با آغاز #جنگ، تلاش برای حضور در میدان های نبرد و سازماندهی نیروها در استان کرمان، از ایشان چهره ای #مخلص و #دلپذیر ساخته بود. در #موقعیتهای گوناگون و در #پستهای مدیریتی به خوبی #درخشید.
🍃🌷🍃
در سال ۱۳۶۳# ایشان به #فرماندهی #سپاه#پاسداران #شهرستان سیرجان منصوب و در طول #دو سال #خدمت، #تحولات بسیار چشمگیری در #سطح شهر #سیرجان ایجادکرد مدتی هم در #کردستان بود.
🍃🌷🍃
در سال ۱۳۶۴# در #عملیات «والفجر ۸» به دلیل #بمباران های شیمیایی دشمن بعثی از #ناحیه #کمر و #پا به #شدت #مجروح شد و در همین زمان #مسئولیت واحد #بسیج #سپاه #پاسداران استان #کرمان را #پذیرفت.
🍃🌷🍃
در #جبهه جنوب در منطقه #دشت عباس با #سمت #مسئول #تبلیغات لشکر ۴۱ ثارالله به #فرماندهی #شهید#حاج قاسم سلیمانی مشغول #فعالیت شد.
🍃🌷🍃
در #عملیات کربلای ۴ ایشان هم علاوه بر #سخنرانی، #کارهای ستادی و #تجهیز نیروها و #پشتیبانی و #خدمت رسانی و #هدایت آنها تا #منطقه عملیاتی #فعالیت های بسیار زیادی داشت.
🍃🌷🍃
#مسئولیتش در این عملیات تجهیز و هدایت قایق ها تا نزدیک منطقه عملیاتی «کربلای ۴» بود و از آنجا که این عملیات با سختی و دشواری روبرو شد مجبور به بازگشت
🍃🌷🍃
در سال ۱۳۶۳# ایشان به #فرماندهی #سپاه#پاسداران #شهرستان سیرجان منصوب و در طول #دو سال #خدمت، #تحولات بسیار چشمگیری در #سطح شهر #سیرجان ایجادکرد مدتی هم در #کردستان بود.
🍃🌷🍃
در سال ۱۳۶۴# در #عملیات «والفجر ۸» به دلیل #بمباران های شیمیایی دشمن بعثی از #ناحیه #کمر و #پا به #شدت #مجروح شد و در همین زمان #مسئولیت واحد #بسیج #سپاه #پاسداران استان #کرمان را #پذیرفت.
🍃🌷🍃
در #جبهه جنوب در منطقه #دشت عباس با #سمت #مسئول #تبلیغات لشکر ۴۱ ثارالله به #فرماندهی #شهید#حاج قاسم سلیمانی مشغول #فعالیت شد.
🍃🌷🍃
در #عملیات کربلای ۴ ایشان هم علاوه بر #سخنرانی، #کارهای ستادی و #تجهیز نیروها و #پشتیبانی و #خدمت رسانی و #هدایت آنها تا #منطقه عملیاتی #فعالیت های بسیار زیادی داشت.
🍃🌷🍃
#مسئولیتش در این عملیات تجهیز و هدایت قایق ها تا نزدیک منطقه عملیاتی «کربلای ۴» بود و از آنجا که این عملیات با سختی و دشواری روبرو شد مجبور به بازگشت
ساواک تلاش میکرد فعالیتهای ایشان را محدود کند، ولی به ساواک اعتنایی نمیکرد و #بیپروا در #نشر #افکار #امام خمینی میکوشید.معتقد بود که برای #مبارزهکردن با دشمن، باید #تشکیلات داشت.
🍃🌷🍃
بسیار #شجاع بود و#بیپرده، #علیه شاه #سخن میگفت. همین #امر، سبب شد، #جاسوسان ساواک با #حضور #دائم در #مسجد مذکور،#گزارش تمام #رخدادها را تسلیم مقامات کنند.
🍃🌷🍃
در ۲۹# اردیبهشت سال ۴۵#. یکی از #ماموران ساواک با مراجعه به #منزلش، به ایشان هشدار داد مراقب #گفتار و #رفتارش باشد.
ایشان گفت: «من #مستقل هستم و از کسی #پیروی نمیکنم... #آیتالله خمینی یک #روحانی #واقعی،#شریف،#پاک، #صحیحالعمل، و #قابل #احترام است..»
