▫️ کائوتسکی: مغاکِ آنسوی پارلمان
نوشتهی: درن روسو
ترجمهی: بهرام صفایی
12 آوریل 2020
🔸 مقالهی حاضر صورتبندیهای کائوتسکی پیرامون قدرت سیاسی از زمان واکنشهایش به قانون ضدسوسیالیستی بیسمارک تا انتشار مسیر قدرت را پی میگیرد. هر صورتبندی زادهی تاریخ است و تنها میتوان در بافتار تاریخی درکش کرد. دغدغهی اصلی کائوتسکی ماهیت انقلاب علیه دولت امپراتوری آلمان بود. او با منطق تاریخی تکراستایی با این ساختارها روبرو شد. این را باید در حکم پسزمینهی حرکتش به سمت میانه و سپس به اردوگاه رفرمیست سوسیالدموکراسیِ پیش از جنگ در نظر گرفت.
🔸 کائوتسکی را «پاپِ مارکسیسم» میدانستند. او شاگرد فریدریش انگلس بود و دی نویه تسایت، ارگان نظری حزب سوسیالدموکرات آلمان را در خلال رادیکالترین دورانش (1883ـ1908) و پس از آن اداره میکرد. او پیش از جنگ تجسم راستکیشی مارکسیستی، ادامهدهندهی مشروع نظریههای مارکس و انگلس، شناخته میشد. «در آن روزگار به معنای واقعی کلمه معلمی بود که بر پیشقراولان پرولتاریای بینالملل فرمان میراند» او بر مارکسیستهای اتریش، آلمان، روسیه و دیگر کشورهای اسلاوی تأثیرگذار بود. «مرکز شرحوبسط نظری مارکسیستی پیش از جنگ جهانی اول، نه روسیه بلکه آلمان، وطن مارکس و انگلس، بود.»
🔸 اما کائوتسکی درکی پارلمانتاریستی از دیکتاتوری پرولتاریا داشت؛ اعتصاب، تظاهرات و دیگر شکلهای فشار تابع پارلمان بود. ساختارهای سیاسی امپراتوری دوم آلمان بر دورنمای وی تأثیر گذاشته بود. کشور بر سر دوراهی بود. اقتصادش، همانند ایالات متحده، به سرعت صنعتی میشد. اما ساختارهای سیاسیاش بیشتر به ساختارهای تزاریسم روسیه شباهت داشت: پارلمان آلمان، رایشتاگ، نهاد نمایندگی انتخابی، محصول حق رأی عمومی مردان بود، اما در واقع هیچ قدرت سیاسیای نداشت. تفاوت اساسی میان روسیه و آلمان این بود که در آلمان امکان رشد مداوم و پایدار بوروکراسی اتحادیههای کارگری فراهم بود.
🔸 کائوتسکی انقلاب اجتماعی را فرآیندی میدانست که اکثریت جامعه با مبارزه برای حق رأی عمومی به آن شکل میدهند و جمهوری دموکراتیک آن را محقق میکند. انقلاب وسیلهای برای رسیدن به چنین جمهوری بود. بااینحال، حق رای پارلمانی ختم کلام نمایندگی دموکراتیک بود و آگاهی طبقاتی تابعی از بدهبستانهای پارلمانی به شمار میآمد. این نوع پارلمانتاریسم حول و حوش راهبردی دولبه قیقاج میرفت: نه با اقدام تودهای دشمن را تحریک میکرد، نه در دولتی ائتلافی با دشمن شریک میشد. ایدئولوژی کائوتسکی بین سقوط کمون پاریس و نخستین انقلاب روسیه شکل گرفته بود، که زمانهی ثبات نسبی آلمان هم محسوب میشد. سازماندهی کارگران تقریباً خودبهخود رشد کرده بود. این امر دیدگاهی را شکل داد که من ــ به تأسی از دنیل بنسعید و الن شاندرو ــ منطق تکراستایی کائوتسکی میخوانم...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1la
#درن_روسو #بهرام_صفایی
#کائوتسکی #پارلمانتاریسم #جامعهی_بدیل #دیکتاتوری_پرولتاریا #سوسیالدمکراسی
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: درن روسو
ترجمهی: بهرام صفایی
12 آوریل 2020
🔸 مقالهی حاضر صورتبندیهای کائوتسکی پیرامون قدرت سیاسی از زمان واکنشهایش به قانون ضدسوسیالیستی بیسمارک تا انتشار مسیر قدرت را پی میگیرد. هر صورتبندی زادهی تاریخ است و تنها میتوان در بافتار تاریخی درکش کرد. دغدغهی اصلی کائوتسکی ماهیت انقلاب علیه دولت امپراتوری آلمان بود. او با منطق تاریخی تکراستایی با این ساختارها روبرو شد. این را باید در حکم پسزمینهی حرکتش به سمت میانه و سپس به اردوگاه رفرمیست سوسیالدموکراسیِ پیش از جنگ در نظر گرفت.
🔸 کائوتسکی را «پاپِ مارکسیسم» میدانستند. او شاگرد فریدریش انگلس بود و دی نویه تسایت، ارگان نظری حزب سوسیالدموکرات آلمان را در خلال رادیکالترین دورانش (1883ـ1908) و پس از آن اداره میکرد. او پیش از جنگ تجسم راستکیشی مارکسیستی، ادامهدهندهی مشروع نظریههای مارکس و انگلس، شناخته میشد. «در آن روزگار به معنای واقعی کلمه معلمی بود که بر پیشقراولان پرولتاریای بینالملل فرمان میراند» او بر مارکسیستهای اتریش، آلمان، روسیه و دیگر کشورهای اسلاوی تأثیرگذار بود. «مرکز شرحوبسط نظری مارکسیستی پیش از جنگ جهانی اول، نه روسیه بلکه آلمان، وطن مارکس و انگلس، بود.»
🔸 اما کائوتسکی درکی پارلمانتاریستی از دیکتاتوری پرولتاریا داشت؛ اعتصاب، تظاهرات و دیگر شکلهای فشار تابع پارلمان بود. ساختارهای سیاسی امپراتوری دوم آلمان بر دورنمای وی تأثیر گذاشته بود. کشور بر سر دوراهی بود. اقتصادش، همانند ایالات متحده، به سرعت صنعتی میشد. اما ساختارهای سیاسیاش بیشتر به ساختارهای تزاریسم روسیه شباهت داشت: پارلمان آلمان، رایشتاگ، نهاد نمایندگی انتخابی، محصول حق رأی عمومی مردان بود، اما در واقع هیچ قدرت سیاسیای نداشت. تفاوت اساسی میان روسیه و آلمان این بود که در آلمان امکان رشد مداوم و پایدار بوروکراسی اتحادیههای کارگری فراهم بود.
🔸 کائوتسکی انقلاب اجتماعی را فرآیندی میدانست که اکثریت جامعه با مبارزه برای حق رأی عمومی به آن شکل میدهند و جمهوری دموکراتیک آن را محقق میکند. انقلاب وسیلهای برای رسیدن به چنین جمهوری بود. بااینحال، حق رای پارلمانی ختم کلام نمایندگی دموکراتیک بود و آگاهی طبقاتی تابعی از بدهبستانهای پارلمانی به شمار میآمد. این نوع پارلمانتاریسم حول و حوش راهبردی دولبه قیقاج میرفت: نه با اقدام تودهای دشمن را تحریک میکرد، نه در دولتی ائتلافی با دشمن شریک میشد. ایدئولوژی کائوتسکی بین سقوط کمون پاریس و نخستین انقلاب روسیه شکل گرفته بود، که زمانهی ثبات نسبی آلمان هم محسوب میشد. سازماندهی کارگران تقریباً خودبهخود رشد کرده بود. این امر دیدگاهی را شکل داد که من ــ به تأسی از دنیل بنسعید و الن شاندرو ــ منطق تکراستایی کائوتسکی میخوانم...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1la
#درن_روسو #بهرام_صفایی
#کائوتسکی #پارلمانتاریسم #جامعهی_بدیل #دیکتاتوری_پرولتاریا #سوسیالدمکراسی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
کائوتسکی: مغاکِ آنسوی پارلمان
نوشتهی: درن روسو ترجمهی: بهرام صفایی نوشتههای اولیهی کائوتسکی خطوط گسل میان نظریه و فعالیت حزبیاش را نشان میدهد. نوشتههایش پیش از مسیر قدرت (1909) نشان میدهند که شعارها و نظریهی رادیکال ضر…
▫️ استراتژی و سیاست
▫️ از مارکس تا بینالملل سوم
نوشتهی: دانیل بنسعید
ترجمهی: بهرام صفایی
یکم اکتبر 2020
🔸 مسئلهی استراتژی در اندیشهی مارکس و انگلس چندان پرورانده نشد. تفاوتی بود میان توجه آنها به خودانگیختگی اجتماعی و ابتکارات آن (توجهی متناسب با بدبینیشان به ارادهگرایی بلانکیستی و کیش توطئهگریِ اقدام اقلیت)، و اندیشهی استراتژیکی که گاهی به سویهی نظامی مستقیم آن فروکاسته میشد، که گاهی نه فقط انگلس، بلکه مارکس نیز در مقالاتش پیرامون جنگ داخلی آمریکا و جنگ کریمه به آن شوروشوق نشان میداد. انگلس حتی تا آنجا پیش رفت که انقلاب را «پدیدهای کاملاً طبیعی و تابع قوانین فیزیک» توصیف کرد.
🔸 بنابراین مسئلهی استراتژی فقط گهگاه در آثار آن دو، در رابطهای تنگاتنگ با لحظات جوشوخروش انقلابی (انقلابهای 1848 و کمون پاریس)، پدیدار میشود. به نظر میرسد معمای دگردیسی «هیچ» به «همه» ــ دگردیسی طبقهای استثمار شده، تحتسلطه و منکوبشده توسط کار به طبقهای هژمونیک و قادر به تغییر جهان ــ با این شرطبندی جامعهشناختی حل میشد که رشد و تمرکز پرولتاریا خودبهخود به ظهور آگاهی جمعی و پیشبُرد شیوههای سازماندهی میانجامد.
🔸 روند نامنظم سازماندهی سیاسی، که مارکس آن را «حزب بیدوام» نیز مینامد، تا از «حزب تاریخی» متمایزش کند (که چیزی جز جنبش رهاییبخش پرولتاریا به معنای واقعی کلمه نیست)، همچون پیامد نامنظمبودن فرصت انقلاب پدیدار میشود. به همین دلیل است که مارکس دوبار از انحلال احزابی دفاع کرد که در پایهگذاری آنها نقش داشت، یعنی اتحادیهی کمونیستی در 1852 و انجمن بینالمللی کارگران در 1874.
🔸 مفهوم استراتژی انقلاب مفصلبندی زمانها و مکانها است. تاریخ و رخداد، کنش و فرآیند، تسخیر قدرت و «انقلاب مداوم» را ترکیب میکند. انقلابهای سدهی بیستم این امکان را فراهم میکند که فرضیههای استراتژیک مهمی تدوین کنیم. فرضیهی اعتصاب عمومی شورشگرانه متأثر از کمون پاریس و قیام اکتبر بود؛ شامل مقابله با نتیجهای سریع؛ مسئلهی اصلی گرفتن مهار سرمایه و مراکز قدرت دولتی است. فرضیهی جنگ مردمی طولانی متأثر از انقلابهای چین و ویتنام بود. این فرضیه شامل تأسیس پایدار قدرت سرزمین دوگانه و مناطق آزادشدهی خودگردان است. تجربههای سدهی بیستم، از انقلاب آلمان تا انقلاب نیکاراگوئه، از جنگ داخلی اسپانیا تا جنگهای آزادیبخش ملی و انقلاب کوبا، حاکی از ترکیبی متغیر از این ویژگیهای اصلی است. اما تمام استراتژیهای سرنگونی مقولههای سیاسی مدرنیته را باوجود تغییر معنایشان وام گرفتهاند: حاکمیت، اما دموکراتیک و مردمی؛ شهروندی، اما اجتماعی؛ رهایی سرزمین و انترناسیونالیسم؛ جنگ، اما جنگ مردمی. از همینرو، شگفتآور نیست که بحران پارادایم سیاسی مدرنیته در بحران استراتژیهای سرنگونی که با گسست در شرایط مکانی ـ زمانیشان آغاز میشود، منعکس میشود.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1Kz
#دانیل_بنسعید #بهرام_صفایی
#لنین #کائوتسکی #رزا_لوکزامبورگ
#استراتژی #سیاست
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ از مارکس تا بینالملل سوم
نوشتهی: دانیل بنسعید
ترجمهی: بهرام صفایی
یکم اکتبر 2020
🔸 مسئلهی استراتژی در اندیشهی مارکس و انگلس چندان پرورانده نشد. تفاوتی بود میان توجه آنها به خودانگیختگی اجتماعی و ابتکارات آن (توجهی متناسب با بدبینیشان به ارادهگرایی بلانکیستی و کیش توطئهگریِ اقدام اقلیت)، و اندیشهی استراتژیکی که گاهی به سویهی نظامی مستقیم آن فروکاسته میشد، که گاهی نه فقط انگلس، بلکه مارکس نیز در مقالاتش پیرامون جنگ داخلی آمریکا و جنگ کریمه به آن شوروشوق نشان میداد. انگلس حتی تا آنجا پیش رفت که انقلاب را «پدیدهای کاملاً طبیعی و تابع قوانین فیزیک» توصیف کرد.
🔸 بنابراین مسئلهی استراتژی فقط گهگاه در آثار آن دو، در رابطهای تنگاتنگ با لحظات جوشوخروش انقلابی (انقلابهای 1848 و کمون پاریس)، پدیدار میشود. به نظر میرسد معمای دگردیسی «هیچ» به «همه» ــ دگردیسی طبقهای استثمار شده، تحتسلطه و منکوبشده توسط کار به طبقهای هژمونیک و قادر به تغییر جهان ــ با این شرطبندی جامعهشناختی حل میشد که رشد و تمرکز پرولتاریا خودبهخود به ظهور آگاهی جمعی و پیشبُرد شیوههای سازماندهی میانجامد.
🔸 روند نامنظم سازماندهی سیاسی، که مارکس آن را «حزب بیدوام» نیز مینامد، تا از «حزب تاریخی» متمایزش کند (که چیزی جز جنبش رهاییبخش پرولتاریا به معنای واقعی کلمه نیست)، همچون پیامد نامنظمبودن فرصت انقلاب پدیدار میشود. به همین دلیل است که مارکس دوبار از انحلال احزابی دفاع کرد که در پایهگذاری آنها نقش داشت، یعنی اتحادیهی کمونیستی در 1852 و انجمن بینالمللی کارگران در 1874.
