#سوال_از_اشو
چرا پدر و مادرها آنقدر نسبت به فرزندانشان ستمکارند؟
آیا مکلف ساختن آنها منطقی است؟
و چطور میتوان مانع از تکرار همان اشتباه شد؟
#پاسخ
پدر و مادرها نسبت به فرزندانشان سنگدل و بیرحم اند چون روی آنها سرمایه گذاری کرده اند.
پدر و مادرها آرزوها و زیادت طلبی هایی دارند که میخواهند آن را از طریق فرزندانشان محقق سازند – دلیل ظالم
بودنشان هم همین است!
آنها می خواهند از کودکان استفاده کنند. لحظه یی که می خواهی از کسی استفاده کنی مجبوری ستمکار باشی.
در خود ایدة سودجویی و آلت دست قرار دادن دیگران به خودی خود بیرحمی
و خشونت حضور دارد.
هرگز با دیگری به عنوان یک وسیله رفتار نکن،
والدین ظالم اند چون اندیشه هایی در سر دارند میخواهند فرزندانشان این یا آن باشند.
دوست دارند فرزندانشان ثروتمند مشهور و قابل احترام باشند.
دوست دارند فرزندانشان جاه طلبی های تحقق نیافتة آنانرا برآورده سازند.
فرزندان قرار است مسافر سفر رؤیای آنان به سرزمین آرزوها باشند.
پدر میخواسته ثروتمند باشد اما نتوانسته موفق شود و حالا مرگ نزدیک است، او هنوز به جایی نرسیده است او تا این لحظه هنوز در حال کند و کاو و جستجو بوده است ...
و اکنون مرگ از راه میرسد– این
خیلی غیر منصفانه به نظر می آید.
او دوست دارد پسرش بار را به منزل برساند چون پسر او شبیه خود اوست
از گوشت و خون او تصویر خود او و پارة تن خود اوست – جاودانگی و بقای روح خود اوست،
چه کسی میداند روح چیست؟
نظر هیچکس دربارة روح نمیتواند صریح و قطعی باشد، مردم روح را باور دارند اما این از روی ترس است و در اعماق وجود تردید همچنان باقی است.
هر ایمانی تردید را بر دوش میکشد، بدون تردید وجود ایمان ممکن نیست. برای فرونشاندن تردید ما ایمان را خلق میکنیم، اما تردید همچنان به قوت خود باقی است و درون تو را می فرساید،
تو را از درون می پوساند،
چه کسی از خدا میداند؟
چه کسی از روح میداند؟
شاید تصور شخص تو از خدا یا روح سراپا اشتباه بوده و حقیقت روح و خدا به گونه ای دیگر باشد!
ایمان برای مردم عادی چنین
است: با آمیزه یی از تردید!
تنها جاودانگی آشکار برای انسان از طریق فرزندان است – این یکی عملی است!
پدر می داند که من در پسرم به زندگی ادامه خواهم داد، من خواهم مرد و به زودی در زیر خروارها خاک مدفون خواهم بود اما پسرم اینجاست و منم و این همه آرزوی تحقق نایافته...
او آن رؤیاها و آرزوها را بر خودآگاهی پسرش تحمیل میکند،در ضمیر پسرش میکارد که تو باید آن ها را برآورده کنی، اگر آنها را برآورده کردی من شاد خواهم بود، در آن صورت تو دین خود را به پدر ادا کرده ای وگرنه به من خیانت کرده ای.
این همان دری است که ستم از آن وارد میشود، اکنون پدر شروع میکند فرزند را به قالب آرزوی خود بریزد،
او فراموش میکند که کودک روح خود را دارد،
فردیت خود را دارد،
و رشد فطری خود را طی میکند.
پدر ایده های خود را تحمیل میکند، او دست به نابودی کودک میزند و فکر میکند که عشق ورزی یعنی این، او فقط به جاه طلبی خویش عشق میورزد، به پسرش هم همین طور او به پسرش عشق میورزد، چون قرار است عصای دست او باشد، آلت دست او باشد، او وسیله خواهد بود و این همان ظلم است.
از من می پرسید:
چرا والدین نسبت به فرزندانشان آنقدر بیرحم اند؟
در این مورد کاری از دستشان ساخته نیست، چون آنها ایده ها جاه طلبی ها و آرزوهایی دارند تحقق نیافته را میخواهند آنها را محقق کنند. میخواهند از طریق فرزندانشان به زندگی ادامه دهند،
طبعاً فرزندانشان را هرس میکنند، قیچی میکنند، در قالب میریزند و به آنها الگو میدهند و فرزندان به ابتذال کشیده میشوند نابود می گردند.
این تخریب ناگزیر اتفاق می افتد،
مگر انسان نوینی در این کرة خاکی سر برآورد انسانی که به خاطر عشق،عشق میورزد. مگر پدر و مادر نوینی به اذهان راه یابد: تو فقط محض خاطر لذت عشق به فرزند به او عشق میورزی،
تو به فرزندت به عنوان هدیه یی از جانب خداوند عشق میورزی،
تو فرزندان را دوست داری چون خداوند نسبت به تو چنین بوده است...
فرزند برای تو رحمت بوده است،
تو به فرزندت عشق میورزی، چون فرزند زندگی است، میهمانی که از دیار ناشناخته است که در خانه تو در وجود تو منزل کرده، میهمانی که تو را به عنوان لانه ای برگزیده است، تو از این بابت شاکری و به فرزندت عشق میورزی، اگر تو واقعاً به فرزندت عشق بورزی ایده ها و افکارت را به خورد فرزندت نخواهی داد.
عشق هرگز هیچ ایده یی هیچ ایدئولوژی یی در کاسه ات نمیگذارد، عشق به تو آزادی میبخشد تو در قالب ریخته نخواهی شد.
#اشو
#کتاب_کودک_نوین
چرا پدر و مادرها آنقدر نسبت به فرزندانشان ستمکارند؟
آیا مکلف ساختن آنها منطقی است؟
و چطور میتوان مانع از تکرار همان اشتباه شد؟
#پاسخ
پدر و مادرها نسبت به فرزندانشان سنگدل و بیرحم اند چون روی آنها سرمایه گذاری کرده اند.
پدر و مادرها آرزوها و زیادت طلبی هایی دارند که میخواهند آن را از طریق فرزندانشان محقق سازند – دلیل ظالم
بودنشان هم همین است!
آنها می خواهند از کودکان استفاده کنند. لحظه یی که می خواهی از کسی استفاده کنی مجبوری ستمکار باشی.
در خود ایدة سودجویی و آلت دست قرار دادن دیگران به خودی خود بیرحمی
و خشونت حضور دارد.
هرگز با دیگری به عنوان یک وسیله رفتار نکن،
والدین ظالم اند چون اندیشه هایی در سر دارند میخواهند فرزندانشان این یا آن باشند.
دوست دارند فرزندانشان ثروتمند مشهور و قابل احترام باشند.
دوست دارند فرزندانشان جاه طلبی های تحقق نیافتة آنانرا برآورده سازند.
فرزندان قرار است مسافر سفر رؤیای آنان به سرزمین آرزوها باشند.
پدر میخواسته ثروتمند باشد اما نتوانسته موفق شود و حالا مرگ نزدیک است، او هنوز به جایی نرسیده است او تا این لحظه هنوز در حال کند و کاو و جستجو بوده است ...
و اکنون مرگ از راه میرسد– این
خیلی غیر منصفانه به نظر می آید.
او دوست دارد پسرش بار را به منزل برساند چون پسر او شبیه خود اوست
از گوشت و خون او تصویر خود او و پارة تن خود اوست – جاودانگی و بقای روح خود اوست،
چه کسی میداند روح چیست؟
نظر هیچکس دربارة روح نمیتواند صریح و قطعی باشد، مردم روح را باور دارند اما این از روی ترس است و در اعماق وجود تردید همچنان باقی است.
هر ایمانی تردید را بر دوش میکشد، بدون تردید وجود ایمان ممکن نیست. برای فرونشاندن تردید ما ایمان را خلق میکنیم، اما تردید همچنان به قوت خود باقی است و درون تو را می فرساید،
تو را از درون می پوساند،
چه کسی از خدا میداند؟
چه کسی از روح میداند؟
شاید تصور شخص تو از خدا یا روح سراپا اشتباه بوده و حقیقت روح و خدا به گونه ای دیگر باشد!
ایمان برای مردم عادی چنین
است: با آمیزه یی از تردید!
تنها جاودانگی آشکار برای انسان از طریق فرزندان است – این یکی عملی است!
پدر می داند که من در پسرم به زندگی ادامه خواهم داد، من خواهم مرد و به زودی در زیر خروارها خاک مدفون خواهم بود اما پسرم اینجاست و منم و این همه آرزوی تحقق نایافته...
او آن رؤیاها و آرزوها را بر خودآگاهی پسرش تحمیل میکند،در ضمیر پسرش میکارد که تو باید آن ها را برآورده کنی، اگر آنها را برآورده کردی من شاد خواهم بود، در آن صورت تو دین خود را به پدر ادا کرده ای وگرنه به من خیانت کرده ای.
این همان دری است که ستم از آن وارد میشود، اکنون پدر شروع میکند فرزند را به قالب آرزوی خود بریزد،
او فراموش میکند که کودک روح خود را دارد،
فردیت خود را دارد،
و رشد فطری خود را طی میکند.
پدر ایده های خود را تحمیل میکند، او دست به نابودی کودک میزند و فکر میکند که عشق ورزی یعنی این، او فقط به جاه طلبی خویش عشق میورزد، به پسرش هم همین طور او به پسرش عشق میورزد، چون قرار است عصای دست او باشد، آلت دست او باشد، او وسیله خواهد بود و این همان ظلم است.
از من می پرسید:
چرا والدین نسبت به فرزندانشان آنقدر بیرحم اند؟
در این مورد کاری از دستشان ساخته نیست، چون آنها ایده ها جاه طلبی ها و آرزوهایی دارند تحقق نیافته را میخواهند آنها را محقق کنند. میخواهند از طریق فرزندانشان به زندگی ادامه دهند،
طبعاً فرزندانشان را هرس میکنند، قیچی میکنند، در قالب میریزند و به آنها الگو میدهند و فرزندان به ابتذال کشیده میشوند نابود می گردند.
این تخریب ناگزیر اتفاق می افتد،
مگر انسان نوینی در این کرة خاکی سر برآورد انسانی که به خاطر عشق،عشق میورزد. مگر پدر و مادر نوینی به اذهان راه یابد: تو فقط محض خاطر لذت عشق به فرزند به او عشق میورزی،
تو به فرزندت به عنوان هدیه یی از جانب خداوند عشق میورزی،
تو فرزندان را دوست داری چون خداوند نسبت به تو چنین بوده است...
فرزند برای تو رحمت بوده است،
تو به فرزندت عشق میورزی، چون فرزند زندگی است، میهمانی که از دیار ناشناخته است که در خانه تو در وجود تو منزل کرده، میهمانی که تو را به عنوان لانه ای برگزیده است، تو از این بابت شاکری و به فرزندت عشق میورزی، اگر تو واقعاً به فرزندت عشق بورزی ایده ها و افکارت را به خورد فرزندت نخواهی داد.
عشق هرگز هیچ ایده یی هیچ ایدئولوژی یی در کاسه ات نمیگذارد، عشق به تو آزادی میبخشد تو در قالب ریخته نخواهی شد.
#اشو
#کتاب_کودک_نوین
اشـoshoـو:
#سوال_از_اشو
اشوی عزیز، چرا در دنیا اینقدر با شما و تعليمات شما دشمنی میکنند.
#پاسخ
به یاد بسپار که: صحبت کردن از حق و حقیقت برای کسانی که با دروغ هایشان خوش اند تاوانی سنگین دارد
حقیقت دردسرهای بسیار دارد. باید هم چنین باشد، زیرا مردم در دروغ و فریب زندگی میکنند و هرگاه تو حقیقت را به دنیا عرضه کنی، آنگاه آنان در برابر دروغها
و زندگیهای غرقه در دروغ شان واکنش نشان میدهند
ضدیت بزرگی روی میدهد.
مردم اینگونه که اینک هستند، نمیتوانند در ناآگاهی شان بدون دروغ زندگی کنند.
فریدریش نیچه درست میگوید که:
«لطفاً دروغهای مردم را نابود نکنید، توهماتشان را از بین نبرید. اگر این کار را بکنید آنان اصلاً نمیتوانند زندگی کنند و از پای درخواهند آمد.»
آری، مردم نمیتوانندچیزی بیابند که لمحاتی از حقیقت در آن باشد تا برایش زندگی کنند
آنان به خاطر توهمات شان زندگی میکنند
توهمات مردم است که به آنان امید زندگی میدهد. آنان برای فردایی زندگی میکنند که هرگز نخواهد آمد، آنان در اشتیاقی زندگی می کنند که هرگز ارضا نخواهد شد و توسط همین اشتیاقها، همین خواسته ها و همین انتظارات و توهمات و امیدهاست که آنان زندگی خود را تا لب گور همراه خود میکشند
اگر توهمات آنان را نابود کنی ممکن است همین حالا و هم اکنون بیفتند و بمیرند، زیرا که دیگر زندگی برایشان معنایی نخواهد داشت.
ولی مسئله این است که چاره ای جز این کار نیست
من برای بیدار کردن خفتگان حقیقت را میگویم
حقیقت از زبان مرشد همیشه برهنه و عریان است، چه خوشت بیاید و چه نیاید، مهم نیست. مرشد نمیتواند با خوش آمدنهای تو سازش کند، اگر این کار را بکند، نمی تواند کمکی به تو بکند.
سازش با خواسته ها و توهمات تو یعنی سازش با خواب تو، با ناهشیاری تو با
بی ارادگی تو، سازش با خواسته های تو یعنی باز ایستادن از بیدار کردن تو، و این برای مرشد ممکن نیست، پس من نمیتوانم سیاست باز و سازش کار باشم.
#اشو
حقیقی بودن یعنی:
اصالت داشتن، صادق بودن، مصنوعی نبودن، نقاب نزدن و به هر قیمتی چهره واقعی خود را هرچه هست نشان دادن
اصیل بودن یعنی با خودتان رو راست باشید
اما چگونه روراست باشیم؟
سه نکته را به یاد داشته باشید.
اولین نکته: هرگز به هر آنچه که دیگران میگویند باید باشید، گوش ندهید
پیوسته به ندای درون خود گوش دهید تا دریابید دوست دارید چه چیزی باشید. در غیر این صورت تمام عمرتان بر باد رفته است.
دومین نکته: هرگز نقاب نزنید، اگر خشمگین هستید و لبخند بزنید، در آن صورت لبخندتان دروغین خواهد بود. یک نقاب است و فقط جنباندن لبهاست و نه هیچ چیز دیگر، قلب پر از خشم است و لبخند بر لبهاست
به این ترتیب موجودی دروغین میشوید
سومین نکته: پیوسته در زمان حال باشید. زیرا تمام دروغها از گذشته یا آینده وارد میشوند
گذشته را مثل یک بار بر دوش خود نکشید و بیهوده نگران آینده نباشید
با لحظه حال روراست باشید، آنگاه اصیل خواهید شد. حضور داشتن در زمان و مکان حاضر اصیل بودن است. نه گذشته و نه آینده، فقط این لحظه کل ابدیت است.
با رعایت این سه نکته به صداقت دست مییابید
آنگاه هر چه بگویید حقیقت خواهد بود.
معمولاً تصور میشود برای گفتن حقیقت باید مراقب بود، اما من چنین چیزی را نمیگویم. بلکه معتقدم اصالت را ایجاد کنید، آنگاه هرچه بگویید حقیقت خواهد بود.
#اشو
#سوال_از_اشو
اشوی عزیز، چرا در دنیا اینقدر با شما و تعليمات شما دشمنی میکنند.
#پاسخ
به یاد بسپار که: صحبت کردن از حق و حقیقت برای کسانی که با دروغ هایشان خوش اند تاوانی سنگین دارد
حقیقت دردسرهای بسیار دارد. باید هم چنین باشد، زیرا مردم در دروغ و فریب زندگی میکنند و هرگاه تو حقیقت را به دنیا عرضه کنی، آنگاه آنان در برابر دروغها
و زندگیهای غرقه در دروغ شان واکنش نشان میدهند
ضدیت بزرگی روی میدهد.
مردم اینگونه که اینک هستند، نمیتوانند در ناآگاهی شان بدون دروغ زندگی کنند.
فریدریش نیچه درست میگوید که:
«لطفاً دروغهای مردم را نابود نکنید، توهماتشان را از بین نبرید. اگر این کار را بکنید آنان اصلاً نمیتوانند زندگی کنند و از پای درخواهند آمد.»
آری، مردم نمیتوانندچیزی بیابند که لمحاتی از حقیقت در آن باشد تا برایش زندگی کنند
آنان به خاطر توهمات شان زندگی میکنند
توهمات مردم است که به آنان امید زندگی میدهد. آنان برای فردایی زندگی میکنند که هرگز نخواهد آمد، آنان در اشتیاقی زندگی می کنند که هرگز ارضا نخواهد شد و توسط همین اشتیاقها، همین خواسته ها و همین انتظارات و توهمات و امیدهاست که آنان زندگی خود را تا لب گور همراه خود میکشند
اگر توهمات آنان را نابود کنی ممکن است همین حالا و هم اکنون بیفتند و بمیرند، زیرا که دیگر زندگی برایشان معنایی نخواهد داشت.
ولی مسئله این است که چاره ای جز این کار نیست
من برای بیدار کردن خفتگان حقیقت را میگویم
حقیقت از زبان مرشد همیشه برهنه و عریان است، چه خوشت بیاید و چه نیاید، مهم نیست. مرشد نمیتواند با خوش آمدنهای تو سازش کند، اگر این کار را بکند، نمی تواند کمکی به تو بکند.
سازش با خواسته ها و توهمات تو یعنی سازش با خواب تو، با ناهشیاری تو با
بی ارادگی تو، سازش با خواسته های تو یعنی باز ایستادن از بیدار کردن تو، و این برای مرشد ممکن نیست، پس من نمیتوانم سیاست باز و سازش کار باشم.
#اشو
حقیقی بودن یعنی:
اصالت داشتن، صادق بودن، مصنوعی نبودن، نقاب نزدن و به هر قیمتی چهره واقعی خود را هرچه هست نشان دادن
اصیل بودن یعنی با خودتان رو راست باشید
اما چگونه روراست باشیم؟
سه نکته را به یاد داشته باشید.
اولین نکته: هرگز به هر آنچه که دیگران میگویند باید باشید، گوش ندهید
پیوسته به ندای درون خود گوش دهید تا دریابید دوست دارید چه چیزی باشید. در غیر این صورت تمام عمرتان بر باد رفته است.
دومین نکته: هرگز نقاب نزنید، اگر خشمگین هستید و لبخند بزنید، در آن صورت لبخندتان دروغین خواهد بود. یک نقاب است و فقط جنباندن لبهاست و نه هیچ چیز دیگر، قلب پر از خشم است و لبخند بر لبهاست
به این ترتیب موجودی دروغین میشوید
سومین نکته: پیوسته در زمان حال باشید. زیرا تمام دروغها از گذشته یا آینده وارد میشوند
گذشته را مثل یک بار بر دوش خود نکشید و بیهوده نگران آینده نباشید
با لحظه حال روراست باشید، آنگاه اصیل خواهید شد. حضور داشتن در زمان و مکان حاضر اصیل بودن است. نه گذشته و نه آینده، فقط این لحظه کل ابدیت است.
