#رهایی_از_ترس
آدم همچون گلي آسيب پذير و ظريف است
هر اتفاق كوچكي مي تواند به شما آسيب برساند
تنها يك تصادف كوچك كافيست تا زندگي خود را از دست بدهيد
هنگاميكه مي ترسيد، چه مي كنيد؟
شب تاريك است، راه را نمي شناسيد،
هيچ روشنايي اي وجود ندارد و هيچ راهنما و نقشه اي در دسترس نيست؛
چه مي توانيد بكنيد؟
اگر دوست داريد، گريه و زاري كنيد
هيچ اشكالي ندارد،
ولي بدانيد كه گريه كردن كمكي نمي كند،
بهتر است موقعيتي را كه در آن قرارداريد، بپذيريد و به راه خود ادامه دهيد.
ماداميكه زنده هستيد،
از زندگي تان لذت ببريد.
چه اهميتي دارد كه زمان را به جست و جوي امنيت هدر دهيد؟
در حاليكه امنيت_حقيقي_ممكن_نيست.
به محض درك اين موضوع و پذيرش آن، ترس تان از بين خواهد رفت.
هنگاميكه سربازان به جنگ مي روند، ابتدا خيلي احساس ترس دارند.
مرگ هر لحظه در انتظار آنان است.
ممكن است آنها هرگز دوباره به خانه بازنگردند.
آنها حتي از ترس، شب را راحت نمي خوابند و پيوسته كابوس مرگ مي بينند.
بارها و بارها در خواب مي بينند كه مرده اند يا زخمي شده اند،
ولي پس از اين كه به خط مقدم مي رسند و مي بينند ديگر سربازان و دوستانشان چقدر ساده تير مي خورند و مي ميرند،
تمام ترسشان ناپديد مي شود و از بين مي رود.
آنها واقعيت را مي پذيرند و حتي در بحبوبه جنگ، از چاي خوردن لذت مي برند؛ لذتي كه هرگز تا آن زمان مانند آنرا نچشيده اند.
آنها شوخي مي كنند، مي خندند و آواز مي خوانند.
چه كار ديگري مي توانند انجام دهند؟
وقتي مرگ آنجاست، ديگر چه مي توان كرد؟
در موقعيتي كه امنيتي وجود ندارد،
تنها پذيرش كامل و بي قيد و شرط مي تواند ترس را از ميان ببرد.
#اشو
آدم همچون گلي آسيب پذير و ظريف است
هر اتفاق كوچكي مي تواند به شما آسيب برساند
تنها يك تصادف كوچك كافيست تا زندگي خود را از دست بدهيد
هنگاميكه مي ترسيد، چه مي كنيد؟
شب تاريك است، راه را نمي شناسيد،
هيچ روشنايي اي وجود ندارد و هيچ راهنما و نقشه اي در دسترس نيست؛
چه مي توانيد بكنيد؟
اگر دوست داريد، گريه و زاري كنيد
هيچ اشكالي ندارد،
ولي بدانيد كه گريه كردن كمكي نمي كند،
بهتر است موقعيتي را كه در آن قرارداريد، بپذيريد و به راه خود ادامه دهيد.
ماداميكه زنده هستيد،
از زندگي تان لذت ببريد.
چه اهميتي دارد كه زمان را به جست و جوي امنيت هدر دهيد؟
در حاليكه امنيت_حقيقي_ممكن_نيست.
به محض درك اين موضوع و پذيرش آن، ترس تان از بين خواهد رفت.
هنگاميكه سربازان به جنگ مي روند، ابتدا خيلي احساس ترس دارند.
مرگ هر لحظه در انتظار آنان است.
ممكن است آنها هرگز دوباره به خانه بازنگردند.
آنها حتي از ترس، شب را راحت نمي خوابند و پيوسته كابوس مرگ مي بينند.
بارها و بارها در خواب مي بينند كه مرده اند يا زخمي شده اند،
ولي پس از اين كه به خط مقدم مي رسند و مي بينند ديگر سربازان و دوستانشان چقدر ساده تير مي خورند و مي ميرند،
تمام ترسشان ناپديد مي شود و از بين مي رود.
آنها واقعيت را مي پذيرند و حتي در بحبوبه جنگ، از چاي خوردن لذت مي برند؛ لذتي كه هرگز تا آن زمان مانند آنرا نچشيده اند.
آنها شوخي مي كنند، مي خندند و آواز مي خوانند.
چه كار ديگري مي توانند انجام دهند؟
وقتي مرگ آنجاست، ديگر چه مي توان كرد؟
در موقعيتي كه امنيتي وجود ندارد،
تنها پذيرش كامل و بي قيد و شرط مي تواند ترس را از ميان ببرد.
#اشو
زندگی مردم را چنان شلوغ میبینم که دلم برایشان میسوزد
حتی ذرهای فضا، قدری آسمانِ خالی نیز در درون ندارند
و کسی که آسمانی در درونش ندارد،
چگونه میتواند رها شود؟!
برای رهایی آنچه که نیاز است،
آسمانِ درون است
و زمانی که آسمان درون با آسمان کائنات یگانه گردد، آن یگانگی، آن ممزوج شدن را #رهایی مینامند.
#اشو
حتی ذرهای فضا، قدری آسمانِ خالی نیز در درون ندارند
و کسی که آسمانی در درونش ندارد،
چگونه میتواند رها شود؟!
برای رهایی آنچه که نیاز است،
آسمانِ درون است
و زمانی که آسمان درون با آسمان کائنات یگانه گردد، آن یگانگی، آن ممزوج شدن را #رهایی مینامند.
#اشو
دیروز وقتی از سفر بازگشتم،
این را دریافتم:
مسیر تغییر میکند، اما مسافر نه!
دیروز کجا بودم؟
امروز کجایم؟
دیروز چه بودم؟
امروز چه هستم؟
ولی آنچه دیروز بودم،
امروز هم هستم
بدن همان نیست، ذهن همان نیست.
#ولی_من_همانم!
در فضا و مکان تغییر وجود دارد،
ولی این «من» بخشی از این جریان نیست و با این جریان همراه نیست،
بلکه بیرون و ورای آن است.
این مسافر ابدی،
همیشه تازه و همیشه آشنا،
همان #روح است.
در این گیتی دگرگون شونده،
#بیدار_شدن، به این یکتای بی تغییر،
#رهایی_است.
#اشو
این را دریافتم:
مسیر تغییر میکند، اما مسافر نه!
دیروز کجا بودم؟
امروز کجایم؟
دیروز چه بودم؟
امروز چه هستم؟
ولی آنچه دیروز بودم،
امروز هم هستم
بدن همان نیست، ذهن همان نیست.
#ولی_من_همانم!
در فضا و مکان تغییر وجود دارد،
ولی این «من» بخشی از این جریان نیست و با این جریان همراه نیست،
بلکه بیرون و ورای آن است.
این مسافر ابدی،
همیشه تازه و همیشه آشنا،
همان #روح است.
در این گیتی دگرگون شونده،
#بیدار_شدن، به این یکتای بی تغییر،
#رهایی_است.
#اشو
#سوال_از_اشو
اشوی عزیز،پیام شما در این روزهای سال جدید، برای انسانیت چیست؟
#پاسخ
پیام من ساده است
پیام من انسانی جدید است
مفهوم قدیمی انسانیت دوگانگی داشت.
مادی گرا/روحانی، اخلاقی/غیر اخلاقی، قدیس/ گناهکار. و این دوگانگی همه را دچار شکاف شخصیتی کرده بود
گذشته ی بشر چیزی جز بیماری نبود
در سه هزار سال گذشته، پنج هزار جنگ روی زمین رخ داده است
و این دیوانگی محض است، باور نکردنی است. احمقانه و غیر انسانی است.
زمانی که انسان را دو بخش می کنی، غم و بدبختی را در وجودش خلق می کنی. و در این حالت او نمی تواند سالم باشد، شخصیتی تفکیک شده که بخش انکار شده در صدد انتقام است
و برای این انتقام گیری، راه های زیادی پیدا می شود
وجود تو میدان جنگ می شود
و این است گذشته ی بشر
در گذشته ما نمی توانستیم انسانی واقعی خلق کنیم، بلکه فقط شبه-انسان تولید می کردیم
شبه-انسان کسی است که شبیه انسان است ولی بدون ویژگی های انسانی کسی که فرصت شکوفایی کل وجودش را نداشته
وجود او نیمه هایی مجزا دارد، و به همین خاطر همیشه عصبانی و متشنج است
انسان جدید شخصیتی دوگانه نخواهد داشت
او زمینی/ملکوتی خواهد بود
این جهانی و آن جهانی
کل وجودش را خواهد پذیرفت بی هیچ تقسیم بندی و تفکیکی
من #رهایی آموزش می دهم
دیگر وقت آن رسیده که انسان همه ی زنجیرها را باز کند و رها باشد
انسان باید مستقل باشد با فردیتی مستقل. او باید عصیانگر باشد.
