This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺭﻧﮓِ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺍﺭﻡ.
باﻭﺭ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺧﻨﺪﻩ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺳﻮﺯﺍﻧﻨﺪﻩی ﮐﺎﻟﺮﯼ ﺍﺳﺖ.
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺑﻮﺳﯿﺪﻥ ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺍﺭﻡ، ﺑﻮﺳﯿﺪﻥِ ﺑﺴﯿﺎﺭ.
ﻣﻦ ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺍﺭﻡ ﺁﻧﮕﺎﻩ که ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﻏﻠﻂ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺩﺭﺁﻣﺪ، ﻗﻮﯼ ﺑﺎﺷﻢ.
ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ "ﺩﺧﺘﺮﺍﻥِ ﺷﺎﺩ"، ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻦ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ.
ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﻭﺭﻡ ﮐﻪ ﻓﺮﺩﺍ ﺭﻭﺯِ ﺩﯾﮕﺮﯾﺴﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﯾﻘﯿﻦ ﺩﺍﺭﻡ...
✍#آدری_هپبورن
Music #Coco_jambo
Artist's #layzeeza #Mrpresident
باﻭﺭ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺧﻨﺪﻩ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺳﻮﺯﺍﻧﻨﺪﻩی ﮐﺎﻟﺮﯼ ﺍﺳﺖ.
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺑﻮﺳﯿﺪﻥ ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺍﺭﻡ، ﺑﻮﺳﯿﺪﻥِ ﺑﺴﯿﺎﺭ.
ﻣﻦ ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺍﺭﻡ ﺁﻧﮕﺎﻩ که ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﻏﻠﻂ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺩﺭﺁﻣﺪ، ﻗﻮﯼ ﺑﺎﺷﻢ.
ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ "ﺩﺧﺘﺮﺍﻥِ ﺷﺎﺩ"، ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻦ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ.
ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﻭﺭﻡ ﮐﻪ ﻓﺮﺩﺍ ﺭﻭﺯِ ﺩﯾﮕﺮﯾﺴﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﯾﻘﯿﻦ ﺩﺍﺭﻡ...
✍#آدری_هپبورن
Music #Coco_jambo
Artist's #layzeeza #Mrpresident
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نام شهر #خوانسار از دو بخش «خوان» به معنی چشمه و «سار» به معنی زیاد بودن تشکیل شده است. خوانسار به معنی شهری پر از چشمههای روان است و در واقعیت نیز صدها چشمهی پرآب در این شهر وجود دارند. قدمت شهر خوانسار به دوران قبل از اسلام برمیگردد و اسنادی دربارهی مهاجرت قسمتی از قوم یهود به خوانسار وجود دارد که نشان میدهد در زمان کوروش دوم به این شهر مهاجرت کردند، این اسناد اکنون در شهر همدان نگهداری میشوند. وجود آتشکدهای به نام تیر نیز نشاندهندهی قدمت این شهر است. نوشتههای روی سنگها حاکی از آنند که اسکندر هنگام سفر به اصفهان از این منطقه عبور کرده است. خوانسار در دوران قاجار نیز مورد توجه زیادی قرار گرفته بود به طوری که برخی حاکمان برای حکومت در خوانسار انتخاب شدند.
شهر زیبای خوانسار در استان #اصفهان در فاصله دو ساعتی از شهر اصفهان و نیم ساعت از گلپایگان واقع شده، خوانسار باغشهری زیبا با فرم خطی با اقلیمی سرد و کوهستانی است
از دیدنیهای شهر خوانسار میتوان به پارک سرچشمه، آسیاب آبی، دریاچه سد خوانسار، گلستانکوه و باغات شهر نام برد.
شهر زیبای خوانسار در استان #اصفهان در فاصله دو ساعتی از شهر اصفهان و نیم ساعت از گلپایگان واقع شده، خوانسار باغشهری زیبا با فرم خطی با اقلیمی سرد و کوهستانی است
از دیدنیهای شهر خوانسار میتوان به پارک سرچشمه، آسیاب آبی، دریاچه سد خوانسار، گلستانکوه و باغات شهر نام برد.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸جشن خاوندکار، یکی از جشنهای باستانی ایرانی است که در سنت زرتشتی ریشه دارد.
نام این جشن از ترکیب دو واژه خاوند (به معنی خداوند، صاحب یا مالک) و کار گرفته شده و به نوعی به مالکیت و تدبیر خداوند در کار جهان اشاره دارد.
جشن خاوندکار مرتبط با ستایش و سپاسگزاری از خداوند بهعنوان خالق و ساماندهنده جهان است. در این جشن، مردم از خدای بزرگ بهخاطر تدبیر جهان و نعمتهایی که به انسان عطا کرده است، شکرگزاری میکردند. این جشن نوعی یادآوری و قدردانی از نظام طبیعت و کارهای الهی بوده و فضایی از شادی، نیایش، و همبستگی را در میان مردم ایجاد میکرد.