با رعایت این سه نکته به صداقت دست مییابید
آنگاه هر چه بگویید حقیقت خواهد بود.
معمولاً تصور میشود برای گفتن حقیقت باید مراقب بود، اما من چنین چیزی را نمیگویم. بلکه معتقدم اصالت را ایجاد کنید، آنگاه هرچه بگویید حقیقت خواهد بود.
#اشو
#سوال_از_اشو
من عاشق همسرم هستم. اما از سکس متنفرم. و این موجب برخورد میشود
آیا سکس حیوانی نیست؟
#پاسخ
چرا هست
اما بدان که انسان هم یک حیوان است به اندازه هر حیوان دیگری حیوان است اما وقتی میگویم انسان حیوان است منظورم این نیست که انسان در حیوانیت تمام میشود. او میتواند از حیوان بیشتر یا کمتر شود. این همانا شکوه، آزادی و خطر و رنج و وجد انسان است
او میتواند پایین تر از هر حیوان و یا بالاتر از خدایان باشد.
پس سکس فقط مختص حیوان نیست. سکس شاید در ظاهر حیوانی باشد، اما الزاما اینطور نیست
میتواند بالاتر رود
میتواند تبدیل به عشق شود
به نیایش تبدیل شود
این به تو بستگی دارد
سکس یک چیز ثابت نیست، میتوانی هر طور که بخواهی و مایلی بسازی اش. چگونه میتوانی مدعی عشق همسرت باشی، اما از سکس متنفر باشی؟
فقط سعی کن درکش کنی.
وقتی عاشق مردی هستی، دوست داری دستانش را بگیری. دوست داری گاهی در آغوشش بگیری. اگر عاشق مردت هستی باید تمام وجودت را با او سهیم کنی
نیازی به نفرت نیست. حال آنکه تو با این تنفر خود، به سادگی میگویی مردی را میخواهی که تو را تامین مالی کند
از تو و خانه مراقبت کند. تو میخواهی فقط از او استفاده کنی
و این را عشق مینامی؟
تو نمیخواهی هیچ چیزی را با او سهیم شوی. حال آنکه عشق سهیم شدن است. در دسترس بودن است.
در عشق حتی آماده ای با او به جهنم بروی
اما ما در بازی با واژه ها بسیار خبره ایم. بنابر این طوری نشان میدهیم که عاشقیم، اما از سکس متنفریم
بدانید که سکس، تمام عشق نیست. عشق از سکس بالاتر است. اما سکس پایه و اساس آن است. بله، یک روز میرسد که سکس ناپدید میشود، اما راهش نفرت نیست
نفرت تنها به سرکوب می انجامد
و آنانکه سکس را سرکوب و تقبیح میکنند، در سکس به دنیا می آیند و در سکس هم میمیرند
سکس یکی از زیباترین پدیده هاست. یقینا پایین ترینش است.
اما راه رفتن به بالا از پایین میگذرد. نیلوفر از لجن بیرون می آید
از لجن متنفر نباش. وگرنه چگونه میتوانی لجن را به نیلوفر تبدیل کنی؟
به لجن کمک کن و از آن مراقبت کن تا به نیلوفر تبدیل شود
سکس چیزی بدنی است. عشق معنوی است
سکس مانند لجن است و عشق مانند نیلوفر
اما بدون لجن، نیلوفر غیر ممکن است. پس از لجن متنفر نباش.
#اشو
من عاشق همسرم هستم. اما از سکس متنفرم. و این موجب برخورد میشود
آیا سکس حیوانی نیست؟
#پاسخ
چرا هست
اما بدان که انسان هم یک حیوان است به اندازه هر حیوان دیگری حیوان است اما وقتی میگویم انسان حیوان است منظورم این نیست که انسان در حیوانیت تمام میشود. او میتواند از حیوان بیشتر یا کمتر شود. این همانا شکوه، آزادی و خطر و رنج و وجد انسان است
او میتواند پایین تر از هر حیوان و یا بالاتر از خدایان باشد.
پس سکس فقط مختص حیوان نیست. سکس شاید در ظاهر حیوانی باشد، اما الزاما اینطور نیست
میتواند بالاتر رود
میتواند تبدیل به عشق شود
به نیایش تبدیل شود
این به تو بستگی دارد
سکس یک چیز ثابت نیست، میتوانی هر طور که بخواهی و مایلی بسازی اش. چگونه میتوانی مدعی عشق همسرت باشی، اما از سکس متنفر باشی؟
فقط سعی کن درکش کنی.
وقتی عاشق مردی هستی، دوست داری دستانش را بگیری. دوست داری گاهی در آغوشش بگیری. اگر عاشق مردت هستی باید تمام وجودت را با او سهیم کنی
نیازی به نفرت نیست. حال آنکه تو با این تنفر خود، به سادگی میگویی مردی را میخواهی که تو را تامین مالی کند
از تو و خانه مراقبت کند. تو میخواهی فقط از او استفاده کنی
و این را عشق مینامی؟
تو نمیخواهی هیچ چیزی را با او سهیم شوی. حال آنکه عشق سهیم شدن است. در دسترس بودن است.
در عشق حتی آماده ای با او به جهنم بروی
اما ما در بازی با واژه ها بسیار خبره ایم. بنابر این طوری نشان میدهیم که عاشقیم، اما از سکس متنفریم
بدانید که سکس، تمام عشق نیست. عشق از سکس بالاتر است. اما سکس پایه و اساس آن است. بله، یک روز میرسد که سکس ناپدید میشود، اما راهش نفرت نیست
نفرت تنها به سرکوب می انجامد
و آنانکه سکس را سرکوب و تقبیح میکنند، در سکس به دنیا می آیند و در سکس هم میمیرند
سکس یکی از زیباترین پدیده هاست. یقینا پایین ترینش است.
اما راه رفتن به بالا از پایین میگذرد. نیلوفر از لجن بیرون می آید
از لجن متنفر نباش. وگرنه چگونه میتوانی لجن را به نیلوفر تبدیل کنی؟
به لجن کمک کن و از آن مراقبت کن تا به نیلوفر تبدیل شود
سکس چیزی بدنی است. عشق معنوی است
سکس مانند لجن است و عشق مانند نیلوفر
اما بدون لجن، نیلوفر غیر ممکن است. پس از لجن متنفر نباش.
#اشو
#سوال_از_اشو
من عاشق همسرم هستم. اما از سکس متنفرم. و این موجب برخورد میشود
آیا سکس حیوانی نیست؟
#پاسخ
چرا هست
اما بدان که انسان هم یک حیوان است به اندازه هر حیوان دیگری حیوان است اما وقتی میگویم انسان حیوان است منظورم این نیست که انسان در حیوانیت تمام میشود. او میتواند از حیوان بیشتر یا کمتر شود. این همانا شکوه، آزادی و خطر و رنج و وجد انسان است
او میتواند پایین تر از هر حیوان و یا بالاتر از خدایان باشد.
پس سکس فقط مختص حیوان نیست. سکس شاید در ظاهر حیوانی باشد، اما الزاما اینطور نیست
میتواند بالاتر رود
میتواند تبدیل به عشق شود
به نیایش تبدیل شود
این به تو بستگی دارد
سکس یک چیز ثابت نیست، میتوانی هر طور که بخواهی و مایلی بسازی اش. چگونه میتوانی مدعی عشق همسرت باشی، اما از سکس متنفر باشی؟
فقط سعی کن درکش کنی.
وقتی عاشق مردی هستی، دوست داری دستانش را بگیری. دوست داری گاهی در آغوشش بگیری. اگر عاشق مردت هستی باید تمام وجودت را با او سهیم کنی
نیازی به نفرت نیست. حال آنکه تو با این تنفر خود، به سادگی میگویی مردی را میخواهی که تو را تامین مالی کند
از تو و خانه مراقبت کند. تو میخواهی فقط از او استفاده کنی
و این را عشق مینامی؟
تو نمیخواهی هیچ چیزی را با او سهیم شوی. حال آنکه عشق سهیم شدن است. در دسترس بودن است.
در عشق حتی آماده ای با او به جهنم بروی
اما ما در بازی با واژه ها بسیار خبره ایم. بنابر این طوری نشان میدهیم که عاشقیم، اما از سکس متنفریم
بدانید که سکس، تمام عشق نیست. عشق از سکس بالاتر است. اما سکس پایه و اساس آن است. بله، یک روز میرسد که سکس ناپدید میشود، اما راهش نفرت نیست
نفرت تنها به سرکوب می انجامد
و آنانکه سکس را سرکوب و تقبیح میکنند، در سکس به دنیا می آیند و در سکس هم میمیرند
سکس یکی از زیباترین پدیده هاست. یقینا پایین ترینش است.
اما راه رفتن به بالا از پایین میگذرد. نیلوفر از لجن بیرون می آید
از لجن متنفر نباش. وگرنه چگونه میتوانی لجن را به نیلوفر تبدیل کنی؟
به لجن کمک کن و از آن مراقبت کن تا به نیلوفر تبدیل شود
سکس چیزی بدنی است. عشق معنوی است
سکس مانند لجن است و عشق مانند نیلوفر
اما بدون لجن، نیلوفر غیر ممکن است. پس از لجن متنفر نباش.
#اشو
من عاشق همسرم هستم. اما از سکس متنفرم. و این موجب برخورد میشود
آیا سکس حیوانی نیست؟
#پاسخ
چرا هست
اما بدان که انسان هم یک حیوان است به اندازه هر حیوان دیگری حیوان است اما وقتی میگویم انسان حیوان است منظورم این نیست که انسان در حیوانیت تمام میشود. او میتواند از حیوان بیشتر یا کمتر شود. این همانا شکوه، آزادی و خطر و رنج و وجد انسان است
او میتواند پایین تر از هر حیوان و یا بالاتر از خدایان باشد.
پس سکس فقط مختص حیوان نیست. سکس شاید در ظاهر حیوانی باشد، اما الزاما اینطور نیست
میتواند بالاتر رود
میتواند تبدیل به عشق شود
به نیایش تبدیل شود
این به تو بستگی دارد
سکس یک چیز ثابت نیست، میتوانی هر طور که بخواهی و مایلی بسازی اش. چگونه میتوانی مدعی عشق همسرت باشی، اما از سکس متنفر باشی؟
فقط سعی کن درکش کنی.
وقتی عاشق مردی هستی، دوست داری دستانش را بگیری. دوست داری گاهی در آغوشش بگیری. اگر عاشق مردت هستی باید تمام وجودت را با او سهیم کنی
نیازی به نفرت نیست. حال آنکه تو با این تنفر خود، به سادگی میگویی مردی را میخواهی که تو را تامین مالی کند
از تو و خانه مراقبت کند. تو میخواهی فقط از او استفاده کنی
و این را عشق مینامی؟
تو نمیخواهی هیچ چیزی را با او سهیم شوی. حال آنکه عشق سهیم شدن است. در دسترس بودن است.
در عشق حتی آماده ای با او به جهنم بروی
اما ما در بازی با واژه ها بسیار خبره ایم. بنابر این طوری نشان میدهیم که عاشقیم، اما از سکس متنفریم
بدانید که سکس، تمام عشق نیست. عشق از سکس بالاتر است. اما سکس پایه و اساس آن است. بله، یک روز میرسد که سکس ناپدید میشود، اما راهش نفرت نیست
نفرت تنها به سرکوب می انجامد
و آنانکه سکس را سرکوب و تقبیح میکنند، در سکس به دنیا می آیند و در سکس هم میمیرند
سکس یکی از زیباترین پدیده هاست. یقینا پایین ترینش است.
اما راه رفتن به بالا از پایین میگذرد. نیلوفر از لجن بیرون می آید
از لجن متنفر نباش. وگرنه چگونه میتوانی لجن را به نیلوفر تبدیل کنی؟
به لجن کمک کن و از آن مراقبت کن تا به نیلوفر تبدیل شود
سکس چیزی بدنی است. عشق معنوی است
سکس مانند لجن است و عشق مانند نیلوفر
اما بدون لجن، نیلوفر غیر ممکن است. پس از لجن متنفر نباش.
#اشو
#سوال_از_اشو
اشو عزیز، مردمان بسیار در عشق احساس ناتوانی دارند.
آیا راه دیگری برای رسیدن به نیایش وجود ندارد؟
#پاسخ
نه...
اگر در عشق احساس ناتوانی بسیار داری؛ باید مطلقا از نیایش ناامید بشوی؛
زیرا نیایش هیچ نیست مگر خود
عصاره ی عشق
عشق مانند یک گل است و
نیایش، عطر آن گل است
اگر نتوانی به آن گل دست بیابی، چگونه خواهی توانست به رایحه ی آن گل دست پیدا کنی؟
هیچکس نمی تواند عشق را دور بزند.
و هیچکس نباید این را آزمایش کند،
زیرا فقط شکست در انتظار اوست و نه هیچ چیز دیگر
چرا اینهمه نسبت به عشق ناامید هستی؟
همین مشکل با نیایش وجود خواهد داشت
زیرا نیایش یعنی:
عشق به تمامیت، به کائنات
پس عمیق تر وارد مشکل عشق بشو و قبل از اینکه به نیایش فکر کنی،
مشکل عشق را حل کن.
وگر نه نیایش تو کاذب خواهد بود.
یک فریب خواهد بود.
البته فقط خودت فریب میخوری،
نه کسی دیگر!
خدایی وجود ندارد که به نیایش تو گوش بدهد.
تاوقتی که نیایش تو عشق نباشد،
آن تمامیت ناشنوا خواهد ماند
به هیچ ترتیب دیگری باز نخواهد شد عشق آن کلید است.
پس مشکل چیست؟
چرا فرد اینهمه از عشق ناامید است؟
#نفسِ بسیار زیاد به تو اجازه نخواهد داد تا هیچکس را دوست بداری.
اگر بسیار نفس محور باشی، بسیار خودخواه، خودمحور باشی و وسواس نفس داشته باشی، آنگاه عشق ممکن نخواهد بود.
زیرا فرد باید قدری خم شود،
فرد باید قدری از قلمروی خودش را از دست بدهد.
در عشق باید قدری تسلیم باشی.
هرچقدر هم که جزیی، ولی فرد باید بخشی از خودش را تسلیم کند.
و در لحظاتی خاص، فرد باید کاملاً تسلیم باشد.
مشکل در تسلیم شدن به دیگری است.
تو دوست داری که دیگران تسلیم تو شوند،
ولی آن دیگری نیز در همین مخمصه است.
وقتی دو نفس باهم دیدار کنند، میکوشند تا آن دیگری باید تسلیم شود و هردو یک تلاش را انجام میدهند.
عشق چیزی ناامید کننده میشود.
عشق تحمیل این نیست که دیگری باید به تو تسلیم شود. این نفرت است که سعی دارد تسلیم را بردیگری تحمیل کند. طبیعت نفرت همین است.
زیرا تحمیل اینکه دیگری باید به تو تسلیم شود، یعنی نابود کردن آن دیگری. این نوعی قتل است.
عشق یعنی که تو خودت را به دیگری تسلیم میکنی نه به این سبب که آن تسلیم بر تو تحمیل شده است؛ نه؛
این تسلیمی اختیاری است.
تو فقط از آن لذت میبری؛
نه اینکه مجبور باشی.
هرگز به کسی که تسلیم را بر تو تحمیل میکند تسلیم نشو،
زیرا این یک خودکشی است.
هرگز تسلیم کسی نشو که سعی دارد تو را دستکاری کند
زیرا این اسارت است، نه عشق.
خودت تسلیم شو، و کیفیت بی درنگ تغییر میکند.
وقتی به #اختیار_خودت تسلیم شوی این یک هدیه است، هدیه ای قلبی. و زمانی که با رضایت خودت تسلیم شوی، داوطلبانه باشد، به سادگی خودت را به دیگری ببخشی، برای نخستین بار چیزی در قلبت باز میشود.
برای نخستین بار لمحه ای از عشق را داری.
تو فقط واژه ی عشق را شنیده ای.
نمیدانی که چه معنایی دارد.
عشق یکی از واژگانی است که همه آن را شنیده اند و هیچکس معنی آن را نمی داند.
واژگان اندکی وجود دارند مانند:
“نیایش”، “خداوند”، “مراقبه”
می توانی از این کلمات استفاده کنی،
ولی معنی آنها را نمی دانی.
زیرا معنی آنها در فرهنگنامه وجود ندارد.
وگرنه می توانستی به یک فرهنگنامه رجوع کنی، این کار دشواری نیست.
معنی این لغات در نوعی خاص از روش زندگی است. معنی اینها در یک دگرگونی خاص در درون تو است. معنی اینها زبان شناسانه نیست؛
معنی شان وجودگرایانه است.
تازمانی که با تجربه نشناسی،
نخواهی دانست ...
راهی وجود ندارد که معنی این واژگان را بشناسی
وقتی که با اختیار خودت تسلیم شوی،
بدون قیدو شرط_
زیرا اگر هر شرطی وجود داشته باشد، ابداً تسلیم نیست؛
آنوقت یک معامله است
حتی اگر شرط این باشد که:
من تسلیم تو خواهم بود،اگر تو تسلیم من باشی
آنگاه این نیز تسلیم نیست.
شاید یک تجارت باشد
تسلیم ربطی به بازار ندارد
تسلیم یعنی بی قید و شرط:
“من تسلیم هستم زیرا که لذت میبرم.
من تسلیم هستم زیر که بسیار زیباست.
من تسلیم هستم زیرا در تسلیم شدن، ناگهان بدبختی من از بین میرود.”
وقتی که تسلیم میشوی، بدبختی هایت ناگهان از میان می روند
زیرا که بدبختی سایه ی نفس تو است.
وقتی که تسلیم باشی، نفس وجود ندارد.
بدبختی چگونه می تواند وجود داشته باشد؟
برای همین است که عشق چنین شادمان است.
هرگاه کسی عاشق است، گویی که بهار وارد قلبش شده است.
پرندگانی که ساکت بوده اند و هرگز ترانه شان را نشنیده بودی، ناگهان شروع به خواندن میکنند.
و ناگهان همه چیز در درون شروع به شکفتن میکند و تو پر از عطری هستی که به این زمین تعلق ندارد.
عشق تنها اشعه ای از این زمین است که به ماوراء تعلق دارد.
پس نمی توانی از عشق پرهیز کنی و به نیایش برسی، زیرا که عشق آغاز نیایش است.
مانند این است که بپرسی:
“آیا می توانم از آغاز پرهیز کنم و به پایان برسم؟”
این غیرممکن است
#اشو
اشو عزیز، مردمان بسیار در عشق احساس ناتوانی دارند.
آیا راه دیگری برای رسیدن به نیایش وجود ندارد؟
#پاسخ
نه...
اگر در عشق احساس ناتوانی بسیار داری؛ باید مطلقا از نیایش ناامید بشوی؛
زیرا نیایش هیچ نیست مگر خود
عصاره ی عشق
عشق مانند یک گل است و
نیایش، عطر آن گل است
اگر نتوانی به آن گل دست بیابی، چگونه خواهی توانست به رایحه ی آن گل دست پیدا کنی؟
هیچکس نمی تواند عشق را دور بزند.
و هیچکس نباید این را آزمایش کند،
زیرا فقط شکست در انتظار اوست و نه هیچ چیز دیگر
چرا اینهمه نسبت به عشق ناامید هستی؟
همین مشکل با نیایش وجود خواهد داشت
زیرا نیایش یعنی:
عشق به تمامیت، به کائنات
پس عمیق تر وارد مشکل عشق بشو و قبل از اینکه به نیایش فکر کنی،
مشکل عشق را حل کن.
