نه عاشقست که هر ساعتش نظر به کسی
نه عارفست که هر روز خاطرش جاییست
خلاص بخش خدایا همه اسیران را
مگر کسی که اسیر کمند زیباییست
#شیخ اجل سعدی غزل ۱۱۲
نه عارفست که هر روز خاطرش جاییست
خلاص بخش خدایا همه اسیران را
مگر کسی که اسیر کمند زیباییست
#شیخ اجل سعدی غزل ۱۱۲
ما غرقهٔ آبیم چنین تشنه عجیبست
در خانهٔ خویشیم و غریبیم غریبست
در عین وصالیم و گرفتار فراقیم
ما دور ز یاریم ولی یار قریبست
درماندهٔ دردیم ولی خرم و شادیم
ما را چه غم از درد چو محبوب طبیبست
#شاه_نعمت_الله_ولی
در خانهٔ خویشیم و غریبیم غریبست
در عین وصالیم و گرفتار فراقیم
ما دور ز یاریم ولی یار قریبست
درماندهٔ دردیم ولی خرم و شادیم
ما را چه غم از درد چو محبوب طبیبست
#شاه_نعمت_الله_ولی
ولوله
لغتنامه دهخدا
ولوله . [ وَل ْ وَ ل َ / وِل ْ وِ ل ِ ] (از ع ، اِ) جوش و خروش . (غیاث اللغات ). شور و آشوب و غوغا. (برهان ) (غیاث اللغات ). بانگ و فریاد. (غیاث اللغات ) (صراح اللغة) :
خوشا نبیدغارجی با دوستان یکدله
گیتی به آرام اندرون مجلس به بانگ و ولوله .
شاکر بخاری .
لغتنامه دهخدا
ولوله . [ وَل ْ وَ ل َ / وِل ْ وِ ل ِ ] (از ع ، اِ) جوش و خروش . (غیاث اللغات ). شور و آشوب و غوغا. (برهان ) (غیاث اللغات ). بانگ و فریاد. (غیاث اللغات ) (صراح اللغة) :
خوشا نبیدغارجی با دوستان یکدله
گیتی به آرام اندرون مجلس به بانگ و ولوله .
شاکر بخاری .
یوسف مصری را دوستی از سفر رسید.
گفت :جهت من چه ارمغان آوردی ؟
گفت :چیست که تو را نیست و تو بدان محتاجی الا آنک از تو خوبتر هیچ نیست . #آیــنه آورده ام تا هر لحظه روی خود را در وی مطالعه کنی.
چیست که حقتعالی را نیست و او را بدان احتیاج است؟
پیش حقتعالی، #دلروشنی میباید بردن،
تا در وی خود را ببیند...
#فیهمافیه
گفت :جهت من چه ارمغان آوردی ؟
گفت :چیست که تو را نیست و تو بدان محتاجی الا آنک از تو خوبتر هیچ نیست . #آیــنه آورده ام تا هر لحظه روی خود را در وی مطالعه کنی.
چیست که حقتعالی را نیست و او را بدان احتیاج است؟
پیش حقتعالی، #دلروشنی میباید بردن،
تا در وی خود را ببیند...
