لی عجیب و وح شی بود چش مهاش.
متعج بتر خیره شدم بهش و گفتم:
-انگار هرچی سعی م یکنیم به این وضعیت فکر نک نیم هر ثانیه همه چیز پی چید هتر م یشه..
حالا سوال اص لی اینه اون شخصی که اصلا نم یدو ن یم کیه با تو چ یکار داشت؟!
اصلا این به کنار شاها نی که از وق تی پاشُ توی پرورشگاه گذاشت همه چیز یک شبِ عوض شد
قصدش چ یه؟!
-برسا مشاهی-
کلافه نگاهی به پروند هی آیگل مجد انداختم.
خواهری که چند سال پیش توی یه پرورشگاه گذاشته شد.
و خودم ه مین چند وقت پیش به لطف بابای حرو مزاد هم فهمیدم یه خواهر دار یم.
عصبی نفس عم یقی ک شیدم و دستم رو مُشت کردم و روی میز کوب یدم.
چرا برسام بزرگ با ید وقت خودش رو صرف یه دختری که توی پرورشگاه زندگی م یکرد بکنه ؟!
موضوع اص لی همین بود؛ برای رسیدن به اون قدرت بزرگ و کذایی برای این که قدرتم رو از ای نی
که هست خی لی ب یشترش کنم ب اید با مُهر هی اص لی این بازی خوب تا کنم..
پوزخندی زدمُ درحالی که قهو هم رو سَر م یکش یدم خدمتکار رو صدا زدم که چند ثا نیه بعد جلوی
چش مهام بود و لب زدم:
-تا یک ساعت دیگه یه دسته گُل رز قرمز بزرگ آماده کن و بفرست به آدرسی که بهت م یگم.
روش یه کارت کوچ یک بزار ید و بنو ی سید:
-چطوره دوسشون داری ؟!
سری به نشون هی تایید تکون داد و بعد از گفتن چشم از حضورم دور شد.
من باید قلب کوچیک و ظریف خواهر کوچولو م رو نشونه م یگرفتمُ هدف رو د قیقا توی قلبش
م یزدم.
ب یاهمیت راهم رو سمتِ اتاقم کَج کردم و روی تخت دراز کشیدم.
نیم نگاهی به عک سی که با بابام انداخته بودم و گوشهی اتاق بود خیره شد م.
از جام بلند شدمُ عک سی که قاب گرفته شده بود رو از روی دیوار برداشتمشُ توی سطل آشغالی
انداختم.
🔞 #توجه: اگر بلد نیستید ازربات های تلگرامی پول دربیارید آموزشش در کانال زیر هست وارد بشید و استفاده کنید. 💦👇
@airdbcoins💚
🌱#خیال
لینک قسمت اول
https://t.me/new_ziba/34760
#قسمت_هجدهم
از جام بلند شدمُ عک سی که قاب گرفته شده بود رو از روی دیوار برداشتمشُ توی سطل آشغالی
انداختم.
پوزخندی زدمُ خیره به عکسی که توی سطل آشغا لی بود گفتم:
-من فقط قدرت تو رو م یخوام سیاوش بزرگ!
هنوز خی لی مونده تا برگشتنت؛ قول م یدم وق تی برگش تی خودت دو دستی چیزی که حقم هستُ
تقدیمم کن ی..
دَر اتاق باز شد و آیهان تو چها رچوب دَر قرار گرفت.
خیره نگاهش کردم که گفت:
-شاهان با بر دیا یه سَر و سِری داره، چند وقت پی ش شاهان پیش بردیا م یره از اون روز به بعد
وضع مالی بردیا خی لی بهتر شده، این که شاهان چ یکار کرده و تو اون پرورشگاه چه گوهی خورده
مشخص ن یست اماباید حواسمون جمع باشه آیگل و مریدایی که تازه پیداشون کردیم از دستمون
نَپره.
پوزخندی زدمُ و زمزمه کردم:
-خی لی وقته منتظر این روزم؛ چرا باید اجازه بدم اون شاهان س گصفت به خواست هش برسه؟!
ابرویی بالا انداخت و لب زدم:
-مر یدا با تو، آیگل با من، حواست باشه ح تی نزاری یه ثان یه شاهان نزد یک این دوتا دختر بشه .
اینطور که بوش میاد م یخواد مر یدا رو تو دستش بگیره تو باید اون دخترُ مثل سگ عاشق خودت
بک نی ش بعد که کارت تموم شه پَرتش ک نی یه گوشه!
پوزخندی زدُ درحا لی که از اتاق بیرون م یزد گفت:
-این کار که مثل آب خوردن م یمونه داداش من.
ب یاهمیت روی تخت دراز کش یدمُ نفس عم یقی ک شیدم .
