روز وصلش باید از شرم آب گردیدن که ما
در فراقش زندگی کردیم و جانی داشتیم
بیدل دهلوی
در فراقش زندگی کردیم و جانی داشتیم
بیدل دهلوی
روز نشاط شب کرد آخر فراق یارم
خود را اگر نسوزم شمعی دگر ندارم
بیدل دهلوی
خود را اگر نسوزم شمعی دگر ندارم
بیدل دهلوی
بیدل به معبد عشق پروای طاقتم نیست
چندانکه میتپد دل من سبحه میشمارم
بیدل دهلوی
چندانکه میتپد دل من سبحه میشمارم
بیدل دهلوی
چنان فسرده ز وضع جهان شدم صائب
که نیست لذت از اشعار عاشقانه مرا
صائب تبریزی
که نیست لذت از اشعار عاشقانه مرا
صائب تبریزی
ما چو افسانه دل بیسر و بیپایانیم
تا مقیم دل عشاق چو افسانه شویم
گر مریدی کند او ما به مرادی برسیم
ور کلیدی کند او ما همه دندانه شویم
#مولانا
تا مقیم دل عشاق چو افسانه شویم
گر مریدی کند او ما به مرادی برسیم
ور کلیدی کند او ما همه دندانه شویم
#مولانا
به بوی زلف تو گر جان به باد رفت چه شد
هــــزار جان گـــرامی فــدای جانانه
من رمیده ز غیرت ز پا فتادم دوش
نگار خویش چو دیدم به دست بیگانه
#حافظ
هــــزار جان گـــرامی فــدای جانانه
من رمیده ز غیرت ز پا فتادم دوش
نگار خویش چو دیدم به دست بیگانه
#حافظ
Audio
گفت عالم همه در بندگی شیطاناند
گفتم ای زاهد خودبین به زیان تو که نیست!
ره به معنی نبرد آن که به صورت نگرد
سایه گفتند که صوفیست، به جان تو که نیست!
#هوشنگ_ابتهاج
گفتم ای زاهد خودبین به زیان تو که نیست!
ره به معنی نبرد آن که به صورت نگرد
سایه گفتند که صوفیست، به جان تو که نیست!
#هوشنگ_ابتهاج
عهدیست که جام می ندیدم بر دست
نه عشرت پنج روزه وامن پیوست
دل از غم عیش و کامرانی برخاست
از بس که ماتم عزیزان بنشست
مجیرالدین بیلقانی
نه عشرت پنج روزه وامن پیوست
دل از غم عیش و کامرانی برخاست
از بس که ماتم عزیزان بنشست
مجیرالدین بیلقانی
ز پیش از آنکه برتابی عنانت
دلم همراه شد با کاروانت
همی سوزد در آتش از غم آن
که باد سرد یابد گلستانت
ز بیم آنکه در ره رنج یابد
مسلسل مشک و رنگین ارغوانت
ز گرد شاهراه آید گزندت
ز تاب آفتاب آید زیانت
ز زین آزرده گردد کوه سیمت
هم از بار کمر نازک میانت
مران یکران سبک چندانکه در راه
شود یکران دوران زیر دورانت
بدارش یکزمان تا چون دل خویش
بگیرم تنگ در بر یکزمانت
بمالم چهره بر پای و رکابت
ببارم اشک بر دست و عنانت
بنالم با نوای رود سازت
بگریم بر سرود پاسبانت
نشانی راست ده زان مقصد و جای
به راه آورد و با دیر مغانت
نجیب دامغانی را چو بینی
در این دو موضع و داند زبانت
بگوی او را ز راه مهربانی
عفاالله زان دل نامهربانت
مجد همگر
دلم همراه شد با کاروانت
همی سوزد در آتش از غم آن
که باد سرد یابد گلستانت
ز بیم آنکه در ره رنج یابد
مسلسل مشک و رنگین ارغوانت
ز گرد شاهراه آید گزندت
ز تاب آفتاب آید زیانت
ز زین آزرده گردد کوه سیمت
هم از بار کمر نازک میانت
مران یکران سبک چندانکه در راه
شود یکران دوران زیر دورانت
بدارش یکزمان تا چون دل خویش
بگیرم تنگ در بر یکزمانت
بمالم چهره بر پای و رکابت
ببارم اشک بر دست و عنانت
بنالم با نوای رود سازت
بگریم بر سرود پاسبانت
نشانی راست ده زان مقصد و جای
به راه آورد و با دیر مغانت
نجیب دامغانی را چو بینی
در این دو موضع و داند زبانت
بگوی او را ز راه مهربانی
عفاالله زان دل نامهربانت
مجد همگر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎵 امروز سرمست آمدم
💠اساتید :
محمدرضا شجریان
مجید درخشانی
مژگان شجریان
💠شعر :مولانا
💠💠💠آواز استاد جان شجریان
💠اساتید :
محمدرضا شجریان
مجید درخشانی
مژگان شجریان
💠شعر :مولانا
💠💠💠آواز استاد جان شجریان
چون به چمن گذر کنی
ای گل خوش نسیم من
جوش جوانه می زند
باغ و بهار عاشقان
برجه و در فراز کن
رود و ترانه ساز کن
کان مه شوخ و مهربان
داده قرار عاشقان
#سعدی
ای گل خوش نسیم من
جوش جوانه می زند
باغ و بهار عاشقان
برجه و در فراز کن
رود و ترانه ساز کن
کان مه شوخ و مهربان
داده قرار عاشقان
#سعدی
خوشست درد که باشد امید درمانش
دراز نیست بیابان که هست پایانش
نه شرط عشق بود با کمان ابروی دوست
که جان سپر نکنی پیش تیربارانش
#سعدی
دراز نیست بیابان که هست پایانش
نه شرط عشق بود با کمان ابروی دوست
که جان سپر نکنی پیش تیربارانش
#سعدی