نگرش من به انسان جدید این است که او، زوربا و بودا را یکجا در وجودش خواهد داشت
هم از جسم لذت خواهد برد، هم از روح
همه ی مذاهب شکست خورده اند، چون تاکیدشان بر دنیای پس از مرگ بود
و تو نمی توانی از این دنیا چشم بپوشی و انکار کنی
انکار این دنیا یعنی انکار ریشه های وجودی خودت
علم هم شکست خورده محسوب
می شود
چون علم هم آن دنیا را انکار می کرد، عالم درون را انکار می کرد
شرق از دست مذهب کلافه شده است و غرب از دست علم
و الان ما به بشری جدید نیاز داریم که علم و مذهب در کنار هم باشد.
#اشو
اشوی عزیز،پیام شما در این روزهای سال جدید، برای انسانیت چیست؟
#پاسخ
پیام من ساده است
پیام من انسانی جدید است
مفهوم قدیمی انسانیت دوگانگی داشت.
مادی گرا/روحانی، اخلاقی/غیر اخلاقی، قدیس/ گناهکار. و این دوگانگی همه را دچار شکاف شخصیتی کرده بود
گذشته ی بشر چیزی جز بیماری نبود
در سه هزار سال گذشته، پنج هزار جنگ روی زمین رخ داده است
و این دیوانگی محض است، باور نکردنی است. احمقانه و غیر انسانی است.
زمانی که انسان را دو بخش می کنی، غم و بدبختی را در وجودش خلق می کنی. و در این حالت او نمی تواند سالم باشد، شخصیتی تفکیک شده که بخش انکار شده در صدد انتقام است
و برای این انتقام گیری، راه های زیادی پیدا می شود
وجود تو میدان جنگ می شود
و این است گذشته ی بشر
در گذشته ما نمی توانستیم انسانی واقعی خلق کنیم، بلکه فقط شبه-انسان تولید می کردیم
شبه-انسان کسی است که شبیه انسان است ولی بدون ویژگی های انسانی کسی که فرصت شکوفایی کل وجودش را نداشته
وجود او نیمه هایی مجزا دارد، و به همین خاطر همیشه عصبانی و متشنج است
انسان جدید شخصیتی دوگانه نخواهد داشت
او زمینی/ملکوتی خواهد بود
این جهانی و آن جهانی
کل وجودش را خواهد پذیرفت بی هیچ تقسیم بندی و تفکیکی
من #رهایی آموزش می دهم
دیگر وقت آن رسیده که انسان همه ی زنجیرها را باز کند و رها باشد
انسان باید مستقل باشد با فردیتی مستقل. او باید عصیانگر باشد.
نگرش من به انسان جدید این است که او، زوربا و بودا را یکجا در وجودش خواهد داشت
هم از جسم لذت خواهد برد، هم از روح
همه ی مذاهب شکست خورده اند، چون تاکیدشان بر دنیای پس از مرگ بود
و تو نمی توانی از این دنیا چشم بپوشی و انکار کنی
انکار این دنیا یعنی انکار ریشه های وجودی خودت
علم هم شکست خورده محسوب
می شود
چون علم هم آن دنیا را انکار می کرد، عالم درون را انکار می کرد
شرق از دست مذهب کلافه شده است و غرب از دست علم
و الان ما به بشری جدید نیاز داریم که علم و مذهب در کنار هم باشد.
#اشو
فضایی مناسب تر از ذهن برای #رهایی نیست. تنها ابزار دست ما است برای بیداری و #هوشیاری.
در این فضای تنگ و تاریک #ذهن ،بی زمانی و بی مکانی هویدا است. جایی غیر از خود برای آزادی تو وجود ندارد. یا هم اکنون خلاص از تضادها می شوی و یا هیچ وقت دیگر ،زیرا آزادی و رهایی از خواسته ها زمان و مکان نمی شناسد. منتظر آن هستی؟تا به #خوشبختی و خرسندی برسی؟ این انتظار برای بهبودی وضعیت و رفتارت ،توهمی بیش نیست. #توهم هم ساخته و پرداخته همان #ذهن است. رهایی را دریاب،که اولین و آخرین راه توست.
کریشنامورتی
شخصی به بودا گفت:
«من خوشبختی میخواهم»
بودا پاسخ داد:
نخست «من» را حذف کن، که حکایت از نفس دارد.
سپس «میخواهم» را حذف کن، که حکایت از میل و خواسته دارد.
اکنون آنچه با تو باقی میماند «خوشبختی» است.
ذهن
آلت دست هیجان است.
هنگامی که از یک هیجان خسته می شویم به دنبال هیجان دیگری می رویم که ممکن است همان چیزی باشد که خوشبختی اش بنامیم.
یا اثبات خوشبختی.
اما باز هم هیجانی بیش نیست.
همانطور که شما و من می دانیم همه ی هیجانات به پایان می رسند و بدین ترتیب ما از یک #هیجان به هیجانی دیگر می رویم .
ذهن آلت دست هیجان و خاطره می شود و ما در این فرایند اسیر می شویم .
بنابراین ذهن تنها به استخری راکد از خاطره و گذشته یا تجربه تبدیل می شود.
و می دانیم که #تجربه چیزی مرده است.
کریشنامورتی
ذهنِ امروزی بسیار منطقی ودر دام منطق اسیر شده است . از آنجا که منطق نیرویی جبار است، احساسات زیادی در ذهن سرکوب میشود. ولی منطق ذهن را کنترل می کند، چیزهای زیادی را به نابودی میکشد.منطق، اجبار است و به قطب مخالف خود اجازه نمی دهد زندگی کند.احساسات وعواطف قطب مخالف منطق هستند. عشق قطب متضاد منطق است ، دین قطب مخالف استدلال است . استدلال دینها را نابود و ریشه کن می کند . آنگاه ناگهان می بینید که زندگیتان فاقدِ معناست ، زیرا معنا ارتباطی با منطق ندارد . شما نخست به استدلال گوش می دهید وبعد همۀ چیزهایی را که می رفت به زندگیتان معنا ببخشد نابود می کنید .وقتی آنها را نابود کردید احساسِ پیروزی می کنید و بعد ناگهان حس می کنید تهی هستید. اکنون چیزی در دست شما نمانده است ، بلکه فقط منطق به جا مانده است و با منطق چه می توان کرد ؟ نمی توان منطق را خورد ، نمی توان آن را آشامید ،نمی توان به آن محبت کرد ، نمی توان آن را زیست . منطق فقط زباله است . اگر اهلِ منطق و استدلال باشید ، زندگی پیچیده می شود . در حالیکه زندگی بسیار ساده است . کلِ مشکلِ بشریت متا فیزیکی است . زندگی چون گل ساده است . پیچیده نیست ، ولی اسرارآمیز است . با اینکه گل پیچیده نیست ، اما با منطق و استدلال نمی توان آن را درک کرد . می توان عا شقِ گل شد ، می توان آن را بویید ، لمس و حس کرد و حتی می توان گل بود ، می توان گل را تجربه کرد ، اما موجودی مرده در دستِ شما خواهد بود .
اُشو
در این فضای تنگ و تاریک #ذهن ،بی زمانی و بی مکانی هویدا است. جایی غیر از خود برای آزادی تو وجود ندارد. یا هم اکنون خلاص از تضادها می شوی و یا هیچ وقت دیگر ،زیرا آزادی و رهایی از خواسته ها زمان و مکان نمی شناسد. منتظر آن هستی؟تا به #خوشبختی و خرسندی برسی؟ این انتظار برای بهبودی وضعیت و رفتارت ،توهمی بیش نیست. #توهم هم ساخته و پرداخته همان #ذهن است. رهایی را دریاب،که اولین و آخرین راه توست.
کریشنامورتی
شخصی به بودا گفت:
«من خوشبختی میخواهم»
بودا پاسخ داد:
نخست «من» را حذف کن، که حکایت از نفس دارد.
سپس «میخواهم» را حذف کن، که حکایت از میل و خواسته دارد.
اکنون آنچه با تو باقی میماند «خوشبختی» است.
ذهن
آلت دست هیجان است.
هنگامی که از یک هیجان خسته می شویم به دنبال هیجان دیگری می رویم که ممکن است همان چیزی باشد که خوشبختی اش بنامیم.
یا اثبات خوشبختی.
اما باز هم هیجانی بیش نیست.
همانطور که شما و من می دانیم همه ی هیجانات به پایان می رسند و بدین ترتیب ما از یک #هیجان به هیجانی دیگر می رویم .
ذهن آلت دست هیجان و خاطره می شود و ما در این فرایند اسیر می شویم .
بنابراین ذهن تنها به استخری راکد از خاطره و گذشته یا تجربه تبدیل می شود.
و می دانیم که #تجربه چیزی مرده است.