-شاها نصرافیا ن-
عصبی و کلافه طول و عرض اتاق رو طِی م یکردمُ سعی داشتم عصبان یتم رو فروکش کنم و لی
محال بو د.
چطور ممکن بود اون همه اعضای بدن یه شبِ ناپد ید بشن و به مقصدی که باید نرسه ؟
نفسم رو به هوا بخش یدمُ با گرفته شدنِ لیوان آبی جلوم از دست باربد گرفتمُ یه نفس سر کشیدم.
با صدای خَ شدار باربد به خودم اومدم .
-یه جاسوس دار یم!
متعجب نگاهش کردم که نگاه سَردی بهم انداختُ گفت:
-و یه دشمن سرسخت.
یکم نگاهش کردمُ با یادآوری این که چند روز پی ش بردیا راجب یه شخصی بهم گفته بود و
پروند هی دخترا برای باربد توضیح دادم که با یکم مکث گفت:
-با ید راجب این داستا نها یکم تح قیق کنم تا بفهمم داستان از چه قراره.
کلافه سری به نشون هی تایید تکون دادم و گفتم:
-من یه سر م یرم بیرون و م یام خبری شد در جریانم بزار.
سری به نشون هی تایید تکون دادُ از زیرزمین کذ ایی بیرون زدمُ سوار ماشین شدم.
با رسیدنم به پرورشگاه ما شین رو جلوی دَر پارک کردمُ داخل محوط ه شدم.
خبری از اون دختره نبودُ م یشه گفت هیچکس توی حیا ط نبو د.
داخل سالن شدم و با دیدنِ چندتا دختر بچه که به سمت حیا ط م یرن گفتم:
-ب قیه بچ هها کجان ؟
⭕️ حدود 10 میلیون تا آخر مهرماه از این ربات میتونی بدست بیاری این چندمین بار هست این ربات رو معرفی میکنم قیمتش خوبه رو همین لینک کلیک کنید و از قسمت گیم هر روز ستاره بدست بیارید.
دستش رو به سمت چپ گرفت و گفت:
-سالن غذا خوریان.
قد مهام رو سمتِ سالن برداشتمُ داخل شدم که برد یا داشت با ی کی از کارک نها حرف میزدُ چشمم
به مریدا افتاد که ب یمیل مشغول بازی کردن با غذاش بودُ دوستش آیگل هم مدام با تشر بهش
چیزی م یگفت.
بردیا با دیدنم به سمتم اومدُ لب زدم:
-تا چند د قیقه دیگه یه کامیون میاد اون برای بچ ههای اینجا لباس و هرچیزی که نیاز دارن و
آورده.
متعجب بهم خیره شد و گفت:
-ه م میخریشو ن هم براشون لباس م یاری؟!
ابرویی بالا انداختمُ بهش توپیدم:
-مربوطه؟!
پوزخندی زدُ ب یتوجه بهم رو به بچ هها گفت:
-همگی توجه ک نید.
مریدا سرش رو بالا آورد و تازه متوجه من شد و متعجب به ما نگاه کرد که برد یا ادامه داد:
-ا یشون آقای شاهان صرافیان هستن و به پرورشگاه ما خی لی کمک کردن این چند وقت.
الانم برای شماها ک لی وسایل مورد نیازتون رو آورد ه.
صدای جیغ جیغ و خوشحالی بچ هها تو گوشم پیچ ید ولی خن ثی بودن مر یدا عص ب یایم کرده بو د!
-آیگ لمجد-
درحا لی که طول و عرض را هرو، رو طی م یکردم کلافه به مریدا خیره بودم که ب یحوصلهتر از
همیشه بودُ از اومدن شاهان چندان خوشش نیومد ه بود.
نفس عم یقی کشیدم و دستش رو گرفتم و از سالن غذا خوری بیرون زد یم.
طولی نکش ید که با صدای قد مهای شخصی به عقب برگشتم با د یدنِ شاهان اخ مهام توهم فرو
رفتُ مریدا نگاهش کرد و با عصبا نیت بهش گفت:
-تو از جونِ این پرورشگاه چی م یخوای که هر دق یقه اینجایی؟!
🔞 #توجه: اگر بلد نیستید ازربات های تلگرامی پول دربیارید آموزشش در کانال زیر هست وارد بشید و استفاده کنید. 💦👇
@airdbcoins💚
لینک قسمت اول
https://t.me/new_ziba/34760
#قسمت_هجدهم
از جام بلند شدمُ عک سی که قاب گرفته شده بود رو از روی دیوار برداشتمشُ توی سطل آشغالی
انداختم.
پوزخندی زدمُ خیره به عکسی که توی سطل آشغا لی بود گفتم:
-من فقط قدرت تو رو م یخوام سیاوش بزرگ!
هنوز خی لی مونده تا برگشتنت؛ قول م یدم وق تی برگش تی خودت دو دستی چیزی که حقم هستُ
تقدیمم کن ی..