🍃🌷🍃
وقتی مزدوران شاه، دیدند از #تهدید آنها نمیترسد،ایشام را در #هشتم مرداد ۱۳۴۵# به #اتهام «اقدام علیه امنیت داخلی مملکت» دستگیر کردند.
🍃🌷🍃
ایشان پس از مدتی#آزاد شد، ولی نه تنها از #فعالیتهایش کم نشد، بلکه بر #شدت آنها افزود، در نتیجه #ممنوع المنبر شد.
از آن پس نتوانست به #منبر برود، ولی در هر حال در #جمعی که ممکن بود، #سخنرانی میکرد.
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
بسیار #شجاع بود و#بیپرده، #علیه شاه #سخن میگفت. همین #امر، سبب شد، #جاسوسان ساواک با #حضور #دائم در #مسجد مذکور،#گزارش تمام #رخدادها را تسلیم مقامات کنند.
🍃🌷🍃
در ۲۹# اردیبهشت سال ۴۵#. یکی از #ماموران ساواک با مراجعه به #منزلش، به ایشان هشدار داد مراقب #گفتار و #رفتارش باشد.
ایشان گفت: «من #مستقل هستم و از کسی #پیروی نمیکنم... #آیتالله خمینی یک #روحانی #واقعی،#شریف،#پاک، #صحیحالعمل، و #قابل #احترام است..»
🍃🌷🍃
وقتی مزدوران شاه، دیدند از #تهدید آنها نمیترسد،ایشام را در #هشتم مرداد ۱۳۴۵# به #اتهام «اقدام علیه امنیت داخلی مملکت» دستگیر کردند.
🍃🌷🍃
ایشان پس از مدتی#آزاد شد، ولی نه تنها از #فعالیتهایش کم نشد، بلکه بر #شدت آنها افزود، در نتیجه #ممنوع المنبر شد.
از آن پس نتوانست به #منبر برود، ولی در هر حال در #جمعی که ممکن بود، #سخنرانی میکرد.
🍃🌷🍃
در پی هجوم #سرمایهداران غرب به سوی ایران، حوزه #علمیه قم طی اعلامیه در اردیبهشت ماه ۱۳۴۹# ضمن #محکوم کردن این حرکت غرب و مشی وطنفروشانه دستگاه سلطنتی به #افشاگری علیه این جنایت بزرگ دست زد.
#اعلامیه و #نامه تندش خطاب به #علمای شهرهای ایران، رژیم پهلوی را به وحشت انداخت، دستگاه اطلاعاتی رژیم بهخوبی به این موضوع پی برد که اگر دیر بجنبد #علما را به دادن# فتوی علیه این قرارداد ایشان راضی میکند از اینرو با #بسیج #نیروها خود را #مهیای یک اقدام سفاکانه کرد.
🍃🌷🍃
در روز ۱۱#خرداد ماه ۱۳۴۹#پس از #اتمام #نماز راهی خانه شد ساعت #یک بعدازظهر بود که ایشان آماده #استراحت و #صرف نهار شد که جلادان پهلوی به #منزلش یورش آوردند.
🍃🌷🍃
#۱۰روز به #شدت ایشان#شکنجه شد
عقربه ساعت ۹# شب #چهارشنبه ۲۰#خرداد ۱۳۴۹# را نشان میداد بعضی از سلولهایی که در مجاورت سلول ایشان در زندان قزل قلعه قرار داشت عمدا باز نگه داشته بودند که ناگهان برق زندان خاموش شد.
وحشت سراپای زندانیان را فرا گرفت، رفت و آمد در راهرو زندان شروع و مسیر گامهای جلادان تا سلول ایشان امتداد داشت،که ناگهان صدای کشمکش از سلولش با فریاد ایشان به پایان میرسد.😔
#اعلامیه و #نامه تندش خطاب به #علمای شهرهای ایران، رژیم پهلوی را به وحشت انداخت، دستگاه اطلاعاتی رژیم بهخوبی به این موضوع پی برد که اگر دیر بجنبد #علما را به دادن# فتوی علیه این قرارداد ایشان راضی میکند از اینرو با #بسیج #نیروها خود را #مهیای یک اقدام سفاکانه کرد.
🍃🌷🍃
در روز ۱۱#خرداد ماه ۱۳۴۹#پس از #اتمام #نماز راهی خانه شد ساعت #یک بعدازظهر بود که ایشان آماده #استراحت و #صرف نهار شد که جلادان پهلوی به #منزلش یورش آوردند.
