Forwarded from 👑بابک خرمدین👑
طالب همان وزن "بحر مجنث مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان" و ردیف و قافیه حتی مضمون را پیش چشم داشته و گفته است :
چگونه چاک زنم جیب آرزو که مرا
ز دست تا به گریبان هزار فرسنگ است
طالب نه تنها در آغاز شاعری "آشوب" را برای تخلص برگزیده بود بلکه در دوران پختگی و بالندگی طبع نیز به کار بردن این تخلص به منظور معنی انگیزی به تلویح و تصریح دست باز نداشته است، چنان که در مطلع غزلی این کلمه را آورده میگوید:
ای خوش آن سر که درو نشئه ي سودایی هست
داغ #آشوب ازو بر دل شیدایی هست...
شاعر از این کلمه در میان ابیات برخی از غزلیاتش نیز معانی نو انگیخته چنان که مذکور افتاده است :
تلخابه ي غم نوش که آبی بِهْ ازین نیست
در ساغرِ لذت مِیِ نابی بِهْ ازین نیست
از دفتر سودای من آشوب ِ دل آموز
در علمِ جنون هیچ کتابی بِهْ ازین نیست
طالب سرسپردگی یکی از اقطاب عرفا را در لاهور به نام " #غربتی_لاهوری" معروف به "شاه ابوالمعالی"
( 960 هـ ق - 1024 هـ ق ) به جان پذیرفته و مرید وی گشته است. بی گمان این عشق و ارادت در تطور احوال وی تاثیری ژرف داشته است.
ابوالمعالی در سلسله ي قادریه مسلک بوده، نام او در فهرست بسیاری از تذکره ها به عنوان عارف و شاعر آمده است.
نوشته اند که نیاکان "غربتی" از سادات کرمان بوده اند.
#معرفی #طالب_آملی_و_صور_خیال_در_دیوان_او
چگونه چاک زنم جیب آرزو که مرا
ز دست تا به گریبان هزار فرسنگ است
طالب نه تنها در آغاز شاعری "آشوب" را برای تخلص برگزیده بود بلکه در دوران پختگی و بالندگی طبع نیز به کار بردن این تخلص به منظور معنی انگیزی به تلویح و تصریح دست باز نداشته است، چنان که در مطلع غزلی این کلمه را آورده میگوید:
ای خوش آن سر که درو نشئه ي سودایی هست
داغ #آشوب ازو بر دل شیدایی هست...
شاعر از این کلمه در میان ابیات برخی از غزلیاتش نیز معانی نو انگیخته چنان که مذکور افتاده است :
تلخابه ي غم نوش که آبی بِهْ ازین نیست
در ساغرِ لذت مِیِ نابی بِهْ ازین نیست
از دفتر سودای من آشوب ِ دل آموز
در علمِ جنون هیچ کتابی بِهْ ازین نیست
طالب سرسپردگی یکی از اقطاب عرفا را در لاهور به نام " #غربتی_لاهوری" معروف به "شاه ابوالمعالی"
( 960 هـ ق - 1024 هـ ق ) به جان پذیرفته و مرید وی گشته است. بی گمان این عشق و ارادت در تطور احوال وی تاثیری ژرف داشته است.
ابوالمعالی در سلسله ي قادریه مسلک بوده، نام او در فهرست بسیاری از تذکره ها به عنوان عارف و شاعر آمده است.
نوشته اند که نیاکان "غربتی" از سادات کرمان بوده اند.
#معرفی #طالب_آملی_و_صور_خیال_در_دیوان_او
می توان در عشق او یک عمر بی جان زیستن
تن به زیرِ خاکْ چون نامِ بزرگان زیستن...
زُهد و مَشرب را به یکسو نِه که بر من خوشترَست
پاکدامان مردن، از آلوده دامان زیستن...
تا سرِ زلف تُرا آشفته دیدم ، میکند...
مو به مویم سجده ي شکرِ پریشان زیستن!
گرچه بی جان زیستن بیگانه می آید به گوش
بود عمری شیوه ي #آشوب، اینسان زیستن
طالب آملی
تن به زیرِ خاکْ چون نامِ بزرگان زیستن...