دَر اتاق باز شد و آیهان تو چها رچوب دَر قرار گرفت.
خیره نگاهش کردم که گفت:
-شاهان با بر دیا یه سَر و سِری داره، چند وقت پی ش شاهان پیش بردیا م یره از اون روز به بعد
وضع مالی بردیا خی لی بهتر شده، این که شاهان چ یکار کرده و تو اون پرورشگاه چه گوهی خورده
مشخص ن یست اماباید حواسمون جمع باشه آیگل و مریدایی که تازه پیداشون کردیم از دستمون
نَپره.
پوزخندی زدمُ و زمزمه کردم:
-خی لی وقته منتظر این روزم؛ چرا باید اجازه بدم اون شاهان س گصفت به خواست هش برسه؟!
ابرویی بالا انداخت و لب زدم:
-مر یدا با تو، آیگل با من، حواست باشه ح تی نزاری یه ثان یه شاهان نزد یک این دوتا دختر بشه .
اینطور که بوش میاد م یخواد مر یدا رو تو دستش بگیره تو باید اون دخترُ مثل سگ عاشق خودت
بک نی ش بعد که کارت تموم شه پَرتش ک نی یه گوشه!
پوزخندی زدُ درحا لی که از اتاق بیرون م یزد گفت:
-این کار که مثل آب خوردن م یمونه داداش من.
ب یاهمیت روی تخت دراز کش یدمُ نفس عم یقی ک شیدم .
-شاها نصرافیا ن-
عصبی و کلافه طول و عرض اتاق رو طِی م یکردمُ سعی داشتم عصبان یتم رو فروکش کنم و لی
محال بو د.
چطور ممکن بود اون همه اعضای بدن یه شبِ ناپد ید بشن و به مقصدی که باید نرسه ؟
نفسم رو به هوا بخش یدمُ با گرفته شدنِ لیوان آبی جلوم از دست باربد گرفتمُ یه نفس سر کشیدم.
با صدای خَ شدار باربد به خودم اومدم .
-یه جاسوس دار یم!
متعجب نگاهش کردم که نگاه سَردی بهم انداختُ گفت:
-و یه دشمن سرسخت.
یکم نگاهش کردمُ با یادآوری این که چند روز پی ش بردیا راجب یه شخصی بهم گفته بود و
پروند هی دخترا برای باربد توضیح دادم که با یکم مکث گفت:
-با ید راجب این داستا نها یکم تح قیق کنم تا بفهمم داستان از چه قراره.
کلافه سری به نشون هی تایید تکون دادم و گفتم:
-من یه سر م یرم بیرون و م یام خبری شد در جریانم بزار.
سری به نشون هی تایید تکون دادُ از زیرزمین کذ ایی بیرون زدمُ سوار ماشین شدم.
با رسیدنم به پرورشگاه ما شین رو جلوی دَر پارک کردمُ داخل محوط ه شدم.
خبری از اون دختره نبودُ م یشه گفت هیچکس توی حیا ط نبو د.
داخل سالن شدم و با دیدنِ چندتا دختر بچه که به سمت حیا ط م یرن گفتم:
-ب قیه بچ هها کجان ؟
⭕️ حدود 10 میلیون تا آخر مهرماه از این ربات میتونی بدست بیاری این چندمین بار هست این ربات رو معرفی میکنم قیمتش خوبه رو همین لینک کلیک کنید و از قسمت گیم هر روز ستاره بدست بیارید.
دستش رو به سمت چپ گرفت و گفت:
-سالن غذا خوریان.
قد مهام رو سمتِ سالن برداشتمُ داخل شدم که برد یا داشت با ی کی از کارک نها حرف میزدُ چشمم
به مریدا افتاد که ب یمیل مشغول بازی کردن با غذاش بودُ دوستش آیگل هم مدام با تشر بهش
چیزی م یگفت.
بردیا با دیدنم به سمتم اومدُ لب زدم:
-تا چند د قیقه دیگه یه کامیون میاد اون برای بچ ههای اینجا لباس و هرچیزی که نیاز دارن و
آورده.
متعجب بهم خیره شد و گفت:
-ه م میخریشو ن هم براشون لباس م یاری؟!
ابرویی بالا انداختمُ بهش توپیدم:
-مربوطه؟!
پوزخندی زدُ ب یتوجه بهم رو به بچ هها گفت:
-همگی توجه ک نید.
مریدا سرش رو بالا آورد و تازه متوجه من شد و متعجب به ما نگاه کرد که برد یا ادامه داد:
-ا یشون آقای شاهان صرافیان هستن و به پرورشگاه ما خی لی کمک کردن این چند وقت.
الانم برای شماها ک لی وسایل مورد نیازتون رو آورد ه.