🍃🌷🍃
#۱۰روز به #شدت ایشان#شکنجه شد
عقربه ساعت ۹# شب #چهارشنبه ۲۰#خرداد ۱۳۴۹# را نشان میداد بعضی از سلولهایی که در مجاورت سلول ایشان در زندان قزل قلعه قرار داشت عمدا باز نگه داشته بودند که ناگهان برق زندان خاموش شد.
وحشت سراپای زندانیان را فرا گرفت، رفت و آمد در راهرو زندان شروع و مسیر گامهای جلادان تا سلول ایشان امتداد داشت،که ناگهان صدای کشمکش از سلولش با فریاد ایشان به پایان میرسد.😔
ولی ما را به #لشکر 10 دادند و اصرارهای ما به جایی نرسید و با هم رفتیم #گردان علی اکبر (ع)🌷 #لشکر10 #سیدالشهدا🌷
#او را به #گروهان نصر دادند و من را به دسته #ادوات.
😔
🍃🌷🍃
در #عملیات کربلای 1 با هم شرکت کردیم ،#علی به #شدت دچار #موج گرفتگی شد به طوری که #نمی تونست #آب بر #تن بزنه😔 چون #رعشه به تنش می افتاد این وضع مدتی ادامه یافت تا این که این مشکل کمتر شد.
🍃🌷🍃
در #عملیات کربلای 2 هم باز شرکت کردیم و بعد از #عملیات برگشتیم تهران و باز هم مهر ماه #برگشتیم #گردان.😊
🍃🌷🍃
همین روزها بود که یک #مانور بسیار سخت در اطراف منطقه #قلاجه اسلام آباد غرب برگزار کردیم و بعد از #مانور اومدیم تهران بعد از برگشتن من به #گردان متوجه شدم که #اون #ماموریت گرفته برای #گردان عمار و دیگر #او را ندیدم.
🍃🌷🍃
#20مهر تهران بودم که رفتم به راه آهن بلیط گرفتم برگردم #گردان که رفته بود #اندیمشک بعد از گرفتن بلیط در خیابان #مرتضی چیتگری را دیدم #دوست #امیر بود.
🍃🌷🍃
اون گفت از #امیر خبر داری ؟ گفتم نه . دارم می رم #منطقه ،گفت نرو،گفتم چرا؟
گفت #امیر #شهید شده و الان هم #پیکرش را آوردن تهران برو به خانواده اش خبر بده.😭😭
🍃
#او را به #گروهان نصر دادند و من را به دسته #ادوات.
😔
🍃🌷🍃
در #عملیات کربلای 1 با هم شرکت کردیم ،#علی به #شدت دچار #موج گرفتگی شد به طوری که #نمی تونست #آب بر #تن بزنه😔 چون #رعشه به تنش می افتاد این وضع مدتی ادامه یافت تا این که این مشکل کمتر شد.
🍃🌷🍃
در #عملیات کربلای 2 هم باز شرکت کردیم و بعد از #عملیات برگشتیم تهران و باز هم مهر ماه #برگشتیم #گردان.😊
🍃🌷🍃
همین روزها بود که یک #مانور بسیار سخت در اطراف منطقه #قلاجه اسلام آباد غرب برگزار کردیم و بعد از #مانور اومدیم تهران بعد از برگشتن من به #گردان متوجه شدم که #اون #ماموریت گرفته برای #گردان عمار و دیگر #او را ندیدم.
🍃🌷🍃
#20مهر تهران بودم که رفتم به راه آهن بلیط گرفتم برگردم #گردان که رفته بود #اندیمشک بعد از گرفتن بلیط در خیابان #مرتضی چیتگری را دیدم #دوست #امیر بود.
🍃🌷🍃
اون گفت از #امیر خبر داری ؟ گفتم نه . دارم می رم #منطقه ،گفت نرو،گفتم چرا؟
گفت #امیر #شهید شده و الان هم #پیکرش را آوردن تهران برو به خانواده اش خبر بده.😭😭
🍃
#ننه مریم از جمله #زنان فعال #خرمشهر بود که پیش از #دوران انقلاب و بعد از آن #کلاسهای #قرآن دایر کرده و #فرد شناخته شدهای در #شهر محسوب میشد.
🍃🌷🍃
در آن روزهای آتش و خون #ننه مریم، #خانمها و #دخترهایی که به #شهادت میرسیدند و #پیکرشان را به #جنت آباد میبردند را کفن و دفن میکرد.
