زان کوزهٔ می که نیست در وی ضرری
پر کن قدحی بخور بمن ده دگری
زان پیشتر ای صنم که در رهگذری
خاک من و تو کوزهکند کوزهگری
#خیام_نیشابوری
پر کن قدحی بخور بمن ده دگری
زان پیشتر ای صنم که در رهگذری
خاک من و تو کوزهکند کوزهگری
#خیام_نیشابوری
باد صبح از کوهسار آید همی
یاد یار غمگسار آید همی
یار گویی سوی شهر آید ز کوه
دوست گویی از شکار آید همی
#ملک_الشعرای_بهار
باد صبح از کوهسار آید همی
یاد یار غمگسار آید همی
یار گویی سوی شهر آید ز کوه
دوست گویی از شکار آید همی
#ملک_الشعرای_بهار
چون بدیدم صبح رویت در زمان برخیستم
گرم در کار آمدم موقوف مطرب نیستم
همچو سایه در طوافم گرد نور آفتاب
گه سجودش می کنم گاهی به سر می ایستم
#مولانا
گرم در کار آمدم موقوف مطرب نیستم
همچو سایه در طوافم گرد نور آفتاب
گه سجودش می کنم گاهی به سر می ایستم
#مولانا
#حکایت
#گلستات_سعدی
فقیهی پدر را گفت: هیچ از این سخنان رنگین دلاویز متکلمان در من اثر نمیکند به حکم آن که نمیبینم مر ایشان را فعلی موافق گفتار:
ترک دنیا به مردم آموزند
خویشتن سیم و غلّه اندوزند
عالمی را که گفت باشد و بس
هر چه گوید نگیرد اندر کس
عالم آن کس بود که بد نکند
نه بگوید به خلق و خود نکند
عالم که کامرانی و تن پروری کند
او خویشتن گم است که را رهبری کند
پدر گفت: ای پسر! به مجرد خیال باطل نشاید روی از تربیت ناصحان بگردانیدن و علما را به ضلالت منسوب کردن و در طلب عالم معصوم از فواید علم محروم ماندن، همچو نابینایی که شبی در وحل افتاده بود و میگفت: آخر یکی از مسلمانان چراغی فرا راه من دارید. زنی مازحه بشنید و گفت: تو که چراغ نبینی به چراغ چه بینی؟! همچنین مجلس وعظ چو کلبه بزّاز است آنجا تا نقدی ندهی بضاعتی نستانی و اینجا تا ارادتی نیاری سعادتی نبری.
گفت عالم به گوش جان بشنو
ور نماند به گفتنش کردار
باطل است آنچه مدّعی گوید
خفته را خفته کی کند بیدار
مرد باید که گیرد اندر گوش
ور نوشته است پند بر دیوار
صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه
بشکست عهد صحبت اهل طریق را
گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود
تا اختیار کردی از آن این فریق را
گفت آن گلیم خویش بدر میبرد ز موج
وین جهد میکند که بگیرد غریق را
#گلستات_سعدی
فقیهی پدر را گفت: هیچ از این سخنان رنگین دلاویز متکلمان در من اثر نمیکند به حکم آن که نمیبینم مر ایشان را فعلی موافق گفتار:
ترک دنیا به مردم آموزند
خویشتن سیم و غلّه اندوزند
عالمی را که گفت باشد و بس
هر چه گوید نگیرد اندر کس
عالم آن کس بود که بد نکند
نه بگوید به خلق و خود نکند
عالم که کامرانی و تن پروری کند
او خویشتن گم است که را رهبری کند
پدر گفت: ای پسر! به مجرد خیال باطل نشاید روی از تربیت ناصحان بگردانیدن و علما را به ضلالت منسوب کردن و در طلب عالم معصوم از فواید علم محروم ماندن، همچو نابینایی که شبی در وحل افتاده بود و میگفت: آخر یکی از مسلمانان چراغی فرا راه من دارید. زنی مازحه بشنید و گفت: تو که چراغ نبینی به چراغ چه بینی؟! همچنین مجلس وعظ چو کلبه بزّاز است آنجا تا نقدی ندهی بضاعتی نستانی و اینجا تا ارادتی نیاری سعادتی نبری.
گفت عالم به گوش جان بشنو
ور نماند به گفتنش کردار
باطل است آنچه مدّعی گوید
خفته را خفته کی کند بیدار
مرد باید که گیرد اندر گوش
ور نوشته است پند بر دیوار
صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه
بشکست عهد صحبت اهل طریق را
گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود
تا اختیار کردی از آن این فریق را
گفت آن گلیم خویش بدر میبرد ز موج
وین جهد میکند که بگیرد غریق را
از جام شراب عشق مستیم هنوزم
چون ذره ز آفتاب هستیم هنوز
چون ذرۀ نابودۀ مفقود شده
در عشق تو خورشید پرستیم هنوز
#عینالقضات_همدانی
چون ذره ز آفتاب هستیم هنوز
چون ذرۀ نابودۀ مفقود شده
در عشق تو خورشید پرستیم هنوز
#عینالقضات_همدانی
عاشق نتواند که دمی بی غم زیست
بی یار و دیار اگر بود خود غم نیست
خوش آنکه بیک کرشمه جان کرد نثار
هجران و وصال را ندانست که چیست
#ابوسعیدابوالخیر
بی یار و دیار اگر بود خود غم نیست
خوش آنکه بیک کرشمه جان کرد نثار
هجران و وصال را ندانست که چیست
#ابوسعیدابوالخیر
وجود من کیمیائی است که بر مس ریختن حاجت نیست.