صدای جیغ جیغ و خوشحالی بچ هها تو گوشم پیچ ید ولی خن ثی بودن مر یدا عص ب یایم کرده بو د!
-آیگ لمجد-
درحا لی که طول و عرض را هرو، رو طی م یکردم کلافه به مریدا خیره بودم که ب یحوصلهتر از
همیشه بودُ از اومدن شاهان چندان خوشش نیومد ه بود.
نفس عم یقی کشیدم و دستش رو گرفتم و از سالن غذا خوری بیرون زد یم.
طولی نکش ید که با صدای قد مهای شخصی به عقب برگشتم با د یدنِ شاهان اخ مهام توهم فرو
رفتُ مریدا نگاهش کرد و با عصبا نیت بهش گفت:
-تو از جونِ این پرورشگاه چی م یخوای که هر دق یقه اینجایی؟!
🔞 #توجه: اگر بلد نیستید ازربات های تلگرامی پول دربیارید آموزشش در کانال زیر هست وارد بشید و استفاده کنید. 💦👇
@airdbcoins💚
🌱#خیال
لینک قسمت اول
https://t.me/new_ziba/34760
#قسمت_نوزدهم
طولی نکش ید که با صدای قد مهای شخصی به عقب برگشتم با د یدنِ شاهان اخ مهام توهم فرو
رفتُ مریدا نگاهش کرد و با عصبا نیت بهش گفت:
-تو از جونِ این پرورشگاه چی م یخوای که هر دق یقه اینجایی؟!
پوزخندی گوش هی لبش جا خشک کرد و درحالی که موهاش رو مرتب م یکرد غری د:
-کارای ن یم هتموم رو تموم م یکنم تو مشک لی داری دختر کوچولو؟!
متوجه عصبا نیت مریدا شده بودم که قبل از این که چیزی بگه رو به شاهان گفتم:
-هم یشه انقدر زود احساس صمیمت م یکنی؟!
پوزخندی زد و درحالی که به سمت بیرون م یرفت گفت:
-هم یشه انقدر زیاد حرف م یزنی ؟
عصبی نگاهش کردم که به سرعت برق و باد از پرورشگاه بیرون زد.
نفس عم یقی کشیدم و با صدای م ریدا به خودم اومدم.
-هرچی ب یشتر م یگذره بیشتر کنجکاو م یشم راجبش.
ابرویی به نشون هی بیخیال بالا انداختم که با د یدنِ نگهبان که با گُل رز قرمز بزرگی به سمتِ ما
میاد متعج بنگاهش کردم .
طولی نکش ید دست هگل رو بهم دادُ لب زد:
-برای تو اومده.
متعج بتر نگاهش کردم کی برای من همچین گُل بزرگی م یفرستاد؟!
خیره نگاهش کردم و لب زدم:
-مطمئنی اشتباهی نشده ؟
سری به نشون هی نه تکون داد و از حضورم دور ش د.
ب یتوجه به قیافه مات و متعجب مریدا راهم رو سمتِ اتاقم کَج کردم و داخل شد م.
با بسته شدن در نگاهم رو از م ریدا گرفتم و با دیدنِ کارت کوچیکی بین گلها سریع بازش کردم و
با دیدن جمل هی "چطوره، دوسشون داری؟!" متعجب بهشون خیره شدم.
سرم رو پایین آوردم و ع میق بو کش یدم، چه بوی خوبی م یداد.
مریدا مات گفت:
-خبر یه و م ننم یدونم پرنسس ؟!
رو بهش گو هنخور زمزمه کردم که پ یشم نشست و لب زدم:
-من اصلا نم یدونم اینُ کی فرستاده اصلا کی هست و شَکم فقط به یک نفرِ همون شخصی که تو
پرورشگاه د یدمشُ دنبال آیگل م یگشت.
ولی اون ک یم یتونه باشه اصلا برای چی باید گل بفرسته واسم ؟
مریدا کلافه سرش رو بین دس تهاش گرفتُ نالید:
-فق ط م یدونم زندگی داره هرروز ع جیبتر م یشه.
کلافه لبخند تل خی زدم و نا لید م:
-م یدونی من تو زند گیم تا حالا از کسی گُل به این بزرگی نگرفتم م یشه گفت حتی یه شاخه
کوچیک هم کسی بهم نداده، ن م یدونم ولی اگه ای ن دست هگل رز قرمز به غلط و اشتبا هی هم به
من رسیده باشه برام قشنگِ..
⭕️ حدود 10 میلیون تا آخر مهرماه از این ربات میتونی بدست بیاری این چندمین بار هست این ربات رو معرفی میکنم قیمتش خوبه رو همین لینک کلیک کنید و از قسمت گیم هر روز ستاره بدست بیارید.