وگر نه نیایش تو کاذب خواهد بود.
یک فریب خواهد بود.
البته فقط خودت فریب میخوری،
نه کسی دیگر!
خدایی وجود ندارد که به نیایش تو گوش بدهد.
تاوقتی که نیایش تو عشق نباشد،
آن تمامیت ناشنوا خواهد ماند
به هیچ ترتیب دیگری باز نخواهد شد عشق آن کلید است.
پس مشکل چیست؟
چرا فرد اینهمه از عشق ناامید است؟
#نفسِ بسیار زیاد به تو اجازه نخواهد داد تا هیچکس را دوست بداری.
اگر بسیار نفس محور باشی، بسیار خودخواه، خودمحور باشی و وسواس نفس داشته باشی، آنگاه عشق ممکن نخواهد بود.
زیرا فرد باید قدری خم شود،
فرد باید قدری از قلمروی خودش را از دست بدهد.
در عشق باید قدری تسلیم باشی.
هرچقدر هم که جزیی، ولی فرد باید بخشی از خودش را تسلیم کند.
و در لحظاتی خاص، فرد باید کاملاً تسلیم باشد.
مشکل در تسلیم شدن به دیگری است.
تو دوست داری که دیگران تسلیم تو شوند،
ولی آن دیگری نیز در همین مخمصه است.
وقتی دو نفس باهم دیدار کنند، میکوشند تا آن دیگری باید تسلیم شود و هردو یک تلاش را انجام میدهند.
عشق چیزی ناامید کننده میشود.
عشق تحمیل این نیست که دیگری باید به تو تسلیم شود. این نفرت است که سعی دارد تسلیم را بردیگری تحمیل کند. طبیعت نفرت همین است.
زیرا تحمیل اینکه دیگری باید به تو تسلیم شود، یعنی نابود کردن آن دیگری. این نوعی قتل است.
عشق یعنی که تو خودت را به دیگری تسلیم میکنی نه به این سبب که آن تسلیم بر تو تحمیل شده است؛ نه؛
این تسلیمی اختیاری است.
تو فقط از آن لذت میبری؛
نه اینکه مجبور باشی.
هرگز به کسی که تسلیم را بر تو تحمیل میکند تسلیم نشو،
زیرا این یک خودکشی است.
هرگز تسلیم کسی نشو که سعی دارد تو را دستکاری کند
زیرا این اسارت است، نه عشق.
خودت تسلیم شو، و کیفیت بی درنگ تغییر میکند.
وقتی به #اختیار_خودت تسلیم شوی این یک هدیه است، هدیه ای قلبی. و زمانی که با رضایت خودت تسلیم شوی، داوطلبانه باشد، به سادگی خودت را به دیگری ببخشی، برای نخستین بار چیزی در قلبت باز میشود.
برای نخستین بار لمحه ای از عشق را داری.
تو فقط واژه ی عشق را شنیده ای.
نمیدانی که چه معنایی دارد.
عشق یکی از واژگانی است که همه آن را شنیده اند و هیچکس معنی آن را نمی داند.
واژگان اندکی وجود دارند مانند:
“نیایش”، “خداوند”، “مراقبه”
می توانی از این کلمات استفاده کنی،
ولی معنی آنها را نمی دانی.
زیرا معنی آنها در فرهنگنامه وجود ندارد.
وگرنه می توانستی به یک فرهنگنامه رجوع کنی، این کار دشواری نیست.
معنی این لغات در نوعی خاص از روش زندگی است. معنی اینها در یک دگرگونی خاص در درون تو است. معنی اینها زبان شناسانه نیست؛
معنی شان وجودگرایانه است.
تازمانی که با تجربه نشناسی،
نخواهی دانست ...
راهی وجود ندارد که معنی این واژگان را بشناسی
وقتی که با اختیار خودت تسلیم شوی،
بدون قیدو شرط_
زیرا اگر هر شرطی وجود داشته باشد، ابداً تسلیم نیست؛
آنوقت یک معامله است
حتی اگر شرط این باشد که:
من تسلیم تو خواهم بود،اگر تو تسلیم من باشی
آنگاه این نیز تسلیم نیست.
شاید یک تجارت باشد
تسلیم ربطی به بازار ندارد
تسلیم یعنی بی قید و شرط:
“من تسلیم هستم زیرا که لذت میبرم.
من تسلیم هستم زیر که بسیار زیباست.
من تسلیم هستم زیرا در تسلیم شدن، ناگهان بدبختی من از بین میرود.”
وقتی که تسلیم میشوی، بدبختی هایت ناگهان از میان می روند
زیرا که بدبختی سایه ی نفس تو است.
وقتی که تسلیم باشی، نفس وجود ندارد.
بدبختی چگونه می تواند وجود داشته باشد؟
برای همین است که عشق چنین شادمان است.
هرگاه کسی عاشق است، گویی که بهار وارد قلبش شده است.
پرندگانی که ساکت بوده اند و هرگز ترانه شان را نشنیده بودی، ناگهان شروع به خواندن میکنند.
و ناگهان همه چیز در درون شروع به شکفتن میکند و تو پر از عطری هستی که به این زمین تعلق ندارد.
عشق تنها اشعه ای از این زمین است که به ماوراء تعلق دارد.
پس نمی توانی از عشق پرهیز کنی و به نیایش برسی، زیرا که عشق آغاز نیایش است.
مانند این است که بپرسی:
“آیا می توانم از آغاز پرهیز کنم و به پایان برسم؟”
این غیرممکن است
#اشو
#سوال_از_اشو
اشو عزیز، چند روز پیش به من گفتید که گوریل من به یک گل نیلوفر ، یک بودا تبدیل شده است.
می دانم که شوخی کرده اید و منظورتان این بوده که مانند تمام سالکان شما، من یک بودا هستم ولی هنوز خفته ام. ولی گفته ی شما چیزی را در من به جریان انداخت. گوریل من واقعاٌ از لباس پشم آلود خود بیرون آمده و کسی که مانند هلو صورتی رنگ است و چون صبح زود تازه است به من نگاه می کند و به من جرات می دهد که به وقایعی که رخ می دهد اعتماد کنم.
اشو، حتی شوخی های شما هم اتمی هستند ، یا اینکه من خیلی ساده لوح هستم؟
#پاسخ
دواگیت، شوخی های من شوخی نیستند؛ روش من برای غافلگیر کردن شما است
وقتی به یک لطیفه گوش می دهی، بیشتر متوجه هستی که نکته ی اصلی را ازدست ندهی... و آن برای من فرصت خوبی است تا عمل جراحی خودم را انجام بدهم.
گوریل تو مرده است. یک لباس پشم آلود نبود؛ چیزی در قلب تو بود ، ولی بیرون آورده شده است
تو از آن آزاد شده ای.
گاهی چیزهای ساده برای شما تجربه های بزرگی را می آورند ، زیرا جهان هستی تفاوتی بین ساده و بزرگ نمی گذارد. تاکنون هرگز از لطیفه ها برای رشد روحانی استفاده نشده بود
از انواع روش ها استفاده شده، ولی هیچکس جرات نکرده از شوخی و لطیفه بعنوان روش استفاده کند...
ترس از اینکه شوخی تمام آن تلاش را به نظر بی معنی جلوه دهد.
من می توانم از شوخی بعنوان روش استفاده کنم زیرا به نظر من
جدی بودن، روحانی بودن نیست،
فقط روانپریشی است
بازیگوش بودن، لبخند زدن، خندیدن... وقتی از خنده منفجر می شوی، نفس تو ازبین می رود
یک لطیفه بدون کشتار و خونریزی نفس را می کشد
فقط با خندیدن ناگهان تازه می شوی؛ تمام گردوغباری که روی تو جمع شده پاک می شود.
من در عجب بودم که آیا عمل جراحی موفقیت آمیز بوده یا نه، زیرا دواگیت برای چند روزی ساکت بود. گوریل ها نمی توانند برای مدت زیادی ساکت بمانند؛ حتی نمی توانند برای لحظاتی در یک محل بنشینند. آن ها واقعاٌ مردمانی فعال هستند... ولی دواگیت از گوریل خودش آزاد شده است.
و بوداگونگی یک دستیابی نیست، فقط آزادشدن از آن گوریل است و نه هیچ چیز دیگر
آن حیوان در تو ناپدید می شود....
و خداوند درون تو کشف می شود. باورش سخت است، دواگیت، ولی چه باور کنی و چه نکنی، اتفاق افتاده است. من مسئول کشتن آن گوریل بیچاره هستم
آن گوریل هیچ اشکالی نداشت، ولی مانع بوداگونگی تو و رشد آن بود
آن گوریل باید برداشته می شد.
من با عشقی زیاد آن را با یک شوخی ساده برداشتم
اینک باید قدری هشیار باشی، زیرا دنیا پر از گوریل است. من یکی را برداشتم؛ یکی دیگر ممکن است وارد تو شود. گوریل های زیادی در جست و جوی مکانی هستند، یک پناهگاه؛ و تو یک پناهگاه کامل هستی... و آن جایگاه خالی است، پس هشیار باش!
درها را ببند. فقط روی در بنویس:
"گوریل ها دیگر مجاز به ورود نیستند."
چیزی زیبا برای تو رخ داده است. انفجار روحانی همیشه بصورت یک پدیده ی ساده اتفاق می افتد
این افراد نفسانی هستند که سعی دارند اثبات کنند که روحانی بودن چیزی بسیار بزرگ است و چیزی طاقت فرسا است و راهی سربالا و زندگانی های متعدد لازم است تا به آن دست پیدا کنی
چنین نیست، شما همگی بودا هستید، پوشیده شده با چیزی که باید برداشته شود:
چیزی که بخشی از طبیعت شما نیست. این جامعه ی اطراف شما است که نمی خواهد شما یک بودا باشید. اگر یک گوریل باشی، کاملاٌ خوب است، هیچکس نگران تو نیست. یک گوریل خطرناک نیست ، فوقش این است که سرگرمی خوبی است،
ولی یک بودا واقعاٌ خطرناک است.
خود حضور او یک آتش است که نیروی جاذبه دارد. او مردم را جذب می کند: حتی تا جایی که آنان توسط آتش سوخته شوند.
بودا خطرناک ترین انسان روی زمین است.
برای همین است که دنیا یا بوداها را به قتل می رساند و یا آنان را می پرستد
و این دو مترادف هستند:
کشتن راهی برای خلاص شدن از آنان است؛ پرستیدن نیزراهی برای خلاصی از آنان است.
پاسخ کامل در کلیپ زیر👇👇👇👇
#اشو
#روح_عصیانگر
اشو عزیز، چند روز پیش به من گفتید که گوریل من به یک گل نیلوفر ، یک بودا تبدیل شده است.
می دانم که شوخی کرده اید و منظورتان این بوده که مانند تمام سالکان شما، من یک بودا هستم ولی هنوز خفته ام. ولی گفته ی شما چیزی را در من به جریان انداخت. گوریل من واقعاٌ از لباس پشم آلود خود بیرون آمده و کسی که مانند هلو صورتی رنگ است و چون صبح زود تازه است به من نگاه می کند و به من جرات می دهد که به وقایعی که رخ می دهد اعتماد کنم.
اشو، حتی شوخی های شما هم اتمی هستند ، یا اینکه من خیلی ساده لوح هستم؟
#پاسخ
دواگیت، شوخی های من شوخی نیستند؛ روش من برای غافلگیر کردن شما است
وقتی به یک لطیفه گوش می دهی، بیشتر متوجه هستی که نکته ی اصلی را ازدست ندهی... و آن برای من فرصت خوبی است تا عمل جراحی خودم را انجام بدهم.
گوریل تو مرده است. یک لباس پشم آلود نبود؛ چیزی در قلب تو بود ، ولی بیرون آورده شده است
تو از آن آزاد شده ای.
گاهی چیزهای ساده برای شما تجربه های بزرگی را می آورند ، زیرا جهان هستی تفاوتی بین ساده و بزرگ نمی گذارد. تاکنون هرگز از لطیفه ها برای رشد روحانی استفاده نشده بود
از انواع روش ها استفاده شده، ولی هیچکس جرات نکرده از شوخی و لطیفه بعنوان روش استفاده کند...
ترس از اینکه شوخی تمام آن تلاش را به نظر بی معنی جلوه دهد.
من می توانم از شوخی بعنوان روش استفاده کنم زیرا به نظر من
جدی بودن، روحانی بودن نیست،
فقط روانپریشی است
بازیگوش بودن، لبخند زدن، خندیدن... وقتی از خنده منفجر می شوی، نفس تو ازبین می رود
یک لطیفه بدون کشتار و خونریزی نفس را می کشد
فقط با خندیدن ناگهان تازه می شوی؛ تمام گردوغباری که روی تو جمع شده پاک می شود.
من در عجب بودم که آیا عمل جراحی موفقیت آمیز بوده یا نه، زیرا دواگیت برای چند روزی ساکت بود. گوریل ها نمی توانند برای مدت زیادی ساکت بمانند؛ حتی نمی توانند برای لحظاتی در یک محل بنشینند. آن ها واقعاٌ مردمانی فعال هستند... ولی دواگیت از گوریل خودش آزاد شده است.
و بوداگونگی یک دستیابی نیست، فقط آزادشدن از آن گوریل است و نه هیچ چیز دیگر
آن حیوان در تو ناپدید می شود....
و خداوند درون تو کشف می شود. باورش سخت است، دواگیت، ولی چه باور کنی و چه نکنی، اتفاق افتاده است. من مسئول کشتن آن گوریل بیچاره هستم
آن گوریل هیچ اشکالی نداشت، ولی مانع بوداگونگی تو و رشد آن بود
آن گوریل باید برداشته می شد.
من با عشقی زیاد آن را با یک شوخی ساده برداشتم
اینک باید قدری هشیار باشی، زیرا دنیا پر از گوریل است. من یکی را برداشتم؛ یکی دیگر ممکن است وارد تو شود. گوریل های زیادی در جست و جوی مکانی هستند، یک پناهگاه؛ و تو یک پناهگاه کامل هستی... و آن جایگاه خالی است، پس هشیار باش!
درها را ببند. فقط روی در بنویس:
"گوریل ها دیگر مجاز به ورود نیستند."
چیزی زیبا برای تو رخ داده است. انفجار روحانی همیشه بصورت یک پدیده ی ساده اتفاق می افتد
این افراد نفسانی هستند که سعی دارند اثبات کنند که روحانی بودن چیزی بسیار بزرگ است و چیزی طاقت فرسا است و راهی سربالا و زندگانی های متعدد لازم است تا به آن دست پیدا کنی
چنین نیست، شما همگی بودا هستید، پوشیده شده با چیزی که باید برداشته شود:
چیزی که بخشی از طبیعت شما نیست. این جامعه ی اطراف شما است که نمی خواهد شما یک بودا باشید. اگر یک گوریل باشی، کاملاٌ خوب است، هیچکس نگران تو نیست. یک گوریل خطرناک نیست ، فوقش این است که سرگرمی خوبی است،
ولی یک بودا واقعاٌ خطرناک است.
خود حضور او یک آتش است که نیروی جاذبه دارد. او مردم را جذب می کند: حتی تا جایی که آنان توسط آتش سوخته شوند.
بودا خطرناک ترین انسان روی زمین است.
برای همین است که دنیا یا بوداها را به قتل می رساند و یا آنان را می پرستد
و این دو مترادف هستند:
کشتن راهی برای خلاص شدن از آنان است؛ پرستیدن نیزراهی برای خلاصی از آنان است.
پاسخ کامل در کلیپ زیر👇👇👇👇
#اشو
#روح_عصیانگر
#سوال_از_اشو
چرا هیچ اشتیاقی برای عشق معمولی راضی کننده نیست؟
#پاسخ
هرچه شخص هوشمندتر باشد،
زودتر خواهد فهميد که رابطه نميتواند ارضاکننده باشد.
چرا؟
چونکه هر رابطه اي فقط يک پيکاني است به سوي رابطه ی #غائي؛
آن، يک فرسخ شمار است
يک مقصد و هدف نيست
هر امر عاشقانه اي فقط يک اشاره است به امر عاشقانه ی بزرگتري در پيشِ رو فقط يک مزه کوچک،
اما این مزه ی کوچک،
تشنگي شما را فرونخواهد نشاند و گرسنگي شما را مرتفع نخواهد نمود. برعکس، این مزه کوچک، شما را تشنه تر و گرسنه تر خواهد ساخت.
این چيزي است که در هر رابطه اي روي ميدهد.
به جاي اينکه به شما رضايت بدهد، نارضايتي عظيمی ایجاد میکند.
هر رابطه اي در اين جهان شکست ميخورد و اين خوب است که شکست ميخورد؛
اگر اينگونه نبود، يک مصيبت مي بود، اين که آن شکست ميخورد، يک برکت است.
از آنجا که هر رابطه اي شکست ميخورد، شما به جستجوي رابطه ی غائي
#با_خدا، #با_هستي و
#با_نظام کيهاني برمي آييد.
شما بيهوده بودن رابطه را بارها و بارها مي بينيد
مي بينيد که با هيچ مرد يا زني ارضا نخواهيد شد
مي بينيد که هر تجربه اي به ناکامي عظيمي مي انجامد
با اميدي بزرگ شروع ميشود
و شما را در نوميدي بزرگي رها ميکند. همواره اينگونه است.
آن به صورت رمانتيک و شاعرانه آغاز ميشود و با مزه اي تلخ پايان مي گيرد. وقتي که بارها و بارها اتفاق مي افتد، شخص بايد چيزي را بياموزد:
که هر رابطه اي فقط يک #تجربه است که شما را براي رابطه ی غائي و عشقبازي غائي آماده ميکند.
کل دين همين است.
کاویتا(سوال کننده)اين خوب است که هيچ اشتياقي براي عشق معمولي هرگز راضي کننده نخواهد بود.
اشتياق شديدتر خواهد شد.
هيچ رابطه اي تو را راضي نخواهد کرد. روابط، تو را ناکامتر خواهند ساخت.
و اشکها تو را آسوده نمي کنند.
نمي توانند آسوده ات کنند.
آنها ممکن است براي چند لحظه کمک کنند، اما دوباره تو پر از درد و رنج خواهي بود.
هيچ چيز از طريق روياها و ماجراجويي هاي بسيار و زيبا تغيير نمي کند،
اما باز هم من مي گويم به ميان آنها برو هيچ چيز تغيير نمي کند،
#اما_تو_تغيير_مي_کني.
هيچ چيز در دنيا تغيير نمي کند،
اما با افتادن دوباره و دوباره
چيزي در #تو تغيير مي کند.
و آن انقلاب و دگرگوني است.
تو در لبه ی يک دگرگوني قرار داري.
آنگاه يک ماجراجويي تازه نياز است. ماجراجويي هاي قديمي شکست
خورده اند
و نوعی جديد – نه اينکه تو بايد به جستجوي مرد يا زني جديد بگردي
به اين معنا که تو بايد در #بعدي_جديد جستجو کني...
بعد الوهيت. من به تو مي گويم:
من ارضا شده و راضي هستم.
نه با هيچ رابطه اي از جهان،
نه با هيچ عشقبازي متعلق به دنيا،
بلکه داشتن يک عشقبازي با کل هستي، مطلقاً راضي کننده است.
و وقتي که شخص ارضا شود،
شروع به گل دادن ميکند.
او برکت يافته است
و برکتش آنقدر زياد است
که شروع به برکت دادن
به ديگران ميکند.