پیش مس برابر می افتد همه زر می شود.
کمال کیمیا چنین باید.
مقالات_شمس
پیش مس برابر می افتد همه زر می شود.
کمال کیمیا چنین باید.
مقالات_شمس
هر کس که عشق را تعریف کند آن را نشناخته
وکسی که از جام آن جرعه ای نچشیده باشد آن را نشناخته
و کسی که گوید من از آن جام سیراب شدم آن را نشناخته
که عشق سرابی است که کسی را سیراب نکند...
محی_الدین_ابن_عربی
عشق را صد ناز و استکبار هست
عشق با صد ناز می آید به دست
مثنوی/ مولانا
وکسی که از جام آن جرعه ای نچشیده باشد آن را نشناخته
و کسی که گوید من از آن جام سیراب شدم آن را نشناخته
که عشق سرابی است که کسی را سیراب نکند...
محی_الدین_ابن_عربی
عشق را صد ناز و استکبار هست
عشق با صد ناز می آید به دست
مثنوی/ مولانا
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
غصه های دیگران رو تقسیم کنید.
دکتر الهی قمشه ای
دکتر الهی قمشه ای
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یا هو
از دست دوست ،چه عسل و چه زهر ،
هر چه رسد نیکوست...
اما آنکه فرق میگذارد ،
عاشق عسل بُوَد نه عاشق دوست .
#عین_القضات_همدانی
از دست دوست ،چه عسل و چه زهر ،
هر چه رسد نیکوست...
اما آنکه فرق میگذارد ،
عاشق عسل بُوَد نه عاشق دوست .
#عین_القضات_همدانی
به راستی با اینکه او با چشم نمیبیند
در حقیقت میبیند
زیرا بصیر، بصیرتش لایزال است
و این بصیرت یک امر ثانوی غیر از
خودِ او نیست.
با اینکه با قوهی شامه بو نمیکند
در حقیقت بو میکند
زیرا شامه یک امر ثانوی غیر از
خود او نیست.....
به راستی با اینکه او نمیداند
در حقیقت میداند
زیرا دانایی یک داننده منقطع نمیشود
و آن دانایی یک امر ثانوی غیر از
خود او نیست.
#اوپانیشادها
در حقیقت میبیند
زیرا بصیر، بصیرتش لایزال است
و این بصیرت یک امر ثانوی غیر از
خودِ او نیست.
با اینکه با قوهی شامه بو نمیکند
در حقیقت بو میکند
زیرا شامه یک امر ثانوی غیر از
خود او نیست.....
به راستی با اینکه او نمیداند
در حقیقت میداند
زیرا دانایی یک داننده منقطع نمیشود
و آن دانایی یک امر ثانوی غیر از
خود او نیست.
#اوپانیشادها
حق،عظیم نزدیک است به تو !
اگر چه به اثر می بینی
الّا ذاتش را نمی توانی دیدن.
مثلا کسی که در حمّام رفت،گرم شد.
هر جا که در حمام می گردد
آتش با اوست
و از تاثیر تابِ آتش گرمی می یابد.
الّا آتش را نمی بیند.
چون بیرون آید و آتش را معیّن ببیند
و بداند که از آتش گرم می شوند،
بداند که آن تابِ حمام نیز از آتش بود.
#فیه_ما_فیه
#حضرت_مولانا
اگر چه به اثر می بینی
الّا ذاتش را نمی توانی دیدن.
مثلا کسی که در حمّام رفت،گرم شد.
هر جا که در حمام می گردد
آتش با اوست
و از تاثیر تابِ آتش گرمی می یابد.
الّا آتش را نمی بیند.
چون بیرون آید و آتش را معیّن ببیند
و بداند که از آتش گرم می شوند،
بداند که آن تابِ حمام نیز از آتش بود.
#فیه_ما_فیه
#حضرت_مولانا
حال عالم سر بسر پرسیدم از فرزانهای
گفت: یا خاکیست یا بادیست یا افسانهای
گفتمش، آن کس که او اندر طلب پویان بود؟
گفت: یا کوریست یا کریست یا دیوانهای
گفتمش: احوال عمر ما چه باشد عمر چیست؟
گفت: یا برقیست یا شمعیست یا پروانهای
#ابوسعید_ابوالخیر
گفت: یا خاکیست یا بادیست یا افسانهای
گفتمش، آن کس که او اندر طلب پویان بود؟
گفت: یا کوریست یا کریست یا دیوانهای
گفتمش: احوال عمر ما چه باشد عمر چیست؟
گفت: یا برقیست یا شمعیست یا پروانهای
#ابوسعید_ابوالخیر