-مر ید اسیا ح-
درحا لی که پل ههای پرورشگاه رو پایین میومدم کلافه به سمتِ بیرون قدم برداشتم اما با صدای
داد و بیداد بر دیا به خودم اومدم .
متوجه شدم تو اتاقش مشغول حرف زدن با ک سیِ انگار پشت تلفن کسی بود که به ساد گی تونسته
بود عص ب یایش کنه.
آروم نزدیک دَر شدم و فالگوش وایسادم که با عصبا نیت م یگفت:
-من چ یکار کنم وقتی راضی ن م یشه؟!
برای به سرپرستی گرفتن چیکار دیگه با ید انجام بدم که انجام ندادم ؟
مقصر تویی شاهان نه من برای گوهکار یهات یه راهکار بهم بده.
چند ثا نیه بعد صداش رو آروم تر کردُ گفت:
-او کی امروز م یام اونجا.
متعجب گوش م یدادم که با نشن یدن صدایی سریع توی حیا ط رفتم.
منظورش از سرپرس تی و گو هکاریهای شاهان چی بود؟!
کلافه نفس عم یقی کش یدم و ب اید الان که م یخواد بره پیشِ شاهان تع قیبش کنم تا بفهمم جر یان
از چه قراره و این آد مهایی که روز به روز به زندگیمو ن اضافه م یشن کیان؟!
با بیرون اومدن بر دیا از اتاقش که عصبی به سمتِ بیرون پرورشگاه م یرفت به خودم اومد م .
سریع دنبالش رفتمُ سوار ماشین ش د.
دستم رو برای تاک س یای تکون دادم که از شانسِ خوبم سریع ی کی وا یساد.
رو به راننده تاک سی گفتم:
-لطفا ما شین سف ید رو دنبال کن ید.
متعجب نگاهم کرد و بی هی چحرفی دنبال فَرد مورد نظر رفت.
بعد از ن یم ساعت به یه خیابون رس یدم که اصلا مس یرم این اطراف نیوفتاده بود.
کرایه تاک سی رو دادم و از ما شین پیاده شدم و خیره به بردیا بودم که داخل یه ویلای خی لی ش یک
و بزرگ شد.
اون مرتیکه اینجا چیکار داشت نکنه خون هی شاهان بود ؟
🔞 #توجه: اگر بلد نیستید ازربات های تلگرامی پول دربیارید آموزشش در کانال زیر هست وارد بشید و استفاده کنید. 💦👇
@airdbcoins💚
لینک قسمت اول
https://t.me/new_ziba/34760
#قسمت_نوزدهم
طولی نکش ید که با صدای قد مهای شخصی به عقب برگشتم با د یدنِ شاهان اخ مهام توهم فرو
رفتُ مریدا نگاهش کرد و با عصبا نیت بهش گفت:
-تو از جونِ این پرورشگاه چی م یخوای که هر دق یقه اینجایی؟!
پوزخندی گوش هی لبش جا خشک کرد و درحالی که موهاش رو مرتب م یکرد غری د:
-کارای ن یم هتموم رو تموم م یکنم تو مشک لی داری دختر کوچولو؟!
متوجه عصبا نیت مریدا شده بودم که قبل از این که چیزی بگه رو به شاهان گفتم:
-هم یشه انقدر زود احساس صمیمت م یکنی؟!
پوزخندی زد و درحالی که به سمت بیرون م یرفت گفت:
-هم یشه انقدر زیاد حرف م یزنی ؟
عصبی نگاهش کردم که به سرعت برق و باد از پرورشگاه بیرون زد.
نفس عم یقی کشیدم و با صدای م ریدا به خودم اومدم.
-هرچی ب یشتر م یگذره بیشتر کنجکاو م یشم راجبش.
ابرویی به نشون هی بیخیال بالا انداختم که با د یدنِ نگهبان که با گُل رز قرمز بزرگی به سمتِ ما
میاد متعج بنگاهش کردم .
طولی نکش ید دست هگل رو بهم دادُ لب زد:
-برای تو اومده.
متعج بتر نگاهش کردم کی برای من همچین گُل بزرگی م یفرستاد؟!
خیره نگاهش کردم و لب زدم:
-مطمئنی اشتباهی نشده ؟
سری به نشون هی نه تکون داد و از حضورم دور ش د.
ب یتوجه به قیافه مات و متعجب مریدا راهم رو سمتِ اتاقم کَج کردم و داخل شد م.
با بسته شدن در نگاهم رو از م ریدا گرفتم و با دیدنِ کارت کوچیکی بین گلها سریع بازش کردم و
با دیدن جمل هی "چطوره، دوسشون داری؟!" متعجب بهشون خیره شدم.
سرم رو پایین آوردم و ع میق بو کش یدم، چه بوی خوبی م یداد.
مریدا مات گفت:
-خبر یه و م ننم یدونم پرنسس ؟!
