معرفی عارفان
1.02K subscribers
32.3K photos
11.6K videos
3.17K files
2.65K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
#تذکره_الاولیا_عطار_نیشابوری

ذکر ابراهیم ادهم

نقل است روزی ابراهیم زاهدی متوکل را دید و از او سؤال کرد که تو از کجا خوری؟

زاهد گفت:این علم به نزدیک من نیست از روزی دهنده پرس مرا با این چه کار.

و یکبار هم می گفت:

روزی غلامی خریدم به او گفتم نامت چیست؟ پاسخ داد:تا چه خوانی!

گفتم:چه خوری؟
گفت:تا چه دهی!

گفتم:چه پوشی؟
گفت:تا چه پوشانی!

گفتم:چه کنی؟
گفت:تا چه فرمایی!

گفتم:چه خواهی؟
گفت:بنده را با خواست چه کار!

پس با خود گفتم:

ای مسکین تو در همه ی عمر خدای را چنین بنده ای بوده ای؟ باری بندگی بیاموز.
بایزید گفت: شبی در کودکی از بسطام بیرون آمدم ماهتاب می‌تافت. جهان آرمیده و حضرتی دیدم که هیجده هزار عالم درجنب آن حضرت ذره ای نمود.
شوری در من افتاد و حالتی عظیم بر من غالب شد. گفتم خداوندا! درگاهی بدین عظیمی و چنین خالی و کارهایی بدین شگرفی و چنین تنهایی؟
هاتفی آواز داد: درگاه خالی نیه از آن است که کسی نمی‌آید، از آن است که ما نمی‌خواهیم! که هر ناشسته رویی شایسته ی این درگاه نیست.

#تذکره_الاولیا_عطار
بایزید گفت: شبی در کودکی از بسطام بیرون آمدم ماهتاب می‌تافت. جهان آرمیده و حضرتی دیدم که هیجده هزار عالم درجنب آن حضرت ذره ای نمود.
شوری در من افتاد و حالتی عظیم بر من غالب شد. گفتم خداوندا! درگاهی بدین عظیمی و چنین خالی و کارهایی بدین شگرفی و چنین تنهایی؟
هاتفی آواز داد: درگاه خالی نیه از آن است که کسی نمی‌آید، از آن است که ما نمی‌خواهیم! که هر ناشسته رویی شایسته ی این درگاه نیست.

#تذکره_الاولیا_عطار
و گفت : علامت آنکه حق او را دوست دارد آن است که سه خصلت بدو بدهند :
سخاوتی چون سخاوت دریا ؛ و شفقتی چون شفقت آفتاب ؛ و تواضعی چون تواضع زمین .

و گفت : عارف آن است که هیچ چیز مشرب گاه او را تیره نگرداند ، هر کدورت که بدو رسد صافی گردد .

و گفت : یا چنان نمای که هستی ، یا چنان باش که می نمایی.


#بایزید_بسطامی
#تذکره_الاولیا_عطار
#تذکره_الاولیا_عطار_نیشابوری

ذکر ابراهیم ادهم

نقل است روزی ابراهیم زاهدی متوکل را دید و از او سؤال کرد که تو از کجا خوری؟

زاهد گفت:این علم به نزدیک من نیست از روزی دهنده پرس مرا با این چه کار.

و یکبار هم می گفت:

روزی غلامی خریدم به او گفتم نامت چیست؟ پاسخ داد:تا چه خوانی!

گفتم:چه خوری؟
گفت:تا چه دهی!

گفتم:چه پوشی؟
گفت:تا چه پوشانی!

گفتم:چه کنی؟
گفت:تا چه فرمایی!

گفتم:چه خواهی؟
گفت:بنده را با خواست چه کار!

پس با خود گفتم:

ای مسکین تو در همه ی عمر خدای را چنین بنده ای بوده ای؟ باری بندگی بیاموز.
نقل است که بوتراب نخشبی ، مریدی داشت عظیم و گرم و صاحب وجد !
بوتراب او را بسی گفت که :
چنین که تویی تو را بایزید می باید دید .
یک روز مرید گفت : خواجه ! کسی که هر روز صد بار خدای بایزید را ببیند ، بایزید را چه کند که بیند ؟
بوتراب گفت : ای مرد ! چون خدای را تو بینی ؛ بر قدر خود بینی ، و چون در پیش بایزید بینی ، بر قدر بایزید بینی !


(بایزید بسطامی)
#تذکره_الاولیا_عطار
نقلست که شبلی گفت: آن شب بسر گور او شدم و تا بامداد راز و نیاز کردم سحرگاه مناجات کردم و گفتم الهـی این بندهٔ تو بود مؤمن و عارف و موحد این بلا با او چرا کردی؟ خواب بر من غلبه کرد؛ بخواب دیدم که قیامت است و از حق فرمان آمدی که این از آن کردم که سّر ما با غیر گفت.

#منصور_حلاج
#تذکره_الاولیا_عطار

گفت آن یار کز او گشت سـر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد

حضرت حافظ
میخواهم که زودتر قیامت برخاستی تا من خیمه خود بر طرف دوزخ زدمی که چون دوزخ مرا بیند نیست شدی تا من سبب راحت خلق شوم

#ذکر_بایزید_بسطامی
#تذکره_الاولیا_عطار_نیشابوری
#سبب_راحتی
#تذکره_الاولیا / عطار

عبداللهِ مبـارک را پرسیدند کـدام خصلت در آدمی نافع‌تر است؟
گفت: عقلی وافر
گفتند: اگر نبود؟
گفت: حُسنِ ادب
گفتند: اگر نبود؟
گفت: برادری مُشفق تا مشورتی کند
گفتند: اگر نبود؟
گفت: خاموشیِ دائم
گفتند: اگر نبود؟
گفـت: مرگ در حال



‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

‌‌‌‌‌‌‌
‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎
شبلی گفت: از یوسف اسباط پرسیدند که غایت تواضع چیست
گفت: آنکه از خانه بیرون آئی هر کرا بینی چنان دانی که بهتر از تست.
و گفت: اندکی ورع را جزاء بسیار عمل دهند و اندکی تواضع را جزاء بسیار اجتهاد دهند.

