▫️ کائوتسکی: مغاکِ آنسوی پارلمان
نوشتهی: درن روسو
ترجمهی: بهرام صفایی
12 آوریل 2020
🔸 مقالهی حاضر صورتبندیهای کائوتسکی پیرامون قدرت سیاسی از زمان واکنشهایش به قانون ضدسوسیالیستی بیسمارک تا انتشار مسیر قدرت را پی میگیرد. هر صورتبندی زادهی تاریخ است و تنها میتوان در بافتار تاریخی درکش کرد. دغدغهی اصلی کائوتسکی ماهیت انقلاب علیه دولت امپراتوری آلمان بود. او با منطق تاریخی تکراستایی با این ساختارها روبرو شد. این را باید در حکم پسزمینهی حرکتش به سمت میانه و سپس به اردوگاه رفرمیست سوسیالدموکراسیِ پیش از جنگ در نظر گرفت.
🔸 کائوتسکی را «پاپِ مارکسیسم» میدانستند. او شاگرد فریدریش انگلس بود و دی نویه تسایت، ارگان نظری حزب سوسیالدموکرات آلمان را در خلال رادیکالترین دورانش (1883ـ1908) و پس از آن اداره میکرد. او پیش از جنگ تجسم راستکیشی مارکسیستی، ادامهدهندهی مشروع نظریههای مارکس و انگلس، شناخته میشد. «در آن روزگار به معنای واقعی کلمه معلمی بود که بر پیشقراولان پرولتاریای بینالملل فرمان میراند» او بر مارکسیستهای اتریش، آلمان، روسیه و دیگر کشورهای اسلاوی تأثیرگذار بود. «مرکز شرحوبسط نظری مارکسیستی پیش از جنگ جهانی اول، نه روسیه بلکه آلمان، وطن مارکس و انگلس، بود.»
🔸 اما کائوتسکی درکی پارلمانتاریستی از دیکتاتوری پرولتاریا داشت؛ اعتصاب، تظاهرات و دیگر شکلهای فشار تابع پارلمان بود. ساختارهای سیاسی امپراتوری دوم آلمان بر دورنمای وی تأثیر گذاشته بود. کشور بر سر دوراهی بود. اقتصادش، همانند ایالات متحده، به سرعت صنعتی میشد. اما ساختارهای سیاسیاش بیشتر به ساختارهای تزاریسم روسیه شباهت داشت: پارلمان آلمان، رایشتاگ، نهاد نمایندگی انتخابی، محصول حق رأی عمومی مردان بود، اما در واقع هیچ قدرت سیاسیای نداشت. تفاوت اساسی میان روسیه و آلمان این بود که در آلمان امکان رشد مداوم و پایدار بوروکراسی اتحادیههای کارگری فراهم بود.
🔸 کائوتسکی انقلاب اجتماعی را فرآیندی میدانست که اکثریت جامعه با مبارزه برای حق رأی عمومی به آن شکل میدهند و جمهوری دموکراتیک آن را محقق میکند. انقلاب وسیلهای برای رسیدن به چنین جمهوری بود. بااینحال، حق رای پارلمانی ختم کلام نمایندگی دموکراتیک بود و آگاهی طبقاتی تابعی از بدهبستانهای پارلمانی به شمار میآمد. این نوع پارلمانتاریسم حول و حوش راهبردی دولبه قیقاج میرفت: نه با اقدام تودهای دشمن را تحریک میکرد، نه در دولتی ائتلافی با دشمن شریک میشد. ایدئولوژی کائوتسکی بین سقوط کمون پاریس و نخستین انقلاب روسیه شکل گرفته بود، که زمانهی ثبات نسبی آلمان هم محسوب میشد. سازماندهی کارگران تقریباً خودبهخود رشد کرده بود. این امر دیدگاهی را شکل داد که من ــ به تأسی از دنیل بنسعید و الن شاندرو ــ منطق تکراستایی کائوتسکی میخوانم...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1la
#درن_روسو #بهرام_صفایی
#کائوتسکی #پارلمانتاریسم #جامعهی_بدیل #دیکتاتوری_پرولتاریا #سوسیالدمکراسی
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: درن روسو
ترجمهی: بهرام صفایی
12 آوریل 2020
🔸 مقالهی حاضر صورتبندیهای کائوتسکی پیرامون قدرت سیاسی از زمان واکنشهایش به قانون ضدسوسیالیستی بیسمارک تا انتشار مسیر قدرت را پی میگیرد. هر صورتبندی زادهی تاریخ است و تنها میتوان در بافتار تاریخی درکش کرد. دغدغهی اصلی کائوتسکی ماهیت انقلاب علیه دولت امپراتوری آلمان بود. او با منطق تاریخی تکراستایی با این ساختارها روبرو شد. این را باید در حکم پسزمینهی حرکتش به سمت میانه و سپس به اردوگاه رفرمیست سوسیالدموکراسیِ پیش از جنگ در نظر گرفت.
