کی شعرِ تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
وقتی کسی جدایی رو تجربه میکنه یا در اندوه مرگ عزیزی به سوگ میشینه، من معمولاً کتابهای #جدایی_معنوی و #چرخ_زندگی رو پیشنهاد میکنم. اما فکر میکنم مواجهه با فردی که یکی از نزدیکانش رو از دست داده هم نیاز به آگاهی داره و بد نیست که در این زمینه کتاب #عیبی_ندارد_اگر_حالت_خوش_نیست (مواجهه با اندوه و فقدان با فرهنگی که اینها را برنمیتابد)، نوشتهٔ #مگان_دیواین با ترجمهٔ #سارا_ضرغامی و #آرزو_مومیوند از انتشارات #میلکان رو مطالعه کنید.
پینوشت ۱: درک میکنم که دوست دارید از تجربهم به عنوان کسی که سالها معلمی کرده بشنوید، اما هنوز #هوا_آن_سوی_چشمانم_بارانیست. کمی به من فرصت بدید، الان شعر تری ندارم، ولی حتماً در زمان مناسب از سوگواری و تجربهم براتون میگم و مینویسم.
پینوشت ۲: از این که جویای حالم هستید ازتون ممنونم. به زودی باز هم در مورد عشق و ترس، خودشناسی و ادبیات با هم صحبت میکنیم و دورههای جدید رو هم در همین صفحه اعلام میکنم.
#علی_حمیدا #مجید_حمیدا #حمیدا #سوگواری #عزاداری #فقدان #مرگ #زندگی #حافظ #چارتار
کی شعرِ تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
وقتی کسی جدایی رو تجربه میکنه یا در اندوه مرگ عزیزی به سوگ میشینه، من معمولاً کتابهای #جدایی_معنوی و #چرخ_زندگی رو پیشنهاد میکنم. اما فکر میکنم مواجهه با فردی که یکی از نزدیکانش رو از دست داده هم نیاز به آگاهی داره و بد نیست که در این زمینه کتاب #عیبی_ندارد_اگر_حالت_خوش_نیست (مواجهه با اندوه و فقدان با فرهنگی که اینها را برنمیتابد)، نوشتهٔ #مگان_دیواین با ترجمهٔ #سارا_ضرغامی و #آرزو_مومیوند از انتشارات #میلکان رو مطالعه کنید.
پینوشت ۱: درک میکنم که دوست دارید از تجربهم به عنوان کسی که سالها معلمی کرده بشنوید، اما هنوز #هوا_آن_سوی_چشمانم_بارانیست. کمی به من فرصت بدید، الان شعر تری ندارم، ولی حتماً در زمان مناسب از سوگواری و تجربهم براتون میگم و مینویسم.
پینوشت ۲: از این که جویای حالم هستید ازتون ممنونم. به زودی باز هم در مورد عشق و ترس، خودشناسی و ادبیات با هم صحبت میکنیم و دورههای جدید رو هم در همین صفحه اعلام میکنم.
#علی_حمیدا #مجید_حمیدا #حمیدا #سوگواری #عزاداری #فقدان #مرگ #زندگی #حافظ #چارتار
مجید حمیدا
Photo
علی حمیدا
سعدیا مرد #نکونام نمیرد هرگز
مرده آن است که نامش به #نکویی نبرند
نوشتن از پدری که به غیر از وظایف پدری، همبازی بچگیت، حریف جوانی، همکار همیشگی، استاد و رفیق گرمابه و گلستانت بوده هنوز برای من بسیار سخته. برای همین از این بخش داستان میگذرم و تنها به سؤالی که بعد از درگذشت ایشون ذهنم رو مشغول کرده بود، میپردازم. اگر قرار باشه که پدر، فقط یک نصیحت یا پیام برای ما داشته باشه، اون پیام چیه؟
دوستان و نزدیکان، پدرم رو به ارادهٔ بینظیر و سختکوشی کمنظیرش میشناسن، کسی که اعتیاد به مواد مخدر و سیگار رو رها میکنه، به ورزش کاراته میپردازه و تا دان سه پیش میره و با این که هر ۱۰ سال یک بار حوادث بسیار ناگواری رو تجربه میکنه، اما هیچ وقت دست از تلاش برنمیداره و یکی از بهترین صحافیهای ایران یعنی صحافی ستاره رو تأسیس میکنه و پایهگذار یکی از اثرگذارترین انتشاراتهای ایران میشه.