مردم یارسان (زیارتگاه پیرموسی کرندغرب)در طول این جشن سه روزه(٢٣ تا ٢۶ آبان) خروس و انار نذر میکنند و نانهایی که به (گِرده و کولیره) نام دارد بین همدیگر پخش میکنند.
ویدیو از: Iranian Studies - University of Tehran
sahandiranmehr
نام این جشن از ترکیب دو واژه خاوند (به معنی خداوند، صاحب یا مالک) و کار گرفته شده و به نوعی به مالکیت و تدبیر خداوند در کار جهان اشاره دارد.
جشن خاوندکار مرتبط با ستایش و سپاسگزاری از خداوند بهعنوان خالق و ساماندهنده جهان است. در این جشن، مردم از خدای بزرگ بهخاطر تدبیر جهان و نعمتهایی که به انسان عطا کرده است، شکرگزاری میکردند. این جشن نوعی یادآوری و قدردانی از نظام طبیعت و کارهای الهی بوده و فضایی از شادی، نیایش، و همبستگی را در میان مردم ایجاد میکرد.
مردم یارسان (زیارتگاه پیرموسی کرندغرب)در طول این جشن سه روزه(٢٣ تا ٢۶ آبان) خروس و انار نذر میکنند و نانهایی که به (گِرده و کولیره) نام دارد بین همدیگر پخش میکنند.
ویدیو از: Iranian Studies - University of Tehran
sahandiranmehr
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
الهی طلوع امروز
طلوع عشق و امید باشه
برای زندگیتون
صبحتون بخیر🤍
طلوع عشق و امید باشه
برای زندگیتون
صبحتون بخیر🤍
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
❗️🐿 سنجابی که سعی می کند خودش را ترسناک نشان دهد!
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فرق بین چیتا،جگوار و پلنگ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
با وضعیت سراسری قطع شدن برق در ایران پیشنهاد میکنم این کلیپ را تماشا کنید تا هنگام قطع شدن برق در داخل آسانسور بدون هیچ استرسی از آن خارج شوید .
غروبها، از یک جایی ته مغزم، یک هورمون غریب –مثل خرس سیاهی که شبها برای شکار از غارش بیاید بیرون- ترشح میشود که نتیجهاش حال عجیب و غیر قابل توصیفی است. لااقل کلمات آنقدر جان ندارند که بخواهند ترسیمش کنند. انگار که آدم با نوک انگشت بخواهد روی ماسههای ساحل، غروب خورشید را ترسیم کند. میشود؟ نه، نمیشود. فوقش بشود خط افق را کشید و نیمدایرهی خورشید را. اما رنگ نارنجی آسمان و صدای موجها و پرواز مرغهای دریایی و تن برهنهی پر از انحنا و تا کمر در دریا فرو رفتهی دلبر را که نمیشود با آن کشید. باید آنجا بود و دید. حال غروبهای من هم همین است. غیرقابل ترسیم. تنها کاری که از دستم برمیآید، ول کردن این خرس سیاه در بیشه است تا بیفتد به دنبال شکار خاطرات. خاطراتی که مثل خرگوش توی سوراخ قایم شدهاند. اجازه بدهد تا تک تک خرگوشها را شکار کند ماهیتش را از شمایل خاطرهای دور و شیرین و بازیگوش تبدیل کند به هیچ. بیارزش و غیر قابل بازیافت و تکرار.
مثلا یاد عود میافتد. من از عود هم خاطره دارم. یاد خانهی آن فامیل شرافتمندمان میافتم که سر تک تک اعضای خانوادهاش کلاه گذاشت. آدم کسالتآوری هم بود. مثل غروبها. آنقدر کسالتآور که حتی دیوارهای خانهاش را هم رنگ نکرده بود. گچ خام. نه قاب عکسی و نه حتی یک ساعت دیواری که تیک تیک کند تا آدم از گذر زمان مطمئن شود و گمان نکند که جهان ایستاده است. لای این همه سکون و سکوت و کسالتِ خانهاش، یک ترک بیست سانتی روی دیوار اتاق نشیمن بود که همیشه یک عود سبز در آن چپانده شده بود که میسوخت و دود میکرد. سرگرمی سالهای کودکیام وقتی که میرفتیم خانه این فامیلِ دور ِشرافتمند، همین عود بود. دود خاکستریاش مثل مار کبرایی که از سبد یک مرتاض بیرون بیاید، پیچ و تاب میخورد و جلوی چشمم اتاق را دور میزد و میرفت توی آشپزخانه و از پنجرهی چربیگرفتهی آن میزد بیرون. تا برسد به پنجره، این مار تبدیل به همه چیز میشد. به ناهید که لخت داشت میرقصید. به درخت کُنار. به رود دز. همین عود به فضای کسالت بار آنجا بو و دود و رقص اضافه میکرد. لااقل فرض مغز من اینطور بود. که اگر نبود حس میکردم در یک عکس قدیمی حبس شدهام که نه بو هست و نه رنگ و نه حرکت. همین عود چپانده شده در ترک دیوار.