🔸 مفهوم استراتژی انقلاب مفصلبندی زمانها و مکانها است. تاریخ و رخداد، کنش و فرآیند، تسخیر قدرت و «انقلاب مداوم» را ترکیب میکند. انقلابهای سدهی بیستم این امکان را فراهم میکند که فرضیههای استراتژیک مهمی تدوین کنیم. فرضیهی اعتصاب عمومی شورشگرانه متأثر از کمون پاریس و قیام اکتبر بود؛ شامل مقابله با نتیجهای سریع؛ مسئلهی اصلی گرفتن مهار سرمایه و مراکز قدرت دولتی است. فرضیهی جنگ مردمی طولانی متأثر از انقلابهای چین و ویتنام بود. این فرضیه شامل تأسیس پایدار قدرت سرزمین دوگانه و مناطق آزادشدهی خودگردان است. تجربههای سدهی بیستم، از انقلاب آلمان تا انقلاب نیکاراگوئه، از جنگ داخلی اسپانیا تا جنگهای آزادیبخش ملی و انقلاب کوبا، حاکی از ترکیبی متغیر از این ویژگیهای اصلی است. اما تمام استراتژیهای سرنگونی مقولههای سیاسی مدرنیته را باوجود تغییر معنایشان وام گرفتهاند: حاکمیت، اما دموکراتیک و مردمی؛ شهروندی، اما اجتماعی؛ رهایی سرزمین و انترناسیونالیسم؛ جنگ، اما جنگ مردمی. از همینرو، شگفتآور نیست که بحران پارادایم سیاسی مدرنیته در بحران استراتژیهای سرنگونی که با گسست در شرایط مکانی ـ زمانیشان آغاز میشود، منعکس میشود.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1Kz
#دانیل_بنسعید #بهرام_صفایی
#لنین #کائوتسکی #رزا_لوکزامبورگ
#استراتژی #سیاست
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
استراتژی و سیاست
از مارکس تا بینالملل سوم نوشتهی: دانیل بنسعید ترجمهی: بهرام صفایی پُربیراه نیست که ما نمیتوانیم انقلاب یا هیچ رخداد دیگری را اعلان کنیم، و همچنین نمیتوانیم خودسرانه جرقهی قیامی تودهای را …
▫️ یوتوپیا و مسیحاباوری
▫️ بلوخ، بنیامین و معنای امر بالقوه
نوشتهی: دانیل بنسعید
ترجمهی: بهرام صفایی
4 ذسامبر 2020
🔸 بهنظر میآید مجموعهی آثار ارنست بلوخ و والتر بنیامین از مسیرهایی موازی هدف مشترکی را آماج خود قرار دادهاند. هر دو نوید رهایی آینده را با رستگاری گذشتهی سرکوبشده درمیآمیزند. هر دو شبهههایی یکسان در باب پیروزیها دارند و به یک اندازه خود را وامدار شکستخوردگان میدانند.
🔸 ما به شیوهای پویا با تاریخ در تعاملایم. و به این شیوه دیگران به زندگی بازمیگردند و دگرگون میشوند؛ مردگان جان میگیرند؛ از طریق ما مقرر است کنشهای آنان بار دیگر از سر گرفته شود. مونتسر دید که تلاشاش با شقاوت در هم شکسته شد، اما دلخواستش به سه دورنمای پهناور راه گشود. هنگامی که او را مرد عمل میدانیم، امر حاضر و امر مطلق را از طریق او درمییابیم، فراتر و بالاتر از تجربهی زیستهی شتابزده، اما هنوز با همان توان و قدرت. مونتسر پیش از هر چیز دیگری تاریخ به معنای ژرف کلمه است: خودش و کارش، و هرآنچه شایستهی بازگویی است وظیفهای را بر دوش ما میگذارند، تا به ما الهام ببخشند، تا همواره از پروژهی مداوم ما حمایت کنند.
🔸 این قطعه از پیشگفتار بلوخ به کتابش به نام توماس مونتسر پژواک تزهایی در باب فلسفهی تاریخ بنیامین است: «فقط مورخی از موهبت دمیدن بر اخگرِ امید به گذشته بهرهمند است که از عمق جان پذیرفته باشد اگر دشمن پیروز شود حتی مردگان در امان نیستند. و این دشمن هرگز از پیروزی دست نمیکشد.». رزمندهی پیکار برای رهایی نیازمند احساس کینه است و «روح [ضروری] فداکاری … به جای نقش خیالِ نوادگان رهایییافته از انگارهی نیاکانِ در بند نیرو میگیرد.»
🔸 از یوتوپیا ــ مفهومی اساسی در آثار بلوخ ــ نشانی در نوشتههای بنیامین نیست، و شمایل مسیحا جای آن را گرفته است. آیا این فقط نوعی جایگزینی واژهشناختی است؟ قطع به یقین خیر: در اینجا خاطرنشان خواهیم کرد که پسزمینهی این دو مضمون تفاوتی اساسی دارند.
🔸 روح یوتوپیا اثر بلوخ نخست در 1918 منتشر و در 1923 بازچاپ شد، همان سالی که تاریخ و آگاهی طبقاتیِ لوکاچ برای نخستین بار منتشر شد. اصل امید به سالهای 1954ـ1959 بازمیگردد. این دو کتاب مهم ارجاعاتی مستقیم به تجربههای آسیبزای دو جنگ جهانی و نیز دورههای کنش انقلابی ناکامِ متعاقب آنها در خود دارند.
🔸 در مقابل، متنهای اصلی والتر بنیامین پیرامون تاریخ و مسیحاباوری (پارک مرکزی، پروژهی پاساژها، تزها) واکنشهایی هستند به شکست مضاعف انقلاب بهدست نازیسم و استالینیسم. این آثار پیش از اعلامورود رسمی فاجعه نوشته شدهاند و حکم این پا و آن پا کردن برای غلبه بر ژرفترین درماندگیها را دارند. از این واکاوی ساده، بسیار ساده میتوان نتیجه گرفت که مسیحای بنیامین فقط نفی (وارونهی) یوتوپیای روزگار بحران و یأس است.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1Rf
#دانیل_بنسعید #بهرام_صفایی
#والتر_بنیامین #یوتوپیا #بلوخ #بتوارگی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ بلوخ، بنیامین و معنای امر بالقوه
نوشتهی: دانیل بنسعید
ترجمهی: بهرام صفایی
4 ذسامبر 2020
🔸 بهنظر میآید مجموعهی آثار ارنست بلوخ و والتر بنیامین از مسیرهایی موازی هدف مشترکی را آماج خود قرار دادهاند. هر دو نوید رهایی آینده را با رستگاری گذشتهی سرکوبشده درمیآمیزند. هر دو شبهههایی یکسان در باب پیروزیها دارند و به یک اندازه خود را وامدار شکستخوردگان میدانند.
🔸 ما به شیوهای پویا با تاریخ در تعاملایم. و به این شیوه دیگران به زندگی بازمیگردند و دگرگون میشوند؛ مردگان جان میگیرند؛ از طریق ما مقرر است کنشهای آنان بار دیگر از سر گرفته شود. مونتسر دید که تلاشاش با شقاوت در هم شکسته شد، اما دلخواستش به سه دورنمای پهناور راه گشود. هنگامی که او را مرد عمل میدانیم، امر حاضر و امر مطلق را از طریق او درمییابیم، فراتر و بالاتر از تجربهی زیستهی شتابزده، اما هنوز با همان توان و قدرت. مونتسر پیش از هر چیز دیگری تاریخ به معنای ژرف کلمه است: خودش و کارش، و هرآنچه شایستهی بازگویی است وظیفهای را بر دوش ما میگذارند، تا به ما الهام ببخشند، تا همواره از پروژهی مداوم ما حمایت کنند.
🔸 این قطعه از پیشگفتار بلوخ به کتابش به نام توماس مونتسر پژواک تزهایی در باب فلسفهی تاریخ بنیامین است: «فقط مورخی از موهبت دمیدن بر اخگرِ امید به گذشته بهرهمند است که از عمق جان پذیرفته باشد اگر دشمن پیروز شود حتی مردگان در امان نیستند. و این دشمن هرگز از پیروزی دست نمیکشد.». رزمندهی پیکار برای رهایی نیازمند احساس کینه است و «روح [ضروری] فداکاری … به جای نقش خیالِ نوادگان رهایییافته از انگارهی نیاکانِ در بند نیرو میگیرد.»
🔸 از یوتوپیا ــ مفهومی اساسی در آثار بلوخ ــ نشانی در نوشتههای بنیامین نیست، و شمایل مسیحا جای آن را گرفته است. آیا این فقط نوعی جایگزینی واژهشناختی است؟ قطع به یقین خیر: در اینجا خاطرنشان خواهیم کرد که پسزمینهی این دو مضمون تفاوتی اساسی دارند.
🔸 روح یوتوپیا اثر بلوخ نخست در 1918 منتشر و در 1923 بازچاپ شد، همان سالی که تاریخ و آگاهی طبقاتیِ لوکاچ برای نخستین بار منتشر شد. اصل امید به سالهای 1954ـ1959 بازمیگردد. این دو کتاب مهم ارجاعاتی مستقیم به تجربههای آسیبزای دو جنگ جهانی و نیز دورههای کنش انقلابی ناکامِ متعاقب آنها در خود دارند.
🔸 در مقابل، متنهای اصلی والتر بنیامین پیرامون تاریخ و مسیحاباوری (پارک مرکزی، پروژهی پاساژها، تزها) واکنشهایی هستند به شکست مضاعف انقلاب بهدست نازیسم و استالینیسم. این آثار پیش از اعلامورود رسمی فاجعه نوشته شدهاند و حکم این پا و آن پا کردن برای غلبه بر ژرفترین درماندگیها را دارند. از این واکاوی ساده، بسیار ساده میتوان نتیجه گرفت که مسیحای بنیامین فقط نفی (وارونهی) یوتوپیای روزگار بحران و یأس است.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1Rf
#دانیل_بنسعید #بهرام_صفایی
#والتر_بنیامین #یوتوپیا #بلوخ #بتوارگی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
یوتوپیا و مسیحاباوری
بلوخ، بنیامین و معنای امر بالقوه نوشتهی: دانیل بنسعید ترجمهی: بهرام صفایی تجربههای تاریخی بازتعریف یوتوپیا را، که با تحولات فکری دههی 1930 ــ بهویژه نقش روانکاوی ــ شاخوبرگ گرفته بود، الزامی…
▫️ از گروندریسه تا سرمایه
نوشتهی: جورج کافنتزیس
ترجمهی: بهرام صفایی
17 آوریل 2021
🔸 مقالهی حاضر تا حدی از سنخ مارکسشناسی است، به یاد آن فوران آتشفشانوار کار ذهنی که به دفترهایی انجامید که اکنون بهعنوان گروندریسه یا خطوط عمدهی نقد اقتصاد سیاسی (پیشنویس خام) میشناسیم، و تا حدی تاریخ مفهومی معاصر از «شکاکیت به فناوری» فزایندهی جنبش ضدسرمایهداری. مراد من از «شکاکیت به فناوری» رویکردی سیاسی است که مرکزیت دگرگونی فناورانه را در مبارزه با سرمایهداری زیر سوال میبرد. در نوشتهی پیش رو برخی تناظرها میان اندیشهی مارکس از 1857 تا 1882 را با رشتهای از درونمایهها در جنبش ضدسرمایهداری از دههی 1960 تا به امروز (با اشارهی خاص به ایالات متحد) دنبال میکنم. این تلاش به ناگزیر قرار است اندکی سوبژکتیو و با صبغهای خودزندگینامهای باشد. ادعا نمیکنم علتهای ساختاری یا علّی برای این تناظرها یافتهام، گرچه تشخیص محدودیتهای تأثیر انقلابی رواج کار ذهنی در تولید سرمایهداری در هر دو مشترک است.
🔸 تأثیر گروندریسه (که تا سال 1953 در اروپای غربی منتشر نشد) در اواخر دههی 1950 و دههی 1960 به علت توانایی آشکار مارکس در پیشبینی رسیدن نوعی سرمایهداری برزخی (که ساعات کاری هفتگی کاهش مییابد و «زمان آزاد» کارگران به معضلی برای سرمایه بدل میشود) دوچندان شد. قطعاتی از گروندریسه نظیر مورد زیر از نگاه بسیاری در جنبش ضدسرمایهداری آن دوران تقریباً سرشتی پیشگویانه داشت: «توسعهی سرمایهی پایا درجهای را نشان میدهد که علم عمومی جامعه، دانش، به نیروی بارآور بیواسطهای بدل شده است و ازاینرو، درجهای را بیان میکند که شرایط فرآیند زندگی اجتماعی، خود تحت کنترل عقل عمومی قرار گرفته و بنا به آن از نو قالبریزی شده است». مارکسِ گروندریسه، ابتدا فردی خیالباف شناخته شد که به کارخانههای شیطانی منچستر عمومیت میبخشد و سپس به نظریهپرداز نیاکانی عصر کارِ صفر بدل شد. من در مقام سردبیر زیرووُرک، مجلهای که تا حدی با تکیه بر کاربست «قطعهای دربارهی ماشینآلات» در زمان حال راهاندازی شد، میتوانم شهادت دهم که فقط من نبودم که تأثیر چشمگیر گروندریسه بر فعالیت سیاسی و چهارچوب مفهومی در اوایل دههی 1970 را میدیدم (نخستین ترجمهی کامل انگلیسی گروندریسه به قلم مارتین نیکلاس در 1973 منتشر شد). هم آزاردهنده بود و هم زننده، انگار زندگی دزدکی کسی را کشف کرده باشی که خیال میکردی خوب میشناسیاش. موش کور پیر از سوراخش بیرون آمده بود و تبدیل شده بود به سایبورگی الماسدار در آسمان!
🔸 کشف جهان جدید دستخوش انفجار معناشناختی تعریفهای جدید کار شد، از «کار بازتولیدی» تا «کار عاطفی»، تا «کار غیرمادی» تا «کار شناختی» و علوم کاملاً جدید کار (فراتر از عناصر تیلوریسم). اقتصاددانانی نظیر گری بکرِ برندهی جایزهی نوبل دگرگونیهای مفهومی و استراتژیک (موردقبول برای ایدئولوژی سرمایه و علم استراتژیک) را که برای ورود کار بازتولیدی به قلمرو انباشت نیاز بود عرضه کردند. نقش آنها برای سرمایه همان نقشی بود که نظریهپردازان کارزار مزد برای کار خانگی و سایر متفکران فمینیست نظیر ماریا میس برای جنبش ضدسرمایهداری ایفا میکردند. بکر و پیروانش با مقایسهی دائمی هزینهفرصت دور ماندن از کار مزدی با فایدهی کار بیمزد برای خود یا واحد خانواده (هرچه یا هرکس که در حوزهی آن قرار میگرفت)، کارگرانِ بیرون از بازار کار مزدی را در عرصهی ارزشهای نیابتی یا «قیمتهای سایه» میدیدند. بااینحال در هر دو سوی شکاف طبقاتی تشخیص میدادند که تلقی و واقعیت گوناگونی کارها بهشدت افزایش یافته است و ارزش اصلی که در اقتصاد سرمایهداری تولید میشود نه اتومبیل، فولاد یا حتی کامپیوتر، بلکه نیرویی است که ارزش میآفریند.