من هم پدر رو به هوش مثالزدنی، قدرت بدنی فوقالعادهش میشناسم. اما خاطرات زیادی هم در مورد کمک به دیگران توی ذهنم هست؛ از کمکهای مالی گرفته تا خرید ماشین و خونه برای همکاراش (بابا همیشه از لفظ همکار به جای کارمند یا کارگر استفاده میکرد) و خرید جهیزیه و هزینهٔ تحصیل و بیمارستان و چیزهایی از این دست. اما در مدت زمانی که از درگذشت پدرم میگذره تازه متوجه شدم که این کمکها فقط محدود به زمان کودکی ما نبوده و ایشون تا زمانی که هنوز توان کار کردن داشتن، این کمکها و دستگیریها ادامه داشته و اینها رو از تلفنها و خاطراتی میگم که توی یک ماه و نیم گذشته از فامیل و دوست و آشنا و غریبههایی داشتم و تا پیش از این حتی از وجودشون مطلع نبودم.
اما برگردیم به اون پیام. مردی که در موردش نوشتم، مثل خیلی از انسانهای اون موقع از جنس دیگری بودن؛ از جمله انسانهایی که به جای مالاندوزی و تجملگرایی هر چه داشتن و نداشتن رو با دیگران تقسیم میکردن تا دل ناامیدی رو شاد کنن و از رفاه و آسایشوش میگذشتن تا در کنار آدمهای دردمند حضور داشته باشن. بیخود نیست که پدر در انتهای مستندی که وزارت ارشاد به عنوان پیشکسوت این صنف در سال ۱۳۹۴ از ایشون تهیه کرده، شعر زیر رو میخونه و این شعر با وجود آلزایمر پیشرفته و تا آخرین روزهای حیاتش با این که اسم ما و همهٔ چیزاهای دنیوی رو فراموش کرده، ورد زبونشه:
همهروز روزه بودن همهشب نماز کردن
سر و پا برهنه رفتن سفرِ حجاز کردن
به خدا که هیچ یک را ثمر آن قدر نباشد
که دل ناامیدی را شاد کردن
پینوشت ۱: به غیر از ویژگیهایی که نوشتم، پدرم یکی خوشمشربترین آدمهایی بود که به عمرم دیدم، اما این خوشمشرب بودن مثل خیلی از آدمهای این دوره، فقط به بخشی از جامعه محدود نمیشد و همین قدر بگم که در مهر و دوستی و احترام، وزیر و دربون رو به یک چشم میدید و برای وجود انسانیشون ارزش و احترام قایل بود.
پینوشت ۲: سال ۱۳۹۴ که این مستند تهیه میشه، مدتی بود که پدر آلزایمر داشت و با این که اون روز حدود پنجاه بیت شعر از شاعرای مختلف میخونه، اما این شعر از شیخ بهایی رو تا حدودی فراموش میکنه که من نسخهای از این شعر رو اینجا مینویسم:
همهروز روزه بودن همهشب نماز کردن
همهساله حج نمودن سفرِ حجاز کردن
زِ مدینه تا به کعبه سر و پا برهنه رفتن
دو لب از برایِ لبیک به وظیفه باز کردن
به مساجد و معابد همه اعتکاف جستن
زِ مَلاهی و مَناهی همه احتراز کردن
شبِ جمعهها نخفتن به خدای راز گفتن
زِ وجود بینیازش طلبِ نیاز کردن
به خدا که هیچ کس را ثمر آن قدر نباشد
که به روی ناامیدی درِ بسته باز کردن
پینوشت ۳: شعر روی عکس بیتی از حافظه که مصرع اولش رو به عنوان تضمینی از سعدی آورده.