این به یاد آوردنها خاصیت غروب است. خرس بیرون میآید و با دیدن اولین ترک دیوار یاد کوچکترین خاطرهی جامانده در ته بیشهی ذهنم میافتد. کسی به یاد من هم میافتد؟ مثلا غروب یک روز جمعه که خورشید رفته و آسمان رنگ خاکستر شده؟ موقع گوش دادن یک آهنگ یا بوی عطر یک رهگذر غریب؟ یا صدای خندهی دور یک آدم ممکن است یاد من را پیش کسی زنده کند؟ یا کسی هست که اسم من را زیر لب صدا کند وقتی که از پنجرهی خانهاش به تنها رودخانهی شهر خیره مانده؟ از همان یادهایی که سهوا با خودشان لبخند کمرنگی روی لب خلق میکنند. ترس از فراموش شدن، ترس بزرگی است. ترس از اینکه دیگر هیچ بیت شعری یا هیچ خیابانی یا هیچ شهری یاد آدم را خاطر آن دیگری زنده نکند. هیچ پل عابری در شهر نباشد که هوس سیگار کشیدن روی آن، خنج به دل آدم بیاندازد. آنهم وقتی که آدم زنده است اما یاد و خاطرش در ذهن دیگری -آن هم جلوی چشم خودش- بمیرد. وقتی هیچ ترک دیواری یاد آدم را زنده نکند.
خاصیت غروب است. این حد فاصل بین شب و روز. آنجایی که هنوز روز را به خاطر داری اما شب را هم میبینی که به سمتت خیز برداشته است. دوران گذار از خاطرات به نسیان. کاش غروب نبود. کاش خورشید مثل چراغ سر درِ دکان قائمی، یک کلید داشت که با زدنش، در کسری از ثانیه خاموش میشد. مرا یادت هست؟
#فهیم_عطار
مثلا یاد عود میافتد. من از عود هم خاطره دارم. یاد خانهی آن فامیل شرافتمندمان میافتم که سر تک تک اعضای خانوادهاش کلاه گذاشت. آدم کسالتآوری هم بود. مثل غروبها. آنقدر کسالتآور که حتی دیوارهای خانهاش را هم رنگ نکرده بود. گچ خام. نه قاب عکسی و نه حتی یک ساعت دیواری که تیک تیک کند تا آدم از گذر زمان مطمئن شود و گمان نکند که جهان ایستاده است. لای این همه سکون و سکوت و کسالتِ خانهاش، یک ترک بیست سانتی روی دیوار اتاق نشیمن بود که همیشه یک عود سبز در آن چپانده شده بود که میسوخت و دود میکرد. سرگرمی سالهای کودکیام وقتی که میرفتیم خانه این فامیلِ دور ِشرافتمند، همین عود بود. دود خاکستریاش مثل مار کبرایی که از سبد یک مرتاض بیرون بیاید، پیچ و تاب میخورد و جلوی چشمم اتاق را دور میزد و میرفت توی آشپزخانه و از پنجرهی چربیگرفتهی آن میزد بیرون. تا برسد به پنجره، این مار تبدیل به همه چیز میشد. به ناهید که لخت داشت میرقصید. به درخت کُنار. به رود دز. همین عود به فضای کسالت بار آنجا بو و دود و رقص اضافه میکرد. لااقل فرض مغز من اینطور بود. که اگر نبود حس میکردم در یک عکس قدیمی حبس شدهام که نه بو هست و نه رنگ و نه حرکت. همین عود چپانده شده در ترک دیوار.
این به یاد آوردنها خاصیت غروب است. خرس بیرون میآید و با دیدن اولین ترک دیوار یاد کوچکترین خاطرهی جامانده در ته بیشهی ذهنم میافتد. کسی به یاد من هم میافتد؟ مثلا غروب یک روز جمعه که خورشید رفته و آسمان رنگ خاکستر شده؟ موقع گوش دادن یک آهنگ یا بوی عطر یک رهگذر غریب؟ یا صدای خندهی دور یک آدم ممکن است یاد من را پیش کسی زنده کند؟ یا کسی هست که اسم من را زیر لب صدا کند وقتی که از پنجرهی خانهاش به تنها رودخانهی شهر خیره مانده؟ از همان یادهایی که سهوا با خودشان لبخند کمرنگی روی لب خلق میکنند. ترس از فراموش شدن، ترس بزرگی است. ترس از اینکه دیگر هیچ بیت شعری یا هیچ خیابانی یا هیچ شهری یاد آدم را خاطر آن دیگری زنده نکند. هیچ پل عابری در شهر نباشد که هوس سیگار کشیدن روی آن، خنج به دل آدم بیاندازد. آنهم وقتی که آدم زنده است اما یاد و خاطرش در ذهن دیگری -آن هم جلوی چشم خودش- بمیرد. وقتی هیچ ترک دیواری یاد آدم را زنده نکند.