زُهد و مَشرب را به یکسو نِه که بر من خوشترَست
پاکدامان مردن، از آلوده دامان زیستن...
تا سرِ زلف تُرا آشفته دیدم ، میکند...
مو به مویم سجده ي شکرِ پریشان زیستن!
گرچه بی جان زیستن بیگانه می آید به گوش
بود عمری شیوه ي #آشوب، اینسان زیستن
طالب آملی
طالب همان وزن "بحر مجنث مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان" و ردیف و قافیه حتی مضمون را پیش چشم داشته و گفته است :
چگونه چاک زنم جیب آرزو که مرا
ز دست تا به گریبان هزار فرسنگ است
طالب نه تنها در آغاز شاعری "آشوب" را برای تخلص برگزیده بود بلکه در دوران پختگی و بالندگی طبع نیز به کار بردن این تخلص به منظور معنی انگیزی به تلویح و تصریح دست باز نداشته است، چنان که در مطلع غزلی این کلمه را آورده میگوید:
ای خوش آن سر که درو نشئه ي سودایی هست
داغ #آشوب ازو بر دل شیدایی هست...
شاعر از این کلمه در میان ابیات برخی از غزلیاتش نیز معانی نو انگیخته چنان که مذکور افتاده است :
تلخابه ي غم نوش که آبی بِهْ ازین نیست
در ساغرِ لذت مِیِ نابی بِهْ ازین نیست
از دفتر سودای من آشوب ِ دل آموز
در علمِ جنون هیچ کتابی بِهْ ازین نیست
طالب سرسپردگی یکی از اقطاب عرفا را در لاهور به نام " #غربتی_لاهوری" معروف به "شاه ابوالمعالی"
( 960 هـ ق - 1024 هـ ق ) به جان پذیرفته و مرید وی گشته است. بی گمان این عشق و ارادت در تطور احوال وی تاثیری ژرف داشته است.
ابوالمعالی در سلسله ي قادریه مسلک بوده، نام او در فهرست بسیاری از تذکره ها به عنوان عارف و شاعر آمده است.
نوشته اند که نیاکان "غربتی" از سادات کرمان بوده اند.
💠 #معرفی
📖 #طالب_آملی_و_صور_خیال_در_دیوان_او (6)
طالب آملی
""ادامه دارد... .
چگونه چاک زنم جیب آرزو که مرا
ز دست تا به گریبان هزار فرسنگ است
طالب نه تنها در آغاز شاعری "آشوب" را برای تخلص برگزیده بود بلکه در دوران پختگی و بالندگی طبع نیز به کار بردن این تخلص به منظور معنی انگیزی به تلویح و تصریح دست باز نداشته است، چنان که در مطلع غزلی این کلمه را آورده میگوید:
ای خوش آن سر که درو نشئه ي سودایی هست
داغ #آشوب ازو بر دل شیدایی هست...
شاعر از این کلمه در میان ابیات برخی از غزلیاتش نیز معانی نو انگیخته چنان که مذکور افتاده است :
تلخابه ي غم نوش که آبی بِهْ ازین نیست
در ساغرِ لذت مِیِ نابی بِهْ ازین نیست
از دفتر سودای من آشوب ِ دل آموز
در علمِ جنون هیچ کتابی بِهْ ازین نیست
طالب سرسپردگی یکی از اقطاب عرفا را در لاهور به نام " #غربتی_لاهوری" معروف به "شاه ابوالمعالی"
( 960 هـ ق - 1024 هـ ق ) به جان پذیرفته و مرید وی گشته است. بی گمان این عشق و ارادت در تطور احوال وی تاثیری ژرف داشته است.
ابوالمعالی در سلسله ي قادریه مسلک بوده، نام او در فهرست بسیاری از تذکره ها به عنوان عارف و شاعر آمده است.
نوشته اند که نیاکان "غربتی" از سادات کرمان بوده اند.
💠 #معرفی
📖 #طالب_آملی_و_صور_خیال_در_دیوان_او (6)
طالب آملی
""ادامه دارد... .