پینوشت ۴: بدیهیه که ما هم مثل هر خانوادهٔ دیگهای مسایل و مشکلات خاص خودمون رو داشتیم که بیان اونها توی این نوشته و مطالب این چنینی نمیگنجه. اینو نوشتم تا بگم که ما هم با یک خانوادهٔ ایدهآل فاصلهٔ زیادی داشتیم، ولی هیچ کدوم از این مسایل باعث نشد که از عشق و ارادت و احترامی که نسبت به پدر داشتیم کم بشه.
#علی_حمیدا #مجید_حمیدا #زندگی #مرگ #حیات_جاودان #جاودانگی
سعدیا مرد #نکونام نمیرد هرگز
مرده آن است که نامش به #نکویی نبرند
نوشتن از پدری که به غیر از وظایف پدری، همبازی بچگیت، حریف جوانی، همکار همیشگی، استاد و رفیق گرمابه و گلستانت بوده هنوز برای من بسیار سخته. برای همین از این بخش داستان میگذرم و تنها به سؤالی که بعد از درگذشت ایشون ذهنم رو مشغول کرده بود، میپردازم. اگر قرار باشه که پدر، فقط یک نصیحت یا پیام برای ما داشته باشه، اون پیام چیه؟
دوستان و نزدیکان، پدرم رو به ارادهٔ بینظیر و سختکوشی کمنظیرش میشناسن، کسی که اعتیاد به مواد مخدر و سیگار رو رها میکنه، به ورزش کاراته میپردازه و تا دان سه پیش میره و با این که هر ۱۰ سال یک بار حوادث بسیار ناگواری رو تجربه میکنه، اما هیچ وقت دست از تلاش برنمیداره و یکی از بهترین صحافیهای ایران یعنی صحافی ستاره رو تأسیس میکنه و پایهگذار یکی از اثرگذارترین انتشاراتهای ایران میشه.
من هم پدر رو به هوش مثالزدنی، قدرت بدنی فوقالعادهش میشناسم. اما خاطرات زیادی هم در مورد کمک به دیگران توی ذهنم هست؛ از کمکهای مالی گرفته تا خرید ماشین و خونه برای همکاراش (بابا همیشه از لفظ همکار به جای کارمند یا کارگر استفاده میکرد) و خرید جهیزیه و هزینهٔ تحصیل و بیمارستان و چیزهایی از این دست. اما در مدت زمانی که از درگذشت پدرم میگذره تازه متوجه شدم که این کمکها فقط محدود به زمان کودکی ما نبوده و ایشون تا زمانی که هنوز توان کار کردن داشتن، این کمکها و دستگیریها ادامه داشته و اینها رو از تلفنها و خاطراتی میگم که توی یک ماه و نیم گذشته از فامیل و دوست و آشنا و غریبههایی داشتم و تا پیش از این حتی از وجودشون مطلع نبودم.
اما برگردیم به اون پیام. مردی که در موردش نوشتم، مثل خیلی از انسانهای اون موقع از جنس دیگری بودن؛ از جمله انسانهایی که به جای مالاندوزی و تجملگرایی هر چه داشتن و نداشتن رو با دیگران تقسیم میکردن تا دل ناامیدی رو شاد کنن و از رفاه و آسایشوش میگذشتن تا در کنار آدمهای دردمند حضور داشته باشن. بیخود نیست که پدر در انتهای مستندی که وزارت ارشاد به عنوان پیشکسوت این صنف در سال ۱۳۹۴ از ایشون تهیه کرده، شعر زیر رو میخونه و این شعر با وجود آلزایمر پیشرفته و تا آخرین روزهای حیاتش با این که اسم ما و همهٔ چیزاهای دنیوی رو فراموش کرده، ورد زبونشه:
همهروز روزه بودن همهشب نماز کردن
سر و پا برهنه رفتن سفرِ حجاز کردن
به خدا که هیچ یک را ثمر آن قدر نباشد
که دل ناامیدی را شاد کردن
پینوشت ۱: به غیر از ویژگیهایی که نوشتم، پدرم یکی خوشمشربترین آدمهایی بود که به عمرم دیدم، اما این خوشمشرب بودن مثل خیلی از آدمهای این دوره، فقط به بخشی از جامعه محدود نمیشد و همین قدر بگم که در مهر و دوستی و احترام، وزیر و دربون رو به یک چشم میدید و برای وجود انسانیشون ارزش و احترام قایل بود.