🔸 مارکس پس از شکست کمون پاریس، بهجای انتظار پرهیزکارانه برای بلوغ عقل عمومی، شروع به مطالعهی جماعتگرایی نقداً موجود در سراسر سیاره کرد (نهفقط اخگرهای روبهخاموشیِ بریتانیا و اروپای غربی). در واقع صحنه از ماشینآلات فراانسانی درخشان گروندریسه به ابشچیناهای روسی دگرگون شده بود! در حقیقت آخرین جملهی آخرین نوشتهی منتشرشدهی مارکس در 1882 (پیشگفتار دومین ویراست روسی مانیفست کمونیست) اینگونه بود: «اگر انقلاب روسیه به علامتی برای انقلاب پرولتری در غرب بدل شود، بهنحوی که یکدیگر را تکمیل کنند، مالکیت اشتراکی کنونی بر زمین در روسیه میتواند نقطهی عزیمت تحول کمونیستی باشد».
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-28O
#جورج_کافنتزیس #بهرام_صفایی
#نظریه_انقلاب #نظریهی_ارزش #گروندریسه #سرمایه
🖋@naghd_com
نوشتهی: جورج کافنتزیس
ترجمهی: بهرام صفایی
17 آوریل 2021
🔸 مقالهی حاضر تا حدی از سنخ مارکسشناسی است، به یاد آن فوران آتشفشانوار کار ذهنی که به دفترهایی انجامید که اکنون بهعنوان گروندریسه یا خطوط عمدهی نقد اقتصاد سیاسی (پیشنویس خام) میشناسیم، و تا حدی تاریخ مفهومی معاصر از «شکاکیت به فناوری» فزایندهی جنبش ضدسرمایهداری. مراد من از «شکاکیت به فناوری» رویکردی سیاسی است که مرکزیت دگرگونی فناورانه را در مبارزه با سرمایهداری زیر سوال میبرد. در نوشتهی پیش رو برخی تناظرها میان اندیشهی مارکس از 1857 تا 1882 را با رشتهای از درونمایهها در جنبش ضدسرمایهداری از دههی 1960 تا به امروز (با اشارهی خاص به ایالات متحد) دنبال میکنم. این تلاش به ناگزیر قرار است اندکی سوبژکتیو و با صبغهای خودزندگینامهای باشد. ادعا نمیکنم علتهای ساختاری یا علّی برای این تناظرها یافتهام، گرچه تشخیص محدودیتهای تأثیر انقلابی رواج کار ذهنی در تولید سرمایهداری در هر دو مشترک است.
🔸 تأثیر گروندریسه (که تا سال 1953 در اروپای غربی منتشر نشد) در اواخر دههی 1950 و دههی 1960 به علت توانایی آشکار مارکس در پیشبینی رسیدن نوعی سرمایهداری برزخی (که ساعات کاری هفتگی کاهش مییابد و «زمان آزاد» کارگران به معضلی برای سرمایه بدل میشود) دوچندان شد. قطعاتی از گروندریسه نظیر مورد زیر از نگاه بسیاری در جنبش ضدسرمایهداری آن دوران تقریباً سرشتی پیشگویانه داشت: «توسعهی سرمایهی پایا درجهای را نشان میدهد که علم عمومی جامعه، دانش، به نیروی بارآور بیواسطهای بدل شده است و ازاینرو، درجهای را بیان میکند که شرایط فرآیند زندگی اجتماعی، خود تحت کنترل عقل عمومی قرار گرفته و بنا به آن از نو قالبریزی شده است». مارکسِ گروندریسه، ابتدا فردی خیالباف شناخته شد که به کارخانههای شیطانی منچستر عمومیت میبخشد و سپس به نظریهپرداز نیاکانی عصر کارِ صفر بدل شد. من در مقام سردبیر زیرووُرک، مجلهای که تا حدی با تکیه بر کاربست «قطعهای دربارهی ماشینآلات» در زمان حال راهاندازی شد، میتوانم شهادت دهم که فقط من نبودم که تأثیر چشمگیر گروندریسه بر فعالیت سیاسی و چهارچوب مفهومی در اوایل دههی 1970 را میدیدم (نخستین ترجمهی کامل انگلیسی گروندریسه به قلم مارتین نیکلاس در 1973 منتشر شد). هم آزاردهنده بود و هم زننده، انگار زندگی دزدکی کسی را کشف کرده باشی که خیال میکردی خوب میشناسیاش. موش کور پیر از سوراخش بیرون آمده بود و تبدیل شده بود به سایبورگی الماسدار در آسمان!
🔸 کشف جهان جدید دستخوش انفجار معناشناختی تعریفهای جدید کار شد، از «کار بازتولیدی» تا «کار عاطفی»، تا «کار غیرمادی» تا «کار شناختی» و علوم کاملاً جدید کار (فراتر از عناصر تیلوریسم). اقتصاددانانی نظیر گری بکرِ برندهی جایزهی نوبل دگرگونیهای مفهومی و استراتژیک (موردقبول برای ایدئولوژی سرمایه و علم استراتژیک) را که برای ورود کار بازتولیدی به قلمرو انباشت نیاز بود عرضه کردند. نقش آنها برای سرمایه همان نقشی بود که نظریهپردازان کارزار مزد برای کار خانگی و سایر متفکران فمینیست نظیر ماریا میس برای جنبش ضدسرمایهداری ایفا میکردند. بکر و پیروانش با مقایسهی دائمی هزینهفرصت دور ماندن از کار مزدی با فایدهی کار بیمزد برای خود یا واحد خانواده (هرچه یا هرکس که در حوزهی آن قرار میگرفت)، کارگرانِ بیرون از بازار کار مزدی را در عرصهی ارزشهای نیابتی یا «قیمتهای سایه» میدیدند. بااینحال در هر دو سوی شکاف طبقاتی تشخیص میدادند که تلقی و واقعیت گوناگونی کارها بهشدت افزایش یافته است و ارزش اصلی که در اقتصاد سرمایهداری تولید میشود نه اتومبیل، فولاد یا حتی کامپیوتر، بلکه نیرویی است که ارزش میآفریند.
🔸 مارکس پس از شکست کمون پاریس، بهجای انتظار پرهیزکارانه برای بلوغ عقل عمومی، شروع به مطالعهی جماعتگرایی نقداً موجود در سراسر سیاره کرد (نهفقط اخگرهای روبهخاموشیِ بریتانیا و اروپای غربی). در واقع صحنه از ماشینآلات فراانسانی درخشان گروندریسه به ابشچیناهای روسی دگرگون شده بود! در حقیقت آخرین جملهی آخرین نوشتهی منتشرشدهی مارکس در 1882 (پیشگفتار دومین ویراست روسی مانیفست کمونیست) اینگونه بود: «اگر انقلاب روسیه به علامتی برای انقلاب پرولتری در غرب بدل شود، بهنحوی که یکدیگر را تکمیل کنند، مالکیت اشتراکی کنونی بر زمین در روسیه میتواند نقطهی عزیمت تحول کمونیستی باشد».
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-28O
#جورج_کافنتزیس #بهرام_صفایی
#نظریه_انقلاب #نظریهی_ارزش #گروندریسه #سرمایه
🖋@naghd_com
نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
از گروندریسه تا سرمایه
و پس از آن: قبل و بعد نوشتهی: جورج کافنتزیس ترجمهی: بهرام صفایی در واقع تأثیر گروندریسه (که تا سال 1953 در اروپای غربی منتشر نشد) در اواخر دههی 1950 و دههی 1960 به علت توانایی آشکار مارکس در پی…
▫️ تا قعر مغاک
مصاحبهی نیولفت ریویو با ولودیمیر ایشچنکو
ترجمهی: بهرام صفایی
15 ژوئن 2022
📝 مصاحبهی حاضر در نشریهی نیو لفت ریویو شمارههای ۱۳۳ ـ۱۳۴ ، ژانویه ـ آوریل ۲۰۲۲ منتشر شده است.
🔸 هنوز معماهای بسیاری دربارهی جنگ و چگونگی آغاز آن وجود دارد. بیشک، ابعاد بینالمللی گسترش ناتو و امپریالیسم روسیه، و نیز چرخشهای کرملین در واکنش به آخرین موجهای خیزشهای پساشوروی ــ در ارمنستان ، بلاروس، قزاقستان ــ بخشهایی بسیار مهم از داستاناند. اطمینان پوتین به اینکه روسیه در سلاحهای فراصوت مزیتی موقتی نسبت به ناتو دارد و همچنین دستکم گرفتن مقاومت اوکراینیها بدون شک در تصمیم آغاز جنگ نقش داشتند. یکی از عوامل اساسی واکنش پوتین به فرآیندهای سیاست داخلی اوکراین و اطمینان فزایندهاش به این مسئله بود که روسیه نمیتواند هیچ تأثیری بر آن فرآیندها داشته باشد ــ اینکه اوکراین در مسیر بیبازگشت به سویی بود که او «ضدروسی» میدانست و هیچ راهکاری سیاسیای در دستش نمانده بود تا جلوی این تحول را بگیرد.
🔸 یکی از مهمترین روایتها در اوکراینِ پس از میدان، ظهور ملت شهروندی فراگیری بود که دستآخر شرق و غرب کشور را با متحد کرد، و همچنین جامعهی مدنی سرزندهای که برای اصلاحات دموکراتیک فشار میآورد. من و اولگ ژوراولف نشان دادهایم که روندهای وحدتبخش شانه به شانهی روندهای قطبیکننده بودهاند؛ ناسیونالیسم مدنی به ناسیونالیسم قومی دامن زد به جای آنکه مهارش کند؛ فراگیری و گسترش دموکراسی برای برخی افراد چیزی جز طرد و سرکوب برای دیگران به بار نیاورد. در این فرآیندِ بازتعریف معنای سیاسیِ «اوکراین»، بخش بزرگی از مواضع سیاسی که بسیاری از اوکراینیها حامیشان بودند، براساس این مفصلبندی تازهی ملت اوکراین، دیگر از دایرهی مقبولیت خارج شدند. بنابراین، پیش از 2014، «طرفدارروسیه» به معنای اردوگاه سیاسی بزرگی بود که از عضویت اوکراین در سازمانهای بینالمللی تحت رهبری روسیه مانند اتحادیهی اوراسیا ــ یا حتی پیوستن به دولت واحدی در کنار روسیه و بلاروس ــ دفاع میکردند. پس از فروپاشی این اردوگاه در 2014، انگ «طرفدار روسیه» رو به گزافه رفت و حتی به کسانی زده میشد که مواضعی نظیر وضعیت غیرمتعهد اوکراین و همکاری پراگماتیک با شرق و غرب میگرفتند، یا به نتایج یورومیدان خوشبین نبودند و با کمونیسمزدایی یا ممنوعیت استفاده از زبان روسی در سپهر عمومی اوکراین مخالفت میکردند.
🔸 سال گذشته، در واکنش به پرسش از روسها دربارهی آنچه روسیه باید برای مردم «طرفدار روسیه» در اوکراین انجام دهد، یک روزنامهنگار اپوزیسیون «بهطرفدار روسیه»ی اوکراینی چنین پاسخی داد: «دست از سر اوکراین بردارید و تلاشتان را معطوف به ساحتن روسیهی مرفه و جذاب کنید.» این پاسخ بازتاب بحران هژمونی بنیادی در دوران پساشوروی است: ناتوانی طبقهی حاکم پساشوروی و بهویژه روسی در حکمرانی، نهفقط حکمرانی برای طبقات و ملتهای فرودست. پوتین، همانند سایر رهبران تزاریستِ پساشوروی، از طریق ترکیبی از سرکوب، توازن و رضایت منفعلی حکم میراند که از روایت احیای ثبات پس از اضمحلال دوران پساشوروی در دههی 1990 مشروعیت میگیرد. اما او هیچ پروژهی توسعهی جذابی در دست ندارد. تهاجم روسیه را باید دقیقاً در همین بافتار واکاوی کرد: در شرایط فقدان قدرت نرم جذاب و کارآمد، محفل حاکم روسیه در نهایت تصمیم گرفت به قدرت سخت خشونت اتکا کند، سرآغاز آن دیپلماسی زورمندانه در ابتدای 2021 بود، سپس کنار گذاشتن دیپلماسی و روی آوردن به اجبار نظامی در 2022.
🔸 جنگ روابط اوکراین و روسیه و همچنین هویت اوکراینی را تغییر خواهد داد. پیش از جنگ، اقلیتی چشمگیر، شاید 15 درصد از اوکراینیها ممکن بود احساس کنند در آنِ واحد اوکراینی و روس هستند. حالا این مسئله بسیار دشوارتر خواهد شد ــ آنها انتخاب خواهند کرد و به گمانم سراغ هویت اوکراینی میروند. جایگاه زبان و فرهنگ روسی در عرصهی عمومی ــ و در ارتباطات شخصی ــ از این هم بیشتر دچار ممنوعیت خواهد شد. اگر جنگی طولانی در کار باشد و اوکراین را به سوریه یا افغانستانِ اروپا بدل کند، احتمال بالایی خواهد بود که ناسیونالیستها رادیکال به مناصب مهمی در خلال مقاومت برسند، و نتایج سیاسیاش هم مشخص است. اوکراینی که من در آن زاده شدم و بخش اعظم عمرم را در آن زندگی کردم دیگر از دست رفته، برای همیشه ــ فارغ از زمان پایان جنگ.
🔹 متن کامل این مصاحبه را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-30J
#جنگ_در_اوکراین
#نیولفت_ریویو
#ولودیمیر_ایشچنکو
#بهرام_صفایی
#روسیه
👇🏽
🖋@naghd_com
مصاحبهی نیولفت ریویو با ولودیمیر ایشچنکو
ترجمهی: بهرام صفایی
15 ژوئن 2022
📝 مصاحبهی حاضر در نشریهی نیو لفت ریویو شمارههای ۱۳۳ ـ۱۳۴ ، ژانویه ـ آوریل ۲۰۲۲ منتشر شده است.
