روش زندگی زیبا
1.66K subscribers
8.46K photos
769 videos
9 files
1.65K links
#روانشناسی
#زناشویی
#سکستراپی


فقط به جهت تبلیغات به آیدی زیر پیام بدید👇

@milyouner

مشاوره قبل و بعد از ازدواج: 👇
@online_mt

پیج اینستاگرام
https://www.instagram.com/info.story/
Download Telegram
🌱#ماساژور

لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673

#قسمت_بیستوسه

اشكام شروع به باريدن كردن پايين تخت قرار گرفتم و دستاي
لرزونمو دو طرف شورتش گرفتم و به سمت پايين كشيدم
از پاش دراوردم و انداختم پايين تخت
چشمامو بستم تا چيزيو نبينم نفس عميقي كشيدم و اروم
چشمامو باز كرد م
با مردو*نگي شل و ولش نگاه كوتاهي انداختم
متعجب شدم از اينكه هيچ تغييري نكرده بود و بزرگ نشده
بود!
همون جور وار رفته بود...نميدونستم بايد دقيقا چيكار كنم
وقتي تعلل منو ديد با كلافگي گفت
_چقدر خنگي تو دختر يه حرف و بايد صد بار بهت بزنم؟!حالا
شروع كن ماساژ بده مثل همون ماساژي كه هر روز ميد ي
خيلي برام سخت ولي مجبور بودم كلي بهش بدهكار بودم و
از طرفي هم از طريق هيلا تحديدم ميكرد !
دستا ي لرزونمو دور عضومردونش پيچيدمو و اروم شروع كردم
به ماساژ دادن
چشماشو بسته بود و نفساي نامنظمي ميكشيد با هر بالا پايين
كردن دستم بزرگ شدنش مردونگيشو زير دستم بيشتر
احساس ميكردم
عضومردونش حسابي سفت و كلفت شده بود و تودستم ج ا
نميشدباديدن اون حجم از مردونگي دستام شروع به لرزيدن
كرد..
نفسا ي بلندش داشت به ناله تبديل ميشد و هر لحظه بغض
توي گلوي من بيشتر ميش د
يهو از جاش بلند شد و مچ دستمو گرفت ،پرتم كرد كنار ديوار
از تخت پايين اومد و...
با وحشت بهش خيره شدم كه به سمتم گام برداشت از
ديدنش توي اون وضع واقعا شرمم ميشد...چشمامو بستم و از
ته دل زجه زدم و شروع به التماس كردن كردم
ولي انگار كر شده بود و صداي التماسامو نميشنيد بالاي سرم
كه رسيد صداي دورگه و كلفت شدشو شنيدم كه گفت
_افرين كارتو خيلي خوب انجام دادي...خيلي وقت بود كسي
نتونسته بود منو تحريك كنه
سر از حرفاش در نمياوردم..و منظورشو متوجه نميشدم تا
اومدم به حرفاش فكر كنم خم شد و دستمو و گرفت و كف
اتاق درازم كردم و افتادم روم
جيق زدم و بهش چنگ انداختم و گفتم
_ولممم كن كثافط عوضي تو گفتييي كاريم نداري..تروخدا
بزار برمم ...من اين كاره نيستمم به چه زبوني بهت بگم...
ولي شهوت جلوي چشماشو گرفته بود و گوشش چيزي
نميشنيد خم شد روم و گاز محكمي از گردنم گرفتم كه جيغ
درد الودم فضاي اتاق و گرفت انقدر محكم بود كه حتم داشتم
دندوناش توي گردنم فرو رفته....
دستشو گرفت به لباسم تا توي تنم جرش بده كه كسي در زد
و بعدش صداي ترسيده و بغض الود هيلا
دستم روي دهنم گزاشتم تا صداي گريم بيرون نره و نشنوه
به دامون با التماس نگاهي كردم نگاهي كلافه و عصبي بهم
كرد و از روم بلندشد

🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
🌱#ماساژور

لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673

#قسمت_بیستوچهار

دوباره صداي هيلا بلند شد كه گفت
_ابجي اونجايي؟؟بيا من ميترسم
بعد زد زير گريه دلم براش كباب شد از جام بلند شدم و
صورتمو با دست پاك كرد به سمت در رفتم كه مچ دستمو
گرفت و اروم گفت
_با اين سر و وضوع ما ميخوايي در و باز كني؟
راست ميگفت اصلا درست نبود اينجور بياد تو اتاق دامون به
طرف در رفت و سعي كرد لحنشو اروم كنه گفت
_سلام عزيزم تو برو پايين الان ابجيت مياد..
هيلا با شك گفت
_واقعاا عمو جون؟
_اره قول ميد م
صدا ي پاي هيلا اومد كه از در دور شد لباسامو برداشتم و
پوشيدم به سمت در رفتم و سعي كردم بازش كنم ولي
نتونستم
به دامون نگاه كردم كه به سمت ميز رفت و بعد صداي تيك
در بلند شد و باز شد مثل پرنده ايي كه از قفس ازاد شده
اومدم از اتاق برم بيرون كه صداشو شنيدم
_اين بار ازت گذشتم ولي دفعه ي بعد نه.....منتظرزنگم باش
بهش نگاهي انداختم و حرفي نزدم از اتاق زدم بيرون وبه
سمت سرويس بهداشتي رفتم و ابي به دست صورتم زدم و
رفتم پايين دست هيلا رو گرفتم و با دو از خونه زدم بيرو ن
قلبم داشت از دهنم ميزد بيرون نفهميدم چجوري رسيدم
خونه ...در حيات و كه بستم نفس راحتي كشيدم اتفاقاي يك
ساعت پيش مثل فيلم از جلوي چشمام رد ميشدن و برام مثل
يك كابوس بودن
رو به هيلا كه با تعجب و بغض داشت نگام ميكردم كردم و
گفتم
_برو تو خونه الان منم ميام عزيز م
سر ي تكان داد و به سمت خونه دويد تا اومدم حركت كنم به
سمت شير اب تا ابي به دست و صورتم بزنم صداي در بلند
شد
دلم هري ريخت پايين نكنه دامون باشه؟!
پشت در رفتم بدون اينكه در و باز كنم گفت م
_كيه!?
صدا ي عصبي اقاي كمالي صاحب خونم اومد كه گفت
_منم صاحب خونت در و باز كن دوكلام حرف دارم باهات..
در و باز كردم كه با چهره ي عصبي و اخم الود كمالي مواجه
شدم با تعجب گفتم
_سلام اقاي كمالي اتفاقي افتاده؟هنوز تا سربرج و پرداخت
كرايه يك هفته مونده..!
_براي كرايه گرفتن نيومدم اومدم بگم تا سربرج خونه رو خالي
كني.
_چي خالي كنم؟!ولي تا پايان قولنامه ي ما خيلي مونده من
هر ماه به موقع كرايه رو پرداخت ميكنم.
_از اولم نبايد به يه دختر مجرد خونه ميدادم چند نفر اومدن
اعتر اض كه تو خونت مرد جواني رفت و امد ميكنه و خدا
ميدونه تو اين خونه چه خبره ؟!

🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
🌱#ماساژور

لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673

#قسمت_بیستوپنج

با ناباوري گفت م
_اين دروغه..بخدا..فقط يه بار صاحب كارم اومد..نميتونين اين
كارو كنين من با شما قرار داد دارم اين وقت سال خونه از كجا
پيدا كنم؟
بي توجه به التماساي من گفت
_من نميدونم مشكل خودته تا اخر هفته وقت داري تخليه
كني وگرنه خودم اسبابتو ميريزم بيرون
بعد از زدن حرفاش پشتشو بهم كرد و رفت چندتا از همسايه
هاي فضول جلو دراشون بودن و داشتن گوش ميدادن با
عصبانيت در و كوبيدم و پشت در ولو شدم
"همه ي اين بدبختيام فقط تقصير يه نفر بود.دامون"
با اون حجم عظيم عذابي كه امروز بهم وارد شده بود ديگه
توان اين يكيو نداشتم با بدبختي رفتم داخل
اومدم كيفمو بندازم گوشه ي اتاق كه صداي پيام گوشيم بلند
شد درش اوردم كه ديدم پيغام از طرف دامون دار م
بازش كردم و باخوندن هر خط از پيامش بدنم يخ زد..
"پنج روز بعد"
خالي از هر حسي از در محضر اومدم بيرون و به سمت ماشين
سفيد رنگ دامون حركت كردم در جلو باز كردم نشستم روي
صندلي به برگه ي توي دستم نگاهي انداختم...صيغه نامه
دوساله ي من با دامون..!
باخوندن هر خطش بيشتر به حماقتي كه كرده بودم پي
ميبردم ولي ديگه براي پشيموني دير بود اهي كشيدم و برگه
رو توي كيفم گزاشتم و به بيرون خيره شد م
اونم بي حرف مشغول رانندگي بود نميدونستم مقصدش
كجاس و برام اصلا اهميتي نداشت من ديگه رسما خودمو
فروخته بودم پس چه اهميتي داشت كه كجا داريم ميريم!!
يادپنج روز قبلٌ اومدن صاحب خونه و خوندن پيامش
افتادم..كه گفته بود همه ي اين كارا رو اون كرده و تنها راه
خلاصي از اين بدبختي بي پولي بودن باهاشٌ پذيرفتن كارايي
كه ازم ميخواد هست!..
تو اين چند روز هر كاري از دستم برميومد انجام دادم تا كار
و جايي براي موندن پيداكنم ولي بي فايده بود..و شبها دست
از پا دراز تر به خونه برميگشت م
"از طرفي هم داروهايي كه هيلا استفاده ميكرد خيلي گرون
و كمياب بودن"همه اينا باعث شد تا سر زندگيم و شرافتم
معامله كنم زندگي خودمو تباه كنم تا خواهرم با ارامش زندگي
كنه...
حالا تو سن ١٧ سالگي شده بودم يه زن صيغه ايي كه حتي
اسم شوهرشم تو شناسنامش نيست!!

🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
🌱#ماساژور

لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673

#قسمت_بیستوشش

نميدونم كي اشكام جاري شده بودن كه با حس شوري دور
لبم به خودم اومدم و دستي به صورتم كشيدم..ماشين از
حركت ايستاد به اطراف نگاهي كردم
جلو ي خونه ايدا اينا بوديم متعجب به دامون نگاه كردم كه
چند بوق زد و بعد چند دقيقه هيلا خوشحال از در حيات
بيرون اومد سوار ماشين شد شاد سلامي كرد جوابشو به گرمي
دادم و رو به دامون گفتم
_چه خبره!?
بي خيال شونه ايي بالا انداخت و ماشين و به حركت در اورد
و گفت
_هيچي ميريم بيرون ناهار ميخوريم بعدم شهرباز ي بعدم
ميريم خونه..
از اين مهربوني يهويش ابرويي بالا انداختم كه هيلا خوشحال
از گردن دامون اويزون شد بوس محكمي رو لپش كاشت و
گفت
_مرسي عمو جون من عاشق شهربازيم
اون روز تا شب بيرون بوديم و اخر شب خسته و كوفته به
خونه ي جديد دامون كه طبقه ي اخر يك برج بزرگ بود
رفتيم
دامون هيلاي غرق خواب و بغل كرد بالا رفتيم وارد خونه
شديم كليد برق و زد خونه روشن شد يه اپارتمان بزرگ
دوبلكس كه به طرز زيبايي ديزاين شده بود
هيلا رو توي يكي از اتاقا گزاشت اومد بيرون وسط سالن
بلاتكليف ايستاده بودم كه گفت
_اتاق ما طبقه ي بالاس
با شنيدن حرفش با استرس اب دهنمو قورت دادم به طرف
اتاق مورد نظر حركت كردم به اينجاش ديگه فكر نكرده بودم
كه امشب قراره چي بشه و چي در انتظارم ه...!
وارد اتاق خواب بزرگ طبقه ي بالا شدم..برخلاف شركتش كه
همه در و ديوارا سياه بود اينجا همه سفيد بود
از ديوارا گرفته تا سرويس خواب و كمدا
درمانده دست از اناليز كرد اتاق برداشتم به طرف تخت رفتم
و روش نشستم نميدونستم الان بايد چيكار كنم...طولي
نكشيد كه دامون وارد اتاق ش د
بهم نگاهي انداخت و گفت
_چرا نشستي لباساتو عوض نكردي؟!
_خوب..خوب من كه وسيله هامو هنوز نياوردم اينج ا
_ديگه احتياجي به اون وسيله ها نداري تو كمد همه چي
هست
از تعجب ابرويي بالا انداخت و چيزي نگفتم اومدم از جام بلند
بشم و به طرف كمد برم كه با صداش متوقف شدم
_بشين خودم برات ميارم چي بپوشي
به طرف دراور رفت و بعد از زير و رو كردنش يه لباس خواب
ابي كاربني كوتاه و به شدت باز به طرف گرفت و گفت
_اووم چطوره؟!فكر كنم بهت خيلي بيا د
اب دهنمو قورت دادم گفت م
_توقع داري اينو بپوشم،؟؟
چشماشو درشت كرد و گف ت
_اوه توقع ندارم بايد اينو بپوشي هرچي كه من گفتم هركاري
كه من خواستم يادت كه نرفته؟

🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
🌱#ماساژور

لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673

#قسمت_بیستوهفت

لباسو به طرفم پرت كرد و رفت رري كاناپه نشست و بهم
چشم دوخت
_خوب يالا عوضش كن تو ديگه الان زن صيغه ايي مني ازچي
خجالت ميكشي؟
كلمه ي صيغه مثل مته رو مخم بود اعصابمو بهم ميريخت
سعي كردم به خودم مسلط باشم به طرف حموم گوشه ي اتاق
رفتم تا اونجا لباسمو عوض كنم كه باز صداش بلند شد
_كجا كجا؟ ؟
_خوب ميرم لباسامو عوض كنم
_لازم نكرده همين جا عوض كن
وايي عجب ادم بيشعوري بود واقعا نميفهميدم برام سخته اين
كار!با ب يچارگي بدونه اينكه نگاش كنم شروع به در اوردم شال
مانتو كرد م
سنگيني نگاهش بدجوري روم بود داشت خفه ميكرد نفس
عميقي كشيدم تا اضطرابم كم بشه
با دستايي لرزان شلوارمو پايين كشيدم و از پام در اوردم
تيشرتمو سريع از تنم خارج كردم اومدم لباس خواب زود
بپوشم كه باز صداش بلند شد سرمو بلند كردم و بهش چشم
دوختم كه اشاره ايي به شورت و سوتينم كرد وگفت
_اونام در بيار
دوست داشتم سرش جيغ بزنم و به فوش ببندمش ولي جلوي
خودمو گرفتم كه باز گف ت
_اگه نميتوني خودم بيام هوم؟
سر ي به نشانه ي نفي تكان دادم سريع شورت و سوتينمو در
اوردم و لباس خواب و پوشيدم سرمو بلند كردم نفسي بكشم
كه دامون توي يك قدميم ديدم و...
نيش خندي زد و گفت
_اين همه عجله و استرس براي چيه؟؟من ديگه شرعا شوهرتم
و يه زن از شوهرش كه نبايد خجالت بكشه!...
سر ي به نشانه ي مثبت تكان دادم كه ادامه داد
_خوبه ديگه نبينم براي من ادا اطفار در بيار ي...
و بعددستاشو دور كمرم قلاب كرد و به سمت خودش كشيد
بهم چسبيد و سرشو اروم اروم بهم نزديك كرد توي يك
سانتي صورتم كه رسيد چشمام خود به خود بسته شد
لباشو روي لبام گزاشت زبونشو روي لب پايينم كشيد انتظار
بوسه ي داغ و پر عطشي از طرفش داشتم كه يهو لبام سوخت
و براي لحظه ايي نفسم رفت
دامون گاز محكمي از لبم گرفت كه حتم داشتم رد دندوناش
روي لبم مونده وحشت زده چشمامو باز كرد م
بهش نگاهي انداختم دوباره سفيدي چشماش پر از رگه هاي
قرمز شده بودازم كمي ازم فاصله گرفت و لباشو توي دهنش
برد و مزه ايي كرد
مزه ي شوري خون توي دهنم حس ميكردم اشك توي
چشمام حلقه زده بود هنوزم توي شك كارش بودم كه به
طرف تخت رفت روش دراز كشيدوگف ت
_بيا لباسامو در بيا ر
با حال بدي كه بهم دست داده بود به سمتش رفتم شروع به
در اوردن پيراهن و ركابيش كردم رفتم پايين تخت و كفشا و
جورابشم در اوردم
احساس حقارت و پوچي تموم وجودمو گرفته بود چرا فكر
ميكردم بايد امشب برام يه شب عاشقانه باشه؟!هه به كلي يادم
رفته بود كه من چرا اينجام..!؟
دستامو به سمت كمربندش بردم و بازش كردم بعدم سراق
شلوارش رفتم و درش اوردم تموم اين مدت به تاج تخت تكيه
زده بود زل زده بهم
ميدونستم الان ميگه شورتمم در بيار براي همين خودم قبل
از اينكه اون حرفي بزنه دستامو دوطرف شورتش گزاشتم و
محكم كشيدم پايين و از پاش در اوردم
نگاهي درمانده بهش كردم با بدجنسي گف ت
_خوب حالا منو اماده كن براي اينكه يه شب خوب برات
بسازم
متوجه ي منظورش شدم قبل از صيغه يه چيزايي درباره ي
بيماريش سر بسته بهم گفته بود كه به راحتي تحريك نميشه
و بايد من اين كارو كنم..
يعني اون همه پول و بلايي كه سرم اورده بود براي همين كار
بوده..

🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
🌱#ماساژور

لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673

#قسمت_بیستوهشت

دستامو سمت عضو مردو*نش بردم و توي دستم گرفتمش و
چند بار بالا پايين كردم كه تاثيري نداشت و هيچ تغييري
نكرد كلافه دستي توي موهاش فرو كرد وبا تشر گف ت
_الان فكر كردي اينجوري بيدار ميشه ؟!
با ياس گفتم
_پس چيكار كنم
تو ي چشمام خيره شد و گف ت
_بخور ش
_چي!..
با لحن محكم و جدي گفت
_همين كه شنيدي بخورش...
از استرس اب دهنمو قورت دادم و لبامو با زبانم تر كردم خم
شدم وردستمر به مردو*نگيش گرفتم زبونمو در اوردم و ليس
ارومي به سرش زدم كه اهي ريزي از بين لباش خارج ش د
چند بار ديگه بهش ليس زدم يكم بيداز شده بود و از اون
حالت شلي خارج شده بود و لحظه به لحظه داشت بزرگ تر
و سفت تر ميشد
دهنمو باز كردم و كلاهك قارچي شكل الت*شو توي دهنم
كردم و مكي بهش زدم..و اروم شروع به بالا پايين كردن التش
توي دهنم كردم تموم مدت سعي ميكردم كه دندون نزنم ولي
زياد موفق نبودم..
صدا ي اه و ناله دامون بلند شده بود و عضو مردونش حسابي
كلفت و سفت شده بود به قدري كه فقط يك سومش تو دهنم
جا ميشد...
دوباره دهنمو باز كردم كه اينبار دامون محكم موهامو توي
دستش گرفت كه جيغي از درد زدن و سرمو به پايين روي
التش فشار داد انقدر
كارش انقدر غير منتظره بود كه نفهميدم چيشد كه التش تا
ته رفت توي دهنم كه باعث شد عق بزنم و چشمام پر از اشك
شد
داشتم نفس كم مياورم سعي كردم سرمو بلند كنم و نفس
بكشم ولي دامون بي توجه به حال بدم محكم سرمو جلو عقب
ميكرد و توي دهنم تلمبه ميز د...
بعد از چند دقيقه همون جور كه موهام تو دستش بود سرمو
به عقب كشيد و پرتم كرد روي تخت
نفس بلندي كشيدم و با چشماي از حدقه بيرون زده در حالي
كه نفس نفس ميزدم رو بهش گفتم
_چيك..كار ميكني داشتي..ي خفم ميكرد ي
با چشماي سرخش نگاهي بهم كرد و گف ت
_هنوز كه كاري نكردم
هنوز حرفش تموم نكرده بود كه به سمتم خيز برداشت تا
اومدم بفهم چه خبره لباس خواب و تو تنم جر دادو انداخت
پايين تخت
اومدم باز بهش اعتراض كنم كه سيلي محكمي به صورتم زد
كه اخي از درد گفتم و ناباور دستمو روي صورتم گزاشتم ..
خم شد روم و سينه هامو بهم فشرد سرشو خم كرد و گاز
محكمي از نوك صورتي رنگ سينم گرفت كه جيغ درد الودم
فضاي اتاق و پر كرد هنوز درد سينم توي وجودم بود كه....
سينه ي ديگمو هم گاز گرفت دوباره جيغي كشيدم سعي
كردم از زير دستش فرار كنم...ولي بي فايده بود و تموم وزنش
روم بود
اشكام راه خودشونو پيدا كردن و شروع به باريدن كردن..مثل
ديونه ها شده بود، و قيافش با اون چشماي سرخ و تب دارش
خيلي وحشتانك بود،حسابي ترسيده بود م
از روم بلند شد كه عقب عقب رفتم و به تاج تخت تكيه دادم
دستامو گزاشتم روي سينه هام كه دردش باز تموم وجودمو
گرفت.

🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
🌱#ماساژور

لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673

#قسمت_بیستونه

از روي تخت بلند شد و به طرف كمد رفت ترسيده مسير
رفتنشو دنبال كردم كه از تو كمد جعبه ي كوچيكي بيرون
اورد گزاشتش روي ميز كنار تخت.
باز به سمتم اومد بدون هيچ ملايمتي از پاهام گرفت و به
سمت لبه ي تخت كشيدم به روتختي چنگ زدم ولي بازم بي
فايده بود!
پايين تخت نشست پاهامو از هم باز كرد و انگشتشو روي
خط بهشتم كشيد و لبه هاشو از هم باز كردو نگاهي به دخلش
انداخت...
سعي كردم پاهامو ببندم و مانعش بشم كه عصبي شد و سيلي
محكمي به رون پام زد در جعبه رو باز كرد و ازتوش يك خط
كش فلزي سي سانتي بيرون كشيد
به كف دستش ضربه ي ارومي زد و گفت:
_ادمت ميكنم يه بار ديگه جرات داري خودتو سفت كن...تا
نشونت بدم فهميدي؟
هق هقي كردم و سرمو به نشانه مثبت تكان دادم دليل همه
تغيير رفتارش چي بود امروز كه خيلي با من و هيلا مهربون
بود چرا الان اينجوري ميكرد!
دوباره روم خم شد و سيلي ديگه ايي به سينه هاي قرمز شدم
زد كه مثل ژله تكون خوردن،يه دستشو روي سينم گزاشت
و دست ديگشو بين پاهام برد و انگشت فاكشو يكمي داخلم
هل داد كه ناخداگاه خودمو سفت كردم و پاهامو بستم
هنوز يك ثانيه هم از كارم نگزشته بود كه دامون با بي رحمي
تمام محكم با خط كش فلزي روي بهشتم زد وگفت:
گفت:
_مگه نگفتم خودتو سفت نكن...هااان
از برخورد خط كش فلزي با بهشتم احساس كردم يه ليوان
اب جوش روش ريختن به قدري كه درد گرفت و سوزش
داشت...
سعي كردم خودمو شل بگيرم و صداي هق هقمو كم كنم
چون اصلا دوست نداشتم
دوباره اون خط كش به بدنم بخوره..بعد از ديدن اينكه خودمو
ول كردم نيش خندي زد و گفت
_افرين خيلي خوبه كه با يه خط كش انقدر زود رام ميش ي!!
خط كشو روي ميز گزاشت و از تو جعبه يه قوطي نوتلا
كوچيك در اورد و با حالت خوشي و سرمستي به طرفم
گرفتش و گف ت
_اوووم دوست داري؟!!نوتلا؟دخترا همه عاشقش هستن و فكر
كنم تو هم دوست داشته باشي...!؟
حرفي نزدم و با بهت به شكلات توي دستش نگاه كردم ،درشو
باز كرد شروع به ريختن شكلات روي بهشتم كرد
با تماس قطره هاي سرد شكلات با بدنم بدجوري مور مورم
ميشد و دوست داشتم خودمو جمع كنم
ولي ميدونستم جمع كردم خودم مصادف ميشه با سيلي ديگه
از طرف دامون
بعد از تموم شدن كارش درشو بست و انداختش تو جعبه بين
پاهام و رو به روي بهشتم زانو زد.

🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
🌱#ماساژور

لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673

#قسمت_سی

انگشتشو اغشته به شكلات روي بهشتم كرد و توي دهنش
گزاشت شروع به مك زدن انگشتش كرد و گفت
_خيلي خوش مزس...
از جاش بلند شد و التشو توي دستش گرفت و شروع به
بالا پايين كردنش كرد، بين پاهام خودشو تنظيم كرد التشو
روي بهشتم كشيد سر التش نوتلايي شده بود رو بهم گرفتش
و گفت
_اوووم بفرما ك..ي..ر.. با طعم نوتلا...
بعد از زدن اين حرف قاه قاه شروع به خنديدن كردو..
و اومد روي تخت بالاي سرم دو زانو زد و التشو به زور وارد
دهنم كرد و تا ته فشار داد تو گلوم و گفت
_تا حالا شكلات به اين خوشمزه ايي خورده بودي؟!
مكي به التش زدم كه طعم شيرين و خوشمزه نوتلا تو دهنم
پخش شد
دامون اهي كشيد و گف ت
_اه اره بخور شكلات خوشمزتو بخور..
دوباره بهش مك زدم و تموم شكلاتاي روي التشو خوردم
خودشو از دهنم بيرون كشيد پاهامو گرفت و دوباره روي تخت
درازم كرد
مچ پاهامو روي شونه هاش گزاشت خودشو بين پاهام تنظيم
كرد اروم عضو مردونشو روي بهشتم بالا پايين ميكرد و
چو*چولمو حسابي به بازي گرفته بود
ه ر لحظه كه از اين كارش ميگزشت حساي زنانم بيشتر
درحال بيدار شدن بودن و داشتم از خود بي خود ميشد م
و اين چيزي نبود كه ميخواستم
اهي خفه ايي ناخوداگاه از بين لبام خارج شد دستمو بردم
بين پاهام تا مانعش بشم ولي محكم دستمو پس زد و گف ت
_نچ نچ اصلا خوشم نيومد از كارت..يادت باشه هيچ وقت حق
نداري منو پس بزني..
سر ي تكان دادم خمار و بي طاقت بهش نگاه كردم و گفت م
_خواهش ميكنم...بس كن...
مرموز ابروهاشو بالا داد و گف ت
_يعني اينو ميخوايي كه تمومش كنم ؟ ؟!
لبامو بازبونم خيس كردم و گفتم
_اره لطفا تمومش كن
باشه ايي از بين لباش خارج شد، اومدم نفس راحتي بخاطر
اينكه قبول كرد ولم كنه بكش م
كه بدون هيچ ملايمت و اماده كردنم الت بزرگ و كلفتشو
جلوي سوراخ بهشتم گزاشت و يك ضرب فشارش داد داخلم
و التش تا ته واردم شد! ..
انقدر كارش يهويي و غير منتظره بود كه حتي صداي جيغمم
بلند نشد و فقط دهنم باز و بسته شد!
با چشماي كه از درد از حدقه بيرون زده بود بهش چشم
دوختم كه با بي رحمي تمام شروع به زدن ضربات محكم و
پي در پي داخل بهشتم كر د
صدا ي برخورت بدنامون و اه ناله هاي از روي درد من تموم
اتاق و پركرده بود و دامون مثل تشنه ايي كه به اب رسيده بي
وقفه بدنشو بهم ميكوبيد
ازشدت درد و ضعف احساس ميكردم هر لحظه ممكنه بي
هوش بشم با بغضي كه توي گلوم به شدت سنگيني ميكرد و
چشماي اشكي رو بهش گفتم
_تروخدا يواش تر درد دارم...
سيلي به سينه هام زد كه باعث لرزش بيشترشون شد شصتشو
روي چو*چولم گزاشت و شروع به ماليدن كرد و با شهوت
گفت:
_اوووف خوبه كه درد داري برام ناله كن بزار صداي ناله هايي
كه زيرم ميكني تو اتاق بپيچه
و سرعت دستشو بيشتر كرد...از ماليدن چو*چولم حسابي
حشري شده بودم و با دردي كه از ضربات پي در پيش بهم
وارد ميشد ناخواگاه شروع به اه و ناله كردم

🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
🌱#ماساژور

لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673

#قسمت_سیویک

چشمامو بستم و چنگي به دستش زدم بعد از چند دقيقه
دستشو برداشت و سرعت تلمبه هاشو بيشتر كرد
التشو ازم بيرون كشيد و با اه و ناله ي بلند اب كمرشو روي
شكم و سينه هام خالي كرد انقدر فشارش زياد بود كه چند
قطرش هم روي صورتم ريخت
نفسي اسوده از اينكه ارضا شده بود كشيدم اين رابطه هيچ
لذتي برام نداشت جز درد!
نگاهي به الت خونيش كردم!رد نگاهمو دنبال كرد و با ديدن
خون روي التش با پوزخند گفت
_زن شدنت مبارك....!!تو اين دوره زمونه خيلي عجيبه كه يه
دختر پرده داشته باشه و دست نخورده باشه!
با كاري هم كه تو داشتي چجور سالم موندي من موندم...
با شنيدن حرفاش قطره اشكي از گوشه ي چشمم چكيد چرا
انقدر راحت ادمارو از روي قيافه و سغلشون قضاوت ميكن ن!
هميشه چه تصورات و فكرايي از شب اول عروسيم
داشتم..اينكه چجوري پا به دنياي زنانه گي بزارم!
ولي امشب به بدترين شكل ممكن بدون هيچ عشق و علاقه
ايي اتفاق افتاد وبا تجاوز تحقرم زياد همراه شد
اهي كشيدم كه بي توجه بهم از روي تخت بلند شد و به طرف
حموم رفت و گفت
_تا دوش ميگيريم ملافه ي تخت و عوض كن توي كمد ملافه
ي اضافه هس ت
منتظر جوابم نشد و وارد حموم شد،با بدبختي دستمالو از كنار
تخت برداشتم و خودمو تميز كردم
سعي كردم به درد زيادي كه زير دلم داشت ميپيچيد بي
اهميت باشم به سمت كمد رفتم و ملافه ي تميزي بيرون
كشيدم ملافه ي خوني تخت و جمع كردم و ملافه ي تميز و
پهن كردم
با ديدن خون دخترانگيم روي ملافه دوباره اهي از ته دل
كشيدم ملافه رو دور خودم دور دادم و منتظر شدم دامون از
حموم بياد بيرون تا برم دوش بگيرم....

"از زبان دامون"
رفتم توي حموم و اب سرد و باز كردم تا شايد با يه دوش اب
سرد اندكي از حرارتم كم بشه با برخورد قطرات اب سرد با
بدنم نفسمو با صدا بيرون دادم و رفتم توي فكر
عجي ب احساس سبكي و خالي شدن ميكردم ا نگار بعد از سالها
بدنم ارامش پيدا كرده بود..
راستي اخرين باري كه تونستم با كسي سكس كنم كي
بود!!هوووف دقيقا يادم نمياد هر بار با كسي وارد رابطه شدم و
به سكس رسيد نتونست تحريكم و باهاشون تموم كردم
ولي حالا با برخورد دستاي نرم و لطيف يه دختر ساده و
خدمتكار اينجور داغ و از خود بي خود شده بودم

🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
برای دستیبابی به فیلم های مورد علاقه تان روی گزینه اش کلیک کنید
#رایگان #زیرنویس_چسبیده_فارسی #بدون_سانسور