معرفی عارفان
1.19K subscribers
33.5K photos
12.1K videos
3.2K files
2.74K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
بگرفت کار حسنت چون عشق من کمالی

خوش باش زان که نبود این هر دو را زوالی

در وهم می‌نگنجد کاندر تصور عقل

آید به هیچ معنی زین خوبتر مثالی

شد حظ عمر حاصل گر زان که با تو ما را

هرگز به عمر روزی روزی شود وصالی

آن دم که با تو باشم یک سال هست روزی

وان دم که بی تو باشم یک لحظه هست سالی

چون من خیال رویت جانا به خواب بینم

کز خواب می‌نبیند چشمم به جز خیالی

رحم آر بر دل من کز مهر روی خوبت

شد شخص ناتوانم باریک چون هلالی

حافظ مکن شکایت گر وصل دوست خواهی

زین بیشتر بباید بر هجرت احتمالی


#حافظ
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش

می‌سپارم به تو از چشم حسود چمنش

گر چه از کوی وفا گشت به صد مرحله دور

دور باد آفت دور فلک از جان و تنش

گر به سرمنزل سلمی رسی ای باد صبا

چشم دارم که سلامی برسانی ز منش

به ادب نافه گشایی کن از آن زلف سیاه

جای دل‌های عزیز است به هم برمزنش

گو دلم حق وفا با خط و خالت دارد

محترم دار در آن طره عنبرشکنش

در مقامی که به یاد لب او می نوشند

سفله آن مست که باشد خبر از خویشتنش

عرض و مال از در میخانه نشاید اندوخت

هر که این آب خورد رخت به دریا فکنش

هر که ترسد ز ملال انده عشقش نه حلال

سر ما و قدمش یا لب ما و دهنش

شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است

آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش

#حافظ
انتبه قبل السحر یا ذالمنام

نوبت عشرت بزن پیش آر جام

تا سوار عقل بردارد دمی

طبع شورانگیز را دست از لگام

#سعدی
ناگهان دلم هوای تو را کرده
راستش را بخواهی ،
ناگهان فکر کردم تو کنار منی

چقدر تو را دوست می‌دارم،
خدای من
چقدر


#احمد_شاملو
شراب شوق هر ڪس....
جلوه در پیمانه ای دارد....

ڪه مجنون محو لیلی بود....
و من دیوانهٔ چشمی....


#حزین_لاهیجی
وگفت: اصل ما در این طریق ، خاموشی است.
وگفت: شوق ، ثمره ی محبت بُوَد.
وگفت: محبّت را از آن نام محبت کردند که هر چه در دل بُوَد جز محبوب ، محو گرداند.
وگفت: ادب ، اعتمادگاه فُقَراست و آرایش اغنیا.
وگفت: اِخلاص ، صدقِ نیّت است.
وگفت: هرکه وحشتِ غفلت ، نچشیده باشد ، حلاوتِ اُنس نیابد.
وگفت: اندوهگین آن بُوَد که پروای آنش نَبُوَد که از اندوه پرسد.

شیخ_فرید_الدین_
عطار_نیشابوری
تذکره_الاولیاء
ذکر_بوعثمان_حیری
الله اکبر نماز از بهر قربان است نفس را، تا کی باشد اکبر؟

تا در تو تکبر و هستی هست، گفتن الله اکبر لازم است، و قصد قربان لازم است.

اکنون تا کی بت در بغل گیری به نماز آیی؟

الله اکبر می‌گویی، چون منافقان بت را در بغل محکم گرفته‌ای.

شمس الدین محمد تبریزی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM

آم
د بر من دوش نگاری سرتیز

شیرین سخن، شکر لبی شورانگیز

با روی چو آفتاب بیدارم کرد

یعنی که چو آفتاب دیدی ، برخیز

#مولانا
نقل است که وقتی رابعه را بر خانه حسن گذرافتاد، حسن سر به دریچه برون کرده بود و می‌گریست.
آب چشم حسن بر جامه رابعه برنگریست پنداشت که باران است چون معلوم او شد که آب چشم حسن بود حالی روی به سوی حسن کرد و گ گفت:
ای استاد! این گریستن از رعونات نفس است. آب چشم خویش نگه دار تا در اندرون تو دریایی شود. چنانکه در آن دریا دل را بجویی بازنیابی الا عند ملک مقتدر.
حسن را این سخن سخت آمد اما تن نزد تا یک روز که به رابعه رسید سجاده بر آب افگند و گفت ای رابعه! بیا تا اینجا دو رکعت نماز کنیم.
رابعه گفت: ای حسن! تو خود را در بازار دنیا آخرتیان را عرضه بدار. چنان باید که ابناءجنس تو از آن عاجز باشند.
پس رابعه سجاده در هوا انداخت و بر آنجا پرید و گفت: ای حسن! بدانجا آی تا مردمان ما را نبینند.
حسن را آن مقام نبود هیچ نگفت. رابعه خواست که تا دل او بدست آورد
گفت: ای حسن! آنچه تو کردی جمله ماهیان بکنند و آنچه من کردم
مگسی بکند. باید که از این دوحالت به کار مشغول شد.