کریشنامورتی
ذهنِ امروزی بسیار منطقی ودر دام منطق اسیر شده است . از آنجا که منطق نیرویی جبار است، احساسات زیادی در ذهن سرکوب میشود. ولی منطق ذهن را کنترل می کند، چیزهای زیادی را به نابودی میکشد.منطق، اجبار است و به قطب مخالف خود اجازه نمی دهد زندگی کند.احساسات وعواطف قطب مخالف منطق هستند. عشق قطب متضاد منطق است ، دین قطب مخالف استدلال است . استدلال دینها را نابود و ریشه کن می کند . آنگاه ناگهان می بینید که زندگیتان فاقدِ معناست ، زیرا معنا ارتباطی با منطق ندارد . شما نخست به استدلال گوش می دهید وبعد همۀ چیزهایی را که می رفت به زندگیتان معنا ببخشد نابود می کنید .وقتی آنها را نابود کردید احساسِ پیروزی می کنید و بعد ناگهان حس می کنید تهی هستید. اکنون چیزی در دست شما نمانده است ، بلکه فقط منطق به جا مانده است و با منطق چه می توان کرد ؟ نمی توان منطق را خورد ، نمی توان آن را آشامید ،نمی توان به آن محبت کرد ، نمی توان آن را زیست . منطق فقط زباله است . اگر اهلِ منطق و استدلال باشید ، زندگی پیچیده می شود . در حالیکه زندگی بسیار ساده است . کلِ مشکلِ بشریت متا فیزیکی است . زندگی چون گل ساده است . پیچیده نیست ، ولی اسرارآمیز است . با اینکه گل پیچیده نیست ، اما با منطق و استدلال نمی توان آن را درک کرد . می توان عا شقِ گل شد ، می توان آن را بویید ، لمس و حس کرد و حتی می توان گل بود ، می توان گل را تجربه کرد ، اما موجودی مرده در دستِ شما خواهد بود .
اُشو
اشو! تو بهترین قاتل هستی! یک سال با تو هستم و زهر تو آهسته روی ذهن من کار میکند. هرچه را که تظاهر میکنم به نظر زشت و کثیف میآید؛ همه چیز در آشفتگی است. ولی اکنون، با این سردرگمی عظیم، چگونه دریچهای به الوهیت پیدا کنم تا وارد شوم؟
#پاسخ
بگذار این نگرانی الوهیت باشد! چرا تو نگرانش باشی؟ تو فقط #خودت باش
او راهی را خواهد یافت. و حق با تو است: من تقریباً یک قاتل هستم.
مردی در بیمارستان در حال مرگ بود و به دکتر گفت: ”دکتر من خیلی نگران هستم. بهنظر میرسد که دارم می میرم!“
دکتر پاسخ داد، ”نگران نباش. به من واگذارش کن!“
من نیز همین را به تو میگویم:
”نگران نباش؛ به من واگذار کن. تو را خواهم کشت.“
زیرا این تنها راهی است برای #رهایی
اشو
یوگا_ابتدا_و_انتها
#پاسخ
بگذار این نگرانی الوهیت باشد! چرا تو نگرانش باشی؟ تو فقط #خودت باش
او راهی را خواهد یافت. و حق با تو است: من تقریباً یک قاتل هستم.
مردی در بیمارستان در حال مرگ بود و به دکتر گفت: ”دکتر من خیلی نگران هستم. بهنظر میرسد که دارم می میرم!“
دکتر پاسخ داد، ”نگران نباش. به من واگذارش کن!“
من نیز همین را به تو میگویم:
”نگران نباش؛ به من واگذار کن. تو را خواهم کشت.“
زیرا این تنها راهی است برای #رهایی
اشو
یوگا_ابتدا_و_انتها
#دکتر_لایتمن:
نفس را رها کن!
مکتب تصوف در اسلام از جهاتی شبیه به دانش کهن کابالا است. زمانیکه از #منصور_حلاج، شاعر و یکی از حکیمان و #عرفا بزرگ تصوف می پرسند، که چگونه میتوان خود را از مشقات این دنیایی که با آن سخت در گیریم، رهایی بخشید؟
او به ستونی که در وسط محوطه بود نزدیک شد، آن را محکم گرفت و فریاد زد: کمکم کن، کمک کن، مرا از این ستون رها کن!».
سپس رو به حضار کرد و پرسید: «چه فکر میکنید، من همانی هستم که به ستون بسته شده ام یا من آن را به خود بسته ام؟
آن را رها کن و تو آزاد خواهی شد.»
این می تواند #توصیه بسیار خوبی باشد، اگر عملی کردن آن پیچیده نبود.
به هر حال، چیزی که باعث میشود خود را به غرورها گره بزنیم و رها نکنیم، یک پدیده ی #درونی است که قادر نیستیم خود را از آن رها کنیم وآن "#نفس" است.
نفسی که در ما نهاده شده است. و ما را وادار می کند تا به هر چیزی که تصور می کند خوب و خوشایند است (#پول و احترام، #سلطه و رقابت...) وابسته شویم و اینگونه است که قلب ما بسته و مُهر میشود و احساسات ما را نسبت به دیگران بی رنگ و دور می کند و به ما اجازه می دهد، قادر باشیم برای حفظ و ارجعیت #منافع خود به هر یک از آنها آسیب برسانیم و جهان ما چنین باشد.
راه رهایی از این رنج بیهودگی ها، #رهایی از نفس است!
و اما چگونه؟ به وسیله پیوند و اتصال با کسی که ما را به او وصل نموده است. درخواست کنید! #استغاثه نمایید! مجبور کنید! نیروی برتر را، او را وادار کنید تا زنجیره هایی که ما را به ستون "خود" بسته اند، را بشکند: "#رها!" و #آزاد! و نه چیزی بیشتر!
درخواستی قاطعانه و سازش ناپذیر،
تنها زمانی می تواند از اعماق قلب برآید که شخص شروع به درک آن کند که نفس، تحت عنوان و به نامِ لذت، چقدر #رنج و مشقت را به او تحمیل کرده و چه میزان آزادی را از او سلب نموده.
با مطالعه #دانش_کابالا، میتوان روش پایبندی واتصال به "نیروی برتر" (نیک و بخشنده) را کسب نمود، در حالی که در همین این #جهان_مادی #زندگی می کنیم! و از مشقات و رنج نجات یافت و حرکت را به سوی #آزادی تسریع نمود.
نفس را رها کن!
مکتب تصوف در اسلام از جهاتی شبیه به دانش کهن کابالا است. زمانیکه از #منصور_حلاج، شاعر و یکی از حکیمان و #عرفا بزرگ تصوف می پرسند، که چگونه میتوان خود را از مشقات این دنیایی که با آن سخت در گیریم، رهایی بخشید؟
او به ستونی که در وسط محوطه بود نزدیک شد، آن را محکم گرفت و فریاد زد: کمکم کن، کمک کن، مرا از این ستون رها کن!».
سپس رو به حضار کرد و پرسید: «چه فکر میکنید، من همانی هستم که به ستون بسته شده ام یا من آن را به خود بسته ام؟
آن را رها کن و تو آزاد خواهی شد.»
این می تواند #توصیه بسیار خوبی باشد، اگر عملی کردن آن پیچیده نبود.
به هر حال، چیزی که باعث میشود خود را به غرورها گره بزنیم و رها نکنیم، یک پدیده ی #درونی است که قادر نیستیم خود را از آن رها کنیم وآن "#نفس" است.
نفسی که در ما نهاده شده است. و ما را وادار می کند تا به هر چیزی که تصور می کند خوب و خوشایند است (#پول و احترام، #سلطه و رقابت...) وابسته شویم و اینگونه است که قلب ما بسته و مُهر میشود و احساسات ما را نسبت به دیگران بی رنگ و دور می کند و به ما اجازه می دهد، قادر باشیم برای حفظ و ارجعیت #منافع خود به هر یک از آنها آسیب برسانیم و جهان ما چنین باشد.
راه رهایی از این رنج بیهودگی ها، #رهایی از نفس است!
و اما چگونه؟ به وسیله پیوند و اتصال با کسی که ما را به او وصل نموده است. درخواست کنید! #استغاثه نمایید! مجبور کنید! نیروی برتر را، او را وادار کنید تا زنجیره هایی که ما را به ستون "خود" بسته اند، را بشکند: "#رها!" و #آزاد! و نه چیزی بیشتر!
درخواستی قاطعانه و سازش ناپذیر،
تنها زمانی می تواند از اعماق قلب برآید که شخص شروع به درک آن کند که نفس، تحت عنوان و به نامِ لذت، چقدر #رنج و مشقت را به او تحمیل کرده و چه میزان آزادی را از او سلب نموده.
با مطالعه #دانش_کابالا، میتوان روش پایبندی واتصال به "نیروی برتر" (نیک و بخشنده) را کسب نمود، در حالی که در همین این #جهان_مادی #زندگی می کنیم! و از مشقات و رنج نجات یافت و حرکت را به سوی #آزادی تسریع نمود.
اشوی عزیز،پیام شما در این روزهای سال جدید، برای انسانیت چیست؟
#پاسخ
پیام من ساده است
پیام من انسانی جدید است
مفهوم قدیمی انسانیت دوگانگی داشت.
مادی گرا/روحانی،
اخلاقی/غیر اخلاقی،
قدیس/ گناهکار
و این دوگانگی همه را دچار شکاف شخصیتی کرده بود
گذشته ی بشر چیزی جز بیماری نبود
در سه هزار سال گذشته، پنج هزار جنگ روی زمین رخ داده است
و این دیوانگی محض است، باور نکردنی است. احمقانه و غیر انسانی است.