🔸 هنوز معماهای بسیاری دربارهی جنگ و چگونگی آغاز آن وجود دارد. بیشک، ابعاد بینالمللی گسترش ناتو و امپریالیسم روسیه، و نیز چرخشهای کرملین در واکنش به آخرین موجهای خیزشهای پساشوروی ــ در ارمنستان ، بلاروس، قزاقستان ــ بخشهایی بسیار مهم از داستاناند. اطمینان پوتین به اینکه روسیه در سلاحهای فراصوت مزیتی موقتی نسبت به ناتو دارد و همچنین دستکم گرفتن مقاومت اوکراینیها بدون شک در تصمیم آغاز جنگ نقش داشتند. یکی از عوامل اساسی واکنش پوتین به فرآیندهای سیاست داخلی اوکراین و اطمینان فزایندهاش به این مسئله بود که روسیه نمیتواند هیچ تأثیری بر آن فرآیندها داشته باشد ــ اینکه اوکراین در مسیر بیبازگشت به سویی بود که او «ضدروسی» میدانست و هیچ راهکاری سیاسیای در دستش نمانده بود تا جلوی این تحول را بگیرد.
🔸 یکی از مهمترین روایتها در اوکراینِ پس از میدان، ظهور ملت شهروندی فراگیری بود که دستآخر شرق و غرب کشور را با متحد کرد، و همچنین جامعهی مدنی سرزندهای که برای اصلاحات دموکراتیک فشار میآورد. من و اولگ ژوراولف نشان دادهایم که روندهای وحدتبخش شانه به شانهی روندهای قطبیکننده بودهاند؛ ناسیونالیسم مدنی به ناسیونالیسم قومی دامن زد به جای آنکه مهارش کند؛ فراگیری و گسترش دموکراسی برای برخی افراد چیزی جز طرد و سرکوب برای دیگران به بار نیاورد. در این فرآیندِ بازتعریف معنای سیاسیِ «اوکراین»، بخش بزرگی از مواضع سیاسی که بسیاری از اوکراینیها حامیشان بودند، براساس این مفصلبندی تازهی ملت اوکراین، دیگر از دایرهی مقبولیت خارج شدند. بنابراین، پیش از 2014، «طرفدارروسیه» به معنای اردوگاه سیاسی بزرگی بود که از عضویت اوکراین در سازمانهای بینالمللی تحت رهبری روسیه مانند اتحادیهی اوراسیا ــ یا حتی پیوستن به دولت واحدی در کنار روسیه و بلاروس ــ دفاع میکردند. پس از فروپاشی این اردوگاه در 2014، انگ «طرفدار روسیه» رو به گزافه رفت و حتی به کسانی زده میشد که مواضعی نظیر وضعیت غیرمتعهد اوکراین و همکاری پراگماتیک با شرق و غرب میگرفتند، یا به نتایج یورومیدان خوشبین نبودند و با کمونیسمزدایی یا ممنوعیت استفاده از زبان روسی در سپهر عمومی اوکراین مخالفت میکردند.
🔸 سال گذشته، در واکنش به پرسش از روسها دربارهی آنچه روسیه باید برای مردم «طرفدار روسیه» در اوکراین انجام دهد، یک روزنامهنگار اپوزیسیون «بهطرفدار روسیه»ی اوکراینی چنین پاسخی داد: «دست از سر اوکراین بردارید و تلاشتان را معطوف به ساحتن روسیهی مرفه و جذاب کنید.» این پاسخ بازتاب بحران هژمونی بنیادی در دوران پساشوروی است: ناتوانی طبقهی حاکم پساشوروی و بهویژه روسی در حکمرانی، نهفقط حکمرانی برای طبقات و ملتهای فرودست. پوتین، همانند سایر رهبران تزاریستِ پساشوروی، از طریق ترکیبی از سرکوب، توازن و رضایت منفعلی حکم میراند که از روایت احیای ثبات پس از اضمحلال دوران پساشوروی در دههی 1990 مشروعیت میگیرد. اما او هیچ پروژهی توسعهی جذابی در دست ندارد. تهاجم روسیه را باید دقیقاً در همین بافتار واکاوی کرد: در شرایط فقدان قدرت نرم جذاب و کارآمد، محفل حاکم روسیه در نهایت تصمیم گرفت به قدرت سخت خشونت اتکا کند، سرآغاز آن دیپلماسی زورمندانه در ابتدای 2021 بود، سپس کنار گذاشتن دیپلماسی و روی آوردن به اجبار نظامی در 2022.
🔸 جنگ روابط اوکراین و روسیه و همچنین هویت اوکراینی را تغییر خواهد داد. پیش از جنگ، اقلیتی چشمگیر، شاید 15 درصد از اوکراینیها ممکن بود احساس کنند در آنِ واحد اوکراینی و روس هستند. حالا این مسئله بسیار دشوارتر خواهد شد ــ آنها انتخاب خواهند کرد و به گمانم سراغ هویت اوکراینی میروند. جایگاه زبان و فرهنگ روسی در عرصهی عمومی ــ و در ارتباطات شخصی ــ از این هم بیشتر دچار ممنوعیت خواهد شد. اگر جنگی طولانی در کار باشد و اوکراین را به سوریه یا افغانستانِ اروپا بدل کند، احتمال بالایی خواهد بود که ناسیونالیستها رادیکال به مناصب مهمی در خلال مقاومت برسند، و نتایج سیاسیاش هم مشخص است. اوکراینی که من در آن زاده شدم و بخش اعظم عمرم را در آن زندگی کردم دیگر از دست رفته، برای همیشه ــ فارغ از زمان پایان جنگ.
🔹 متن کامل این مصاحبه را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-30J
#جنگ_در_اوکراین
#نیولفت_ریویو
#ولودیمیر_ایشچنکو
#بهرام_صفایی
#روسیه
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
تا قعر مغاک
مصاحبهی نیولفت ریویو با ولودیمیر ایشچنکو ترجمهی: بهرام صفایی اگر جنگی طولانی در کار باشد و اوکراین را به سوریه یا افغانستانِ اروپا بدل کند، احتمال بالایی خواهد بود که ناسیونالیستها رادیکال به من…
▫️ خاستگاههای جنگ، نقش ناتو و آیندهی سناریوها در اوکراین
▫️ میزگردی با حضور اتین بالیبار، سیلویا فدریچی و میشل لووی
مارچلو موستو
ترجمهی: بهرام صفایی
28 ژوئن 2021
📝 توضیح مارچلو موستو:
🔸 جنگ در اوکراین چهار ماه قبل آغاز شد. بنا به اعلام دفتر کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل، جنگ تا همین حالا به مرگ بیش از 4500 غیرنظامی انجامیده و حدود پنج میلیون نفر را از خانههایشان بیرون رانده و تبدیل به پناهجو کرده است. این شمار شامل مرگ نظامیان ــ دستکم ده هزار اوکراینی احتمالاً شماری بیشتر در سمت روسیه ــ و چندین میلیون نفری نیست که درون اوکراین آواره شدهاند. تهاجم به اوکراین منجر به نابودی پُردامنهی شهرها و زیرساختهای غیرنظامی شده که بازسازیشان نسلها به درازا میکشد، و همچنین جنایات جنگی چشمگیر، همانند مواردی که در خلال محاصرهی ماریوپل به دست سربازان روسیه رخ داد.
🔸 با هدف مرور رخدادها از هنگام آغاز جنگ، تأمل پیرامون نقش ناتو، و بازبینی سناریوهای محتمل در آینده، میزگردی برگزار کردم با سه پژوهشگر مشهور در سطح بینالملل از سنت مارکسیستی: اتین بالیبار، صاحب کرسی سالانهی فلسفهی معاصر اروپایی در دانشگاه کینگستون (لندن، بریتانیا)، سیلویا فدریچی، استاد بازنشستهی فلسفهی سیاسی در دانشگاه هوفسترا (همپستد، ایالات متحد)، و میشل لووی، پژوهشگر ارشد بازنشستهی مرکز ملی پژوهش علمی (پاریس، فرانسه).
بحثی که خلاصهی آن در ادامه میآید حاصل گفتوگوهای پرشماری است که در چند هفتهی گذشته از طریق ایمیل و تماس تلفنی داشتیم.
🔹 متن این میزگرد را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-31C
#میشل_لووی #مارچلو_موستو #اتین_بالیبار، #سیلویا_فدریچی
#بهرام_صفایی #جنگ_در_اوکراین
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ میزگردی با حضور اتین بالیبار، سیلویا فدریچی و میشل لووی
مارچلو موستو
ترجمهی: بهرام صفایی
28 ژوئن 2021
📝 توضیح مارچلو موستو:
🔸 جنگ در اوکراین چهار ماه قبل آغاز شد. بنا به اعلام دفتر کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل، جنگ تا همین حالا به مرگ بیش از 4500 غیرنظامی انجامیده و حدود پنج میلیون نفر را از خانههایشان بیرون رانده و تبدیل به پناهجو کرده است. این شمار شامل مرگ نظامیان ــ دستکم ده هزار اوکراینی احتمالاً شماری بیشتر در سمت روسیه ــ و چندین میلیون نفری نیست که درون اوکراین آواره شدهاند. تهاجم به اوکراین منجر به نابودی پُردامنهی شهرها و زیرساختهای غیرنظامی شده که بازسازیشان نسلها به درازا میکشد، و همچنین جنایات جنگی چشمگیر، همانند مواردی که در خلال محاصرهی ماریوپل به دست سربازان روسیه رخ داد.
🔸 با هدف مرور رخدادها از هنگام آغاز جنگ، تأمل پیرامون نقش ناتو، و بازبینی سناریوهای محتمل در آینده، میزگردی برگزار کردم با سه پژوهشگر مشهور در سطح بینالملل از سنت مارکسیستی: اتین بالیبار، صاحب کرسی سالانهی فلسفهی معاصر اروپایی در دانشگاه کینگستون (لندن، بریتانیا)، سیلویا فدریچی، استاد بازنشستهی فلسفهی سیاسی در دانشگاه هوفسترا (همپستد، ایالات متحد)، و میشل لووی، پژوهشگر ارشد بازنشستهی مرکز ملی پژوهش علمی (پاریس، فرانسه).
بحثی که خلاصهی آن در ادامه میآید حاصل گفتوگوهای پرشماری است که در چند هفتهی گذشته از طریق ایمیل و تماس تلفنی داشتیم.
🔹 متن این میزگرد را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-31C
#میشل_لووی #مارچلو_موستو #اتین_بالیبار، #سیلویا_فدریچی
#بهرام_صفایی #جنگ_در_اوکراین
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
خاستگاههای جنگ، نقش ناتو و آیندهی سناریوها در اوکراین
میزگردی با حضور اتین بالیبار، سیلویا فدریچی و میشل لووی مارچلو موستو ترجمهی: بهرام صفایی فقط و فقط میتوان بیاندازه به تحولات آتی بدبین بود. شخصاً معتقدم بخت اجتناب از فاجعه بسیار کمرنگ است. دست…
▫️ جنگ اجتنابپذیر؟
▫️ سرمقالهی نیولفت ریویو دربارهی جنگ اوکراین
نوشتهی: سوزان واتکینز
ترجمهی: بهرام صفایی
16 اوت 2022
🔸 شمارهی فعلی نیولفت ریویو شامل دورنماهایی انتقادی دربارهی پویههای جنگ و نتایج احتمالی آن است. ولودیمیر ایشچنکو با توصیف اثرات فاجعهبار تهاجم روسیه، شرحی مفصل از نیروهایی برآمده از خیزش 2014 اوکراین میدهد: ائتلاقی از لیبرالهای حامی غرب و ملیگراهای روسهراس، الیگارشهای سیاسی و نیروهایی امنیتی احیاشده که موجب تخطی از توافق مینسک و گنجاندن عضویت در ناتو در قانون اساسی اوکراین شدند. تونی وود این تحولات را در متن واکاوی سهجانبهی موشکافانهای از نیروهای درگیر قرار میدهد: ادعای روسیه بر حوزهی نفوذش، گسترش ناتو و اتحادیهی اروپا به سوی اروپای شرقی، و تطور سیاسی اوکراین، که میان این دو طرف گیر کرده است. این مقاله به ادعاهای روایت غالب میپردازد: اینکه ایالات متحد هیچ نقشی در وقوع جنگ نداشته، ناتو پیمانی سراسر دفاعی است، و پیوستن به اوکراین فقطوفقط مربوط به حق حاکمیت ملی اوکراین است.
🔸 اگر چنان که ادعا میشود، ناتو بدون شلیک یک گلوله پیروز جنگ سرد شد، این مسئله حاکی از کثرت ابزارهای نظامی، سیاسی و اقتصادیای است که ایالات متحد در دست داشت ــ و هنوز هم دارد ــ نه ماهیت صلحجویانهی ناتو. جنگ سرد از جانب امریکا با حمایت مدام از سرمایهی اروپای غربی، عملیاتهای پنهانی، حملات ایدئولوژیک و مسابقهی تسلیحاتی شدید درگرفت، و نیز با جنگهای نیابتی و مستقیم در جهان سوم، حمایت سیاسی و نظامی از دیکتاتوریها برای در هم شکستن نیروهای چپ و کودتای دیپلماتیکِ سیاست چینِ نیکسون. اگرچه ناتو آمادهی جنگ گرم در اروپا بود، هرگز مجبور به ورود به جنگ نشد.
🔸 پاسخ کرملین به این تحقیرها ملغمهای پیشبینیناپذیر از استقلال دفاعی عقلانی، موضعی در برابر قدرتهای قویتر، و توسعهطلبی مستبدانه بود که تهدیدی علیه کشورهای ضعیفتر به شمار میرفت ــ مثال بارز چیزی که لنین در حکم شوونیسمِ روسیهی کبیر تقبیح میکرد. این را میتوان به طور تماموکمال در استیلای پوتین بر چچن به هنگام ارتقا به ریاستجمهوری در سال 2000 دید. در 2008، نمایش عظیم آتشبار برای دفاع از چند خردهدولت در مرزهای گرجستان علیه دستاندازیهای ساکاشویلی تفلیس را سر جای خود نشاند.