رو بهش گو هنخور زمزمه کردم که پ یشم نشست و لب زدم:
-من اصلا نم یدونم اینُ کی فرستاده اصلا کی هست و شَکم فقط به یک نفرِ همون شخصی که تو
پرورشگاه د یدمشُ دنبال آیگل م یگشت.
ولی اون ک یم یتونه باشه اصلا برای چی باید گل بفرسته واسم ؟
مریدا کلافه سرش رو بین دس تهاش گرفتُ نالید:
-فق ط م یدونم زندگی داره هرروز ع جیبتر م یشه.
کلافه لبخند تل خی زدم و نا لید م:
-م یدونی من تو زند گیم تا حالا از کسی گُل به این بزرگی نگرفتم م یشه گفت حتی یه شاخه
کوچیک هم کسی بهم نداده، ن م یدونم ولی اگه ای ن دست هگل رز قرمز به غلط و اشتبا هی هم به
من رسیده باشه برام قشنگِ..
⭕️ حدود 10 میلیون تا آخر مهرماه از این ربات میتونی بدست بیاری این چندمین بار هست این ربات رو معرفی میکنم قیمتش خوبه رو همین لینک کلیک کنید و از قسمت گیم هر روز ستاره بدست بیارید.
-مر ید اسیا ح-
درحا لی که پل ههای پرورشگاه رو پایین میومدم کلافه به سمتِ بیرون قدم برداشتم اما با صدای
داد و بیداد بر دیا به خودم اومدم .
متوجه شدم تو اتاقش مشغول حرف زدن با ک سیِ انگار پشت تلفن کسی بود که به ساد گی تونسته
بود عص ب یایش کنه.
آروم نزدیک دَر شدم و فالگوش وایسادم که با عصبا نیت م یگفت:
-من چ یکار کنم وقتی راضی ن م یشه؟!
برای به سرپرستی گرفتن چیکار دیگه با ید انجام بدم که انجام ندادم ؟
مقصر تویی شاهان نه من برای گوهکار یهات یه راهکار بهم بده.
چند ثا نیه بعد صداش رو آروم تر کردُ گفت:
-او کی امروز م یام اونجا.
متعجب گوش م یدادم که با نشن یدن صدایی سریع توی حیا ط رفتم.
منظورش از سرپرس تی و گو هکاریهای شاهان چی بود؟!
کلافه نفس عم یقی کش یدم و ب اید الان که م یخواد بره پیشِ شاهان تع قیبش کنم تا بفهمم جر یان
از چه قراره و این آد مهایی که روز به روز به زندگیمو ن اضافه م یشن کیان؟!
با بیرون اومدن بر دیا از اتاقش که عصبی به سمتِ بیرون پرورشگاه م یرفت به خودم اومد م .
سریع دنبالش رفتمُ سوار ماشین ش د.
دستم رو برای تاک س یای تکون دادم که از شانسِ خوبم سریع ی کی وا یساد.
رو به راننده تاک سی گفتم:
-لطفا ما شین سف ید رو دنبال کن ید.
متعجب نگاهم کرد و بی هی چحرفی دنبال فَرد مورد نظر رفت.
بعد از ن یم ساعت به یه خیابون رس یدم که اصلا مس یرم این اطراف نیوفتاده بود.
کرایه تاک سی رو دادم و از ما شین پیاده شدم و خیره به بردیا بودم که داخل یه ویلای خی لی ش یک
و بزرگ شد.
اون مرتیکه اینجا چیکار داشت نکنه خون هی شاهان بود ؟
🔞 #توجه: اگر بلد نیستید ازربات های تلگرامی پول دربیارید آموزشش در کانال زیر هست وارد بشید و استفاده کنید. 💦👇
@airdbcoins💚
🌱#خیال
لینک قسمت اول
https://t.me/new_ziba/34760
#قسمت_بیستم
کرایه تاک سی رو دادم و از ما شین پیاده شدم و خیره به بردیا بودم که داخل یه ویلای خی لی ش یک
و بزرگ شد.
اون مرتیکه اینجا چیکار داشت نکنه خون هی شاهان بود ؟
کلافه از سوالهای ب یجوابی که توی سرم بود نَ منَم نزدیک ویلا شد م.
چندتا آدم جلوی دَر ویلا بودن و مدام اطراف ر و
چِک م یکردن.
این مرتیکه شاهان چه گوهی بود که این همه دار و دسته داره؟!
درحا لی که نز دی کتر م یشدم چشمم به مَردی افتاد که چند ثا نیه پیش از ویلا بیرون اوم د.
قد بلند و هیکلِ رو فُرمی داشت، چهار شونه بود، چش مهاش آبی بود، پیراهنِ مردون هی مشکی
تَنش بود.