پینوشت ۲: سال ۱۳۹۴ که این مستند تهیه میشه، مدتی بود که پدر آلزایمر داشت و با این که اون روز حدود پنجاه بیت شعر از شاعرای مختلف میخونه، اما این شعر از شیخ بهایی رو تا حدودی فراموش میکنه که من نسخهای از این شعر رو اینجا مینویسم:
همهروز روزه بودن همهشب نماز کردن
همهساله حج نمودن سفرِ حجاز کردن
زِ مدینه تا به کعبه سر و پا برهنه رفتن
دو لب از برایِ لبیک به وظیفه باز کردن
به مساجد و معابد همه اعتکاف جستن
زِ مَلاهی و مَناهی همه احتراز کردن
شبِ جمعهها نخفتن به خدای راز گفتن
زِ وجود بینیازش طلبِ نیاز کردن
به خدا که هیچ کس را ثمر آن قدر نباشد
که به روی ناامیدی درِ بسته باز کردن
پینوشت ۳: شعر روی عکس بیتی از حافظه که مصرع اولش رو به عنوان تضمینی از سعدی آورده.
پینوشت ۴: بدیهیه که ما هم مثل هر خانوادهٔ دیگهای مسایل و مشکلات خاص خودمون رو داشتیم که بیان اونها توی این نوشته و مطالب این چنینی نمیگنجه. اینو نوشتم تا بگم که ما هم با یک خانوادهٔ ایدهآل فاصلهٔ زیادی داشتیم، ولی هیچ کدوم از این مسایل باعث نشد که از عشق و ارادت و احترامی که نسبت به پدر داشتیم کم بشه.
#علی_حمیدا #مجید_حمیدا #زندگی #مرگ #حیات_جاودان #جاودانگی
هر دقیقه کسی این جهان را پشت سر میگذارد.
همهٔ ما بی آن که بدانیم در این صف ایستادهایم.
نمیدانیم که چه تعداد پیش از ما هستند.
نمیتوانیم به انتهای این صف برویم.
نمیتوانیم از این صف خارج شویم.
نمیتوانیم از این صف اجتناب کنیم.
پس هنگامی که در این صف منتظریم:
قدر لحظهها را بدانیم.
اولویتبندی کنیم.
زمان بگذاریم.
استعدادهایمان را بروز دهیم.
به فرودستی احساس ارزشمندی بدهیم.
کاری کنیم که صدایمان شنیده شود.
به پدیدههای کوچک بها بدهیم.
لبخند به لب کسی بنشانیم.
تغییر ایجاد کنیم.
عشق بورزیم.
ببخشاییم.
آشتی کنیم.
مطمئن شویم که به عزیزانمان گفتهایم که دوستشان داریم.
مطمئن شویم که هیچ پشیمانی باقی نماند.
مطمئن شویم که آمادهایم.
پینوشت: تا جایی که ممکن باشه، سعی میکنم اسم نویسنده و منبع عکسهایی که توی این صفحه استفاده میکنم رو بنویسم و مشخص کنم. متأسفانه اسم نویسندهٔ مطالب بالا رو پیدا نکردم و تلاش کردم که ترجمهٔ بی کم و کاستی از این نوشتهٔ زیبا براتون بنویسم.
#زندگی #مرگ #صف #انتظار #لحظه #زمان #قدرشناسی #استعداد #ارزشمندی #صدا #عشق #بخشایش #صلح #آشتی #پشیمانی #حمیدا #کلک_آزادگان #مجید_حمیدا
همهٔ ما بی آن که بدانیم در این صف ایستادهایم.
نمیدانیم که چه تعداد پیش از ما هستند.
نمیتوانیم به انتهای این صف برویم.
نمیتوانیم از این صف خارج شویم.
نمیتوانیم از این صف اجتناب کنیم.
پس هنگامی که در این صف منتظریم:
قدر لحظهها را بدانیم.
اولویتبندی کنیم.
زمان بگذاریم.
استعدادهایمان را بروز دهیم.
به فرودستی احساس ارزشمندی بدهیم.
کاری کنیم که صدایمان شنیده شود.
