This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✅ شهر لکلکها در قلب مریوان
🔸این روزها لکلکها، حوالی دریاچهی زریوار در مریوان کردستان، صاحب یک شهر شدهاند. یا بهتر است بگوییم لکلکها توانستهاند نام یک روستای این منطقه را به شهر ارتقا بدهند.
🔸همه چیز از آنجا شروع شد که در سال 1390 در روستای دره تِفی "درهی توتها" درختی به دلایلی باید قطع میشد و اهالی روستا متوجه میشوند یک زوج لکلک روی آن آشیانه ساختهاند.
🔸 مردم مهربان این روستا باتردید و ناامیدی روی یک تیر برق، برای لکلکها لانهای میسازند. دوستی و لانهی ساخت انسان، در نهایت مورد پذیرش لکلکها واقع میشود.
🔸این زوج سالهای بعد هنگام مهاجرت هر بار با خودشان لکلکهای بیشتری را به این منطقهی امن میآورند و مورد استقبال مردم قرار میگیرند.
🔸اکنون پس از گذشت سالها، هنگام بازگشت لکلکها مردم با موسیقی و رقص جشن باشکوهی برپا میکنند.
🔸امروزه نزدیک به 800 لکلک، برای مدت 6 ماه به این روستا که اکنون به شهر لکلکها معروف شده کوچ میکنند و گردشگران داخلی و خارجی را با خود به این منطقه میآورند.
🔸این روزها لکلکها، حوالی دریاچهی زریوار در مریوان کردستان، صاحب یک شهر شدهاند. یا بهتر است بگوییم لکلکها توانستهاند نام یک روستای این منطقه را به شهر ارتقا بدهند.
🔸همه چیز از آنجا شروع شد که در سال 1390 در روستای دره تِفی "درهی توتها" درختی به دلایلی باید قطع میشد و اهالی روستا متوجه میشوند یک زوج لکلک روی آن آشیانه ساختهاند.
🔸 مردم مهربان این روستا باتردید و ناامیدی روی یک تیر برق، برای لکلکها لانهای میسازند. دوستی و لانهی ساخت انسان، در نهایت مورد پذیرش لکلکها واقع میشود.
🔸این زوج سالهای بعد هنگام مهاجرت هر بار با خودشان لکلکهای بیشتری را به این منطقهی امن میآورند و مورد استقبال مردم قرار میگیرند.
🔸اکنون پس از گذشت سالها، هنگام بازگشت لکلکها مردم با موسیقی و رقص جشن باشکوهی برپا میکنند.
🔸امروزه نزدیک به 800 لکلک، برای مدت 6 ماه به این روستا که اکنون به شهر لکلکها معروف شده کوچ میکنند و گردشگران داخلی و خارجی را با خود به این منطقه میآورند.
🪻 پیامک صبح شمبه !
رعنا: به نظر تو ممکن است مردی زنی را ببوسد بی آنکه او را دوست داشته باشد؟"تمام مردهایی که این کار را می کنند، همان لحظه آن زن را دوست دارند، اگر نداشته باشند خودشان را وادار به چنین کاری نمی کنند.همان موقع مردها خیلی پر احساس اند...اما فردای آن روز می توانند آدم دیگری بشوند.
"چیزی که زن ها نمی بینند یا نمی خواهند ببینند.فکر می کنند آنها هم مثل خودشان اند، که ساعت ها توی ذهنشان، با این چیزها ور بروند و اسیر شوند....برای مردها یک بوسه فقط یک بوسه است .ولی زن ها ، شصت تا چیز دیگر از آن می سازند."
ترلان... فریبا وفی💎
.................................
الهی یهویی همونی بشه که دلتون میخواد...🙏
رعنا: به نظر تو ممکن است مردی زنی را ببوسد بی آنکه او را دوست داشته باشد؟"تمام مردهایی که این کار را می کنند، همان لحظه آن زن را دوست دارند، اگر نداشته باشند خودشان را وادار به چنین کاری نمی کنند.همان موقع مردها خیلی پر احساس اند...اما فردای آن روز می توانند آدم دیگری بشوند.