🍃🌷🍃
بابا مراد #شوهر #ننه مریم را دشمن در #روزهای اول #جنگ در خانه به #اسارت برد. خدا رحمت کند #بابا مراد را، تعریف میکرد که «آمدم در خانه را قفل کنم که به سمت آبادان برویم، چون فکر میکردم این درگیریها یک #جنگ قبیلهای کوچک باشد.
هیچ وقت فکر نمیکردم این همه سال طول بکشد، میخواستیم دوباره برگردیم به #خرمشهر که دشمن من را از جلوی در خانه #اسیر کرد.»
🍃🌷🍃
#ننه مریم تمام مدت در راه بیمارستان و قبرستان بود. تعریف میکرد «گاهی که #کفن نداشتیم #چادر سرم را #کفن میکردم، آب که برای غسل نبود #دبه دبه #آب برای شستن #شهدا پیدا میکردیم.😔
🍃🌷🍃
#دختری #مادر #شهیدش را برای #کفن کرده آورده بود، #پسری #مادرش را آورده بود و چه #صحنههای دردناکی خلق شد. بعضی از #پیکرهای #زنها در اثر #شدت انفجارها #لباسی بر بدن نداشتند.😔
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
در آن روزهای آتش و خون #ننه مریم، #خانمها و #دخترهایی که به #شهادت میرسیدند و #پیکرشان را به #جنت آباد میبردند را کفن و دفن میکرد.
🍃🌷🍃
بابا مراد #شوهر #ننه مریم را دشمن در #روزهای اول #جنگ در خانه به #اسارت برد. خدا رحمت کند #بابا مراد را، تعریف میکرد که «آمدم در خانه را قفل کنم که به سمت آبادان برویم، چون فکر میکردم این درگیریها یک #جنگ قبیلهای کوچک باشد.
هیچ وقت فکر نمیکردم این همه سال طول بکشد، میخواستیم دوباره برگردیم به #خرمشهر که دشمن من را از جلوی در خانه #اسیر کرد.»
🍃🌷🍃
#ننه مریم تمام مدت در راه بیمارستان و قبرستان بود. تعریف میکرد «گاهی که #کفن نداشتیم #چادر سرم را #کفن میکردم، آب که برای غسل نبود #دبه دبه #آب برای شستن #شهدا پیدا میکردیم.😔
🍃🌷🍃
#دختری #مادر #شهیدش را برای #کفن کرده آورده بود، #پسری #مادرش را آورده بود و چه #صحنههای دردناکی خلق شد. بعضی از #پیکرهای #زنها در اثر #شدت انفجارها #لباسی بر بدن نداشتند.😔
🍃🌷🍃
#ننه مریم از جمله #زنان فعال #خرمشهر بود که پیش از #دوران انقلاب و بعد از آن #کلاسهای #قرآن دایر کرده و #فرد شناخته شدهای در #شهر محسوب میشد.
🍃🌷🍃
در آن روزهای آتش و خون #ننه مریم، #خانمها و #دخترهایی که به #شهادت میرسیدند و #پیکرشان را به #جنت آباد میبردند را کفن و دفن میکرد.
🍃🌷🍃
بابا مراد #شوهر #ننه مریم را دشمن در #روزهای اول #جنگ در خانه به #اسارت برد. خدا رحمت کند #بابا مراد را، تعریف میکرد که «آمدم در خانه را قفل کنم که به سمت آبادان برویم، چون فکر میکردم این درگیریها یک #جنگ قبیلهای کوچک باشد.
هیچ وقت فکر نمیکردم این همه سال طول بکشد، میخواستیم دوباره برگردیم به #خرمشهر که دشمن من را از جلوی در خانه #اسیر کرد.»
🍃🌷🍃
#ننه مریم تمام مدت در راه بیمارستان و قبرستان بود. تعریف میکرد «گاهی که #کفن نداشتیم #چادر سرم را #کفن میکردم، آب که برای غسل نبود #دبه دبه #آب برای شستن #شهدا پیدا میکردیم.😔
🍃🌷🍃
#دختری #مادر #شهیدش را برای #کفن کرده آورده بود، #پسری #مادرش را آورده بود و چه #صحنههای دردناکی خلق شد. بعضی از #پیکرهای #زنها در اثر #شدت انفجارها #لباسی بر بدن نداشتند.😔
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
در آن روزهای آتش و خون #ننه مریم، #خانمها و #دخترهایی که به #شهادت میرسیدند و #پیکرشان را به #جنت آباد میبردند را کفن و دفن میکرد.