#فیهمافیه
تو ز عشق خود نپرسی که چه خوب و دلربایی
دو جهان به هم برآید چو جمال خود نمایی
تو شراب و ما سبویی تو چو آب و ما چو جویی
نه مکان تو را نه سویی و همه به سوی مایی
به تو دل چگونه پوید نظرم چگونه جوید
که سخن چگونه پرسد ز دهان که تو کجایی
تو به گوش دل چه گفتی که به خندهاش شکفتی
به دهان نی چه دادی که گرفت قندخایی
تو به می چه جوش دادی به عسل چه نوش دادی
به خرد چه هوش دادی که کند بلندرایی
ز تو خاکها منقش دل خاکیان مشوش
ز تو ناخوشی شده خوش که خوشی و خوش فزایی
طرب از تو باطرب شد عجب از تو بوالعجب شد
کرم از تو نوش لب شد که کریم و پرعطایی
دل خسته را تو جویی ز حوادثش تو شویی
سخنی به درد گویی که همو کند دوایی
ز تو است ابر گریان ز تو است برق خندان
ز تو خود هزار چندان که تو معدن وفایی
دیوان شمس، دکتر سروش
دو جهان به هم برآید چو جمال خود نمایی
تو شراب و ما سبویی تو چو آب و ما چو جویی
نه مکان تو را نه سویی و همه به سوی مایی
به تو دل چگونه پوید نظرم چگونه جوید
که سخن چگونه پرسد ز دهان که تو کجایی
تو به گوش دل چه گفتی که به خندهاش شکفتی
به دهان نی چه دادی که گرفت قندخایی
تو به می چه جوش دادی به عسل چه نوش دادی
به خرد چه هوش دادی که کند بلندرایی
ز تو خاکها منقش دل خاکیان مشوش
ز تو ناخوشی شده خوش که خوشی و خوش فزایی
طرب از تو باطرب شد عجب از تو بوالعجب شد
کرم از تو نوش لب شد که کریم و پرعطایی
دل خسته را تو جویی ز حوادثش تو شویی
سخنی به درد گویی که همو کند دوایی
ز تو است ابر گریان ز تو است برق خندان
ز تو خود هزار چندان که تو معدن وفایی
دیوان شمس، دکتر سروش
Telegram
attach 📎
Moo Be Moo
Reza Bahram
و عشق،
هر کسی را به خود راه ندهد!
و به همه جایی مأوا نکند!
و به هر دیده، روی نَنَماید!
و اگر وقتی
نشانِ کسی یابد
که مُستَحَقِ آن سعادت بوَد...
حُزن را
که وکیلِ دَر است،
بفرستد.
تا خانه...
پاک کند .
هر کسی را به خود راه ندهد!
و به همه جایی مأوا نکند!
و به هر دیده، روی نَنَماید!
و اگر وقتی
نشانِ کسی یابد
که مُستَحَقِ آن سعادت بوَد...
حُزن را
که وکیلِ دَر است،
بفرستد.
تا خانه...
پاک کند .
ای شیخ ز می حِصِّه خمارت بادا !
وی محتسب از بزم، کنارت بادا !
ای زاهدِ شهر جرعهای بادهی تلخ
بستان و بخور که زهر و مارت بادا !
#کاتبی_ترشیزی_نیشابوری
حِصِّه: نصیب، بهره، قسمت
وی محتسب از بزم، کنارت بادا !
ای زاهدِ شهر جرعهای بادهی تلخ
بستان و بخور که زهر و مارت بادا !
#کاتبی_ترشیزی_نیشابوری
حِصِّه: نصیب، بهره، قسمت
مولانا پیرامون عشق:
آن روح را که عشق حقیقی شعار نیست
نابوده به که بودن او غیر عار نیست
در عشق باش که مست عشقست هر چه هست
بی کار و بار عشق بر دوست بار نیست
گویند عشق چیست بگو ترک اختیار
هر کو ز اختیار نرست اختیار نیست
#مولانای_بلــخ
آن روح را که عشق حقیقی شعار نیست
نابوده به که بودن او غیر عار نیست
در عشق باش که مست عشقست هر چه هست
بی کار و بار عشق بر دوست بار نیست
گویند عشق چیست بگو ترک اختیار
هر کو ز اختیار نرست اختیار نیست
#مولانای_بلــخ
#ضرب_المثل
#خر_کریم_را_نعل_کردن
کاربرد ضرب المثل : كنایه از رشوه دادن است
داستان ضرب المثل:
آورده اند كه ...
ناصرالدین شاه زیاد اهل شوخی نبود بلكه كریم را از آن جهت دلقك دربار كرد تا به اقتضای موقعیت و سیاست روز بتواند بعضی رجال و درباریان صاحب نفوذ را با نیش زبان و متلكهایش تحقیر و تخفیف نماید.
كریم شیره ای را به مناسبت شغل اولیه اش كه نایب نقاره خانه بود ، نایب كریم هم می گفتند.