🔸 کائوتسکی را «پاپِ مارکسیسم» میدانستند. او شاگرد فریدریش انگلس بود و دی نویه تسایت، ارگان نظری حزب سوسیالدموکرات آلمان را در خلال رادیکالترین دورانش (1883ـ1908) و پس از آن اداره میکرد. او پیش از جنگ تجسم راستکیشی مارکسیستی، ادامهدهندهی مشروع نظریههای مارکس و انگلس، شناخته میشد. «در آن روزگار به معنای واقعی کلمه معلمی بود که بر پیشقراولان پرولتاریای بینالملل فرمان میراند» او بر مارکسیستهای اتریش، آلمان، روسیه و دیگر کشورهای اسلاوی تأثیرگذار بود. «مرکز شرحوبسط نظری مارکسیستی پیش از جنگ جهانی اول، نه روسیه بلکه آلمان، وطن مارکس و انگلس، بود.»
🔸 اما کائوتسکی درکی پارلمانتاریستی از دیکتاتوری پرولتاریا داشت؛ اعتصاب، تظاهرات و دیگر شکلهای فشار تابع پارلمان بود. ساختارهای سیاسی امپراتوری دوم آلمان بر دورنمای وی تأثیر گذاشته بود. کشور بر سر دوراهی بود. اقتصادش، همانند ایالات متحده، به سرعت صنعتی میشد. اما ساختارهای سیاسیاش بیشتر به ساختارهای تزاریسم روسیه شباهت داشت: پارلمان آلمان، رایشتاگ، نهاد نمایندگی انتخابی، محصول حق رأی عمومی مردان بود، اما در واقع هیچ قدرت سیاسیای نداشت. تفاوت اساسی میان روسیه و آلمان این بود که در آلمان امکان رشد مداوم و پایدار بوروکراسی اتحادیههای کارگری فراهم بود.
🔸 کائوتسکی انقلاب اجتماعی را فرآیندی میدانست که اکثریت جامعه با مبارزه برای حق رأی عمومی به آن شکل میدهند و جمهوری دموکراتیک آن را محقق میکند. انقلاب وسیلهای برای رسیدن به چنین جمهوری بود. بااینحال، حق رای پارلمانی ختم کلام نمایندگی دموکراتیک بود و آگاهی طبقاتی تابعی از بدهبستانهای پارلمانی به شمار میآمد. این نوع پارلمانتاریسم حول و حوش راهبردی دولبه قیقاج میرفت: نه با اقدام تودهای دشمن را تحریک میکرد، نه در دولتی ائتلافی با دشمن شریک میشد. ایدئولوژی کائوتسکی بین سقوط کمون پاریس و نخستین انقلاب روسیه شکل گرفته بود، که زمانهی ثبات نسبی آلمان هم محسوب میشد. سازماندهی کارگران تقریباً خودبهخود رشد کرده بود. این امر دیدگاهی را شکل داد که من ــ به تأسی از دنیل بنسعید و الن شاندرو ــ منطق تکراستایی کائوتسکی میخوانم...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1la
#درن_روسو #بهرام_صفایی
#کائوتسکی #پارلمانتاریسم #جامعهی_بدیل #دیکتاتوری_پرولتاریا #سوسیالدمکراسی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
کائوتسکی: مغاکِ آنسوی پارلمان
نوشتهی: درن روسو ترجمهی: بهرام صفایی نوشتههای اولیهی کائوتسکی خطوط گسل میان نظریه و فعالیت حزبیاش را نشان میدهد. نوشتههایش پیش از مسیر قدرت (1909) نشان میدهند که شعارها و نظریهی رادیکال ضر…
▫️ استراتژی و سیاست
▫️ از مارکس تا بینالملل سوم
نوشتهی: دانیل بنسعید
ترجمهی: بهرام صفایی
یکم اکتبر 2020
🔸 مسئلهی استراتژی در اندیشهی مارکس و انگلس چندان پرورانده نشد. تفاوتی بود میان توجه آنها به خودانگیختگی اجتماعی و ابتکارات آن (توجهی متناسب با بدبینیشان به ارادهگرایی بلانکیستی و کیش توطئهگریِ اقدام اقلیت)، و اندیشهی استراتژیکی که گاهی به سویهی نظامی مستقیم آن فروکاسته میشد، که گاهی نه فقط انگلس، بلکه مارکس نیز در مقالاتش پیرامون جنگ داخلی آمریکا و جنگ کریمه به آن شوروشوق نشان میداد. انگلس حتی تا آنجا پیش رفت که انقلاب را «پدیدهای کاملاً طبیعی و تابع قوانین فیزیک» توصیف کرد.