#تذکره_الاولیا_عطار
ذکر یوسف اسباط
شبلی گفت: از یوسف اسباط پرسیدند که غایت تواضع چیست
گفت: آنکه از خانه بیرون آئی هر کرا بینی چنان دانی که بهتر از تست.
و گفت: اندکی ورع را جزاء بسیار عمل دهند و اندکی تواضع را جزاء بسیار اجتهاد دهند.

#تذکره_الاولیا_عطار
ذکر یوسف اسباط
وگفت:

بسنده است شما را از داروها

ترڪ گناه.


#تذکره_الاولیا_عطار
#ذکر_یحیی_معاذ_رازے
نقل است، شب اول که حلاج را حبس کردند، زندانبانان بيامدند و او را در زندان نديدند !
جملۀ زندان بگشتند، کس را نديدند

شب دوم، نه او را ديدند و نه زندان را....
هر چند زندان را طلب کردند نديدند. !

شب سوم او را در زندان ديدند
گفتند شب اول کجا بودی؟
و شب دوم زندان، و تو کجا بودی؟
اکنون هر دو پديد آمديد، اين چه واقعه است؟

گفت: شب اول من به نزد حضرت حق بودم، اینجا نبودم
شب دوم حضرت حق اينجا بود، از آن جهت هم من و هم زندان هر دو غايب بوديم.
شب سوم بازم فرستادند مرا برای حکم شریعت،‌ بيائيد و کار خود کنيد و حکم شریعتتان را بر من جاری کنید
گفتند این چه بازی است؟
گفت: بازیِ عشق
پرسیدند عشق چیست؟
گفت امروز ببیند و فردا و پسفردا
آن روز به حکم شریعت او را بردار کشیدند
فردای ان روز جسدش،را سوزاندند
و شب سوم خاکسترش بر باد دادند


#تذکره_الاولیا_عطار
شبلی گفت: از یوسف اسباط پرسیدند که غایت تواضع چیست
گفت: آنکه از خانه بیرون آئی هر کرا بینی چنان دانی که بهتر از تست.
و گفت: اندکی ورع را جزاء بسیار عمل دهند و اندکی تواضع را جزاء بسیار اجتهاد دهند.

#تذکره_الاولیا_عطار
ذکر یوسف اسباط
کسی به ابراهیم بن ادهم گفت که مرا وصیتی کن. ابراهیم ادهم به او گفت: " بسته بگشای و گشاده ببند." پرسنده سخن را فهم نکرد و از معنای آن پرسید. عارف پاسخ داد: " کیسه ی بسته بگشای و زبان گشاده ببند."

#تذکره_الاولیا عطار

مولانا چه زیبا این تعبیر نغز را بیان کرده

لب ببند و کَفِّ پُر زَر برگشا
بخل تَن بگذار و پیش آوَر سَخا

#مثنوی_مولانا
کسی به ابراهیم بن ادهم گفت که مرا وصیتی کن. ابراهیم ادهم به او گفت: " بسته بگشای و گشاده ببند." پرسنده سخن را فهم نکرد و از معنای آن پرسید. عارف پاسخ داد: " کیسه ی بسته بگشای و زبان گشاده ببند."

#تذکره_الاولیا عطار

مولانا چه زیبا این تعبیر نغز را بیان کرده

لب ببند و کَفِّ پُر زَر برگشا
بخل تَن بگذار و پیش آوَر سَخا

#مثنوی_مولانا
کسی به ابراهیم بن ادهم گفت که مرا وصیتی کن. ابراهیم ادهم به او گفت: " بسته بگشای و گشاده ببند." پرسنده سخن را فهم نکرد و از معنای آن پرسید. عارف پاسخ داد: " کیسه ی بسته بگشای و زبان گشاده ببند."

#تذکره_الاولیا عطار

مولانا چه زیبا این تعبیر نغز را بیان کرده

لب ببند و کَفِّ پُر زَر برگشا
بخل تَن بگذار و پیش آوَر سَخا

#مثنوی_مولانا
کسی به ابراهیم بن ادهم گفت که مرا وصیتی کن. ابراهیم ادهم به او گفت: " بسته بگشای و گشاده ببند." پرسنده سخن را فهم نکرد و از معنای آن پرسید. عارف پاسخ داد: " کیسه ی بسته بگشای و زبان گشاده ببند."

#تذکره_الاولیا عطار

مولانا چه زیبا این تعبیر نغز را بیان کرده

لب ببند و کَفِّ پُر زَر برگشا
بخل تَن بگذار و پیش آوَر سَخا

#مولانا
کسی به ابراهیم بن ادهم گفت که مرا وصیتی کن. ابراهیم ادهم به او گفت: " بسته بگشای و گشاده ببند." پرسنده سخن را فهم نکرد و از معنای آن پرسید. عارف پاسخ داد: " کیسه ی بسته بگشای و زبان گشاده ببند."

#تذکره_الاولیا عطار

مولانا چه زیبا این تعبیر نغز را بیان کرده

لب ببند و کَفِّ پُر زَر برگشا
بخل تَن بگذار و پیش آوَر سَخا

#مثنوی_مولانا