او چنان برکت يافته است
که برکتي براي جهان ميشود.
#اشو
#کتاب_خرد
چرا هیچ اشتیاقی برای عشق معمولی راضی کننده نیست؟
#پاسخ
هرچه شخص هوشمندتر باشد،
زودتر خواهد فهميد که رابطه نميتواند ارضاکننده باشد.
چرا؟
چونکه هر رابطه اي فقط يک پيکاني است به سوي رابطه ی #غائي؛
آن، يک فرسخ شمار است
يک مقصد و هدف نيست
هر امر عاشقانه اي فقط يک اشاره است به امر عاشقانه ی بزرگتري در پيشِ رو فقط يک مزه کوچک،
اما این مزه ی کوچک،
تشنگي شما را فرونخواهد نشاند و گرسنگي شما را مرتفع نخواهد نمود. برعکس، این مزه کوچک، شما را تشنه تر و گرسنه تر خواهد ساخت.
این چيزي است که در هر رابطه اي روي ميدهد.
به جاي اينکه به شما رضايت بدهد، نارضايتي عظيمی ایجاد میکند.
هر رابطه اي در اين جهان شکست ميخورد و اين خوب است که شکست ميخورد؛
اگر اينگونه نبود، يک مصيبت مي بود، اين که آن شکست ميخورد، يک برکت است.
از آنجا که هر رابطه اي شکست ميخورد، شما به جستجوي رابطه ی غائي
#با_خدا، #با_هستي و
#با_نظام کيهاني برمي آييد.
شما بيهوده بودن رابطه را بارها و بارها مي بينيد
مي بينيد که با هيچ مرد يا زني ارضا نخواهيد شد
مي بينيد که هر تجربه اي به ناکامي عظيمي مي انجامد
با اميدي بزرگ شروع ميشود
و شما را در نوميدي بزرگي رها ميکند. همواره اينگونه است.
آن به صورت رمانتيک و شاعرانه آغاز ميشود و با مزه اي تلخ پايان مي گيرد. وقتي که بارها و بارها اتفاق مي افتد، شخص بايد چيزي را بياموزد:
که هر رابطه اي فقط يک #تجربه است که شما را براي رابطه ی غائي و عشقبازي غائي آماده ميکند.
کل دين همين است.
کاویتا(سوال کننده)اين خوب است که هيچ اشتياقي براي عشق معمولي هرگز راضي کننده نخواهد بود.
اشتياق شديدتر خواهد شد.
هيچ رابطه اي تو را راضي نخواهد کرد. روابط، تو را ناکامتر خواهند ساخت.
و اشکها تو را آسوده نمي کنند.
نمي توانند آسوده ات کنند.
آنها ممکن است براي چند لحظه کمک کنند، اما دوباره تو پر از درد و رنج خواهي بود.
هيچ چيز از طريق روياها و ماجراجويي هاي بسيار و زيبا تغيير نمي کند،
اما باز هم من مي گويم به ميان آنها برو هيچ چيز تغيير نمي کند،
#اما_تو_تغيير_مي_کني.
هيچ چيز در دنيا تغيير نمي کند،
اما با افتادن دوباره و دوباره
چيزي در #تو تغيير مي کند.
و آن انقلاب و دگرگوني است.
تو در لبه ی يک دگرگوني قرار داري.
آنگاه يک ماجراجويي تازه نياز است. ماجراجويي هاي قديمي شکست
خورده اند
و نوعی جديد – نه اينکه تو بايد به جستجوي مرد يا زني جديد بگردي
به اين معنا که تو بايد در #بعدي_جديد جستجو کني...
بعد الوهيت. من به تو مي گويم:
من ارضا شده و راضي هستم.
نه با هيچ رابطه اي از جهان،
نه با هيچ عشقبازي متعلق به دنيا،
بلکه داشتن يک عشقبازي با کل هستي، مطلقاً راضي کننده است.
و وقتي که شخص ارضا شود،
شروع به گل دادن ميکند.
او برکت يافته است
و برکتش آنقدر زياد است
که شروع به برکت دادن
به ديگران ميکند.
او چنان برکت يافته است
که برکتي براي جهان ميشود.
#اشو
#کتاب_خرد
#سوال_از_اشو
مراقبه چیست؟
#پاسخ
هشیاری نسبت به آنچه که انجام می دهی، هشیاری از اینکه در اطرافت چه رخ می دهد و چه اتفاقی برایت می افتد.
کسی به تو توهین می کند و هشیار می شوی.
وقتی توهین را می شنوی چه اتفاقی می افتد؟
روی این اتفاق مراقبه کن،
و این کل موضوع را تغییر می دهد،
وقتی شخصی توهین می کند روی آن شخص متمرکز می شوی که چرا توهین کرد؟
فکر می کند که کیست؟
چگونه می توانم انتقام بگیرم؟
اگر خیلی قوی باشد تسلیم می شوی، برایش دم تکان می دهی.
اما اگر ضعیف باشد، ضربه وارد می کنی.
ولی در این لحظه خودت را به کلی فراموش می کنی،
و بر دیگری متمرکز می شوی.
و این از دست دادن فرصت مراقبه است.
وقتی کسی توهین می کند مراقبه کن
گرجیف(عارف و استاد معنوی اهل قفقاز، که در لباس مبدل و در نقش های متفاوت به کشورها سفر می کرد و از اساتید معنوی می آموخت گاهی در نقش تاجر و گاهی در نقش دوره گرد)
می گفت:
وقتی پدرم رو به مرگ بود، نه سال داشتم.
مرا به کنار تختخوابش صدا کرد و در گوشم زمزمه کرد:
فرزندم از مال دنیا ارثیه ی دندان گیری برایت به جا نگذاشته ام ولی حرفی برایت می گویم که از اجدادم سینه به سینه به من رسیده و گره گشای مسیر زندگی ام بوده،
حکم گنج برایم داشته است تو به حد کافی بزرگ نشده ای شاید درست متوجه منظورم نشوی ولی این سخن را آویزه ی گوشت کن،
به یاد داشته باش روزی به دردت خواهد خورد.
این کلیدی است که در همه ی صندوقچه های گنج را باز می کند
پدرش گفت:
هرکس به تو توهین کرد به آن شخص بگو بیست و چهار ساعت مراقبه می کنم و بعد جوابت را می دهم.
گرجیف باور نداشت که این جمله ای پر مغز باشد.
ولی علی رغم اینکه متوجه منظور پدرش نشده بود به دستور او عمل می کرد.
اگر کسی توهین می کرد، می گفت:
به من بیست و چهار ساعت فرصت بدهید بعد جوابتان را بدهم.
پس از بیست و چهار ساعت می آمد و می گفت:
بیست و چهار ساعت مراقبه روی توهین شما، بینش عظیمی در وجودم ایجاد کرد. گاهی هم حق با توهین کننده بود پس پیش آن شخص می رفت و میگفت: ممنون حق با شما بود و حرف شما توهین نبود، بلکه عین حقیقت بود شما به من احمق گفتید و من احمق هستم
و گاهی پس از بیست و چهار ساعت مراقبه متوجه می شد
که حرف طرف مقابل دروغی بیش نبوده است
و زمانی که حرفی دروغ است چه لزومی دارد که به خودم بگیرم و ناراحت شوم؟
حتی لزومی ندارد به شخص مقابل بفهمانم که حرفش دروغ بوده دروغ دروغ است
چرا خودم را ناراحت کنم؟
ولی شاهد بودن و مراقبه کردن آرام آرام انسان را متوجه اعمال و رفتارش می کند و او را نسبت به رفتارهای #خودش هشیارتر می کند. نه رفتار دیگران.
#اشو
مراقبه چیست؟
#پاسخ
هشیاری نسبت به آنچه که انجام می دهی، هشیاری از اینکه در اطرافت چه رخ می دهد و چه اتفاقی برایت می افتد.
کسی به تو توهین می کند و هشیار می شوی.
وقتی توهین را می شنوی چه اتفاقی می افتد؟
روی این اتفاق مراقبه کن،
و این کل موضوع را تغییر می دهد،
وقتی شخصی توهین می کند روی آن شخص متمرکز می شوی که چرا توهین کرد؟
فکر می کند که کیست؟
چگونه می توانم انتقام بگیرم؟
اگر خیلی قوی باشد تسلیم می شوی، برایش دم تکان می دهی.
اما اگر ضعیف باشد، ضربه وارد می کنی.
ولی در این لحظه خودت را به کلی فراموش می کنی،
و بر دیگری متمرکز می شوی.
و این از دست دادن فرصت مراقبه است.
وقتی کسی توهین می کند مراقبه کن
گرجیف(عارف و استاد معنوی اهل قفقاز، که در لباس مبدل و در نقش های متفاوت به کشورها سفر می کرد و از اساتید معنوی می آموخت گاهی در نقش تاجر و گاهی در نقش دوره گرد)
می گفت:
وقتی پدرم رو به مرگ بود، نه سال داشتم.
مرا به کنار تختخوابش صدا کرد و در گوشم زمزمه کرد:
فرزندم از مال دنیا ارثیه ی دندان گیری برایت به جا نگذاشته ام ولی حرفی برایت می گویم که از اجدادم سینه به سینه به من رسیده و گره گشای مسیر زندگی ام بوده،
حکم گنج برایم داشته است تو به حد کافی بزرگ نشده ای شاید درست متوجه منظورم نشوی ولی این سخن را آویزه ی گوشت کن،
به یاد داشته باش روزی به دردت خواهد خورد.
این کلیدی است که در همه ی صندوقچه های گنج را باز می کند
پدرش گفت:
هرکس به تو توهین کرد به آن شخص بگو بیست و چهار ساعت مراقبه می کنم و بعد جوابت را می دهم.
گرجیف باور نداشت که این جمله ای پر مغز باشد.
ولی علی رغم اینکه متوجه منظور پدرش نشده بود به دستور او عمل می کرد.
اگر کسی توهین می کرد، می گفت:
به من بیست و چهار ساعت فرصت بدهید بعد جوابتان را بدهم.
پس از بیست و چهار ساعت می آمد و می گفت:
بیست و چهار ساعت مراقبه روی توهین شما، بینش عظیمی در وجودم ایجاد کرد. گاهی هم حق با توهین کننده بود پس پیش آن شخص می رفت و میگفت: ممنون حق با شما بود و حرف شما توهین نبود، بلکه عین حقیقت بود شما به من احمق گفتید و من احمق هستم
و گاهی پس از بیست و چهار ساعت مراقبه متوجه می شد
که حرف طرف مقابل دروغی بیش نبوده است
و زمانی که حرفی دروغ است چه لزومی دارد که به خودم بگیرم و ناراحت شوم؟
حتی لزومی ندارد به شخص مقابل بفهمانم که حرفش دروغ بوده دروغ دروغ است
چرا خودم را ناراحت کنم؟
ولی شاهد بودن و مراقبه کردن آرام آرام انسان را متوجه اعمال و رفتارش می کند و او را نسبت به رفتارهای #خودش هشیارتر می کند. نه رفتار دیگران.
#اشو
#سوال_از_اشو
کجا میتوان شادی را ابدی یافت؟
#پاسخ
اگر در لغت نامه، درون مدخل حرف "ش" نگاه کنی، فقط آنجاست که شادی همیشگی و ماندگار است.
در زندگی همه چیز در هم بر هم است. همانطور که شب و روز با هماند،
شادی و غم نیز با هماند.
همانطور که مرگ و زندگی با هم است، هر چیز دیگر نیز اینگونه است.
غنای زندگی بخاطر همین تضادهاست.
صرف فکر اینکه، شخصی همیشه شاد باشد، کاملا احمقانه است.
این نوع نگرش فقط غم تولید میکند و نه چیزی دیگر و رفته رفته پوکیده و غمناک میشوید چون بیشتر و بیشتر از شادی به اصطلاح همیشگی خودتان دور میشوید.
این طمعی بیش از حد است.
پس شخص شاد کیست؟
شخص شاد آنکسی نیست که همیشه شاد است.
شخص شاد کسی است که حتی زمانی که دور و بر او غم است، شاد باشد.
سعی کنید این را بفهمید.
شخص شاد کسی است که زندگی را درک میکند و تضادهایش را میپذیرد.
#اشو
کجا میتوان شادی را ابدی یافت؟
#پاسخ
اگر در لغت نامه، درون مدخل حرف "ش" نگاه کنی، فقط آنجاست که شادی همیشگی و ماندگار است.
در زندگی همه چیز در هم بر هم است. همانطور که شب و روز با هماند،
شادی و غم نیز با هماند.
همانطور که مرگ و زندگی با هم است، هر چیز دیگر نیز اینگونه است.
غنای زندگی بخاطر همین تضادهاست.
صرف فکر اینکه، شخصی همیشه شاد باشد، کاملا احمقانه است.
این نوع نگرش فقط غم تولید میکند و نه چیزی دیگر و رفته رفته پوکیده و غمناک میشوید چون بیشتر و بیشتر از شادی به اصطلاح همیشگی خودتان دور میشوید.
این طمعی بیش از حد است.
پس شخص شاد کیست؟
شخص شاد آنکسی نیست که همیشه شاد است.
شخص شاد کسی است که حتی زمانی که دور و بر او غم است، شاد باشد.
سعی کنید این را بفهمید.
شخص شاد کسی است که زندگی را درک میکند و تضادهایش را میپذیرد.
#اشو
#سوال_از_اشو
چرا زندگی اینهمه ملالت بار و کسل کننده شده است؟
#پاسخ
زیرا انسانها بیشتر مقلد هستند تا خلاق
مردی به خانه اش برگشت. و دید که بچه هایش با بچه های همسایه روی پله های جلوی ساختمان نشسته اند
پرسید" چه میکنید؟
بچه ها گفتند: داریم کلیسا بازی میکنیم
مرد تعجب کرد.
آنها آنجا نشسته بودند و هیچ کاری نمیکردند. بنابراین دوباره پرسید:
این چگونه کلیسایی است؟
بچه ها گفتند:
ما سرود مذهبی خوانده ایم.
موعظه کرده ایم، دعا کرده ایم.
همه ی کارها را انجام داده ایم.
اکنون روی پله ها نشسته ایم و مثلا داریم سیگار میکشیم
" تقلید" امری شایع است.
جمع آوری اطلاعات نوعی تقلید است
"بودا" یا " مسیح" چیزی گفته است و تو فقط آن را تکرار میکنی
تو " کلیسا بازی " میکنی.
این یعنی تقلید.
کودک وار باش. اما بچگی نکن.
مانند کودک بودن یعنی خودانگیخته بودن، کودک همواره تازه است
کودک برای مواجه با دنیای پیرامون خود بی واسطه ذهن عمل میکند. او با تمام وجودش درگیر کارش میشود و اصلا به آینده و نتیجه کارش فکر نمیکند. کودک در اینجا و در این لحظه است
کودک معصوم و بی پیرایه است.
زیرا معصومیت از بستر زیستن در لحظه بر میخیزد.
" #معصومیت"، همان مراقبه است.
حتی کارهای روزانه ات را با مراقبه همراه کن. وقتی غذا میخوری، حرف میزنی، راه میروی با آگاهی انجامشان بده
#آگاهی_یعنی_مراقبه
هنگامی که کسی از تو پرسشی میکند، فورا برای پیدا کردن پاسخهای تکراری به ذهنت و دانشت رجوع نکن.
ببین که این پاسخ از حافظه ی تو بیرون می آید یا از خودِ تو
مردم از حضور در کنار یکدیگر دچار ملالت و خستگی میشوند.
زیرا همه چیزشان مرده و عاریه ایی و بیات است.
زیرا هیچ چیزی از خود ندارند و همواره مقلد بوده اند. هیچکس خلاق نیست.
زندگی کسی را سرشار از انرژی عشق و خنده نمیبینی
این همه ملالت و مردگی بخاطر ترس از زندگی است.
ما از زندگی میترسیم، زیرا زندگی بکر است. زندگی غیر قابل پیش بینی و تقلید است. لحظه ی بعدت نامعلوم است
ما میخواهیم همه چیز را پبش بینی و معلوم کنیم.بدینسان زندگی را میکشیم. و به جای آن امنیت میخریم
باید از ترس بیرون بیاییم
باید شجاعت زندگی کردن داشته باشیم.
باید واقعی شویم. و زندگی واقعی را تجربه کنیم.
و این کار با تقلید از زندگی دیگران امکان پذیر نیست.
تا زمانی که به جای خلاق بودن و زندگی خود را ساختن به تقلید از دیگران میپردازی محکوم به داشتن زندگی ملالت بار کسالت آور هستی.
#اشو
چرا زندگی اینهمه ملالت بار و کسل کننده شده است؟
#پاسخ
زیرا انسانها بیشتر مقلد هستند تا خلاق
مردی به خانه اش برگشت. و دید که بچه هایش با بچه های همسایه روی پله های جلوی ساختمان نشسته اند
پرسید" چه میکنید؟
بچه ها گفتند: داریم کلیسا بازی میکنیم
مرد تعجب کرد.
آنها آنجا نشسته بودند و هیچ کاری نمیکردند. بنابراین دوباره پرسید:
این چگونه کلیسایی است؟
بچه ها گفتند:
ما سرود مذهبی خوانده ایم.
موعظه کرده ایم، دعا کرده ایم.
همه ی کارها را انجام داده ایم.
اکنون روی پله ها نشسته ایم و مثلا داریم سیگار میکشیم
" تقلید" امری شایع است.
جمع آوری اطلاعات نوعی تقلید است
"بودا" یا " مسیح" چیزی گفته است و تو فقط آن را تکرار میکنی
تو " کلیسا بازی " میکنی.
این یعنی تقلید.
کودک وار باش. اما بچگی نکن.
مانند کودک بودن یعنی خودانگیخته بودن، کودک همواره تازه است
کودک برای مواجه با دنیای پیرامون خود بی واسطه ذهن عمل میکند. او با تمام وجودش درگیر کارش میشود و اصلا به آینده و نتیجه کارش فکر نمیکند. کودک در اینجا و در این لحظه است
کودک معصوم و بی پیرایه است.
زیرا معصومیت از بستر زیستن در لحظه بر میخیزد.
" #معصومیت"، همان مراقبه است.
حتی کارهای روزانه ات را با مراقبه همراه کن. وقتی غذا میخوری، حرف میزنی، راه میروی با آگاهی انجامشان بده
#آگاهی_یعنی_مراقبه
هنگامی که کسی از تو پرسشی میکند، فورا برای پیدا کردن پاسخهای تکراری به ذهنت و دانشت رجوع نکن.
ببین که این پاسخ از حافظه ی تو بیرون می آید یا از خودِ تو
مردم از حضور در کنار یکدیگر دچار ملالت و خستگی میشوند.
زیرا همه چیزشان مرده و عاریه ایی و بیات است.
زیرا هیچ چیزی از خود ندارند و همواره مقلد بوده اند. هیچکس خلاق نیست.
زندگی کسی را سرشار از انرژی عشق و خنده نمیبینی
این همه ملالت و مردگی بخاطر ترس از زندگی است.
ما از زندگی میترسیم، زیرا زندگی بکر است. زندگی غیر قابل پیش بینی و تقلید است. لحظه ی بعدت نامعلوم است
ما میخواهیم همه چیز را پبش بینی و معلوم کنیم.بدینسان زندگی را میکشیم. و به جای آن امنیت میخریم
باید از ترس بیرون بیاییم
باید شجاعت زندگی کردن داشته باشیم.
باید واقعی شویم. و زندگی واقعی را تجربه کنیم.
