تنها به خاطرِ توست
که در موسمِ سوزِ بیداد وُ
ناله یِ سازِ شکسته
هنوز ترانه وُ گاهی
چکامه ای بر لب میرانم
ورنه این دهانِ بسته وُ سینه یِ سوخته
روزهاست خسته از تکلم وُ
نوایی به گلوگاهش نیست
ای تشنه یِ مهر وُ غنچه یِ نیم شکفتهام
گرچه زردی خزان بر گونه وُ
سپیدیِ زمستان بر گیسوانم
جا خوش نموده است
اما قول دادهام
تا عطرِ تو در هوا باقیست
تنها از بهار وُ بوسهیِ بنفشه بگویم
بخند نازنینِ همیشه
در پسِ ابرِ سیاه
نازدانه صبح خواهد دمید .
#عارف_اخوان
که در موسمِ سوزِ بیداد وُ
ناله یِ سازِ شکسته
هنوز ترانه وُ گاهی
چکامه ای بر لب میرانم
ورنه این دهانِ بسته وُ سینه یِ سوخته
روزهاست خسته از تکلم وُ
نوایی به گلوگاهش نیست
ای تشنه یِ مهر وُ غنچه یِ نیم شکفتهام
گرچه زردی خزان بر گونه وُ
سپیدیِ زمستان بر گیسوانم
جا خوش نموده است
اما قول دادهام
تا عطرِ تو در هوا باقیست
تنها از بهار وُ بوسهیِ بنفشه بگویم
بخند نازنینِ همیشه
در پسِ ابرِ سیاه
نازدانه صبح خواهد دمید .
#عارف_اخوان
چه آشکارا
تمنایِ نوازشِ تو را دارد،
و قلبم چه بیپرده
نیازِ تپیدنِ نامِ تو را دارد
بیا نگذار این شبِ بیرحم
چشمانم به شبیخونِ خواب فرو بندد،
بیا دمی مرهمِ به بیداری باش
که خسته از دیدار توام در رویا ...!
#عارف_اخوان
تمنایِ نوازشِ تو را دارد،
و قلبم چه بیپرده
نیازِ تپیدنِ نامِ تو را دارد
بیا نگذار این شبِ بیرحم
چشمانم به شبیخونِ خواب فرو بندد،
بیا دمی مرهمِ به بیداری باش
که خسته از دیدار توام در رویا ...!
#عارف_اخوان
خاطرت بوته یِ یاس
و خیال من شاپرکی که به گردِ آن
بال هایِ رویا بر هم می زند،
که در ابهامِ زمان
شماته یِ ساعت
آونگِ دوستت دارم را
بر لبانِ هر دقیقه یِ رقصان
ثانیه به ثانیه بر هم می کوبد،
این دَوَرانِ عشق
تا به انتهایی بی پایان
ماجرایِ تو را
بر سرانجامِ من خواهد کوفت.
#عارف_اخوان
و خیال من شاپرکی که به گردِ آن
بال هایِ رویا بر هم می زند،
که در ابهامِ زمان
شماته یِ ساعت
آونگِ دوستت دارم را
بر لبانِ هر دقیقه یِ رقصان
ثانیه به ثانیه بر هم می کوبد،
این دَوَرانِ عشق
تا به انتهایی بی پایان
ماجرایِ تو را
بر سرانجامِ من خواهد کوفت.
#عارف_اخوان
می خواهم سر بُگذارم
بر صدرِ سیمگونِ تو ،
بر آن حریرِ جهان نما،
تا از طپش هایِ قلبِ آرامت
بشنوم نغمه یِ سرخِ عشق،
و در یابم آیا باز هم
اندکی مرا دوست داری؟
که هزار سالِ دیگر زنده بمانم،
تو هم صحبتِ تمامِ تنهایی منی،
وقتی شیشه یِ زمان شکست،
در حجله یِ دورِ آشنایی
بر پرچینِ خیسِ رویا....بازآ،
چند شمعِ خاطره روشن ساز،
می بینی که بر درگاهِ نیاز
نامت را دخیل بسته ام،
که همیشه حریمِ همایت پُر خنده،
و شبستانِ همایونت،
لبریزِ نور وُ ترانه وُ بوسه باد
#عارف_اخوان
بر صدرِ سیمگونِ تو ،
بر آن حریرِ جهان نما،
تا از طپش هایِ قلبِ آرامت
بشنوم نغمه یِ سرخِ عشق،
و در یابم آیا باز هم
اندکی مرا دوست داری؟
که هزار سالِ دیگر زنده بمانم،
تو هم صحبتِ تمامِ تنهایی منی،
وقتی شیشه یِ زمان شکست،
در حجله یِ دورِ آشنایی
بر پرچینِ خیسِ رویا....بازآ،
چند شمعِ خاطره روشن ساز،
می بینی که بر درگاهِ نیاز
نامت را دخیل بسته ام،
که همیشه حریمِ همایت پُر خنده،
و شبستانِ همایونت،
لبریزِ نور وُ ترانه وُ بوسه باد
#عارف_اخوان
.