"چیزی که زن ها نمی بینند یا نمی خواهند ببینند.فکر می کنند آنها هم مثل خودشان اند، که ساعت ها توی ذهنشان، با این چیزها ور بروند و اسیر شوند....برای مردها یک بوسه فقط یک بوسه است .ولی زن ها ، شصت تا چیز دیگر از آن می سازند."
ترلان... فریبا وفی💎
.................................
الهی یهویی همونی بشه که دلتون میخواد...🙏
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🌱
هر دلی سازی دارد ؛
که در زندگی
به گونه ای مینوازد
گاهی شاد، گاهی غمگین
گاهی تند و گاهی آهسته
بنشین گاهی و به صدای ساز دلت
گوش بسپار، شاید نیاز به
کوک کردن داشته باشد...
هر دلی سازی دارد ؛
که در زندگی
به گونه ای مینوازد
گاهی شاد، گاهی غمگین
گاهی تند و گاهی آهسته
بنشین گاهی و به صدای ساز دلت
گوش بسپار، شاید نیاز به
کوک کردن داشته باشد...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 تصاویر شگفتانگیز از صخرههای زاگرس
🔺مخفی شدن بزهای کوهی در سختترین و صعبالعبورترین نقاط کوهستانی.
🔺مخفی شدن بزهای کوهی در سختترین و صعبالعبورترین نقاط کوهستانی.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 رونمایی کمپانی هوندا از جدیدترین موتور خودش که قابلیتهایی مثل راه رفتن خودکار بدون راننده، عدم نیاز به جَک، بالانس خودکار چرخ عقب و جلو را دارد.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
چندان که نگاه میکنم هر سویی
در باغ روان است ز کوثر جویی
صحرا چو بهشت است ز کوثر کم گوی
بنشین به بهشت با بهشتی رویی..
#خیام
چندان که نگاه میکنم هر سویی
در باغ روان است ز کوثر جویی
صحرا چو بهشت است ز کوثر کم گوی
بنشین به بهشت با بهشتی رویی..
#خیام
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
هر ماه از سال، به یک نماد یا نوع صدا مرتبط میشود که به آن صدای روح متولدین همان ماه گفته میشود.🦋
این یک باور مرتبط با اساطیر و اعتقادات مردم در برخی فرهنگها است و عموماً بر اساس تقویم ستارهشناسی شکل میگیرد.
این صداها به عنوان نمادهایی از فصلها، طبیعت و اعتقادات مرتبط با هر ماه در برخی فرهنگها استفاده میشوند. لازم به ذکر است که این یک باور مردمی است و هیچ اساس علمی قطعی برای آن وجود ندارد
شما با کدوم صداها آرامش بیشتری میگیرید؟💚
این یک باور مرتبط با اساطیر و اعتقادات مردم در برخی فرهنگها است و عموماً بر اساس تقویم ستارهشناسی شکل میگیرد.
این صداها به عنوان نمادهایی از فصلها، طبیعت و اعتقادات مرتبط با هر ماه در برخی فرهنگها استفاده میشوند. لازم به ذکر است که این یک باور مردمی است و هیچ اساس علمی قطعی برای آن وجود ندارد
شما با کدوم صداها آرامش بیشتری میگیرید؟💚
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ترکیب معین + طبیعت + بارون و دیگر هیچ …
آنچه دارم
تمایلی بیش نیست
تمایل من
اندکی باران است
مقدار زیادی جنگل
بوتهای آتش
تمایل من
آدمی است
وقتی عشق میآموزد
و با زندگی آشتی میکند
تمایل من
زیبایی نهفته در موسیقی لاجوردی
هنگام ناله های وجود است
#کهناز_جیرانی
تمایلی بیش نیست
تمایل من
اندکی باران است
مقدار زیادی جنگل
بوتهای آتش
تمایل من
آدمی است
وقتی عشق میآموزد
و با زندگی آشتی میکند
تمایل من
زیبایی نهفته در موسیقی لاجوردی
هنگام ناله های وجود است
#کهناز_جیرانی