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شکر که خورشید عشق از سوی مشرق بتافت
در دل و جانها فکند آتش و #آشوب خویش
#حضرت__مولانــــا
#دکترعبدالکریم_ سروش
در دل و جانها فکند آتش و #آشوب خویش
#حضرت__مولانــــا
#دکترعبدالکریم_ سروش
می توان در عشق او یک عمر بی جان زیستن
تن به زیرِ خاکْ چون نامِ بزرگان زیستن...
زُهد و مَشرب را به یکسو نِه که بر من خوشترَست
پاکدامان مردن، از آلوده دامان زیستن...
تا سرِ زلف تُرا آشفته دیدم ، میکند...
مو به مویم سجده ي شکرِ پریشان زیستن!
گرچه بی جان زیستن بیگانه می آید به گوش
بود عمری شیوه ي #آشوب، اینسان زیستن
طالب آملی
تن به زیرِ خاکْ چون نامِ بزرگان زیستن...
زُهد و مَشرب را به یکسو نِه که بر من خوشترَست
پاکدامان مردن، از آلوده دامان زیستن...
تا سرِ زلف تُرا آشفته دیدم ، میکند...
مو به مویم سجده ي شکرِ پریشان زیستن!
گرچه بی جان زیستن بیگانه می آید به گوش
بود عمری شیوه ي #آشوب، اینسان زیستن
طالب آملی
درون گنبد گردون فتنه بار #مخسب
به زیر سایه پل، موسم #بهار مخسب
فلک ز کاهکشان تیغ بر کف استاده است
به زیر سایه شمشیر آبدار مخسب
فتاده است زمین پیش پای #صرصر_مرگ
چو گرد بر سر این #فرش_مستعار مخسب
ز چار طاق عناصر شکست می بارد
میان چار مخالف به اختیار مخسب
درون سینه ماهی نکرد #یونس خواب
برون نرفته ازین آبگون حصار مخسب
ز مرگ نسیه چه چون برگ بید می لرزی؟
ز مرگ نقد بیندیش، زینهار مخسب
اگر چه ظلمت شب پرده پوش بی ادبی است
تو بی ادب، ادب خود نگاه دار مخسب
مباد شرطه طوفان درست بنشیند
نبرده رخت ازین ورطه بر کنار مخسب
دو چشم روشن ماهی درون پرده آب
دو شاهدست که در بحر بی کنار مخسب
به چشم دام ز ذوق شکار خواب نرفت
اگر تو یافته ای لذت شکار مخسب
صفای #چهره_شبنم گل سحرخیزی است
ز یکدگر بگشا چشم اعتبار مخسب
به این امید که سر رشته ای به دست افتد
شود چو سوزن اگر پیکرت نزار مخسب
زمام ناقه #لیلی بلال شب دارد
نصیحت من #مجنون به یاد دار مخسب
بگیر از ورق لاله نقش بیداری
تو نیز ناخن داغی به دل فشار مخسب
گرفت #هاله در آغوش، #ماه خود را تنگ
تو هم ز اهل دلی ای تهی کنار مخسب
به سایه علم آه، خویش را برسان
شبی که فردا جنگ است، زینهار مخسب
ز حرف تلخ در اینجا زبان خویش بگز
به خوابگاه لحد در دهان مار مخسب
حلال نیست به بیماردار، خواب گران
ترحمی کن و بهر دل فگار مخسب
به شب ز حلقه اهل گناه کن شبگیر
دلی چو آینه داری، به زنگبار مخسب
به جنبش نفس خود ببین و عبرت گیر
#رفیق_بر_سر_کوچ_است، زینهار مخسب
دم فسرده سرما ز خواب سنگین است
اگر تو سوخته جانی، چو نوبهار مخسب
رگ فسرده خود را به نیشتر برسان
چو خون مرده همه شب به یک قرار مخسب
گل سر سبد عمر، چشم بیدارست
به رغم دیده گلچین روزگار مخسب
#رسول گفت که با خواب، مرگ هم پدرست
به اختیار مکن مرگ اختیار مخسب
زمین و آب تو کمتر ز هیچ دهقان نیست