🍃🌷🍃
بابا مراد #شوهر #ننه مریم را دشمن در #روزهای اول #جنگ در خانه به #اسارت برد. خدا رحمت کند #بابا مراد را، تعریف میکرد که «آمدم در خانه را قفل کنم که به سمت آبادان برویم، چون فکر میکردم این درگیریها یک #جنگ قبیلهای کوچک باشد.
هیچ وقت فکر نمیکردم این همه سال طول بکشد، میخواستیم دوباره برگردیم به #خرمشهر که دشمن من را از جلوی در خانه #اسیر کرد.»
🍃🌷🍃
#ننه مریم تمام مدت در راه بیمارستان و قبرستان بود. تعریف میکرد «گاهی که #کفن نداشتیم #چادر سرم را #کفن میکردم، آب که برای غسل نبود #دبه دبه #آب برای شستن #شهدا پیدا میکردیم.😔
🍃🌷🍃
#دختری #مادر #شهیدش را برای #کفن کرده آورده بود، #پسری #مادرش را آورده بود و چه #صحنههای دردناکی خلق شد. بعضی از #پیکرهای #زنها در اثر #شدت انفجارها #لباسی بر بدن نداشتند.😔
🍃🌷🍃
ولی ما را به #لشکر 10 دادند و اصرارهای ما به جایی نرسید و با هم رفتیم #گردان علی اکبر (ع)🌷 #لشکر10 #سیدالشهدا🌷
#او را به #گروهان نصر دادند و من را به دسته #ادوات.
😔
🍃🌷🍃
در #عملیات کربلای 1 با هم شرکت کردیم ،#علی به #شدت دچار #موج گرفتگی شد به طوری که #نمی تونست #آب بر #تن بزنه😔 چون #رعشه به تنش می افتاد این وضع مدتی ادامه یافت تا این که این مشکل کمتر شد.
🍃🌷🍃
در #عملیات کربلای 2 هم باز شرکت کردیم و بعد از #عملیات برگشتیم تهران و باز هم مهر ماه #برگشتیم #گردان.😊
🍃🌷🍃
همین روزها بود که یک #مانور بسیار سخت در اطراف منطقه #قلاجه اسلام آباد غرب برگزار کردیم و بعد از #مانور اومدیم تهران بعد از برگشتن من به #گردان متوجه شدم که #اون #ماموریت گرفته برای #گردان عمار و دیگر #او را ندیدم.
🍃🌷🍃
#20مهر تهران بودم که رفتم به راه آهن بلیط گرفتم برگردم #گردان که رفته بود #اندیمشک بعد از گرفتن بلیط در خیابان #مرتضی چیتگری را دیدم #دوست #امیر بود.
🍃🌷🍃
اون گفت از #امیر خبر داری ؟ گفتم نه . دارم می رم #منطقه ،گفت نرو،گفتم چرا؟
گفت #امیر #شهید شده و الان هم #پیکرش را آوردن تهران برو به خانواده اش خبر بده.😭😭
🍃
#او را به #گروهان نصر دادند و من را به دسته #ادوات.
😔
🍃🌷🍃
در #عملیات کربلای 1 با هم شرکت کردیم ،#علی به #شدت دچار #موج گرفتگی شد به طوری که #نمی تونست #آب بر #تن بزنه😔 چون #رعشه به تنش می افتاد این وضع مدتی ادامه یافت تا این که این مشکل کمتر شد.
🍃🌷🍃
در #عملیات کربلای 2 هم باز شرکت کردیم و بعد از #عملیات برگشتیم تهران و باز هم مهر ماه #برگشتیم #گردان.😊
🍃🌷🍃
همین روزها بود که یک #مانور بسیار سخت در اطراف منطقه #قلاجه اسلام آباد غرب برگزار کردیم و بعد از #مانور اومدیم تهران بعد از برگشتن من به #گردان متوجه شدم که #اون #ماموریت گرفته برای #گردان عمار و دیگر #او را ندیدم.
🍃🌷🍃
#20مهر تهران بودم که رفتم به راه آهن بلیط گرفتم برگردم #گردان که رفته بود #اندیمشک بعد از گرفتن بلیط در خیابان #مرتضی چیتگری را دیدم #دوست #امیر بود.
🍃🌷🍃
اون گفت از #امیر خبر داری ؟ گفتم نه . دارم می رم #منطقه ،گفت نرو،گفتم چرا؟
گفت #امیر #شهید شده و الان هم #پیکرش را آوردن تهران برو به خانواده اش خبر بده.😭😭
🍃