زمانی که انسان را دو بخش می کنی، غم و بدبختی را در وجودش خلق می کنی
و در این حالت او نمی تواند سالم باشد، شخصیتی تفکیک شده که بخش انکار شده در صدد انتقام است.و برای این انتقام گیری، راه های زیادی پیدا می شود
وجود تو میدان جنگ می شود
و این است گذشته ی بشر
در گذشته ما نمی توانستیم انسانی واقعی خلق کنیم، بلکه فقط شبه-انسان تولید می کردیم
شبه-انسان کسی است که شبیه انسان است ولی بدون ویژگی های انسانی کسی که فرصت شکوفایی کل وجودش را نداشته،وجود او نیمه هایی مجزا دارد، و به همین خاطر همیشه عصبانی و متشنج است
انسان جدید شخصیتی دوگانه نخواهد داشت
او زمینی/ملکوتی خواهد بود
این جهانی و آن جهانی
کل وجودش را خواهد پذیرفت بی هیچ تقسیم بندی و تفکیکی
من #رهایی آموزش می دهم
دیگر وقت آن رسیده که انسان همه ی زنجیرها را باز کند و رها باشد
انسان باید مستقل باشد با فردیتی مستقل. او باید عصیانگر باشد.
نگرش من به انسان جدید این است که او، زوربا و بودا را یکجا در وجودش خواهد داشت
هم از جسم لذت خواهد برد، هم از روح
همه ی مذاهب شکست خورده اند، چون تاکیدشان بر دنیای پس از مرگ بود
و تو نمی توانی از این دنیا چشم بپوشی و انکار کنی
انکار این دنیا یعنی انکار ریشه های وجودی خودت
علم هم شکست خورده محسوب
می شود
چون علم هم آن دنیا را انکار می کرد، عالم درون را انکار می کرد
شرق از دست مذهب کلافه شده است و غرب از دست علم
و الان ما به بشری جدید نیاز داریم که علم و مذهب در کنار هم باشد.
اشو
#پاسخ
پیام من ساده است
پیام من انسانی جدید است
مفهوم قدیمی انسانیت دوگانگی داشت.
مادی گرا/روحانی،
اخلاقی/غیر اخلاقی،
قدیس/ گناهکار
و این دوگانگی همه را دچار شکاف شخصیتی کرده بود
گذشته ی بشر چیزی جز بیماری نبود
در سه هزار سال گذشته، پنج هزار جنگ روی زمین رخ داده است
و این دیوانگی محض است، باور نکردنی است. احمقانه و غیر انسانی است.
زمانی که انسان را دو بخش می کنی، غم و بدبختی را در وجودش خلق می کنی
و در این حالت او نمی تواند سالم باشد، شخصیتی تفکیک شده که بخش انکار شده در صدد انتقام است.و برای این انتقام گیری، راه های زیادی پیدا می شود
وجود تو میدان جنگ می شود
و این است گذشته ی بشر
در گذشته ما نمی توانستیم انسانی واقعی خلق کنیم، بلکه فقط شبه-انسان تولید می کردیم
شبه-انسان کسی است که شبیه انسان است ولی بدون ویژگی های انسانی کسی که فرصت شکوفایی کل وجودش را نداشته،وجود او نیمه هایی مجزا دارد، و به همین خاطر همیشه عصبانی و متشنج است
انسان جدید شخصیتی دوگانه نخواهد داشت
او زمینی/ملکوتی خواهد بود
این جهانی و آن جهانی
کل وجودش را خواهد پذیرفت بی هیچ تقسیم بندی و تفکیکی
من #رهایی آموزش می دهم
دیگر وقت آن رسیده که انسان همه ی زنجیرها را باز کند و رها باشد
انسان باید مستقل باشد با فردیتی مستقل. او باید عصیانگر باشد.
نگرش من به انسان جدید این است که او، زوربا و بودا را یکجا در وجودش خواهد داشت
هم از جسم لذت خواهد برد، هم از روح
همه ی مذاهب شکست خورده اند، چون تاکیدشان بر دنیای پس از مرگ بود
و تو نمی توانی از این دنیا چشم بپوشی و انکار کنی
انکار این دنیا یعنی انکار ریشه های وجودی خودت
علم هم شکست خورده محسوب
می شود
چون علم هم آن دنیا را انکار می کرد، عالم درون را انکار می کرد
شرق از دست مذهب کلافه شده است و غرب از دست علم
و الان ما به بشری جدید نیاز داریم که علم و مذهب در کنار هم باشد.
اشو
"از ذهن بشری به ذهن الهی"
ذهن های ما مدام در سر هایمان تصویر سازی می کنند تا ما نیز چون برده ای همواره همانها را بنگریم، و نه جهان واقعی را. تصویرهایی از گذشته ی معدوم، از آینده ی موهوم، از خیالات واهی، از حرف های این و آن، از اتفاقات ناگوار و ترس ها و اضطرابات و همچنین از خواهش ها و آرزوها ... ذهن اینکار را می کند تا بر تو مسلط باشد، تا اختیارت را بدست گیرد، تا بر کالبدت سوار شود، تا تو را از فطرت الهی ات دور کند، تا هیچگاه به نور حقیقی درونت واصل نشوی. این ذهن همان شیطانی است که بقول قرآن، تو را می بیند از جایی که تو او را نمی بینی. شیطانی که بر بسیاری فرمانرواست. وقتی تو با مراقبه، همه ی این تصویرها و تصورات واهی را درهم بشکنی و خود را از اسارت شان رها کنی، خواهی دید که حجاب ذهن بر داشته شده و این شیطانِ تاریک سازِ خفقان آور رفته است. پس از این واقعه آنچه که می ماند تنها یک فضای خالی و نوری غیر فیزیکی است که در ورای آن است. در چنین کیفیتی ابتدا مدتی مبهوت و مسحوری، از این وسعتی که به آن فرو افتاده ای چیزی نمی فهمی، و این بدان سبب است که عمری به زندگی ذهنی گذشته عادت کرده بودی. نباید ناامید شوی. به عقب بر نگرد، و تسلیم باش. نور درون به آرامی به تو کل نگری را می آموزد و ارتباطتت را با تمامیت هستی بر قرار و تقویت می کند. تو اکنون در "حال" زنده شده ای، و صاحب ذهنی الهی گشته ای، که با ذهن گذشته ات، از زمین تا آسمان متفاوت است. این در معنای دیگرش همان تولد دیگر است که بزرگان، بسیار از آن سخن گفته اند. زنده شدن، در جریانی زنده که هستی نام گرفته است. برای درک آگاهی های خاصی که از این کیفیت بر می خیزد، باید صبور باشی، چه هیچ کودکی به محض تولدش به یکباره فهیم و مُدرِک نمی شود "اِلّا ما شاءَ اللهُ"
مسعود ریاعی
یکی از دلایل پذیرش یک #اعتقاد" ترس "است.
اگر اعتقادی نداشتیم چه بر سر ما می آمد؟
اگر ما الگوی عملی بر اساس اعتقاد نداشتیم باید خود را کاملا گم می پنداشتیم
این طور نیست؟
#ترس از هیچ بودن
خالی بودن است که ما را به پذیرش اعتقادات وا می دارد.
به هر حال فنجان وقتی مفید است که خالی باشد.
ذهن پر از اعتقادات
تنها یک #ذهن تکراری است.
اعتقادات مانع خودشناسی ما می شوند.
#کریشنامورتی
#رهایی
رهایی یعنی آزاد شدن از وابستگیها ، غلاده ای به نام افکار . رهایی بریدن از اشیا نیست بلکه بریدن از افکاره . رهایی تنها مربوط به درونه ، فرد قرار نیست از دنیا رها بشه بلکه قراره از افکارش رها بشه قراره به تعلقات وابسته نباشه.
تو قدم اول باید یاد بگیره با خودش نجنگه ، #خویشتن_پذیری.
شناگر نباشه شناور باشه .
با تسلیمش با جریان زندگی همسو میشه مثل همون برگی که رو سطح آب شناوره.
برگ مقصدی رو نمیشناسه ، تجزیه و تحلیل نمی کنه ، مقاومت نمیکنه ، یه جاهایی هم به مانع بر می خوره و متوقف میشه ولی باز تسلیمه چون میدونه جریان بالاخره عبورش میده .
فقط باش همونجوری که هستی ، رسیدن به هر چیزی تنها توهمی جدیده ، هر چه که هست تو همین لحظه اس . رهایی یعنی یه لحظه ، فقط تو همین لحظه وایسا و ببین . بودن تنهاترین ادراکه ، نه سرزنش کن و نه ستایش ، همه تعاریف ذهنن ، خوب و بد ، درست و غلط همه بازی افکارن . تنها باید شاهد بود تا درک بشه خوب برادرِ بدِ ، غلط مکمل درسته ، خشم و کینه و حسادت هم پیمان عشقند . شاهد یک مجموعه ی کل میبینه نه خوب و بد ، بلکه کامل . همه مکمل هم دیگه هستند.