🔸 از نگاه دولت بایدن، منطق راهبردی میتوانست زمینگیر کردن روسها تا نهایت ممکن باشد، یا دستکم تا زمانی که پوتین از کرملین بیرون رانده شود. پوتین بهاشتباه به تله افتاده است، و درحالحاضر اهرم در دست امریکاست تا او را در همان تله نگاه دارد. اوکراینیهای شجاع نیروهای نیابتیِ بینظیری از آب درآمدهاند، و هر قساوتی از جانب روسها بحث تغییر رژیم در مسکو را جدیتر میکند. درحالیکه زلنسکی گفته حفظ جان مردم مهمتر از حفظ خاک است ــ «دستآخر چیزی جز سرزمین نیست» ــ جنگسالاران ناتو، افرادی نظیر لارنس فریدمن، از بازپسگیری دونباس، اگر نگوییم کریمه، دم میزنند. در اروپا، هزینهی جنگ در شرایط فعلی پایین آورده شده است، البته به لطف معاملهی بایدن با شولتز برای حفظ جریان نفت و گاز روسیه به خانهها و کارخانههای آلمان. در ایالات متحد، قیمت بالاتر غلات به سود مناطقی در غرب میانه است که حساسیتهای سیاسی دارد. عملیاتهای سایبری روسیه تا اینجا حاصلی نداشتهاند.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-35j
#نیولفت_ریویو #سوزان_واتکینز #بهرام_صفایی
#جنگ_در_اوکراین
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ سرمقالهی نیولفت ریویو دربارهی جنگ اوکراین
نوشتهی: سوزان واتکینز
ترجمهی: بهرام صفایی
16 اوت 2022
🔸 شمارهی فعلی نیولفت ریویو شامل دورنماهایی انتقادی دربارهی پویههای جنگ و نتایج احتمالی آن است. ولودیمیر ایشچنکو با توصیف اثرات فاجعهبار تهاجم روسیه، شرحی مفصل از نیروهایی برآمده از خیزش 2014 اوکراین میدهد: ائتلاقی از لیبرالهای حامی غرب و ملیگراهای روسهراس، الیگارشهای سیاسی و نیروهایی امنیتی احیاشده که موجب تخطی از توافق مینسک و گنجاندن عضویت در ناتو در قانون اساسی اوکراین شدند. تونی وود این تحولات را در متن واکاوی سهجانبهی موشکافانهای از نیروهای درگیر قرار میدهد: ادعای روسیه بر حوزهی نفوذش، گسترش ناتو و اتحادیهی اروپا به سوی اروپای شرقی، و تطور سیاسی اوکراین، که میان این دو طرف گیر کرده است. این مقاله به ادعاهای روایت غالب میپردازد: اینکه ایالات متحد هیچ نقشی در وقوع جنگ نداشته، ناتو پیمانی سراسر دفاعی است، و پیوستن به اوکراین فقطوفقط مربوط به حق حاکمیت ملی اوکراین است.
🔸 اگر چنان که ادعا میشود، ناتو بدون شلیک یک گلوله پیروز جنگ سرد شد، این مسئله حاکی از کثرت ابزارهای نظامی، سیاسی و اقتصادیای است که ایالات متحد در دست داشت ــ و هنوز هم دارد ــ نه ماهیت صلحجویانهی ناتو. جنگ سرد از جانب امریکا با حمایت مدام از سرمایهی اروپای غربی، عملیاتهای پنهانی، حملات ایدئولوژیک و مسابقهی تسلیحاتی شدید درگرفت، و نیز با جنگهای نیابتی و مستقیم در جهان سوم، حمایت سیاسی و نظامی از دیکتاتوریها برای در هم شکستن نیروهای چپ و کودتای دیپلماتیکِ سیاست چینِ نیکسون. اگرچه ناتو آمادهی جنگ گرم در اروپا بود، هرگز مجبور به ورود به جنگ نشد.
🔸 پاسخ کرملین به این تحقیرها ملغمهای پیشبینیناپذیر از استقلال دفاعی عقلانی، موضعی در برابر قدرتهای قویتر، و توسعهطلبی مستبدانه بود که تهدیدی علیه کشورهای ضعیفتر به شمار میرفت ــ مثال بارز چیزی که لنین در حکم شوونیسمِ روسیهی کبیر تقبیح میکرد. این را میتوان به طور تماموکمال در استیلای پوتین بر چچن به هنگام ارتقا به ریاستجمهوری در سال 2000 دید. در 2008، نمایش عظیم آتشبار برای دفاع از چند خردهدولت در مرزهای گرجستان علیه دستاندازیهای ساکاشویلی تفلیس را سر جای خود نشاند.
🔸 از نگاه دولت بایدن، منطق راهبردی میتوانست زمینگیر کردن روسها تا نهایت ممکن باشد، یا دستکم تا زمانی که پوتین از کرملین بیرون رانده شود. پوتین بهاشتباه به تله افتاده است، و درحالحاضر اهرم در دست امریکاست تا او را در همان تله نگاه دارد. اوکراینیهای شجاع نیروهای نیابتیِ بینظیری از آب درآمدهاند، و هر قساوتی از جانب روسها بحث تغییر رژیم در مسکو را جدیتر میکند. درحالیکه زلنسکی گفته حفظ جان مردم مهمتر از حفظ خاک است ــ «دستآخر چیزی جز سرزمین نیست» ــ جنگسالاران ناتو، افرادی نظیر لارنس فریدمن، از بازپسگیری دونباس، اگر نگوییم کریمه، دم میزنند. در اروپا، هزینهی جنگ در شرایط فعلی پایین آورده شده است، البته به لطف معاملهی بایدن با شولتز برای حفظ جریان نفت و گاز روسیه به خانهها و کارخانههای آلمان. در ایالات متحد، قیمت بالاتر غلات به سود مناطقی در غرب میانه است که حساسیتهای سیاسی دارد. عملیاتهای سایبری روسیه تا اینجا حاصلی نداشتهاند.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-35j
#نیولفت_ریویو #سوزان_واتکینز #بهرام_صفایی
#جنگ_در_اوکراین
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
جنگ اجتنابپذیر؟
سرمقالهی نیولفت ریویو دربارهی جنگ اوکراین نوشتهی: سوزان واتکینز ترجمهی: بهرام صفایی اهداف جنگی پوتین نشانگر همان آمیزهی عقلانیت و اوهام است که او را به پیش رانده است. او اگر میخواست صرفاً نی…
▫️ پنج جنگ در قالب یک جنگ: نبرد بر سر اوکراین
نوشتهی: سوزان واتکینز
ترجمهی: بهرام صفایی
4 ژانویه 2023
🔸 یکی از واکاویهای کلاسیک از جنگ جهانی دوم آن را نتیجهی پنج گونهی متفاوتِ کشاکش توصیف میکند... آیا این دورنمایی تحلیلی میتواند پرتویی بر جنگ جاری در اوکراین بیندازد؟ نیازی نیست به اختلاف چشمگیر میان ابعاد و ویرانگریِ این دو جنگ ــ هشتاد میلیون کشته بین سالهای 1939 تا 1945 ــ اشاره کنیم. بهعلاوه، موقعیت تاریخی-جهانی فقط دگرگون نشده بلکه بهکل واژگون شده است. توازن کلی میان قدرتهای هماورد مجالی برای اَبَرهژمون جدید فراهم کرده؛ قدرتی متکی به ایدئولوژی جهانگستر نیرومند که مهار ارتش و توان مالیای بیرقیب را در دست دارد و اساساً هر دولتی را که در برابر نفوذ اقتصادی و سیاسیاش سر به مخالفت بردارد بهنوعی دشمن میپندارد. در عرصهی اقتصاد، شکوفاییِ پس از جنگ راه را برای صنعتزدایی بر اثر رکود درازمدت هموار کرده است؛ رکودی که فقط با حبابهای مالی، مهندسی پولی و حجم فزایندهی بدهی بهبود مییابد. در عرصهی اجتماعی، یورش سرمایهداری به رهبری ایالات متحد شرایط دوران پس از جنگ را معکوس کرده است: به جای رشد مبارزهجویی طبقهی کارگر، کارگران صنعتی رو به انحطاط رفتهاند، برونسپاری شده و به بازندگانی سرخورده بدل شدهاند. چینِ انقلابیِ تهیدستشده حالا دومین اقتصاد بزرگ جهان است و حزب کمونیست چین با تکیه بر ابزارهای دیجیتال بر آن حکم میراند. اتحاد شوروی فروپاشی را انتخاب کرد و ایالات متحد نوعی سرمایهداری را در سراسر بلوک شوروی سابق برقرار کرد. سلسلهمراتب قدرتها به هنگام جنگ در اوکراین، اقتصادها و طبقاتشان، تضادی چشمگیر با سالهای 1939 تا 1945 دارد.
🔸 بااینحال، جنگِ 2022 جنگی بینالمللی هم هست که در جبهههای اقتصادی و ایدئولوژیک و نیز نظامی جریان دارد و قدرتهای جهانی را رودرروی یکدیگر قرار داده و آرایشی گسترده از دولتها را در حکم شرکتکنندگان یا حامی، اگر نگوییم مبارز، بسیج کرده است. حالا که جنگ به نهمین ماه خود پا میگذارد، چهبسا مفید باشد که میان گونههای مختلف نبردی که جریان دارد تمایز قایل شویم ــ تا خاستگاهها و نیز علل بلافصل و نیز اهداف، استراتژیها و انسجام داخلی و منابع مادی و ایدئولوژیک طرفهای متخاصم را بررسی کنیم ــ و ببینیم همهی اینها چهطور هیزمش به آتش پویههای جنگی گستردهتر میریزند. آنچه در ادامه میآید بهناگزیر طرحوار است، و سرشت پیچیدهی بازیگران را فرومیگذارد و بیشک بر اثر غبار جنگ و اطلاعات محدودی که دربارهی مسائل کلیدی در دست داریم مبهم است. مقالهی حاضر در هنگامهی نخستین چشماندازها عرضه میشود و بهیقین نیازمند ریزهکاری و تصحیح است. اما نخستین واکاویها، همانند همهی جنگها، باید عوامل منطقهای خاص را در نظر بگیرند.
🔸 برهمکنش میان این گونههای متفاوت کشاکش ــ داخلی، تلافیجویانهی دفاعی، مقاومت ملی، برتری امپریالیستی، چین و امریکا ــ پویهی تصاعدی بیامانی پدید آورده است. پس از نظامی شدن کشاکش داخلی در 2014، واشنگتن و مسکو نیروها را در هر یک از نقاط برخورد افزایش دادهاند. تهاجم پوتین، حرکتی تعیینکننده در افزایش تنش، با بسیج نظامی و اقتصادی بلوکی بزرگتر همراه شد که به دست کشور آن سوی اقیانوس اطلس رهبری میشد و کشاکش آتی در حوزهی اقیانوس آرام را نیز از نظر دور نمیداشت. از آنجا که جنگافروزهای سی دولت غیرمتخاصم بر این کشاکش میدمند، این پویهها را احتمالاً نمیتوان معکوس کرد...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3mk
#جنگ_در_اوکراین
#سوزان_واتکینز
#بهرام_صفایی
👇🏼
🖋@naghd_com
نوشتهی: سوزان واتکینز
ترجمهی: بهرام صفایی
4 ژانویه 2023
🔸 یکی از واکاویهای کلاسیک از جنگ جهانی دوم آن را نتیجهی پنج گونهی متفاوتِ کشاکش توصیف میکند... آیا این دورنمایی تحلیلی میتواند پرتویی بر جنگ جاری در اوکراین بیندازد؟ نیازی نیست به اختلاف چشمگیر میان ابعاد و ویرانگریِ این دو جنگ ــ هشتاد میلیون کشته بین سالهای 1939 تا 1945 ــ اشاره کنیم. بهعلاوه، موقعیت تاریخی-جهانی فقط دگرگون نشده بلکه بهکل واژگون شده است. توازن کلی میان قدرتهای هماورد مجالی برای اَبَرهژمون جدید فراهم کرده؛ قدرتی متکی به ایدئولوژی جهانگستر نیرومند که مهار ارتش و توان مالیای بیرقیب را در دست دارد و اساساً هر دولتی را که در برابر نفوذ اقتصادی و سیاسیاش سر به مخالفت بردارد بهنوعی دشمن میپندارد. در عرصهی اقتصاد، شکوفاییِ پس از جنگ راه را برای صنعتزدایی بر اثر رکود درازمدت هموار کرده است؛ رکودی که فقط با حبابهای مالی، مهندسی پولی و حجم فزایندهی بدهی بهبود مییابد. در عرصهی اجتماعی، یورش سرمایهداری به رهبری ایالات متحد شرایط دوران پس از جنگ را معکوس کرده است: به جای رشد مبارزهجویی طبقهی کارگر، کارگران صنعتی رو به انحطاط رفتهاند، برونسپاری شده و به بازندگانی سرخورده بدل شدهاند. چینِ انقلابیِ تهیدستشده حالا دومین اقتصاد بزرگ جهان است و حزب کمونیست چین با تکیه بر ابزارهای دیجیتال بر آن حکم میراند. اتحاد شوروی فروپاشی را انتخاب کرد و ایالات متحد نوعی سرمایهداری را در سراسر بلوک شوروی سابق برقرار کرد. سلسلهمراتب قدرتها به هنگام جنگ در اوکراین، اقتصادها و طبقاتشان، تضادی چشمگیر با سالهای 1939 تا 1945 دارد.
🔸 بااینحال، جنگِ 2022 جنگی بینالمللی هم هست که در جبهههای اقتصادی و ایدئولوژیک و نیز نظامی جریان دارد و قدرتهای جهانی را رودرروی یکدیگر قرار داده و آرایشی گسترده از دولتها را در حکم شرکتکنندگان یا حامی، اگر نگوییم مبارز، بسیج کرده است. حالا که جنگ به نهمین ماه خود پا میگذارد، چهبسا مفید باشد که میان گونههای مختلف نبردی که جریان دارد تمایز قایل شویم ــ تا خاستگاهها و نیز علل بلافصل و نیز اهداف، استراتژیها و انسجام داخلی و منابع مادی و ایدئولوژیک طرفهای متخاصم را بررسی کنیم ــ و ببینیم همهی اینها چهطور هیزمش به آتش پویههای جنگی گستردهتر میریزند. آنچه در ادامه میآید بهناگزیر طرحوار است، و سرشت پیچیدهی بازیگران را فرومیگذارد و بیشک بر اثر غبار جنگ و اطلاعات محدودی که دربارهی مسائل کلیدی در دست داریم مبهم است. مقالهی حاضر در هنگامهی نخستین چشماندازها عرضه میشود و بهیقین نیازمند ریزهکاری و تصحیح است. اما نخستین واکاویها، همانند همهی جنگها، باید عوامل منطقهای خاص را در نظر بگیرند.