می خواهم سر بُگذارم
بر صدرِ سیمگونِ تو ،
بر آن حریرِ جهان نما،
تا از طپش هایِ قلبِ آرامت
بشنوم نغمه یِ سرخِ عشق،
و در یابم آیا باز هم
اندکی مرا دوست داری؟
که هزار سالِ دیگر زنده بمانم،
تو هم صحبتِ تمامِ تنهایی منی،
وقتی شیشه یِ زمان شکست،
در حجله یِ دورِ آشنایی
بر پرچینِ خیسِ رویا....بازآ،
چند شمعِ خاطره روشن ساز،
می بینی که بر درگاهِ نیاز
نامت را دخیل بسته ام،
که همیشه حریمِ همایت پُر خنده،
و شبستانِ همایونت،
لبریزِ نور وُ ترانه وُ بوسه باد
#عارف_اخوان
می خواهم سر بُگذارم
بر صدرِ سیمگونِ تو ،
بر آن حریرِ جهان نما،
تا از طپش هایِ قلبِ آرامت
بشنوم نغمه یِ سرخِ عشق،
و در یابم آیا باز هم
اندکی مرا دوست داری؟
که هزار سالِ دیگر زنده بمانم،
تو هم صحبتِ تمامِ تنهایی منی،
وقتی شیشه یِ زمان شکست،
در حجله یِ دورِ آشنایی
بر پرچینِ خیسِ رویا....بازآ،
چند شمعِ خاطره روشن ساز،
می بینی که بر درگاهِ نیاز
نامت را دخیل بسته ام،
که همیشه حریمِ همایت پُر خنده،
و شبستانِ همایونت،
لبریزِ نور وُ ترانه وُ بوسه باد
#عارف_اخوان
عزیزِ من
نگرانِ این سکوتِ لاجرم مباش
گرچه کلمات خسته
الفبا نایِ ایستادن درکنارهم از دستداده
گرچه سطرها خالی از اعتبار
ورقها تهی از ترسیمِ یک چامه
اما چَشمانم با تو سخن خواهد داشت
پلکهایم را ورق بزن
و رفِ مژگان را چتر باش
تا ببینی چه بیانتها با تو سخن گفتهام
حتی بیشنیدنِ پاسخ
در تصادمِ این روزها
که رسانه بانگِ انتخاب میکوبدوُ
شب چیره بر رخِ صبح
ناقوسِ اشتباهی دیگر میزند
بیآنکه منارهای اذانِ آبان گوید
چه بگویم
که ملال را پایان وُ رقص را آغاز
چه روزگارِ مضحکی
سیلی وُ باتوم...خون وُ خیابان
ستاره وُ اخراج
و از دوباره...شکنجه وُ ناخُن
حبس وُ انزوا...از آنِ ما شد
شال وُ کلاه...عینک وُ ادعایِ اعتراض
از برایِ ژستِ تجدد
ملالی نیست،
همیشه آزادی
از غریوِ کوچههایِ ما شروع میشود وُ
در دستانِ روشنفکرِ امروز خاموش،
عزیزِ من
گرچه کوفته زمان هزار تازیانه بر لب
اما هنوز هم لبانِ خونینم
با بوسههایِ تو مسرور
نگرانِ این روزهایِ
زودگذرِ بیدرمان هم مباش
آنقدر تیغ بر تنهامان یادگار گذاشت
که جایِ خالی برایِ جراحتی تازه نمییابد
دستت را به دستانم بسپار
گرچه شکسته بال وُ پا بستهایم
اما چینهدانی پُر امید داریم
باز فردا با بوسهای پرواز خواهیم کرد
#عارف_اخوان
نگرانِ این سکوتِ لاجرم مباش
گرچه کلمات خسته
الفبا نایِ ایستادن درکنارهم از دستداده
گرچه سطرها خالی از اعتبار
ورقها تهی از ترسیمِ یک چامه
اما چَشمانم با تو سخن خواهد داشت
پلکهایم را ورق بزن
و رفِ مژگان را چتر باش
تا ببینی چه بیانتها با تو سخن گفتهام
حتی بیشنیدنِ پاسخ
در تصادمِ این روزها
که رسانه بانگِ انتخاب میکوبدوُ