به پدیدههای کوچک بها بدهیم.
لبخند به لب کسی بنشانیم.
تغییر ایجاد کنیم.
عشق بورزیم.
ببخشاییم.
آشتی کنیم.
مطمئن شویم که به عزیزانمان گفتهایم که دوستشان داریم.
مطمئن شویم که هیچ پشیمانی باقی نماند.
مطمئن شویم که آمادهایم.
پینوشت: تا جایی که ممکن باشه، سعی میکنم اسم نویسنده و منبع عکسهایی که توی این صفحه استفاده میکنم رو بنویسم و مشخص کنم. متأسفانه اسم نویسندهٔ مطالب بالا رو پیدا نکردم و تلاش کردم که ترجمهٔ بی کم و کاستی از این نوشتهٔ زیبا براتون بنویسم.
#زندگی #مرگ #صف #انتظار #لحظه #زمان #قدرشناسی #استعداد #ارزشمندی #صدا #عشق #بخشایش #صلح #آشتی #پشیمانی #حمیدا #کلک_آزادگان #مجید_حمیدا
مجید حمیدا
Photo
قدرت حقیقی
خیلی وقتا از رو به رو شدن با مشکلات یا حتی امکان وقوع بعضی از شرایط فقط به این دلیل که احساس کردیم رو به رو شدن با اون مشکل یا مسأله از توان ما خارجه و از پسش برنمیآیم، ترسیدیم.
مثلاً عزیزی رو از دست میدیم و فکر میکنیم که تحمل این رنج از توان ما خارجه و بعد از این زندگی هیچ معنایی نداره. ممکنه در رابطهای ناسالم یا شکستخورده باشیم و فکر کنیم با از دست دادن طرف مقابل، به طور قطع زندگیمون تموم میشه و دیگه امکان بلند شدن و جمع و جور کردن خودمون رو پیدا نمیکنیم. شاید هم پیش از یه مصاحبهٔ شغلی یا بعد از شروع یه کار جدید، استرس همهٔ وجودمون رو بگیره که امکان نداره از پس انجام دادنش بربیایم. اما جالب اینجاست که بعد از از دست دادن اون عزیز مثال اول، خارج شدن از اون رابطهٔ مثال دوم و با گذشت زمان، خودمون رو در وضعیتی پیدا میکنیم که پیشتر حتی تصورش هم برامون ترسناک بود. با وارد شدن به شغل یا یه حرفهٔ جدید و بعد از یه مدت متوجه میشیم که اون اندازه هم که خیال میکردیم، ناتوان و ضعیف نبودیم و برعکس توانایی بالایی برای گذشتن از شرایط دشوار و مطابقت با وضعیت فعلی داریم.
این جمله از باب مارلی فقید، به خوبی دلیل چنین انقلاب درونی بزرگی رو برامون روشن میکنه. این که فقط وقتی از میزان توان و قدرتمون باخبر میشیم که انتخابی به غیر از توانمند بودن نداشته باشیم.
پینوشت ۱: پیشنهاد میکنم کتاب قدرت حقیقی رو که همنام با این نوشتهست، حتماً بخونید. شاید مطالب این کتاب در ظاهر با نوشتهٔ بالا مرتبط نباشه، اما با آموزش دستگاه انرژی درونی و کارکردهای روانی و جسمانی، ما رو از ترسها و تردیدها عبور میده و به عشق و اعتماد میرسونه.
پینوشت ۲: مثالهای بالا فقط در مورد تواناییهای روانی ما برای عبور از شرایط سخت و دشوار بود، اما مثالهای مختلفی هم میشه در مورد تواناییهای جسمانی زد که فکر میکنم همگی تجربهش رو داریم.
#قدرت #حقیقت #توان #توانایی #توانمندی #ناتوانی #ضعف #گزینش #انتخاب #قدرت_حقیقی #زندگی #مرگ #رابطه #طلاق #جدایی #کار #شغل #مصاحبه #عشق #ترس #تردید #اعتماد #روان #جسم #تجربه #باب_مارلی #کلک_آزادگان #حمیدا #مجید_حمیدا
خیلی وقتا از رو به رو شدن با مشکلات یا حتی امکان وقوع بعضی از شرایط فقط به این دلیل که احساس کردیم رو به رو شدن با اون مشکل یا مسأله از توان ما خارجه و از پسش برنمیآیم، ترسیدیم.