🔸 برهمکنش میان این گونههای متفاوت کشاکش ــ داخلی، تلافیجویانهی دفاعی، مقاومت ملی، برتری امپریالیستی، چین و امریکا ــ پویهی تصاعدی بیامانی پدید آورده است. پس از نظامی شدن کشاکش داخلی در 2014، واشنگتن و مسکو نیروها را در هر یک از نقاط برخورد افزایش دادهاند. تهاجم پوتین، حرکتی تعیینکننده در افزایش تنش، با بسیج نظامی و اقتصادی بلوکی بزرگتر همراه شد که به دست کشور آن سوی اقیانوس اطلس رهبری میشد و کشاکش آتی در حوزهی اقیانوس آرام را نیز از نظر دور نمیداشت. از آنجا که جنگافروزهای سی دولت غیرمتخاصم بر این کشاکش میدمند، این پویهها را احتمالاً نمیتوان معکوس کرد...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3mk
#جنگ_در_اوکراین
#سوزان_واتکینز
#بهرام_صفایی
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
پنج جنگ در قالب یک جنگ: نبرد بر سر اوکراین
نوشتهی: سوزان واتکینز ترجمهی: بهرام صفایی دفاع مسکو از خود در برابر ناتو و تلاشها برای تحمیل معاهدهای با واشنگتن شکستی قاطع خورده است. وضعیت رسمی اوکراین هرچه باشد، ناتو تا آیندهی قابلپیشبین…
▫️ مارکسیسم و سلطنت
7 می 2023
نوشتهی: دُنی گلاکستین و ایان تیلور
ترجمهی: بهرام صفایی
🔸 مرگ الیزابت دوم با عنوان رسمی «ملکه الیزابت پادشاهی متحد بریتانیای کبیر و ایرلند شمالی و سایر قلمروها و سرزمینهایش» و «صدرِ کشورهای مشترکالمنافع، پاسدار مذهب»، در 8 سپتامبر 2022، ده روز «سوگواری ملی» پیش از خاکسپاری حکومتیاش را در 19 سپتامبر برپا داشت. این مراسم به تعلیق سراسری سیاست رایج و خیلی چیزهای دیگر انجامید، چرا که دستگاه حاکم و رسانههای بریتانیا مشغول حجمی از بذل توجه به فوران روزانهی «سنت» و مناسک بودند که با اسم رمز «عملیات لاندن بریج» هماهنگ شده بود. نهادی که اغلب اوقات و بیربط و دستخوشِ زمانپریشی به نظر میآید ــ البته نه برای توریستهای کنجکاو و رسانههای عشقِ مشاهیر ــ ناگهان به مرکز صحنه آمد. البته که باید این پدیده را تبیین کرد.
🔸 دغلکاری اول با واژهی «پادشاه» (monarch) آغاز میشود. در دوران فئودالیسم، معنای این واژهی لاتین، «حاکم مطلق»، رنگوبویی از حقیقت داشت، گرچه توازن قدرت میان پادشاه و اشراف پُرشمار گاهوبیگاه محل نزاع بود. بسیاری از مقاطع مشهور تاریخ انگلستان در سدههای میانه حاکی از منازعه درون طبقهی حاکم فئودال است. برای مثال، امضای ماگنا کارتا در 1215 روابط و حقوق بارونها و پادشاه را پس از مجموعهای از جنگها قاعدهمند کرد، و جنگ رُزها در بخش اعظم سدهی پانزدهم میان «خاندانهای سلطنتی» بر سر کنترل تاجوتخت درگرفت. با این حال، ایدهی پادشاهی که در بریتانیای سرمایهداری «حکم میراند» مدتهاست که چرندی بیش نبوده است. برای بسیاری افراد محل ابهام بوده که دقیقاً چه زمانی این گذار از حاکم فئودال به مقام تشریفاتی رخ داد، چرا که تاریخنگاران حکومتی معمولاً کل این فرآیند را در پردهی ابهام میپوشانند. هر چند در واقع وهلهی گذار کاملاً مشخص است.
🔸 «سنتها»ی سلطنتیای که میگویند سابقهای اعماق تاریخ دارند ــ مناسکی که با تاجگذاری، عروسیهای سلطنتی، افتتاح پارلمان و خاکسپاریهای حکومتی ــ اغلب عمرشان نهایتاً به دههی منتهی به جنگ جهانی اول بازمیگردد. فرآیندی بسیار شبیه به این نیز در سلطنتهای اروپاییِ آن روزگار در جریان بود، که به موجب آن خاندانهای سلطنتیای که اغلب قدرتی واقعی در اختیار داشتند تا اینکه شکست در جنگ جهانی اول بساط بسیاریشان، از جمله قیصرهای آلمان و اتریش-مجارستان و تزار روسیه، را جمع کرد.
ملکه الیزابت، در نطقی رادیویی پس از تاجگذاریاش به سال 1953، ادعا کرد که «مراسمی که امروز دیدید باستانی است، برخی از خاستگاههایشان ریشه در اعماق گذشته دارند.» حرف چرندی بود. معدودی از این مراسم سابقهای قدیمیتر از اواخر سدهی نوزدهم دارند. با این حال، آنطور که فینتان اُتول، روزنامهنگار ایرلندی، پس از مرگ الیزابت گفت، «سلطنت پس از هر چیز دوست دارد نمایشی از ابدیت به راه بیندازد؛ نمایشی که در آن پادشاه جایگاهی ورای پیشامد و دگرگونی دارد.»
🔸 دیوید کانادینِ تاریخنگار بهدرستی تشریفات و مناسک را به عنوان «تئاتر قدرتی نه به اندازهی موکب ناتوانی» کنار میگذارد و خاندان سلطنتی را «تجسم آشکار سنت ملالآور، تفرعن تاریکاندیش، ثروتهای بادآورده، امتیازات موروثی و نفع شخصی» توصیف میکند. این دیدگاه دربارهی خاندان سلطنتی تازه نیست؛ در میانهی تحولات سدهی نوزدهم، پرسی بیش شلی، شاعر انقلابی، خاطرنشان کرد: «سلطنت چیزی نیست جز ریسمانی که خورجین سارقان را میبندد.»...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3tX
#ایان_تیلور #دنی_گلاکستین #بهرام_صفایی
#سلطنت #بریتانیا #مارکسیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
7 می 2023
نوشتهی: دُنی گلاکستین و ایان تیلور
ترجمهی: بهرام صفایی
🔸 مرگ الیزابت دوم با عنوان رسمی «ملکه الیزابت پادشاهی متحد بریتانیای کبیر و ایرلند شمالی و سایر قلمروها و سرزمینهایش» و «صدرِ کشورهای مشترکالمنافع، پاسدار مذهب»، در 8 سپتامبر 2022، ده روز «سوگواری ملی» پیش از خاکسپاری حکومتیاش را در 19 سپتامبر برپا داشت. این مراسم به تعلیق سراسری سیاست رایج و خیلی چیزهای دیگر انجامید، چرا که دستگاه حاکم و رسانههای بریتانیا مشغول حجمی از بذل توجه به فوران روزانهی «سنت» و مناسک بودند که با اسم رمز «عملیات لاندن بریج» هماهنگ شده بود. نهادی که اغلب اوقات و بیربط و دستخوشِ زمانپریشی به نظر میآید ــ البته نه برای توریستهای کنجکاو و رسانههای عشقِ مشاهیر ــ ناگهان به مرکز صحنه آمد. البته که باید این پدیده را تبیین کرد.
🔸 دغلکاری اول با واژهی «پادشاه» (monarch) آغاز میشود. در دوران فئودالیسم، معنای این واژهی لاتین، «حاکم مطلق»، رنگوبویی از حقیقت داشت، گرچه توازن قدرت میان پادشاه و اشراف پُرشمار گاهوبیگاه محل نزاع بود. بسیاری از مقاطع مشهور تاریخ انگلستان در سدههای میانه حاکی از منازعه درون طبقهی حاکم فئودال است. برای مثال، امضای ماگنا کارتا در 1215 روابط و حقوق بارونها و پادشاه را پس از مجموعهای از جنگها قاعدهمند کرد، و جنگ رُزها در بخش اعظم سدهی پانزدهم میان «خاندانهای سلطنتی» بر سر کنترل تاجوتخت درگرفت. با این حال، ایدهی پادشاهی که در بریتانیای سرمایهداری «حکم میراند» مدتهاست که چرندی بیش نبوده است. برای بسیاری افراد محل ابهام بوده که دقیقاً چه زمانی این گذار از حاکم فئودال به مقام تشریفاتی رخ داد، چرا که تاریخنگاران حکومتی معمولاً کل این فرآیند را در پردهی ابهام میپوشانند. هر چند در واقع وهلهی گذار کاملاً مشخص است.
🔸 «سنتها»ی سلطنتیای که میگویند سابقهای اعماق تاریخ دارند ــ مناسکی که با تاجگذاری، عروسیهای سلطنتی، افتتاح پارلمان و خاکسپاریهای حکومتی ــ اغلب عمرشان نهایتاً به دههی منتهی به جنگ جهانی اول بازمیگردد. فرآیندی بسیار شبیه به این نیز در سلطنتهای اروپاییِ آن روزگار در جریان بود، که به موجب آن خاندانهای سلطنتیای که اغلب قدرتی واقعی در اختیار داشتند تا اینکه شکست در جنگ جهانی اول بساط بسیاریشان، از جمله قیصرهای آلمان و اتریش-مجارستان و تزار روسیه، را جمع کرد.
ملکه الیزابت، در نطقی رادیویی پس از تاجگذاریاش به سال 1953، ادعا کرد که «مراسمی که امروز دیدید باستانی است، برخی از خاستگاههایشان ریشه در اعماق گذشته دارند.» حرف چرندی بود. معدودی از این مراسم سابقهای قدیمیتر از اواخر سدهی نوزدهم دارند. با این حال، آنطور که فینتان اُتول، روزنامهنگار ایرلندی، پس از مرگ الیزابت گفت، «سلطنت پس از هر چیز دوست دارد نمایشی از ابدیت به راه بیندازد؛ نمایشی که در آن پادشاه جایگاهی ورای پیشامد و دگرگونی دارد.»
🔸 دیوید کانادینِ تاریخنگار بهدرستی تشریفات و مناسک را به عنوان «تئاتر قدرتی نه به اندازهی موکب ناتوانی» کنار میگذارد و خاندان سلطنتی را «تجسم آشکار سنت ملالآور، تفرعن تاریکاندیش، ثروتهای بادآورده، امتیازات موروثی و نفع شخصی» توصیف میکند. این دیدگاه دربارهی خاندان سلطنتی تازه نیست؛ در میانهی تحولات سدهی نوزدهم، پرسی بیش شلی، شاعر انقلابی، خاطرنشان کرد: «سلطنت چیزی نیست جز ریسمانی که خورجین سارقان را میبندد.»...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3tX
#ایان_تیلور #دنی_گلاکستین #بهرام_صفایی
#سلطنت #بریتانیا #مارکسیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
مارکسیسم و سلطنت
نوشتهی: دُنی گلاکستین و ایان تیلور ترجمهی: بهرام صفایی مرگ ملکه الیزابت تضادی حیاتی را در سلطنت پیش چشم آورد. در میان سوگواران معمول بود که بگویند ملکه «درست مثل مادربزرگ تکتکمان» بود، و با این…
▫️ جووانی آریگی: چرخههای سیستمی انباشت، گذارهای هژمونیک و برآمد چین
30 اوت 2023
نوشتهی: ویلیام آی. رابینسون
ترجمهی: بهرام صفایی
🔸 این مقاله به بررسی و ارزیابی انتقادی ثمرهی زندگی جووانی آریگی، جامعهشناس معروف تاریخی و پژوهشگر نظامهای جهانی میپردازد که در 2009 درگذشت. آریگی در سهگانهای از کتابهایش که میان سالهای 1994 تا 2007 منتشر شد، مفهوم اصلی میراث نظریاش یعنی چرخههای سیستمی انباشت را میپروراند، و خوانشی اصیل از تاریخ و پویشهای سرمایهداری جهانی را بهعنوان توالی رخدادهای هژمونیک مطرح میکند، رخدادهایی که هر یک از دورههای پیش از خود گستردهتر است و به بحرانها و گذارهای آشفته میانجامد. او ظهور آسیای شرقی به رهبری چین را بهعنوان مرکز نوظهور اقتصاد و جامعهی جهانی بازسازماندهیشده در سدهی بیستویکم پیشبینی کرد. آریگی به دلیل ناکامی در بسط نظریهای پیرامون سیاست، دولت و عاملیت جمعی در برساخت خود، عدمتوجه به نیروهای اجتماعی از پایین، و به دلیل رد نظریهپردازیهای اخیر پیرامون جهانی شدن با انتقادهایی روبهرو شده است.
🔸 آثار آریگی و معاصرانش در دههی 1960 معروف به «پارادایم آفریقای جنوبی» پیرامون حدود پرولتریزه شدن و سلب مالکیت نوشته شدند. برخی با تکیه بر این پارادایم به بسط نظریههای «شیوههای مفصلبندیشدهی تولید» پرداختند، به نحوی که به نظرشان بازتولید بیش از یک شیوه (مثلاً دهقانبنیاد و سرمایهداری) در اقتصاد استعماری، به جای اقتصادی عقبافتاده، برای شیوهی مسلط سرمایهداری کارآمدتر است. آریگی خود از بینشهای این پارادایم برای به دست آوردن نتایج گستردهتری دربارهی تاریخ و ماهیت سرمایهداری جهانی استفاده میکند. او بعداً با رابرت برنر و دیگرانی که با مطالعهی گذار از فئودالیسم به سرمایهداری در اروپا اصرار داشتند که پرولتریزه شدن کامل به نفع توسعهی سرمایهداری است، بحث کرد. «مشکل مدلهای سادهی ”پرولتریسازی توسعه سرمایهداری“ این است که نه تنها واقعیتهای سرمایهداری مهاجرنشین آفریقای جنوبی، بلکه بسیاری موارد دیگر، مانند خود ایالات متحد را نادیده میگیرد که با الگوی کاملاً متفاوتی یعنی ترکیبی از بردهداری، نسلکشی جمعیت بومی و مهاجرت کار مازاد از اروپا مشخص میشود.»
🔸 نظریهی گذار هژمونیک بهعنوان تغییر سیستمی که آریگی در قرن بیستم طولانی ارائه کرد، بسیاری از راهنماییهای نظری را برای کتاب آشوب و حکمرانی در نظام جهانی مدرن ارائه میدهد که در 1999 منتشر شد. آریگی، همسر و شریک تألیفاتش بورلی سیلور و چندین همکار تلاش میکنند تا با تحلیل تغییرات سیستمی در دورههای قبلی دگرگونی در نظام جهانی، درک بیشتری از اواخر سدهی بیستم به دست آورند و بتوانند تا حدی آینده را پیشبینی کنند. این تلاش از طریق کندوکاو در چندین مناقشهی مرتبط انجام میشود. یکی از این مناقشات تغییر موازنهی قوا بین دولتهاست. آریگی و همکارانش پیشنهاد میکنند که ما در اواخر سدهی بیستم شاهد تجدید رقابت قدرتهای بزرگ، گسترش مالیه در سطح نظام با محوریت هژمونی رو به زوال ایالات متحد و ظهور کانونهای جدید قدرت، بهویژه آسیای شرقی بودیم. با این حال، اواخر سدهی بیستم اهمیت ویژهای داشت چرا که با «دوشاخه شدن» ناپایدار «قدرت نظامی جهانی ایالات متحد و مالیه آسیای شرقی» مشخص میشود. مناقشهی دیگر مرتبط بود با توازن قوا بین دولتها و سازمانهای تجاری. گذار از شرکتهای بازرگانی سهامی قدیمی به نظام بریتانیایی بنگاههای تجاری خانوادگی، و سپس به نظام شرکتهای چندملیتی مستقر در ایالات متحد بهعنوان پسزمینهی بازسازماندهی روابط دولت-تجارت در اواخر سدهی بیستم بر اساس تمرکززدایی فراملی، گسترش شبکههای غیررسمی و احیای کسبوکارهای کوچک زیردستانه در سراسر جهان که توانایی نظارتی حتی قدرتمندترین کشورها را تضعیف کرده است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3CZ
#ویلیام_آی_رابینسون #بهرام_صفایی #جووانی_آریگی
#امپریالیسم #چین #انباشت
👇🏽
🖋@naghd_com
30 اوت 2023
نوشتهی: ویلیام آی. رابینسون
ترجمهی: بهرام صفایی
🔸 این مقاله به بررسی و ارزیابی انتقادی ثمرهی زندگی جووانی آریگی، جامعهشناس معروف تاریخی و پژوهشگر نظامهای جهانی میپردازد که در 2009 درگذشت. آریگی در سهگانهای از کتابهایش که میان سالهای 1994 تا 2007 منتشر شد، مفهوم اصلی میراث نظریاش یعنی چرخههای سیستمی انباشت را میپروراند، و خوانشی اصیل از تاریخ و پویشهای سرمایهداری جهانی را بهعنوان توالی رخدادهای هژمونیک مطرح میکند، رخدادهایی که هر یک از دورههای پیش از خود گستردهتر است و به بحرانها و گذارهای آشفته میانجامد. او ظهور آسیای شرقی به رهبری چین را بهعنوان مرکز نوظهور اقتصاد و جامعهی جهانی بازسازماندهیشده در سدهی بیستویکم پیشبینی کرد. آریگی به دلیل ناکامی در بسط نظریهای پیرامون سیاست، دولت و عاملیت جمعی در برساخت خود، عدمتوجه به نیروهای اجتماعی از پایین، و به دلیل رد نظریهپردازیهای اخیر پیرامون جهانی شدن با انتقادهایی روبهرو شده است.