🌷#رهایی یعنی #خدایی و #خداگونگی🌷
ذهن های ما مدام در سر هایمان تصویر سازی می کنند تا ما نیز چون برده ای همواره همانها را بنگریم، و نه جهان واقعی را. تصویرهایی از گذشته ی معدوم، از آینده ی موهوم، از خیالات واهی، از حرف های این و آن، از اتفاقات ناگوار و ترس ها و اضطرابات و همچنین از خواهش ها و آرزوها ... ذهن اینکار را می کند تا بر تو مسلط باشد، تا اختیارت را بدست گیرد، تا بر کالبدت سوار شود، تا تو را از فطرت الهی ات دور کند، تا هیچگاه به نور حقیقی درونت واصل نشوی. این ذهن همان شیطانی است که بقول قرآن، تو را می بیند از جایی که تو او را نمی بینی. شیطانی که بر بسیاری فرمانرواست. وقتی تو با مراقبه، همه ی این تصویرها و تصورات واهی را درهم بشکنی و خود را از اسارت شان رها کنی، خواهی دید که حجاب ذهن بر داشته شده و این شیطانِ تاریک سازِ خفقان آور رفته است. پس از این واقعه آنچه که می ماند تنها یک فضای خالی و نوری غیر فیزیکی است که در ورای آن است. در چنین کیفیتی ابتدا مدتی مبهوت و مسحوری، از این وسعتی که به آن فرو افتاده ای چیزی نمی فهمی، و این بدان سبب است که عمری به زندگی ذهنی گذشته عادت کرده بودی. نباید ناامید شوی. به عقب بر نگرد، و تسلیم باش. نور درون به آرامی به تو کل نگری را می آموزد و ارتباطتت را با تمامیت هستی بر قرار و تقویت می کند. تو اکنون در "حال" زنده شده ای، و صاحب ذهنی الهی گشته ای، که با ذهن گذشته ات، از زمین تا آسمان متفاوت است. این در معنای دیگرش همان تولد دیگر است که بزرگان، بسیار از آن سخن گفته اند. زنده شدن، در جریانی زنده که هستی نام گرفته است. برای درک آگاهی های خاصی که از این کیفیت بر می خیزد، باید صبور باشی، چه هیچ کودکی به محض تولدش به یکباره فهیم و مُدرِک نمی شود "اِلّا ما شاءَ اللهُ"
مسعود ریاعی
یکی از دلایل پذیرش یک #اعتقاد" ترس "است.
اگر اعتقادی نداشتیم چه بر سر ما می آمد؟
اگر ما الگوی عملی بر اساس اعتقاد نداشتیم باید خود را کاملا گم می پنداشتیم
این طور نیست؟
#ترس از هیچ بودن
خالی بودن است که ما را به پذیرش اعتقادات وا می دارد.
به هر حال فنجان وقتی مفید است که خالی باشد.
ذهن پر از اعتقادات
تنها یک #ذهن تکراری است.
اعتقادات مانع خودشناسی ما می شوند.
#کریشنامورتی
#رهایی
رهایی یعنی آزاد شدن از وابستگیها ، غلاده ای به نام افکار . رهایی بریدن از اشیا نیست بلکه بریدن از افکاره . رهایی تنها مربوط به درونه ، فرد قرار نیست از دنیا رها بشه بلکه قراره از افکارش رها بشه قراره به تعلقات وابسته نباشه.
تو قدم اول باید یاد بگیره با خودش نجنگه ، #خویشتن_پذیری.
شناگر نباشه شناور باشه .
با تسلیمش با جریان زندگی همسو میشه مثل همون برگی که رو سطح آب شناوره.
برگ مقصدی رو نمیشناسه ، تجزیه و تحلیل نمی کنه ، مقاومت نمیکنه ، یه جاهایی هم به مانع بر می خوره و متوقف میشه ولی باز تسلیمه چون میدونه جریان بالاخره عبورش میده .
فقط باش همونجوری که هستی ، رسیدن به هر چیزی تنها توهمی جدیده ، هر چه که هست تو همین لحظه اس . رهایی یعنی یه لحظه ، فقط تو همین لحظه وایسا و ببین . بودن تنهاترین ادراکه ، نه سرزنش کن و نه ستایش ، همه تعاریف ذهنن ، خوب و بد ، درست و غلط همه بازی افکارن . تنها باید شاهد بود تا درک بشه خوب برادرِ بدِ ، غلط مکمل درسته ، خشم و کینه و حسادت هم پیمان عشقند . شاهد یک مجموعه ی کل میبینه نه خوب و بد ، بلکه کامل . همه مکمل هم دیگه هستند.
🌷#رهایی یعنی #خدایی و #خداگونگی🌷
#سوال_از_اشو
اشو! تو بهترین قاتل هستی! یک سال با تو هستم و زهر تو آهسته روی ذهن من کار میکند. هرچه را که تظاهر میکنم به نظر زشت و کثیف میآید؛ همه چیز در آشفتگی است. ولی اکنون، با این سردرگمی عظیم، چگونه دریچهای به الوهیت پیدا کنم تا وارد شوم؟
#پاسخ
بگذار این نگرانی الوهیت باشد! چرا تو نگرانش باشی؟ تو فقط #خودت باش
او راهی را خواهد یافت. و حق با تو است: من تقریباً یک قاتل هستم.
مردی در بیمارستان در حال مرگ بود و به دکتر گفت: ”دکتر من خیلی نگران هستم. بهنظر میرسد که دارم می میرم!“
دکتر پاسخ داد، ”نگران نباش. به من واگذارش کن!“
من نیز همین را به تو میگویم:
”نگران نباش؛ به من واگذار کن. تو را خواهم کشت.“
زیرا این تنها راهی است برای #رهایی
اشو
ابتدا و انتها
اشو! تو بهترین قاتل هستی! یک سال با تو هستم و زهر تو آهسته روی ذهن من کار میکند. هرچه را که تظاهر میکنم به نظر زشت و کثیف میآید؛ همه چیز در آشفتگی است. ولی اکنون، با این سردرگمی عظیم، چگونه دریچهای به الوهیت پیدا کنم تا وارد شوم؟
#پاسخ
بگذار این نگرانی الوهیت باشد! چرا تو نگرانش باشی؟ تو فقط #خودت باش
او راهی را خواهد یافت. و حق با تو است: من تقریباً یک قاتل هستم.
مردی در بیمارستان در حال مرگ بود و به دکتر گفت: ”دکتر من خیلی نگران هستم. بهنظر میرسد که دارم می میرم!“
دکتر پاسخ داد، ”نگران نباش. به من واگذارش کن!“
من نیز همین را به تو میگویم:
”نگران نباش؛ به من واگذار کن. تو را خواهم کشت.“
زیرا این تنها راهی است برای #رهایی
اشو
ابتدا و انتها
#رهایی_از_دوگانگی
براساس تعالیم تائوئیزم، ميتوانيم از طريق مراقبة دائم، خود را در مركز متعادل سازيم.
يعني تمام روز مراقب باشيم در هيچ امري افراط و تفريط نميكنيم.
تعادل باعث ميشود پاكي، خلوص، ملايمت، آرامش، طراوات، شادابي واقعي، شكوه و زيبائي را مشاهده كنيم.
هسته دروني مانند قلههاي پوشيده از برفِ هيماليا، پاک و سپيد و بكر، سرشار از آرامش و سكوت و سر زندگي و طراوت ميشود و از تمام ناخالصیها پاک ميگردد.
منشأ ناخالصيها ذهن است
بدون ذهن ناخالصي وجود ندارد.
به هنگام تعادل از جائي ناشناخته ناگهان برف سفيدي پديدار ميشود كه موجب ميگردد سكون و آرامش سرشاري را در خود مشاهده كنيم.
از طريق مشاهده به وجود و حضور ناظر يا روح آگاه ميشويم. از يكي بودن بدن، ذهن، و روح آگاه ميشويم.
وقتي ذهن و بدن را با هم مشاهده ميكنيم، به عنوان يک بيننده و شاهد و ناظرسومين لايهاي هستيم كه:
شاهد و ناظر است.
در اين هنگام ناگهان خورشيد در دل تاريک شب طلوع ميكند.
همه جا از درون و بيرون سرشار از نوري درخشنده ميشود.
با تسليم كامل از حضوري اسرارآميز و نيروئي ناشناخته آگاه ميشويم.
پس از تجربهی شاهد بودن ما به زيبائي تسليم بودن و جاري شدن پي ميبريم و ديگر اشتياقي به حفظ امنيت و شرايط موجود نداريم و همراه با رودخانهی هستي شروع به حركت كرده و جزئي از آن ميشويم.
و از اين تغيير لذت ميبريم.
اگر مثل آب روان و پيوسته در حال حركت و تغيير باشيم و به چيزهاي گذشته نچسبيم و هميشه در جستجوي چيزهاي جديد باشيم، نسيم ملايمي میوزد و فيض و سعادت جاوداني بر هستيمان فرو ميريزد و اولين رقص الهي در ما جاري ميشود.