نایب كریم خری داشت كه همیشه بر آن سوار میشد و به دربار یا ملاقات دوستان و آشنایان میرفت. خر كریم به خلاف سایر خرها ، شكل و ریخت مسخره ای داشت ،یعنی كریم طوری جل و پالان بر دوشش میگذاشت كه هر وقت سوار میشد همه از آن شكل و هیبت میخندیدند.
كریم میدانست كه به چه كسانی باید متلك و لیچار بگوید . پیداست به كسانی كه مورد توجه شاه بودند، بیادبی نمیكرد. درباریان و سایر رجال برای آنكه از نیش زبانش در امان باشند هر كدام باج و رشوهای به او میدادند.
آنهایی هم كه از این دلقك بازی خوششان نمیآمد و حاضر نبودند چیزی به كریم بدهند ، شكایت به ناصرالدین شاه میبردند ، ناصرالدین شاه قبلاً جریان متلك كریم را از آنها میپرسید و با صدای بلند قهقه میزد و آنگاه در جواب شاكی میگفت : به جای گله و شكایت "برو خر كریم را نعل كن" و به اینصورت عبارت بالا بعنوان ضرب المثل در آمد
#خر_کریم_را_نعل_کردن
کاربرد ضرب المثل : كنایه از رشوه دادن است
داستان ضرب المثل:
آورده اند كه ...
ناصرالدین شاه زیاد اهل شوخی نبود بلكه كریم را از آن جهت دلقك دربار كرد تا به اقتضای موقعیت و سیاست روز بتواند بعضی رجال و درباریان صاحب نفوذ را با نیش زبان و متلكهایش تحقیر و تخفیف نماید.
كریم شیره ای را به مناسبت شغل اولیه اش كه نایب نقاره خانه بود ، نایب كریم هم می گفتند.
نایب كریم خری داشت كه همیشه بر آن سوار میشد و به دربار یا ملاقات دوستان و آشنایان میرفت. خر كریم به خلاف سایر خرها ، شكل و ریخت مسخره ای داشت ،یعنی كریم طوری جل و پالان بر دوشش میگذاشت كه هر وقت سوار میشد همه از آن شكل و هیبت میخندیدند.
كریم میدانست كه به چه كسانی باید متلك و لیچار بگوید . پیداست به كسانی كه مورد توجه شاه بودند، بیادبی نمیكرد. درباریان و سایر رجال برای آنكه از نیش زبانش در امان باشند هر كدام باج و رشوهای به او میدادند.
آنهایی هم كه از این دلقك بازی خوششان نمیآمد و حاضر نبودند چیزی به كریم بدهند ، شكایت به ناصرالدین شاه میبردند ، ناصرالدین شاه قبلاً جریان متلك كریم را از آنها میپرسید و با صدای بلند قهقه میزد و آنگاه در جواب شاكی میگفت : به جای گله و شكایت "برو خر كریم را نعل كن" و به اینصورت عبارت بالا بعنوان ضرب المثل در آمد
دیوان_عطار_نیشابوری_به_تصحیح_تفضلی.pdf
83.7 MB
دیوان عطار نیشابوری
به اهتمام و تصحیح : تقی تفضلی
انتشارات علمی و فرهنگی
۱۰۲۳صفحه
حجم فایل : ۸۳ مگابایت
به اهتمام و تصحیح : تقی تفضلی
انتشارات علمی و فرهنگی
۱۰۲۳صفحه
حجم فایل : ۸۳ مگابایت
وگر تنهاست عاشق نیست تنها
که بامعشوق پنهان یار باشد
شراب عاشقان از سینه جوشد
حریف عشق دراسرارباشد
به صدوعده نباشدعشق خرسند
که مکردلبران بسیارباشد
#مولانا
که بامعشوق پنهان یار باشد
شراب عاشقان از سینه جوشد
حریف عشق دراسرارباشد
به صدوعده نباشدعشق خرسند
که مکردلبران بسیارباشد
#مولانا
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شب گرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
#مولانا
ترک من خراب شب گرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
#مولانا
Audio
غریبه
شاهرخ
یه مسافر، یه غریبه،
یه شَبم بی پنجره
می روم با کوله بارِ سرگذشت و خاطره
خسته ام از خستگی ها،
خسته از این لحظه ها
می شمارم لحظه ها را،
بر نمی آرَم صدا.