و این کار با تقلید از زندگی دیگران امکان پذیر نیست.
تا زمانی که به جای خلاق بودن و زندگی خود را ساختن به تقلید از دیگران میپردازی محکوم به داشتن زندگی ملالت بار کسالت آور هستی.
#اشو
#سوال_از_اشو
ده فرمان شما چیست؟
#پاسخ
از من پرسیدی که "ده فرمان" من چیست. سوال سختی پرسیدی
چون من با هر فرمانی مخالفم
اما به هر حال برای شوخی و تفریح هم که شده بگذار ده فرمان به تو بدهم
١ _ از هیچ فرمانی پیروی نکن،
فقط از درونت پیروی کن
٢_ تنها خدایی که وجود دارد،
همین زندگی است
٣_ حقیقت در درون توست،
جای دیگری به دنبالش نگرد
٤_ عشق ، نیایش است
٥_ خالی و خلا ، آغاز و وسط و پایان حقیقت است
٦_ زندگی همینجا و هم اکنون است
٧_کامل و به شدت زندگی کن
٨_ شنا نکن ، جاری باش
٩_ در هر لحظه چنان بمیر ، که در هر لحظه دوبارە متولد شوی
١٠_ دست از جستجو بردار !
چیزی که هست ، هست
متوقف شو و نگاه کن
اشو
ده فرمان شما چیست؟
#پاسخ
از من پرسیدی که "ده فرمان" من چیست. سوال سختی پرسیدی
چون من با هر فرمانی مخالفم
اما به هر حال برای شوخی و تفریح هم که شده بگذار ده فرمان به تو بدهم
١ _ از هیچ فرمانی پیروی نکن،
فقط از درونت پیروی کن
٢_ تنها خدایی که وجود دارد،
همین زندگی است
٣_ حقیقت در درون توست،
جای دیگری به دنبالش نگرد
٤_ عشق ، نیایش است
٥_ خالی و خلا ، آغاز و وسط و پایان حقیقت است
٦_ زندگی همینجا و هم اکنون است
٧_کامل و به شدت زندگی کن
٨_ شنا نکن ، جاری باش
٩_ در هر لحظه چنان بمیر ، که در هر لحظه دوبارە متولد شوی
١٠_ دست از جستجو بردار !
چیزی که هست ، هست
متوقف شو و نگاه کن
اشو
#سوال_از_اشو
چگونه تشخیص دهیم چه چیزی در زندگی مان واقعی است و چه چیزی دروغین است؟
#پاسخ
تنها یک معیار وجود دارد
واقعی چیزی است که:
به تو سکوت و آرامش میبخشد و تــو را مطلقاً آسوده و ساکن میسازد
واقعی چیزی است که به تو آزادی میبخشد و تمام ترسها و خواسته ها و امیال را از تو بیرون میراند. واقعی انفجاری عظیم از رضایت و خوشی است که به هیچ دلیل بیرونی مرتبط نیست
و غیرواقعی، همواره بدبختی، اضطراب، تنش و اسارت را به دنبال خود دارد.
#اشو
چگونه تشخیص دهیم چه چیزی در زندگی مان واقعی است و چه چیزی دروغین است؟
#پاسخ
تنها یک معیار وجود دارد
واقعی چیزی است که:
به تو سکوت و آرامش میبخشد و تــو را مطلقاً آسوده و ساکن میسازد
واقعی چیزی است که به تو آزادی میبخشد و تمام ترسها و خواسته ها و امیال را از تو بیرون میراند. واقعی انفجاری عظیم از رضایت و خوشی است که به هیچ دلیل بیرونی مرتبط نیست
و غیرواقعی، همواره بدبختی، اضطراب، تنش و اسارت را به دنبال خود دارد.
#اشو
#سوال_از_اشو
مرشد عزیز، وقتی به اینجا آمدم احساس کردم که خداوند خیلی نزدیکم هست ــ هرلحظه میتوانم با او باشم.
ولی با گذشت زمان به نظر غیرممکن میرسد. او در اطراف نیست؛ دیدن او مشکل شده.
چرا چنین است؟
لطفاً چیزی در این مورد بگویید.
#پاسخ
ودانت بارتی Vedant Bharati
تو میباید یک تصویر خاصی از خداوند در ذهنت حمل کرده باشی؛ برای همین است که از دست دادهای. و تاوقتی که آن تصویر را دور نیندازی به از دست دادن او ادامه خواهی داد
خداوند هیچ الزامی ندارد که مفهوم تو را در مورد خودش برآورده کند. تو باید یک ایدهی مشخصی داشته باشی که،
“خدا چنین است، رفتارش چنان است….” برای همین غیرممکن شده است؛
تو خواهان ناممکن شدهای.
خداوند فقط برای کسانی شناخته میشوند که قادر باشند تمام مفاهیم خود را در مورد خدا رها کنند
هرگونه مفهومی که تو در جهل خودت انباشته کرده باشی، یک مانع است. تمام آن مفاهیم در مورد خدا را دور بینداز و تعجب خواهی کرد، شوکه خواهی شد و قادر نخواهی بود که چشمانت را باور کنی…. زیرا تنها خدا وجود دارد. آنوقت هرگز نمیپرسی،
“خدا کجاست؟”
بلکه خواهی پرسید،
آیا جایی هست که در آن خداوند نباشد؟
آنگاه در معمولیبودن چیزها تو چیزی بسیار فوقالعاده را خواهی دید
آنگاه سنگهای معمولی به الماسها تبدیل میشوند
آنگاه بشریت معمولی دیگر معمولی نیست
آنگاه در قلب هرکس چیزی نورانی را خواهی دید
آنگاه انسان به الوهیت نزدیکتر میشود و الوههیت به انسان نزدیکتر میگردد؛ انسان و الوهیت درهمدیگر ناپدید میشوند، دنیا و خداوند درهم ناپدید میگردند
آنگاه تو دنبال خدایی نخواهی گشت که جدا است و دور و در بالا و در آسمان هفتم زندگی میکند
آنگاه او در همسایگی تو بعنوان همسایهات زندگی میکند
آنگاه او انسان است، حیوان است، سبزیجات است، مواد معدنی است…. همه چیز خداست.
و وقتی که ببینی او تو را احاطه کرده، نه همچون یک شخص، بلکه همچون یک حضور، فقط آنوقت است که جستار تو برآورده و ارضاء شده است
خداوند از تو پنهان نشده، بلکه تو هستی که چشمانت را بستهای زیرا که تعصبات بسیار داری
کسی مفهوم یک هندو را از خداوند دارد و دیگری مفهوم یک مسیحی را از خدا دارد و دیگری مفهوم یک محمدی را… حالا، خداوند نه محمدی است و نه مسیحی است و نه هندو؛ بنابراین تمام این مردم که چنین مفاهیمی را حمل میکنند باید که در تاریکی و تاریکی بیشتر دست و پا بزنند
سفر آنان از تاریکی به تاریکی است
از مرگ به مرگ حرکت خواهند کرد
هرگز نور را نخواهند شناخت.
یک هندو نمیتواند خداوند را بشناسد، یک مسیحی نمیتواند خداوند را بشناسد. نخست باید ذهنت را کاملاً از تمام هندویسم و از هرچه مسیحیت است و هرکه بودیسم است بشویی و تمیز کنی
وقتی کاملاً بدون فکر شدی:
فقط هشیار، آگاه، گوش به زنگ، تماشا کننده شدی، آنوقت خداوند منفجر میشود و در تمام اطراف تو حضور پیدا میکند.
ودانت بارتی، میگویی،
“وقتی به اینجا آمدم احساس کردم که خداوند خیلی نزدیکم هست …”
این تخیلات تو بود.
“هرلحظه میتوانم با او باشم.”
این آرزوی تو بود.
“ولی باگذشت زمان بهنظر غیرممکن میرسد.”
زیرا هیچ تخیلی هرگز نمیتواند واقعی شود. هیچ رویای تو هرگز نمی تواند محقق شود
واقعیت باید کشف شود، نه اینکه تصور شود.
حالا میگویی، “او در اطراف نیست؛ دیدن او مشکل شده.”
فقط اوست که در اطراف است!
دیدن او مشکل شده زیرا چشمان تو با تعصبات و مفاهیم و نظام فکری تو گرانبار شده
قدری بیشتر کودکوار باش، قدری معصومتر باشد. خداوند فقط وقتی میآید که قلب تو معصوم باشد
خداوند فقط وقتی میآید که تو کاملاً از مفاهیم خالی باشی. او همیشه آمادهی آمدن است، او پشت در ایستاده است ولی تو نمیشنوی زیرا ذهنت پر از اغتشاش و افکار و میلیونها فکر است که میچرخند. ذهنت چنان پر سر و صداست که نمیتوانی در زدنِ ساکت را بر در بشنوی.
ساکت باش، معصوم باش. خداوند هست. فقط خداوند هست.
#اشو
دامّا پادا / راه حق DhammaPada
مرشد عزیز، وقتی به اینجا آمدم احساس کردم که خداوند خیلی نزدیکم هست ــ هرلحظه میتوانم با او باشم.
ولی با گذشت زمان به نظر غیرممکن میرسد. او در اطراف نیست؛ دیدن او مشکل شده.
چرا چنین است؟
لطفاً چیزی در این مورد بگویید.
#پاسخ
ودانت بارتی Vedant Bharati
تو میباید یک تصویر خاصی از خداوند در ذهنت حمل کرده باشی؛ برای همین است که از دست دادهای. و تاوقتی که آن تصویر را دور نیندازی به از دست دادن او ادامه خواهی داد
خداوند هیچ الزامی ندارد که مفهوم تو را در مورد خودش برآورده کند. تو باید یک ایدهی مشخصی داشته باشی که،
“خدا چنین است، رفتارش چنان است….” برای همین غیرممکن شده است؛
تو خواهان ناممکن شدهای.
خداوند فقط برای کسانی شناخته میشوند که قادر باشند تمام مفاهیم خود را در مورد خدا رها کنند
هرگونه مفهومی که تو در جهل خودت انباشته کرده باشی، یک مانع است. تمام آن مفاهیم در مورد خدا را دور بینداز و تعجب خواهی کرد، شوکه خواهی شد و قادر نخواهی بود که چشمانت را باور کنی…. زیرا تنها خدا وجود دارد. آنوقت هرگز نمیپرسی،
“خدا کجاست؟”
بلکه خواهی پرسید،
آیا جایی هست که در آن خداوند نباشد؟
آنگاه در معمولیبودن چیزها تو چیزی بسیار فوقالعاده را خواهی دید
آنگاه سنگهای معمولی به الماسها تبدیل میشوند
آنگاه بشریت معمولی دیگر معمولی نیست
آنگاه در قلب هرکس چیزی نورانی را خواهی دید
آنگاه انسان به الوهیت نزدیکتر میشود و الوههیت به انسان نزدیکتر میگردد؛ انسان و الوهیت درهمدیگر ناپدید میشوند، دنیا و خداوند درهم ناپدید میگردند
آنگاه تو دنبال خدایی نخواهی گشت که جدا است و دور و در بالا و در آسمان هفتم زندگی میکند
آنگاه او در همسایگی تو بعنوان همسایهات زندگی میکند
آنگاه او انسان است، حیوان است، سبزیجات است، مواد معدنی است…. همه چیز خداست.
و وقتی که ببینی او تو را احاطه کرده، نه همچون یک شخص، بلکه همچون یک حضور، فقط آنوقت است که جستار تو برآورده و ارضاء شده است
خداوند از تو پنهان نشده، بلکه تو هستی که چشمانت را بستهای زیرا که تعصبات بسیار داری
کسی مفهوم یک هندو را از خداوند دارد و دیگری مفهوم یک مسیحی را از خدا دارد و دیگری مفهوم یک محمدی را… حالا، خداوند نه محمدی است و نه مسیحی است و نه هندو؛ بنابراین تمام این مردم که چنین مفاهیمی را حمل میکنند باید که در تاریکی و تاریکی بیشتر دست و پا بزنند
سفر آنان از تاریکی به تاریکی است
از مرگ به مرگ حرکت خواهند کرد
هرگز نور را نخواهند شناخت.
یک هندو نمیتواند خداوند را بشناسد، یک مسیحی نمیتواند خداوند را بشناسد. نخست باید ذهنت را کاملاً از تمام هندویسم و از هرچه مسیحیت است و هرکه بودیسم است بشویی و تمیز کنی
وقتی کاملاً بدون فکر شدی:
فقط هشیار، آگاه، گوش به زنگ، تماشا کننده شدی، آنوقت خداوند منفجر میشود و در تمام اطراف تو حضور پیدا میکند.
ودانت بارتی، میگویی،
“وقتی به اینجا آمدم احساس کردم که خداوند خیلی نزدیکم هست …”
این تخیلات تو بود.
“هرلحظه میتوانم با او باشم.”
این آرزوی تو بود.
“ولی باگذشت زمان بهنظر غیرممکن میرسد.”
زیرا هیچ تخیلی هرگز نمیتواند واقعی شود. هیچ رویای تو هرگز نمی تواند محقق شود
واقعیت باید کشف شود، نه اینکه تصور شود.
حالا میگویی، “او در اطراف نیست؛ دیدن او مشکل شده.”
فقط اوست که در اطراف است!
دیدن او مشکل شده زیرا چشمان تو با تعصبات و مفاهیم و نظام فکری تو گرانبار شده
قدری بیشتر کودکوار باش، قدری معصومتر باشد. خداوند فقط وقتی میآید که قلب تو معصوم باشد
خداوند فقط وقتی میآید که تو کاملاً از مفاهیم خالی باشی. او همیشه آمادهی آمدن است، او پشت در ایستاده است ولی تو نمیشنوی زیرا ذهنت پر از اغتشاش و افکار و میلیونها فکر است که میچرخند. ذهنت چنان پر سر و صداست که نمیتوانی در زدنِ ساکت را بر در بشنوی.
ساکت باش، معصوم باش. خداوند هست. فقط خداوند هست.
#اشو
دامّا پادا / راه حق DhammaPada
#سوال_از_اشو
تمام مذاهب بر خدا استوار هستند
اخلاقيات آن ها، فرامين آن ها،
دعاهايشان، قداست هايشان،
همه چيز به سمت خدا نشانه رفته؛ و شما مي گوييد كه خدا مرده است.
آنوقت بر سر تمام اين چيزهايي كه وابسته به مفهوم خدا هستند چه خواهد آمد؟
#پاسخ
تمام آن چيزهايي كه به مفهوم خدا وابسته هستند تقلبي هستند: منافقان توسط اين مفاهيم خلق مي شوند !
اخلاقيات شما واقعي نيست، توسط ترس، از روي طمع تحميل شده است
اخلاقیات واقعي فقط در ضمير يك مراقبه كننده برخواهد خاست
اين چيزي نيست كه بتواند از بيرون بر تو تحميل شود:
اخلاقيات واقعي يك خوشي محض است، فقط سهيم كردن ديگران در مهر و عشق تو است
تمام كيفيت هايی كه به خدا وابسته هستند، با از بين رفتن خدا از بين مي روند.
آن هابسیار سطحي هستند.
همگي شما داراي درهاي عقب هستيد!
از در جلويي، شما يك شخص هستيد، از در عقب، فردي متفاوت هستيد
آيا هرگز اين را تماشا كرده ايد؟
از در جلو، تو يك كاتوليك بزرگ هستي، بسيار مذهبي، بسيار زاهد، بسيار نيايش كننده،
چنان كه هركسي فكر مي كند تو يك قديس هستي، ولي اين فقط در اتاق نشيمين است!
از در عقب، تو فقط يك موجود انساني هستي،طوري كه بايد باشي، با تمام غريزه هايت،
با تمام تمايلات جنسي، طمع ها، خشم ها...
مذاهب مختلف مفاهيمي مختلف دارند،
ولي تمام اين مفاهيم يك چيز را اثبات مي کند كه:
گناهكار اوليه خدا است!
خداي هندو زن را آفريد و با او زنا كرد. با دختر خودش، و آن زن ترسيد، پس به يك گاو ماده تبديل شد و خدا يك گاو نر شد. آن زن با شتاب به فرد ديگري تبديل شد
و خدا او را دنبال كرد
براساس الهيات هندو، تمامي رده هاي جانداران اينگونه خلق شدند، اين خدا بود كه زن را در شكل هاي مختلف دنبال مي كرد. زن تغيير شكل مي داد، خدا نيز تغيير شكل مي داد.
زن هميشه ماده بود و خدا هميشه نر!
براي همين است كه ميليون ها رده و نوع جاندارن وجود دارند.
اگر زن به يك پشه ي ماده تبديل مي شد، خدا نيز به يك پشه ي نر تبديل مي شد. اين ماجرا ادامه يافت و ادامه يافت، شايد هنوز هم ادامه داشته باشد!
آيا فكر مي كنيد كه اين خدا يك خداي با اخلاق است؟
و همين در مورد تمام خدايان تمامي مذاهب نيز صادق است
خداي يهود در كتاب عهد عتيق مي گويد:
من خدايي بسيار حسود هستم
من كسي نيستم كه شما را عفو كنم، من خدايي بسيار خشمگين هستم. شما نبايد هيچكس را جز من بپرستيد. و به ياد داشته باشيد كه من پدر شما هستم، نه عموي شما
این چه نوع خدايي است؟
حسود، نگران اينكه شايد خداي ديگري را بپرستيد.
و در انتها مي گويد:
من پدرتان هستم، به ياد بسپاريد، من عموي شما نيستم
اخلاقياتی وجود دارد كه از بيرون تحميل شده و هرگز با قلب تو همنوا نيست
و يك اخلاقياتي هست كه از درون تو بيرون مي آيد، كه هميشه با دل تو و با قلب جهان هستي همنوا است
اخلاقيات اصيل همين است.
من به شما هيچگونه انضباط و اخلاقياتي نمي دهم
من فقط يك ديد روشن به شما مي دهم، از آن روشني و وضوح، هرچه كه بيرون بيايد خوب است،
الهي است، اخلاقي است.
اشو
تمام مذاهب بر خدا استوار هستند
اخلاقيات آن ها، فرامين آن ها،
دعاهايشان، قداست هايشان،
همه چيز به سمت خدا نشانه رفته؛ و شما مي گوييد كه خدا مرده است.
آنوقت بر سر تمام اين چيزهايي كه وابسته به مفهوم خدا هستند چه خواهد آمد؟
#پاسخ
تمام آن چيزهايي كه به مفهوم خدا وابسته هستند تقلبي هستند: منافقان توسط اين مفاهيم خلق مي شوند !
اخلاقيات شما واقعي نيست، توسط ترس، از روي طمع تحميل شده است
اخلاقیات واقعي فقط در ضمير يك مراقبه كننده برخواهد خاست
اين چيزي نيست كه بتواند از بيرون بر تو تحميل شود:
اخلاقيات واقعي يك خوشي محض است، فقط سهيم كردن ديگران در مهر و عشق تو است
تمام كيفيت هايی كه به خدا وابسته هستند، با از بين رفتن خدا از بين مي روند.
آن هابسیار سطحي هستند.
همگي شما داراي درهاي عقب هستيد!
از در جلويي، شما يك شخص هستيد، از در عقب، فردي متفاوت هستيد
آيا هرگز اين را تماشا كرده ايد؟
از در جلو، تو يك كاتوليك بزرگ هستي، بسيار مذهبي، بسيار زاهد، بسيار نيايش كننده،
چنان كه هركسي فكر مي كند تو يك قديس هستي، ولي اين فقط در اتاق نشيمين است!