اگر سيال و روان باشيم و به استقبال ناشناختهها برویم از وجود خدا آگاه ميشویم.
وقتي از حضور خداوند آگاه ميشويم، آن دوگانگي و حالت تضاد و دوقطبي بودن از ميان ميرود.
زماني در آسمان به گردش در ميآئيم كه با رقص ظريف و حضور خدا آشنا شده باشيم.
در اين صورت ديگر به چيزي نميچسبيم و به روي زمين نميخزيم.
درون گور خود نيستيم و بالهايمان را گشودهايم و در آسمان به پرواز درآمدهايم و به هستي نزديک شدهايم.
در اينجا متبلور ميشويم
و زماني كه از حضور الهي آگاهي يافتيم، از دوگانگي رهائي مييابيم
#اشو
براساس تعالیم تائوئیزم، ميتوانيم از طريق مراقبة دائم، خود را در مركز متعادل سازيم.
يعني تمام روز مراقب باشيم در هيچ امري افراط و تفريط نميكنيم.
تعادل باعث ميشود پاكي، خلوص، ملايمت، آرامش، طراوات، شادابي واقعي، شكوه و زيبائي را مشاهده كنيم.
هسته دروني مانند قلههاي پوشيده از برفِ هيماليا، پاک و سپيد و بكر، سرشار از آرامش و سكوت و سر زندگي و طراوت ميشود و از تمام ناخالصیها پاک ميگردد.
منشأ ناخالصيها ذهن است
بدون ذهن ناخالصي وجود ندارد.
به هنگام تعادل از جائي ناشناخته ناگهان برف سفيدي پديدار ميشود كه موجب ميگردد سكون و آرامش سرشاري را در خود مشاهده كنيم.
از طريق مشاهده به وجود و حضور ناظر يا روح آگاه ميشويم. از يكي بودن بدن، ذهن، و روح آگاه ميشويم.
وقتي ذهن و بدن را با هم مشاهده ميكنيم، به عنوان يک بيننده و شاهد و ناظرسومين لايهاي هستيم كه:
شاهد و ناظر است.
در اين هنگام ناگهان خورشيد در دل تاريک شب طلوع ميكند.
همه جا از درون و بيرون سرشار از نوري درخشنده ميشود.
با تسليم كامل از حضوري اسرارآميز و نيروئي ناشناخته آگاه ميشويم.
پس از تجربهی شاهد بودن ما به زيبائي تسليم بودن و جاري شدن پي ميبريم و ديگر اشتياقي به حفظ امنيت و شرايط موجود نداريم و همراه با رودخانهی هستي شروع به حركت كرده و جزئي از آن ميشويم.
و از اين تغيير لذت ميبريم.
اگر مثل آب روان و پيوسته در حال حركت و تغيير باشيم و به چيزهاي گذشته نچسبيم و هميشه در جستجوي چيزهاي جديد باشيم، نسيم ملايمي میوزد و فيض و سعادت جاوداني بر هستيمان فرو ميريزد و اولين رقص الهي در ما جاري ميشود.
اگر سيال و روان باشيم و به استقبال ناشناختهها برویم از وجود خدا آگاه ميشویم.
وقتي از حضور خداوند آگاه ميشويم، آن دوگانگي و حالت تضاد و دوقطبي بودن از ميان ميرود.
زماني در آسمان به گردش در ميآئيم كه با رقص ظريف و حضور خدا آشنا شده باشيم.
در اين صورت ديگر به چيزي نميچسبيم و به روي زمين نميخزيم.
درون گور خود نيستيم و بالهايمان را گشودهايم و در آسمان به پرواز درآمدهايم و به هستي نزديک شدهايم.
در اينجا متبلور ميشويم
و زماني كه از حضور الهي آگاهي يافتيم، از دوگانگي رهائي مييابيم
#اشو
Forwarded from Narmin Clauß
اشـoshoـو:
#رهایی_از_رنج
آگاه باشید؛
اگر در حال رنج کشیدن اید،
به رفتار های قبلی خود نگاهی بیندازید.
احتمالا چیزهای نامربوطی خواسته اید،
در غیر این صورت نباید رنج می کشیدید.
این کل نظر من پس از بررسی وضع هزاران نفر و بدبختی شان است.
هر وقت کسی را در حال رنج و بدبختی می بینم، در این نظر راسخ تر می شوم که او خود مسئولیت قبول یک اندیشه را پذیرفته است.
او اندیشه های غلطی را برگزیده و در اثر آن تصورات غلطی پیدا کرده است.
اما کسانی که همیشه رنج می کشند،
مسئولیت را به دیگران حواله می دهند و این کار درستی نیست.
کسی که شاد است، احتمالا ارزش های متفاوتی را انتخاب کرده
که به او شادی٬ سلامتی و صحت می بخشد.
اگر شما به ارزش های غلطی اعتقاد داشته باشید، بدیهی است که رنج می کشید.
اما همیشه امکان تغییر آن هست
و بپذیرید مسئولیت رنجی که بر شما عارض شده، بر عهده ی کس دیگری نیست و کسی نمی تواند شما را رنج دهد.
این نکته را همیشه در خاطر داشته باشید که:
این شما یید که تصمیم می گیرید که رنج بکشید یا نه
در هر موقعیتی شما می توانید #دیدگاه_جدیدی پیدا کنید
و از رنج کشیدن رهایی یابید.
#اشو
#شکوه_آزادی
مادر و پدر،جامعه، حكومت و كليسا در طی قرون متمادی از كودكان بهره كشی كردهاند
آنان به او خوراك میدهند، تغذیهاش میكنند و از او حمایت میكنند، ولی به شرطها و شروط ها!
آنان شرایط بسیاری بر كودكان تحمیل میكنند و او باید آن شرایط را قبول كند، زیرا ناتوان است. مسئله بقای او است كودك نمیتواند "نه" بگوید
او با "نهگفتن"، قادر نخواهد بود كه به زندگی ادامه دهد، باید آری بگوید.
این بردگیِ اوست.
و ما هنوز آنقدرها انسان نشدهایم،
نه آنقدر كه قادر باشیم از استثمار كودكان خردسال پرهیز كنیم.
كودكان از بقیه طبقات مردم دنیا بیشتر مورد استثمار واقع شدهاند.
درست همانطور كه اینك در دنیا نهضتی بهنام نهضت رهایی زنان Women's lib وجود دارد، روزی در دنیا نیاز به نهضت آزادی كودكان children's lib خواهد بود.
كودكان رنج بسیار بردهاند؛ هیچکس دیگر همچون آنان آزار نمیبینند. و تقریباً غیرممكن به نظر میرسد كه بتوان آنان را از این ساختار بیرون آورد، زیرا آنان وابسته هستند؛ ناتوان هستند.
و مادر و پدر میپندارند كه عشق دارند، ولی اگر عشق شرطی باشد، عشق نیست.
مادر و پدر میكوشند تا نوزاد را به مسیحی یا هندو متحول كنند، این یك مسابقه سیاسی game of politics است كه با فرزند خودت بازی میكنی. تو ذهن او را شرطی میكنی. تو به او میگویی كه چه چیز درست است و چه چیز نادرست است. تو خودت هم نمیدانی! تو ذهن او را در مورد اینكه خداهست و یا نیست شرطی میكنی؛ تو خودت هنوز طلب نكردهای! تو پیوسته انواع زبالههای دانش ات را به سر كودك میریزی. قبل از اینكه او هشیار شود، همهی این چیزها در او ریشه میگیرند. اینها در او تولید سردرگمی میكنند و روانش را پریشان میسازد.
او تمام عمر، به سبب این"عشق" تو رنج خواهد كشید! از ابتدا هم عشقی دركار نبوده است. كودك ناتوان بوده و تو از كمككردن به او لذّت میبردی، زیرا وقتی تو به موجود ناتوانی یاری میدهی احساس بسیار خوبی خواهی داشت
و شخص ناتوان نیز به نوبهی خود به تو این مفهوم را میدهد كه تو قوی هستی.
#اشو
#راز
#رهایی_از_رنج
آگاه باشید؛
اگر در حال رنج کشیدن اید،
به رفتار های قبلی خود نگاهی بیندازید.
احتمالا چیزهای نامربوطی خواسته اید،
در غیر این صورت نباید رنج می کشیدید.
این کل نظر من پس از بررسی وضع هزاران نفر و بدبختی شان است.
هر وقت کسی را در حال رنج و بدبختی می بینم، در این نظر راسخ تر می شوم که او خود مسئولیت قبول یک اندیشه را پذیرفته است.
او اندیشه های غلطی را برگزیده و در اثر آن تصورات غلطی پیدا کرده است.
اما کسانی که همیشه رنج می کشند،
مسئولیت را به دیگران حواله می دهند و این کار درستی نیست.
کسی که شاد است، احتمالا ارزش های متفاوتی را انتخاب کرده
که به او شادی٬ سلامتی و صحت می بخشد.