مثلاً عزیزی رو از دست میدیم و فکر میکنیم که تحمل این رنج از توان ما خارجه و بعد از این زندگی هیچ معنایی نداره. ممکنه در رابطهای ناسالم یا شکستخورده باشیم و فکر کنیم با از دست دادن طرف مقابل، به طور قطع زندگیمون تموم میشه و دیگه امکان بلند شدن و جمع و جور کردن خودمون رو پیدا نمیکنیم. شاید هم پیش از یه مصاحبهٔ شغلی یا بعد از شروع یه کار جدید، استرس همهٔ وجودمون رو بگیره که امکان نداره از پس انجام دادنش بربیایم. اما جالب اینجاست که بعد از از دست دادن اون عزیز مثال اول، خارج شدن از اون رابطهٔ مثال دوم و با گذشت زمان، خودمون رو در وضعیتی پیدا میکنیم که پیشتر حتی تصورش هم برامون ترسناک بود. با وارد شدن به شغل یا یه حرفهٔ جدید و بعد از یه مدت متوجه میشیم که اون اندازه هم که خیال میکردیم، ناتوان و ضعیف نبودیم و برعکس توانایی بالایی برای گذشتن از شرایط دشوار و مطابقت با وضعیت فعلی داریم.
این جمله از باب مارلی فقید، به خوبی دلیل چنین انقلاب درونی بزرگی رو برامون روشن میکنه. این که فقط وقتی از میزان توان و قدرتمون باخبر میشیم که انتخابی به غیر از توانمند بودن نداشته باشیم.
پینوشت ۱: پیشنهاد میکنم کتاب قدرت حقیقی رو که همنام با این نوشتهست، حتماً بخونید. شاید مطالب این کتاب در ظاهر با نوشتهٔ بالا مرتبط نباشه، اما با آموزش دستگاه انرژی درونی و کارکردهای روانی و جسمانی، ما رو از ترسها و تردیدها عبور میده و به عشق و اعتماد میرسونه.
پینوشت ۲: مثالهای بالا فقط در مورد تواناییهای روانی ما برای عبور از شرایط سخت و دشوار بود، اما مثالهای مختلفی هم میشه در مورد تواناییهای جسمانی زد که فکر میکنم همگی تجربهش رو داریم.
#قدرت #حقیقت #توان #توانایی #توانمندی #ناتوانی #ضعف #گزینش #انتخاب #قدرت_حقیقی #زندگی #مرگ #رابطه #طلاق #جدایی #کار #شغل #مصاحبه #عشق #ترس #تردید #اعتماد #روان #جسم #تجربه #باب_مارلی #کلک_آزادگان #حمیدا #مجید_حمیدا
مجید حمیدا
Photo
زندگی و خودشناسی
کرونا علیرغم همهٔ مسایل و مشکلاتی که برای ما ایجاد کرده، محاسنی هم داشته. به عنوان مثال در خیلی از مناطق باعث کاهش آلودگی هوا شده، به کسب و کارهای آنلاین سرعت بخشیده و به کشورهای ثروتمند یادآوری کرده که سلامت شهروندانشون در گرو سلامت شهروندان همهٔ کشورهاست. اما شاید مهمترین حسن این بیماری مهلک، از بین بردن این باور که مرگ مال همسایهست یا به زبون سادهتر این توهم که مرگ سراغ ما و عزیزانمون نمییاد، باشه.
احتمالاً اغلب ما تجربهٔ بگومگو یا قهر با محبوب رو داریم و چه بسا همین الان که این نوشته رو میخونیم هم، با عزیزی که از صمیم قلب دوستش داریم، قهر باشیم. پس لطفاً یک بار دیگه جملهٔ قابشده در تصویر رو بخونید و بعد به آمار مرگ و میری که فقط به خاطر کرونا - تأکید میکنم، فقط به خاطر کرونا و نه مرگی که بر اثر تصادف، حادثه یا به شکل طبیعی اتفاق میافته - و به صورت روزانه اعلام میشه فکر کنید و ببینید که چند خانواده یا بهتر بگم چند نفر در روز، محبوبشون رو بدون این که از زمان آخرین آغوش، آخرین بوسه و آخرین باری که صداش رو شنیدن باخبر باشن، از دست میدن.