از در عقب، تو فقط يك موجود انساني هستي،طوري كه بايد باشي، با تمام غريزه هايت،
با تمام تمايلات جنسي، طمع ها، خشم ها...
مذاهب مختلف مفاهيمي مختلف دارند،
ولي تمام اين مفاهيم يك چيز را اثبات مي کند كه:
گناهكار اوليه خدا است!
خداي هندو زن را آفريد و با او زنا كرد. با دختر خودش، و آن زن ترسيد، پس به يك گاو ماده تبديل شد و خدا يك گاو نر شد. آن زن با شتاب به فرد ديگري تبديل شد
و خدا او را دنبال كرد
براساس الهيات هندو، تمامي رده هاي جانداران اينگونه خلق شدند، اين خدا بود كه زن را در شكل هاي مختلف دنبال مي كرد. زن تغيير شكل مي داد، خدا نيز تغيير شكل مي داد.
زن هميشه ماده بود و خدا هميشه نر!
براي همين است كه ميليون ها رده و نوع جاندارن وجود دارند.
اگر زن به يك پشه ي ماده تبديل مي شد، خدا نيز به يك پشه ي نر تبديل مي شد. اين ماجرا ادامه يافت و ادامه يافت، شايد هنوز هم ادامه داشته باشد!
آيا فكر مي كنيد كه اين خدا يك خداي با اخلاق است؟
و همين در مورد تمام خدايان تمامي مذاهب نيز صادق است
خداي يهود در كتاب عهد عتيق مي گويد:
من خدايي بسيار حسود هستم
من كسي نيستم كه شما را عفو كنم، من خدايي بسيار خشمگين هستم. شما نبايد هيچكس را جز من بپرستيد. و به ياد داشته باشيد كه من پدر شما هستم، نه عموي شما
این چه نوع خدايي است؟
حسود، نگران اينكه شايد خداي ديگري را بپرستيد.
و در انتها مي گويد:
من پدرتان هستم، به ياد بسپاريد، من عموي شما نيستم
اخلاقياتی وجود دارد كه از بيرون تحميل شده و هرگز با قلب تو همنوا نيست
و يك اخلاقياتي هست كه از درون تو بيرون مي آيد، كه هميشه با دل تو و با قلب جهان هستي همنوا است
اخلاقيات اصيل همين است.
من به شما هيچگونه انضباط و اخلاقياتي نمي دهم
من فقط يك ديد روشن به شما مي دهم، از آن روشني و وضوح، هرچه كه بيرون بيايد خوب است،
الهي است، اخلاقي است.
اشو
اشـoshoـو:
#سوال_از_اشو
تفاوت انسان دنیوی و انسان معنوی در چیست؟
#پاسخ
یکی از اصلی ترین تفاوتها این است که: انسان دنیوی احتکارگر است، این تفاوتی است که میان انسان و خدا وجود دارد انسان دنیوی حتی اگر هم چیزی بدهد تنها برای پس گرفتن و بیشتر گرفتن میدهد نه از روی بخششی بی قید و شرط
او همیشه به منفعت فکر میکند، بخشیدن او نه از روی لذت، بلکه از روی نیازمندی اش است، انسان دنیوی انسانی است که از درون فقیر است. بخشش او معامله است، عشق نیست، سهیم شدن نیست. منظور از انسان دنیوی همین است.
حال انسان معنوی کیست؟
انسانی که لذت بخشیدن را میشناسد، انسانی که بی هیچ دلیلی ارزانی میدارد و بدون هیچ تبعیضی میدهد
او نمیگوید:
من به تو میبخشم چون تو خوب هستی و به تو نمیبخشم چون بد هستی
اگر فرق بگذاری آنگاه باز هم چیزی از تجارت و معامله وارد شده است
خداوند به سادگی به گناه کار و قدیس میدهـد، بـه همه به طور یکسان میبخشد. هنگامی که ابرهایش میبارند تنها بر انسانهای با فضیلت نمی بارند، هنگامی که خورشیدش طلوع میکند تنها برخوبان نمی تابد بلکه بر همه می تابد.
پس روحیه سهیم شدن را در خودت جذب کن، بگذار این سبک زندگی تو باشد. من این را نیایش میخوانم
این معنویت و نیایش واقعی است، توانایی بخشیدن بدون ایده پس گرفتن توانایی بخشیدن بی قید و شرط
توانایی دادن از روی پری و فراوانی ات نه بخاطر محاسبه گری
چنین انسانی را انسانی معنوی میخوانم.
#اشو
تا زمانی که ما #نیازمندیم نمى توانیم
به معنای حقیقی عاشق باشیم،
عشق حقیقی در اوج بی نیازی است
در اوج بخشش بدون چشم داشت است،
عشق کالا نیست که در طلب چیزی به کسی بخشیده شود،
عشق حقیقی،
#عشق_بدون_شرط_است،
عشق ورزی معامله نیست،
حساب و کتاب ندارد،
عشق حقیقی بی حساب بخشیدن است،
ناب و خالص، پاک و بی ریا،
بی دلیل، بدون چشم داشت،
اینها کیفیات حقیقی عشق اند.
#اشو
#سوال_از_اشو
تفاوت انسان دنیوی و انسان معنوی در چیست؟
#پاسخ
یکی از اصلی ترین تفاوتها این است که: انسان دنیوی احتکارگر است، این تفاوتی است که میان انسان و خدا وجود دارد انسان دنیوی حتی اگر هم چیزی بدهد تنها برای پس گرفتن و بیشتر گرفتن میدهد نه از روی بخششی بی قید و شرط
او همیشه به منفعت فکر میکند، بخشیدن او نه از روی لذت، بلکه از روی نیازمندی اش است، انسان دنیوی انسانی است که از درون فقیر است. بخشش او معامله است، عشق نیست، سهیم شدن نیست. منظور از انسان دنیوی همین است.
حال انسان معنوی کیست؟
انسانی که لذت بخشیدن را میشناسد، انسانی که بی هیچ دلیلی ارزانی میدارد و بدون هیچ تبعیضی میدهد
او نمیگوید:
من به تو میبخشم چون تو خوب هستی و به تو نمیبخشم چون بد هستی
اگر فرق بگذاری آنگاه باز هم چیزی از تجارت و معامله وارد شده است
خداوند به سادگی به گناه کار و قدیس میدهـد، بـه همه به طور یکسان میبخشد. هنگامی که ابرهایش میبارند تنها بر انسانهای با فضیلت نمی بارند، هنگامی که خورشیدش طلوع میکند تنها برخوبان نمی تابد بلکه بر همه می تابد.
پس روحیه سهیم شدن را در خودت جذب کن، بگذار این سبک زندگی تو باشد. من این را نیایش میخوانم
این معنویت و نیایش واقعی است، توانایی بخشیدن بدون ایده پس گرفتن توانایی بخشیدن بی قید و شرط
توانایی دادن از روی پری و فراوانی ات نه بخاطر محاسبه گری
چنین انسانی را انسانی معنوی میخوانم.
#اشو
تا زمانی که ما #نیازمندیم نمى توانیم
به معنای حقیقی عاشق باشیم،
عشق حقیقی در اوج بی نیازی است
در اوج بخشش بدون چشم داشت است،
عشق کالا نیست که در طلب چیزی به کسی بخشیده شود،
عشق حقیقی،
#عشق_بدون_شرط_است،
عشق ورزی معامله نیست،
حساب و کتاب ندارد،
عشق حقیقی بی حساب بخشیدن است،
ناب و خالص، پاک و بی ریا،
بی دلیل، بدون چشم داشت،
اینها کیفیات حقیقی عشق اند.
#اشو
#سوال_از_اشو
اشو عزيز، من در زندگيم هر كاري را كه لازم بوده است انجام داده ام و هرچه را كه خواسته ام داشته ام. به نظر مي رسد كه من از تمام جاه طلبي ها براي دستيابي به هر هدفي خالي شده ام. حتي اشراق نيز هدفي دوردست و ناممكن به نظر مي رسد
كه خارج از حيطه ي ادراك من است.
من عاشق ديدن و بودن با شما هستم و دوست دارم دريانوردي كنم. به جز اين ها، احساس مي كنم كه فقط منتظر هستم و وقتم را هدر مي دهم.
كاري براي انجام دادن نيست و جايي براي رفتن وجود ندارد.
بااين وجود احساسي از اندوه و نارضايتي دارم. لطفاً نظري بدهيد.
#پاسخ:
جيJay ، اين يكي از مهم ترين اوقات در زندگي انسان است، زماني كه احساس كند از جاه طلبي خالي شده است و فقط انتظار مي كشد و نمي داند انتظار چه را مي كشد.
دراين لحظه اي است كه اشراق نزديك ترين است.
اشراق يك هدف نيست. اشراق در آنجا و در دوردست نيست كه بايد به آن برسي.
نمي تواني از اشراق يك جاه طلبي بسازي، اگر چنين كني حتماً آن را ازكف خواهي داد.
اشراق در چنين فاصله اي رخ مي دهد: وقتي كه تمام جاه طلبي هاي تو تمام شده باشد، نمي داني چه كني، كجا بروي.
در اين سكوت ، زيرا ديگر بلوايي از خواسته ها وجود ندارد، اشتياقي براي رسيدن به جايي وجود ندارد ، اشراق به خودي خودش رخ مي دهد.
اشراق يك محصول جانبي است، نه يك هدف. و براي همين است كه احساس اندوه و نارضايتي مي كني: با وجودي كه تمام جاه طلبي ها تمام شده اند.... چرا انسان بايد احساس عدم ارضاء كند؟
بايد چيزي در زندگي وجود داشته باشد كه بخشي از ذهن جاه طلب نيست، چيزي كه بدون آن فرد نمي تواند احساس ارضاشدن كند. مي تواني تمام خواسته هايت را برآورده كني،
به تمام جاه طلبي هايت برسي ، بازهم احساس عدم رضايت مي كني.
درواقع، تو از آنان كه هنوز به دنبال خواسته هايشان مي دودند، بيشتر احساس نارضايتي مي كني. زيرا براي آنان، دست كم اين اميد هست كه به هدف خواهند رسيد.
شايد امروزشان خالي باشد، ولي آن توهم، آن روياي فردا، امروزشان را به نوعي از آنان پنهان مي دارد. اينك براي تو چيزي وجود ندارد كه بتواند واقعيت تو را پنهان كند.
تو احساس رضايت نمي كني.
بنابراين نكته ي اساسي بسيار روشن است: كه حتي اگر تمام جاه طلبي ها هم ارضا شده باشند، انسان راضي نيست.
چيزي وجود دارد كه يك جاه طلبي نيست و تازماني كه به آن دست نياوري ، و اين يك دست آوردachievement نيست ، تا زماني كه برايت رخ ندهد، آن احساس نارضايتي، تو را اندوهگين خواهد كرد.
اين موقعيت براي انسان هايي بسيار خوش اقبال رخ مي دهد، وگرنه همه
در پي خواسته هايشان مي دوند، و در زندگي كارهاي بسياري است كه بايد انجام شود.
براي احساس نارضايتي زماني وجود ندارد، براي غمگين شدن وقت نيست. اميد براي فردا تمام غم ها را مي زدايد.
ولي تو اينك اميدي به فردا نداري. فقط امروز است كه با تو است، و اين خوب است كه تو منتظري و نمي داني براي چه!
اگر بداني كه منتظر چه هستي، اين يك خواسته است، آنوقت ذهن با تو بازي مي كند. اگر فقط منتظر هستي، به پايان جاده رسيده اي. جايي براي رفتن وجود ندارد، چه كاري به جز انتظاركشيدن مي تواني انجام دهي؟
ولي منتظر چي هستي؟
اگر بتواني پاسخ دهي، "من منتظر اين يا آن هستم،" اشراق را از كف خواهي داد. آنگاه انتظار تو خالص نيست.
آنوقت فقط انتظاركشيدن نيست. اگر بتواني در موردش روشن باشي، كه اين يك انتظار خالص است، كه قصدي در آن نيست، موضوعي ندارد، آنوقت اين موقعيت مناسبي است كه در آن اشراق رخ بدهد.
پس تو در موقعيتي قشنگ قرار داري كه خودت از آن بي خبري. زيرا انتظار خالص و اندوه... فرد نمي تواند ببيند كه چه چيز زيبايي در اين مورد وجود دارد. تنها آنان كه بيدار شده اند مي توانند ببينند كه چه زيباست. اين موقعيتي است كه در آن بيدارمي شوي، همچون يك محصول جانبي. درغيراينصورت، زندگي همچون يك خواب روحاني باقي مي ماند. تمام خواسته ها و جاه طلبي ها در اين خواب همچون روياهايي هستند.
#اشو
#کتاب_انتقال_چراغ_جلد_یک
اشو عزيز، من در زندگيم هر كاري را كه لازم بوده است انجام داده ام و هرچه را كه خواسته ام داشته ام. به نظر مي رسد كه من از تمام جاه طلبي ها براي دستيابي به هر هدفي خالي شده ام. حتي اشراق نيز هدفي دوردست و ناممكن به نظر مي رسد
كه خارج از حيطه ي ادراك من است.
من عاشق ديدن و بودن با شما هستم و دوست دارم دريانوردي كنم. به جز اين ها، احساس مي كنم كه فقط منتظر هستم و وقتم را هدر مي دهم.
كاري براي انجام دادن نيست و جايي براي رفتن وجود ندارد.
بااين وجود احساسي از اندوه و نارضايتي دارم. لطفاً نظري بدهيد.
#پاسخ:
جيJay ، اين يكي از مهم ترين اوقات در زندگي انسان است، زماني كه احساس كند از جاه طلبي خالي شده است و فقط انتظار مي كشد و نمي داند انتظار چه را مي كشد.
دراين لحظه اي است كه اشراق نزديك ترين است.
اشراق يك هدف نيست. اشراق در آنجا و در دوردست نيست كه بايد به آن برسي.
نمي تواني از اشراق يك جاه طلبي بسازي، اگر چنين كني حتماً آن را ازكف خواهي داد.
اشراق در چنين فاصله اي رخ مي دهد: وقتي كه تمام جاه طلبي هاي تو تمام شده باشد، نمي داني چه كني، كجا بروي.
در اين سكوت ، زيرا ديگر بلوايي از خواسته ها وجود ندارد، اشتياقي براي رسيدن به جايي وجود ندارد ، اشراق به خودي خودش رخ مي دهد.
اشراق يك محصول جانبي است، نه يك هدف. و براي همين است كه احساس اندوه و نارضايتي مي كني: با وجودي كه تمام جاه طلبي ها تمام شده اند.... چرا انسان بايد احساس عدم ارضاء كند؟
بايد چيزي در زندگي وجود داشته باشد كه بخشي از ذهن جاه طلب نيست، چيزي كه بدون آن فرد نمي تواند احساس ارضاشدن كند. مي تواني تمام خواسته هايت را برآورده كني،
به تمام جاه طلبي هايت برسي ، بازهم احساس عدم رضايت مي كني.
درواقع، تو از آنان كه هنوز به دنبال خواسته هايشان مي دودند، بيشتر احساس نارضايتي مي كني. زيرا براي آنان، دست كم اين اميد هست كه به هدف خواهند رسيد.
شايد امروزشان خالي باشد، ولي آن توهم، آن روياي فردا، امروزشان را به نوعي از آنان پنهان مي دارد. اينك براي تو چيزي وجود ندارد كه بتواند واقعيت تو را پنهان كند.
تو احساس رضايت نمي كني.
بنابراين نكته ي اساسي بسيار روشن است: كه حتي اگر تمام جاه طلبي ها هم ارضا شده باشند، انسان راضي نيست.
چيزي وجود دارد كه يك جاه طلبي نيست و تازماني كه به آن دست نياوري ، و اين يك دست آوردachievement نيست ، تا زماني كه برايت رخ ندهد، آن احساس نارضايتي، تو را اندوهگين خواهد كرد.
اين موقعيت براي انسان هايي بسيار خوش اقبال رخ مي دهد، وگرنه همه
در پي خواسته هايشان مي دوند، و در زندگي كارهاي بسياري است كه بايد انجام شود.
براي احساس نارضايتي زماني وجود ندارد، براي غمگين شدن وقت نيست. اميد براي فردا تمام غم ها را مي زدايد.
ولي تو اينك اميدي به فردا نداري. فقط امروز است كه با تو است، و اين خوب است كه تو منتظري و نمي داني براي چه!
اگر بداني كه منتظر چه هستي، اين يك خواسته است، آنوقت ذهن با تو بازي مي كند. اگر فقط منتظر هستي، به پايان جاده رسيده اي. جايي براي رفتن وجود ندارد، چه كاري به جز انتظاركشيدن مي تواني انجام دهي؟
ولي منتظر چي هستي؟
اگر بتواني پاسخ دهي، "من منتظر اين يا آن هستم،" اشراق را از كف خواهي داد. آنگاه انتظار تو خالص نيست.
آنوقت فقط انتظاركشيدن نيست. اگر بتواني در موردش روشن باشي، كه اين يك انتظار خالص است، كه قصدي در آن نيست، موضوعي ندارد، آنوقت اين موقعيت مناسبي است كه در آن اشراق رخ بدهد.
پس تو در موقعيتي قشنگ قرار داري كه خودت از آن بي خبري. زيرا انتظار خالص و اندوه... فرد نمي تواند ببيند كه چه چيز زيبايي در اين مورد وجود دارد. تنها آنان كه بيدار شده اند مي توانند ببينند كه چه زيباست. اين موقعيتي است كه در آن بيدارمي شوي، همچون يك محصول جانبي. درغيراينصورت، زندگي همچون يك خواب روحاني باقي مي ماند. تمام خواسته ها و جاه طلبي ها در اين خواب همچون روياهايي هستند.
#اشو
#کتاب_انتقال_چراغ_جلد_یک
#سوال_از_اشو
اشو عزيز، من در زندگيم هر كاري را كه لازم بوده است انجام داده ام و هرچه را كه خواسته ام داشته ام. به نظر مي رسد كه من از تمام جاه طلبي ها براي دستيابي به هر هدفي خالي شده ام. حتي اشراق نيز هدفي دوردست و ناممكن به نظر مي رسد
كه خارج از حيطه ي ادراك من است.
من عاشق ديدن و بودن با شما هستم و دوست دارم دريانوردي كنم. به جز اين ها، احساس مي كنم كه فقط منتظر هستم و وقتم را هدر مي دهم.
كاري براي انجام دادن نيست و جايي براي رفتن وجود ندارد.
بااين وجود احساسي از اندوه و نارضايتي دارم. لطفاً نظري بدهيد.
#پاسخ:
جيJay ، اين يكي از مهم ترين اوقات در زندگي انسان است، زماني كه احساس كند از جاه طلبي خالي شده است و فقط انتظار مي كشد و نمي داند انتظار چه را مي كشد.
دراين لحظه اي است كه اشراق نزديك ترين است.
اشراق يك هدف نيست. اشراق در آنجا و در دوردست نيست كه بايد به آن برسي.
نمي تواني از اشراق يك جاه طلبي بسازي، اگر چنين كني حتماً آن را ازكف خواهي داد.
اشراق در چنين فاصله اي رخ مي دهد: وقتي كه تمام جاه طلبي هاي تو تمام شده باشد، نمي داني چه كني، كجا بروي.
در اين سكوت ، زيرا ديگر بلوايي از خواسته ها وجود ندارد، اشتياقي براي رسيدن به جايي وجود ندارد ، اشراق به خودي خودش رخ مي دهد.