اگر شما به ارزش های غلطی اعتقاد داشته باشید، بدیهی است که رنج می کشید.
اما همیشه امکان تغییر آن هست
و بپذیرید مسئولیت رنجی که بر شما عارض شده، بر عهده ی کس دیگری نیست و کسی نمی تواند شما را رنج دهد.
این نکته را همیشه در خاطر داشته باشید که:
این شما یید که تصمیم می گیرید که رنج بکشید یا نه
در هر موقعیتی شما می توانید #دیدگاه_جدیدی پیدا کنید
و از رنج کشیدن رهایی یابید.
#اشو
#شکوه_آزادی
مادر و پدر،جامعه، حكومت و كليسا در طی قرون متمادی از كودكان بهره كشی كردهاند
آنان به او خوراك میدهند، تغذیهاش میكنند و از او حمایت میكنند، ولی به شرطها و شروط ها!
آنان شرایط بسیاری بر كودكان تحمیل میكنند و او باید آن شرایط را قبول كند، زیرا ناتوان است. مسئله بقای او است كودك نمیتواند "نه" بگوید
او با "نهگفتن"، قادر نخواهد بود كه به زندگی ادامه دهد، باید آری بگوید.
این بردگیِ اوست.
و ما هنوز آنقدرها انسان نشدهایم،
نه آنقدر كه قادر باشیم از استثمار كودكان خردسال پرهیز كنیم.
كودكان از بقیه طبقات مردم دنیا بیشتر مورد استثمار واقع شدهاند.
درست همانطور كه اینك در دنیا نهضتی بهنام نهضت رهایی زنان Women's lib وجود دارد، روزی در دنیا نیاز به نهضت آزادی كودكان children's lib خواهد بود.
كودكان رنج بسیار بردهاند؛ هیچکس دیگر همچون آنان آزار نمیبینند. و تقریباً غیرممكن به نظر میرسد كه بتوان آنان را از این ساختار بیرون آورد، زیرا آنان وابسته هستند؛ ناتوان هستند.
و مادر و پدر میپندارند كه عشق دارند، ولی اگر عشق شرطی باشد، عشق نیست.
مادر و پدر میكوشند تا نوزاد را به مسیحی یا هندو متحول كنند، این یك مسابقه سیاسی game of politics است كه با فرزند خودت بازی میكنی. تو ذهن او را شرطی میكنی. تو به او میگویی كه چه چیز درست است و چه چیز نادرست است. تو خودت هم نمیدانی! تو ذهن او را در مورد اینكه خداهست و یا نیست شرطی میكنی؛ تو خودت هنوز طلب نكردهای! تو پیوسته انواع زبالههای دانش ات را به سر كودك میریزی. قبل از اینكه او هشیار شود، همهی این چیزها در او ریشه میگیرند. اینها در او تولید سردرگمی میكنند و روانش را پریشان میسازد.
او تمام عمر، به سبب این"عشق" تو رنج خواهد كشید! از ابتدا هم عشقی دركار نبوده است. كودك ناتوان بوده و تو از كمككردن به او لذّت میبردی، زیرا وقتی تو به موجود ناتوانی یاری میدهی احساس بسیار خوبی خواهی داشت
و شخص ناتوان نیز به نوبهی خود به تو این مفهوم را میدهد كه تو قوی هستی.
#اشو
#راز
#یکی_از_نفسانیات_مخرب
#وابستگی_میباشد ↙️
یکی از نفسانیات مخرب، "وابستگی" میباشد که از همه غافلگیر کنندهتر و فریبندهتر، همچون دیگر نفسانیات بر قربانی خود میخزد. #وابستگی اغلب در لباس احترام و شخصیت ممتاز ظاهر میشود. قربانی میپندارد که صاحب منشی نیکو و اصالت نفس است. وابستگی خود را دوست شما اعلام میکند و اهدافش را #موجه جلوه میدهد.
روش کار آن، کور کردن تو است؛ به طوری که نتوانی ارزشهای نسبی محیط و معاشرتها را تعیین کنی. به این ترتیب #ارزش_گذاریهای خطا آمیز به زندگیات نفوذ میکنند.
هنگامی که #جذب آنان شدی دیگر وقت برای هیچ چیز دیگر نخواهی داشت. این دقیقا هدف و منظور وابستگی است. تو را تمام وقت در حال تاختن نگاه میدارد، اغلب اوقات بین کارهای به ظاهر ضروری. وابستگی فرصت #سفر_روح را از تو میگیرد.
تو را آن چنان در هر چیزی که ممکن باشد #درگیر میکند که وقت را - یعنی در واقع #سرمایه_عمرت را - به هیچ بفروشی. تو را #بردهی خود میکند.
👈 #علائم_و_نشانههای_ممتاز_وابستگی عبارتند از : نگرانیهای خانوادگی و اجتماعی، هیجانات روزمره و گرفتاریهای امر معاش. هیچ یک از اینها در سرزمینهای دور اعتباری ندارند، بنابر این میباید در این جهان خود را با آنها آزار ندهی.
#جویندگان_معنوی نسبت به همه آفرینش بی تعصب میشوند، حتی نسبت به حیات فیزیکی که در این جهان دارند. بعد از تجربه #بیداری، تو در جسم میرا و در روح بر میخیزی و زندگی در تو #بیدار میشود.
به آن #جرقه_الهی که درون توست #تسلیم میشوی. از آن لحظه به بعد، "آن" است که تو را حرکت میدهد، حفظت میکند و تو #درون "آن" زندگی میکنی. مابقی برایات علی السویه میشود.
این عمل، #قطع_وابستگی است که این همه بر آن #توصیه شده است. خویش منضبط بی اینکه حواسش به اشیاء جذب شود یا از آنها دفع گردد از میان آنها میگذرد. تنها #نظارهگر نمایشی است که بر صحنه است.
#رهایی_ذهنی از جهان بیرون یا عدم وابستگی به هیچ عنوان به این معنی نیست که میباید خویش را از طریق فیزیکی و جسمانی از جهان بیرون #جدا_سازی، زیرا هیچ نیازی نیست که خانواده و وظایف شخصیات را ترک گویی. عدم وابستگی به معنای سختی کشیدن و #محرومیت نیست.
#عدم_وابستگی_یعنی_اینکه، خود را از نظر محبت، عمیقترین احساسات درونی و علاقهات، مستقل حفظ کنی. یا به عبارت دیگر از اینکه هویت خویش را به اعتبار حسِ مالکیت و سایر عوامل محیطی تعیین نکنی. باید خویش را مستقل از آنها نگهداری؛ استقلال از همه چیز و همه کس.
اما این معنای کامل آن نیست چون میباید با این عدم وابستگی، عشق ورزیدن را فراموش نکنی. آدمی میتواند عاشق باشد، اما مستقل هم باشد. بنابراین اگر همه دار و ندارت را هم از دست بدهی- که همیشه امکان آن وجود دارد- زندگیات از هم پاشیده نمیشود و در عین حال قادر هستی به سرزمینهای دور سفر کنی.
سفری که میدانی ارزش آن از همه ثروتهای دنیوی بیشتر است. وظایف زمینی و داراییهای دنیوی دیگر تو را به بند و اسارت خود نخواهند گرفت.
ما نباید به چیزی به منظور تصاحبش عشق بورزیم. از لحظهای که چنین عمل کنی وارد اولین مرحله از بردگی شدهای. این در خصوص بستگان و کالاها به طور یکسان مصداق دارد. ولیکن این نباید تو را از عشق به بستگان باز دارد. وقف بدون وابستگی به بستگان ممکن است آسان نباشد اما قابل حصول است.
عشق_بدون_وابستگی و مستقل از تصاحب و مالکیت، نوعی بسیار والاتر و اصیل تر از عشقی است که در طلب و تعیین هویت با آنچه مورد عشقش واقع شده است، می باشد.
#خودشناسی_آغاز_خردمندیست
#وابستگی_میباشد ↙️
یکی از نفسانیات مخرب، "وابستگی" میباشد که از همه غافلگیر کنندهتر و فریبندهتر، همچون دیگر نفسانیات بر قربانی خود میخزد. #وابستگی اغلب در لباس احترام و شخصیت ممتاز ظاهر میشود. قربانی میپندارد که صاحب منشی نیکو و اصالت نفس است. وابستگی خود را دوست شما اعلام میکند و اهدافش را #موجه جلوه میدهد.
روش کار آن، کور کردن تو است؛ به طوری که نتوانی ارزشهای نسبی محیط و معاشرتها را تعیین کنی. به این ترتیب #ارزش_گذاریهای خطا آمیز به زندگیات نفوذ میکنند.
هنگامی که #جذب آنان شدی دیگر وقت برای هیچ چیز دیگر نخواهی داشت. این دقیقا هدف و منظور وابستگی است. تو را تمام وقت در حال تاختن نگاه میدارد، اغلب اوقات بین کارهای به ظاهر ضروری. وابستگی فرصت #سفر_روح را از تو میگیرد.
تو را آن چنان در هر چیزی که ممکن باشد #درگیر میکند که وقت را - یعنی در واقع #سرمایه_عمرت را - به هیچ بفروشی. تو را #بردهی خود میکند.