میدونم که ممکنه همین الان چیزی توی گوشتون فریاد بزنه که خب شاید من فردا نباشم و دیگری باید قدم پیش بذاره. اما توجه کنید که شاید تا پیش از خوندن این جمله، متوجه نبودید که این حرف از منیت سرچشمه میگیره، اما الان که این جمله رو خوندید، دیگه هیچ راهی برای فرار از این آگاهی ندارید.
پینوشت ۱: برداشت من از محبوب در این نوشته همسر، فرزند، والدین، خواهر و برادر یا شریک عاطفی، دوست و همکاریه که از صمیم قلب دوستش داریم.
پینوشت ۲: این نوشته در مورد افرادی که آثار مخربی در زندگیمون داشتن و بعد از مشاوره و با دلایل روشن و مشخص از زندگیمون کنار گذاشتیم، صدق نمیکنه.
#زندگی_و_خودشناسی #زندگی #خودشناسی #خانواده #کرونا #کووید #بیماری #مرگ #حادثه #محبوب #عشق #یار #بوسه #عزیز #صدا #آغوش #اولین #آخرین #آخرین_بار #حمیدا #مجید_حمیدا
کرونا علیرغم همهٔ مسایل و مشکلاتی که برای ما ایجاد کرده، محاسنی هم داشته. به عنوان مثال در خیلی از مناطق باعث کاهش آلودگی هوا شده، به کسب و کارهای آنلاین سرعت بخشیده و به کشورهای ثروتمند یادآوری کرده که سلامت شهروندانشون در گرو سلامت شهروندان همهٔ کشورهاست. اما شاید مهمترین حسن این بیماری مهلک، از بین بردن این باور که مرگ مال همسایهست یا به زبون سادهتر این توهم که مرگ سراغ ما و عزیزانمون نمییاد، باشه.
احتمالاً اغلب ما تجربهٔ بگومگو یا قهر با محبوب رو داریم و چه بسا همین الان که این نوشته رو میخونیم هم، با عزیزی که از صمیم قلب دوستش داریم، قهر باشیم. پس لطفاً یک بار دیگه جملهٔ قابشده در تصویر رو بخونید و بعد به آمار مرگ و میری که فقط به خاطر کرونا - تأکید میکنم، فقط به خاطر کرونا و نه مرگی که بر اثر تصادف، حادثه یا به شکل طبیعی اتفاق میافته - و به صورت روزانه اعلام میشه فکر کنید و ببینید که چند خانواده یا بهتر بگم چند نفر در روز، محبوبشون رو بدون این که از زمان آخرین آغوش، آخرین بوسه و آخرین باری که صداش رو شنیدن باخبر باشن، از دست میدن.
میدونم که ممکنه همین الان چیزی توی گوشتون فریاد بزنه که خب شاید من فردا نباشم و دیگری باید قدم پیش بذاره. اما توجه کنید که شاید تا پیش از خوندن این جمله، متوجه نبودید که این حرف از منیت سرچشمه میگیره، اما الان که این جمله رو خوندید، دیگه هیچ راهی برای فرار از این آگاهی ندارید.
پینوشت ۱: برداشت من از محبوب در این نوشته همسر، فرزند، والدین، خواهر و برادر یا شریک عاطفی، دوست و همکاریه که از صمیم قلب دوستش داریم.
پینوشت ۲: این نوشته در مورد افرادی که آثار مخربی در زندگیمون داشتن و بعد از مشاوره و با دلایل روشن و مشخص از زندگیمون کنار گذاشتیم، صدق نمیکنه.
#زندگی_و_خودشناسی #زندگی #خودشناسی #خانواده #کرونا #کووید #بیماری #مرگ #حادثه #محبوب #عشق #یار #بوسه #عزیز #صدا #آغوش #اولین #آخرین #آخرین_بار #حمیدا #مجید_حمیدا