به سیاق روزهای درخشان وبلاگنویسی، باید حال این لحظهام را ثبت کنم تا از شر نسیان رهایی پیدا کند. امروز محبوب یک عکس برایم فرستاد از کوه دماوند. خودش ایستاده بوده کنار خیابان فاطمی، شرق را نگاه کرده و بعد زارپ عکس را گرفته بود. درختهای راستهی خیابان. دکلهای قناس مخابرات. حتی ساعت روی برجِ اداری ساعت، هم دیده میشد. اما ته ته عکس، کوه دماوند علم شده بود به چه پهنایی. نقشهی گوگل را باز کردم. خیابان فاطمی را پیدا کردم. مطمئن بودم که گوگل، سرویسِ «استریت ویو» را برای ایران ندارد. اصلا این کلمه به فارسی چی میشود؟ نمای خیابان؟ خیابان نما؟ حالا هر چی. به هر حال شانسم را امتحان کردم و رفتم گوشهی پایین تصویر و گردن آدمکِ زردِ خیاباننما را گرفتم و پرتش کردم وسط خیابان فاطمی. همانجا که محبوب بود. و با کمال تعجب رفت. اگر موسی عصایش را جلوی من زده بود زمین و اژدهای ده سر شده بود، باز هم اینقدر هیجانزده و متعجب نمیشدم. از کی گوگل، سرویس خیابان نما را برای تهران فعال کرده است؟
حالا دو ساعت است در اتاقم را بستهام و دارم لای خیابانهای تهران ول میچرخم و دور میزنم. بیشتر خیاباننماها را یک آقایی با کفشهای زرد گرفته که سوار موتور است و دوربین را چسبانده بالای کلاه ایمنیاش. اسمش را گذاشتم حمید. حمیدِ خیاباننما. چرا هیچ کس تا حالا به من نگفته بود که با خیاباننما میشود تهران گردی هم کرد؟ تا امروز که هجده سال از مهاجرتم گذشته، خیلی به خودم مطمئن بودم که دوران سانتیمانتالیسم را رد کردهام و به ساحل امن بیحسی رسیدهام. اما امروز حمید همهی معادلاتم را ریخت به هم. من هنوز موقع دیدن خیابانهای شهر، رقیق میشوم.
خیلی جاها رفتم. حس کردم نشستم روی کولِ حمید و شهرپیمایی میکنم. اول رفتیم میدان نیلوفر. بعد دم ساندویچی فری کثیف نگه داشتیم. دکانش بسته بود. چرا؟ نمیدانم. حمید جمعه عکس را گرفته؟ جمعهها که باز بود. آخرین بار چهار پنج سال پیش رفتم آنجا. دقیقا یک روز جمعه. باز بود. جلوی ساندویچی فری کثیف توی ماشین نشستیم و به دلیلی که اینجا جای گفتنش نیست غصه خوردیم با کوکتل دودی. به هرحال. بعد رفتیم میرداماد. دم همان ساختمان پایتخت. دم دانشکده دور زدیم. رفتیم بالا سمت باغ فردوس. همان دیوار آجری که یک نفر رویش نوشته بود «بالاخره بهار میاد». اومد بالاخره؟ تجریش. بعد حسن آباد. بعد آریاشهر. به حمید گفتم برو خیابان فلان. دم خانهی بابا. نرفت. هنوز خیاباننمایی نکرده آنجا را. بهتر. احتمالا اگر میرفتیم مجبورش میکردم در را بزند و با موتور برویم طبقهی سوم و برویم توی خانه. با موتور که نمیشود رفت روی فرش. مادرم به تمیزی فرشها حساس است. همان بهتر که نرفتیم.
بهش گفتم برویم اهواز، خیابان اصفهان. آنجا هم نرفت. چرا حمید؟ چرا نرفتی اهواز؟ برنامهات هست که اصلا اهواز بروی؟ من هزینهی سفر و موتور را جور میکنم. با هم برویم. چند جا را سر میزنیم با هم. خوش میگذرد. بلوار گلستان را اول از همه میرویم. تهش یک پارک هست که بهش میگفتند پارک قوری. چرا؟ چون یک قوری بزرگ سیمانی وسطش درست کرده بودند، قدِ فیل. قدیمها آنجا برای من ته دنیا بود. همیشه دوست داشتم با دوستدخترم بروم آنجا و کنار قوری مغازله کنم. یا معاشقه. یا حالا هر کار دو نفرهی دیگری که امکانش باشد. اما هیچ وقت جفت و جور نشد. یعنی دوست دختر جفت و جور نشد. شاید اگر شده بود، الان روی کول حمید نبودم.