👈 #علائم_و_نشانههای_ممتاز_وابستگی عبارتند از : نگرانیهای خانوادگی و اجتماعی، هیجانات روزمره و گرفتاریهای امر معاش. هیچ یک از اینها در سرزمینهای دور اعتباری ندارند، بنابر این میباید در این جهان خود را با آنها آزار ندهی.
#جویندگان_معنوی نسبت به همه آفرینش بی تعصب میشوند، حتی نسبت به حیات فیزیکی که در این جهان دارند. بعد از تجربه #بیداری، تو در جسم میرا و در روح بر میخیزی و زندگی در تو #بیدار میشود.
به آن #جرقه_الهی که درون توست #تسلیم میشوی. از آن لحظه به بعد، "آن" است که تو را حرکت میدهد، حفظت میکند و تو #درون "آن" زندگی میکنی. مابقی برایات علی السویه میشود.
این عمل، #قطع_وابستگی است که این همه بر آن #توصیه شده است. خویش منضبط بی اینکه حواسش به اشیاء جذب شود یا از آنها دفع گردد از میان آنها میگذرد. تنها #نظارهگر نمایشی است که بر صحنه است.
#رهایی_ذهنی از جهان بیرون یا عدم وابستگی به هیچ عنوان به این معنی نیست که میباید خویش را از طریق فیزیکی و جسمانی از جهان بیرون #جدا_سازی، زیرا هیچ نیازی نیست که خانواده و وظایف شخصیات را ترک گویی. عدم وابستگی به معنای سختی کشیدن و #محرومیت نیست.
#عدم_وابستگی_یعنی_اینکه، خود را از نظر محبت، عمیقترین احساسات درونی و علاقهات، مستقل حفظ کنی. یا به عبارت دیگر از اینکه هویت خویش را به اعتبار حسِ مالکیت و سایر عوامل محیطی تعیین نکنی. باید خویش را مستقل از آنها نگهداری؛ استقلال از همه چیز و همه کس.
اما این معنای کامل آن نیست چون میباید با این عدم وابستگی، عشق ورزیدن را فراموش نکنی. آدمی میتواند عاشق باشد، اما مستقل هم باشد. بنابراین اگر همه دار و ندارت را هم از دست بدهی- که همیشه امکان آن وجود دارد- زندگیات از هم پاشیده نمیشود و در عین حال قادر هستی به سرزمینهای دور سفر کنی.
سفری که میدانی ارزش آن از همه ثروتهای دنیوی بیشتر است. وظایف زمینی و داراییهای دنیوی دیگر تو را به بند و اسارت خود نخواهند گرفت.
ما نباید به چیزی به منظور تصاحبش عشق بورزیم. از لحظهای که چنین عمل کنی وارد اولین مرحله از بردگی شدهای. این در خصوص بستگان و کالاها به طور یکسان مصداق دارد. ولیکن این نباید تو را از عشق به بستگان باز دارد. وقف بدون وابستگی به بستگان ممکن است آسان نباشد اما قابل حصول است.
عشق_بدون_وابستگی و مستقل از تصاحب و مالکیت، نوعی بسیار والاتر و اصیل تر از عشقی است که در طلب و تعیین هویت با آنچه مورد عشقش واقع شده است، می باشد.
#خودشناسی_آغاز_خردمندیست
کسی که همواره در حال #ستیز است ،
#بسته و دور از دسترس خداوند میماند .
کسی که #رها و در آرامش است،
کسی که در هستی #دشمنی ندارد
و به هیچ طریقی درصدد #غلبه
بر کسی یا چیزی نیست ،
در #دسترس خداوند است .
تمام درها و پنجره های او #باز است .
باد می تواند در او وارد شود و بر او بوزد .
باران می تواند بر او ببارد
و خورشید می تواند بر او بتابد .
پس #خدا می تواند در او وارد شود .
خدا گاهی در شکل باد وارد می شود ،
گاهی در شکل باران و گاهی در شکل
خورشید .
اینها راههای #ورود خدا در تو هستند .
او هرگز در شکل #خدا وارد نمی شود .
خدا یک #شخص نیست .
تو خدا را در شکل یک شخص ملاقات
نخواهی کرد .
همیشه با او در شکل #انرژی_ای
طبیعی تماس خواهی یافت .
#گلی که شکوفه زده خدایی است
که بر تو #سلام می کند
و آسمان پر ستاره ...
خدا بازوانش را به روی تو گشوده
و آماده در آغوش گرفتن توست .
اما خدا تنها زمانی می تواند
تو را در آغوش بگیرد و بر تو بوسه زند
که دست از ستیز برداری و گرنه چنان
مشغول و درگیر خواهی بود که هیچ
فرصتی برای #عشق_ورزی با خدا
نخواهی یافت .
زندگی یک رهرو باید #سرشار از عشق
به خدا باشد. #رهروی همان عشق ورزی
به خداست و به همین دلیل #آرامش ،
راحتی و #رهایی عظیمی لازم است .
این تنها چیز لازم است
#اشو
#بسته و دور از دسترس خداوند میماند .
کسی که #رها و در آرامش است،
کسی که در هستی #دشمنی ندارد
و به هیچ طریقی درصدد #غلبه
بر کسی یا چیزی نیست ،
در #دسترس خداوند است .
تمام درها و پنجره های او #باز است .
باد می تواند در او وارد شود و بر او بوزد .
باران می تواند بر او ببارد
و خورشید می تواند بر او بتابد .
پس #خدا می تواند در او وارد شود .
خدا گاهی در شکل باد وارد می شود ،
گاهی در شکل باران و گاهی در شکل
خورشید .
اینها راههای #ورود خدا در تو هستند .
او هرگز در شکل #خدا وارد نمی شود .
خدا یک #شخص نیست .
تو خدا را در شکل یک شخص ملاقات
نخواهی کرد .
همیشه با او در شکل #انرژی_ای
طبیعی تماس خواهی یافت .
#گلی که شکوفه زده خدایی است
که بر تو #سلام می کند
و آسمان پر ستاره ...
خدا بازوانش را به روی تو گشوده
و آماده در آغوش گرفتن توست .
اما خدا تنها زمانی می تواند
تو را در آغوش بگیرد و بر تو بوسه زند
که دست از ستیز برداری و گرنه چنان
مشغول و درگیر خواهی بود که هیچ
فرصتی برای #عشق_ورزی با خدا
نخواهی یافت .
زندگی یک رهرو باید #سرشار از عشق
به خدا باشد. #رهروی همان عشق ورزی
به خداست و به همین دلیل #آرامش ،
راحتی و #رهایی عظیمی لازم است .
این تنها چیز لازم است
#اشو
اگر فهمیده ای که: نفس هم بخشی از بازی خداوند است،
دیگر درگیر آن نیستی
همه چیز از آن خداوند است.
این معنای #رهایی_از_نفس؛
#بی_خود_شدن_است.
اما مواظب باش!
ممکن است خودت را گول زده باشی
ذهن خیلی حقه باز است؛
ممکن است به اسم خدا،
هدفت صیانت نفس باشد.
این به خودت مربوط است.
ولی مراقب باش!
اگر واقعا درک کرده ای که،
همه چیز از آن خداوند است،
در اینصورت دیگر تو نیستی.
اما نفس کجاست؟
نفس یعنی چه؟
"نفس یعنی اینکه من یک زندگی خصوصی دارم، من بخشی از جریان جهانی نیستم، بخشی از رودخانه هستی نیستم، من یک شناگرم به طرف بالای رودخانه شنا میکنم، هدفهای شخصی خودم را دنبال میکنم.
کاری ندارم که جهان به کجا می رود."
من اهداف خصوصی خودم را دارم، و سعی میکنم تا به آنها برسم، آنها را به دست بیاورم.
نفس یعنی: #اهداف_خصوصی_داشتن.
نفس نادان است.
#اشو
دیگر درگیر آن نیستی
همه چیز از آن خداوند است.
این معنای #رهایی_از_نفس؛
#بی_خود_شدن_است.
اما مواظب باش!
ممکن است خودت را گول زده باشی
ذهن خیلی حقه باز است؛
ممکن است به اسم خدا،
هدفت صیانت نفس باشد.
این به خودت مربوط است.
ولی مراقب باش!
اگر واقعا درک کرده ای که،
همه چیز از آن خداوند است،
در اینصورت دیگر تو نیستی.
اما نفس کجاست؟
نفس یعنی چه؟
"نفس یعنی اینکه من یک زندگی خصوصی دارم، من بخشی از جریان جهانی نیستم، بخشی از رودخانه هستی نیستم، من یک شناگرم به طرف بالای رودخانه شنا میکنم، هدفهای شخصی خودم را دنبال میکنم.
کاری ندارم که جهان به کجا می رود."
من اهداف خصوصی خودم را دارم، و سعی میکنم تا به آنها برسم، آنها را به دست بیاورم.
نفس یعنی: #اهداف_خصوصی_داشتن.
نفس نادان است.
#اشو