🔸 بنابراین مسئلهی استراتژی فقط گهگاه در آثار آن دو، در رابطهای تنگاتنگ با لحظات جوشوخروش انقلابی (انقلابهای 1848 و کمون پاریس)، پدیدار میشود. به نظر میرسد معمای دگردیسی «هیچ» به «همه» ــ دگردیسی طبقهای استثمار شده، تحتسلطه و منکوبشده توسط کار به طبقهای هژمونیک و قادر به تغییر جهان ــ با این شرطبندی جامعهشناختی حل میشد که رشد و تمرکز پرولتاریا خودبهخود به ظهور آگاهی جمعی و پیشبُرد شیوههای سازماندهی میانجامد.
🔸 روند نامنظم سازماندهی سیاسی، که مارکس آن را «حزب بیدوام» نیز مینامد، تا از «حزب تاریخی» متمایزش کند (که چیزی جز جنبش رهاییبخش پرولتاریا به معنای واقعی کلمه نیست)، همچون پیامد نامنظمبودن فرصت انقلاب پدیدار میشود. به همین دلیل است که مارکس دوبار از انحلال احزابی دفاع کرد که در پایهگذاری آنها نقش داشت، یعنی اتحادیهی کمونیستی در 1852 و انجمن بینالمللی کارگران در 1874.
🔸 مفهوم استراتژی انقلاب مفصلبندی زمانها و مکانها است. تاریخ و رخداد، کنش و فرآیند، تسخیر قدرت و «انقلاب مداوم» را ترکیب میکند. انقلابهای سدهی بیستم این امکان را فراهم میکند که فرضیههای استراتژیک مهمی تدوین کنیم. فرضیهی اعتصاب عمومی شورشگرانه متأثر از کمون پاریس و قیام اکتبر بود؛ شامل مقابله با نتیجهای سریع؛ مسئلهی اصلی گرفتن مهار سرمایه و مراکز قدرت دولتی است. فرضیهی جنگ مردمی طولانی متأثر از انقلابهای چین و ویتنام بود. این فرضیه شامل تأسیس پایدار قدرت سرزمین دوگانه و مناطق آزادشدهی خودگردان است. تجربههای سدهی بیستم، از انقلاب آلمان تا انقلاب نیکاراگوئه، از جنگ داخلی اسپانیا تا جنگهای آزادیبخش ملی و انقلاب کوبا، حاکی از ترکیبی متغیر از این ویژگیهای اصلی است. اما تمام استراتژیهای سرنگونی مقولههای سیاسی مدرنیته را باوجود تغییر معنایشان وام گرفتهاند: حاکمیت، اما دموکراتیک و مردمی؛ شهروندی، اما اجتماعی؛ رهایی سرزمین و انترناسیونالیسم؛ جنگ، اما جنگ مردمی. از همینرو، شگفتآور نیست که بحران پارادایم سیاسی مدرنیته در بحران استراتژیهای سرنگونی که با گسست در شرایط مکانی ـ زمانیشان آغاز میشود، منعکس میشود.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1Kz
#دانیل_بنسعید #بهرام_صفایی
#لنین #کائوتسکی #رزا_لوکزامبورگ
#استراتژی #سیاست
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ از مارکس تا بینالملل سوم
نوشتهی: دانیل بنسعید
ترجمهی: بهرام صفایی
یکم اکتبر 2020
🔸 مسئلهی استراتژی در اندیشهی مارکس و انگلس چندان پرورانده نشد. تفاوتی بود میان توجه آنها به خودانگیختگی اجتماعی و ابتکارات آن (توجهی متناسب با بدبینیشان به ارادهگرایی بلانکیستی و کیش توطئهگریِ اقدام اقلیت)، و اندیشهی استراتژیکی که گاهی به سویهی نظامی مستقیم آن فروکاسته میشد، که گاهی نه فقط انگلس، بلکه مارکس نیز در مقالاتش پیرامون جنگ داخلی آمریکا و جنگ کریمه به آن شوروشوق نشان میداد. انگلس حتی تا آنجا پیش رفت که انقلاب را «پدیدهای کاملاً طبیعی و تابع قوانین فیزیک» توصیف کرد.