ز تخم اشک، تو هم دانه ای بکار مخسب
کمین #دزد بود خواب اگر ز اهل دلی
درین کمینگه #آشوب، زینهار مخسب
نشان چشمه حیوان به تیرگی دادند
نقاب شب چو فکندند، خضروار مخسب
نبسته لب ز سخن، آرمیدگی مطلب
نکرده رخنه دیوار استوار مخسب
حصار جسم تو از چشم و گوش پر رخنه است
نصیحت دل آگاه گوش دار مخسب
به نیم چشم زدن پر ز آب می گردد
#درین_سفینه_پر_رخنه_زینهار_مخسب
گرفت دامن گل شبنم از سحرخیزی
تو هم شبی رخی از اشک، تازه دار مخسب
ترا که دولت بیدار، شمع بالین است
چو نقش صورت دیبا به یک قرار مخسب
به ذوق مطرب و می روزها به شب کردی
شبی به ذوق #مناجات کردگار مخسب
ز فیض صدق طلب، مور پر برون آورد
تو نیز پای کسالت ز گل برآر مخسب
ترا به گوهر دل کرده اند امانت دار
ز دزد امانت حق را نگاه دار مخسب
اگر ترا به شکر خواب، بخت بفریبد
تو خواب تلخ عدم را به خاطر آر مخسب
برآر #یوسف جان را ز چاه تیره تن
تو نور چشم وجودی، درین غبار مخسب
#مثلثی است موالید بهر رفتن تو
درین بساط #مربع تو خشت وار مخسب
ز نوبهار به رقص است ذره ذره خاک
تو نیز #جزو_زمینی، درین بهار مخسب
فروغ دولت بیدار، چشم اگر داری
تو هم چو شمع به مژگان اشکبار مخسب
مباد #عشق نهد جوز پوچ در بغلت
چو کودکان به سر راه انتظار مخسب
نگاه کن سر تار نفس کجا بندست
نگاه دار سر رشته زینهار مخسب
ز عشق سرو چمن خواب نیست #فاخته را
تو هم به سایه آن سرو پایدار مخسب
قدم به دیده خورشید نه مسیحاوار
میان آب و گل جسم چون حمار مخسب
گلیم بخت درین آب می توان شستن
چو مرده در دم صبح سفیدکار مخسب
#رسید_کوکبه_عشق_سر_برآر_از_خاک
چو دانه در جگر خاک در بهار مخسب
اگر نه مهر نهاده است بر دلت غفلت
به پیش دیده بیدار کردگار مخسب
به ذوق رنگ حنا، کودکان نمی خسبند
چه می شود، تو هم از بهر آن نگار مخسب
شده است دخمه دل های مرده مرکز خاک
درین حظیره پر مرده زینهار مخسب
جواب آن غزل #مولوی است این #صائب
ز عمر، یکشبه کم گیر و زنده دار مخسب
صائب تبریزی غزل۹۱۱
به زیر سایه پل، موسم #بهار مخسب
فلک ز کاهکشان تیغ بر کف استاده است
به زیر سایه شمشیر آبدار مخسب
فتاده است زمین پیش پای #صرصر_مرگ
چو گرد بر سر این #فرش_مستعار مخسب
ز چار طاق عناصر شکست می بارد
میان چار مخالف به اختیار مخسب
درون سینه ماهی نکرد #یونس خواب
برون نرفته ازین آبگون حصار مخسب
ز مرگ نسیه چه چون برگ بید می لرزی؟
ز مرگ نقد بیندیش، زینهار مخسب
اگر چه ظلمت شب پرده پوش بی ادبی است
تو بی ادب، ادب خود نگاه دار مخسب
مباد شرطه طوفان درست بنشیند
نبرده رخت ازین ورطه بر کنار مخسب
دو چشم روشن ماهی درون پرده آب
دو شاهدست که در بحر بی کنار مخسب
به چشم دام ز ذوق شکار خواب نرفت
اگر تو یافته ای لذت شکار مخسب
صفای #چهره_شبنم گل سحرخیزی است
ز یکدگر بگشا چشم اعتبار مخسب
به این امید که سر رشته ای به دست افتد
شود چو سوزن اگر پیکرت نزار مخسب
زمام ناقه #لیلی بلال شب دارد