🔸 آثار آریگی و معاصرانش در دههی 1960 معروف به «پارادایم آفریقای جنوبی» پیرامون حدود پرولتریزه شدن و سلب مالکیت نوشته شدند. برخی با تکیه بر این پارادایم به بسط نظریههای «شیوههای مفصلبندیشدهی تولید» پرداختند، به نحوی که به نظرشان بازتولید بیش از یک شیوه (مثلاً دهقانبنیاد و سرمایهداری) در اقتصاد استعماری، به جای اقتصادی عقبافتاده، برای شیوهی مسلط سرمایهداری کارآمدتر است. آریگی خود از بینشهای این پارادایم برای به دست آوردن نتایج گستردهتری دربارهی تاریخ و ماهیت سرمایهداری جهانی استفاده میکند. او بعداً با رابرت برنر و دیگرانی که با مطالعهی گذار از فئودالیسم به سرمایهداری در اروپا اصرار داشتند که پرولتریزه شدن کامل به نفع توسعهی سرمایهداری است، بحث کرد. «مشکل مدلهای سادهی ”پرولتریسازی توسعه سرمایهداری“ این است که نه تنها واقعیتهای سرمایهداری مهاجرنشین آفریقای جنوبی، بلکه بسیاری موارد دیگر، مانند خود ایالات متحد را نادیده میگیرد که با الگوی کاملاً متفاوتی یعنی ترکیبی از بردهداری، نسلکشی جمعیت بومی و مهاجرت کار مازاد از اروپا مشخص میشود.»
🔸 نظریهی گذار هژمونیک بهعنوان تغییر سیستمی که آریگی در قرن بیستم طولانی ارائه کرد، بسیاری از راهنماییهای نظری را برای کتاب آشوب و حکمرانی در نظام جهانی مدرن ارائه میدهد که در 1999 منتشر شد. آریگی، همسر و شریک تألیفاتش بورلی سیلور و چندین همکار تلاش میکنند تا با تحلیل تغییرات سیستمی در دورههای قبلی دگرگونی در نظام جهانی، درک بیشتری از اواخر سدهی بیستم به دست آورند و بتوانند تا حدی آینده را پیشبینی کنند. این تلاش از طریق کندوکاو در چندین مناقشهی مرتبط انجام میشود. یکی از این مناقشات تغییر موازنهی قوا بین دولتهاست. آریگی و همکارانش پیشنهاد میکنند که ما در اواخر سدهی بیستم شاهد تجدید رقابت قدرتهای بزرگ، گسترش مالیه در سطح نظام با محوریت هژمونی رو به زوال ایالات متحد و ظهور کانونهای جدید قدرت، بهویژه آسیای شرقی بودیم. با این حال، اواخر سدهی بیستم اهمیت ویژهای داشت چرا که با «دوشاخه شدن» ناپایدار «قدرت نظامی جهانی ایالات متحد و مالیه آسیای شرقی» مشخص میشود. مناقشهی دیگر مرتبط بود با توازن قوا بین دولتها و سازمانهای تجاری. گذار از شرکتهای بازرگانی سهامی قدیمی به نظام بریتانیایی بنگاههای تجاری خانوادگی، و سپس به نظام شرکتهای چندملیتی مستقر در ایالات متحد بهعنوان پسزمینهی بازسازماندهی روابط دولت-تجارت در اواخر سدهی بیستم بر اساس تمرکززدایی فراملی، گسترش شبکههای غیررسمی و احیای کسبوکارهای کوچک زیردستانه در سراسر جهان که توانایی نظارتی حتی قدرتمندترین کشورها را تضعیف کرده است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3CZ
#ویلیام_آی_رابینسون #بهرام_صفایی #جووانی_آریگی
#امپریالیسم #چین #انباشت
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
جووانی آریگی: چرخههای سیستمی انباشت، گذارهای هژمونیک و برآمد چین
نوشتهی: ویلیام آی. رابینسون ترجمهی: بهرام صفایی این مقاله به بررسی و ارزیابی انتقادی ثمرهی زندگی جووانی آریگی، جامعهشناس معروف تاریخی و پژوهشگر نظامهای جهانی میپردازد که در 2009 درگذشت. آریگ…
▫️ انباشت سرمایه و نظام دولتی
▫️ ارزیابی از «امپریالیسم جدید» دیوید هاروی
27 دسامبر 2023
نوشتهی: سام اشمن و الکس کالینیکوس
ترجمهی: بهرام صفایی
🔸 «امپریالیسم جدید» دیوید هاروی کتاب مهمی است. این کتاب در وهلهی نخست به یکی از مسائل روز میپردازد: ماهیت امپریالیسم و شکلهایی که در حال حاضر به خود گرفته است. ثانیاً، هاروی در بررسی این مسئله از منابع فکری چشمگیر مجموعهی برجستهای از آثار در حوزهی اقتصاد سیاسی مارکسیستی معاصر استفاده میکند. او قبلاً در کتاب «محدودیتهای سرمایه» عناصری از یک نظریهی امپریالیسم را در چارچوب شرح گستردهتر خود دربارهی نیروهایی که سرمایهداری را به سمت بحرانهای فوقانباشت سوق میدهند، ترسیم کرده بود. اما «امپریالیسم جدید» نظریهی بسیار منظمتری را بسط میدهد، ضمن آنکه مضامین بزرگتری را که هاروی در کارهای قبلیاش بررسی کرده بود، از نظر دور نمیدارد.
🔸 ثالثاً، واکاوی هاروی، بهرغم برخی محدودیتها، از جهات بسیاری ارزشمند است. او جنگ عراق را نوعی حملهی پیشگیرانهی جمهوریخواهان دستراستی مسلط بر دولت بوش تعبیر میکند که هم برای ارسال پیامی به «رقبای همتا»ی بالقوهی ایالات متحد مانند اتحادیهی اروپا و چین طراحی شده بود و هم برای تحکیم حضور نظامی آمریکا در خاورمیانه و تشدید کنترل واشنگتن بر دسترسی به نفت منطقه که این قدرتهای رقیب بهشدت به آن متکیاند. علاوه بر این، هاروی در بسط این تحلیل، امپریالیسم سرمایهدارانه را برخاسته از «رابطهی دیالکتیکی بین منطقهای سرزمینی و سرمایهداری قدرت» متصور میشود. «این دو منطق متمایزند و بههیچوجه قابلتقلیل به یکدیگر نیستند، بلکه بهشدت در هم تنیده شدهاند.» این صورتبندی با دیدگاه خود ما مطابقت نزدیکی دارد، که بنا به آن «نظریهی مارکسیستیِ امپریالیسم شکلهایی را تحلیل میکند که در آن رقابت ژئوپلیتیکی و رقابت اقتصادی در سرمایهداری مدرن در هم تنیده شدهاند.» این واقعیت که نظریهپردازان با پیشینههای مختلف بهنحو کاملاً مستقلی به مفهومسازیهای مشابهی از امپریالیسم میرسند، نشانهای است خوشایند از جریانهای بالقوه بسیار بارور در چپ رادیکال معاصر.
🔸 بنابراین، نظرات ما دربارهی کتاب «امپریالیسم جدید» با روحیهی گفتوگویی ارائه میشود که میتواند به شفافیت و تقویت درکهای مشترک کمک کند. در ادامه، ابتدا موضع هاروی را پیرامون ماهیت رقابتهای میان امپریالیستی معاصر مورد بحث قرار میدهیم، رابطهی بین رقابت اقتصادی و ژئوپلیتیکی را روشن میکنیم و دربارهی ادعاهای گاه بسیار گزاف هاروی در خصوص نقش «انباشت به مدد سلبمالکیت» در سرمایهداری معاصر جانب احتیاط را میگیریم. بهویژه، ما با دفاعی که او گهگاه از این ایده میکند که سرمایهداری پیشرفته ــ و بهویژه ایالات متحد ــ امروزه عمدتاً غارتگر است، مخالفیم. در عوض، استدلال میکنیم که سرمایهداری معاصر همچنان سود خود را از استثمار نیروی کار مزدی به دست میآورد، و این روند همچنان عمدتاً در منطقهی سازمان توسعه و همکاری اقتصادی، و اضافه شدن بسیار مهم چین، متمرکز است...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3PW
#امپریالیسم #سام_اشمن #الکس_کالینیکوس #بهرام_صفایی #دیوید_هاروی #نظام_دولتی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ ارزیابی از «امپریالیسم جدید» دیوید هاروی
27 دسامبر 2023
نوشتهی: سام اشمن و الکس کالینیکوس
ترجمهی: بهرام صفایی
🔸 «امپریالیسم جدید» دیوید هاروی کتاب مهمی است. این کتاب در وهلهی نخست به یکی از مسائل روز میپردازد: ماهیت امپریالیسم و شکلهایی که در حال حاضر به خود گرفته است. ثانیاً، هاروی در بررسی این مسئله از منابع فکری چشمگیر مجموعهی برجستهای از آثار در حوزهی اقتصاد سیاسی مارکسیستی معاصر استفاده میکند. او قبلاً در کتاب «محدودیتهای سرمایه» عناصری از یک نظریهی امپریالیسم را در چارچوب شرح گستردهتر خود دربارهی نیروهایی که سرمایهداری را به سمت بحرانهای فوقانباشت سوق میدهند، ترسیم کرده بود. اما «امپریالیسم جدید» نظریهی بسیار منظمتری را بسط میدهد، ضمن آنکه مضامین بزرگتری را که هاروی در کارهای قبلیاش بررسی کرده بود، از نظر دور نمیدارد.
🔸 ثالثاً، واکاوی هاروی، بهرغم برخی محدودیتها، از جهات بسیاری ارزشمند است. او جنگ عراق را نوعی حملهی پیشگیرانهی جمهوریخواهان دستراستی مسلط بر دولت بوش تعبیر میکند که هم برای ارسال پیامی به «رقبای همتا»ی بالقوهی ایالات متحد مانند اتحادیهی اروپا و چین طراحی شده بود و هم برای تحکیم حضور نظامی آمریکا در خاورمیانه و تشدید کنترل واشنگتن بر دسترسی به نفت منطقه که این قدرتهای رقیب بهشدت به آن متکیاند. علاوه بر این، هاروی در بسط این تحلیل، امپریالیسم سرمایهدارانه را برخاسته از «رابطهی دیالکتیکی بین منطقهای سرزمینی و سرمایهداری قدرت» متصور میشود. «این دو منطق متمایزند و بههیچوجه قابلتقلیل به یکدیگر نیستند، بلکه بهشدت در هم تنیده شدهاند.» این صورتبندی با دیدگاه خود ما مطابقت نزدیکی دارد، که بنا به آن «نظریهی مارکسیستیِ امپریالیسم شکلهایی را تحلیل میکند که در آن رقابت ژئوپلیتیکی و رقابت اقتصادی در سرمایهداری مدرن در هم تنیده شدهاند.» این واقعیت که نظریهپردازان با پیشینههای مختلف بهنحو کاملاً مستقلی به مفهومسازیهای مشابهی از امپریالیسم میرسند، نشانهای است خوشایند از جریانهای بالقوه بسیار بارور در چپ رادیکال معاصر.
🔸 بنابراین، نظرات ما دربارهی کتاب «امپریالیسم جدید» با روحیهی گفتوگویی ارائه میشود که میتواند به شفافیت و تقویت درکهای مشترک کمک کند. در ادامه، ابتدا موضع هاروی را پیرامون ماهیت رقابتهای میان امپریالیستی معاصر مورد بحث قرار میدهیم، رابطهی بین رقابت اقتصادی و ژئوپلیتیکی را روشن میکنیم و دربارهی ادعاهای گاه بسیار گزاف هاروی در خصوص نقش «انباشت به مدد سلبمالکیت» در سرمایهداری معاصر جانب احتیاط را میگیریم. بهویژه، ما با دفاعی که او گهگاه از این ایده میکند که سرمایهداری پیشرفته ــ و بهویژه ایالات متحد ــ امروزه عمدتاً غارتگر است، مخالفیم. در عوض، استدلال میکنیم که سرمایهداری معاصر همچنان سود خود را از استثمار نیروی کار مزدی به دست میآورد، و این روند همچنان عمدتاً در منطقهی سازمان توسعه و همکاری اقتصادی، و اضافه شدن بسیار مهم چین، متمرکز است...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3PW
#امپریالیسم #سام_اشمن #الکس_کالینیکوس #بهرام_صفایی #دیوید_هاروی #نظام_دولتی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
انباشت سرمایه و نظام دولتی
ارزیابی از «امپریالیسم جدید» دیوید هاروی نوشتهی: سام اشمن و الکس کالینیکوس ترجمهی: بهرام صفایی رویکردهای مارکسیستی به امپریالیسم راهی برای درک مسیر سرمایهداری جهانی بهعنوان یک کل است. این یکی ا…
▫️ «امپریالیسم جدید» واقعاً از چه نظر جدید است؟
26 می 2024
نوشتهی: دیوید هاروی
ترجمهی: بهرام صفایی
🔸 در این مقاله استدلال میشود که ایجاد دستگاه نظری مناسب برای شرح پویشهای مکانمند و زمانمندِ ذاتی انباشت سرمایه و شیوههای متغیر در مدیریت گرایشهای بحرانساز آن پویشها موضوعی است حیاتی. این امر مستلزم ادغام نظریهی غیرمکانمندِ انباشت سرمایه و تضادهای درونیاش با نظریهی مکانمند/جغرافیایی امپریالیسم است که مبارزههای ژئوپولیتیکی و ژئواکونومیکی بین دولت-ملتها را در نظر میگیرد. استدلال میکنم که این دو رویکرد از طریق نحوهی برخورد سرمایه با مشکل جذب مازادهای سرمایه، یعنی از طریق ترمیمهای جغرافیایی (و زمانمند) به هم مرتبط هستند. ترمیم جغرافیایی مستلزم توسعهطلبی امپریالیستی و از بین بردن همهی موانع بر سر راه جابهجایی مکانی سرمایه است. چنین برداشتی شفافیت ضروری در تدوین روابط بین سرمایه و دولت را فراهم میآورد که گاه در استدلالهای الن میک سینز وود در «امپراتوری سرمایه» غایب است.