اشراق يك محصول جانبي است، نه يك هدف. و براي همين است كه احساس اندوه و نارضايتي مي كني: با وجودي كه تمام جاه طلبي ها تمام شده اند.... چرا انسان بايد احساس عدم ارضاء كند؟
بايد چيزي در زندگي وجود داشته باشد كه بخشي از ذهن جاه طلب نيست، چيزي كه بدون آن فرد نمي تواند احساس ارضاشدن كند. مي تواني تمام خواسته هايت را برآورده كني،
به تمام جاه طلبي هايت برسي ، بازهم احساس عدم رضايت مي كني.
درواقع، تو از آنان كه هنوز به دنبال خواسته هايشان مي دودند، بيشتر احساس نارضايتي مي كني. زيرا براي آنان، دست كم اين اميد هست كه به هدف خواهند رسيد.
شايد امروزشان خالي باشد، ولي آن توهم، آن روياي فردا، امروزشان را به نوعي از آنان پنهان مي دارد. اينك براي تو چيزي وجود ندارد كه بتواند واقعيت تو را پنهان كند.
تو احساس رضايت نمي كني.
بنابراين نكته ي اساسي بسيار روشن است: كه حتي اگر تمام جاه طلبي ها هم ارضا شده باشند، انسان راضي نيست.
چيزي وجود دارد كه يك جاه طلبي نيست و تازماني كه به آن دست نياوري ، و اين يك دست آوردachievement نيست ، تا زماني كه برايت رخ ندهد، آن احساس نارضايتي، تو را اندوهگين خواهد كرد.
اين موقعيت براي انسان هايي بسيار خوش اقبال رخ مي دهد، وگرنه همه
در پي خواسته هايشان مي دوند، و در زندگي كارهاي بسياري است كه بايد انجام شود.
براي احساس نارضايتي زماني وجود ندارد، براي غمگين شدن وقت نيست. اميد براي فردا تمام غم ها را مي زدايد.
ولي تو اينك اميدي به فردا نداري. فقط امروز است كه با تو است، و اين خوب است كه تو منتظري و نمي داني براي چه!
اگر بداني كه منتظر چه هستي، اين يك خواسته است، آنوقت ذهن با تو بازي مي كند. اگر فقط منتظر هستي، به پايان جاده رسيده اي. جايي براي رفتن وجود ندارد، چه كاري به جز انتظاركشيدن مي تواني انجام دهي؟
ولي منتظر چي هستي؟
اگر بتواني پاسخ دهي، "من منتظر اين يا آن هستم،" اشراق را از كف خواهي داد. آنگاه انتظار تو خالص نيست.
آنوقت فقط انتظاركشيدن نيست. اگر بتواني در موردش روشن باشي، كه اين يك انتظار خالص است، كه قصدي در آن نيست، موضوعي ندارد، آنوقت اين موقعيت مناسبي است كه در آن اشراق رخ بدهد.
پس تو در موقعيتي قشنگ قرار داري كه خودت از آن بي خبري. زيرا انتظار خالص و اندوه... فرد نمي تواند ببيند كه چه چيز زيبايي در اين مورد وجود دارد. تنها آنان كه بيدار شده اند مي توانند ببينند كه چه زيباست. اين موقعيتي است كه در آن بيدارمي شوي، همچون يك محصول جانبي. درغيراينصورت، زندگي همچون يك خواب روحاني باقي مي ماند. تمام خواسته ها و جاه طلبي ها در اين خواب همچون روياهايي هستند.
#اشو
#کتاب_انتقال_چراغ_جلد_یک
اشو عزيز، من در زندگيم هر كاري را كه لازم بوده است انجام داده ام و هرچه را كه خواسته ام داشته ام. به نظر مي رسد كه من از تمام جاه طلبي ها براي دستيابي به هر هدفي خالي شده ام. حتي اشراق نيز هدفي دوردست و ناممكن به نظر مي رسد
كه خارج از حيطه ي ادراك من است.
من عاشق ديدن و بودن با شما هستم و دوست دارم دريانوردي كنم. به جز اين ها، احساس مي كنم كه فقط منتظر هستم و وقتم را هدر مي دهم.
كاري براي انجام دادن نيست و جايي براي رفتن وجود ندارد.
بااين وجود احساسي از اندوه و نارضايتي دارم. لطفاً نظري بدهيد.
#پاسخ:
جيJay ، اين يكي از مهم ترين اوقات در زندگي انسان است، زماني كه احساس كند از جاه طلبي خالي شده است و فقط انتظار مي كشد و نمي داند انتظار چه را مي كشد.
دراين لحظه اي است كه اشراق نزديك ترين است.
اشراق يك هدف نيست. اشراق در آنجا و در دوردست نيست كه بايد به آن برسي.
نمي تواني از اشراق يك جاه طلبي بسازي، اگر چنين كني حتماً آن را ازكف خواهي داد.
اشراق در چنين فاصله اي رخ مي دهد: وقتي كه تمام جاه طلبي هاي تو تمام شده باشد، نمي داني چه كني، كجا بروي.
در اين سكوت ، زيرا ديگر بلوايي از خواسته ها وجود ندارد، اشتياقي براي رسيدن به جايي وجود ندارد ، اشراق به خودي خودش رخ مي دهد.
اشراق يك محصول جانبي است، نه يك هدف. و براي همين است كه احساس اندوه و نارضايتي مي كني: با وجودي كه تمام جاه طلبي ها تمام شده اند.... چرا انسان بايد احساس عدم ارضاء كند؟
بايد چيزي در زندگي وجود داشته باشد كه بخشي از ذهن جاه طلب نيست، چيزي كه بدون آن فرد نمي تواند احساس ارضاشدن كند. مي تواني تمام خواسته هايت را برآورده كني،
به تمام جاه طلبي هايت برسي ، بازهم احساس عدم رضايت مي كني.
درواقع، تو از آنان كه هنوز به دنبال خواسته هايشان مي دودند، بيشتر احساس نارضايتي مي كني. زيرا براي آنان، دست كم اين اميد هست كه به هدف خواهند رسيد.
شايد امروزشان خالي باشد، ولي آن توهم، آن روياي فردا، امروزشان را به نوعي از آنان پنهان مي دارد. اينك براي تو چيزي وجود ندارد كه بتواند واقعيت تو را پنهان كند.
تو احساس رضايت نمي كني.
بنابراين نكته ي اساسي بسيار روشن است: كه حتي اگر تمام جاه طلبي ها هم ارضا شده باشند، انسان راضي نيست.
چيزي وجود دارد كه يك جاه طلبي نيست و تازماني كه به آن دست نياوري ، و اين يك دست آوردachievement نيست ، تا زماني كه برايت رخ ندهد، آن احساس نارضايتي، تو را اندوهگين خواهد كرد.
اين موقعيت براي انسان هايي بسيار خوش اقبال رخ مي دهد، وگرنه همه
در پي خواسته هايشان مي دوند، و در زندگي كارهاي بسياري است كه بايد انجام شود.
براي احساس نارضايتي زماني وجود ندارد، براي غمگين شدن وقت نيست. اميد براي فردا تمام غم ها را مي زدايد.
ولي تو اينك اميدي به فردا نداري. فقط امروز است كه با تو است، و اين خوب است كه تو منتظري و نمي داني براي چه!
اگر بداني كه منتظر چه هستي، اين يك خواسته است، آنوقت ذهن با تو بازي مي كند. اگر فقط منتظر هستي، به پايان جاده رسيده اي. جايي براي رفتن وجود ندارد، چه كاري به جز انتظاركشيدن مي تواني انجام دهي؟
ولي منتظر چي هستي؟
اگر بتواني پاسخ دهي، "من منتظر اين يا آن هستم،" اشراق را از كف خواهي داد. آنگاه انتظار تو خالص نيست.
آنوقت فقط انتظاركشيدن نيست. اگر بتواني در موردش روشن باشي، كه اين يك انتظار خالص است، كه قصدي در آن نيست، موضوعي ندارد، آنوقت اين موقعيت مناسبي است كه در آن اشراق رخ بدهد.
پس تو در موقعيتي قشنگ قرار داري كه خودت از آن بي خبري. زيرا انتظار خالص و اندوه... فرد نمي تواند ببيند كه چه چيز زيبايي در اين مورد وجود دارد. تنها آنان كه بيدار شده اند مي توانند ببينند كه چه زيباست. اين موقعيتي است كه در آن بيدارمي شوي، همچون يك محصول جانبي. درغيراينصورت، زندگي همچون يك خواب روحاني باقي مي ماند. تمام خواسته ها و جاه طلبي ها در اين خواب همچون روياهايي هستند.
#اشو
#کتاب_انتقال_چراغ_جلد_یک
#سوال_از_اشو
اشوی عزیز، چرا من همیشه به پول فکر می کنم؟
#پاسخ:
چه چیز دیگری برای فکر کردن در موردش وجود دارد؟
پول قدرت است. نگران نباش، هرکس دیگر هم به پول فکر می کند. حتی کسانی که به دنیای دیگر می اندیشند....
سکه های آنان فرق می کند، ولی آنان هم به پول فکر می کنند.
پول نماینده ی #قدرت است،
با پول می توانی قدرت بخری.
قدیسان شما نیز به پول می اندیشند .
و آن را #تقوا می خوانند.
با تقوا می توانی خانه ای بهتر در بهشت بخری،
ماشینی بهتر و زنی بهتر
برخی از مردم آنچنان طمعکار نیستند،
آنان فقط به پولی فکر می کنند که در این دنیا رایج است.
برخی بیشتر طمعکار هستند و به دنیای دیگر می اندیشند.
و اگر به تقوا بعنوان وسیله ای برای دستیابی به بهشت می اندیشی،
آن تقوا چیست بجز پول؟
انسان فقط وقتی می تواند از اندیشیدن در مورد پول بازایستد که شروع کند به زندگی در زمان #حال.
پول یعنی آینده، پول یعنی امنیت در آینده، تضمینی برای آینده.
اگر یک حساب بانکی خوب داشته باشی، آینده ات ایمن است.
اگر یک شخصیت خوب داشته باشی،
حتی زندگی پس از مرگت هم ایمن شده است!
تمام دنیا به پول می اندیشد.
آنان که وارد بازی های سیاسی می شوند نیز به پول فکر می کنند،
زیرا پول چیزی نیست بجز نمادی برای قدرت.
برای همین است که می توانی به انباشتن بیشتر و بیشتر پول ادامه بدهی،
ولی آن خواهش برای داشتن پول بیشتر هرگز تو را ترک نخواهد کرد_
زیرا تشنگی برای قدرت نامحدود است، پایانی نمی شناسد.
و مردم تشنه ی قدرت هستند زیرا در عمق وجودشان #خالی هستند.
به نوعی مایل اند آن خالی بودن را با چیزی پر کنند
شاید پول باشد، قدرت، اعتبار، آبرو، احترام، شخصیت، تقوا....
هرچیزی کفایت می کند:
آنان می خواهند این خالی بودن وجودشان را پر کنند.
مراقبه یعنی نگاه کردن به خالی بودن دورن، استقبال از آن، لذت بردن از آن، یکی شدن با آن، بدون هیچ خواسته ای برای پرکردنش _
نیازی نیست، زیرا پیشاپیش پر هست.
به نظر خالی می آید زیرا تو روش درست نگاه کردن به آن را نمی دانی.
آن را با ذهن نگاه می کنی؛ این روش غلطی است.
اگر ذهن را کنار بگذاری و به آن خالی بودن نگاه کنی،
زیبایی عظیمی دارد، الهی است، سرشار از لذت است.
هیچ چیز دیگری مورد نیاز نیست.
فقط آنوقت انسان از اندیشیدن به پول،
قدرت و فکرکردن در مورد بهشت باز می اﻳﺴﺘﺪ.
#اشو
اشوی عزیز، چرا من همیشه به پول فکر می کنم؟
#پاسخ:
چه چیز دیگری برای فکر کردن در موردش وجود دارد؟
پول قدرت است. نگران نباش، هرکس دیگر هم به پول فکر می کند. حتی کسانی که به دنیای دیگر می اندیشند....
سکه های آنان فرق می کند، ولی آنان هم به پول فکر می کنند.
پول نماینده ی #قدرت است،
با پول می توانی قدرت بخری.
قدیسان شما نیز به پول می اندیشند .
و آن را #تقوا می خوانند.
با تقوا می توانی خانه ای بهتر در بهشت بخری،
ماشینی بهتر و زنی بهتر
برخی از مردم آنچنان طمعکار نیستند،
آنان فقط به پولی فکر می کنند که در این دنیا رایج است.
برخی بیشتر طمعکار هستند و به دنیای دیگر می اندیشند.
و اگر به تقوا بعنوان وسیله ای برای دستیابی به بهشت می اندیشی،
آن تقوا چیست بجز پول؟
انسان فقط وقتی می تواند از اندیشیدن در مورد پول بازایستد که شروع کند به زندگی در زمان #حال.
پول یعنی آینده، پول یعنی امنیت در آینده، تضمینی برای آینده.
اگر یک حساب بانکی خوب داشته باشی، آینده ات ایمن است.
اگر یک شخصیت خوب داشته باشی،
حتی زندگی پس از مرگت هم ایمن شده است!
تمام دنیا به پول می اندیشد.
آنان که وارد بازی های سیاسی می شوند نیز به پول فکر می کنند،
زیرا پول چیزی نیست بجز نمادی برای قدرت.
برای همین است که می توانی به انباشتن بیشتر و بیشتر پول ادامه بدهی،
ولی آن خواهش برای داشتن پول بیشتر هرگز تو را ترک نخواهد کرد_
زیرا تشنگی برای قدرت نامحدود است، پایانی نمی شناسد.
و مردم تشنه ی قدرت هستند زیرا در عمق وجودشان #خالی هستند.
به نوعی مایل اند آن خالی بودن را با چیزی پر کنند
شاید پول باشد، قدرت، اعتبار، آبرو، احترام، شخصیت، تقوا....
هرچیزی کفایت می کند:
آنان می خواهند این خالی بودن وجودشان را پر کنند.
مراقبه یعنی نگاه کردن به خالی بودن دورن، استقبال از آن، لذت بردن از آن، یکی شدن با آن، بدون هیچ خواسته ای برای پرکردنش _
نیازی نیست، زیرا پیشاپیش پر هست.
به نظر خالی می آید زیرا تو روش درست نگاه کردن به آن را نمی دانی.
آن را با ذهن نگاه می کنی؛ این روش غلطی است.
اگر ذهن را کنار بگذاری و به آن خالی بودن نگاه کنی،
زیبایی عظیمی دارد، الهی است، سرشار از لذت است.
هیچ چیز دیگری مورد نیاز نیست.
فقط آنوقت انسان از اندیشیدن به پول،
قدرت و فکرکردن در مورد بهشت باز می اﻳﺴﺘﺪ.
#اشو
اشـoshoـو:
#سوال_از_اشو
وقتی ده سال پیش پدرم مرد، تنها دلیل زنده بودنم را ازدست دادم
پس از این تجربه ی قوی، هر روز بیش از پیش احساس تنهایی کردم
وقتی با شما ملاقات کردم، مانند دیدار دوباره ی پدرم بود
ولی حالا، با شما، من بیشتر و بیشتر احساس تنهایی می کنم.
اشو عزیز، چه می توانم بکنم؟
آیا تنهابودن راه من است؟
#پاسخ
تنهابودن نه فقط راه تو است به سوی حقیقت، راه همگان است.
این تنها راه است.
تمام رویکرد تو از همان آغاز اشتباه بوده است
نخست:
زندگی خودش برای خود یک دلیل است
لحظه ای که دیگری را دلیل زنده بودنت کنی، به راهی خطا رفته ای
می گویی:
" وقتی ده سال پیش پدرم مرد، تنها دلیل زنده بودنم را ازدست دادم. "
این رویکری بسیار خطا است،
روشی غلط برای نگاه کردن به چیزهاست
پدر هرکسی دیر یا زود خواهد مرد.
تو برای خودت زنده نبوده ای،
همیشه به کسی نیاز داشته ای تا دلیل زنده بودنت باشد. آن دلیل در هرلحظه می تواند ازبین برود
پدر خواهد مرد، مادر خواهد مرد، همسر می تواند با دیگری برود، تجارت می تواند ورشکسته شود.
اگر تو هرچیزی غیر از خودت را دلیل
زنده بودنت بسازی، به خودت توهین کرده ای، خودت را تحقیر کرده ای
و از این نوع تحقیر پشتیبانی می شود؛ شاید پدرت از آن حمایت می کرده است.
هر پدر و هر مادری می خواهد که فرزندانش برای او زندگی کنند.
این درخواستی عجیب است:
اگر بتواند برآورده شود، آنوقت هیچکس نمی تواند در این دنیا زندگی کند
تو باید برای پدر خودت زندگی کنی و پدرت باید برای پدرش زندگی کند،
ولی هیچکس نمی تواند برای خودش زندگی کند!
و تازمانی که برای خودت زندگی نکنی نمی توانی هیچ خوشی و سروری پیدا کنی، تو زندگیت را کشانده ای، شرافت و حرمت به خویشتنت را از دست داده ای.
پدرت باید برای خودش زندگی می کرد و باید برای خودش می مرد
تو نمی توانی برای پدرت بمیری، پس چگونه می توانی برای او زندگی کنی؟
و این توهینی به پدرت نیست که تو باید برای خودت زندگی کنی
اگر والدین واقعاٌ درک می کردند، به فرزندانشان کمک می کردند که به آنان وابسته نباشند و هیچ نوع تعلق خاطر تثبیت شده نداشته باشند
تعلق تثبیت شده به پدر، به مادر و...
تمام تعلق خاطرهای تثبیت شده متعلق به ذهن آسیب دیده است.
فقط آزاد بودن و تماماٌ برای خود زندگی کردن نشانه سلامت روحانی است
و آنوقت مرا ملاقات کردی و باردیگر آن داستان کهنه را شروع کردی
پدرت مرد و تو می باید هرروز تنها زندگی کنی
آیا نمی توانستی یک دوست پیدا کنی؟ نمی توانستی زنی را برای دوست داشتن بیابی؟
نمی توانستی زندگی خودت را بسازی و آن را وقف موسیقی یا شعر یا رقص یا نقاشی کنی؟
پدر همیشه با تو نخواهد ماند....
و آنوقت با دیدن من، تو آن تعلق خاطر ثابت را به من منتقل کردی
بدون اینکه حتی از من اجازه بگیری
تو یک جای خالی داشتی و فکر کردی که پدری یافته ای
تصادفی نیست که مذاهب خدا را "پدر" می خوانند. این ها افکار مردمان روانپریش است.
مسیحیان کشیش های خود را "پدر" می خوانند. این مذاهب که خدا را "پدر" می خوانند و کشیشان خود را "پدر" خطاب می کنند، بجای اینکه به شما کمک کنند تا از روانپریشی و بیماری خود بیرون بیایید، به شما کمک می کنند تا بیشتر بیمار شوید و روانپریش تر گردید.
تمام تجارت آنان به بیماری شما وابسته است.
دست کم باید از من درخواست می کردی که آیا مایلم پدر تو باشم!
همان روز سعی می کردم تا جهت خودت را تغییر بدهی.
زندگی برای خودش کفایت می کند. انسان برای دیگری زندگی نمی کند
حتی اگر کسی را دوست داری،
بخاطر خودت دوست داری،
زیرا تو احساس شعف می کنی.
دیگری فقط یک بهانه است.
اگر از دوستی لذت می بری، این لذت تو است؛ دوستان فقط کمک می کنند تا اشتیاق خودت را ارضا کنی.