من اگر به جای حمید بودم، از مردم دور از مرکز سفارش خیاباننمایی به شکل زنده میگرفتم. مثلا جاسم، پنجاه ساله از واتیکان زنگ بزند به حمید که دلش هوای کوتعبداله را کرده است. حمید هم همانجا به شکل زنده جاسم را کول کند-همانطوری که من را کول کرد- و ببرد کوتعبداله. یک سر هم به کریم ذغالی بزنند و یک چیزی بخورند و دور دوری بکنند و برگردند. حمید پولدار میشود. جاسم ویارش میخوابد. کرکرهی دکان کریم هم بالا باقی میماند و خلاص. یا من را ببرد خانهی برادرم. تازه جابجا شدهاند و من خانهی جدیدشان را ندیدهام. تازه یک بچهگربهی ابلق هم پیدا کردهاند. من پیشنهاد دادهام که فامیلش را بگذارند عطار. به هر حال عضوی از خانواده است. حمید من را ببرد آنجا. هم خانهی جدید را ببینیم. هم برادرم را، هم سیمبا عطار را. یک دیزی هم میخوریم حتما. حمید خوش میگذرد به خدا.
حمید! بکن این کار را. برو همهی خیابانهای شهرها را وجب به وجب بگرد. در هر مترِ هر خیابان، هزار یاد و خاطره زندگی میکند. حتی اگر خاطرهای نباشد، حتما حسرتی در آن نهفته است. مثل پارک قوری. جدن.
#فهیم_عطار
حالا دو ساعت است در اتاقم را بستهام و دارم لای خیابانهای تهران ول میچرخم و دور میزنم. بیشتر خیاباننماها را یک آقایی با کفشهای زرد گرفته که سوار موتور است و دوربین را چسبانده بالای کلاه ایمنیاش. اسمش را گذاشتم حمید. حمیدِ خیاباننما. چرا هیچ کس تا حالا به من نگفته بود که با خیاباننما میشود تهران گردی هم کرد؟ تا امروز که هجده سال از مهاجرتم گذشته، خیلی به خودم مطمئن بودم که دوران سانتیمانتالیسم را رد کردهام و به ساحل امن بیحسی رسیدهام. اما امروز حمید همهی معادلاتم را ریخت به هم. من هنوز موقع دیدن خیابانهای شهر، رقیق میشوم.
خیلی جاها رفتم. حس کردم نشستم روی کولِ حمید و شهرپیمایی میکنم. اول رفتیم میدان نیلوفر. بعد دم ساندویچی فری کثیف نگه داشتیم. دکانش بسته بود. چرا؟ نمیدانم. حمید جمعه عکس را گرفته؟ جمعهها که باز بود. آخرین بار چهار پنج سال پیش رفتم آنجا. دقیقا یک روز جمعه. باز بود. جلوی ساندویچی فری کثیف توی ماشین نشستیم و به دلیلی که اینجا جای گفتنش نیست غصه خوردیم با کوکتل دودی. به هرحال. بعد رفتیم میرداماد. دم همان ساختمان پایتخت. دم دانشکده دور زدیم. رفتیم بالا سمت باغ فردوس. همان دیوار آجری که یک نفر رویش نوشته بود «بالاخره بهار میاد». اومد بالاخره؟ تجریش. بعد حسن آباد. بعد آریاشهر. به حمید گفتم برو خیابان فلان. دم خانهی بابا. نرفت. هنوز خیاباننمایی نکرده آنجا را. بهتر. احتمالا اگر میرفتیم مجبورش میکردم در را بزند و با موتور برویم طبقهی سوم و برویم توی خانه. با موتور که نمیشود رفت روی فرش. مادرم به تمیزی فرشها حساس است. همان بهتر که نرفتیم.