قصه های منِ غمگین،
اگه تلخه، اگه شیرین
می روم تا واسه فردا،
بسازم دنیای رنگین
هر جا میرم، همه میگن:
یه غریبه اومده
نمی بینم همصدایی،
اینم از بختِ بَده
من پُر امّید، اما دلم در التهابه
می رَم که تا در غربتم نوری بتابه
ای زندگی! بیزارم از بیهوده بودن
می رَم که تا پیدا کنم فردای روشن.
هر جا میرم، همه میگن:
یه غریبه اومده
نمی بینم همصدایی،
اینم از بختِ بده!
شاهرخ
یه مسافر، یه غریبه،
یه شَبم بی پنجره
می روم با کوله بارِ سرگذشت و خاطره
خسته ام از خستگی ها،
خسته از این لحظه ها
می شمارم لحظه ها را،
بر نمی آرَم صدا.
قصه های منِ غمگین،
اگه تلخه، اگه شیرین
می روم تا واسه فردا،
بسازم دنیای رنگین
هر جا میرم، همه میگن:
یه غریبه اومده
نمی بینم همصدایی،
اینم از بختِ بَده
من پُر امّید، اما دلم در التهابه
می رَم که تا در غربتم نوری بتابه
ای زندگی! بیزارم از بیهوده بودن
می رَم که تا پیدا کنم فردای روشن.
هر جا میرم، همه میگن:
یه غریبه اومده
نمی بینم همصدایی،
اینم از بختِ بده!
در مثنوی ما با دو گونه عشق روبرو می شویم عشق عاشق و عشق معشوق .چرا که مولوی عشق را دو سویه می داند و بر این نظر است که غایت عاشقی همانا در وجود خداوند است و همان طور که ما به او عاشق می شویم او نیز به ما عاشق است.
ليك عشق عاشقان تَن زه كند
عشق معشوقان خوش و فربه كـند
عشق معشوقان نهان است
وستير
عشق عاشق با دو صد طبل و نفير
د3/ ابيات 4602و4393
عشق وقتي نزد معشوق ميرود، معشوق را زيبا و فربه ميكند، وقتي نزد عاشق ميآيد او را زردروي و لاغر ميكند.
بر همين قياس بايد بگوييم كه عشق در دو چهرهى ديگر هم ظاهر ميشود: وقتي نزد عاشق ميرود، گريه ميآورد، وقتي در دل معشوق مينشيند طرب افزاست. وقتي در دل عاشق مينشيند غم ميافزايد
اما نه اين غم و نه آن طرب هيچ كدام به معناي خنده و گريهاي كه "حادثاند" و "عارضاند" و گاهي بر لب و چهره مينشينند و گاهي برميخيزند ،نيست.
جور و احسان، رنج و شادي حادث است
حادثان ميرند و حقشان وارث است
د1/ بيت 1809
بلكه آن غم و طرب به معناي "قبض" و "بسطي" است كه در عارفان وجود دارد.
غم آنها، قبض آنهاست و شاديشان، بسطشان.
خود قبض و بسط هم مراتب و مراحل دارد. مرحلهى نهايي بسط، همان مستيي است كه باده را هم مست ميكند.
باده از ما مست شد نه ما از او
قالب از ما هست شد نه ما از او
د1/ بيت 1815
#کتاب :#غربت_وجودی
ليك عشق عاشقان تَن زه كند
عشق معشوقان خوش و فربه كـند
عشق معشوقان نهان است
وستير
عشق عاشق با دو صد طبل و نفير
د3/ ابيات 4602و4393
عشق وقتي نزد معشوق ميرود، معشوق را زيبا و فربه ميكند، وقتي نزد عاشق ميآيد او را زردروي و لاغر ميكند.