خاصیت غروب است. این حد فاصل بین شب و روز. آنجایی که هنوز روز را به خاطر داری اما شب را هم میبینی که به سمتت خیز برداشته است. دوران گذار از خاطرات به نسیان. کاش غروب نبود. کاش خورشید مثل چراغ سر درِ دکان قائمی، یک کلید داشت که با زدنش، در کسری از ثانیه خاموش میشد. مرا یادت هست؟
#فهیم_عطار
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#موسیقی_بیکلام "رسوای زمانه"
آهنگساز: #همایون_خرم
نوازنده قانون: #امیرحسین_مختاری
نوازنده تنبک: #عمران_فروزش
آهنگساز: #همایون_خرم
نوازنده قانون: #امیرحسین_مختاری
نوازنده تنبک: #عمران_فروزش
[در مصر باستان] کاهن ها کوشش می کردند پایه های حکومت فرعون را که پشتیبان اصلی برده داران مصر بود محکم و استوار سازند.
آنها برای این کار از ترسی که مردم از خدا داشتند استفاده می کردند. کاهن ها می گفتند که فرعون «خدای مهربان» است و هر یک از دستورهای او باید بدون چون و چرا اجرا گردد و هر کس که این کار را انجام ندهد از خواست خدایان سرپیچی کرده.
کاهن ها به مردم یاد می دادند که خدایان اطاعت کنندگان را دوست دارند و از نافرمانان بدشان می آید و نافرمانان بی رحمانه مجازات خواهند شد.
منبع: تاریخ دنیای قدیم، #فئودور_پتروویچ کوروفکین، ترجمۀ م. بیدسرخی و غلامحسین متین، جلد یکم، ص ۹۶
آنها برای این کار از ترسی که مردم از خدا داشتند استفاده می کردند. کاهن ها می گفتند که فرعون «خدای مهربان» است و هر یک از دستورهای او باید بدون چون و چرا اجرا گردد و هر کس که این کار را انجام ندهد از خواست خدایان سرپیچی کرده.
کاهن ها به مردم یاد می دادند که خدایان اطاعت کنندگان را دوست دارند و از نافرمانان بدشان می آید و نافرمانان بی رحمانه مجازات خواهند شد.
منبع: تاریخ دنیای قدیم، #فئودور_پتروویچ کوروفکین، ترجمۀ م. بیدسرخی و غلامحسین متین، جلد یکم، ص ۹۶
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آن را که شفا دانی، درد تو از آن باشد
وان را که وفا خوانی، آن مکر و فسون باشد
آن جای که عشق آمد، جان را چه محل باشد؟!
هر عقل کجا پرد؟! آن جا که جنون باشد
#مولانا
وان را که وفا خوانی، آن مکر و فسون باشد
آن جای که عشق آمد، جان را چه محل باشد؟!
هر عقل کجا پرد؟! آن جا که جنون باشد
#مولانا
Shazdeh Khanoom
Sattar
🎤 ستار
🎶 شازده خانوم
ترانه سرا: محمد صالح علا
آهنگساز: منوچهر چشم آذر
🎶 شازده خانوم
ترانه سرا: محمد صالح علا
آهنگساز: منوچهر چشم آذر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🪻رمز پیشرفت ؛ ادامه دادنه!
اگه هدفی رو دنبال میکنیم باید عین بچه ها که چیزی رو میخوان و « ول نمیکنن» ؛ طلب کنیم .
ما از ۲۰ سالگی ببعد ؛ خیلی از آرزوها و اهداف مون رو فقط بخاطر « ادامه ندادن » ؛ از دست دادیم و الان باید فکر کنیم که دیگه فرصت نداریم و باید بجنبیم .
اگه هدفی رو دنبال میکنیم باید عین بچه ها که چیزی رو میخوان و « ول نمیکنن» ؛ طلب کنیم .
ما از ۲۰ سالگی ببعد ؛ خیلی از آرزوها و اهداف مون رو فقط بخاطر « ادامه ندادن » ؛ از دست دادیم و الان باید فکر کنیم که دیگه فرصت نداریم و باید بجنبیم .
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نظر شما در مورد تناسخ چیست ؟