بهش گفتم برویم اهواز، خیابان اصفهان. آنجا هم نرفت. چرا حمید؟ چرا نرفتی اهواز؟ برنامهات هست که اصلا اهواز بروی؟ من هزینهی سفر و موتور را جور میکنم. با هم برویم. چند جا را سر میزنیم با هم. خوش میگذرد. بلوار گلستان را اول از همه میرویم. تهش یک پارک هست که بهش میگفتند پارک قوری. چرا؟ چون یک قوری بزرگ سیمانی وسطش درست کرده بودند، قدِ فیل. قدیمها آنجا برای من ته دنیا بود. همیشه دوست داشتم با دوستدخترم بروم آنجا و کنار قوری مغازله کنم. یا معاشقه. یا حالا هر کار دو نفرهی دیگری که امکانش باشد. اما هیچ وقت جفت و جور نشد. یعنی دوست دختر جفت و جور نشد. شاید اگر شده بود، الان روی کول حمید نبودم.
من اگر به جای حمید بودم، از مردم دور از مرکز سفارش خیاباننمایی به شکل زنده میگرفتم. مثلا جاسم، پنجاه ساله از واتیکان زنگ بزند به حمید که دلش هوای کوتعبداله را کرده است. حمید هم همانجا به شکل زنده جاسم را کول کند-همانطوری که من را کول کرد- و ببرد کوتعبداله. یک سر هم به کریم ذغالی بزنند و یک چیزی بخورند و دور دوری بکنند و برگردند. حمید پولدار میشود. جاسم ویارش میخوابد. کرکرهی دکان کریم هم بالا باقی میماند و خلاص. یا من را ببرد خانهی برادرم. تازه جابجا شدهاند و من خانهی جدیدشان را ندیدهام. تازه یک بچهگربهی ابلق هم پیدا کردهاند. من پیشنهاد دادهام که فامیلش را بگذارند عطار. به هر حال عضوی از خانواده است. حمید من را ببرد آنجا. هم خانهی جدید را ببینیم. هم برادرم را، هم سیمبا عطار را. یک دیزی هم میخوریم حتما. حمید خوش میگذرد به خدا.
حمید! بکن این کار را. برو همهی خیابانهای شهرها را وجب به وجب بگرد. در هر مترِ هر خیابان، هزار یاد و خاطره زندگی میکند. حتی اگر خاطرهای نباشد، حتما حسرتی در آن نهفته است. مثل پارک قوری. جدن.
#فهیم_عطار
من شکوفایی گل های امیدم را
در رویاها می بینم،
و ندایی که به من می گوید:
«گرچه شب تاریک است
دل قوی دار
سحر نزدیک است»
#حمید_مصدق
روزگارتون
پر از یهویی های قشنگ❤️
در رویاها می بینم،
و ندایی که به من می گوید:
«گرچه شب تاریک است
دل قوی دار
سحر نزدیک است»
#حمید_مصدق
روزگارتون
پر از یهویی های قشنگ❤️
چنين است رسم سرای كهن
سرش هيچ پيدا نبينی ز بن
ز تختش سوی تيره خاك آورد
سر و تاجش اندر مغاك آورد
چو نيكی كنی نيكی آيد برت
بدی را بدی باشد اندر خورت
همه خاك دارند بالين و خشت
خنك آن كه جز تخم نيكی نكشت
جهان سر به سر حكمت و عبرت است
چـــرا بهرهی ما همه غفلت است
چنان باش انـدر سپنجی سـرای
كه رنجه نباشی به نزد خدای...
#حکیم_فردوسی
سرش هيچ پيدا نبينی ز بن
ز تختش سوی تيره خاك آورد
سر و تاجش اندر مغاك آورد
چو نيكی كنی نيكی آيد برت
بدی را بدی باشد اندر خورت
همه خاك دارند بالين و خشت
خنك آن كه جز تخم نيكی نكشت
جهان سر به سر حكمت و عبرت است
چـــرا بهرهی ما همه غفلت است
چنان باش انـدر سپنجی سـرای
كه رنجه نباشی به نزد خدای...
#حکیم_فردوسی