تذکره الاولیاء
روشن تر از خاموش، چراغی ندیدم،
وسخنی، به از بی سخنی ، نشنیدم.
ساکن سرای سکوت شدم،
و صدره ی صابری در پوشیدم.
مرغی گشتم،
چشم او ، از یگانگی،
پر او ،از همیشگی
در هوای بی چگونگی، می پریدم
کاسه ای بیاشامیدم که هر گز، تا ابد
از تشنگی او سیراب نشدم

بایزید بسطامی
پرسیدمش...
چگونه و کِی
صبح می‌شود؟

چشمی
ز هم گشود....
به ‌نَرمی، جواب را…

#حسين_منزوی
زان کوزهٔ می که نیست در وی ضرری
پر کن قدحی بخور بمن ده دگری

زان پیشتر ای صنم که در رهگذری
خاک من و تو کوزه‌کند کوزه‌گری

#خیام_نیشابوری
با غم عشق ؛ غم عالم فانی هیچ است


غم عالم نخورد هر ڪه همین غم با اوست

#صائب_تبریزی

باد صبح از کوهسار آید همی

یاد یار غمگسار آید همی

یار گویی سوی شهر آید ز کوه

دوست گویی از شکار آید همی

#ملک_الشعرای_بهار
ما برای با تو بودن عمر خود را باختیم
بد نبود ای دوست ،
گاهی هم تو دل می‌باختی...

#فاضل نظری
این رفیقانِ ریائی همــه قدّند و قبـا
دل در او بند که عهدی و وفائی دارد

#شهریار
چون بدیدم صبح رویت در زمان برخیستم
گرم در کار آمدم موقوف مطرب نیستم

همچو سایه در طوافم گرد نور آفتاب
گه سجودش می کنم گاهی به سر می ایستم

#مولانا
#حکایت
#گلستات_سعدی

فقیهی پدر را گفت: هیچ از این سخنان رنگین دلاویز متکلمان در من اثر نمی‌کند به حکم آن که نمی‌بینم مر ایشان را فعلی موافق گفتار:

ترک دنیا به مردم آموزند
خویشتن سیم و غلّه اندوزند

عالمی را که گفت باشد و بس
هر چه گوید نگیرد اندر کس

عالم آن کس بود که بد نکند
نه بگوید به خلق و خود نکند

عالم که کامرانی و تن پروری کند
او خویشتن گم است که را رهبری کند

پدر گفت: ای پسر! به مجرد خیال باطل نشاید روی از تربیت ناصحان بگردانیدن و علما را به ضلالت منسوب کردن و در طلب عالم معصوم از فواید علم محروم ماندن، همچو نابینایی که شبی در وحل افتاده بود و می‌گفت: آخر یکی از مسلمانان چراغی فرا راه من دارید. زنی مازحه بشنید و گفت: تو که چراغ نبینی به چراغ چه بینی؟! همچنین مجلس وعظ چو کلبه بزّاز است آنجا تا نقدی ندهی بضاعتی نستانی و اینجا تا ارادتی نیاری سعادتی نبری.

گفت عالم به گوش جان بشنو
ور نماند به گفتنش کردار

باطل است آنچه مدّعی گوید
خفته را خفته کی کند بیدار

مرد باید که گیرد اندر گوش
ور نوشته است پند بر دیوار

صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه
بشکست عهد صحبت اهل طریق را

گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود
تا اختیار کردی از آن این فریق را

گفت آن گلیم خویش بدر می‌برد ز موج
وین جهد می‌کند که بگیرد غریق را
از جام شراب عشق مستیم هنوزم
چون ذره ز آفتاب هستیم هنوز

چون ذرۀ نابودۀ مفقود شده
در عشق تو خورشید پرستیم هنوز


#عین‌القضات_همدانی
عشق یڪسان
ناز درویش و توانگر میڪشد

این ترازو;
سنگ و گوهر را برابر میڪشد...

#صائب_تبریزی