🔸 هر آنچه در مورد «امپریالیسم جدید» تازه است، از دو منظر متفاوت قابل درک است. جدید بودن ممکن است به این دلیل باشد که شرایط مادی آنقدر تغییر کرده که نظریههایی که زمانی قابلقبول و مناسب بودند اکنون منسوخ شدهاند. همچنین میتواند ناشی از استفاده از یک دستگاه مفهومی جدید برای تفسیر آنچه در طول این مدت اتفاق افتاده باشد. این دو رویکرد ضد هم نیستند. کسانی که رویکرد اول را دنبال میکنند باید یک دستگاه مفهومی جدید متناسب با موقعیت معاصر بسازند و این اغلب باعث ارزیابی مجدد نظریههای گذشته میشود. آنهایی که از رویکرد دوم پیروی میکنند، نیاز به شکل دادن به مفاهیمی دارند که میتوانند تغییرات اساسی در شرایط مادی و شیوههای امپریالیستی در طول زمان را توضیح دهند.
🔸 درحالیکه من و الن میکسینز وود این دو دیدگاه را با هم ترکیب میکنیم و تطبیق میدهیم، تفاوتهایی به وجود میآیند؛ وود اساساً در «امپراتوری سرمایه» معطوف به دیدگاه اول است، درحالیکه من چند سالی است که بیشتر به بازصورتبندی مفهومی مسئلهی امپریالیسم در رابطه با پویشهای مکانمند-زمانمند انباشت سرمایه میپردازم، روندی که با کتاب «محدودیتهای سرمایه» شروع شد و به واکاوی ژئوپلیتیک سرمایهداری و نقش توسعهی ناموزون جغرافیایی کشید. این کانون اصلی بحث من در «امپریالیسم جدید» است. من با توجه به دیدگاههای متفاوتمان از مشاهدهی میزان هماهنگیمان شگفتزده شدم...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-46l
#امپریالیسم #دیوید_هاروی #الن_میکسینز_وود #بهرام_صفایی
👇🏽
🖋@naghd_com
26 می 2024
نوشتهی: دیوید هاروی
ترجمهی: بهرام صفایی
🔸 در این مقاله استدلال میشود که ایجاد دستگاه نظری مناسب برای شرح پویشهای مکانمند و زمانمندِ ذاتی انباشت سرمایه و شیوههای متغیر در مدیریت گرایشهای بحرانساز آن پویشها موضوعی است حیاتی. این امر مستلزم ادغام نظریهی غیرمکانمندِ انباشت سرمایه و تضادهای درونیاش با نظریهی مکانمند/جغرافیایی امپریالیسم است که مبارزههای ژئوپولیتیکی و ژئواکونومیکی بین دولت-ملتها را در نظر میگیرد. استدلال میکنم که این دو رویکرد از طریق نحوهی برخورد سرمایه با مشکل جذب مازادهای سرمایه، یعنی از طریق ترمیمهای جغرافیایی (و زمانمند) به هم مرتبط هستند. ترمیم جغرافیایی مستلزم توسعهطلبی امپریالیستی و از بین بردن همهی موانع بر سر راه جابهجایی مکانی سرمایه است. چنین برداشتی شفافیت ضروری در تدوین روابط بین سرمایه و دولت را فراهم میآورد که گاه در استدلالهای الن میک سینز وود در «امپراتوری سرمایه» غایب است.
🔸 هر آنچه در مورد «امپریالیسم جدید» تازه است، از دو منظر متفاوت قابل درک است. جدید بودن ممکن است به این دلیل باشد که شرایط مادی آنقدر تغییر کرده که نظریههایی که زمانی قابلقبول و مناسب بودند اکنون منسوخ شدهاند. همچنین میتواند ناشی از استفاده از یک دستگاه مفهومی جدید برای تفسیر آنچه در طول این مدت اتفاق افتاده باشد. این دو رویکرد ضد هم نیستند. کسانی که رویکرد اول را دنبال میکنند باید یک دستگاه مفهومی جدید متناسب با موقعیت معاصر بسازند و این اغلب باعث ارزیابی مجدد نظریههای گذشته میشود. آنهایی که از رویکرد دوم پیروی میکنند، نیاز به شکل دادن به مفاهیمی دارند که میتوانند تغییرات اساسی در شرایط مادی و شیوههای امپریالیستی در طول زمان را توضیح دهند.
🔸 درحالیکه من و الن میکسینز وود این دو دیدگاه را با هم ترکیب میکنیم و تطبیق میدهیم، تفاوتهایی به وجود میآیند؛ وود اساساً در «امپراتوری سرمایه» معطوف به دیدگاه اول است، درحالیکه من چند سالی است که بیشتر به بازصورتبندی مفهومی مسئلهی امپریالیسم در رابطه با پویشهای مکانمند-زمانمند انباشت سرمایه میپردازم، روندی که با کتاب «محدودیتهای سرمایه» شروع شد و به واکاوی ژئوپلیتیک سرمایهداری و نقش توسعهی ناموزون جغرافیایی کشید. این کانون اصلی بحث من در «امپریالیسم جدید» است. من با توجه به دیدگاههای متفاوتمان از مشاهدهی میزان هماهنگیمان شگفتزده شدم...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-46l
#امپریالیسم #دیوید_هاروی #الن_میکسینز_وود #بهرام_صفایی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
«امپریالیسم جدید» واقعاً از چه نظر جدید است؟
نوشتهی: دیوید هاروی ترجمهی: بهرام صفایی تز اصلی هردو کتاب امپریالیسم جدید و تاریخ مختصر نئولیبرالیسم این است که پس از 1970 یا این حدود، روندی رادیکال در سرمایهداری جهانی رخ داده و اگر بخواهیم دن…
▫️ امپریالیسم ”جدید“؟
▫️ دربارهی جهانیشدن و دولت ــ ملتها
25 اوت 2024
نوشتهی: پراسنجیت بوز
ترجمهی: بهرام صفایی
🔸 تناقض عمدهی جهانی شدن در جهانگیر شدن الزامهای سرمایهی مالی بینالمللی نهفته است. تفوق مالیهی بینالمللی از چند دههی گذشته رقابت بین امپریالیستی را تحت کنترل قرار داده و دولت-ملتهای امپریالیستی با الزامهای آن، وحدت بیشتری را تحت رهبری آمریکا از خود نشان دادهاند. اما تسلط مالیهی سوداگرانه و تأثیر ضدتورمی ناشی از آن، خطر تشدید رکود جهانی را به دنبال دارد. آمریکا در تلاش است تا با دنبال کردن یک سیاست نظامی تهاجمی و یکجانبهگرایانهی جنگی بیپایان، از هرگونه رقابت بالقوه در این محیط جلوگیری کند. با این حال، ظرفیت آمریکا برای حفظ چنین سطوح بالایی از هزینههای نظامی و «هزینهکرد مصرف»، با شکنندگی هژمونی دلار در پسزمینهی بدهی فزایندهی آمریکا در برابر بقیهی جهان محدود شده است. ظهور مجدد شرایط رکود در آمریکا زمینهساز بروز تضادهای بین امپریالیستی و نیز تضاد بین امپریالیسم و جهان سوم خواهد بود و گسستهایی احتمالی در نظم جهانی کنونی ایجاد خواهد کرد.
🔸 در پسزمینهی تجاوز به افغانستان و عراق به رهبری آمریکا و خشمی که در سراسر جهان برانگیخت، انتشار یک اثر نظری دربارهی امپریالیسم نمیتوانست زمانبندی بهتری داشته باشد. قبلاً دربارهی تلاقی جنبش ضدجهانی شدن با جنبش جهانی ضدجنگ، که بسیج عظیمی را در خیابانهای لندن، برلین، نیویورک و سایر نقاط در خلال جنگ ممکن کرد، مطالب زیادی نوشته شده است. اگرچه شور و شوق جنبش ضدجنگ پس از اشغال نهایی عراقْ کاهش چشمگیری یافت، مخالفتهای تودهای علیه نظم جهانی کنونی، که به نحو تحملناپذیر و نفرتانگیزی تحت سلطهی آمریکاست، قطعاً افزایش یافته است. بنابراین، بسیار مهم است که سیاست غیردموکراتیک، اقتصاد غارتگرانه و ایدئولوژی ضدمردمی امپریالیسم را در کلیت آن در برابر صفوف روبهرشد مخالفان آشکار کنیم. «امپراتوری سرمایه» الن میکسینز وود نه تنها تلاشی در این راستاست، بلکه مطمئناً بحثهایی را پیرامون موضوعات مهمی برمیانگیزاند که از نظر تئوریک جنبش جهانی علیه امپریالیسم را غنی میسازد.
🔸 وود تضاد اصلی در جهانی شدن را در گسترهی جغرافیایی رو به گسترش سرمایهداری و فراتر از محدودهی کنترلی میداند که قانون دولت-ملتهای سرزمینی میتواند در آن اجرا شود، این در حالی است که وابستگی سرمایه به دولت-ملتها برای اجرای قوانین بازی ضروری است. از استدلال وود برمیآید که او بر یگانه بودن این تضاد در سرمایهداری تأکید میکند و میکوشد «شکلهای جدید نیروی فرااقتصادی» را که قدرتهای امپریالیستی، «بهویژه آمریکا»، میپذیرند، از لحاظ افزایش «شکاف»، که حاکی از تشدید این تضاد است، توضیح دهد. اما این گزاره با معضلهای متعددی روبهروست...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-4fS
#امپریالیسم #پراسنجیت_بوز #بهرام_صفایی
#سرمایهی_مالی #جهانی_شدن #الن_میکسینز_وود
#امپراتوری_سرمایه
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ دربارهی جهانیشدن و دولت ــ ملتها
25 اوت 2024
نوشتهی: پراسنجیت بوز
ترجمهی: بهرام صفایی
🔸 تناقض عمدهی جهانی شدن در جهانگیر شدن الزامهای سرمایهی مالی بینالمللی نهفته است. تفوق مالیهی بینالمللی از چند دههی گذشته رقابت بین امپریالیستی را تحت کنترل قرار داده و دولت-ملتهای امپریالیستی با الزامهای آن، وحدت بیشتری را تحت رهبری آمریکا از خود نشان دادهاند. اما تسلط مالیهی سوداگرانه و تأثیر ضدتورمی ناشی از آن، خطر تشدید رکود جهانی را به دنبال دارد. آمریکا در تلاش است تا با دنبال کردن یک سیاست نظامی تهاجمی و یکجانبهگرایانهی جنگی بیپایان، از هرگونه رقابت بالقوه در این محیط جلوگیری کند. با این حال، ظرفیت آمریکا برای حفظ چنین سطوح بالایی از هزینههای نظامی و «هزینهکرد مصرف»، با شکنندگی هژمونی دلار در پسزمینهی بدهی فزایندهی آمریکا در برابر بقیهی جهان محدود شده است. ظهور مجدد شرایط رکود در آمریکا زمینهساز بروز تضادهای بین امپریالیستی و نیز تضاد بین امپریالیسم و جهان سوم خواهد بود و گسستهایی احتمالی در نظم جهانی کنونی ایجاد خواهد کرد.
🔸 در پسزمینهی تجاوز به افغانستان و عراق به رهبری آمریکا و خشمی که در سراسر جهان برانگیخت، انتشار یک اثر نظری دربارهی امپریالیسم نمیتوانست زمانبندی بهتری داشته باشد. قبلاً دربارهی تلاقی جنبش ضدجهانی شدن با جنبش جهانی ضدجنگ، که بسیج عظیمی را در خیابانهای لندن، برلین، نیویورک و سایر نقاط در خلال جنگ ممکن کرد، مطالب زیادی نوشته شده است. اگرچه شور و شوق جنبش ضدجنگ پس از اشغال نهایی عراقْ کاهش چشمگیری یافت، مخالفتهای تودهای علیه نظم جهانی کنونی، که به نحو تحملناپذیر و نفرتانگیزی تحت سلطهی آمریکاست، قطعاً افزایش یافته است. بنابراین، بسیار مهم است که سیاست غیردموکراتیک، اقتصاد غارتگرانه و ایدئولوژی ضدمردمی امپریالیسم را در کلیت آن در برابر صفوف روبهرشد مخالفان آشکار کنیم. «امپراتوری سرمایه» الن میکسینز وود نه تنها تلاشی در این راستاست، بلکه مطمئناً بحثهایی را پیرامون موضوعات مهمی برمیانگیزاند که از نظر تئوریک جنبش جهانی علیه امپریالیسم را غنی میسازد.
🔸 وود تضاد اصلی در جهانی شدن را در گسترهی جغرافیایی رو به گسترش سرمایهداری و فراتر از محدودهی کنترلی میداند که قانون دولت-ملتهای سرزمینی میتواند در آن اجرا شود، این در حالی است که وابستگی سرمایه به دولت-ملتها برای اجرای قوانین بازی ضروری است. از استدلال وود برمیآید که او بر یگانه بودن این تضاد در سرمایهداری تأکید میکند و میکوشد «شکلهای جدید نیروی فرااقتصادی» را که قدرتهای امپریالیستی، «بهویژه آمریکا»، میپذیرند، از لحاظ افزایش «شکاف»، که حاکی از تشدید این تضاد است، توضیح دهد. اما این گزاره با معضلهای متعددی روبهروست...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-4fS
#امپریالیسم #پراسنجیت_بوز #بهرام_صفایی
#سرمایهی_مالی #جهانی_شدن #الن_میکسینز_وود
#امپراتوری_سرمایه
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
امپریالیسم ”جدید“؟
دربارهی جهانیشدن و دولت-ملتها نوشتهی: پراسنجیت بوز ترجمهی: بهرام صفایی تناقض عمدهی جهانیشدن در جهانگیر شدن الزامهای سرمایهی مالیِ بینالمللی نهفته است. تفوق مالیهی بینالمللی از چند دهه…