بر همين قياس بايد بگوييم كه عشق در دو چهرهى ديگر هم ظاهر ميشود: وقتي نزد عاشق ميرود، گريه ميآورد، وقتي در دل معشوق مينشيند طرب افزاست. وقتي در دل عاشق مينشيند غم ميافزايد
اما نه اين غم و نه آن طرب هيچ كدام به معناي خنده و گريهاي كه "حادثاند" و "عارضاند" و گاهي بر لب و چهره مينشينند و گاهي برميخيزند ،نيست.
جور و احسان، رنج و شادي حادث است
حادثان ميرند و حقشان وارث است
د1/ بيت 1809
بلكه آن غم و طرب به معناي "قبض" و "بسطي" است كه در عارفان وجود دارد.
غم آنها، قبض آنهاست و شاديشان، بسطشان.
خود قبض و بسط هم مراتب و مراحل دارد. مرحلهى نهايي بسط، همان مستيي است كه باده را هم مست ميكند.
باده از ما مست شد نه ما از او
قالب از ما هست شد نه ما از او
د1/ بيت 1815
#کتاب :#غربت_وجودی
هر ذره که بر بالا مینوشد و پا کوبد
خورشید ازل بیند وز عشق خدا کوبد
آن را که بخنداند خوش دست برافشاند
وان را که بترساند دندان به دعا کوبد
مستست از آن باده با قامت خم داده
این چرخ بر این بالا ناقوس صلا کوبد
این عشق که مست آمد در باغ الست آمد
کانگور وجودم را در جهد و عنا کوبد
گر عشق نی مستستی یا باده پرستستی
در باغ چرا آید انگور چرا کوبد
تو پای همیکوبی و انگور نمیبینی
کاین صوفی جان تو در معصرهها کوبد
گویی همه رنج و غم بر من نهد آن همدم
چون باغ تو را باشد انگور که را کوبد
همخرقه ایوبی زان پای همیکوبی
هر کو شنود ارکض او پای وفا کوبد
از زمزمه یوسف یعقوب به رقص آمد
وان یوسف شیرین لب پا کوبد پا کوبد
ای طایفه پا کوبید چون حاضر آن جویید
باشد که سعادت پا در پای شما کوبد
این عشق چو بارانست ما برگ و گیا ای جان
باشد که دمی باران بر برگ و گیا کوبد
پا کوفت خلیل الله در آتش نمرودی
تا حلق ذبیح الله بر تیغ بلا کوبد
پا کوفته روح الله در بحر چو مرغابی
با طایر معراجی تا فوق هوا کوبد
خاموش کن و بیلب خوش طال بقا میزن
میترس که چشم بد بر طال بقا کوبد
#مولانا
خورشید ازل بیند وز عشق خدا کوبد
آن را که بخنداند خوش دست برافشاند
وان را که بترساند دندان به دعا کوبد
مستست از آن باده با قامت خم داده
این چرخ بر این بالا ناقوس صلا کوبد
این عشق که مست آمد در باغ الست آمد
کانگور وجودم را در جهد و عنا کوبد
گر عشق نی مستستی یا باده پرستستی
در باغ چرا آید انگور چرا کوبد
تو پای همیکوبی و انگور نمیبینی
کاین صوفی جان تو در معصرهها کوبد
گویی همه رنج و غم بر من نهد آن همدم
چون باغ تو را باشد انگور که را کوبد
همخرقه ایوبی زان پای همیکوبی
هر کو شنود ارکض او پای وفا کوبد
از زمزمه یوسف یعقوب به رقص آمد
وان یوسف شیرین لب پا کوبد پا کوبد
ای طایفه پا کوبید چون حاضر آن جویید
باشد که سعادت پا در پای شما کوبد
این عشق چو بارانست ما برگ و گیا ای جان
باشد که دمی باران بر برگ و گیا کوبد
پا کوفت خلیل الله در آتش نمرودی
تا حلق ذبیح الله بر تیغ بلا کوبد
پا کوفته روح الله در بحر چو مرغابی
با طایر معراجی تا فوق هوا کوبد
خاموش کن و بیلب خوش طال بقا میزن
میترس که چشم بد بر طال بقا کوبد
#مولانا