شب چیره بر رخِ صبح
ناقوسِ اشتباهی دیگر میزند
بیآنکه منارهای اذانِ آبان گوید
چه بگویم
که ملال را پایان وُ رقص را آغاز
چه روزگارِ مضحکی
سیلی وُ باتوم...خون وُ خیابان
ستاره وُ اخراج
و از دوباره...شکنجه وُ ناخُن
حبس وُ انزوا...از آنِ ما شد
شال وُ کلاه...عینک وُ ادعایِ اعتراض
از برایِ ژستِ تجدد
ملالی نیست،
همیشه آزادی
از غریوِ کوچههایِ ما شروع میشود وُ
در دستانِ روشنفکرِ امروز خاموش،
عزیزِ من
گرچه کوفته زمان هزار تازیانه بر لب
اما هنوز هم لبانِ خونینم
با بوسههایِ تو مسرور
نگرانِ این روزهایِ
زودگذرِ بیدرمان هم مباش
آنقدر تیغ بر تنهامان یادگار گذاشت
که جایِ خالی برایِ جراحتی تازه نمییابد
دستت را به دستانم بسپار
گرچه شکسته بال وُ پا بستهایم
اما چینهدانی پُر امید داریم
باز فردا با بوسهای پرواز خواهیم کرد
#عارف_اخوان
تو را مکرر می ستایم
و تو را بی تکرار ستایش میکنم
ای مقدس ترین داشته ام!
آخرین بازمانده از میراثِ عشق
و تنها یادگارِ عصرِ عاشقانه ام
که حضورت هرگز تکرار نخواهد شد...
#عارف_اخوان
و تو را بی تکرار ستایش میکنم
ای مقدس ترین داشته ام!
آخرین بازمانده از میراثِ عشق
و تنها یادگارِ عصرِ عاشقانه ام
که حضورت هرگز تکرار نخواهد شد...
#عارف_اخوان
.
سوگند
به تیغه یِ آفتاب
و قسم به غرابتِ چشمانت
بی یادت هیچ طلوعی را ندیدم...!
که آخرین کلامِ شب هایم
و اولین واژه در صبح هایم نام توست
سَرِ عاشقی سلامت
باز هم "سلام ات "میکنم..
#عارف_اخوان
سوگند
به تیغه یِ آفتاب
و قسم به غرابتِ چشمانت
بی یادت هیچ طلوعی را ندیدم...!
که آخرین کلامِ شب هایم
و اولین واژه در صبح هایم نام توست
سَرِ عاشقی سلامت
باز هم "سلام ات "میکنم..
#عارف_اخوان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آرزو می کنم
کامتان شیرین شود
از طعمِ دلکشِ بوسه ،
رویاهایتان بروید
در باغِ سپیدِ حقیقت ،
آنچنان شادمان شویم
که دیوِ سیاهِ اندوه
بُگریزد از اریکه یِ سرزمین مان ،
ما از نسلِ سیاوش و آتشیم
روزی خواهد رسید که زیباترین حادثه
از مشت هایِ ما ببارد به آسمان،
شما هم آرزو کنید
طوفانِ اتفاقِ قهقهه
بکوبد بر ابرهایِ سوگوارِ ایران مان،
باور کنید محرابِ هفت هزار آسمان
منتظرِ اجابتِ گام هایِ ماست....
#عارف_اخوان
کامتان شیرین شود
از طعمِ دلکشِ بوسه ،
رویاهایتان بروید
در باغِ سپیدِ حقیقت ،
آنچنان شادمان شویم
که دیوِ سیاهِ اندوه
بُگریزد از اریکه یِ سرزمین مان ،
ما از نسلِ سیاوش و آتشیم
روزی خواهد رسید که زیباترین حادثه
از مشت هایِ ما ببارد به آسمان،
شما هم آرزو کنید
طوفانِ اتفاقِ قهقهه
بکوبد بر ابرهایِ سوگوارِ ایران مان،
باور کنید محرابِ هفت هزار آسمان
منتظرِ اجابتِ گام هایِ ماست....
#عارف_اخوان