عجیب بود اما با دیدنش انگار هول کردم و خواستم زودتر دور شم که با صدای غریب های سرجام
متوقف شدم.
-آهای دختر کی بهت اجازه داده از این م سیر رَد شی؟!
متعجب به عقب برگشتم رَد شدن از اینجا مگه جُرم بود ؟
خیره به بادیگارد جلوی دَر بودم که عصبی این جمله رو گفته بود.
خواستم چیزی بگم که مَرد چش مآبی گفت:
-من حلش م یکنم!
-آیها نشاه ی-
طُعم ه خودش با دس تهای خودش اومده بود سمتم، چی بهتر از این ؟!
پوزخندی زدمُ قد مهام رو سمتش برداشتم.
با عکسش تفاوت ز یادی نداشت یه دختر ساده و معمولی برعکس هزار دخترِ دیگ های که کنارم
بوده!
نفس عم یقی کشیدم و نز دیکش شدم و بازوش رو توی دستم گرفتم و غریدم:
-مگه ن م یدونی رَد شدن از ا ینجا عواقب سنگ ینی واست داره ؟
متعجب بهم خیره بودُ با عجز نا لی د:
-دستم و ول کن دردم م یاد.
پوزخندی زدم و درحالی که پشتِ کوچه م یبُردم ش تا کسی ن بین ش ادامه دادم:
-برای چی اومدی ا ینجا؟!
⭕️ حدود 10 میلیون تا آخر مهرماه از این ربات میتونی بدست بیاری این چندمین بار هست این ربات رو معرفی میکنم قیمتش خوبه رو همین لینک کلیک کنید و از قسمت گیم هر روز ستاره بدست بیارید.
هول زده نگاهم کردُ لب پای ینش رو گاز گرفتُ نال ی د:
-من فقط م سیرم ای ن طرفی افتاد چرا مثل وحش یها رفتار م یکنی دستم شکست مرتیکه.
عصبی دستش رو وِل کردم و رو بهش گفت م:
-بهتره م سیرت این اطراف نیوفته .
کلافه نگاهم کردُ بعد از گفتن چیزی زیرِ لب ازم فاصله گرفتُ به سمت خیابون قدم برداشت.
شاید بهترین فرصت بود تا بهش نزد یک بشم برای همین به سمتِ ماش ینم رفتم و ب یتوجه به
بادیگارد بودنِ شانا داخل ما شین شدم.
درحا لی ماشین رو سمتِ پ یاد هرو نگه م یداشتم رو بهش گفتم:
-سوار شو من م یرسونمت!
متعجب بهم خیره شد و عصبی جیغ ز د:
-واقعا فکر م یکنی با توی مریض روانی تو یه ماش ین میش ینم؟!
همین دو د قیقه پیش داش تی دستمُ م یشکس تی.
کلافه از غرغرهاش گفت م:
-نکنه م یخوای گم و گور شی؟!
با تردید به خیابونی که مطمئن بودم حتی م سیر ش هم نیوفتاده خیره شد.
با مکث نگاهم کرد و به سمت ما شین اومد و چند ثانیه بعد داخل ما شین نشست.
کارِ من همیشه درست بود توش شَ کی نبو د.
دس تی به موهام کش یدم و رو بهش گفتم:
-کجا برم؟!مقصدُ بگو.
با تردید نگاهم کردُ لب پای ینش رو توی دهنش فشرد و زمزمه کرد:
-به سمتِ پرورشگاه.
سرم رو به سمتش چرخوندمُ که متوجه غم چش مهاش شدم وقتی اسم پرورشگاه رو به زبون آورد
شدم.
بعد از گرفتن آدرس به سمت مقصد رفتم که با صداش به خودم اومدم.
-تو چرا مثل بقیه پرورشگاهی بودنمُ زیر سوال نبر دی؟
خیره نگاهش کردم و لب زدم:
-تا به درون سیاه آد مها پِی نَبُردی نم یتونی زندگ یشونُ زیر سوال ببری!
-برسا مشاهی-
از توی کشو ک لید اتاق مورد نظر رو برداشتمُ به سمتِ اتاق رفتم.
🔞 #توجه: اگر بلد نیستید ازربات های تلگرامی پول دربیارید آموزشش در کانال زیر هست وارد بشید و استفاده کنید. 💦👇
@airdbcoins💚
لینک قسمت اول
https://t.me/new_ziba/34760
#قسمت_بیستم
کرایه تاک سی رو دادم و از ما شین پیاده شدم و خیره به بردیا بودم که داخل یه ویلای خی لی ش یک
و بزرگ شد.
اون مرتیکه اینجا چیکار داشت نکنه خون هی شاهان بود ؟
کلافه از سوالهای ب یجوابی که توی سرم بود نَ منَم نزدیک ویلا شد م.