و آنوقت زندگی سالم است، و تنها انسان سالم، از نظر روانی سالم، می تواند وجود روحانی خویش را کشف کند. انسان بیمار نمی تواند حرکت کند
او بسیار زیاد درگیر خواسته های روانی خودش است ، که برآورده نشده باقی خواهند ماند و مانند زخم برجای خواهند ماند. وگرنه، مرگ پدرت می توانست به تو کمک زیادی کند تا هشیار شوی که باردیگر به کس دیگری وابسته نشوی
ولی تو ابداٌ از هوشمندی خودت استفاده نکردی
این وابستگی به پدرت بود که تولید اندوه و رنج کرد. حالا پدر رفته است؛ نخستین گام انسان هوشمند باید این باشد که اجازه ندهد این دوباره تکرار شود.
انسان باید بیاموزد که تنها باشد.
این به آن معنی نیست که تو باید از دوستان و خانواده و مردم و جامعه ببری، نه
هنر تنها زندگی کردن به معنی ترک دنیا نیست؛
هنر تنها زندگی کردن فقط به این معنی است که تو به هیچکس وابسته نباشی. از مردم لذت می بری، عاشق مردم هستی، همه چیز را با مردم تقسیم می کنی، ولی قادر هستی به تنهایی زندگی کنی و بااین وجود مسرور باشی.
این طریق مراقبه است.
اشو
#تنهایی_و_تنها_بودن
#سوال_از_اشو
وقتی ده سال پیش پدرم مرد، تنها دلیل زنده بودنم را ازدست دادم
پس از این تجربه ی قوی، هر روز بیش از پیش احساس تنهایی کردم
وقتی با شما ملاقات کردم، مانند دیدار دوباره ی پدرم بود
ولی حالا، با شما، من بیشتر و بیشتر احساس تنهایی می کنم.
اشو عزیز، چه می توانم بکنم؟
آیا تنهابودن راه من است؟
#پاسخ
تنهابودن نه فقط راه تو است به سوی حقیقت، راه همگان است.
این تنها راه است.
تمام رویکرد تو از همان آغاز اشتباه بوده است
نخست:
زندگی خودش برای خود یک دلیل است
لحظه ای که دیگری را دلیل زنده بودنت کنی، به راهی خطا رفته ای
می گویی:
" وقتی ده سال پیش پدرم مرد، تنها دلیل زنده بودنم را ازدست دادم. "
این رویکری بسیار خطا است،
روشی غلط برای نگاه کردن به چیزهاست
پدر هرکسی دیر یا زود خواهد مرد.
تو برای خودت زنده نبوده ای،
همیشه به کسی نیاز داشته ای تا دلیل زنده بودنت باشد. آن دلیل در هرلحظه می تواند ازبین برود
پدر خواهد مرد، مادر خواهد مرد، همسر می تواند با دیگری برود، تجارت می تواند ورشکسته شود.
اگر تو هرچیزی غیر از خودت را دلیل
زنده بودنت بسازی، به خودت توهین کرده ای، خودت را تحقیر کرده ای
و از این نوع تحقیر پشتیبانی می شود؛ شاید پدرت از آن حمایت می کرده است.
هر پدر و هر مادری می خواهد که فرزندانش برای او زندگی کنند.
این درخواستی عجیب است:
اگر بتواند برآورده شود، آنوقت هیچکس نمی تواند در این دنیا زندگی کند
تو باید برای پدر خودت زندگی کنی و پدرت باید برای پدرش زندگی کند،
ولی هیچکس نمی تواند برای خودش زندگی کند!
و تازمانی که برای خودت زندگی نکنی نمی توانی هیچ خوشی و سروری پیدا کنی، تو زندگیت را کشانده ای، شرافت و حرمت به خویشتنت را از دست داده ای.
پدرت باید برای خودش زندگی می کرد و باید برای خودش می مرد
تو نمی توانی برای پدرت بمیری، پس چگونه می توانی برای او زندگی کنی؟
و این توهینی به پدرت نیست که تو باید برای خودت زندگی کنی
اگر والدین واقعاٌ درک می کردند، به فرزندانشان کمک می کردند که به آنان وابسته نباشند و هیچ نوع تعلق خاطر تثبیت شده نداشته باشند
تعلق تثبیت شده به پدر، به مادر و...
تمام تعلق خاطرهای تثبیت شده متعلق به ذهن آسیب دیده است.
فقط آزاد بودن و تماماٌ برای خود زندگی کردن نشانه سلامت روحانی است
و آنوقت مرا ملاقات کردی و باردیگر آن داستان کهنه را شروع کردی
پدرت مرد و تو می باید هرروز تنها زندگی کنی
آیا نمی توانستی یک دوست پیدا کنی؟ نمی توانستی زنی را برای دوست داشتن بیابی؟
نمی توانستی زندگی خودت را بسازی و آن را وقف موسیقی یا شعر یا رقص یا نقاشی کنی؟
پدر همیشه با تو نخواهد ماند....
و آنوقت با دیدن من، تو آن تعلق خاطر ثابت را به من منتقل کردی
بدون اینکه حتی از من اجازه بگیری
تو یک جای خالی داشتی و فکر کردی که پدری یافته ای
تصادفی نیست که مذاهب خدا را "پدر" می خوانند. این ها افکار مردمان روانپریش است.
مسیحیان کشیش های خود را "پدر" می خوانند. این مذاهب که خدا را "پدر" می خوانند و کشیشان خود را "پدر" خطاب می کنند، بجای اینکه به شما کمک کنند تا از روانپریشی و بیماری خود بیرون بیایید، به شما کمک می کنند تا بیشتر بیمار شوید و روانپریش تر گردید.
تمام تجارت آنان به بیماری شما وابسته است.
دست کم باید از من درخواست می کردی که آیا مایلم پدر تو باشم!
همان روز سعی می کردم تا جهت خودت را تغییر بدهی.
زندگی برای خودش کفایت می کند. انسان برای دیگری زندگی نمی کند
حتی اگر کسی را دوست داری،
بخاطر خودت دوست داری،
زیرا تو احساس شعف می کنی.
دیگری فقط یک بهانه است.
اگر از دوستی لذت می بری، این لذت تو است؛ دوستان فقط کمک می کنند تا اشتیاق خودت را ارضا کنی.
و آنوقت زندگی سالم است، و تنها انسان سالم، از نظر روانی سالم، می تواند وجود روحانی خویش را کشف کند. انسان بیمار نمی تواند حرکت کند
او بسیار زیاد درگیر خواسته های روانی خودش است ، که برآورده نشده باقی خواهند ماند و مانند زخم برجای خواهند ماند. وگرنه، مرگ پدرت می توانست به تو کمک زیادی کند تا هشیار شوی که باردیگر به کس دیگری وابسته نشوی
ولی تو ابداٌ از هوشمندی خودت استفاده نکردی
این وابستگی به پدرت بود که تولید اندوه و رنج کرد. حالا پدر رفته است؛ نخستین گام انسان هوشمند باید این باشد که اجازه ندهد این دوباره تکرار شود.
انسان باید بیاموزد که تنها باشد.
این به آن معنی نیست که تو باید از دوستان و خانواده و مردم و جامعه ببری، نه
هنر تنها زندگی کردن به معنی ترک دنیا نیست؛
هنر تنها زندگی کردن فقط به این معنی است که تو به هیچکس وابسته نباشی. از مردم لذت می بری، عاشق مردم هستی، همه چیز را با مردم تقسیم می کنی، ولی قادر هستی به تنهایی زندگی کنی و بااین وجود مسرور باشی.
این طریق مراقبه است.
اشو
#تنهایی_و_تنها_بودن
اشـoshoـو:
#سوال_از_اشو
اشو عزيز، من و دوستم يك قدري عدم توافق داريم:
من مي گويم كه يك دشمن بزرگ اشراق، در كنجي راحت نشستن است
و او مي گويد كه مسافرت هاي تفريحي و رعدآسا بسيار بدتر است.
ممكن است ما را روشن فرماييد؟
#پاسخ
انسان بايد بكوشد درك كند كه همه چيز توسط بحث و مباحثه تعيين نمي شود
چيزهايي هستند كه بستگي به نوع مردم type و سليقه هاي آنان دارند.
قبل از اينكه وارد بحثي شويد، پيشاپيش يك واقعيت را پذيرفته ايد، كه هردوي شما از يك نوع هستيد و سليقه هايتان يكسان است....
اين در بيشتر موارد صدق نمي كند
اگر كسي غذاي چيني دوست داشته باشد و ديگري از آن خوشش نيايد، مسئله ي بحث كردن وجود ندارد
فقط مسئله ي خوش آمدن و خوش نيامدن است
كسي گل سرخ را دوست دارد و ديگري از گل هاي ديگر خوشش مي آيد
اين نيز مسئله ي تنوع و سليقه هاست
از آن موردي براي بحث كردن نسازيد. هرگز به يك نتيجه گيري نخواهيد رسيد
اگر از خلوت نشيني خوشت مي آيد و يك فضاي ثابت و آسوده و پايدار را دوست داري، آنوقت محيط هايي كه پيوسته تغيير مي كنند برايت مناسب نخواهد بود.
ولي مردماني هستند كه تغييرات پيوسته را دوست دارند. آنان نمي توانند بيش از چند روز در يك مكان بمانند. نمي توانند بيش از چند ماه عاشق يك نفر باشند. زندگي آنان كاملاً در دنده اي ديگر قرار دارد.
اين زن بود كه مرد را مجبور ساخت در يك مكان زندگي كند و خانه اي زيبا بسازد و دست از آوارگي بردارد.
ولي مرد از همان ابتدا يك شكارچي بوده است. زن در خانه مي ماند و مرد به دوردست ها براي شكار مي رفت، زياد راه مي رفت و گاه آن شكارگاه ديگر غذايي نداشت كه بدهد و آنان مجبور به حركت كردن بودند. شكارچيان مي بايد به حركت ادامه مي دادند، زيرا حيوانات شكار از شكارچيان دور مي شدند. اين زن بود كه كشاورزي را ابداع كرد، نه مرد
حالا ديگر نمي تواني زمين و محصولات كشاورزي را با خودت به اينجا و آنجا بكشاني، تو گير افتاده اي، حالا بايد آنجا باشي.
و زن براي ماندن در يك محيط ثابت دلايلي داشت. او مادر مي شد. آن نه ماه كه بايد فرزندش را حمل كند، نمي تواند از اينجا به آنجا حركت كند. او دچار دردسر مي شود.
من فكر نمي كنم كه هيچ مردي قادر باشد فرزندي را براي نه ماه در شكمش حمل كند.
او به يقين مطلق خودكشي مي كرد!
زن نمي تواند وقتي كه باردار است خوب غذا بخورد، استفراغ مي كند، پيوسته در بستر بيمار است. و وقتي كه كودك به دنيا آمد، بسيار كوچك است ، حركت از اينجا به آنجا و تغيير آب و هوا براي او خوب نيست.
بنابراين، مسئله ي اساسي، كشاورزي در مقابله با شكار بود
و كشاورزي بر شكار پيروز شد
و شكاركردن زشت نيز بود.
زن مهربان تر است. شكار گاهي اوقات زشت و بي رحمانه مي شد. زن يك مادر است، او مي داند كه اگر يك گوزن مادر را بكشي، برسر توله هايش چه مي آيد؟ يك شير ماده را بكشي، برسر توله هاي او چه خواهد آمد؟ زن مخالف با شكار بوده است.
و وقتي كه شكاركردن كمياب و مشكل شد، و روزهايي بودند كه بايد گرسنگي
مي كشيدي و سپس غذا مي خوردي، مرد در نهايت به كشاورزي تن درداد
ولي با كشاورزي همه چيز عوض شد. اينك چادرنشيني بي فايده بود. خانه ها پايدارتر بودند.
و همراه با اين، تمامي تمدن شروع به رشدكردن كرد. آنوقت مدارس ممكن شدند، سپس بيمارستان ها ممكن شدند. آنگاه ساير توليدات ،كارخانجات و هرچيز ديگري با تمدن رشد كرد.
ولي مرد در عمق وجود يك شكارچي باقي ماند. او خوشي هاي شكار را ازياد نبرده است.
و هنوز مي خواهد يك كولي باشد.
ولي در اين مورد به نظر مي رسد كه مرد كنج خانه را ترجيح مي دهد و احساس مي كند كه رسيدن به اشراق، در كنج خانه آسان تر است و زن مي خواهد يك كولي دوره گرد و هميشه درحال سفر باشد و فكر مي كند كه در اين چرخش مدام، اشراق آسان تر خواهد بود. هيچكدام اشتباه نمي كنند،
هيچكدام درست نمي گويند
تمامش بستگي به احساس ها و نوع و سليقه ي شخصي دارد
هرگز وقتتان را بر موضوعاتي كه به سليقه ها مربوط هستند تلف نكنيد.
فقط بپذيريد: "اين سليقه ي تو است و آن سليقه من، و متاسفانه سليقه هاي ما مختلف هستند."
و به جاي بحث كردن، موضوع را خاتمه دهيد. و شروع كنيد به بيدار شدن!
#اشو
#انتقال_چراغ
کیست که از خلال مبارزه به چیزی رسیده باشد
جز درد؟
جز شکست؟
پس، فرار نکن، بلکه بیدار شو
با فرار کردن مجبوریم همیشه فرار کنیم.
و این فرار پایانی نخواهد داشت.
آگاهی ، آزادی است
نه ترس،
نه خشم،
نه خصومت
نه عصیان
تنها معرفت و شناخت است
که آزادیست.
#اشو
#یک_فنجان_چای
#سوال_از_اشو
اشو عزيز، من و دوستم يك قدري عدم توافق داريم:
من مي گويم كه يك دشمن بزرگ اشراق، در كنجي راحت نشستن است
و او مي گويد كه مسافرت هاي تفريحي و رعدآسا بسيار بدتر است.
ممكن است ما را روشن فرماييد؟
#پاسخ
انسان بايد بكوشد درك كند كه همه چيز توسط بحث و مباحثه تعيين نمي شود
چيزهايي هستند كه بستگي به نوع مردم type و سليقه هاي آنان دارند.
قبل از اينكه وارد بحثي شويد، پيشاپيش يك واقعيت را پذيرفته ايد، كه هردوي شما از يك نوع هستيد و سليقه هايتان يكسان است....
اين در بيشتر موارد صدق نمي كند
اگر كسي غذاي چيني دوست داشته باشد و ديگري از آن خوشش نيايد، مسئله ي بحث كردن وجود ندارد
فقط مسئله ي خوش آمدن و خوش نيامدن است
كسي گل سرخ را دوست دارد و ديگري از گل هاي ديگر خوشش مي آيد
اين نيز مسئله ي تنوع و سليقه هاست
از آن موردي براي بحث كردن نسازيد. هرگز به يك نتيجه گيري نخواهيد رسيد
اگر از خلوت نشيني خوشت مي آيد و يك فضاي ثابت و آسوده و پايدار را دوست داري، آنوقت محيط هايي كه پيوسته تغيير مي كنند برايت مناسب نخواهد بود.
ولي مردماني هستند كه تغييرات پيوسته را دوست دارند. آنان نمي توانند بيش از چند روز در يك مكان بمانند. نمي توانند بيش از چند ماه عاشق يك نفر باشند. زندگي آنان كاملاً در دنده اي ديگر قرار دارد.
اين زن بود كه مرد را مجبور ساخت در يك مكان زندگي كند و خانه اي زيبا بسازد و دست از آوارگي بردارد.
ولي مرد از همان ابتدا يك شكارچي بوده است. زن در خانه مي ماند و مرد به دوردست ها براي شكار مي رفت، زياد راه مي رفت و گاه آن شكارگاه ديگر غذايي نداشت كه بدهد و آنان مجبور به حركت كردن بودند. شكارچيان مي بايد به حركت ادامه مي دادند، زيرا حيوانات شكار از شكارچيان دور مي شدند. اين زن بود كه كشاورزي را ابداع كرد، نه مرد
حالا ديگر نمي تواني زمين و محصولات كشاورزي را با خودت به اينجا و آنجا بكشاني، تو گير افتاده اي، حالا بايد آنجا باشي.
و زن براي ماندن در يك محيط ثابت دلايلي داشت. او مادر مي شد. آن نه ماه كه بايد فرزندش را حمل كند، نمي تواند از اينجا به آنجا حركت كند. او دچار دردسر مي شود.
من فكر نمي كنم كه هيچ مردي قادر باشد فرزندي را براي نه ماه در شكمش حمل كند.
او به يقين مطلق خودكشي مي كرد!
زن نمي تواند وقتي كه باردار است خوب غذا بخورد، استفراغ مي كند، پيوسته در بستر بيمار است. و وقتي كه كودك به دنيا آمد، بسيار كوچك است ، حركت از اينجا به آنجا و تغيير آب و هوا براي او خوب نيست.
بنابراين، مسئله ي اساسي، كشاورزي در مقابله با شكار بود
و كشاورزي بر شكار پيروز شد
و شكاركردن زشت نيز بود.
زن مهربان تر است. شكار گاهي اوقات زشت و بي رحمانه مي شد. زن يك مادر است، او مي داند كه اگر يك گوزن مادر را بكشي، برسر توله هايش چه مي آيد؟ يك شير ماده را بكشي، برسر توله هاي او چه خواهد آمد؟ زن مخالف با شكار بوده است.
و وقتي كه شكاركردن كمياب و مشكل شد، و روزهايي بودند كه بايد گرسنگي
مي كشيدي و سپس غذا مي خوردي، مرد در نهايت به كشاورزي تن درداد
ولي با كشاورزي همه چيز عوض شد. اينك چادرنشيني بي فايده بود. خانه ها پايدارتر بودند.
و همراه با اين، تمامي تمدن شروع به رشدكردن كرد. آنوقت مدارس ممكن شدند، سپس بيمارستان ها ممكن شدند. آنگاه ساير توليدات ،كارخانجات و هرچيز ديگري با تمدن رشد كرد.
ولي مرد در عمق وجود يك شكارچي باقي ماند. او خوشي هاي شكار را ازياد نبرده است.
و هنوز مي خواهد يك كولي باشد.
ولي در اين مورد به نظر مي رسد كه مرد كنج خانه را ترجيح مي دهد و احساس مي كند كه رسيدن به اشراق، در كنج خانه آسان تر است و زن مي خواهد يك كولي دوره گرد و هميشه درحال سفر باشد و فكر مي كند كه در اين چرخش مدام، اشراق آسان تر خواهد بود. هيچكدام اشتباه نمي كنند،
هيچكدام درست نمي گويند
تمامش بستگي به احساس ها و نوع و سليقه ي شخصي دارد
هرگز وقتتان را بر موضوعاتي كه به سليقه ها مربوط هستند تلف نكنيد.
فقط بپذيريد: "اين سليقه ي تو است و آن سليقه من، و متاسفانه سليقه هاي ما مختلف هستند."
و به جاي بحث كردن، موضوع را خاتمه دهيد. و شروع كنيد به بيدار شدن!
#اشو
#انتقال_چراغ
کیست که از خلال مبارزه به چیزی رسیده باشد
جز درد؟
جز شکست؟
پس، فرار نکن، بلکه بیدار شو
با فرار کردن مجبوریم همیشه فرار کنیم.
و این فرار پایانی نخواهد داشت.
آگاهی ، آزادی است
نه ترس،
نه خشم،
نه خصومت
نه عصیان
تنها معرفت و شناخت است
که آزادیست.
#اشو
#یک_فنجان_چای