نصیحت من #مجنون به یاد دار مخسب
بگیر از ورق لاله نقش بیداری
تو نیز ناخن داغی به دل فشار مخسب
گرفت #هاله در آغوش، #ماه خود را تنگ
تو هم ز اهل دلی ای تهی کنار مخسب
به سایه علم آه، خویش را برسان
شبی که فردا جنگ است، زینهار مخسب
ز حرف تلخ در اینجا زبان خویش بگز
به خوابگاه لحد در دهان مار مخسب
حلال نیست به بیماردار، خواب گران
ترحمی کن و بهر دل فگار مخسب
به شب ز حلقه اهل گناه کن شبگیر
دلی چو آینه داری، به زنگبار مخسب
به جنبش نفس خود ببین و عبرت گیر
#رفیق_بر_سر_کوچ_است، زینهار مخسب
دم فسرده سرما ز خواب سنگین است
اگر تو سوخته جانی، چو نوبهار مخسب
رگ فسرده خود را به نیشتر برسان
چو خون مرده همه شب به یک قرار مخسب
گل سر سبد عمر، چشم بیدارست
به رغم دیده گلچین روزگار مخسب
#رسول گفت که با خواب، مرگ هم پدرست
به اختیار مکن مرگ اختیار مخسب
زمین و آب تو کمتر ز هیچ دهقان نیست
ز تخم اشک، تو هم دانه ای بکار مخسب
کمین #دزد بود خواب اگر ز اهل دلی
درین کمینگه #آشوب، زینهار مخسب
نشان چشمه حیوان به تیرگی دادند
نقاب شب چو فکندند، خضروار مخسب
نبسته لب ز سخن، آرمیدگی مطلب
نکرده رخنه دیوار استوار مخسب
حصار جسم تو از چشم و گوش پر رخنه است
نصیحت دل آگاه گوش دار مخسب
به نیم چشم زدن پر ز آب می گردد
#درین_سفینه_پر_رخنه_زینهار_مخسب
گرفت دامن گل شبنم از سحرخیزی
تو هم شبی رخی از اشک، تازه دار مخسب
ترا که دولت بیدار، شمع بالین است
چو نقش صورت دیبا به یک قرار مخسب
به ذوق مطرب و می روزها به شب کردی
شبی به ذوق #مناجات کردگار مخسب
ز فیض صدق طلب، مور پر برون آورد
تو نیز پای کسالت ز گل برآر مخسب
ترا به گوهر دل کرده اند امانت دار
ز دزد امانت حق را نگاه دار مخسب
اگر ترا به شکر خواب، بخت بفریبد
تو خواب تلخ عدم را به خاطر آر مخسب
برآر #یوسف جان را ز چاه تیره تن
تو نور چشم وجودی، درین غبار مخسب
#مثلثی است موالید بهر رفتن تو
درین بساط #مربع تو خشت وار مخسب
ز نوبهار به رقص است ذره ذره خاک
تو نیز #جزو_زمینی، درین بهار مخسب
فروغ دولت بیدار، چشم اگر داری
تو هم چو شمع به مژگان اشکبار مخسب
مباد #عشق نهد جوز پوچ در بغلت
چو کودکان به سر راه انتظار مخسب
نگاه کن سر تار نفس کجا بندست
نگاه دار سر رشته زینهار مخسب
ز عشق سرو چمن خواب نیست #فاخته را
تو هم به سایه آن سرو پایدار مخسب
قدم به دیده خورشید نه مسیحاوار
میان آب و گل جسم چون حمار مخسب
گلیم بخت درین آب می توان شستن
چو مرده در دم صبح سفیدکار مخسب
#رسید_کوکبه_عشق_سر_برآر_از_خاک
چو دانه در جگر خاک در بهار مخسب
اگر نه مهر نهاده است بر دلت غفلت
به پیش دیده بیدار کردگار مخسب
به ذوق رنگ حنا، کودکان نمی خسبند
چه می شود، تو هم از بهر آن نگار مخسب
شده است دخمه دل های مرده مرکز خاک
درین حظیره پر مرده زینهار مخسب
جواب آن غزل #مولوی است این #صائب
ز عمر، یکشبه کم گیر و زنده دار مخسب
صائب تبریزی غزل۹۱۱