چندتا آدم جلوی دَر ویلا بودن و مدام اطراف ر و
چِک م یکردن.
این مرتیکه شاهان چه گوهی بود که این همه دار و دسته داره؟!
درحا لی که نز دی کتر م یشدم چشمم به مَردی افتاد که چند ثا نیه پیش از ویلا بیرون اوم د.
قد بلند و هیکلِ رو فُرمی داشت، چهار شونه بود، چش مهاش آبی بود، پیراهنِ مردون هی مشکی
تَنش بود.
عجیب بود اما با دیدنش انگار هول کردم و خواستم زودتر دور شم که با صدای غریب های سرجام
متوقف شدم.
-آهای دختر کی بهت اجازه داده از این م سیر رَد شی؟!
متعجب به عقب برگشتم رَد شدن از اینجا مگه جُرم بود ؟
خیره به بادیگارد جلوی دَر بودم که عصبی این جمله رو گفته بود.
خواستم چیزی بگم که مَرد چش مآبی گفت:
-من حلش م یکنم!
-آیها نشاه ی-
طُعم ه خودش با دس تهای خودش اومده بود سمتم، چی بهتر از این ؟!
پوزخندی زدمُ قد مهام رو سمتش برداشتم.
با عکسش تفاوت ز یادی نداشت یه دختر ساده و معمولی برعکس هزار دخترِ دیگ های که کنارم
بوده!
نفس عم یقی کشیدم و نز دیکش شدم و بازوش رو توی دستم گرفتم و غریدم:
-مگه ن م یدونی رَد شدن از ا ینجا عواقب سنگ ینی واست داره ؟
متعجب بهم خیره بودُ با عجز نا لی د:
-دستم و ول کن دردم م یاد.
پوزخندی زدم و درحالی که پشتِ کوچه م یبُردم ش تا کسی ن بین ش ادامه دادم:
-برای چی اومدی ا ینجا؟!
⭕️ حدود 10 میلیون تا آخر مهرماه از این ربات میتونی بدست بیاری این چندمین بار هست این ربات رو معرفی میکنم قیمتش خوبه رو همین لینک کلیک کنید و از قسمت گیم هر روز ستاره بدست بیارید.
هول زده نگاهم کردُ لب پای ینش رو گاز گرفتُ نال ی د:
-من فقط م سیرم ای ن طرفی افتاد چرا مثل وحش یها رفتار م یکنی دستم شکست مرتیکه.
عصبی دستش رو وِل کردم و رو بهش گفت م:
-بهتره م سیرت این اطراف نیوفته .
کلافه نگاهم کردُ بعد از گفتن چیزی زیرِ لب ازم فاصله گرفتُ به سمت خیابون قدم برداشت.
شاید بهترین فرصت بود تا بهش نزد یک بشم برای همین به سمتِ ماش ینم رفتم و ب یتوجه به
بادیگارد بودنِ شانا داخل ما شین شدم.
درحا لی ماشین رو سمتِ پ یاد هرو نگه م یداشتم رو بهش گفتم:
-سوار شو من م یرسونمت!
متعجب بهم خیره شد و عصبی جیغ ز د:
-واقعا فکر م یکنی با توی مریض روانی تو یه ماش ین میش ینم؟!
همین دو د قیقه پیش داش تی دستمُ م یشکس تی.
کلافه از غرغرهاش گفت م:
-نکنه م یخوای گم و گور شی؟!
با تردید به خیابونی که مطمئن بودم حتی م سیر ش هم نیوفتاده خیره شد.
با مکث نگاهم کرد و به سمت ما شین اومد و چند ثانیه بعد داخل ما شین نشست.
کارِ من همیشه درست بود توش شَ کی نبو د.
دس تی به موهام کش یدم و رو بهش گفتم:
-کجا برم؟!مقصدُ بگو.
با تردید نگاهم کردُ لب پای ینش رو توی دهنش فشرد و زمزمه کرد:
-به سمتِ پرورشگاه.
سرم رو به سمتش چرخوندمُ که متوجه غم چش مهاش شدم وقتی اسم پرورشگاه رو به زبون آورد
شدم.
بعد از گرفتن آدرس به سمت مقصد رفتم که با صداش به خودم اومدم.
-تو چرا مثل بقیه پرورشگاهی بودنمُ زیر سوال نبر دی؟
خیره نگاهش کردم و لب زدم:
-تا به درون سیاه آد مها پِی نَبُردی نم یتونی زندگ یشونُ زیر سوال ببری!
-برسا مشاهی-
از توی کشو ک لید اتاق مورد نظر رو برداشتمُ به سمتِ اتاق رفتم.
🔞 #توجه: اگر بلد نیستید ازربات های تلگرامی پول دربیارید آموزشش در کانال زیر هست وارد بشید و استفاده کنید. 💦👇
@airdbcoins💚