🔸 بنابراین مسئلهی استراتژی فقط گهگاه در آثار آن دو، در رابطهای تنگاتنگ با لحظات جوشوخروش انقلابی (انقلابهای 1848 و کمون پاریس)، پدیدار میشود. به نظر میرسد معمای دگردیسی «هیچ» به «همه» ــ دگردیسی طبقهای استثمار شده، تحتسلطه و منکوبشده توسط کار به طبقهای هژمونیک و قادر به تغییر جهان ــ با این شرطبندی جامعهشناختی حل میشد که رشد و تمرکز پرولتاریا خودبهخود به ظهور آگاهی جمعی و پیشبُرد شیوههای سازماندهی میانجامد.
🔸 روند نامنظم سازماندهی سیاسی، که مارکس آن را «حزب بیدوام» نیز مینامد، تا از «حزب تاریخی» متمایزش کند (که چیزی جز جنبش رهاییبخش پرولتاریا به معنای واقعی کلمه نیست)، همچون پیامد نامنظمبودن فرصت انقلاب پدیدار میشود. به همین دلیل است که مارکس دوبار از انحلال احزابی دفاع کرد که در پایهگذاری آنها نقش داشت، یعنی اتحادیهی کمونیستی در 1852 و انجمن بینالمللی کارگران در 1874.
🔸 مفهوم استراتژی انقلاب مفصلبندی زمانها و مکانها است. تاریخ و رخداد، کنش و فرآیند، تسخیر قدرت و «انقلاب مداوم» را ترکیب میکند. انقلابهای سدهی بیستم این امکان را فراهم میکند که فرضیههای استراتژیک مهمی تدوین کنیم. فرضیهی اعتصاب عمومی شورشگرانه متأثر از کمون پاریس و قیام اکتبر بود؛ شامل مقابله با نتیجهای سریع؛ مسئلهی اصلی گرفتن مهار سرمایه و مراکز قدرت دولتی است. فرضیهی جنگ مردمی طولانی متأثر از انقلابهای چین و ویتنام بود. این فرضیه شامل تأسیس پایدار قدرت سرزمین دوگانه و مناطق آزادشدهی خودگردان است. تجربههای سدهی بیستم، از انقلاب آلمان تا انقلاب نیکاراگوئه، از جنگ داخلی اسپانیا تا جنگهای آزادیبخش ملی و انقلاب کوبا، حاکی از ترکیبی متغیر از این ویژگیهای اصلی است. اما تمام استراتژیهای سرنگونی مقولههای سیاسی مدرنیته را باوجود تغییر معنایشان وام گرفتهاند: حاکمیت، اما دموکراتیک و مردمی؛ شهروندی، اما اجتماعی؛ رهایی سرزمین و انترناسیونالیسم؛ جنگ، اما جنگ مردمی. از همینرو، شگفتآور نیست که بحران پارادایم سیاسی مدرنیته در بحران استراتژیهای سرنگونی که با گسست در شرایط مکانی ـ زمانیشان آغاز میشود، منعکس میشود.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1Kz
#دانیل_بنسعید #بهرام_صفایی
#لنین #کائوتسکی #رزا_لوکزامبورگ
#استراتژی #سیاست
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
استراتژی و سیاست
از مارکس تا بینالملل سوم نوشتهی: دانیل بنسعید ترجمهی: بهرام صفایی پُربیراه نیست که ما نمیتوانیم انقلاب یا هیچ رخداد دیگری را اعلان کنیم، و همچنین نمیتوانیم خودسرانه جرقهی قیامی تودهای را …