معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.5K photos
13.1K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
گر بساط می و معشوق نباشد به میان
به چه امید توان هر سحر از جا برخاست

بی‌دلان را خبری از دل غارت زده نیست
که صف غمزهٔ او بی‌خبر از جا برخاست

#فروغی_بسطامی غزل ۵۷
جنون از داغ رسوایی چو آراید گلستانم
نگنجد چاک از شادی در آغوش گریبانم
گر از من دلگرانی،تا توانی ناله ام مشنو
که من درد دلم در ناله های خویش پنهانم
متاع کاسدم،شیدایی ناز خریداران
اگر در کعبه ام،کفرم و گر در دیرم ایمانم
ز غیرت دیده بستم ولی از شوق دیدارش
گل نظاره می روید ز شاخ خشک مژگانم
من آن اشکم که عمری بر سر مژگان گره بودم
کنون دیری است تا بیهوده سرگردان دامانم
نه پای شانه ای بوسیدم و نه دامن بهادی
فصیحی ! زلف معشوقم که بی موجب پریشانم

فصیحی هروی
بس خسته‌ام ای شوق #رهایی تو کجایی؟

تا باز کنی از دل و دستم غل و زنجیر

#حسین_منزوی
ان گاه كه انوار سرّ به غايت رسد
و به تعجيل نگذرد ان را "سكينه" گويند كه لذتش از تمام لوايح بيشتر است
ودر همين معنی برخی از صلحا گفته‌اند كه:
يا نسيم القرب ما أطيبكا
أيّ عيش لأناس قربوا
 ذاق طعم الانس من حلّ بكا
قد سقوا بالقدس من مشربكا

اي نسيم قرب !!
چه پاكيزه و گوارايی
هر آن كه در محل تو منزل كرد
طعم انس را چشيد

انسان‌های مقرب از چه عيشی بهره مندند كه از ظرف تو شراب قدس را نوشيدند....



جناب سهروردی
مجموعه مصنفات
.
هزار رخنه به دام و مرا ز ساده‌دلی

تمامِ عمر به اندیشه‌‌یِ# رهایی رفت

#جمال‌الدین_عرفی_شیرازی
عزیزِ من
نگرانِ این سکوتِ لاجرم مباش
گرچه کلمات خسته
الفبا نایِ ایستادن در‌کنار‌هم از دست‌داده
گرچه سطرها خالی از اعتبار
ورق‌ها تهی از ترسیمِ یک چامه
اما چَشمانم با تو سخن خواهد داشت
پلک‌هایم را ورق بزن
و رفِ مژگان را چتر باش
تا ببینی چه بی‌انتها با تو سخن گفته‌ام
حتی بی‌شنیدنِ پاسخ

در تصادمِ این روزها
که رسانه بانگِ انتخاب می‌کوبدوُ
شب چیره بر رخِ صبح
ناقوسِ اشتباهی دیگر می‌زند
بی‌‌آن‌که مناره‌ای اذانِ آبان گوید
چه بگویم
که ملال را پایان وُ رقص را آغاز

چه روزگارِ مضحکی
سیلی وُ باتوم...خون وُ خیابان
ستاره وُ اخراج
و از دوباره...شکنجه وُ ناخُن
حبس وُ انزوا...از آنِ ما شد
شال وُ کلاه...عینک وُ ادعایِ اعتراض
از برایِ ژستِ تجدد
ملالی نیست،
همیشه آزادی
از غریوِ کوچه‌هایِ ما شروع می‌شود وُ
در دستانِ روشنفکرِ امروز خاموش،

عزیزِ من
گرچه کوفته زمان هزار تازیانه بر لب
اما هنوز هم لبانِ خونینم
با بوسه‌هایِ تو مسرور
نگرانِ این روزهایِ
زودگذرِ بی‌درمان هم مباش
آنقدر تیغ بر تن‌هامان یادگار گذاشت
که جایِ خالی برایِ جراحتی تازه نمی‌یابد

دستت را به دستانم بسپار
گرچه شکسته بال وُ پا بسته‌ایم
اما چینه‌دانی پُر امید داریم
باز فردا با بوسه‌ای پرواز خواهیم کرد

#عارف_اخوان
#مناجات_شماره_۱۹۰:
الهی گاه گریم که در اختیار دیوم از بس تاریکی بینم، باز ناگاه نوری تابد که جملهٔ بشریت در جنب آن ناپدید بود. خدایا از تو می گفتم و گاه از تو می نیوشیدم میان جُرم خود و لطف تو می اندیشیدم، کشیدا آنچه کشیدم همه نوش گشت چون آوای تو شنیدم

#خواجه_عبدالله_انصاری
کانال مثنوی خوانی
عبدالکریم سروش
سخنان عبدالکریم سروش در رابطه با دیوان شمس و دکلمه ی دو غزل از آن
کانال مثنوی خوانی
عبدالکریم سروش
#دیوان_شمس_تبریزی_دکلمه_شماره_۱

غزل شماره ۱

ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی منتها
ای آتشی افروخته در بیشه ی اندیشه ها
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سرو من صبح بهار است به طرف چمن آی

تا نسیمت بنوازد به گل افشانیها...

#استاد_شهریار
پنهان نگشت در دل صد چاک، راز عشق

این خانه ی شکسته، هوا را نگه نداشت

#حزین_لاهیجی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جايی دلم برفت که حيران
شود عُقول!

سعدی
@HomayonShajarian
همایون شجریان_سازواواز
همایون_شجریان♥️💫

فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض
به هوای سر کوی تو برفت از یادم
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت
یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
می‌خورد خون دلم مردمک دیده سزاست
که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم
پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک
ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم


حافظ♥️💫
➣ @GHASRESEDA
دلا امشب سفردارم
خداوندا به دلهای شکسته
به تنهایان در غربت نشسته
به مردانی که در سختی خموشند
برای زندگانی، جان میفروشند
همه کاشانه شان خالی زقوت است
سخنهاشان نگاهی در سکوت است
به طفلانی که نان آور ندارند
سر حسرت به بالین میگذارند
به آن< درمانده زن> کز غم جانکاه
نهد فرزند خود را بر سر راه
به آن جمعی که از سرما نخوابند
ز <آه> جمع، <گرمی> میستانند
به آن چشمی که از غم گریه خیز است
به بیماری که با جان در ستیز است
به دامانی که از هر عیب پاک است
به هر کس از گناهان شرمناک است
دلم را از گناهان ایمنی بخش
به نور معرفتها روشنی بخش
‏‌
حیرتیم اما به وحشتها هماغوشیم ما
همچو شبنم با نسیم صبح همدوشیم ما

بحر هم نتواند از ما کرد رفع تشنگی
جوهریم آب‌ از دم شمشیر می‌نوشیم ما...

بیدل_دهلوی
نواهای ماندگار
صدیق تعریف_نگاه یاران
ساقیا کجایی که در آتشم
وز غمش ندانی چه‌ها می‌کشم
خوشا پر کشیدن،
خوشا رهایی،
خوشا اگر نه رها زیستن،
مُردن به# رهایی !
آه..
این پرنده
در این قفسِ تنگ
نمی‌خواند ...!!

#احمد_شاملو
ز خنده ‌روییِ گردون، فریبِ رحم مخور

که رخنه ‌های قفس، رخنه‌ی# رهایی نیست

#صائب_تبریزی